به نام
خداوند جان و
خرد
...
رهیافتی
به منابع پانترکشکن
یک ایراندوست
پاسخهایی
به پانترکیستها
و نقد اغلب
استدلالهای و
تحریفهای
آنها(دو بخش
هم در مورد
پانعربیستها)
چندین
سال است با این
گروه سر و کله
زدم و بجای اینکه
در این فروم یا
آن فروم با
آنها بحث کنم
بهتر دانستم
که یک خلاصهای
از پاسخهای
منطقی و علمی
در رد نظر این
گروه ایرانستیز
در اینجا بیاورم
و دوستان دیگر
نیز آگاه
شوند.
در واقع تنها
با آگاهی و
سلاح دانش و
علم میتوان ریشهی
چنین گروهای
خارجپرورده
را خشکاند. بحث
کردن با
جاهلان فایده
ندارد ولی اگر
بتوانیم عموم
ایرانیان را
آگاه کرد
ناچار شمار
جاهلان کم میماند
و کم کم ریشهی
عقاید
باطلشان در این
مرز پرگهر خشک
میشود.
دوستان
اگر این
مقالات را
بخوانند(برخی
از نوشتار
کنونی نیز از
چند نوشتار دیگر
ایراندوست
برگرفته شده
است) کم و بیش
با بیمنطقی و
دروغهای پانترکیستها
آشنا میشوند. همچنین
در مورد تاریخ
ایران و فرهنگ
و زبان پارسی
و قوم ایرانی
بیشتر آگاهی پیدا
میکنند.
من به همه
دوستانی که به
یکپارچگی ایران
علاقهمند
هستند توصیه میکنم
این مقالات را
بخوانند. برای
نمونه روزی یکی
از آنها را
بخوانید و کم
و بیش در سه
ماه با اغلب
دروغها و
ترفندهای این
گروه آشنا
خواهید شد و
هم اطلاعات
تاریخی شما
چندبرابر
خواهد شد. امروز
دشمنان ایران
جنگ فرهنگی را
آغاز کردند ولی
آنها مجبور
هستند حقیقت
را تحریف
کنند.
بنابراین
اگر ایرانیان
پژوهش نکنند
مقصر هستند ولی
اگر پژوهش کنند
در مقابل
دشمنان این
مرز پرگهر پیروز
خواهند شد. مایهی
خشنودی برای ایراندوستان
باید باشد که
بسیاری از این
مقالات و
زحمتها کشیده
شده است و
آنها باید
تنها آن را
بخوانند و ترویج
دهند و دولت ایران(هر
دولتی در هر
زمانی)
را وادار
کنند که یک
موسسه دولتی
برای حفاظت از
مشاهیر بزرگ ایران
(به بخش دو
مقاله نگاه کنید)
و تمامیت ارضی
ایرانی پایهگزاری
کنند و ایراندوستان
هم باید موسسه
غیردولتی در
رابطه با
حفاظت از مشاهیر
ایرانی و پاسخ
به تجزیهطلبان
نیز دائر کنند
که در عرصههای
اینترنت نیز
فعالیت بکند
(چه دانشنامههای
اینترتنی و چه
مجلات متعبر و
غیره).
این
مقالات هم
متنوع هستند. آنچه در
مورد تاریخ
نوشته است همه
جزو بدیهیات
است ولی در
مورد تاریخ
معاصر پانترکیستها
جعلهای
فراوانی میکنند
که تنها با
خواندن این
مقالات میتوان
به این جعلیات
پیبرد.
برخی از بدیهیات
مانند انتقال
جشن نوروز از
ایرانیان به
ترکان
بدیهی
هستند(برای
نمونه بیرونی
به طور واضح
نوروز را جشن
ایرانیان میداند
در حالیکه حتی
یک سند به
کهنتری از بیرونی
نیست که چیزی
به نام
"نوروز" در میان
ترکان بگوید و
خود کلمه
نوروز (مانند
نوجوان و
نوباوه و نوزاد...)
ایرانی است).... یا
ایرانی(آریایی)
بودن زردشت که
پانترکیستها
نمیتوانند آن
را انکار کنند
و در محافل
جهانی نیز
مورد ریشخند
انسانهای فرهیخته
قرار میگیرند(اگر
ادعای ترک
بودن او را
کنند). یک
نکته را باید
در نظر داشت
که نظرهای پانترکیستها
در هیچ کدام
از دانشنامهها
و کتابهای
متعبر نیستند. برای
نمونه
دانشنامه بریتنیکا
شخصیت ابن سینا
و بیرونی و
نظامی و خاقانی
را همه پارسی/ایرانی/آریایی
میشمرد و نه غیرآریایی/ایرانی/پارسی...
من
اینجا فهرستبندی
میکنم تا
دوستان بیشتر
آگاه شوند. بار اول
دوستان همین
فهرست را
بخوانند و سپس
در مورد هر
کدام از این
موضوعها
پژوهش نمایند. هر کدام
از این لینکها
هم اگر کار
نکنند شما میتوانید
از وبگاه آرشیو
اینترنتی
استفاده کنید
و نزدیکترین این
لینکها به سال
2011 را پیدا کنید
و آن را بخوانید
و از دروغ پانترکیستها
آگاهی یابید.
دریافت
مطالب پاسخ به
تحریفگران
تارنمای
آذرگشنسپ (زیب-فایل
حدود 500 مگابایت)
در اینجا: یک
یا دو
یا سه
یا چهار
(توجه
داشته باید که
برخی از پیوندها که همنام
مطالب فوق
هستند را با
نام پرونده آن
در حافظهی رایانهی
خود پیدا کنید-تمامی
مطالب با
اشاره به نویسندهی
آن برای
روبرداری و
ترویج آزاد
هست و گسترش
مطالب این
تارنما از سوی
آذرگشنسپ
مورد تشویق میباشد)
(انشاءالله
دوستان دیگری
از این لینکها
تارنما میسازند
و آن را ترویج
میکنند)
همچنین
بسیاری از این
مقالهها را نیز
میتوانید در اینجا
بگیرید و ذخیره
کنید:
دو
نتکه را نیز
در مورد تاریخ
خوب است بدانیم:
در
اواخر سده
نوزدهم و اندکی
در اوائل سده
بیستم زبانهای
غیر
هندواروپایی
و سامی را در
برخی از متونها
"تورانی" میخواندند
که این شامل
تمامی زبانهای
آفریقایی و
استرالیایی و
آلتایی
(خانواده
زبانهای ترکی)
و اورالی و
دراویدی و
سرخپوستی.. و غیره
میشد. یعنی
هر زبانی که غیر
هندواروپایی
و غیرسامی
بود(مانند
زبان ایلامی
که ربطی به
ترکی ندارد)
را "تورانی" میخواندند. امروز
نظریه زبان
"تورانی"
وجود ندارد و
متروک و مطرود
میباشد ولی
پانترکیستها
گاهی برای جا
به انداختن
نظرهای خود به
منابع متروک و
قدیمی اشاره میکنند
و نمیتوانند هیچ
منبعی از
پنجاه سال اخیر
برای حرفهای
خود بیاورند.
تاریخ
مانند هر رشتهی
دیگر یک علم است
ولی در کشور
ما به طور بازی
قرارگرفته
است. یکی
از اصولهای
تاریخ اینست
که منابع کهنی
مانند طبری و
هردوت و غیره
را باید با
تامل قبول
کرد.
برای نمونه
اگر طبری میگوید
که آیین مجوس
در سودان بوده
است نباید این
حرف را امروز
جدی گرفت..برای
همین برای
اثبات هر حرفی
بایست سعی کرد
که چندین سند
مختلف آورد. همچنین
فراموش نشود
که تاریخ رسمی
جهان (یعنی
آنچه در اروپا
و آمریکا و ایران
و چین و در کل
در دانشگاهها
متعبر تدریش میشود)
نظرهای پانترکیستها
را قبول
ندارند و
ناچار این
افراد رو به
فرضیه توطئه میآورند.
در
نهایت نبایستی
که پانترکیستهای
ایرانستیز
را با ایرانیان
آذربایجانی
وطندوست یکی
گرفت و بایستا
با همت همه ایرانیان
(بویژه ایرانیان
آذربایجان
وطندوست) این
فتنه را دفن
کرد و این اندیشههای
ایرانستیز
را به همان
مکان اصلیشان یعنی
ترکیه/باکو
برگرداند. ما
ایرانیان میهندوست
همواره بر
اصالت و هویت
ایرانی مردم
آذربایجان
تأکید داریم و
معتقدیم هر
چند که ایرانیان
آذری نزدیک به
چند صد سال
است به زبانی
غیر ایرانی
سخن می گویند،
اما هیچ چیز و
هیچ کس نمی
تواند مانع از
همبستگی و
وحدت و خویشی
و یگانگی مردم
آذربایجان با
دیگر ایرانیان
شود.
بنابراین ما
بین مردمان ایراندوست
آذربایجان و
فریبخوردگان
ضدایرانی پانترکیست
جدایی قائل
هستیم.
همچنین بایست
دانست که عوام
مردم ایران در
هر مکان همیشه
احساساتی و نه
منطقی فکر میکردند
و حتی این ظرفیت
وجود دارد که
پانترکیستها
با بهانهسازی
دروغین (مانند
ماجرای سوسک
روزنامه ایران
که در زیر
دربارش میخوانید)
بتوانند جمعیت
بزرگی (که
ناآگاهند) را
به سوی
نژادپرستی و کینه
و در نهایت
تجزیهی ایران
سوق دهند.
همانطور که
برای نمونه
استالین یا هیتلر
یا غیره
توانستند
عوام کشورهای
خود را به سوی
عقایدهای جنایتگرایانه
سوق دهند.
برای مقابله
با تفکرات
زهرآگین این
گروه میتوان
به بخش 31 و 32 این
مقاله رجوع
کرد.
(اگر
برخی از لینکهای
این مقاله دیگر
وجود نداشته
باشند،
دوستان میتوانند
به www.archive.org رجوع
کنند و آن لینک
را وارد کنند.)
فهرست
موضوعها:
1-
آمارهای
قومی و جعل و
تحریف پانترکیستها
2-
-تحریف
شصخیتهای
بزرگ همچون
ابن سینا و
مولانا و بیرونی
و نظامی.. و پانترکیستها
3-
قوم
آریایی و قوم
پارسی و
رد نظر بطلان
پانترکیستها
4-
نام
ایران در
دوران تاریخ و
رد نظر بطلان
پانترکیستها-
"ممالک
محروسه.."
5-
چگونگی
ترکزبان شدن
آذربایجان و
پانترکیستها
6-
-پانترکیستها
و دروغهای
متعدد آنها در
مورد زبان
پارسی (ادعای
دروغین آنها
در مورد رسمی
بودن زبان ترکی
در دوران
ساسانیان! یا
حتی صفویان)
7-
پانترکیستها
و فردوسی
8-
پان ترکیستها
و کوروش کبیر
9-
پانترکیستها
و ساسانیان و
ازدواج محارم
در ایران
باستان
10- پان ترکیستها
و ابن خلدون و
ریشهی واژهی
ترک و اطلاق
نام ترک
11- پانترکیستها
و نام آران و
آذربایجان و
ارمنستان..
12- پانترکیستها
و ادعای ترک
بودن اقوام
باستان مانند
سومریها و ایلامیها
و ماننها و
هوریان و
توروککوها و
مادها و اشکانیان
و اورارتو و
سوبرتیان و
سکاها و
ماساگاثها و تورانیان
و گوتیها و غیره. نظر
دانشمندان اخیر
در رابطه با
هفتالیان.
13- پیوند
ارمنیان و ایرانیان
و پانترکیستها
14- پان ترکیستها
و ادعای ترک
بودن آذربایجان
در زمان معاویه!(کتاب
التیجان و طبری)
15- پانترکیستها
و حکومت دستنشانده
فرقه دموکرات
16- آمار کشته
شدگان فرقه و
رد نظر پانترکیستها
17- جوکهای
ترکی در ایران
ریشه در عثمانی
دارند و رد
نظر ادعای پانترکیستها
18- چگونگی
رسمی شدن زبان
فارسی و بستن
مدارس فارسیزبان
و زبان رسمی
سلجوقیان و
غزنویان و صفویان...
19- پان ترکیستها
صدسال پیش
موجب حساسیت ایرانیان
نسبت به زبان
ترکی شدند.
بهانه زبان
مادری پانترکیستها
و ادعای هویتطلبی
بجای "پانترکیسم
و تجزیهطلبی"
20- پانترکیستها
و دروغ ظلم به
اقوام و عقب
نگهداشتن
اقتصاد آذربایجان
21- فدرالیسم
قومی و پانترکیستها
22- خلیج فارس
و پانعربیستها
و چند نقشه
مجعول
23- چند مقاله
دیگر در نقد
پان عربیستها
24- آیا ایرانیان
به ترکان ظلم
کردند یا
ترکان به ایران؟
25- پاسخ به
چند ضدایرانی
دیگر مانند
ناصرپورپیرار
و شاملو و چند
پانترکیست
ضدایرانی
26- فرهنگ
واقعی ایران و
ایرانیان
آذربایجان
27- ظلم پانترکیستها
به اقلیتهای ایرانیتبار
تالش و کرد و
زازا و تاجیک
در آران قفقاز
و ترکیه و
اوزبکستان
28- ظلم پانترکیستها
به سایر اقوام
دیگر ارمنی و یونانی
و اسلاوی و
آسوری و غیره و همچنین یکجانبه
بودن نظرهای
پانترکیستها
در مورد جنگ
آرتساخ(کاراباغ).
29- -
سوسکها و پانترکیستها
(در مورد
کارتون روزنامه
ایران و مظلوم
نمایی پانترکیستها)
30- جشن نوروز
و پانترکیستها
31- مسئله و
هدف پانترکیسم
و راهبردهایی
برای مقابله
با پانترکیستها
32- مقابله
با پانترکیستها
یک)
آمارهای قومی و
جعل و تحریف
پانترکیستها
موضوع:
پانترکیستها
آمارهای دروغینی
درباره جمعیت
ترکزبان کشور
میدهند و حتی
آمار ارتش ایران
در سال 1355 را تحریف
میکنند و
استانهایی که
حتی که یک
دهات ترکزبان
را دارند به
طور کلی ادعا
میکنند!
البته من نمیخواستم
داخل این
موضوع بشوم ولی
دروغهای اینها
بقدری سخیف
هست که چارهای
بجز پاسخ دادن
به آن وجود
نداشت.
در
کل آمارهایی
که پانترکیستها
میدهند دروغ
است و میتوان
آمار
ترکزبانان
کشور را بین 11.2
تا 14 ملیون در
سال 2010 شمرد که
اغلب این
ترکزبانان
خود را ایرانی
و ایراندوست میداندند
و دشمن اول
پانترکیستها
میباشند. میتوان
گفت که حدود 75%
تا 80% جمعیت ایران
به زبانهایی
تکلم میکنند
که ریشه آن را
آریایی (ایرانی)
میدانند و
البته زبان پیشین
آذربایجان هم
غیر ترکی بود.
آمارهای
موجود و انجام
شده در سراسر
ایران و جعل
پانترکیستها:
Response to Pan-Turkist Manipulation of Demographics of
Iran
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/SomeStatisticsOnIranAndPanTurkistManipulation.htm
در
نشانی بالا ما
روشن کردیم که
چگونه پانترکیستها
به طور دستجمعی
به مراجهای
وبسایتی و
کتابها نامه
مینویسند تا
دروغشان را
درج کنند. بنابراین
ایراندوستان
تعجب نکنند که
در سایتی
مانند
اتنولاج (که
امروز تحصیح
شده است و
شمار
ترکزبانان را
درست نوشته
است هرچند ایرادهای
دیگری دارد)
که
گردانندگانشان
از آمار ایران
چندان آگاهی
ندارند
هرچهار سالی
تحریفهایی
انجام شود.
رضا
براهنی و تحریف
آمار قومی برای
مقاصد سیاسی:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/dorooghbaazibaamaarberaheni.htm
پاسخ
به تفرقهاندازی
رضا براهنی و
دروغ او در
مورد جمعیت ایران:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehberahani.htm
بافتهای
استانهای ایران
و جعل و تحریف
پانترکیستها.
دروغهای
پانترکیستها
در مورد آذربایجان
غربی و اراک و
قزوین و همدان
و گیلان و
کردستان..
مشتاقان
دیگ حلیم! نقدی
بر منش پانترکیسم:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/moshtaaghaandighalim2.htm
در
مورد بافت
همدان و قزوین
که هر دو شهر
فارسیزبان
هستند و در هر
دو استان پانترکیستها
غلو میکنند و
اقلیت را اکثریت
میشمرند.
http://web.archive.org/web/20080512233242/http://www.hamedanpolitic.ir/Group.aspx
چکیده:
"شهرستان
همدان با قدمت
تاريخي كهن
مركز استان مي
باشد و بر
اساس
آمارگيري سال
75 داراي 563466 نفر
جمعيت است .
اكثريت فارسي
زبانان در اين
شهرستان
سكونت دارند
بطوري كه حدود
80 درصد فارس, 12
درصد ترك , 5
درصد لر و لك و 3
درصد كرد ساكن
اين شهرستان
مي باشند ."
http://qazvin.irib.ir/index.php?option=com_content&task=view&id=87&Itemid=83
چکیده:"
زبان زبان های
رایج استان)قزوین)
عبارتند از:
فارسی، تاتی،
مراغی، کردی،
لری،ترکی،رمانلویی زبان
رایج مردم شهر
قزوین و نیز بیشتر
ساکنین بخشهای
این استان
فارسی است به
جز زبان
مراغی که در
همه روستاهای
مراغی نشین این
استان به یک
شکل گویش می
شود. سایر
زبانها
بسته به شرایط
اقلیمی و نیز
تحت تأثیر
زبانهای همسایه
دارای گویشهای
متفاوت
هستند..."
همچنین
پانترکیستها
ادعا میکنند
که قزوین در
قدیم ترکزبان
بود(هرچند
حضور زبان ترکی
در ایران نسبت
به زبانهای ایرانی
بر همه روشن
است و زبانهای
ایرانی حداقل
از زمان
مادها/پارسها
در فلات ایران
وجود داشتند
حالیکه زبان
ترکی آذربایجان
تنها در زمان
صفویان در
آذربایجان
غالب میشود)
اما ادعای
آنها در مورد
شهر قزوین
نادرست است.
زیرا
ادوارد براون
در سفرنامهی
خودش (یک سال
در میان ایرانیان
1887-1888)(اصل انگلیسی
این کتاب به
آسانی در
کتابخانهی
گوگول دیده میشود)
در رابطه با
جمعیت قزوین میگوید:
Edward Brown-A YEAR AMONGST THE PERSIANS - IMPRESSIONS
AS TO THE LIFE, CHARACTER, & THOUGHT OF THE PEOPLE OF PERSIA - Received
during Twelve Months' Residence in that Country in the Year 1887-1888.
The bazaars
were much like
those which we had already seen at Khuy, Tabriz, and Zanjan; but as regards the people, the
advantage was decidedly in favor of Kazvinis who are more pleasing in countenance, more gentle in manners and rather darker in complex than the Azerbaijanis. Persian
is spoken by them universally, but almost all of them understand Turkish.
یعنی
همه به طور
سراسر در قزوین
فارسی تکلم میکنند
ولی تفریباً
همه در آنجا
ترکی را نیز میفهمند. البته این
خود نشانگر
فارسیزبان
بودن قزوین
است زیرا میگوید
که فارسی زبان
مردم است ولی
بسیاری از این
مردم ترکی را
نیز میفهمند
(که البته
بخاطر نزدیکی
قزوین به
زنجان و سلطنت
ترکان قجر آن
دوران، زبان ترکی
نفوذ بیشتری
داشت). یعنی
هرجا که مرزهای
زبانی است به یقین
عدهای
فراوانی از هر
دوطرف مرز
زبان دیگری را
میفهمند ولی آنچه
مهم است همان
زبان روزانهی
مردم آن ناحیه
است و در مورد
قزوین ادوارد
براون به
صراحت آن را
فارسی میداند. همچنین
در رابطه با
برتری و غالب
بودن زبان
فارسی بر زبان
ترکی در قزوین،
باز ادوارد
براون میگوید:
It isnot till Kazvin is reached, and only four or five
stages separate
the travelerfrom Tehran, that the Persian distinctly predominates over the Turkish
یعنی باز میگوید
تا رهگذر به
شهر قزوین میرسد
و تنها چند
منزل از تهران
دور است، زبان
فارسی به طور
مشخص بر زبان
ترکی غالب
است.
بنابراین
سفرنامهی
ادوارد براون
به طور واضح
دروغ پانترکیستها
در رابطه با
"فارسیزبان"
شدن قزوین در
زمان پهلویها
را رد میکند
(هرچند این
دروغ را نیز
نسبت بدهند به
کسانی که خود
چندان از قزوین
آگاهی
نداشتند و از
خراسان یا
مکانهای دیگر
بودند).
در کل، این
سفرنامه به
طور واضح زبان
گفتاری قزوین
را پارسی میداند
و همچنین میگوید
که زبان پارسی
از خود شهر
قزوین و بعد
از آن به طور
مشخص بر ترکی
غالب است.
همچنین
است در مورد
شهرهای دیگر ایران
مانند اراک و
بندرانزلی و
حتی ادعاهای
پانترکیستها
بر مناطق
کردنشین
آذربایجان
غربی و مناطق
تالشنشین گیلان...
در
مورد بافت
خوزستان که
دستکم نیمی
از مردمان آن
بختیاری/لر/فارسیزبان
هستند و ادعای
نادرست
رضابراهنی:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehberahani.htm
در
مورد بافت
مناطق کردنشین
که مورد نظر
پانترکیستها
است مانند
گروس و قروه
که اکثریت آن
کردهای شیعه
هستند.
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/moshtaaghaandighalim2.htm
حتی
پانترکیستها
آمارهای نویسندگان
اسرائیلی که
به نفعشان
نوشتهاند را
نیز تحریف میکنند:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/dorooghbaazibaamaarberaheni.htm
و
همچنین
دوستان باید
مواظب باشند
که پانترکیستها
در خراسان
شمالی آمار
کردزبانان و
فارسیزبانان
را کم میکنند
در حالیکه
شهرهایی
مانند قوچان
اکثریت مطلق
کردزبان
هستند و اغلب
نقشهها مناطق
خراسان شمالی
را کردنشین
نشان میدهد:
http://www.ivo-nkh.ir/news/show_detail.asp?id=74
به
طور کل کردها ۳۷
درصد ترکیب
جمعیت استان
را تشکیل میدهند.فارسیزبانان
۲۹ درصد، ترکزبانان
۲۷ درصد و
ترکمنها ۵
درصد و اقوام
عرب و بلوچ و
لر نیز در این
استان سکونت
دارند.
در
مورد تهران نیز
آمارهای دقیقی
انجام شده
است:
http://www.tabnak.ir/fa/news/133668
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8909091131l
http://www.aftabnews.ir/vdchimnzw23nzid.tft2.html
http://www.jahannews.com/vdcgw39qzak9tn4.rpra.html
همچنین
پانترکیستها
برخی موقعها
از وبسایتهایی
نقل قول میکنند(چه
دولتی و غیردولتی)
که هیچ کدام
نشان نمیدهند
چه زمانی و در
چه مکانی و در
کدام ماهی..آماری
انجام داده
شده است.
برای نمونه
اخیرا یکی از
وزیران فرهنگی
ادعا نمود که
استان آذربایجان
غربی کاملا
کردنشین است و
پانترکیستها
ناله فراوانی
کردند.
«آذربایجان
غربی، ایلام و
کرمانشاه
متعلق به
کردستان
است»(رحیم
مشائی)
اما
خودشان اگر یک
وزیر دیگر چیزی
به نفعشان را
بگوید (بدون اینکه
پبرسدند در چه
زمانی و چه
مکانی چنین
آماری انجام
شده است و چه
کسانی آن را
انجام دادند)
آن را ده
برابر انتشار
میکنند.
یا شهردار
تهران، جناب
قالیبفاف به
وضوح شمار
ترکزبانان را
بسیار کمتر از
آنچه پانترکیستها
ادعا میکنند
ذکر نموده است و میگوید:
"اكثر
ملت ايران
فارس هستند،
از نتايج
سرشماري سال 1375
هـ .ش (1996م)
درباره تركيب
قومي ملت
ايران اين
برآوردها
حاصل ميشود:
نسبت جمعيت
فارسها حدود
75-73 درصد جمعيت
ايران است.
آمار سرشماري سال
1365هـ .ش (1986م) نشان
ميدهد كه 83/82
درصد مردم
فارسي صحبت ميكنند
و 86/2 درصد از
آنها فقط
فارسي را ميفهمند؛
همچنين 32/14 درصد از
ملت ايران
فارسي نميدانند
كه بخش عمدهاي
از آنان در
مناطق عشايري
و روستايي
اقوام فارس
زندگي ميكنند.
آذريها حدود
17-15 درصد و تركمنها
حدود 2/1 درصد
جمعيت ايران
را تشكيل ميدهند.
5-5/3 درصد از
جمعيت به
سومين گروه
قومي، يعني
كردهاي سني و
شيعه غرب كشور
اختصاص دارد.
پس از آنها به
ترتيب قوم عرب
در جنوب غربي
كشور با حدود 3
درصد و قوم
بلوچ در جنوب
شرقي كشور با
حدود 2 درصد از
كل جمعيت قرار
دارند."
(نقل
از: http://www.ghalibaf.ir/Default.aspx?tabid=79&language=fa-IR)
و همچنین
این مطلب در اینجا
نیز آمده است:
http://zamaneh.info/articles/892.htm#_edn
http://www.farsnews.com/printable.php?nn=13900615000068
برای
نمونه یکی از
پانترکیستها
ادعا کرده است
که وزیر آموزش
و فرهنگ گفته
است:" 70 درصد
دانشآموزان
در سراسر كشور
دو زبانه بوده
و پس از ورود
به كلاس اول و
گذراندن يك
سال تحصيلي
هنوز زبان
مادري آنها به
فارسي تبديل نشده
است؛ اين گونه
دانشآموزان
چگونه ميتوانند
با دانشآموزاني
كه در تهران
تحصيل ميكنند
رقابت كنند" چند
تناقض اینجا
هست. یک مگر
زبان مادری
کودک عوض میشود؟
خود کودک به
مدرسه میرود
ولی زبان
مادرش که همان
است که پیش از
مدرسه رفتن
بوده است. زیرا
زبان مادری هر
کودکی ثابت
است زیرا زبانیست
که اول به او
سخن گفتند. دومین
تناقض اینست
که ادعا میشود
70% دانش آموزان
پیش از مدرسه
رفتن دوزبانه
بودند. آیا اینجا
منظور تدریس
زبان عربی یا
انگلیسی در
مدارس است؟ یا
منظور اینست
که قبل از
ورود مدارس
دوزبانه
بودند؟ اگر قبل
از ورود مدارس
70% کودکان
دوزبانه
بودند این
دوزبان (یعنی
فارسی را) در
کجا یاد
گرفتند؟ یعنی
میگوید یا همه
کودکان
دوزبانه پیش
از کلاس اول
هستند یا یک
زبانه. در حالیکه
روشن نیست در
مناطق تک قومی
غیرفارسی
زبان چگونه
همه کودکان ایران
دوزبانه شدند.
سوم در کجا و
چه سالی چنین
آماری انجام
شده است؟ چهارم آیبا
گویشهای
متعدد فارسی
(بوشهری و سیستانی
و شمالی و یزدی..)
در اینجا جدا
حساب شده
اند؟
به علاوه
این، آمارها
نشان میدهد که
رشد مناطق ایرانیزبان
بویژه، بویژه
مناطق
رستان/کردستان/بوشهر/هرمزگان/خوزستان/سیستان/خراسان
جنوبی/بخشهای
کردنشین
آذربایجان
غربی/ تمایل بیشتر
نسبت به
خانواده
بزرگتر (بیش
از دو فرزند
دارند):
http://www.amar.org.ir/Upload/Modules/Contents/asset27/tarikhche.pdf
بهترین آمار
در ایران به
علاوه پیوندهای
بالا (که
آمارهای
انجام شده و
نه تخیلی در
آن نیز درج
شده است) همان
آمار استانی
است.
http://www.statoids.com/uir.html
در همین
آمار ساده
تمامی دروغهای
پانترکیستها
نابود میشود. برای
نمونه کل جمعیت
آذربایجان
شرقی و اردبیل
و زنجان و نیمی
از آذربایجان
غربی تنها هفت
ملیون نفر
است. در
حالیکه جمعیت
اصفهان و
خراسان رضوی
ده ملیون حساب
میشود.
با وجود آمار
استانی، اگر این
سه استان
آذربایجان
شرقی و اردبیل
و زنجان و نیمی
از آذربایجان
غربی را بگیریم،
حدود ترکزبانان
این منطقه هفت
ملیون نفر
است.
اگر یک ملیون
دیگر (دستبالا)
برای ترکزبانان
همدان و قزوین
و اراک و گیلان
و کردستان
حساب کنیم (در
تمامی این
استانها ترکزبانان
اقلیت هستند و
نه آنچه پانترکیستها
ادعا میکند) میشود
هشت ملیون. اگر چهار
ملیون در
تهران اضافه
کنیم میشود
دوازده ملیون.
همانطور که
آمار کنگرهی
آمریکا و
اتنولاژ نیز این
حدود را یازده
تا دوازده ملیون
ذکر کردهاند(البته
پانترکیستها
در آینده باز
خواهند سعی
کرد که
با نامههای
دروغین به سایت
اتنولاژ
دوباره آمار
جعلی خود را
بقبولانند). البته
جمعیت کمتر از
یک ملیون نفر
قشقایی و کمتر
از یک ملیون
نفر ترکن (در
سال 2010) و همچنین
جمعیت ترکزبانان
خراسان (در
استان خراسان
شمالی) نیز در
مجموع کمتر از
سه ملیون نفر
است.
بنابراین
برخلاف نظر
پانترکیستها
که ادعا میکنند
سیپنج ملیون
هستند در واقع
آمار کل گویشوران
به زبانهای
مختلف ترکی در
ایران همان
حدود هیژده تا
بیست درصد جمعیت
ایران است که
میشود شامل
دوازده تا
چهارده ملیون
نفر.
آمار افرادی
که به زبانهای
ایرانیتبار
(پارسی و کردی
و لکی و لری و
بختیاری و
مازنی و گیلکی
و تالشی و راجی
و سیوندی و تاتی ..)
تکلم میکنند
حدود هشتاد
درصد جمعیت ایران
است که از این
میان زبان
پارسی بزرگترین
سهم آن را
دارد.
در کل
آمارهای
استانی و
آمارهای
انجام شده
بهترین پاسخ
در رد نظر
گزاف پانترکیستها
هستند و پانترکیستها
در مورد جمعیت
استان تهران نیز
غلو میکنند
وگرنه در بهترین
حالت برای
آنها شاید یک
چهارم این
استان باشند
که اغلب این
آذریتبارها
نیز ضدپانترکیستها
هستند و فارسیزبان
میباشند.
آمار تازهی
سی-آی-فاکتبوک
سال 2011 نیز شمار
کل ترکزبانان
آذربایجانی
کشور را 16% میشمرد
و شمار کل
ترکزبانان
کشور ایران را
18% جمعیت ایران
میداند.
همچنین میتوان
به آمار دقیق
زیر نیز رجوع
کرد:
http://gulf2000.columbia.edu/images/maps/Iran_Languages_lg.jpg
بنابراین
اغراق پانترکیستها
در مورد جمعیت
ترکزبانان هیچ
پایهی علمی
ندارد.
دو)
تحریف
شخصیتهای
بزرگ به دست
پانترکیستها.
جالب
است که
دانشنامههای
متعبر(مانند
بریتنیکا و
دانشنامه
اسلام چاپ لیدن..)
همه این افراد
را ایرانی میدانند
و تنها در
مورد فارابی
برخی میگویند
ایرانی است و
برخی میگویند
ترک است.
در حالیکه با
تحقیقات نوین
میتوان به طور
یقین گفت که
فارابی یک ایرانی
سغدیتبار
است و در این
راستا یک
مقاله مفصل
معرفی شود.
نظامی
گنجوی (مقاله
کامل به زبان
انگلیسی)
(البته این
مقاله طولانی
است ولی بسنده
و دندانشکن میباشد)(لینکهای
مختلف به این
مقاله):
http://www.archive.org/details/PoliticizationOfTheBackgroundOfNizamiGanjaviAttemptedDe-iranizationOf
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/NizamiPoliticizationUSSR.pdf
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history
خواندن
این مقاله
دراز در رابطه
با نظامی برای
همه کسانی که
میخواهند در
رابطه با تاریخ
قفقاز آشنایی
پیدا کنند
ضروری است. همچنین
این مقاله
تمامی نظرهای
باطل پانترکیستها
را در مورد
نظامی فهرستبندی
کرده است و
سپس آنها را
رد نموده است. برای
نمونه تاریخنگار
معروف دیاکونوف(در
آخرین کتابش
که دیگر شوروی
فروپاشیده
بود و پیش از
آن مجبور بود
آنچه شوروی میگوید
را بنویسید)
در رابطه با 900
سالگرد نظامی
در باکو مینویسد:
"یک مشکل اساسی
در رابطه با
نظامی گنجوی
وجود داشت. نخست اینکه
او ترک نبود
بلکه یک شاعر
ایرانی و پارسی
بود و هرچند
در شهر کنونی
گنجه در آذربایجان
میزیست ولی
در آن زمان این
شهر دارای
مردمان ایرانیتبار
بود"
به
علاوه این، این
مقاله به طور
مفصل به روند
ترکزبان شدن
مناطق سابقاً
ایرانیزبان
آران و شروان
و اذربایجان
پرداخته است. این
مقاله نیز به
طور واضح نشان
میدهد که
مسلمانان
شهرنشین
شهرها و مناطقی
مانند گنجه و
دربند و شروان
و غیره (که همگی
نامهای ایرانی
دارند) همه در
آن زبان ایرانی
و ایرانیزبان
بودند و هنوز
ترکزبان نشده
بودند.
بنابراین
ترک خواندن
افرادی مانند
مهستی گنجوی و
فلکی شروانی و
خاقانی شروانی
و غیره یک
ادعای باطل و
پوچ است و این
افراد نه حتی یک
بیت به ترکی
دارند نه ربطی
به فرهنگ
ترکان دارند و
نه ترک تبار
بودند.
حتی یک بیت
ترکی از زمان
نظامی گنجوی
از قفقاز در هیچ
منبعی وجود
ندارد و این
مقاله نشان میدهد
که قومیت همهی
این افراد ایرانی
بوده است. یکی از
بزرگترین
دروغهای اخیر
پانترکیستها پیوند
دروغین و زوری یک
دیوان ترکی به
نظامی گنجوی
هست در حالیکه
چنین دیوانی
مال نظامی
گنجوی نیست! یا بیتهای
جعلی مانند
(پدر بر پدر مر
مرا ترک بود!) و
در این مقاله
نیز میتوان پی
برد که چرا
خاقانی شروانی
و مهست گنجوی
و محمود شبستری
و همه بزرگان
سنی شافعی پیش
از صفویه در
آذربایجان
همه ایرانیزبان
و ایرانیتبار
بودند و
زبانشان ترکی نبود. بخشی از
این مقاله به
کتابهای آن
دوران مانند
تازه نزهت
المجالس و سفینه
تبریزی اشاره
نیز میکند که سند
دندانشکنی
در مقابل پانترکیستها
میباشند. بنابراین
خواندن این
مقاله برای
همهی ایراندوستان
ضروری است و
نه تنها نظامی
گنجوی را نیز
از چنگ پانترکیستها
رها میکند
بلکه آگاهی
فراوانی به
تاریخ آن
دوران به
خواننده میدهد.
چند
مقاله کوتاه دیگر
در مورد تحریف
پانترکیستها
و نظامی گنجوی(به
فارسی):
http://www.azargoshnasp.net/famous/nezami/nezami_main.htm
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/nezamiquickfarsi.htm
گفتی
است
ک پانترکیستها
به دروغ ادعا
کردند که دیوان
یک شاعر عثمانی
به نام نظامی
قونوی (که
نسخههای در
چند کتابخانه
مانند
کتابخانه خدیوه
مصر و غیره
است) قونوی
مال نظامی
گنجوی است!)
مقاله
در رابطه با
رد نظر بطلان
پانترکیستها
در مورد
دانشمند بزرگ
ابن سینا و
شاگردش بهمنیار
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pursinabahmanyar.htm
مولوی
(جلال الدین
رومی(بلخی))
مولوی
و پانترکیستان
(به زبان فارسی):
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/mowlanavapanturkan.htm
و یک
مقاله بسیار
مفصلتر به
زبان انگلیسی
در راستای رد
نظر پانترکیستها
در مورد
مولانا و شمس
تبریزی:
http://www.archive.org/details/AStudyAboutThePersianCulturalLegacyAndBackgroundOfTheSufiMystics
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/NizamiPoliticizationUSSR.pdf
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/PersianPoetRumi.htm
فشردهای
از ین مقاله
به فارسی:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/nezamiquickfarsi.htm
این
مقاله مفصل در
حدود دویست و
اندی صفحه
پاسخ کامل به
همه دروغها و
ترفندهای پانترکیستها
اندر ترک معرفی
کردن مولانا میباشد. این
مقاله به انگلیسی
نوشته شده است
که بیگانگان نیز
از ترفند پانترکیستها
آگاه شودند. خواندن
این مقاله و
ترجمه کردن آن
به فارسی یک
امر ضروری برای
همه ایراندوستان
میباشد زیرا
تاکنون مقاله
مفصلی در این
راستان
ننوشته شده
بود.
هم
مقاله انگلیسی
مولانا و هم
انگلیسی نظامی
صرف خواندن
دارد و دوستانی
که این دو
مقاله را
بخوانند بسیار
بهره خواهند
برد و از ایراندوستان
که در دانشگاهها
هستند خواسته
میشود که این
دو مقاله (در
واقع کتاب) را
ترجمه کنند.
بیرونی:
ابوریحان
بیرونی و پانترکیسم:
http://www.azargoshnasp.net/famous/biruni_khwarazmi/birunipasokhbehanirani.htm
زبان
قومی ابو ریحان
بیرونی به
گواهی خودش(در
کتابی در مورد
داروها و گیاهها)
زبان آریایی-خوارزمی
بوده است. خود بیرونی
از این زبان نیز
نمونههایی میآورد
و دیگر شکی در
آریایی(ایرانی)
بودن این
دانشمند وجود
ندارد.
بابک
خرمدین و پانترکیسم:
http://www.azargoshnasp.net/famous/babak_khorramdin/babakpasokhbehanirani.htm
این
مسئله جزو بدیهیات
است و خرمدینان
ربطی به ترکان
نداشتند.
فارابی:
در
مورد فارابی
کهترین سند در
مورد قومیت او
پس از سیصد سال
از مرگ وی
نوشته است و او را
فارسی میداند
(ابن ابی اصیبه). سند بعدی
مال ابن خلیکان
او را ترکی میداند. سند بعدی
مال شهزوری او
را پارسی میداند.
پروفسور
دمتریس گوتاس
تمامی این
مطالب را به
طور دقیق تمام
اسناد کلاسیک
را بررسی کرده
است:
http://www.iranica.com/articles/farabi-i
ولی
او خود کارهای
فارابی و ابن
سینا (بزرگترین
ترویجگر اندیشه
فارابی) را
بررسی نکرده
است.
اسناد
را اگر کم و بیش
بررسی کنیم به
این نتیجه میرسیم
که فارابی یک
ایرانی(آریایی)
سغدی بوده
است:
http://sites.google.com/site/ancientpersonalitiesofkhorasan/soghdian-farabi/farabi-soghdian-origin
http://www.archive.org/details/SomeRemarksOnFarabisBackgroundIranicsoghdianpersianOraltaic
فشردهای
از مقالهی
انگلیسی بالا
به زبان پارسی:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/farabifarsi.pdf
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/farabifarsi.htm
و
ترک خواندن او
بیاساس است. همچنین
واژه "طرخان"
و "فاراب" در این
مقاله ریشهشناسی
شده است و
نشان داده شده
است که
"طرخان"
احتمالاً ریشهی
ایرانی دارد و
ترکشناسان
آن را ترکی نیمداند. واژهی
فاراب/پاریاب
نیز پارسی
است. و
بهترین سند در
این مورد ایجاد
حروفهای
مخصوص برای
آواهای زبان ایرانی
سغدی است که
در زبانهای
ترکی و عربی و
حتی زبان ایرانی
فارسیدری
وجود ندارد و
این نشانگر
زبان قومی
فارابی است. به
علاوه این دلایلی
آورده است که
نشان میدهد
فارابی نمیتوانست
ترک باشد
(فارابی برای
نمونه جایگاه
ترکان را در
مدینه فاضله
نمیداند و
کتاب موسیقی
کبیر او همه
در رابطه با
موسیقی ایرانی
است).
کلی شخصیتهای
دیگر هستند که
بدست پانترکیستها
تحریف میشوند. باید
دانست که زبان
آذربایجان و
آران و شروان
تا دوران صفویه
غالبا ایرانی
بوده است و
افرادی مانند
عبدالقادر
مراغی و بدر
شروانی و
شمستبریزی و
شروانشاهان
و ماماعصمت
تبریزی و شیخ
صفی الدین
اردبیلی و غیره)
همگی تبار ایرانی
داشتند و ایرانیزبان
بودند و هیچکدام
از اینها ترکزبان
نبود.
سه)
قوم
آریایی(ایرانی)
و پارسیان رد
نظر بطلان پانترکیستها.
موضوع:
پانترکیستها
با دروغ و
ترفند سعی میکنند
وجود قوم ایرانی(آریایی)
که نیاکان
زبانی و فرهنگی
و تباری اغلب
ایرانیان میباشند
را انکار
کنند.
اما
این کوشش آنها
باطل است و در
این راستا میتوان
نظر تاریخشناسانی
مانند دیاکونوف
را اورد.
«تنها
مورد استعمال
مجاز اصطلاح آريايي
درباره
اقوامي است كه
در ازمنه
باستاني خود، خويشتن
را آريا مي
ناميدند.
هنديان[12] و پارسیان[13] و
مادها[14] و اسكيت ها[15] و
آلان ها[16] و اقوام
ايراني زبان
آسياي[17] ميانه خود
را آريا مي
خواندند» (ا. م.
دياكونوف: «تاريخ
ماد»، ترجمه
كريم كشاورز،
انتشارات علمي
و فرهنگي، 1380، ص
142، سطرهاي 5 تا 9).
مقالات و
کتابهای خوب
در این مورد
به زبان فارسی:
http://www.azargoshnasp.net/history/Aryan/aryanmain.htm
بویژه
مقاله قوم آریایی
از قلم داریوش
کیانی:
http://www.azargoshnasp.net/history/Aryan/qowmaryayikiya.htm
و
کتاب زیر:
قوم
آریا-داریوش
احمدی-ناشر:ادیان
و مذاهب-نشر
بهار
http://prana.persianblog.ir/post/250
به
زبان انگلیسی:
http://www.livius.org/arl-arz/aryans/aryans.html
در
دانشنامه ایرانیکا
بجویید "آریان"
و "آریا":
http://www.iranicaonline.org/articles/arya-an-ethnic-epithet
http://www.iranicaonline.org/articles/aryans
http://www.iranicaonline.org/articles/eran-eransah
http://www.iranicaonline.org/articles/eran-wez
http://www.iranicaonline.org/articles/iranian-identity-ii-pre-islamic-period
خود نام ایران
هم به معنی
سرزمین آریاییها
است و آریایی
به معنی
"آزاده و نجیب"
است.
نام ایران در
دوران ساسانیان
به طور "ایران"
و "ایرانشهر"
آمده است:
http://www.iranica.com/articles/eran-eransah
و در سکههای
ساسانیان نیز
دیده میشود.
و در
مقابل آن انیران
آمده است:
http://www.iranicaonline.org/articles/aneran
همه عالم
تن است و ایران
دل...(نظامی
گنجوی)
در رابطه
با واژهی
پارسی بایست
دانست که این
واژه در متون
کلاسیک یعنی
اقوام ایرانی
در مقابل
اتراک و
اعراب.
در این راستا
بنگرید به این
نوشتار مختصر:
http://www.kavehfarrokh.com/iranica/language-and-literature/on-the-term-persian/
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehdorooghhaayehrayejbakhshyek.htm
بنابراین
تمامی اقوام ایرانیزبان
را میتوان در
معنای فراگیر
آن "پارسی" که
اعراب به آن
"عجم" میگفتند
و اتراک به آن
نیز "تاجیک" و
"تات" میگویند. برای همین
است فردی
خوارزمی-آریاییزبان
مانند بیرونی
مردمان
خوارزم را
شاخهای از
درخت استوار
پارسیان میداند
و هم ترجمهگر
مرزبان نام
طبری کهن را
"فرس قدیم" میداند
و متون دوران
قجریه مردمان
لک و کرد و بختیاری را
بازماندگان
"فرس قدیم" میدانند
و مسعودی
زبانهای "آذری"
و"دری" و
"فهلوی" را
همه پارسی میداند.
ابو
الحسن مسعودی
در التنبیه و
الاشراف میینویسد:«پارسیان
قومی بودند که
قلمروشان دیار
جبال بود از
ماهات و غیره
و آذربایجان
تا مجاور ارمنیه
و اران و بیلقان
تا دربند که
باب و ابواب
است و ری و
طبرستان و
مسقط و شابران
و گرگان و
ابرشهر که نیشابور
است و هرات و
مرو و دیگر
ولایتهای
خراسان و سیستان
و کرمان و
فارس و اهواز
با دیگر سرزمین
عجمان که در
وقت حاضر به این
ولایتها پیوستهاست،
همهٔ این ولایتها
یک مملکت بود،
پادشاهاش یکی
بود و زباناش
یکی بود، فقط
در بعضی کلمات
تفاوت
داشتند، زیرا
وقتی حروفی که
زبان را بدان
مینویسند یکی
باشد، زبان یکی
است وگر چه در
چیزهای دیگر
تفاوت داشته
باشد، چون
پهلوی و دری و
آذری و دیگر
زبانهای
پارسی"
فالفرس
أمة حد بلادها
الجبال من
الماهات وغیرها
وآذربیجان إلی
ما یلی بلاد
أرمینیة
وأران والبیلقان
إلی دربند وهو
الباب
والأبواب
والری
وطبرستن
والمسقط
والشابران
وجرجان
وابرشهر، وهی
نیسابور،
وهراة ومرو وغیر
ذلک من بلاد
خراسان
وسجستان
وکرمان وفارس
والأهواز،
وما اتصل بذلک
من أرض
الأعاجم فی
هذا الوقت وکل
هذه البلاد
کانت مملکة
واحدة ملکها
ملک واحد
ولسانها واحد،
إلا أنهم
کانوا یتباینون
فی شیء یسیر
من اللغات
وذلک أن اللغة
إنما تکون
واحدة بأن
تکون حروفها
التی تکتب
واحدة وتألیف
حروفها تألیف
واحد، وإن
اختلفت بعد
ذلک فی سائر
الأشیاء
الأخر
کالفهلویة
والدریة
والآذریة وغیرها
من لغات الفرس.
در رابطه
با واژهی آریایی
اسناد به
اندازه کافی
آورده شده
است. این
مقاله نیز ریشهی
واژهی "پارسی"
و "پارس" را
بررسی میکند.
(زبان
پارسی و
دروغهای پانترکیستها)
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/ZabanParsipanTurkistha.htm
(بنگرید
به بخش در
رابطه با واژه
پارس/پارسی و
همچنین به بخش
ریشهی زبان
پارسی)
و همچنین
این مقاله به
طور واضح نظر
زبانشان را به
میان میآورد
و پیوند پارسیدری
و نیاکان آن یعنی
پارسیمیانه
و پارسیباستان
را روشن میکند
و نظر بطلان
پانترکیستهای
دروغگو را در
این مورد محکم
رد میکند.
چهار
)
نام
ایران
در دوران تاریخ
و رد نظر پانترکیستها.
موضوع:
پانترکیستها
ادعا میکنند
که نام ایران
تازه است و
رضاشاه آن را
گذاشته است یا
تنها مربوط به
بخش شرقی
افغانستان
است یا فردوسی
منظورش از ایران
کل ایران
نبوده است.
در
پاسخ به این
دروغها میتوان
به این چند
مقاله و وبسایت
اشاره کرد.
ایران
در گذشت
روزگاران:
http://www.azargoshnasp.net/Iran/iran.htm
همچنین
پانترکیستها
سعی میکنند
تاریخ اقوام ایرانی
(یعنی پارسیزبانان
و کردان و غیره)
را انکار کنند
که این مقاله
پاسخ محکمی به
دروغ آنها
است:
http://www.azargoshnasp.net/Iran/iran.htm
(ایران
در گذشت
روزگاران)
و
این انکار
کردن تاریخ
بخاطر آنست که
حتی یک سند از
زبان ترکی پیش
از ایلخانیان-دوران
ترکمنان از
آذربایجان
وجود ندارد و در
واقع حتی نام یک
ترک در تاریخ
پیش از میلاد
مسیح در هیچ
سندی دیده نمیشود.
پانترکیستها
نیز ادعا میکنند
که نام ایران
در شاهنامه
تنها در رابطه
با بخشی از ایران
کنونی است که
این موضوع در
رابطه با
دوران ساسانیان
کاملا بیاساس
است:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/shahnamehpasokhbehdodoroogh.htm
همچنین
پانترکیستها
ادعا میکنند
که واژه
"ممالک
محروسه ایران"
در دوران
قاجار یعنی یک
نوع فدرالیسم
در حالیکه این
دروغی بیش نیست
و پاسخش را در
اینجا میتوانید
بخوانید:
http://www.azargoshnasp.net/Iran/iran.htm
و
همچنین در مقاله
انگلیسی اینجا
زیر بخش:
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/atoor/responseasgharzadeh/asghrazadehresponse.htm
"Mamalek Mahrooseyeh Iran
does not mean what Alireza Asgharzadeh claims"
در
واقع "ایران"
و "ممالک
محروسه ایران"
در زمان قاجاریه
هر دو معنی ایران
را میدهند. و واژهی
ممالک محروسهی
ایران یعنی
"سرزمین حفظ
شدهی ایران"
و نه ربطی به
فدرالیسم قومی
مورد نظر تجزیهطلبان
دارد و نه ربطی
به ملتها..
همانطور که
ممالک آذربایجان
و ممالک
خراسان تنها
معنی جغرافیایی
دارند و در
متون قاجاریه
دیده میشوند.
برای
نمونه در عام
آرای نادری:
به
گفتة
محمدکاظم وزیر
مروی در عالم
آرای نادری،
نادرشاه
برادرش
ابراهيمخان
ظهيرالدوله را
به عنوان
فرمانده کل
قوای
آذربایجان
برگزيده و به
تمام
حکمرانان «از
مرز قافلانکوه
تا ارپه چای
و حدود
داغستان و
گرجستان»
دستور داد از او
اطاعت کنند.
نادر به ابراهیمخان
دستور داد تا
با «سپاه کینه
خیز کل ممالک
آذربایجان عازم
قرهباغ شود».
یا
زمین
لرزه های سال 1313
هجری قمری
برابر بوده با
روز چهارم و
ششم ژانویه
سال 1896 میلادی
در
روزنامه ناصری
تبریز
شرح این زمین
لرزه را چنین
آورده است :
شب جمعه
هفدهم شهر رجب
المرجب در شهر
دارالسلطنه
زلزله خفیفی
بوقوع پیوست
که چندان شدت
نداشت و شب یکشنبه
نوزدهم شهر
مزبور در ساعت
سه این داهیه
دهشت انگیز
مجددا بطور
شدت واقع شد
ولی شکر خدا
را موجب خرابی
و خسارت نشد . لیکن
بموجب خبری که
از بلاد آذربایجان
رسیده این بلیه
غیبی را در
ممالک آذربایجان
عمومیتی
بوده، چنانچه
بموجب تلگرافی
که از اردبیل
مخابره شده ،
در آنجا نیز
شب هفدهم بطور
خفیف و شب
نوزدهم زلزله
سختی شده و
قلعه حکومتی
را صدمه زده
است و همچنین
بعضی ابنیه قدیمیه
شهر را نیز
خراب کرده است
مقاله زیر
نیز پاسخ خوبی
به این دروغ
پانترکیستها
داده است:
http://www.sandjesh.com/html/amini200409.htm
پس واضح
است که
"ممالک" یعنی
سرزمین و نه چیز
دیگر..و ممالک
"فارس"
"خراسان" و
"آذربایجان"
و غیره بارها
در متون قاجاریه
بکار رفته
است.
پنج)
چگونگی
ترکزبان شدن
آذربایجان و
زبان پیشین
آذربایجان.
موضوع: پانترکیستها
در کل این نظر
را رد میکنند یا
تحریف میکنند یا
سعی میکنند
ترکیزبان
شدن آذربایجان
را به پیش از
اسلام یا دوسه
قرن پس از
اسلام منتقل
کنند.
در حالیکه واقعیت
اینست که اکثریت
قاطع مردم
آذربایجان پیش
از صفویه
ترکزبان
نبودند.
مقالهی
زیر نیز نظر
دانشمندان
امروزی را در
رابطه با این
حادثه شرح
داده است:
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/kasravipasokhbehnaqd.htm
در
رابطه با ترکزبان
شدن آذربایجان
یک مقاله مفصل
به زبان انگلیسی
اینجاست(و
اسناد نوینی
در آن هست که
در کتاب قدیمی
کسروی هنوز
شناخته نشده
بود):
http://www.archive.org/details/ANoteOnTheLinguisticTurkicizationOfAzerbaijanarranAndSherwan
همچنین
پانترکیستها
ادعا میکنند
که چرا مغولها
زبان آذربایجان
را مغولی
نکردند در حالیکه
اغلب سربازان
مغولها خود
ترکتبار
بودند و تازه
آذربایجان در
دوران مغولها
هنوز ترکزبان
نشده بود و
هنوز زبانهای
ایرانی اکثریت
بودند. یا
ادعا میکنند
چرا برای
نمونه یزد
ترکزبان نشد
در حالیکه
اما
چرا نواحي
مرکزي و بيشتر
مناطق ايران
ترکزبان
نشدند؟
دانشمند
نامدار
رنه گروسه مينويسد(ص
74و105):
"بايد
دانست که
چراگاه زياد
در ايران
نيست
و اين استيپ
مرتقع خشک که
مرکز آن را
منطقه کويري
پهناوري
اشغال کرده
است براي
اين
شبانان
بيابانگرد
(=ترکان) به
اندازهي
استيپ بسيار
وسيع سيبري و
مغولستان و علفزارهاي
آنوتولي در
غرب ايران
جالب توجه نبود.
بنابراين
ايران منزلهي
پلي بود که
در
فاصلهي ميان
اين دو منطقه
قرار ميگرفت
و براي طوايف
ترک نوعي منزل
در سر راه
سفرشان
محسوب ميشد.
حدا اکثرش اين
بود که برخي
از طوايف که
البته
تعدادشان
اندک بود
در بعضي از
نقاط ايران که
براي پرورش
دام مساعدتر
بود رحل اقامت
ميافکندند،
از جمله
ناحيهي
آذربايجان و
اطراف همدان و
در شيب جنوبي
البرز و در
شرق شيراز و غيره"
و
این حرف پانترکیستها
بیشتر مانند این
میماند که
چرا یونان یا
مصر ترکزبان
نشدند ولی ترکیه
شد و غیره.. یعنی
حرف بیمنطق. در کل
اگر حکومت صفویه
و قاجار سیصد
سال دیگر
ادامه داشت شاید
اغلب ایرانیان
نیز ترکزبان
شده بودند و
تاریخ و فرهنگ
نیاکانشان را
فراموش میکردند.
این
مقاله به فارسی
نیز روند ترکزبان
شدن آذربایجان
را تشریح کرده
است:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehrazmioz.htm
(ریشههای
ایرانستیزی
پانترکیستها
در ایران)
بایست
دانست که
بخاطر حکومت
درازمدت
ترکها بخشهایی
از سرزمینان ایرانیزبانان
مانند آذربایجان
و آران و
شروان و سغد و
خوارزم
(اوزبکستان و
ترکمنستان) و
غیره ترکزبان
شدند.. حتی
کازاخستان و
شرق چین
(مناطق فعلی
که اکثریت آن
انگار چینی
هستند و سپس
اقلیت ایغور
دوم است)
روزگاری ایرانیزبان
بودند و
دارای اقوام
سکایی.
اسناد
فراوانی در
رابطه با زبان
پیشین آذربایجان
در اینجا دیده
میشود که نیز
شکی در این
موضوع نمیگذارد:
http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/azarimain.htm
و
تمامی
دانشنامههای
معتبر مانند
بریتنیکا و
دانشنامه
اسلام چاپ لیدن
و ایرانیکا و
شرقشناسانی
مانند مینورسکی
و ریچارد فرای
و پیتر گلدن و
گیلبرت
لاژارد و ژان
پری و غیره بر
این حقیقت
واقف هستند.
خود
نامهایی کهن
مانند آذربایجان
و مراغه و
اردبیل و
زنگان و تبریز
و میانج و
دهخوارگان و
ارس و سهند و
شبستر و سهرورد
و گنزه و غیره
هیچکدام نیز
ترکی نیستند.
در
نهایت آنچه
خلاصهی این
موضوع است در
اینجا آمده
است:
http://www.archive.org/details/ANoteOnTheLinguisticTurkicizationOfAzerbaijanarranAndSherwan
شش)
پانترکیستها
و دروغهای زیادشان
در رابطه با
زبان فارسی.
موضوع:
پاسخ به
دروغهای
ساخته پانترکیستها
مانند دروغ
مجله امیدزنجان
در رابطه با
آمار یونسکو
(فارسی را گویش
تازی دانستن
که پانترکیستها
آن را خود
ساختن به یونسکو
چسپاندن!) و دروغهایی
مانند بیست
هزار واژه ترکی
در فارسی یا
عدم پیوند
فارسی کنونی
با پارسی
باستان یا
خردهگیریهای
دیگر در مورد
زبان فارسی
(مانند کتاب بیاساس
نوائی یا
ادعاهای دروغین
مانند ترکی
زبان سوم
قانونمند یونسکو!
و یا افعال
زبان پارسی و غیره)
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/ZabanParsipanTurkistha.htm
(زبان
پارسی و
دروغهای پانترکیستها)
هفت)
پان
ترکیستها و
فردوسی.
موضوع:
پانترکیستها
سعی میکنند که
ابیاتی در
مورد زنان که
در نسخههای
شاهنامه نیست
(مانند زن و
اژدها ...یا
زنان را ستایی
سگان را ستا..) و
الحاقی و جعلی
است را به
فردوسی
ببندند.
همچنین پانترکیستها
سعی میکنند
داستان یوسف و
زلیخا که مال
فردوسی نیست
را به او
انتساب کنند.
در
این راستا
مقالات زیر
پاسخ کافی و
بسنده به همه یاوههای
پانترکیستها
میباشد:
فردوسی:
پاسخی به بانو
سلماز ایدگر
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/keyvanpasokhbehsulmaziygdr.htm
پانترکیستها
و فردوسی-
دکتر جلیل
دوستخواه
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/ferdosinasadigh.pdf
پانترکیسم
و فردوسی – داریوش
کیانی (رد نظر
پانترکیستها
در مورد
انتساب
داستان یوسف و
زلیخا به
فردوسی)
http://www.azargoshnasp.net/famous/ferdowsi/ferdowsi.htm
پاسخی
به شاملو
دربارهی
فردوسی:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehshamlubakhshyek.pdf
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehshamlubakhshdo.pdf
بررسی
چند اشعار
الحاقی در
شاهنامه(در
واقع اشعاری
در مورد زنان
که در شاهنامه
نیست ولی پانترکیستها
آن را میخواهند
ترویج دهند تا
تخریب چهره
کنند):
http://www.azargoshnasp.net/famous/ferdowsi/shahnamehabyaatghairraastin.htm
پاسخ
به یک ضدایرانی
در رابطه با
خودآگاهی
فردوسی اندر
سرودن
شاهنامه
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/FerdowsiAfarinShahnameh.htm
پاسخ
به یک پاترکیست
در رابطه با
"نام و گسترده
ایران در
شاهنامه" و رد
نظریه بطلان
"بلوچ ستیزی و
کردستیزی" در
شاهنامه:
http://www.azargoshnasp.com/Pasokhbehanirani/shahnamehpasokhbehdodoroogh.htm
نخستین
سند ادبی
ارتباط آذربایجان
و شاهنامه:
هشت)
موضوع:
پانترکیستها
چون حتی نمیتوانند
نام یک ترک پیش
از میلاد را
در تاریخ معرفی
کنند ناچار به
فرهنگ و تمدن
ایران هجوم
آورده و سعی میکنند
آن را مخدوش و
تخریب کنند. بجز
فردوسی میتوان
از کورش کبیر
نام آورد که
امروزه مورد
هجوم پاناتراک
بیادراک
قرار گرفته
است:
پان
ترکیستها و
کوروش کبیر
http://www.azargoshnasp.net/famous/Cyrus/atpanturkismcyrus.htm
چکیده:
نويسندهي
پانتركيست
مقاله با
آوردن دو دليل
سست و باطل،
كوشيده است كه
به گمان خود،
جنايتهاي
كورش را برملا
كند. او نخست
از لشكركشي و
تجاوزات كورش
به ساير مناطق
سخن ميگويد و
آن را گواه
جنايتكاري
وي ميانگارد!
اما نويسنده
نميداند كه
هيچ برههاي
از تاريخ، خالي
از جنگ و
ستيزه نبوده و
هر كشوري براي
تثبيت حاكميت
خود و يا كسب
منابع مالي
براي اداره
قلمرو خويش،
ناگزير از
نبرد با ملتهاي
مجاورش بوده و
عمليات نظامي
كورش نيز چون همهي
پادشاهان
ديگر جهان،
معنايي خارج
از اين قاعده
نداشته است.
ضمن آن كه
كورش غالب
نبردهاي خود
را از موضع
تدافع انجام
داده است و نه
تهاجم؛ چنان
كه اين ماد و
ليديه بودند
كه نخست به
قلمرو حكومت
كورش هجوم
آوردند.
نويسنده در ادامه
همين داستانپردازي
خود، از نبرد
كورش با قوم
«ماساژت» سخن ميگويد
و اين قوم را
ساكن در شما
رود «ارس»
معرفي ميكند
و سپس از
"نيرنگ و فريب
و ناجوانمردي
كورش در كشتن پسر
«تومروس آنا»
(ملكهي
ماساژتها)"
مي نويسد. هر
چند كه آشكار
نيست نفس اين
داستان چه
ربطي به موضوع
جنايات فرضي
كورش دارد،
اما نويسنده
با ذكر اين
داستان،
مجدداً نيت اصلي
خود را در
تبليغ آموزههاي
پانتركيسم -
در زير نقاب
اين مقاله -
آشكار ساخته
است: او قوم ماساژت
را كه از
سكاها بوده (و
در آرياييتبار
بودن سكاها
ترديدي نيست
[گروسه، ص 5-34]) و
به گواهي
هردوت
(پيرنيا، ص 419) در
اطراف رود
«سيحون» ميزيستند
[+]، به شمال
رود ارس منتقل
ميكند تا
آنان را به
آذربايجان
مربوط سازد و
نام ملكهي
آنان را كه
«تميريس» (Tomyris) بوده،
«تومروس آنا/ Tumrus Ana» (آنا در
زبان تركي به
معناي مادر
است) ميخواند
تا به واسطهي
چنين
جعلياتي،
ماساژتها را
نيز تركتبار
سازد!!!
بار
دیگر کوروش کبیر
و پانترکیسم:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Cyruspasokhbehpanturkf.htm
همچنین
ادعای دیگر
پانترکیستها
اینست که
کوروش در
شاهنامه یا غیر
نیامده است در
حالیکه با
بررسی دقیق
شاهنامه و
اسناد تاریخی
دیگر میتوان
به این واقعیت
پیبرد که بسیاری
از خصوصیات
کورش کبیر در
اسطورهها در
داستان کیخسرو
دیده میشود:
http://www.azargoshnasp.net/famous/Cyrus/cyrusmain.htm
به
علاوه اینکه
ابوریحان بیرونی
به طور واضح
فهرست نام
پادشاهان
هخامنشی را
آورده است. در واقع
کوروش کبیر و
کیخسرو
اسطورهای در
شاهنامه
شباهتهای
فراوان دارند.
در
این راستان میتوان
به مقالههای
اینجا نگریست:
http://www.azargoshnasp.net/famous/Cyrus/cyrusmain.htm
حسودی پانترکیستها
به داریوش و
کورش و زردشت
و غیره مبرهن
است.. ما نام هیچ
ترکی را پیش
از میلاد (و شاید
چند سده پس از
میلاد) در تاریخ
نداریم در حالیکه
این همه
نامداران ایرانی
برای آنها
قابل تحمل نیست.
نه)
موضوع:
یکی از پانترکیستها
به دروغ ادعا
میکند که زبان
ترکی در دربار
ساسانیان رسمی
بوده است!!
و
همچنین به آیین
ازدواج محارم
که در برخی
اسناد آمده
است اشاره میکند
در حالیکه
ترکان خود
وارد کننده پدیدهی
بچهبازی به ایران
بوده است:
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/bimaarpanturkist2.htm
(در
مورد ساسانیان
و هفتالیان و
زردشتیان و رد
نظر پانترکیستها)
چکیده:
..
در پایان
نکته قابل ذکر
دیگر این است
که پان ترک ها
به شاهان ساسانی
و اشکانی و شاهان
بزرگ هخامنشی و اقوامی
با تاریخ و
تمدن کهن تر و
برتر از خویش
با بهانه ای
کودکانه می
تازند. اگر
شاهان
ساسانی را
نمونه ی افرادی
بدانیم که خود
را زردشتیان
مؤمنی و
برجسته ای می
دانستند، به یقین،
ازدواج با خویشان
هم خون در میان
آنان بسیار
اندک بوده
است. اگر به
تاریخ این سه
سلسله نگاه کنیم
نمونه های
اندکی از رسم
خویدوده یافت
می شود و
همانطور که
گفتیم این رسم
در میان ایلامیان
و کاسیان و
مصریان و
اعراب پیش از
اسلام هم رواج
داشته است و چیز
غیر عادی در
زمان خود
نبوده است. همچنین
در تورات
نمونه های
واضحی آمده
است مانند
ابراهیم و
سارا، لوط و
دخترانش ، یعقوب
و دخترانش leah و Rachel
و... همچنین
پان ترک ها به
سبب نداشتن
قهرمانان تاریخی
به ربودن
مصادره کردن
قهرمانان ایرانی
روی آورده اند
که یکی از این
قهرمانان
همان بابک
خرمدین است. چنان که
همه می دانند
بابک خرمدین یک
آریایی بود و
زبان اش هم ایرانی
و غیر ترکی
بود زیرا در
آن زمان،
اساسا زبان
ترکی در ایران
وجود نداشت. « ابن
الندیم» در جایی
که از خرم دینان٬
پیروان بابک٬
سخن می گوید،
چنین اظهار می
کند: اینان با
نزدیکترین خویشاوندان
خودشان
معاشرت و
مخالطت دارند
و نزدیکترین
رابطه ها را در
میان همخونها
و زنان همخون
حرام نمی
دانند ( ولهم
مشارکه فی
الحرام
والاهل ولا یمتنع
الواحد منهم
من حرمه الاخر
ولایمنعه لا
با حتهم
المحرمات و
المحارم). در
رابطه با رسم
آیین خویدوده
هنوز بحث هایی
است که خود
مقاله دیگر می
طلبد. اما
معلوم نیست
پان ترک ها
چگونه این روایت
را در مورد
بابک خرمدین
که دینش شاخه
ای از دین
زردشت بوده
است را برای
خود توجیه می
کنند! کما اینکه
ازدواج میان
پسرعمو و دختر
عمو در بعضی
اقوام و ملل
ناپسندیده و
در حکم ازدواج
با محارم است؛
در حالی که در
میان ملل شرق
میانه این
مزاوجت شاید
مستحب نیز به
شمار آید. یا
ازدواج های دیگر
که مقدس ترین
اشخاص شرق به
عمل آورده اند
ولی امروز بسیاری
که دیدگاه سنجیدن
مسئله های تاریخی
در زمان و
مکان خود را
ندارند، ان را
قبیح شمرده
اند.
اما افکندن نیم
نگاهی به
رفتار
پادشاهان و
قبایلهایی از
اقوام ترک (نه
آذربایجانی) نشان
دهنده آن است
که این اقوام
از از تمدن و
نزاکت با معیار
امروزی و
اسلامی دور
بودند.
برای نمونه
پدیده لواط و
همجنس بازی و
امردبازی در بین
اقوام ترک رایج
و عادی بوده
است در حالی
است که دین
زردشتی چنین
رفتارهایی را
شدیدأ محکوم می
کند و قبیح می
شمرد.
پادشاهان
عثمانی و
شاهان ترک
زبان دیگر به
طور عادی
فرزندان خود
را کور می
کردند یا می
کشتند یا حتا
مادرکشی می
کردند.
ما در این جا
تنها به ذکر
چند نمونه از
رفتارهای وقیح
ترکان بسنده می
کنیم.
رفتار زشت
آنان به جایی
رسید که علمای دين
در عصر صفويان
بر حلال بودن
لواط و شراب
بر پادشاه
اسلام فتوا
دادند!
در کتاب تاریخ
بیهقی می خوانیم
(به تصحیح علی
اکبر فیاض،
نشر علم، 1374، ص 30-329):
«این (= طغرل عضدی)
غلامی بود که
از میان
هزاران غلام
چون او بیرون
نیاید و قد و
رنگ و ظرافت و
لباقت. و او را
از ترکستان خاتون
ارسلان
فرستاده بود
به نام امیر
محمود [غزنوی].
و این خاتون
عادت داشت که
هر سالی امیرمحمود
را غلامی نادر
و کنیزکی دوشیزه
خیاره فرستادی
بر سبیل هدیه ...
امیر این طغرل
را بپسندید و
در جمله هفت و
هشت غلامی که
ساقیان او
بودند پس از ایاز
بداشت ... یک روز
چنان افتاد که
امیر به باغ فیروزی
شراب می خورد
بر گل ... و این
ساقیان ماه رویان
عالم به نوبت
دوگان دوگان می
آمدند. این
طغرل درآمد ... و
به ساقی گری
مشغول شدند هر
دو ماه روی.
طغرل شرابی
رنگین به دست
بایستاد، و امیریوسف
(= برادر محمود
غزنوی) را
شراب دریافته
بود. چشم اش بر
وی بماند و
عاشق شد، و هر
چند کوشید و
خویشتن را
فراهم کرد،
چشم از وی
برنتوانست
داشت. و امیر
محمود دزدیده
می نگریست و شیفتگی
و بیهشی
برادرش می دید
و تغافلی می
زد ...».
سفرنامه
ابن فضلان
(ترجمه سيد
ابوالفضل
طباطبائي،
انتشارات
شرق، 1345): «چون
راه مزبور طي
شد به قبيله
اي از ترك ها
به نام غزها
(الغزيه) رسيديم.
آنان مردمي
صحرانشين
هستند و خانه
موئي يا سياه
چادر دارند
و هميشه در
حركت اند... اين مردم زندگي
صحرایی دارند
و در رنج و
مشقت به سر مي
برند.در عين
حال مانند الاغ
گمراه اند، به
خدا ايمان
ندارند و فاقد
عقل و شعورند
و هيچ چيز را
نمي پرستند.
فقط بزرگان
خود را ارباب
مي خوانند. وقتي
يكي از ايشان
بخواهد با ریيس
خود در كاري
مشورت كند مي
گويد:«اي خدا،
در فلان كار
چه كنم؟» ايشان
در كار خويش
با يكديگر
مشورت مي كنند
اما وقتي در
امري اتفاق
نمودند و
روي آن تصميم
گرفتند، يكي
از پست ترين و
فرومايه ترين
آنان از ميان
شان برخاسته،
قرارشان را بر
هم مي زند!
موضوع لواط نزد
ايشان بسيار
مهم است. مردي
از اهل خوارزم
به منطقه
«گوذركين» كه جانشين
پادشاه ترك
است، وارد شد
و چندي براي خريد
گوسفند نزد
دوست خود اقامت
نمود. ميزبان
ترك پسر بي
ريشي داشت.
مرد خوارزمي
همچنان به او
اظهار علاقه
مي نمود تا او
را به ميل خود
حاضر و تسليم
ساخت.
... فرداي آن روز با
مردي از ترك
ها كه بسيار
زشت و بدقيافه
و رذل و پليد
بود و لباس ژنده
اي را در بر
داشت
برخورديم. آن روز
باران سختي ما
را گرفته
بود.آن مرد گفت:«بايستيد.»
تمام قافله كه
شامل قريب سه
هزار چهارپا و
پنج هزار مرد
بود از
حركت
ايستاد.آن گاه
گفت:«هيچ يك از
شما حركت نكند».
همگي دستور او
را اطاعت
نموده
ايستاديم و به
او گفتيم: «ما
دوستان
گوذركين
هستيم.» او پيش آمده خنده اي
كرد و گفت:
«گوذركين
كيست! ريدم به
ريش گوذركين.» سپس گفت:
«پكند». به زبان
خوارزمي يعني
نان. من چند
گرده نان به
او دادم و آن
ها را گرفت
وگفت: «برويد
به شما رحم
كردم» ...
نزد قبيله
باشقرد: اين
جماعت
شرورترين و
كثيفترين
تركها و سختترين
ايشان در آدمكشي ميباشند.
[ناگهان ميبينيد]
مردي مرد ديگر
را به زمين
انداخته سر او
را ميبُرد
و آن را برميدارد
و بدناش را
رها ميكند.
آنها ريش خود
را ميتراشند
و شپش ميخورند.
بدين شكل كه
درزهاي نيمتنهي
خود را جستوجو كرده، شپشها
را با دندان
جويده، ميخورند
… هر يك از
ايشان تكه
چوبي به شكل
آلت مردي تراشيده
و به گردن
خويش ميآويزند
و چون قصد سفر
يا برخورد با
دشمن كند، آن
را ميبوسد و
بر آن سجده ميگذارد
و ميگويد:
«خدايا با من
چنين و چنين
بكن!» من به
ترجمان گفتم
از يكي از
ايشان بپرس
دليل آنها براي اين كار
چيست و چرا
اين آلت را
خداي خود ساختهاند؟
گفت: «زيرا من
از مانند
آن بيرون آمدهام
و براي خود
آفرييندهاي
جز آن نميشناسم»..
یک مقالهی
پژوهشی در این
مورد در اینجا
نوشته شده
است:
http://www.iranica.com/articles/incest-and-inbreeding
ده)
پانترکیستها
و ابن خلدون و
ریشهی واژهی
ترک
یکی
از پانترکیستها
با تحریف کتاب
ابن خلدون سعی
کرد که سرزمین
ایران را جایگاه
ترکان معرفی
کند!! در حالیکه
ابن خلدون
هرگز چنین نظریه
نداده است و این
پانترکیستها
به منبع ابن
خلدون نگاه
کافی نکرده
است:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhibnkhalduntahrifpanturkistha.htm
البته
این موضوع مهم
را نباید
فراموش کرد که
ابن خلدون و
طبری و غیره..
از تورانیان نیز
نام آوری میکنند
در حالیکه
تورانیان به
طور یقین
امروز ترک
شناخته نمیشوند
و هیچ گونه
وابستگی به
ترکان
ندارند.
در واقع خود
نام "ترک"
هنوز مبهم است
و برخی آن را
حتی ایرانیسکایی
میدانند
András Róna-Tas, "Hungarians and Europe in the early Middle Ages: an introduction to early Hungarian history", Central
European University Press, 1999. pp
281-282:
"We can now reconstruct the history of the ethnic name
turk as follows. The word is of East
Iranian, most probably Saka, origin, and is the name of ruling tribe whose leading
clan Ashina conquered the Turks, reorganised them, but itself rapdily became Turkified"
این
کتاب احتمال میدهد
که قبیله آشینا
(که مهمترین
قبال ترکان
باستان است)
در واقع ایرانیتبار
بوده است و به
مرور زمان ترکزبان
شده است و نام
"ترک" خود یک
نام ایرانی
است. این
کتاب بحث مفصلی
در این مورد
کرده است.
در
هر صورت واژهی
ترک و تورانی
را یکی نباید
دانست و همچنین
واژهی ترک در
متون عربی
کلاسیک برای
کسانی نیز
استفاده میشده
است که در آسیای
میانه زندگی میکردند
(یعنی معنای
جغرافیایی
داشته است)
حال چه این
افراد ایرانیتبار
بودند چه آلتاییزبان.
در
این راستا
بنگرید به:
According to one modern source with regards to military
personal in Baghdad (some sources have stated Farabi’s background was as such):
“The name Turk was
given to all these troops, despite the inclusion amongst them of some elements
of Iranian origin, Ferghana, Ushrusana, and Shash – places were in fact the
centers were the slave material was collected together”(ʻUthmān Sayyid Aḥmad Ismāʻīl Bīlī, "Prelude to the Generals",
Published by Garnet & Ithaca Press, 2001.)
M. A.
Shaban goes further:
“These new troops were the so-called
“Turks”. It must be said without hesitation that this is the most
misleading misnomer which has led some scholars to harp ad nauseam on
utterly unfounded interpretation of the following era, during which they
unreasonably ascribe all events to Turkish domination. In fact the great
majority of these troops were not Turks. It has been frequently pointed
out that Arabic sources use the term Turk in a very loose manner. The
Hephthalites are referred to as Turks, so are the peoples of Gurgan, Khwarizm
and Sistan. Indeed, with the exception of the Soghdians, Arabic sources
refer to all peoples not subjects of the Sassanian empire
as Turks. In Samarra separate quarters were provided for new recruits
from every locality. The group from Farghana were
called after their district, and the name continued in usage because it was
easy to pronounce. But such groups as the Ishtakhanjiyya, the Isbijabbiya and
groups from similar localities who were in small numbers at first, were lumped
together under the general term Turks, because of the obvious difficulties the
Arabs had in pronouncing such foreign names. The Khazars
who also came from small localities which could not even be identified, as they
were mostly nomads, were perhaps the only group that deserved to be called
Turks on the ground of racial affinity. However, other groups from
Transcaucasia were classed together with the Khazars under the general
description.”
(M.A.
Shaban, “Islamic History”, Cambridge University Press, v.2 1978.
Page 63)
Note unlike what M.A. Shaban states, someone like Ibn
Khaldun has stated the Soghdians as a “Turkish” group.
“In
reference to the first two centuries of Islam, the term “Turk” as used by
Arabic and Persian sources presents difficulties. The Muslim authors mean
different things by the term, depending on their era, proximity to Inner Asia
and knowledge of the region. It can overlap with other ethnic names (e.g.
“Soghdian, Khazar, Farghanian”). (D. Pipes. Turks in
Early Muslim Service — JTS, 1978, 2, 85—96.)
و
در این مقاله
این بحث بیشتر
پیگری شده
است:
http://www.archive.org/details/SomeRemarksOnFarabisBackgroundIranicsoghdianpersianOraltaic
یازده)
پانترکیستها
و آران و
آذربایجان و
ارمنستان..
موضوع:
با وجود اینکه
اکثریت مطلق
اسناد آذربایجان
و آران/شروان
و ارمنستان را
سه بخش جدا از هم
میدانند پانترکیستها
سعی میکنند که
نام آذربایجان
را بر جمهوری
فعلی "آذربایجان"
یک امر تاریخی
بدانند.
اول
بایست دانست
که خود نام
آذربایجان ریشهی
ایرانی دارد و
هیچ ربطی به
قوم ترک و
ترکان ندارد.
همانطور که گفته
شد مناطق
آذربایجان و
آران/شروان و
سغد و خوارزم
(ترکمنستان و
اوزبکستان
کنونی) و غیره..
سابقاً دارای
مردمان ایرانیزبان
بودند و نام
آذربایجان هم
وابستگی به
زبانهای ایرانیتبار
دارد.
According to historian Vladimir Minorsky
)Minorsky, V.;
Minorsky, V. "Ādharbaydjān ( Azarbāydjān ) ."
Encyclopaedia of Islam. Edited by: P.Bearman, Th. Bianquis, C.E. Bosworth, E.
van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. http://www.encislam.brill.nl/subscriber/entry?entry=islam_COM-0016)
called in [[Middle Persian]] '''Āturpātākān''', older
new-Persian '''Ād̲h̲arbād̲h̲agān''',
'''Ād̲h̲arbāyagān''', at present '''Āzarbāyd̲j̲ān''',
[[Greek language|Greek]] '''᾿Ατροπατήνη'''
(Atropatini), [[Medieval Greek|Byzantine Greek]] '''᾿Αδραβιγάνων'''
(Adraviganon), [[Georgian language|Georgian]] [[ადერბეჯანი]] (Aderbejani)
or [[აზერბაიჯანი]]
(Azerbaijani), [[Armenian language|Armenian]] '''[[wikt:Ատրպատական|Ատրպատական]]'''
(Atrapatakan), [[Syriac language|Syriac]] '''Ad̲h̲orbāyg̲h̲ān'''.
The province was called after the general Atropates (“protected by fire”), who
at the time of Alexander's invasion proclaimed his independence (328 B.C.) and
thus preserved his kingdom (Media Minor, Strabo, xi, 13, 1) in the
north-western corner of later Persia (cf. Ibn al-Muḳaffaʿ, in
Yāḳūt, i, 172, and al-Maḳdisī, 375: Ād̲h̲arbād̲h̲
b. Bīwarasf)”
According to Xavider De Planhol:
(Encyclopedia Iranica, "Azerbaijan: Geography". X.D. Planhol)
“ The name of the country is derived from that of the Achaemenian satrap of
Media Atropates (Strabo 11.523) who was retained by Alexander in the government
of western Media and preserved it under his successors, thus founding a
principality which maintained itself in a state of independence or at least
semi-independence until the second century B.C., and was only definitively
reunited with the Persian empire under the Sasanian king of kings Shapur I
along with Armenia (cf. Markwart, Eranshahr, pp. 111-12). From the name of this
man comes the Greek forms (Atropatene, Atropatios Media [Strabo, loc. cit.],
Tropatene [Ptolemy 6.2], the Armenian form Atrpatakan ([[Movses Khorenatsi]],
cf. Markwart. Eranshahr, pp. 108-14), the Middle Persian form
Āturpātākān (cf. Schwarz, Iran, p. 960), the New Persian
forms Ād̲harbāyjān and Ād̲arbāygān”
According to Professor K. Shippmann(Encyclopedia
Iranica, "Azerbaijan: Pre-Islamic History", K. Shippmann)
“In the Achaemenid period Azerbaijan
was part of the satrapy of Media. When the Achaemenid empire
collapsed, Atropates, the Persian satrap of Media, made himself independent in
the northwest of this region in 321 B.C. Thereafter Greek and Latin writers
named the territory Media Atropatene or, less frequently, Media Minor (e.g.
Strabo 11.13.1; Justin 23.4.13). The Middle Persian form of the name was (early)
Āturpātākān, (later) Ādurbādgān) whence the
New Persian Ādarbāyjān”
در
این راستا
مقالات زیادی
اینجا میباشد:
http://www.azargoshnasp.net/geography/azararan/geography.htm
یکی
از شگردهای
پانترکیستها
دستیازی به
تاریخ بلعمی
است که در اینجا
نیز پاسخ داده
شده است:
http://www.azargoshnasp.net/geography/azararan/balami1.htm
نتیجهی
کلی اینست که
حدود 90% اسناد
کهن آذربایجان
را جدا از
ارمنستان و
آران/شروان
دانستند. اما در میان
این ده درصد
اسناد دیگر
(که ضد و نقیض زیادی
دارند مانند
تاریخ بلعمی
که جایی آران
را جدا از
آذربایجان میداند
و همچنین بایست
این نکته را یادآوری
کرد که آذربایجان
در زمان بلعمی
اصلا ترکزبان
و ترکنشین
نبود) اغلب این
ده درصد
آران/شروان را
بخشی از
ارمنستان
دانستند. چنانکه
میتواند گفت
از هر ده تا
سند که
آران/شروان را
جزوی از
ارمنستان و
آذربایجان
دانستند حدود
8 تا از آنها
آران را جزو
ارمنستان
دانستند. برای
نمونه تاریخ یعقوبی
آران و شروان
را ارمنستان
چهارم میداند.
Armenia is divided into three parts. The first part encompasses QaliQala,
Khilat, Shimshat and the territories in between them. The second part contains
Jurzan, Tiflis and the city of Bab Al-lan. And the third part encompasses Barda
which is the chief city in Aran, Bailakan and Darband.
و
دکتر بورتونیان
نیز میگوید که
صفویان برای
بازگیری
باژهای درونی
بخشی از آذربایجان
را فراتر از
ارس گاهی حساب
میکردند ولی
در دوران
افشاریان و
نادرشاه دیگر
این امر نبود
و خود نویسندگان
قفقازی در
آران/شروان
(که آران را نیز
دیگر قرهباغ
میگفتند) سرزمین
خود را آذربایجان
نمیدانستند:
George A. Bournoutian, “Two Chronicles on The History of Karabagh: Mirza
Jamal Javanshir’s Tarikh-e Karabagh and Mirza Adigozal Beg’s Karabagh-name”, Mazda
Publisher, California (2004). Pg XV
همچنین
اگر به همه
نقشهای تاریخ
(و خود نقش
روسها و عر
بها و ایرانیان
و غربیان و
ارمنیان...) پیش
از قرن بیستم
نگاه کنیم هیچکدام
شمال ارس را
آذربایجان
ننامیدند. یعنی
حداقل حدود سیصد
نقشه پیش از
قرن بیستم
وجود دارد (از
استرابو و ابن
حوقل تا نقشههای
غربیان و
روسها و غیره) و هیچکدام
سرزمین
آران/شروان را
آذربایجان
ندانستند.
از
اسناد مکتوبی
پیش از قرن بیستم
هم همانطور که
گفتیم حدود 90%
آنها آذربایجان
را جدا از
آران/شروان میدانند
و از ده درصد دیگر
میتوان گفت
هشتدرصد آران/شروان
را جزو
ارمنستان میدانند. برخی
موقعها چون
دولت واحدی بر
سه سه سرزمین
وجود داشته
است گاهی
آران/شروان را
جزو ارمنستان یا
آذربایجان میشمردند.
اما
نامگزاری
آذربایجان بر
شمال قفقاز
(همانطور که
گفتیم حتی یک
نقشه وجود
نداشت) یک امر
سیاسی بود
چنانکه این
اسناد نیز میگویند:
و
در کل اگر کسی
بخواهد 90%
اسناد مکتوبی
و نزدیک به صد یا
100% نقشههای پیش
از قرن بیستم
را نادیده بگیرد
پس چرا نام
آران/شروان را
نباید
ارمنستان
نگاشت (زیرا
اسناد مکتوب و
حتی نقشههایی
هستند که آنجا
را آران/شروان
مینامند).
در
واقع نام
آذربایجان
برای
آران/شروان یک
کار سیاسی بود
تا آذربایجان(آتروپاتکان)
واقعی بلعیده
شود. این
را میتوان با
چندین سند
نشان داد:
According to Professor Ben Fowke:
"In fact, in medieval times the name 'Azarbaijan' was
applied not to the area of present independent Azerbaijan but to the lands to
the south of Araxes river, now part of Iran.
The lands to the north west of the Araxes were known as Albania; the
lands to the north east, the heart of present-day post-Soviet Azerbaijan, were
known as Sharvan (or Shirwan) and Derbent'')Ben Fowkes, Ethnicity and
ethnic conflict in the post-communist world (Basingstoke: Palgrave, 2002) pg 30(
According Professor Bert. G. Franger:"In the
case of Azerbaijan , there is another irrational
assault on sober treatment of history to be witnessed: its denomination. The
borders of historical Azerbaijan crossed the Araxcs to the north only in the
case of the territory of Nakhichevan . Prior to 1918,
even Lenkoran and Astara were perceived as belonging not to Azerbaijan proper
but to Talysh, an area closely linked to the Caspian territory of Gilan . Since antiquity, Azerbaijan has been considered as
the region centered around Tabriz , Ardabil, Maraghch,
Orumiych and Zanjan in today's (and also in historical) Iran . The homonym
republic consists of a number of political areas traditionally called Arran . Shirvan, Sheki, Ganjeh and so on.
They never belonged to historical Azerbaijan , which
dates back to post-Achaemcnid, Alexandrian 'Media Atropatene'. Azerbaijan
gained extreme importance under (and after) the Mongol Ilkhanids of the
thirteenth and fourteenth centuries, when it was regarded as the heartland of
Iran.
...
Under Soviet auspices and in accordance with Soviet nationalism, historical
Azerbaijan proper was reinterpreted as 'Southern Azerbaijan', with demands for
liberation and, eventually, for 'reunification with Northern (Soviet)
Azerbaijan a breathtaking manipulation. No need to point to concrete Soviet
political activities in this direction, as in 1945-46 etc.
The really interesting point is that in the independent former Soviet
republics this typically Soviet ideological pattern has long outlasted the
Soviet Union."
(Bert G. Fragner, ‘Soviet
Nationalism’: An Ideological Legacy to the Independent Republics of Central Asia ’ in” in Van Schendel, Willem(Editor) . Identity
Politics in Central Asia and the Muslim World: Nationalism, Ethnicity and
Labour in the Twentieth Century. London , GBR: I. B.
Tauris & Company, Limited, 2001.)
According to Vladimir Minorsky: “Historically the territory of the republic
corresponds to the Albania of the classical authors (Strabo, xi, 4; Ptolemy, v,
11), or in Armenian Alvan-k, and in Arabic Arran. The part of the republic
lying north of the Kur (Kura) formed the kingdom of Sharwan (later Shirwan).
After the collapse of the Imperial Russian army Baku was protectively occupied
by the Allies (General Dunsterville, 17 August-14 September 1918) on behalf of Russia . The Turkish troops under Nuri Pasha occupied Baku
on 15 September 1918 and reorganized the former province under the name of
Azarbayd̲j̲ān—as it was explained, in view of the similarity of
its Turkish-speaking population with the Turkish-speaking population of the
Persian province of Ādharbaydjān.”
According to Vasily Bartold:” Shirvan is not used that way, to encompass
the territory of the now day Azerbaijan Republic. Shirvan is "not that big" with the
main city of Shemakha, cities like Ganja and others were never part of Shirvan,
and whenever it is necessary to choose a name that will encompass all regions
of the republic of Azerbaijan, the name Aran can be chosen. But the term Azerbaijan was chosen because
when the Azerbaijan republic was created, it was assumed that this and the
Persian Azerbaijan will be one entity, because the population of both has a big
similarity. On this basis, the word
Azerbaijan was chosen. Of course right
now when the word Azerbaijan is used it has two meanings as Persian Azerbaijan
and as a republic, its confusing and a questions rises
as to which Azerbaijan is being talked about.”(Bartold V.V.,
"Sochineniia", volume II, part 1, "Vostochnoi Literatury"
Publishers, Moscow, 1963, p. 703)
According to Igor M. Diakonov:” Until the twentieth century, the term
Azerbaijan (a late form of the term Atropatene derived from the name Atropates,
satrap and later king of Western Media at the end of the fourth century BC) was
used solely for the Turkic-speaking regions of North-Western Iran. When, in
1918-1920, the power in Eastern Transcaucasia (Shirvan, etc.) was taken over by
the party of Musavatists, they gave to their state the name ‘Azerbaijan’,
hoping to unite it with Iranian Azerbaijan, or Azerbaijan in the original sense
of the term; that territory had much greater Turkic population; the Musavatists
relied on the state of complete political disintegration of Iran at that
period, and hoped to easily annex Iranian Azerbaijan into their state. Until
the twentieth century, the ancestors of the present-day Azerbaijanis called
themselves Turki, while the Russians called them Tatars, not distinguishing
them from the Volga Tatars. The Azerbaijani language belongs to the Oghuz
branch of Turkic; the Volga Tatar language belongs to the Kipchak branch of
Turkic.('The Paths of History'' – Igor M. Diakonoff,
Contributor Geoffery Alan Hosking, Published in the year 1999, Cambridge
University Press, pg 100.)
دولت
ایران در آینده
باید این
موضوع را پیگیری
کند و حتی اگر
نیازی باشد
نام آذربایجان
واقعی را به
آتروپاتکان
ماد تبدیل کند
یا طرحهای دیگر. یک
سند مهم دیگر
هم در این
مورد معرفی میشود:
یکی
از سفیرهای
آلمانی در
کشور عثمانی
در رابطه با
نامگزاری
آذربایجان میگوید:
In Persia, the fact that
Turkey has selected the name ‘Azerbaijan’ for the most eastern of the three
Transcaucasian republics in order to be able to construct a claim to the
Persian Azerbaijan has caused very strong ill-feelings in Persia. Agitation in
Persia is even greater, because the Persians are by no means friends of the
Tartars.
بنگرید
به:
http://www.kavehfarrokh.com/2009/03/16/
بنابراین
از حدود بیش
از سیصد نقشه
ایران پیش از
قرن بیستم حتی
یکدام نام
آذربایجان را
شمال ارس
ندارند (پانترکیستها
شاید حقهبازی
کنند ولی نقشههای
ایران در اینترنت
پیش از قرن بیستم
فراوان است):
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/7/72/Iran_1748.jpg
http://en.wikipedia.org/wiki/File:Ancient_North_Western_Asia_1711.jpg
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/3/3f/Mongol_dominions1.jpg
بنابراین
نام آذربایجان
یک نام غیرترکی
و ایرانی است. در 98%
اسناد مکتوبی
آذربایجان
هرگز دارای کل
کشور آذربایجان
کنونی نبوده
است (و 8% از این
اسناد آن
آران/شروان را
جز آذربایجان
میدانند). از میان
نقشهها همه
نقشهها نیز
روش هستند و
نام آذربایجان
بر کشور آذربایجان
نامگزاری
نشده بوده
است. از آن 2%
اسنادی که هم
آران/شروان را
جزو آذربایجان
میاورند اغلب
نقیض آن حرف
در همان اسناد
هست. و در نهایت
نامیدن آذربایجان
بر شروان و
کاراباغ(نام
آران پس از
حدود قرن
چهاردم) یک
کار سیاسی بود
زیرا نویسندگان
قفقازی مانند
باکیخانوف و میرز
جمال قرهباغی
و غیره هیچکدام
سرزمین خود را
آذربایجان
ننامیدند.
در
این راستا
کتاب باکیخانوف
که تاریخنگار
مهم قفقاز در
دوران قاجاریه
بوده است یک
سند دیگر است:
دوازده) پانترکیستها
و ادعای ترک
بودن اقوام
باستان مانند
سومریها و ایلامیها
و ماننها و
هوریان و
توروککوها و
مادها و اشکانیان
و اورارتو و
سوبرتیان و
سکاها و
ماساگاثها و
تورانیان و
کاسپیها و
کادوسیها و
گوتیان و لولبیها
و غیره.
نظر
دانشمندان اخیر
در رابطه با
هفتالیان.
خوشبختانه
با گسترش اینترنت
دیگر این
دروغهای پانترکیستها
چندان کارا نیست
زیرا برای
نمونه در
دانشنامه ویکیپیدا
کسی که اصرار
چنین دروغهایی
را بکند
(مانند ترک
خواندن
سومریها یا
ایلامیها یا
مادها) او را بیرون
میاندازند (البته
برخی اشخاص سرشناس
ایرانیتبار هنوز
در جهان خوب شناخته
نشدهاند و
پانترکیستها سعی
میکنند این
افراد که
تمامی
خدمتشان به فرهنگ
ایران بوده
است را
غیرایرانیتبار
معرفی کنند.). این
دروغها را پانترکیستها
صدسال است تکرار
میکنند ولی
امروز هیچ
دانشنامهی
علمی حرف آنها
را جدی نگرفته
است.
همانطور که
گفتم تنها دو
سه سند از
حدود 70 تا صد و
پنجاه سال پیش
زبانی به نام
تورانی گفتهاند
که همهی
زبانهای غیرهندواروپایی
و غیرسامی را
جزو آن میدانستند. یعنی
زبانهای آفریقایی
و استرالیایی
و دراویدی و
قفقازی و آلتایی(مال
ترکی) و
سرخپوستان و
باسک و چینی غیره..
این امر بخاطر
این بود که این
زبانها هنوز
خوب بررسی
نشده بودند ولی
زبانهای سامی
و هندواروپایی
چرا... اما
امروز چنین
فرضیه مطرود و
متروک و مرده
است و برای همین
پانترکیستها
برخی موقعها
با ترفند و حیله
سعی میکنند به
اسنادی خود را
پیوند دهند که
اصولاً
در
این راستا چند
مقاله به فارسی
معرفی میشود:
پانترکیستها
و دروغی به
نام "اقوام
همریشه
التصاقی
زبان"
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/panturkisthadorooghag.htm
رد
نظر پانترکیستها
در رابطه با
سومریها
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/sumd/buqalamoonsumeri.htm
در
چند وبسایت
پانترکیستها
با ترفند و
بدون آوانگاری
درست سعی میکنند
که لغات همصدا ترکی و
سومری را ردهبندی
کنند که این
لغاتها در
لغتنامههای
سومری یا جور
دیگر نوشته
شده است یا
اصولا معنی
ترکی آن را نمیدهد
.. مقاله فوق در
این رابطه پانترکیستها
را خنثی کرده
است و بهترین
سند در رد نظر
پانترکیستها
همین است که یک
سومریشناس
امروز وجود
ندارد که نظر
دروغین آنها
را تایید کند.
رد
نظر پانترکیستها
در رابطه ایلامیان
و آرانی قفقازی
(Caucasian Albanian):
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/zabanelamiaranitorkinist.htm
بررسی
نظرهای پانترکیستها
و پانعربیستها
در رابطه با ایلامیان:
http://www.azargoshnasp.net/history/ELAM/pasokh.htm
پانترکیستها
و مانناها و
اورارتوها
و هوریانها
و سوباریان و
لولوبیان و
گوتیان و کرتیها
و کادوسیها و
کاسپیها و
تورانیان و
مادها و سکاها:
http://www.azargoshnasp.net/history/Hurrian/hurrianpasokh.htm
http://www.iranica.com/articles/manneal
پانترکیستها
و تورانیان و
هوریانها و
توروککوها:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/TuranianTurukkuHurrianIranian.htm
پانترکیستها
و اشکانیان:
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/parthian_not_turkish.htm
http://www.azargoshnasp.net/history/Parthians/ashkaniyanpanturkismdk.htm
نمونههایی
از زبان اشکانیان
(پهلوی اشکانی):
http://www.azargoshnasp.net/languages/Pahlavi/pahlavi.htm
http://www.azargoshnasp.net/history/Parthians/parthianmain.htm
پانترکیستها
و مادها:
http://www.azargoshnasp.net/history/Medes/madhaapanturkism.htm
کاسپینها
هم بنابر
اسناد بازیافته
در مصر یک قوم
ایرانی حساب میشوند:
http://www.iranica.com/articles/caspians-gkl
و
همچنین نظر
رادیگر اشمیت
نیز هست که
کادوسیها نیز
ایرانی هستند:
http://www.iranica.com/articles/cadusii-latl
پانترکیستها
و سکاییها (اسیکتها
و ماساگاتها):
http://www.azargoshnasp.net/history/Scythians/scyth_main.htm
هیچ
شکی در ایرانی
بودن سکاییها
و ماساگاتها میان
دانشمندان
امروزی وجود
ندارد:
نظر
دانشمندان اخیر
نیز بر ایرانی
بودن هفتالیان
است:
http://www.azargoshnasp.net/history/Hephtalites/Hephtalites.htm:
یکی
از دیگر
دروغهای پانترکیستها
اینست که
نوشتهی ایسیک-کول
که مال سکاییان
ایرانی است را
از آن ترکان
معرفی کنند...
حتی تاریخنگارانی
که شاید اندکی
پانترکیست
باشند در
آذربایجان این
اشتباه را
کردهاند..
در
این راستا
بنگرید:
"The inscription is in a variant of
the Kharoṣṭhī
script, and is probably in a Scythian dialect, constituting one of very few autochthonous epigraphic traces of
that language. Harmatta
(1999) identifies the language
as Khotanese Saka,
tentatively translating 'The vessel should hold wine of grapes, added cooked food, so
much, to the mortal, then added cooked fresh butter on' (compare Nestor's Cup and Duenos inscription for other
ancient inscriptions on
vessels that concern the vessel itself)."
Harmatta, Janos. History of Civilization of Central Asia.
Volume 2, Motilal Banarsidass (1999), ISBN 8120814088.
pp 421
بایست
دانست که در
دانشنامههای
جهانی مانند
بریتنیکا و ایرانیکا
و دانشنامه
اسلام و
کتابهای
امروزی تاریخی
هیچکدام از
نظریههای
پانترکیستها
جایی ندارد و
آنها تنها با
دروغ و ترفند
سعی میکنند که
تحریف تاریخ
را گسترش
دهند.
بایست
دانست که حتی یک
سند مکتوب از
زبان ترکی در
آذربایجان ایران
پیش از دوران
ایلخانیان
وجود ندارد و
این خود پاسخ
محکمی به دروغهای
پانترکیستها
هست که ادعا میکنند
هفتهزار سال
تاریخ در این
مناطق دارند
ولی حتی یک
سند مکتوب در
این هفتهزار
سال! نمیتوانند
معرفی کنند.
سیزده)
پیوند
تاریخی ارمنیان
و ایران
موضوع:
یکی
از دشمنان تاریخی
پانترکیستها
ارمنیان میباشند
زیرا ارمنیان
مانند دیواری
بین وصل شدن
ترکیه با آران
قفقاز را
گرفتهاند و
اصولاً
قتلعام
ارمنیان برای
همین انجام شد
که میان ترکیه
و آران قفقاز
دیوار قومی
ارمنی نباشد.
اما
پانترکیستها
حتی اخیراً با
وجود همه کینهای
که دارند ادعا
میکنند ارمیان
نیز گروهی از
ترکان هستند! در حالیکه
ارمنی یک زبان
هندواروپایی
است و از
زبانهای آریایی(ایرانی)
تاثیر فراوان
برده است.
این
چند مقاله پیوند
ارمنیان با ایرانیان
در دورهی
باستان را بیشتر
نشان میدهد:
http://www.azargoshnasp.net/history/Armenian/armenian_main.htm
بایست
دانست که زبان
ارمنی گرابار
(کهن) و حتی
ارمنی امروز
گنجینهی
گرانبهایی از
واژگان پهلوی
اشکانی و
ساسانی است و
میتواند برای
زبان پارسی
کنونی بسیار
سودآورد باشد.
چهارده)
پان
ترکیستها و
ادعای ترک
بودن آذربایجان
در زمان معاویه!(کتاب
التیجان و طبری)
موضوع:
یکی از پانترکیستها
به کتابی به
نام التیجان
اشاره میکند
که فرد اسطورهای
در دربار معاویه
دارد
داستانهای
اسطورهای یمن
را برایش
بازگو میکند..
معاویه میپرسد
آذربایجان چیست
و این فرد
اسطورهای به
او میگوید :
"آذربایجان
سرزمین ترکان
است"
پاسخ
کامل در اینجا
داده شده است:
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pantorktarikhtabaribadkhwaani.htm
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/astooreyehaltijan.htm
به
طور فشرده. نويسندهي
پانتركيست
مينويسد:
«يكي ازاسناد
مهمي كه
ازحضور اقوام
ترك زبان
درآذربايجان
پيش از اسلام حكايت
دارد "اخبار
عبدين شريه"
[در متن چنين است]
است. عبيد در
دوره جاهليت
در يمن به
دنيا آمده و
يكي ازمعمرين
و جهانديدگان
دوره خلافت معاويه
بوده است.
معاويه اورا
به دمشق دعوت
كرد و از
اخبار عرب و
ملوك آن قوم
جويا شد و وي
به پرسشهاي
معاويه پاسخ
داد. به دستور
معاويه اخبار
او تدوين
گرديد […]
درجريان گفتگوي
عبيد با
معاويه دوبار
ازآذربايجان
سخن به ميان
آمده است.
معاويه
گفت: خداوند
تو را چيزها
دهاد، از حال آذربايجان
بگو؟ عبيد
گفت:
آذربايجان از
سرزمينهاي
ترك است و
تركان در آن
گرد آمدهاند.
بار دوم عبيد
از حمله رائد
كه از امراي
يمن بوده به
آذربايجان
سخن گفته است.
معاويه گفت يا
عبيد سخنات
را دنبال كن!
گفت : ... جنگ را به
تأخير افكند.
پس تركان و
خزران پيمان
شكني كردند ....
[در متن چنين است]
معاويه گفت:
ترك و
آذربايجان
كدام است؟ عبيد
گفت: يا
اميرالمومنين
اين دو سرزمين
آنان است!
نويسندهي
پانتركيست
مينويسد:
«طبري مي گويد:
"منوچهر در
آذربايجان با
تركان جنگيد ...
كيخسرو و
فرزندان او در
آذربايجان با
تركان
جنگيدند .. و
گشتاسب در
آذربايجان با
تركان جنگيد و
عده زيادي از
آنها را كشت". وي
حدود تركان را
از آسيا تا
روم ميداند.
اين نوشته
حضور تركان را
حداقل همزمان
به دوران
كيانيان مي
رساند!!
جداي
از اين كه
اشخاص مورد
اشارهي اين
نقل قول همگي
اسطورهاياند
و در نتيجه
اخبار منسوب
به آنها نيز
از مقولهي
اساطير به
شمار مي آيند،
بايد گفت كه
چنين رواياتي
در كتاب طبري
وجود ندارد و
به خوبي آشكار
است كه پانتركيستهاي
شرور چون
هميشه كوشيدهاند
كه توهمات و
تخيلات روانپريشانهي
خود را به
مورخان كهن و
معتبر نسبت
دهند.
اما
اصل روايت
طبري كه اين
دو نويسندهي
پانترك
داستان خود را
با نيمنگاهي
به آن ساخته و
پرداختهاند،
و گويي كه هيچ
كس نميتواند
پرده از نيرنگشان
بردارد، به
طبري نسبت
دادهاند، ميگويد
كه كه رائش بن
قيس، شاه
اسطورهاي
يمن، در زمان
منوچهر،
پادشاه
اسطورهاي
ايران، در
آذربايجان به
تركاني كه آن
را تصرف كرده
بودند حمله
برد و بسياري
از آنان را كشت
و اسير گرفت
(تاريخ طبري،
ترجمهي
ابوالقاسم
پاينده،
بنياد فرهنگ
ايران، 1352، ص293).
جداي از اين
كه همهي
شخصيتها و
وقايع اين
روايت طبري
اسطورهاي
هستند و اين
روايت، در
اصل، بازگو
كنندهي يك
افسانهي
متأخر عربي
است، در آن،
از تركان نه
به عنوان
مردمان و
اهالي
آذربايجان،
بل كه به
عنوان تصرف
كنندگان
آذربايجان (كه
ممكن است
خاطرهاي به
جا مانده از
حملات پياپي
خزرهاي تركزبان
و يهودي مذهب
به اران و
آذربايجان
باشد) سخن
رفته است.
قصه
مندرج در
تاريخ طبري
(جلد اول،
ترجمه ابوالقاسم
پاينده،
انتشارات
بنياد فرهنگ
ايران، 1352، ص 293،
سطر 13-5) چنين است:
«به
پندار هشام بن
كلبي، رائش بن
قيس بن … ، پس از يعرب
بن قحطان بن … و
برادران اش،
پادشاهي يمن داشت
و پادشاهي وي
به روزگار
منوچهر بود و
نام اش حارث
بود و رائش از
آن رو لقب
يافت كه با
قومي بجنگيد و
غنيمت گرفت و
به سوي يمن
بازگشت و از
آن جا به
كوهستان طي،
سپس انبار و
سپس موصل حمله
برد و سالار
سپاه وي يكي
از ياران اش
به نام شمر بن
عطاف بود، و
در آذربايجان
به تركان كه
آن سرزمين را
به دست داشتند
حمله برد و
بسيار كس را
بكشت و اسير
گرفت و
ماجراهاي
خويش را در دو
سنگ بنوشت كه
در ديار
آذربايجان
معروف است».
چنان
كه مي بينيد،
ما در اين جا
فقط با يك
افسانه سروكار
داريم، با
شاهي افسانه
اي به نام
رائش كه در
زمان شاه
اسطوره اي
ايران،
«منوچهر» مي
زيست،و با
لشكركشي
افسانه اي اين
شاه اسطوره اي
يمن به
آذربايجان و
ايران! يعني،
افسانه در
افسانه! سواي
اين نكات
واضح، در همين
قصه هم،
«تركان»
ساكنان و
مردمان
آذربايجان
دانسته نشده
اند، بل كه از
آنان به منزله
اشغالگران
آذربايجان
سخن رفته است
كه اين سرزمين
را تصاحب كرده
بودند (به دست
گرفته بودند)
و اين شاه افسانه
اي يمني نيز
آذربايجان را
از سيطره آن ها
خارج كرده
است.
بديهي
است كه اگر
تركان ساكنان
بومي
آذربايجان از
بدو تاريخ بودند،
هرگز - حتا در
متن اين
افسانه نيز -
نيازي به بردن
نام آن ها به
اين شكل
متمايز و
خاص،و با
عبارت «آن
سرزمين را به
دست داشتند» یا
«در آنجا گرد
آمدند» نمي
بود.
بایست
دانست که فرد
اسطورهای
رائش که در
کتاب اسطورهای
التیجان
دربارش حرف میزند
وجود تاریخی
ندارد و سیصد
سال و اندی
زندگی میکند و
چین و هند و آفریقا
را به فرمانبری
از یمن سوق میدهد.
ابن
خلدون هم این
اخبارها را رد
کرده است:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhibnkhalduntahrifpanturkistha.htm
این
اخبار اسطورهای
در مقاله
مربوط به نظامی
به طور بسیار
مفصل بررسی
شده است و سپس
افسانه بودن
آن نمایان شده
است. در
پیوست-ب
یا appendix
b این
مقاله میتوانید
کل افسانه و غیرواقعی
بودن آن را ببینید:
http://www.archive.org/details/PoliticizationOfTheBackgroundOfNizamiGanjaviAttemptedDe-iranizationOf
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/NizamiPoliticizationUSSR.pdf
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history
به این
بخش توجه کنید:
جالب
است که یکی از
نویسندگان
محلی آذربایجان
سعی کردند به
این افسانه
ماهیت واقعی
بدهند (هیچ
دانشمند غربی
چنان افسانهای
را جدی نگرفته
است) و سعی
کردند رائش که
پیش از میلاد
در این
داستنها توصیف
شده است را به
ابرهه زمان پیغمبر
مربوط دهند. در حالیکه
آذربایجان در
آن زمان زیر
قلمرو ساسانیان
بود و نه
ترکان در آن
فرود آمده
بودند و نه ترکزبان
بود چنانکه حتی
چندین سده پس
از فروپاشی
ساسانیان
تمامی اسناد
به ایرانیزبان
بودن آذربایجان
گواهی میدهند
و ده ها نمونه
از زبان ایرانی
آذربایجان در
مقابل حتی صفر
بیت/جمله از
زبان ترکی خود
یک گواهی گویا
است.
برای
توضیح بیشتر
در چگونگی ترکزبان
شدن آذربایجان
از نظر محققان
امروزی، به
مقالهی زیر نیز
بنگرید:
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/kasravipasokhbehnaqd.htm
پانزده)
پانترکیستها
و حکومت دستنشانده
فرقه دموکرات
موضوع:
پانترکیستهایی
مانند رضا
براهنی و غیره
سعی میکنند که
حکومت فرقه
دموکرات یک
امر خودجوش
معرفی کنند.
خوشبختانه
اسناد تازهای
از یکی از تاریخنگاران
ضدایرانی در
آران قفقاز به
نام حسن جمیلی
تمامی فرضیههای
آنها را به
باد داده است.
ملاحضه
کنید که این
اسناد در یک
سایت بیطرف
هستند و به
طور واضح نشان
میدهند که
فرقهدموکرات
یک حکومت تجزیهطلب
بود که به
فرمان شوروی
ساخته شد.
اسناد
فراوان دیگر
در رابطه با
مزدور شوروی
بودن فرقه در
اینجا هست:
شانزده)
آمار
کشته شدگان
فرقه و رد نظر
پانترکیستها
موضوع:
پس از فرار
فرقه از آذربایجان
پانترکیستهای
امروزی
داستانهایی
ساختهاند که
دههزار یا بیستهزار
یا حتی
هفتادهزار!!
مردم آذربایجان
به دست حکومت
ایران کشته
شدند... البته
شاید پانترکیستها
این دروغ را
بگویند که جرم
شاهان قاجار
در کرمان یا
حملهی مغول
به ایران(که
اغلب
سربازانشان
ترکتبار
بودند) را
پنهان کنند..
اما
این داستانبافی
پانترکیستها
دروغ محض است
و در این
مقاله به این
دروغ پاسخ
داده شده است:
جالب
است که پانترکیستها
قتل عام ارتشیان
بیسلاح ایران
در همان اول
حکومت فرقه را
نادیده میگردند
و همچنین
کشتار مردم آذربایجان
به دست فرقه. سپس برای
حدود چهارصد
تا هشتصد نفر
از نظامیان
فرقه که
نتوانستند
زود مانند
رهبرشان پیشهوری
فرار کنند و
به دست مردم
آذربایجان
کشته شدند اشک
تمساح میریزند. این
ماجرای دروغین
را پانترکیستها
برای ایجاد
نفرت ساختند.
در
این بخش به این
دروغها پاسخ
داده شده است:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehdorooghhaayehrayejbakhshyek.htm
تعداد
افراد فرقه
دموکرات که پس
از سقوط فرقه
به دست مردم
تبریز و ارتش
ایران کشته
شدند؟
کتاب سوزی؟
هفده)
جوکهای
ترکی در ایران
ریشه در عثمانی
دارند و رد
نظر ادعای پانترکیستها
موضوع:
پانترکیستها
از جوکهای
ترکی برای
تفرقهانداختن
بین ایرانیان
استفاده میکنند
در حالیکه که
این نوع لطیفهها
در خیلی کشورها
وجود دارد. تازه
مقصر اصلی این
جوکها در
رابطه با
ترکان (و نه
آذربایجانیان
ایرانی) عثمانیها
هستند که آن
فرهنگ به ایران
نیز تاثیر
گذاشت.
یکی
از بهانههایی
که تجزیهطلبان
میگیرند
وجود «جوکهای
قومی» است. من
هرگز و به هیچ
گونه این جوکها
را تایید نمیکنم
و ریشخند و
مسخره کردن دیگران
را زشت و
نادرست میدانم.
اما واقعیت آن
است که در
تمام کشورهای
دنیا مردم هر
شهری برای شهر
دیگر جوک و لطیفه
میسازند.
مردم نیویورک
برای واشینگتن
و نیوجرسی جوک
میسازند،
مردم نیوجرسی
برای نیویورک
و بوستون،
مردم کالیفرنیا
برای مردم آریزونا،
مردم تورنتو
برای مردم
ونکوور، مردم
پاریس برای
شهرهای دیگر
فرانسه، مردم
هامبورگ برای
مردم باواریا،
مردم لندن برای
شهرهای دیگر
انگلستان،
مردم بمبی برای
مردم دهلی و دیگر
شهرهای
هندوستان، و ...
در خود ایران
مردم تبریز
برای مردم
اورمیه، مردم
بروجرد برای
خرمآباد،
مردم خرمآباد
برای بروجرد،
مردم مشهد برای
بیرجند، شیراز
برای کازرون و
... لطیفه میسازند.
خلاصه در همه
جا و در همه
زمانها مردم
لطیفه ساختهاند
و میسازند. این
که چنین لطیفههایی
را بهانه کنیم
و آن را ریشهی
تجزیهطلبی
بدانیم بسیار
کودکانه و غیرعقلی
است. ضمن آن که
زندگی در کشور
که بازی
فوتبال
کودکان نیست
که وقتی توپ
را به ما
ندهند قهر کنیم
و دروازه را
برداریم با
خودمان ببریم
خانهمان! با
توجیه ایشان
باید رابطهی
عاطفی تمام
مردم دنیا
سوخته باشد و
خاکستر شده
باشد و پس از این
تمام شهرهای
دنیا باید از
هم مستقل شوند
و هر یک کشوری
جداگانه
بشوند تا دیگر
کسی برایشان
جوک نسازد و
بتوانند «هویت»شان
را حفظ کنند.
مقاله
فعلی نشان میدهد
که چگونه
عثمانیها به
ترکان بدترین
الفاظ را بکار
میبردند.. سپس
پس از مهاجرت
ترکزبانان ایرانی
به پایتخت این
جوکها رایج گردید
و کم کم همان
ترکزبانانی
که تهرانی
شدند و فارسزبان
این جوکها را
ادامه دادند
در حالیکه این
جوکها هیچ
نوع وابستگی
به دوران پهلوی
ندارد و اصولا
در مناطق دیگر
مانند خراسان
و فارس و
اصفهان و شمال
و کردستان و یزد..
و غیره چنین
جوکهایی برای
ترکزبانان معمول
نیست:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehdorooghhaayehrayejbakhshyek.htm
به
بخش:
"آیا
لقب «ترک خر» را
ایرانیان
ساختند یا
ترکهای عثمانی؟ همچنین
آیا در کارتون
روزنامهی ایران
توهینی به ترکزبانان
ایرانی شدهاست؟"
بنگرید. یکی از
دوستان نیز
اطلاعات دیگری
بر آن افزودند
که من اینجا
آن را کاپی میکنم.
یک
جمله ی نقل
شده برای مثال
: "Osmanlı
sınıfı" diye bir sınıf mı vardı? Osmanlı ülkesinde insanlara "Eşek Türk"
diyebilmek kimin haddi olabilirdi?
ادامه
را از اینجا
ببینید:
http://www.yenihaber.be/printer_friendly.php?go=3071138
این
هم یک مورد دیگر
...که در مورد همین
مسئله در
امپراتوری
عثمانی و گفته
های گوک آلپ
صحبت کرده :
Osmanlı Türke daima eşşek Türk derdi
http://netkafeciler.com/kitap-ozetleri/2672-turkculugun-esaslari-ziya-gokalp.html
این یک
جمله ی دیگر
را هم بگیر و
اگر کنجکاو شدی
لینک رو باز
کن :
Eski Osmanlı seçkinleri, köylüleri eşek Türk diye tahkir ederdi.
http://www.ulkuocaklari.org.tr/?CCC=MenuSistemi&UO=AltIcerik&ID=227&MenuID=20
osmanlı sarayında türklerden 'etrak
ı bi idrak' yani 'aptal
türk'
olarak bahsedilmesi, yavuz'un şah ismail'e * yazdığı bir
mektupta 'eşek
türk' şeklinde
bir
www.uludagsozluk.com/k/osmanli-hanedanligi-nin-turk-olmamasi
سلطان
یاووز:
Çünkü Yavuz'un Şah İsmail'e yazdığı mektup,
"Ey eşek
Türk"
diye başlar.
جمله
ی مردک سلطان
سلیم این بوده
:
Selim (Yavuz), Sah
İsmail'e; "... ben Sultan Beyazıt oğlu Sultan Selim, sen ki ey eşek Türk...
www.renkhaber.com/haberler/Bizim_Gundem.15/AKP_Alevileri__Canevinden__Vurabilir/1942.html
این
هم یک منبع دیگر
از این اصطلاح
شرم آور :
www.turkdirlik.com/Bilgimece/Turkoloji/Tarih/NAtsiz0002.htm
این
هم خلاصه کلام
حرفی که ضیاء
گوک آلپ گفته
بود :
Bu konuda Ziya Gökalp’
ın ifadesi çok daha
serttir, çünkü ona göre Osmanlı her zaman
Türk’e yönelik olarak "eşek Türk" sözünü
kullanırmış (Gökalp, 1990: 33, 43)
الا
واسه نمونه از
چند تا منبع
انگلیسی که
البته ترجمان
آراء عثمانی
هاست استفاده
می کنیم :
Handan Nezir Akmeşe, The Birth Of
Modern Turkey: The Ottoman Military And The March To World War I, I.B.Tauris, 2005. pg 50:
One consequence was to reinforce these officers sense of their
Turkish nationality,
and a sense of national grievance arising out of die contrast between the non-Muslim communities, with
their prosperous, European-educated elites, and "the poor Turks [who] inherited from
the Ottoman Empire nothing but
a broken sword and an old-fashioned plough." Unlike the non-Muslim
and non-Turkish
communities, they noted with some bitterness, the Turks did not even have a proper sense of their own
national identity, and used to make fun of each other, calling
themselves "donkey
Turk"
من بخش
پررنگ کرده ام
را ترجمه می
کنم :
ترک
ها حتی احساس
مخصوصی به هویت
ملی خود
نداشتند و برای
شوخی کردن بایکدیگر
خودشان را "
ترک ِ خر "
خطاب می
کردند.
از
همه بد تر اینجاست
که حتی می گوید
چیزی بنام ملت
یا احساس ملیت
و همبستگی بین
ترک ها وجود
نداشته است :
The ordinary Turks did not have a sense of belonging to a ruling ethnic group. In
particular, they had a confused sense of self-image. Who were they: Turks, Muslims or Ottomans? Their
literature was sometimes
Persian, sometimes Arabic, but always courtly and elitist. There was
always a huge social
and cultural distance between the Imperial centre and the Anatolian periphery. As Bernard
Lewis expressed it: ‘’in the Imperial society of the Ottomans the ethnic term Turk was little
used, and then chiefly in a rather derogatory sense, to designate the Turcoman nomads or,
later, the ignorant and
uncouth Turkish-speaking peasants of the Anatolian villages.’’(Lewis
1968: 1) In the
words of a British observer of the Ottoman values and institutions at the start of the twentieth
century: The surest way to insult an Ottoman gentleman is to call him a 'Turk'. His face will
straightway wear the expression a Londoner's assumes, when he hears himself frankly styled a Cockney.
He is no Turk, no savage,
he will assure you, but an Ottoman subject of the Sultan, by no means to be confounded with
certain barbarians styled Turcomans, and from whom indeed, on the male side, he may possibly be
descended. (Davey 1907: 209
(Ozay Mehmet, Islamic
Identity and Development: Studies of the Islamic Periphery, Routledge, 1990. pg 115)
این
هم مورد آخر:
According to Alfred J.
Rieber and Alexei Miller( Alfred J. Rieber, Alexei Miller,Imperial Rule, Central European University Press, 2005. pg
33:
In the Ottoman Empire the
very name 'Turk' was even rather insulting and was used to denote backwoodsmen, bumpkins,
illiterate peasants in Anatolia ' etraki-bi-idrak in an Ottoman play on words 'the
stupid Turk'.
صاحب
سياستنامه
آرد: ديگر
القاب بسيار
شده است و
هرچه بسيار
شود قدرش
نبودو خطرش نماند
همه پادشاهان
و خلفا در لقب
تنگ مخاطبه بوده
اند که از
ناموسهاي
مملکت ، يعني نگاه
داشتن القاب و
مراتب و
اندازه هر کس
است چون لقب
مرد بازاري و
دهقاني همان باشد
که لقب عميدي
هيچ فرقي نبود
ميان وضيع و شريف
و محل معروف و
مجهول يکي
باشد و چون لقب
عالم و جاهل
يکي باشد تميز
نماند و اين
در مملکت روا
نباشد و
همچنين لقب امرا و
ترکان حسام
الدولة و سيف
الدولة و امين
الدولة و
مانند اين
بوده است و
لقب خواجگان
و عميدان و
متصرفان
عميدالدولة و
ظهيرالملک و
قوام الملک و
مانند اين و اکنون
تميز برخاست و
ترکان لقب
خواجگان بر
خويشتن مي
نهند و
خواجگان لقب ترکان
و به عيب
نمي دارند و
هميشه لقب
عزيز بوده است
، حکايت : چون
سلطان محمود
به سلطاني بنشست از
اميرالمومنين
القادرباللّه
لقب خواست . او
را يمين
الدولة لقب
داد و چون محمود
ولايت نيمروز
گرفت و خراسان
و هندوستان تا
سومنات و جمله
عراق [ را ] گرفت خليفه
را رسول
فرستاد با
هديه و خدمت
بسيار و از او
زيادت القاب
خواست اجابت
نکرد و گويند ده
بار رسول
فرستاد و سود
نداشت ... و خاقان
سمرقند را سه
لقب داده بود: ظهيرالدولة
ومعين
خليفةاللّه و
ملک الشرق و الصين
، و محمود را
از آن غيرت
همي آمد.
ديگر
بار رسول
فرستاد که من
همه ولايت کفر
بگشادم و به
نام تو شمشير
ميزنم و خاقان را که
نشانده من است
سه لقب داده
اي و مرا يک لقب
با چندين خدمت
. جواب آمد که
لقب تشريفي
باشد مرد را
که بدان شرف
او بيفزايد و معروف
شود و تو خود
شريفي و معروف
، ترا
خود لقبي تمام
است ، اما
خاقان کم دانش
است و ترک و
نادان ،
التماس او از
براي
اين
وفا کرديم ... تو
از هر دانشي
آگاهي و به ما
نزديکي و نيت
ما نيکوتر
ازآن است در حق تو که
مي پنداري ...
محمود چون اين
سخن بشنيد
برنجيد. در
خانه وي زني
بود ترک زاده و
نويسنده و زبان
دان و اغلب
وقت در سراي
محمود آمدي و
با محمود سخن
و طيبت گفتي و
خواندي . روزي
پيش محمود
نشسته بود و
طيبتي همي
کرد، محمود
گفت : هرچند که جهد
ميکنم تا
خليفه لقب من
بيفزايد
فايده نمي دارد
و خاقان که
رعيت من است
چندين لقب دارد...
باید
این چند نکته
را به یاد
داشت:
1) دیدگاه
منفی ایرانیان
نسبت به ترکان
ریشهی تاریخی
دارد ولی این
ترکان را نباید
با هموطنان
آذربایجانی ایراندوست
یکی گرفت.
2)
هرچند این لطیفهها
در زمان قاجار
و صفویه و غیره
نیز وجود
داشتند ولی
امروز آنچه
مهم است وحدت
ملی و منافع
ملی است.
با وجود اینکه
این جوکها برای
بسیاری از
مناطق و شهرها
گفته میشود و
با وجود اینکه
پدیده جوک
گفتن برای
شهرها/مذهبها/زبانها
در اغلب
کشورها یک پدیده
رایج است.. با
همه این، ایراندوستان
در این شرایط
باید از ترویج
این لطیفهها
خودداری کنند
و روی وحدت ملی
و غیرترک بودن
مردم آذربایجان
نیز پافشاری
کنند و آنان
را ترکزبانان
ایرانی
بدانند و نه
ترکان ایران.
هیژده)
چگونگی
رسمی شدن زبان
فارسی و زبان
رسمی و مکتبهای
سنتی ایران و مدارس
فارسیزبان
موضوع:
پانترکیستها
ادعا میکنند
که زبان فارسی
در دوران
رضاشاه زبان
رسمی کشور شد
در حالیکه این
زبان رسمی در
این هزارسال
بود و دوم به
طور قانونی در
انقلاب
مشروطه رسمی
شد.
اول
بایست دانست
که زبان رسمی
حکومتهایی
مانند غزنویان
و سلجوقیان و
ایلخانیان و غیره
همگی فارسی
بود. حتی
یک بیت ترکی
از دربار غزنویان
و سلجوقیان
تاکنون یافت
نشده است.
John Perry:
“We should distinguish two complementary ways in which the
advent of the Turks affected the language map of Iran. First, since the
Turkish-speaking rulers of most Iranian polities from the Ghaznavids and
Seljuks onward were already iranized and patronized Persian literature in their
domains, the expansion of Turk-ruled empires served to expand the territorial
domain of written Persian into the conquered areas, notably Anatolia and
Central and South Asia. Secondly, the influx of massive
Turkish-speaking populations (culminating with the rank and file of the Mongol
armies) and their settlement in large areas of Iran (particularly in Azerbaijan
and the northwest), progressively turkicized local speakers of Persian, Kurdish
and other Iranian languages. Although it is mainly the results of this
latter process which will be illustrated here, it should be remembered that
these developments were contemporaneous and complementary.
2. General Effects of the Safavid Accession
Both these processes peaked with the accession of the Safavid Shah Esma'il in
1501 CE He and his successors were Turkish-speakers, probably descended from
turkicized Iranian inhabitants of the northwest marches. While they accepted
and promoted written Persian as the established language of bureaucracy and
literature, the fact that they and their tribal supporters habitually spoke
Turkish in court and camp lent this vernacular an unprecedented prestige.”(John
Perry. Iran & the Caucasus, Vol. 5, (2001), pp. 193-200. THE HISTORICAL
ROLE OF TURKISH IN RELATION TO PERSIAN OF IRAN)
همچنین
با وجود اینکه
در دربار صفویه
ترکی بیشتر
بوده است تا
فارسی اما
زبان رسمی
کشور و مکتوب
و هنر و انشاء
و تاریخ و
ادارگی و دیوان
کشور همه فارسی
بوده است. در این
راستا اسناد
بسیار است:
Roemer, H. R. (1986). "The Safavid
Period". The Cambridge History of Iran, Vol. 6: The Timurid and
Safavid Periods. Cambridge: Cambridge University Press. pp. 189–350. ISBN 0521200946. Excerpt from Page 331:"Depressing
though the condition in the country may have been at the time of the fall of
Safavids, they cannot be allowed to overshadow the achievements of the dynasty,
which was in many respects to prove essential factors in the development of
Persia in modern times. These include
the maintanence of Persian as the official language and of the present-day
boundaries of the country, adherence to the Twelever Shi'i, the monarchical
system, the planning and architectural feartures of the urban centers, the
centralised administration of the state, the alliance of the Shi'i Ulama with
the merchant bazaars, and the symbiosis of the Persian-speaking population with
important non-Persian, especially Turkish speaking minorities"
Rudi Matthee, "Safavids" in Encyclopedia Iranica,
Excerpts: ". The
Persian focus is also reflected in the fact that theological works also began
to be composed in the Persian language and in that Persian verses replaced
Arabic on the coins.
" and "The political system that emerged under them had overlapping political and religious boundaries and a core language, Persian, which served as the literary tongue, and even began to replace Arabic as the vehicle for theological discourse"
John R. Perry, "Turkic-Iranian contacts",
Encyclopaedia Iranica, January 24, 2006. Excerpt:"..written
Persian, the language of high literature and civil administration, remained
virtually unaffected in status and content"
Mazzaoui, Michel B.; Canfield, Robert (2002). "Islamic Culture and Literature in Iran and Central Asia in
the early modern period". Turko-Persia in
Historical Perspective. Cambridge University Press.
pp. 86–87.. "Safavid power with its distinctive
Persian-Shi'i culture, however, remained a middle ground between its two mighty
Turkish neighbors. The Safavid state, which lasted at least until 1722, was
essentially a "Turkish" dynasty, with Azeri Turkish (Azerbaijan being
the family's home base) as the language of the rulers and the court as well as
the Qizilbash military establishment. Shah Ismail wrote poetry in Turkish. The
administration nevertheless was Persian, and the Persian language was the
vehicle of diplomatic correspondence (insha'), of belles-lettres (adab), and of
history (tarikh(
بنابراین
با وجود حکومت
ترکتباران
(مانند سلجوقیان)
یا ترکزبانان
(مانند صفویان
هرچند نیاکان
آنان نیز ایرانیتبار
بودند) بر ایرانیان
زبان رسمی و
فرهنگی ایرانیان
همان فارسی
بود.
در
دوران مشروطه
نیز زبان فارسی
زبان رسمی
انختاب میشود. و منشور
انقلاب
مشروطه نیز
تنها به زبان
فارسی است و هیچ
جا در قانون
مشروطه به
کلاسهای زبانهای
گوناگون
اشاره نشده
است.
به
علاوه این،
مکتبهای سنتی
کم و بیش
زبانشان فارسی
بوده است و پیش
از نظام نوین
آموزشی، این
مکتبها در ایران
فراوان
بودند.
بنابراین
مدارس ترکی در
ایران وجود
نداشته است و
تنها مدرسهی
رشدیه در تبریز
هم یک سال پس
از آغازش بسته
شد و ربطی به
دوران رضاشاه
نداشت.
http://www.iranica.com/articles/education-iii
(مکتبخانه
ها).
پانترکیستها
قضیه مدرس میرزا
حسن رشیده را
به میان
آوردند.
میرزا
حسن رشدیه ،
چونکه اول در
قفقاز تدریس می
کرده است و
مدت مدیدی از
جدا شدن آن
خطه از این می
گذشته است و
برنامه گروه
های نوگرا هم
همین بوده ،
بعنوان بدعت و
نوآوری ، زبان
ترکی را تدریس
کرده بوده که
باعث واکنش در
همان ایروان و
قفقاز هم می
شده است ؛ چه
برسد به ایران
که واکنش بسیار
شدید ایجاد
کرده بوده است
. شما یک
استثنا را
بعنوان قاعده
معرفی می کنید
. توضیح اینکه یک
جریان فکری در
روسیه ایجاد
شده بوده
بعنوان
ناردونیک ، و
این جریان
قائل به آموزش
به تمام اقشار
بوده و نمی
خواسته که
تنها روحانیون
و طبقات ممتاز
درس خوانده
باشند .
استدلال ایشان
این بوده که
تدریس متون
سنگین و غیر
بومی باعث بی
سواد ماندن
عامه می شود . ایشان
در روسیه ،
نظام آموزش نو
را پیاده
کردند که در
قفقاز ، شخصی
بعنوان
زردآبلی (
زردآبی )
برنامه ایشان
را در مردم
قفقاز بصورت
رد زبان فارسی
( که آموزش
معمول آنرا
سخت می دانست )
و نگارش به
ترکی محاوره ای
پیاده کرد که
در همان جا هم
با مخالفت بسیار
شدید مواجهه
شد ، میرزا
حسن رشدیه هم
با همین دید یک
مدرسه اسثنا ایجاد
کرد که بعد هم (
پیش از زمان
رضاخان ) تدریس
ترکی را در آن
کنار گذاشت ( زیر
فشار شدید
علما و سنتی
های جامعه ) . نمیتوان
یک مورد
استثنا را که
مدتی هم طول
نکشیده بعنوان
قاعده مطرح
نکنید .
مدرسه
رشدیه را
رضاخان تعطیل
نکرد ، روحانیون
سالها قبل از
رضاخان تعطیل
کردند و حتی
فتوا دادند که
کندن سنگ دیوار
مدرسه رشدیه
هم ثواب دارد
و رشدیه اصلا
در تبریز
نماند و به جای
دیگر رفت . دقیقا
اینکه روش نوین
آموزشی بوده
که سابقه
نداشته باعث
واکنش شدید
شده بوده است .
تدریس به ترکی
هم سابقه
نداشته و بعد
از آن هم تا
زمان فرقه دموکرات
نبوده است . دقیقا
استثنا بوده و
شما استثنا را
بعنوان رویه
به خواننده
معرفی می کنید
.
آنچه
قاعده بوده
است همان مکتبهای
رسمی در ایران
بوده است که
زبان تدریس
آنها فارسی و
سپس عربی بوده
است (چنانکه
امروز نیز همینگونه
است).
دکتر
ماشاءالله
آجودانی در
کتاب مهمش «یا
مرگ با تجدد»
با آوردن
فهرستی از این
روزنامهها
چون «کاغذ
اخبار»، «وقایع
اتفاقیه»،
«روزنامه دولت
علیه ایران»،
«روزنامه ملتی»،
«روزنامه دولت
ایران»، «وقایع
عدلیه»، «نظامی»،
«مریخ»، «شرف»،
«تربیت»، «تبریز»
بزیبائی و شیوائی
ویژه خود نشان
دادهاست که
زبان فراگیر و
«ملی» در آن
سالها چیزی جز
پارسی نمیبودهاست.
او همچنین
نمونه
ارزشمندی نیز
به این بررسی
میافزاید،
سخن از گزارش
محمد امین
رسولزاده،(
نخستین رئیس
جمهور جمهوری
آذربایجان که
گرایشهای
پانترکیستی نیز
داشت) است که مینویسد:
«در اینجا
[ارومیه]نمی
توانید غیر از
چند مشترک حبل
المتین
روزنامه خوان
دیگری پیدا
بکنید.
روزنامههای
ترکی قفقاز نیز
در اینجا خریدار
و خواننده
ندارند. اصلا
در اینجا ترکی
خواندن
متداول نیست.
اگرچه همه ترک
هستند ولی ترکی
نمیخوانند.
همه جای آذربایجان
چنین است. حتی
چنان تیپهائی
وجود دارند که
این حال را
برای قفقاز نیز
پیشنهاد میکنند
و خیال میبافند
که باید همه
عالم اسلام
زبان فارسی یاد
بگیرند و به
فارسی
بخوانند.... در
عرض پانزده
روزی که در
ارومیه بودم
هرچه جستجو
کردم بلکه یک
نفر خریدار
روزنامه ترکی
پیدا کنم ممکن
نگردید»
آجودانی(یا
مرگ با تجدد،
م. آجودانی،
برگ ۲۲۲ تا ۲۲۵).
بنابراین
زبان فارسی دری
که ادامه زبان
پارسی میانه یا
پهلوی-ساسانی
(زبان رسمی
ساسانیان) میباشد
از دوران
سامانیان و
صفاریان زبان
مشترک و رسمی
ایرانیان
بکار گرفته میشود.
در گستردهترین
حد خود این
زبان از
بالکان تا
هندوستان و آسیایه
میانه به
عنوان زبان
فرهنگی و دیوانی
و رسمی و
مشترک فرهنگی
کابرد داشتهاست.
پس
از سلطنت
فرمانروایان
ترکتبار
سلجوقی و غزنوی
باز زبان فارسی
همان زبان رسمی
و مشترک کشور
قرار میگیرد
و خود
پادشاهان دو
سلسله نیز ایرانی/پارسی
میشوند و
زبان پارسی را
در قلمرو خود
گسترش میدهند.
با این حال در
ایران بزرگ پیش
از اسلام
زبانهای
گوناگونی
وجود داشتهاست
که که برجسته
ترین آنها
پارسی میانه
(پهلوی) زبان
رسمی ساسانیان
در ایران بود.
زبانهای مهم دیگر
ایرانی نیز در
آسیایه میانه
رایج بودند که
مهمترین آنها
سغدی و خوارزمی
بودند. پس از
آمدن اسلام
زبان عربی در
نقاطی از ایران
بویژه خراسان
و آذربایجان
رواج میابد ولی
به مرور زمان
این گروه در میان
بومیان ایرانی
حل میشوند و
تنها بخشهای ایرانیزبان
از عراق و
خوزستان تغییر
زبان میدهند.
پس از فروپاشی
دولت سامانیان
زبان ترکی نیز
به تدریج جایگاه
زبانهای
خوارزمی و سغدی
را در
فرارودان میگیرد
و در بخش
باختری ایران
نیز بیشینه
بزرگی از ایرانیزبانان
آران و شروان
و آذربایجان
ترکزبان میشوند.
با این حال در
تمامی این مدت
بجز دوران دویست
سال پس از
حمله اعراب
همواره زبان
فارسی دری به
عنوان تنها
زبان رسمی و
زبان مشترک
فرهنگی ایران
بزرگدر دوران
صفاریان و
سامانیان و
غزنویان و
سلجوقیان و
اتابکان و
شروانشاهان و
خوارزمشاهیان
و ایلخانیان و
ترکمنان(آق قویونلو
و قراقویونلو)
و صفویان و
افشاریان و
زند و قاجارها
مورد استفاده
بودهاست. در
زمان انقلاب
مشروطه و قوانین
اساسی بعد از
آن باز نیز
زبان فارسی به
عنوان زبان
رسمی و آموزشی
و اداری کشور
پذیرفته میشود.
در
این راستا:
چنانکه
تاریخنگاری
مانند آرنولد
توی-نبی میگوید:
Arnold J. Toynbee, A Study of History,V, pp. ۵۱۴-۱۵) In the Iranic world, before it began to succumb to the process of
Westernization, the New Persian language, which had been fashioned into literary
form in mighty works of art...gained a currency as a lingua franca; and at its widest, about
the turn of the sixteenth
and seventeenth centuries of the Christian Era, its range in this role
extended, without
a break, across the face of South-Eastern Europe and South-Western Asia from the Ottoman pashalyq
of Buda, which had been erected out of the wreckage of the Western Christian Kingdom of Hungary
after the Ottoman victory at Mohacz in A.D. ۱۵۲۶, to the Muslim «successor-states» which had been carved, after
the victory of
the Deccanese Muslim princes at Talikota in A.D. ۱۵۶۵, out of the carcass of the slaughtered Hindu Empire of
Vijayanagar. For this vast cultural empire the New Persian language was indebted to the arms
of Turkish-speaking empire-builders,
reared in the Iranic tradition and therefore captivated by the spell of the New Persian literature, whose
military and
political destiny it had
been to provide one universal state for Orthodox Christendom in the
shape of the Ottoman
Empire and another for the Hindu World in the shape of the Timurid Mughal Raj. These two
universal states of Iranic construction on Orthodox Christian and on Hindu ground were duly
annexed, in accordance with their builders' own cultural affinities, to the original
domain of the New Persian
language in the homelands of the Iranic Civilization on the Iranian
plateau and in
the Basin of the Oxus and the Jaxartes; and in the heyday of the Mughal, Safawi, and
Ottoman regimes New Persian was being patronized as the language of litterae humaniores
by the ruling element over the whole of this huge realm, while it was also being employed
as the official language of administration in those two-thirds of its realm that lay
within the Safawi and the Mughal frontiers
در
مورد به طور
قانونی رسمی
شدن زبان پارسی
در انقلاب
مشروطه:
Tadeusz Swietochowski. Russia and Azerbaijan: A Borderland in Transition. p
29 :
"the constitution included the provision that
made Persian the official
language"
Kerim Yildiz, Georgina Fryer, Kurdish Human Rights Project, ‘’The Kurds:
Culture and
Language Rights’’, Kurdish Human Rights Project, 2004, pg 72:“The first constitution of Iran, adopted in 1906, by
the Qajar dynasty),
proclaimed that Persian was the official language of the multilingual
country, although
it was not until the Pahlavi dynasty came to power in 1925 that the central government
was able to implement this stipulation effectively. In 1923, Government offices were
instructed to use Persian in all written and oral communications”
بنابراین
زبان فارسیدری
که ادامه پارسیمیانه
خراسانی است یک
زبان ایرانی
است که جایگاهش
خراسان بزرگ
(شامل طوس و نیشاپور..)
است و خود
ادامه پارسیمیانه
ساسانی است (با
تفاوت اینکه
گویش خراسانی
آن میباشد که
از سغدی و
پارثی نیز
بهره برده است
و اندکی با
پارسیمیانه
در پارس به
مرور چندین
سده تفاوت یافته
است) و ریشه
پارسیمیانه
هم در پارسیباستان
است که از 2500 سال
پیش نوشتار
مکتوبی دارد.
این
زبان هرگز به
زور در هیچ جا
وارد ایران
نشده است و این
زبان در ایران
بومی میباشد زیرا
کهنترین سند
آن هم در
استان فارس و
کتیبههای
هخامنشی است..
در واقع
سیاسی شدن
مسئله زبان به
این دوران پیش
از رضاشاه برمیگردد.
اقدامات روسیه
تزاری برای از
بین برد زبان
فارسی در
قفقاز و جایگزین
کردن آن با
زبانهای محلی
برای کاست
نفوذ ایران نیز
موجب تحرک اندیشمندانی
ایرانی آن
دوران شده
بود. در همین
دوره پانترکیسهتا
به طور سیستامیک
در نابودی میراث
ادبی ایران و
زبان فارسی در
اوزبکستان نیز
میکوشیدند و
تمامی مدارس
فارسیزبان
در آن سامان نیز
بسته شد. در کل
سیاستهای ضد
زبان فارسی یکی
از عوامل
تحرکات
روشنفکران میهندوست
آن دوران بود.
مسئله دیگر که
باعث حساسیت این
روشفکران
گردید اشغال
آذربایجان از
سوی ارتش
عثمانی در سال
۱۹۱۸ میبود.
ارتش عثمانی و
نخبگان پانترکیست
آن، به انتشار
نشریه ترکزبان
«آذرآبادگان»
زدند و در آن
نشریه به میراث
تمدنی، فرهنگی
و سیاسی ایران
هجوم شد و
تلاش شد تا
تاریخ و فرهنگ
و میراث دیگری
برای آذربایجان
معرفی گردد. سیاسی
کردن مسئله
زبانی باعث شد
که گروهی از
روشنفکران
در تبریز در
همان زمان برای
مقابله با
سلطه عثمانی،
بر تداوم
کاربرد فارسی
به عنوان زبان
آموزشی و اداری
و مکاتباتی در
آذربایجان
پافشاری
کنند.
به علاوه این
سیاست زدودن
زبان فارسی در
روسیه تزاری و
در قاره هند نیز
باعث هراس ایراندوستان
از کاهش نفوذ
فرهنگی ایران
شد. در هر حال
اقدامات همسایگان
ایران در جلوگیری
از آموزش زبان
فارسی و تعطیل
ساختن مدارس
فارسی و نابودی
کتابهای فارسی
از سوی دیگر،
حساسیت اندیشمندان
و نخبگان ایران
را به خطرهای
کارگیری
زبانهای محلی
برانگیخت.
بنگرید
به:
پان
ترکیسم و ایران
-کاوه بیات
نشر:
پردیس دانش (28 اردیبهشت،
1387)
شابک:
978-964-2509-15-7
قطع
کتاب: وزیری
خواندن
این کتاب را
توصیه میکنم.
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/kavehabayatketabpanturkism.pdf
حمید احمدی-
دولت مدرن و
اقوام ایرانی:
شالوده شکنی
پارادایم-های
رایج در کتاب
دولت مدرن در
ایران - به
اهتمام: دکتر
رسول افضلی-
قم: انتشارات
دانشگاه مفید،
۱۳۸۶، چاپ اول
رایگان
در اینجا:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/drhamidahmadishaloodehshekani.htm
Dr. Touraj Atabaki Recasting Oneself, Rejecting the Other: Pan-Turkism and«
Iranian Nationalism» Van Schendel, Willem(Editor). Identity Politics in Central
Asia and the Muslim World: Nationalism, Ethnicity and Labour in the Twentieth
Century. London, , GBR: I. B. Tauris & Company, Limited, 2001
رایگان
در اینجا:
http://www.archive.org/details/RecastingOneselfRejectingTheOtherPan-turkismAndIranianNationalism
مکتب
در دانشنامه ایرانیکا:
http://www.iranica.com/articles/education-iii
با
این همه: زبان
پارسی دست کم
از زمان ساسانیان
زبان مشترک
مردم ایران
بوده است. در
زمان انقلاب
مشروطه هم که
خواستند
قانون اساسی
بنویسند این
مشترک بودن را
به صورت رسمی
در قانون اساسی
گنجاندند. پانترکان
همواره اصرار
دارند که بگویند
ایران هزار
سال زیر فرمان
ترکان بوده
است اما در
همان هزار سال
هم زبان اداری
و رسمی و
مشترک ایران
زبان پارسی
بود نه زبان
ترکی. در
دوران
قاجارهای ترکزبان
نیز زبان رسمی
ایران زبان شیرین
پارسی بود.
آمدن رضاشاه هیج
تغییری در این
وضعیت زبانی ایجاد
نکرد.
نوزده)
پان
ترکیستها
صدسال پیش
موجب حساسیت ایرانیان
و ایرانیان
نسبت به زبان
ترکی شدند.
بهانه زبان
مادری پانترکیستها
و ادعای "هویت
طلبی" بجای
پانترکیسم و
تجزیهطلبی
موضوع:
پاترکیستها
ادعا میکنند
که رشد ایرانستیزی
آنها بخاطر سیاستهای
دولت ایران
است. در
حالیکه این
خود پانترکیستها
بودند که موجب
سیاست تدافعی
دولت ایران
شدند.
در
واقع اعمال و
تبلیغات
پانترکیستها
در دوران پیش
از جنگ جهانی
اول موجب
واکنش تدافعی
و منفی ایرانیان
آذربایجانیان
شد و آنها نیز
خواستار
زدودن زبان
ترکی از آذربایجان
گشتند. در این
مورد من سه
منبع خوب (دو
تا آنلاین و یکی
کتابی) را
معرفی میکنم.
اهمیت این
موضوع اینست
که افرادی فکر
میکنند برخی
از سیاستهای
تدافعی رژیم پیشین
نادرست بوده
است در حالیکه
اگر آن را در
زمان و مکان
خود بسنجیم
همگی منطقی
بودند.
اصل
موضوع: شکل گیری
این اندیشه ملیگرایی
نوین را باید
تدافعی
دانست.
قابل توجه و
برخلات
انتظار، بسی
از رهبران این
جنبش نوین
آذربایجانی ایرانی
بودند. اندکی
پیش از جنگ
جهانی اول،
تبلیغات
پانترکیستی
دولت عثمانی،
آذربایجان ایران
و قفقاز و آسیایه
میانه را مورد
هدف قرار داد.
در واقع هدف این
تبلیغات این
بود که آذربایجان
ایران را ترغیب
به جدایی از ایران
و وصل کردن به یک
سرزمین نوین
پانترکیسی
بکنند. ولی
جالب است که
همین تبلیغات
برخلاف نظرهای
پانترکیستها
موجب شد که
گروهی از
روشنفکران
آذربایجان
بزرگترین و
تندترین پشتیبانان
تمامیت ارضی و
استقلال ایران
شوند. در ایران
پس از انقلاب
مشروطه یک نوع
ناسیونالیسم
رومانتیک ایرانی
به عنوان
واکنش به تجزیه
پروری عثمانی
ریشه گرفت. این
گروه ایرانی
آذربایجانی
در واکنش به
تجزیه پروری
عثمانی
خواستار
گسترش ناسیونالیسم
بر اساس زبان
فارسی و ملیگرایی
ایرانی شدند و
هدف آنها حفظ یکپارچگی
و استقلال ایران
بود. از این
لحاظ آنها سیاستهای
یکسانگرایی
براساس زبان
فارسی را پیشنهاد
نمودند که در
دوران رضاشاه
بیشتر به آن
عمل شد. از میان
این گروه میتوان
به دکتر محمود
افشار اشاره
کرد که بنیانگزار
پانایرانیسم
بود و این
مکتب فکری را
در واکنش به
خطرهای
پانترکیسم و
پانعربیسم و
در تقویت تمامی
ارضی و
استقلال ایران
بنا نهاد. کاظمزاده
ایرانشهر نیز
در مجله ایرانشهر
(چاپ برلین) به
ادعاهای
پانترکیستان
پاسخ میداد و
در واکنش به
ادعاهای آنها
به نژاد آریایی
مردم آذربایجان
و برتری مردم
ایران تایید میکرد.
همچنین محمود
افشار در مجله
آینده بحثهایی
در رابطه با
هویت ملی و
تمامیت ارضی و
وحدت ملی باز
کرد و اندیشههای
خود را در آن
نگاشت. از میان
تحرکات عثمانیان
میتوان به تطعیل
کردن مدارس
فارسی و نابودی
کتابهای فارسی
اشاره کرد که
واکنش شدیدی
از میهنپرستان
ایرانی را به
دنبال داشت.
در واقع سیاسی
شدن مسئله
زبان به این
دوران پیش از
رضاشاه برمیگردد.
اقدامات روسیه
تزاری برای از
بین برد زبان
فارسی در
قفقاز و جایگزین
کردن آن با
زبانهای محلی
برای کاست
نفوذ ایران نیز
موجب تحرک اندیشمندانی
ایرانی آن
دوران شده
بود. در همین
دوره پانترکیسهتا
به طور سیستامیک
در نابودی میراث
ادبی ایران و
زبان فارسی در
اوزبکستان نیز
میکوشیدند و
تمامی مدارس
فارسیزبان در
آن سامان نیز
بسته شد. در کل
سیاستهای ضد
زبان فارسی یکی
از عوامل
تحرکات
روشنفکران میهندوست
آن دوران بود.
مسئله دیگر که
باعث حساسیت این
روشفکران گردید
اشغال آذربایجان
از سوی ارتش
عثمانی در سال
۱۹۱۸ میبود.
ارتش عثمانی و
نخبگان
پانترکیست
آن، به انتشار
نشریه
ترکزبان
«آذرآبادگان»
زدند و در آن
نشریه به میراث
تمدنی، فرهنگی
و سیاسی ایران
هجوم شد و
تلاش شد تا
تاریخ و فرهنگ
و میراث دیگری
برای آذربایجان
معرفی گردد. سیاسی
کردن مسئله
زبانی باعث شد
که گروهی از
روشنفکران در
تبریز در همان
زمان برای
مقابله با
سلطه عثمانی،
بر تداوم
کاربرد فارسی
به عنوان زبان
آموزشی و اداری
و مکاتباتی در
آذربایجان
پافشاری کنند.
به علاوه این
سیاست زدودن
زبان فارسی در
روسیه تزاری و
در قاره هند نیز
باعث هراس ایراندوستان
از کاهش نفوذ
فرهنگی ایران
شد. در هر حال
اقدامات همسایگان
ایران در جلوگیری
از آموزش زبان
فارسی و تعطیل
ساختن مدارس
فارسی و نابودی
کتابهای فارسی
از سوی دیگر،
حساسیت اندیشمندان
و نخبگان ایران
را به خطرهای
کارگیری
زبانهای محلی
برانگیخت. در
عین حال باید
این نکته را نیز
یاداوری کرد
که زبان فارسی
زبان اصلی
مکتبهای سنتی
در ایران بوده
است و به
علاوه آن تنها
زبانی بوده
است که در ایران
همگانی است و
در انقلاب
مشروطه هم به
عنوان زبان
رسمی تایید میشود.
منابع:
پان
ترکیسم و ایران
-کاوه بیات
نشر:
پردیس دانش -28 اردیبهشت،
1387
شابک:
978-964-2509-15-7
قطع
کتاب: وزیری
خواندن
این کتاب را
توصیه میکنم.
حمید احمدی-
دولت مدرن و
اقوام ایرانی:
شالوده شکنی
پارادایم-های
رایج در کتاب
دولت مدرن در
ایران - به
اهتمام: دکتر
رسول افضلی-
قم: انتشارات
دانشگاه مفید،
۱۳۸۶، چاپ اول
رایگان
در اینجا:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/drhamidahmadishaloodehshekani.htm
Dr. Touraj Atabaki Recasting Oneself, Rejecting the Other: Pan-Turkism and«
Iranian Nationalism» Van Schendel, Willem(Editor). Identity Politics in Central
Asia and the Muslim World: Nationalism, Ethnicity and Labour in the Twentieth
Century. London, , GBR: I. B. Tauris & Company,
Limited, 2001
رایگان
در اینجا:
http://www.archive.org/details/RecastingOneselfRejectingTheOtherPan-turkismAndIranianNationalism
بنابراین
با خواندن بخش
هیژده و نوزده
این مقاله باید
به این نکته
نظر رسید که
پانترکیستها
زبان ترکی را
مورد بهانه
تجزیه قرار
داده بودند. برای همین
فردی مانند
استاد شهریار
میگوید:
ترکی
ما بس عزیز است
و زبان مادری
لیک
اگر ایران نگوید
لال باد از وی
زبان
نکته
جالب اینست که
در این چند
سال پانترکیستها
خود را هویتطلب
میخواهند و میگویند
" ما تنها تدریس
زبان مادری را
میخواهیم". در حالیکه
نیمنگاهی به
نشریات و
وبلاگ و وبسایتهایی
که خود را به
اصطلاح "هویت
طلب" مینامند
شکی نمیگذارد
که هویت
نوساخته و
واردشده آنها
(با آرم گرگ
خاکستری) تنها
براساس نفرت
است.
آنها حتی اگر
ناآگاهانه
هدف تجزیه ایران
را نداشته
باشند دارند
نفرت را پرورش
میدهند.
آنها
خواستار تعضیف
زبان فارسی در
ایران هستند
که مردم ایران
زبان مشترک
نداشته
باشند.
تا کنون نشنیدهایم
که پانترکیستها
بجای تدریس
زبان عربی از
دولت بخواهند
که زبان ترکی
را تدریس
کنند.
بلکه آنها میخواهند
آموزش و پرورش
در مدارس برای
آذربایجانیها
به زبان ترکی
باشد در حالیکه
این به این
معنی است که
دولت باید
مدارس
جداگانه بسازد
و دانشگاههای
جداگانه
بسازد و مردم
آذربایجان
زبان مشترکی
با سایر ایرانیان
نداشته باشند
(یا به طور خیلی
ضعیف آن را
بدانند ولی
زبان همسایه یعنی
ترکیه و آران
را خوب
بدانند).
چکیده:
یكی از
اهداف اشرار
پانتركیست
از برپایی
اغشاشات اخیر
(علاوه بر
تلاش برای القای
این توهم كه
در ایران میان
شهروندان
مناطق مختلف
كشور [به تعبیر
آنان: اقوام]
اختلاف و درگیری
عمیقی وجود
دارد و
شهروندان یك
منطقه از كشور
[به تعبیر
آنان: قوم
فارس!] به
شهروندان
منطقهای دیگر
[به تعبیر
آنان: قوم ترك!]
پیوسته در حال
توهین و ظلم و
تعدیاند، و
بنابراین باید
هر چه زودتر
از این كشور
جدا و مستقل
شد و خود را از
این شرّ این
درگیریها و
توهینها و
ستمها رها
ك-رد)، به راه
انداختن
مانوری عوامفریبانه
و نیز امتیازگیری
از دولت بوده
است. چنان كه
در غالب بیانیههایی
كه به مناسبت
مسائل اخیر از
سوی گروههای
قومگرا و حتا
از جانب شخصیتهای
سیاسی آذری
منتشر شد، پس
از اعتراض به
توهین خیالی
روزنامهی ایران،
به ناگاه با
لحنی آمرانه و
طلبكارانه
درخواست تشكیل
فرهنگستان
زبان تركی،
تدریس زبان
تركی در
مدارس، و توجه
به آبادانی و
توسعهی
مناطق تركزبان
مطرح شده است!
این همه ادعا
در حالی است
كه ایرانیان
تركزبان
%20(دستبالا) كل
جمعیت ایران
را تشكیل میدهند
و این حقیقت
جواز راهاندازی
فرهنگستان
زبان تركی و
تدریس زبان
تركی را در
مدارس (یا تبدیل
شدن زبان تركی
به دومین زبان
ملی ایران،
چنان كه پانتركها
میگویند) به
هیچ كس نمیدهد.
آیا تاكنون در
ایالات متحدهی
امریكا یا
كانادا به سبب
وجود جمعیت
پرشمار چینیزبان،
فرهنگستان
زبان چینی
برپا شده یا
زبان چینی در
مدارس آنان
تدریس میشود؟!
روشن است كه
تدریس زبانهای
محلی در مدارس
امری كاملاً بیمعنا
است، چرا كه
هر فردی زبان
محلی خود را
از گهوارهی
خویش فرا میگیرد،
و لذا فقط
زبان ملی است
كه برای آشنایی
همگان با آن،
میبایست در
مدارس آموخته
شود. اما بحث
از فقر و توسعهنیافتگی
مناطق تركزبان
(شمال غرب ایران)
جز طنز و مطایبه
چیز دیگری نمیتواند
باشد؛ چرا كه
علاوه بر
ظواهر امر،
آمارهای رسمی
نیز نشان میدهند
كه شمال غرب ایران
یكی از آبادترین
و توسعهیافتهترین
و ثروتمندترین
مناطق كشور
است
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/SuskhaavaPanturkisthaa.htm
البته
دیدگاه منفی ایرانیان
نسبت به بهانه
سازی زبان
ترکی برای جدایی
کردن بخشهای
تاریخ ایرانزمین
است.
وگرنه
نگارنده این
مطلب نیز باور
دارد که زبانهای
ایرانی مانند
کردی و بلوچی
و تالشی نه
تنها باعث تجزیهی
ایران نمیشوند
بلکه باعث عنیشدن
زبان مشترک
پارسی که همریشه
با اینهاست نیز
میشوند.
ام پانترکیستها
زبان ترکی را
بهانه برای
ترویج نفرت و
جعل تاریخ و
مهرهی ترکیه/آران
کردهاند در
حالیکه اگر
اولین قدم برای
توجه به این
زبان بایست سیاستزدایی
آن باشد (که از
صدسال پیش این
مسئله را پانترکیستها
سیاسی کردهاند). و صدسال
است ک پانترکیستها
به آذربایجان
ایران چشم
دوختهاند و
به خاطر به
زور ترکزبان
شدن آذربایجان
میخواهند آن
را از ایران
جدا کنند. این
مانند اینست
که بخشهایی از
فرانسه بخاطر
عربزبان شدن
در این چند
دهه به یک
کشور عربی بپیوندند. چنین چیزی
غیر ممکن است. همچنین
پانترکیستها
در مجلات خصوصی
خود کمتر به
زبان ترکی میپردازند
و اغلب به
نفرت و جعل
تاریخ و
آمارهای قومی
و اقتصادی
مشغولند.
همچنین
در فرانسه
هرگز بجای
زبان فرانسوی
برای شش ملیون
عربزبان
آنجا هیچکس تا
کنون زبان عربی
را زبان آموزش
و پرورش عربزبانان
آنجا نکرده
است. در
آمریکا با سیصد
زبان هم زبان
انگلیسی زبان
آموزش و پرورش
است. یا
در آلمان هم
زبان آموزش و
پرورش برای
ترکزبانان
مهاجر آنجا
همان آلمانی
است. در
فرانسه حدود
هفتاد زبان
بومی و قومی
وجود دارد ولی
زبان آموزش و
پرورش فرانسوی
است.
بنابراین این
مسئله ربطی به
حقوق بشر
ندارد.
ادعای بیپایهی
دیگر در این
بند «ممنوع
بودن» زبان
مادری است.
شما قانونی را
نشان بدهید که
بر اساس آن
آموزش زبان
مادری در ایران
ممنوع باشد.
در قانون اساسی
ایران آمده
است که زبان
رسمی ایران
زبان پارسی
است و آموزش
زبانهای قومی
و محلی در
کنار آن آزاد
است. و
امروز در ایران
مدارس
تابستانی و
خصوصی هستند
که آزادانه
زبانهای
گوناگون را
تدریس میکنند. مشکل این
است که پانترکان
میخواهند
زبان پارسی را
بردارند و
تنها زبان ترکی
را با آموزههای
پانترکی و
باکویی و ضدایرانی
در مدرسهها
آموزش دهند.
وجود زبان رسمی
برای آسانسازی
کارها است نه
برای «غیررسمی»
کردن دیگر
زبانها. شما
فکرش را بکنید
که زبان رسمی
وجود نمیداشت.
آن گاه هر کس
مجبور میشد
تنها در همان
استان یا شهر یا
روستای خودش
زندگی کند و
در هیج جای دیگر
نمیتوانست کار
پیدا کند یا
درس بخواند.
مثالی میزنم
هرچند نادقیق
است: همین
امروز در سطح
جهانی زبان
انگلیسی خود
را به عنوان
زبان رسمی تحمیل
کرده است و هر
کسی که انگلیسی
بداند امکان
کاریابی در
سطح جهانی برای
او بیشتر است.
زبان رسمی نیز
همین حالت را
در سطح کشور
دارد. کسی
دربارهی
زبان انگلیسی
چیزی نمیگوید
چون باور کردهاند
که دانستن
زبان انگلیسی
باعث میشود
موقعیت کاری و
زندگی بهتری
در جهان داشته
باشید (راست یا
دروغ به بحث
فعلی ما ربطی
ندارد). اما
زبان پارسی که
از زمان پس از
اسلام یعنی
دست کم نزدیک ۱۲۰۰ سال در
سراسر ایران
به عنوان زبان
مشترک
استفاده میشود
و همه با جان و
دل آن را پذیرفتهاند
و آثار ادبی و
هنری خود را
به آن پدید
آوردهاند
ناگهان هدف
حمله میشود.
بیست)
پانترکیستها
و دروغ ظلم به
اقوام و عقب
نگهداشتن
اقتصاد آذربایجان
یکی
از دورغهای رایج
میان پانترکیستها
اینست که دولت
ایران اقتصاد
آذربایجان را
نسبت به کل
کشور عقب
نگهداشته است. در حالیکه
آنها همیشه در
این مورد
آمارهای جعلی
و خودساخته میدهند.
در
این راستا:
حمید
احمدی- دولت
مدرن و اقوام
ایرانی:
شالوده شکنی
پارادایم-های
رایج در کتاب
دولت مدرن در
ایران - به اهتمام:
دکتر رسول
افضلی- قم:
انتشارات
دانشگاه مفید،
۱۳۸۶، چاپ اول
رایگان
در اینجا:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/drhamidahmadishaloodehshekani.htm
چگیده:
گذشته
از این نمیتوان
گفت که تمامی
مناطق «قومی» ایران
به طور یکسان
از عقبماندگی
رنج میبرند و
مناطق غیرقومی
یا فارسزبان ایران
به لحاظ توسعه
اقتصادی دارای
شکوفایی چشمگیر
باشند.
برای
نمونه وضع
اقتصادی
آذربایجان ایران
از بسیاری از
مناطق فارسزبان
بهتر و شاخصههای
توسعه اقتصادی
آن بالاتر
است. در
مقابل، برخی
از مناطق فارسزبان
ایرانی به
لحاظ برخی از
شاخصهای
اقتصادی از
مناطق غیرفارسزبان
ایران عقبترند. برای
نمونه بخش
اعظم مناطق
جنوب خراسان
از خدمت گازرسانی
محروم هستند. در حالی
که در بسیاری
از مناطق
آذربایجان و
کردستان دولت
خدمت لولهکشی
گاز را انجام
دادهاست. به همین
گونه آمار و
ارقام دقیق
نشان میدهند
که وضع برخی
مناطق فارسزبان
استانهای
حاشیه کویر،
نظیر سمنان،
فارس، یا
مناطقی همچون
هرمزگان و
بوشهر به لحاظ
اقتصادی و
شاخصهای
توسعه اقتصادی و رفاه
اجتماعی جزو
عقبترین
استانها و از
مناطق آذربایجان
عقبماندهتر
است.
...
در
برخی از بحثهای
گروههای قومگرا،
این موضوع
مطرح میشود
که دولت با
برنامهریزیهای
توسعهای
خاص، و با عدم
سرمایهگذاری
در آذربایجان
زمینه مهاجرت
آذریهای ایران،
چه نیروهای
متخصص، چه
بازرگان و
سرمایهدار،
و چه نیروهای
کارگری را به
مناطق مرکزی ایران
باعث شد و بدین
ترتیب نوعی
ستم قومی
اعمال کرد. هرچند
آذربایجان در
مقایسه با
تهران و برخی
از استانها
در سطح پایینتری
از رشد اقتصادی
و سرمایهگذاری
دولتی قرار
دارد، ولی
آمار و ارقام
دولتی و مراکز
آمار ایران
نشانگر این
واقعیت است که
سطح سرمایهگذاری
دولتی در این
استان از بسیاری
از مناطق فارسزبان
ایران بیشتر
است.
برای نمونه
اعتبارات
عمرانی
اختصاص یافته
در استان
آذربایجان
شرقی در سال ۱۳۸۰،
شامل ۵٫۱۴
درصد
اعتبارات
عمرانی کل
کشور بود و از
اعتبار
اختصاص به
استان اصفهان
(۴٫۴۰
درصد)، استان
کرمان (۳٫۷۸
درصد)، استان
گلستان (۲٫۵۳
درصد)، استان یزد
(۱٫۴۹
درصد)، استان
مازندران (۴٫۶۳
درصد)، استان
سمنان (۱٫۳۱
درصد)، استان
بوشهر (۲٫۱۴
درصد)، استان
گیلان (۳٫۶۳
درصد)، بیشتر
است. در
همین سال،
درصد
اعتبارات
استان تهران ۵٫۵۵٪
درصد است; یعنی
میزان بسیار
اندکی بیشتر
از آذربایجان
شرقی. این
آمار نشان میدهد
که برخلاف برخی
از نظرها،
دولت ایران سیاست
تبعیض اقتصادی
براساس قومیت
را در پیش
نگرفتهاست.
...
بیست
و یک)
در
اینجا دوستانی
که فدرالیسم
را توصیه میکنند
تجزیهطلب نیستند
ولی یکی از
ترفندهای
برای تجزیه
طلبی در دوران
اخیر راه
انداختن بحث
فدرالیسم قومی
است. یعنی
استانهای ایران
براساس قومیت
مرزبندی
شوند.
حالیکه در بسیاری
از مناطق ایران
مانند شمال
خراسان و
آذربایجان
غربی و
خوزستان و
کرمانشاه و
تهران و غیره
گروههای
زبانی در هم
چنان تنیدهاند
که هر نوع بریدن
این گروهها
از هم موجب
خونریزی میشود. تنها
کافی است به
نقشههای
افراطیون قومگرای
پانترک و پانکرد
نگاه کرد که دید
هر دوتای این
گروهها نه
تنها بخش بزرگی
از یک منطقه
را مورد ادعای
خود قرار میدهند
بلکه حتی
مناطقی که
غالبا ترکزبان/کردزبان
نیست را نیز
مورد ادعا خود
قرار دادهاند. در برخی
از شهرها برای
نمونه خود شهر
دارای یک زبان
دارند و تمامی
روستاهای دور
و اطراف آن
زبان دیگر (تا
حدی این حالت
در ارومیه دیده
میشود).
مانند نقشهی
پانترکیستها
در مورد بخشهای
بزرگی از گیلان
و شهرهای قزوین
و همدان و
اراک و غیره.. یا
نقشهی پانکردیستها
در مورد همدان
و لرستان و
بختیاری و غیره...
فدرالیسم
قومی نسخهی
تجزیهی ایران
است و هیچ ربطی
به حقوق بشر
ندارد.
زیرا حقوق
بشر را میتوان
در یک دولت قوی
و ملی و
مرکزگرا برقرار
کرد و نیازی
به پارهپاره
شدن ایران
ندارد.
جالب است که
برخی از این
احزاب نمونههای
قبیلهسالاری
مانند
عراق/افغانستان
را برای ایران
پیشنهاد میکنند. یعنی در
انتخابات به
اصطلاح
دموکراتیک
هر گروه مذهبی
و قومی نه
براساس لیاقت
بلکه براساس
تعصبات قومی/مذهبی
رایگزاری
کند. این
گروهها ملیت
ایرانی و زبان
مشترک فارسی ایرانیان
را انکار میکنند
و در واقع
آگاهانه یا
ناآگاهانه ایران
را به سوی تجزیه
میخوانند. بیخود نیست
که فردی پانترکیست
و تجزیهطلب
به نام
چهرهگانی
ادعا میکند که
فدرالیسم اولین
پله به رسیدن
آذربایجان
جداشده از ایران
است.
محمد
رضا خوبروی
پاک، نقدی بر
فدراليسم،
تهران: مؤسسه
نشر وپژوهش
شيرازه، 1377
نقدهای
فراوانی بر
نسخه تجزیهی
قومگرایان و ایرانستیزان
شده است.
چه از دیدگاه
ملی و چه حتی
از دیدگاه چپ:
http://www.sandjesh.com/html/baygani.htm
بیست
و دوم)
خلیج
فارس و پانعربیستها
و چند نقشه
مجعول
موضوع:
اخیراً در
جهان اینترنت
چند نقشه
مجعول به زبان
انگلیسی پیش
آمده است که
گویا از مال
دویست و اندی
سال پیش است و
بجای خلیج
فارس دارای خلیج
عرب است.
نخست
بایست گفت که
حدود 300+ نقشه
نام خلیج فارس
را آوردهاند
که منبع آنها
در اینجا نیز
پیدا میشود.
دوم
در همین
کتابهای اطلس
اگر به نثر آن
کتابها توجه
شود همه جا نام
خلیج فارس
آمده است و هم
نقشه خلیج
فارس.
سوم
همین اطلسها
در چاپهای
بعدی نقشههای
خود را تحصیح
کردند.
بایست
دانست که سیصد
سال پیش عیب
در اطلسها زیاد
بوده است ولی
باید به نثر
همین اطلسها
رجوع کرد. در این
رابطه مقاله زیر
پاسخ مفصل و
بسنده داد
است:
بیست
و سوم)
چند
مقاله دیگر در
نقد پانعربیسم
موضوع:
به علاوه پانترکیسم،
پانعربیسم
خطر دیگری است
که صدسال از
آغازش ایران
مورد هدف قرار
داده است. اما
برخلاف پانترکیسم،
تا حد فراوانی
پس از سقوط
بعثیها در
عراق، ایدولوجی
پانعربیسم
رو به رکود
است.
اگر سیاست
درست ایران در
تقویت کردها و
شیعیان باشد میتوان
این خطر را تا
حدود بسیاری
دفع کرد.
در
نهایت نیروهای
ایرانستیز
پانترک و پانعربیست
با هم دیگر
متحد شدهاند
تا ایران را
به تجزیه
ببرند. یکی
از دروغهای اینها
اینست که
خوزستان تنها
سرزمین عربنشین
است و حتی
مناطقی مانند
بوشهر که
مردمانش عربزبان/عربتبار
نیستند را نیز
مورد هدف قرار
دادهاند. در خود
خوزستان اما
شهرها و
شهرستان های
دزفول و اندیشمک
و شوشتر و ایذه
و مسجید سلیمان
و رامهرمز و
بهبهان و
ماهشهر و
آغاجری و
هفتگل و دهدز
و لالی و
باغمک و هندیجان
و هفت تپه و
بندر امام همه
فارس/بختیار
زبان هستند و
همه محروم
هستند. اما
آقای براهنی
گویا نمی
دانند که جمعیت
خوزستان تنها
عربزبانان نیستند. در شهر
اهواز و
آبادان از همه
جای ایران
اقوام مختلف
سکونت دارند. تنها در شادگان و
سوسنگرد و
خرمشهر و چند
منطقه جنوب
غربی است که
هموطنان
عربزبان ایرانی
اکثریت
هستند.
بیشینه مردم
خوزستان
عربزبان نیستند
و آنها هم
همانند همه ی
مردم ایران
محرومند. در ایران
امروز زبان
عربی برای همه
ایرانیان نیز
تدریس می شود
و علاوه بر این
مقام های بلند
پایه ای مانند
شمخانی و
شاهرودی در دولت
جا گرفته اند.
به
علاوه این چیزی
که پژوهشی در
رابطهاش
نشده است بیرون
انداختن ایرانیان
و پارسیزبانان
و کردهای فیلی
ایرانیتبار
از عراق(بخاطر
دلایل
نژادپرستی) در
قرن بیستم
است. این
موضوع نیازمند
یک تحقیق
جامعه دارد. همچنین
در کشورهای
عربی مانند
بحرین و
امارات و قطر
و کویت و غیره
نیز جمعیتهای
قابل ملاحظه ایرانیتبار
هستند.
خوزستان از
آغاز تاریخ
جزو ایران
بوده است و
نخست نشستگاه
اقوام ایلامی
(که نه عرب
بودند
و نه ترک) و
سپس نشستگاه
اقوام آمیخته
از تبار ایرانیان
و ایلامیان
بوده است.
برخلاف
نظر پانعربیستها(مانند
ناصر پورپیرار)،
زبان خوزی در
منطقه در
دوران مادها و
هخامنشیان و
پارثیان و
ساسانیان رایج
بوده است و
تنها پس از
دوران اعراب این
زبان از بین میرود. در این
رابطه بیشتر
به اینجا بنگرید:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/poormozdoorzanjan.htm
این چند
مقاله در نقد
دیدگاه پانعربیسم
معرفی میشود:
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/panarabism/pan-arabism.htm
بیست
و چهار)
موضوع:
آیا ایرانیان
به ترکان ظلم
کردند یا
ترکان به ایرانیان؟ً!
یکی
از ادعاهای
دروغ پانترکیستها
که ساخته نیروههای
چپ نیز میباشد
همان ادعای
ظلم "فارس بر
ترک" است. حال اگر
مروری به تاریخ
کنیم میبینیم
که این دروغ
محض است.
اگر تنها وحشیگری
مغول(اغلب
سربازانشان
تبار ترک
داشتند) یا
اغوزها یا
قاجارها و غیره
را در نظر
داشته باشیم
بایست بگوییم
که چند ملیون
ایرانی بدست
ترکان در این
تاریخ کشته شدهاند.
یکی ديگر از
گفتههای رضا
براهنی اينست
که : «هزار
سال تركها بر ايران
سلطنت كردند و
هزار سال
ادبيات فارسي
مستمرا توليد
شد.».
پرسشی بر می
آيد که چرا
آنها ادبيات
خودشان را
توليد
نکردند؟ آیا
آنها خودستیز
بودند که به
سوی ادبیات بیگانگان
بروند؟
آیا هیچ قومی
ادبیات خودش
را از ادبیات
دیگران پست تر
میشمارد؟ پاسخی بجز
اين نيست که
زبان ترکان بيابانگرد
و مهاجم و غیر
ایرانی حاکم بر
سرنوشت ايران
و ايرانيان –
دست کم تا مدت
چند قرن -از حد زبان
محاوره تجاوز
نمی کره است.
برای نمونه
ترکان غزنوی
که حتی يک اثر
ترکی باقی نگذاشتند
صاحب زبان و
ادب و فرهنگی
نبوند که آن
را در مناطق
فرمانروايی
خود به طور زبان
اداری و ادبی
بکار ببرند.
6.
نكتهي ديگر
دربارهي
تاريخ است.
اگر در ايران
دربارهي ظلم
سخن شود٬ به
يقين ظلم
قاجاريه و
صفویه و چشم كور
كردن انها و
برخورد انها
با زردشتيان (اصیل
ترین آریایی
ها)
مي تواند صفحههاي
زيادي را سياه
كند و در دنیا
امروز به این
قتل عام یا genocide می
گویند. به هر
حال پرسشی بر
می خیزد که آیا
می شود آذريها و
ايرانياني كه
به جبر زمان
زبانشان تركي
شده است را
بخاطر
قاجاريه مورد
طعن قرار داد؟ آیا
پهلوی ها حتی یک
دهم قاجاریه
نسبت به مردم
ایران ظلم
کردند؟ البته
که پاسخ منفی
است ولی لحن و
طعن نوشتار
آقای رضا
براهنی پاسخی
مثبت می دهد.
البته خود
آقای رضا براهني
هم ناآگاهانه
اعتراف كرده
است كه چه کسی در طول
تاريخ بر دیگران
ستم
كرده است زيرا
بقول ايشان تركان بر
ايرانيان
هزار سال
حكومت كردند.
پس ايرانيان دیگر
و ايراني
زبانان و
فارسي زبانان
در چهارده قرن
اخير نخست به
مدت دو قرن
نيم تحت سلطه
تازيان
مسلمان عرب
زبان بودند و
در اين مدت,
فرمانروايي
ايراني و
فارسي زبان بر
ايران زمين
حكومت نكرده
است. در يازده
قرن و نيم
اخير نيز به
جز دوره
كوتاهي همواره
ايران و ايرانيان
تحت ستم و
سلطه قبايل
ترك زرد پوست
و تاتاران
بوده اند و
فرمانرواياني
ترك نژاد يا
ترك زبان بر
آنان حكومت مي
كرده اند , و بارها
همين تركان
سرزمينهاي
آبادان ايران
را ويران و
آثار تمدن را
در اين كشور
از بيخ و بن
نابود كردند.
همهي ايرانيان
اسير دست
تركان بودند و
در نتيجه اگر
قرار باشد از
ستم سخني به
ميان آيد , بي
ترديد بايد از
ستم «تركان» به
«ايرانيان»
سخن گفت به
استناد شواهد
بسيار و نه بر عكس
آن! حمله
تركان نيمي
از سرزمين ايراني را و بویژه
بخشهاي بزرگي
از آسياي
ميانه كه
سغدي-ایرانی
زبان بودند و
شهرهاي بزرگ و بي
نظير مرو و
بلخ و نيشاپور
را از ميان
ببرد. در
نقاط دیگر هم ايرانيان
يا نابود
گشتند يا
زبانشان عوض
شد و شواهد
عيني زيادی
نشان از حضور ايرانيان دارد،
برای نمونه
همين آتشكده
هاي زردشتي، كه به
فرهنگ
ايرانيان
تعلق دارد. یکی از
نقاط کشور که
زبان ایرانیان
عوض شد
همین آذربایجان
است و این
درست برخلاف
دروغی است که
جناب رضا
براهنی می گوید
و آن دروغ اینست
که ترکان حاکم
هرگز زبانشان
را تحمیل و جایگزین
نکردند.
اما این دروغ
درست برخلاف
آنچه بر
خوارزم و سغد
و آذربایجان و
آران و ترکیه
گذشته است و
همه امروز می
دانند که اولی و
دومی و سومی پیش
از هجوم
ترکان، اغلب ایرانی
زبان
بودند. مردم
آذربایجان
زبان ایرانی
خود را بخاطر
همین ترکان
حاکم از دست
دادند وگرنه
آنها هم ریشه
و تبار ایرانی
دارند.
تازه ما می
دانیم که ترکیه
ترکزبان نبود
و امروز بجز
مناطق کردنشین
همه جا
ترکزبان است. اما ایرانیان
تا حدوده قابل
ملاحظه ای
توانستند در
طول این مدت
همچنان هویت ایرانی
خویش را
نگهدارند و برخلاف
این می بینیم
که کشوری
همانند مصر یا
ترکیه
نتوانستند
فرهنگ پیشین
خود را حفظ کنند. اینکه ایرانیان
توانستند هویت
خود را نگه
دارند نکته
مهمی است که
بسیاری از تاریخ
نویسان به آن
اشاره کردند. برای
نمونه رنه
گروسه درباره
حمله های
اقوام
ترک/مغول بیگانه
و خونخواری تیمور می نویسد:
«برای ما تصور
این نکته
دشوار است که
چگونه عمر
تمدن ظریف ایرانی
، پس از چنین
فاجعه هایی به
سر نیامند»(رنه
گروسه، ایران
و نقش تاریخی
آن، ترجمه
غلامعلی سیار-ص
105)
....
این
مقاله به طور
واضح تنها مشتی
از خروار ظلم
و ستم تاریخی
ترکان بر ایرانیان
را معرفی مینماید:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehdorooghhaayehrayejbakhshyek.htm
بیست
و پنج)
پاسخ
به چند ضدایرانی
دیگر مانند
پورپیرار و غیره:
چون
ضدایرانیان
اغلب با سابقهی
چپی بر ایرانیان
و هویت آنها
تاختهاند در
اینجا ما چند
مقاله در پاسخ
به این ضدایرانیان
را معرفی میکنیم. این
نکته ضروری
است که در
دانشنامهها
و کتابهای
متعبر و
ژورنال و فصلنامههای
متعبر هیچ کس
ب این نوع
افراد استناد
نمیکند.
تنها این
افراد در میان
پانترکیستها
و سایر ایرانستیزان
و افراد بیسواد
قومگرا جایگاهی
دارند.
پاسخهایی
به ناصرپورپیرار
و بسیاری از
پانترکیستها:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/main.htm
(در
بخش در نقد
پورپیرار)
پاسخی
به پانترکیست
ایرانستیزی
به نام
ماشالله رزمی:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehrazmioz.htm
پاسخهایی
به پانترکیستهایی
مانند رضا
براهنی و ضیاء
صدرالاشرافی:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/main.htm
http://shahrbaraz.blogspot.com/search/label/%D9%BE%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B1%DA%A9%D8%A7%D9%86
پاسخی
دروغهای به
پانترکیست
نژادپرستی به نام
علیرضا
اصغرزاده که زیر
سایه
"ضدنژادپرستی"
ضدیت با ایران
و ایرانی را
ترویج میدهد:
پاسخهای
دیگر به پانترکیستها
به زبان انگلیسی:
بیست
و شش)
موضوع:
فرهنگ ایرانی
آذربایجان
ربطی به دده
قورقود و گرگ
خاکستری و غیره
ندارد.
تنها کافی به
مقبره
الشعراء تبریز
سفر کرد و دید
که همه شاعران
آنجا پارسیگو
هستند بجز
استاد شهریار
که اشعاری نیز
به ترکی سروده
است.
برای
آگاهی بیشتر
از فرهنگ راستین
آذربایجان باید
به کتابهایی
مانند سفینه
تبریز و نزهت
المجاس رجوع
کرد و این
کتابها پیوند
محکم و عمیق
آذربایجان با
سایر ایران را
نشان میدهند و
هرگز نمیتوان
آذربایجان را
جزو جهان ترک
پنداشت.
حتی با وجود
ترکزبان
بودن مردم
آنجا، واقعیتهای
تاریخی در
مورد فرهنگ ایرانی
آذربایجان تغییر
نخواهد کرد. واقعیت
اینست که همام
و قطران و
خاقانی و نظامی
و مهستی و
اوحدی مراغهای
و محمود شبستری
همه ایرانی و
ایرانیتبار
بودند و جزوی
از فرهنگ ایرانی حساب میشوند
و ربطی به
تمدن ترکان
ندارند.
دو
سند محکم و گویا
از این فرهنگ
همان نزهت
المجالس و سفینهی
تبریز است:
http://www.iranica.com/articles/nozhat-al-majales-an-anthology-of-some-4000-quatrains
باید در
شناساندن میراث
واقعی و ادبی
و فرهنگی آذربایجان
بیشتر کوشید. این
منطقه پیش از
اسلام یکی از
مناطق مهم
زردشتیان
بوده است و پس از
اسلام هم جایگاه
مهم ادبیات
فارسی و فرهنگ
ایرانی.
اینکه امروز
ادعا شود
منطقه آذربایجان
سرزمین
اغوزها و آتیلا
و گرگ خاکستری
و غیره است یک
تحریف تاریخ میباشد
و بس. شکی
نیست که
ترکمنانی (از
دوران صفویه)
بر فرهنگ
آذربایجان
اثر گذاشتند
ولی با
شناساندن
کتابهایی
مانند نزهت
المجاس و سفینهی
تبریز و پنج
گنج نظامی و
اشعار خاقانی
و غیره، فرهنگ
واقعی آذربایجان
که همان فرهنگ
ایرانی است
زنده میماند و
بهتر شناخته میشود.
بیست
و هفت)
ظلم
پانترکیستها
به اقلیتهای
ایرانیتبار
تالش و کرد و
زازا و تاجیک
در آران قفقاز
و ترکیه و
اوزبکستان
امروز
پانترکیستها
سعی میکنند که
هویت ضدایرانی
پانترکیستی
به مردم آذربایجان
بپذیرانند و
در عین حال
اقلیتهای ایرانیتبار
در این کشورها
را با قتلعام
و نابودی هویت
آنها محو
کنند.
در
کشور ترکیه که
ظلم ترکان بر
کردها و زازاهای
ایرانیتبار
بر همه روشن
است.
حتی
به نسلکشی
کردان توجه در
زمان حکومت
ترکان جوان
(پان ترکیستها)
خوب توجه نشده
است(زیرا در
غرب بیشتر به
کشتار مسیحیان
آسوری و یونانی
و ارمنی توجه
شده است و ما
هم در ایران
هنوز به خطر
پانترکیسم
توجه نکردیم). در هر
حال یک مقاله
عالی در این
رابطه به تازگی
چاپ شده است:
http://www.informaworld.com/smpp/section?content=a790756258&fulltext=713240928
و
کشتار سیصد
هزار کرد در زیر
حکومت ترکان
جوان را مورد
بحث قرار داده
است.
http://www.informaworld.com/smpp/section?content=a790756258&fulltext=713240928
Late Ottoman genocides: the dissolution of the Ottoman Empire and Young
Turkish population and extermination policies—introduction
Authors: Dominik J. Schaller; Jrgen Zimmerer
Published in: Journal of Genocide
Research, Volume 10, Issue 1 March 2008 , pages 7 - 14
حتی
یک نسلکشی در
این راستا در
درسیم انجام
شده است:
The
Suppression of the Dersim Rebellion in Turkey (1937-38) by Martin Van
Bruinessen
http://www.let.uu.nl/~Martin.vanBruinessen/personal/publications/Dersim_rebellion.pdf
ظلم
کشور ترکیه و
کوشش کردن
آنها در نابودی
کردان و
زازاها چنان
است که هنوز این
آتش فروزان
است..
برخی
وقتها پانترکیستها
ادعا میکنند
که در ترکیه
حق کردها داده
شده است و
آنها مدارس و
تلویزیون خود
را دارند! در حالیکه
هیچ مدرسه کردی
نه تنها در
ترکیه وجود
ندارد بلکه
تلویزیون
استانهای محلی
سالها در ایران
وجود داشته
است (حتی رادیو
کردی در
کرمانشاه در
دوران پهلوی
که آهنگهای
حسن زیرک را
پخش میکرد). همچنین
حتی یک کرد
وجود ندارد که
هم به کرد
بودن خود
افتخار کند و
هم به ترک
بودن (یعنی
شهروند ترکیه!). چون کرد
بودن یا زازا
بودن اصولا با
ترک بودن
تناقض دارد. اما کرد
بودن با ایرانی
بودن در واقع یکی
هست و هر کردی
در هرجای جهان
یک ایرانی
حساب میشود
(حال با سیاست
کشور ایران
مخالف باشد یا
نه).
نابودی
پنجهزار
روستای کردنشین
در ترکیه و ایرانیتباران
کرد را "ترککوهی"
خواندن و
صحبت(نه حتی
نوشتن بلکه
صحبت) به زبان
کردی را غیرقانونی
دانستن جزو
اعمال پانترکیستها
بوده است:
http://www.kurdistan.org/Trial/schulter.html
در
کشور سلطنتی
الهامشاه علیوف(بالای
رود ارس)
آمارهای غیر
رسمی شمار
اقوام ایرانیتبار
تالش و تات و
کرد و همچنین
اقوام قفقازیتباز
لزگی و آوار
را بسیار بالاتر
از آمار رسمی
تبلیغی آن
کشور میدانند.
برخلاف
ادعاهای پانترکیستها،
در این کشور هیچ
کاری برای
زبانهای
تالشی و کردی
و لزکی و تاتی
نمیشود و
جمهوری آذربایجان
همواره سعی
کرده است که این
زبانها را از
بین ببرد.
در
رابطه با
تالشها به اینجا
بنگرید:
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/talysh/talyshmain.htm
و
اینجا:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehdorooghhaayehrayejbakhshyek.htm
(نظر
پانترکگرایانه
مرتضی نگاهی و
رد نظر وی در
رابطه با اقلیت
ستمدیده و
بومی تالش و
تات و کرد در
آران قفقاز.)
همچنین
در رابطه با
اقلیت
کردزبان این
کشور به اینجا
بنگرید:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhbehdorooghhaayehrayejbakhshyek.htm
http://www.archive.org/details/PoliticizationOfTheBackgroundOfNizamiGanjaviAttemptedDe-iranizationOf
و
همچنین مقاله
مهم زیر:
An
example of nation building process is also given by Ismet Cherif Vanly in his
article describes the official state policy (which was really part of the USSR
policy of assimilating smaller groups into larger groups):
“Not only did
Turkey and Azerbaijan pursue an identical
policy, both employed identical techniques, e.g. forced assimilation, manipulation of population figures, settlement of
non-Kurds in areas predominantly Kurdish, suppression of publications and abolition of Kurdish as a medium
of instruction in schools. A familiar
Soviet technique was also used: Kurdish historical figures
such as Sharaf Khan of Bitlis and Ahmad Khani and the Shaddadid dynasty as a
whole were described as Azeris. Kurds who retained “Kurdish”as their
nationality on their internal
passports as opposed to “Azeri”were unable to find employment.”(Ismet Chériff Vanly, “The Kurds
in the Soviet Union”, in: Philip G. Kreyenbroek & S. Sperl (eds.), The
Kurds: A Contemporary Overview (London: Routledge, 1992))
در اینجا:
http://www.archive.org/details/TheKurdsInTheSovietUnion
در
رابطه با تاتها
نیز باید
دانست که صد و
پنجاه سال پیش
اکثریت شهر
باکو تاتزبان
بوده است
چنانکه باکیخانوف
تاریخنگار
مسلمان قفقازی
میگیود.
“In the nineteenth century the Tats were settled in large
homogeneous groups. The intensive processes of assimilation by the
Turkic-speaking Azerbaijanis cut back the territory and numbers of the Tats. In
1886 they numbered more than 120,000 in Azerbaijan and 3,600 in Daghestan.
According to the census of 1926 the number of Tats in Azerbaijan (despite the
effect of natural increase) had dropped to 28,500, although there were also
38,300 “Azerbaijanis”with Tat as their native language.”(Natalia G. Volkova
“Tats”in Encyclopedia of World Culture, Editor: David Publisher, New York: G.K.
Hall, Prentice Hall International, 1991-1996).
در کتاب
باکیخانوف
آمده است.
http://www.azargoshnasp.net/geography/azararan/Azarbaijankojastaliabdoli.htm
درصفحه
18 كتاب مذكور
آمده است:
هشت قريه در
طبرسران كه
جلقان و
روكال و
مقاطير و كماخ
و زيديان و
حميدي و
مطاعي و
بيلحدي
باشد، در
حوالي شهري
كه
انوشيروان
در محل متصل
به دربند
تعمير كرده
بود و آثار آن
هنوز معلوم
است، زبان
تات دارند.
ايضا”در صفحه
19 كتاب ياد
شده آمده
است: محالات
واقع در ميان
بلوكينشماخي
و قديال كه
حالا شهر قبه
است، مثل
حوض و لاهج
و قشونلو در
شيروان و
برمك و شش
پاره و پايين
بدوق در قبه
و تمام مملكت
باكو سواي شش
قريه ي
تراكمه،
همينزبان
تات را
دارند... قسم
قربي مملكت
قبه سواي
قريه ي
خنالق كه
رباني
عليحده دارد
و ناحيه ي
سموريه و
كوره دو محال
طبرسران كه
دره و احمدلو
ميباشند به
اصطلاحاتمنطقه،
زبان مخصوص
دارند و اهالي
ترك زبان را
مغول مينامند.
ترجمه
انگلیسی بخش این
کتاب:
There are eight villages in Tabarsaran which are: Jalqan,
Rukan, Maqatir, Kamakh, Ridiyan, Homeydi, Mata'i, and Bilhadi. They are in the
environs of a city that Anushiravan built near the wall of Darband. Its remains
are still there. They speak the Tat language, which is one of the languages of
Old Persia. It is clear that they are from the people of Fars and after its
destruction they settled in those villages. ..The districts situated between
the two cities of Shamakhi and Qodyal, which is now the city of Qobbeh, include
Howz, Lahej, and Qoshunlu in Shirvan and Barmak, Sheshpareh and the lower part
of Boduq in Qobbeh, and all the country of Baku, except six villages of
Turkmen, speak Tat. it becomes apparent from this that
they originate from Fars.
(Floor,
Willem. and Javadi, Hasan. i(2009), "The Heavenly
Rose-Garden: A History of Shirvan & Daghestan by Abbas Qoli Aqa Bakikhanov,
Mage Publishers, 2009)
منابع
دیگر نیز به
پرفراوان
بودن تعداد
تاتها(پارسیزبانان)
اشاره کردهاند:
“In the
nineteenth century the Tats were settled in large homogeneous groups. The
intensive processes of assimilation by the Turkic-speaking Azerbaijanis cut
back the territory and numbers of the Tats. In 1886 they numbered more than
120,000 in Azerbaijan and 3,600 in Daghestan. According to the census of 1926
the number of Tats in Azerbaijan (despite the effect of natural increase) had
dropped to 28,500, although there were also 38,300 “Azerbaijanis”with Tat as
their native language.”
(Natalia G. Volkova “Tats”in Encyclopedia of World Culture, Editor: David
Publisher, New York: G.K. Hall, Prentice Hall International, 1991-1996).
اما
با سیاست ضدایرانی
شوروی و همچنین
پانترکیسم،
میتوان گفت که
پارسیزبانان
تقریبا
نابوده شدهاند(زیرا
پیوندشان با ایران
مایهی هراس
شوروی و پانترکیستها
بود) و امروز
شاید ده هزار
تات بیشتر
نماند.
در حالیکه صد
سال پیش حدود
تاتها صد و بیست
هزار نفر بود
و با رشد جمعیت
معمولی امروز
باید این
شماره به ششصد
هزار برسد.
شاید
یک نمونه از
فاشیسم پانترکیستی
همین باشد که
پروفسور
نوروز علی
محمداف را
بخاطر اینکه
گفته بود نظامی
گنجوی و بابک
خرمدین ایرانی
بودند را به
زندان
انداختند و پس
از یک سال او
را کشتند و او
را جاسوس ایرانی
معرفی کردند. این
ماجرا در اینجا
خوب ذکر شده
است:
http://www.archive.org/details/PoliticizationOfTheBackgroundOfNizamiGanjaviAttemptedDe-iranizationOf
این
نشانگر
نژادپرستی عمیق
این کشور میباشد.
در
کشور
اوزبکستان هم
کوشش شده است
که تمامی عناصرزبان
فارسی و
مردمان تاجیک
برکنده شود.
همچنین
صدسال است که
پانترکیستها
با حمایت شوروی
سعی کردهاند
که ریشهی
مردمان پارسیزبانان
ایرانیان (تاجیکان)
را از
اوزبکستان
برکنند:
کیسی
تبرخوردهی
پارسی
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/kistitabarkhordeh.htm
تاجیکان
اوزبکستان
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/tajikanbadbakhtuzbekistan.htm
و
همچنین کتاب
مهم رحیم
ماسو:
http://www.angelfire.com/rnb/bashiri/caq/caq.html
با
وجود اینکه
آمارهای
محققان غربی
حداقل سیدرصد
مردم
اوزبکستان را ایرانی(تاجیک)
میشمرند:
Lena Jonson, "Tajikistan in
the New Central Asia", Published by I.B.Tauris, 2006. pg 108: "According to official Uzbek
statistics there are slightly over 1 million Tajiks in Uzbekistan or about 4%
of the population. The unofficial figure is over 6 million Tajiks. They are
concentrated in the Sukhandarya, Samarqand and Bukhara regions."
Karl Cordell, "Ethnicity and
Democratisation in the New Europe", Published by Routledge, 1999. Excerpt from pg 201: "Consequently, the
number of citizens who regard themselves as Tajiks is difficult to determine.
Tajikis within and outside of the republic, Samarkand State University (SamGU)
academic and international commentators suggest that there may be between six
and seven million Tajiks in Uzbekistan, constituting 30% of the republic's 22
million population, rather than the official figure of 4.7%(Foltz 1996;213;
Carlisle 1995:88).
اما
آمار رسمی
دولت پانترکیست
اوزبکستان سعی
میکند آن را
به پنج درصد
تقلیل دهد.
بنابراین
هماکنون (سال
2010 میلادی) بدترین
ظلمها بر
مردمان ایرانیتبار
کرد/زازا در
ترکیه و
مردمان ایرانیتباران
تالش/کرد/تات(پارسی)
در آران (به
علاوه ظلم بر
اقوام قفقازی
مانند لزگیها
و آوارها و
همچنین اقوامی
مانند ارمنیان)
و بدترین
ظلمها بر پارسیزبانان
ایرانی (تاجیکان)
اوزبکستان
دارد انجام میشود
در
واقع باید یک
سازمان برای
حقوق دفاع ایرانیان
برونمرز
مانند
کردها/زازاهای
ترکیه و
تالش/کرد/تاتهای
جمهوری قلابی
آذربایجان و
همچنین پارسیزبانان
اوزبکستان
(تاجیکان)
ساخته شود و
تمامی ایرانیتباران
با کمال
هماهنگی
بتوانند حقوق
ایرانیتباران
را بدست بیاورند
(پیش از آنکه
در یک دو نسل دیگر
این مردم به
کل نابود
شوند).
بیست
و هشت)
ظلم
پانترکیستها
به سایر اقوام
دیگر ارمنی و یونانی
و آسوری و
اسلاوی و غیره...
اقوام
بومی دیگر نیز
در نسل قبل بهدست
پانترکیستها
قتلعام و نسلکشی
شدهاند.
از
این میان، میتوان
به نسلکشی
ارمیان و یونانیان
و آسوریان و غیره
اشاره کرد.
تاریخنگاران
پذیرفتهاند
که ترکان پانترکیست
عثمانی حدود یک
ملیون تا یک
ملیون نیم
ارمنی و هفتصد
هزار آسوری و
دستکم
پانصدهزار یونانی
را به خاطر
تعصبات نژادی
نسلکشی
کردند.
نکتهی
جالب اینست که
آنها این نسلکشیها
را راه
انداختند تا
به کشور بزگ
ترکستان خود برسند.
در
رابطه با نسلکشی
ارمنیان:
http://www.armenian-genocide.org/
در
رابطه با نسلکشی
آسوریان:
در
گوگل بزنید Assyrian
genocide
http://www.aina.org/news/20100303213217.htm
http://www.aga-online.org/downloads/de/news/attachments/Vortrag_Bruessel.pdf
در
رابطه با نسلکشی
یونایان:
http://www.greek-genocide.org/
http://www.hellenicgenocide.org/
همچنین
در دوران
عثمانی ظلم
فراوانی بر
مردمان اسلاویتبار
بالکان شده
است که تا
امروز مزهی
تلخی در بسیاری
از اقوام
اسلاویتبار
در بالکان از
ستمهای
عثمانیان
وجود دارد.
در
ایجا خوبست که
به دو ماجرای
دیگر بنگریم:
نخست
برخی از پانترکیستها
ادعا میکنند
که در جنگ
جهانی اول،
ارمنیان
مردمان آذریتبار
را کشتند. اما اینها
چون بیسوادند
نمیدانند که
در کتابهای آن
دوران در
رابطه با جنگ
جیلوها و
مسلمانان
گفتهاست و در
نهایت اگر بر
آمارها نگاه
کنیم خواهیم دید
که تمامی آسوریهای
منطقه کم و بیش
نابود شدند در
حالیکه ماکو و
ارومیه و خوی
و غیره در اصل
آسورینشین یا
جمعیت قابل
ملاحظه آسوری
داشتند.
خود نام ارومیه
این موضوع را
نیز تایید میکند.
دومین
نکته اینست که
پانترکیستها
در جنگ
آرتساخ/کاراباغ
خود اول این
جنگ را آغاز
کردند و ارمنیان
بیگناه را در
شهرهای باکو و
سومقیت کشتار
کردند.
چند
نمونه از این
جنایتها را میتوانید
در اینجا پیدا
کنید:
http://www.nkrusa.org/nk_conflict/sumgait_massacre.shtml
http://en.wikipedia.org/wiki/Sumgait_pogrom
http://sumgait.info/maraga/maraga-eng/survivors-maraghar.htm
شکی
نیست که
روزگاری اکثریت
مردمان
نخجوان نیز
ارمنی بودند و
همچنین استالین
آرتساخ را (با
وجود اکثریت
ارمنی) به
کشور نوساخته و
جعلی آذربایجان
داد.
تازگی
نیز پانترکیستها
در رابطه با
ماجرای خوجالی
هیاهو راه میاندازند
در حالیکه:
یک)
در میان
مردمان غیرنظامی
در خوجالی
نظامیان جنگی
بودند که به نیروهای
ارمنی شلیک میکردند.
دو)
نیروهای ارمنی
یک راه باز
برای فرار غیرنظامیان
گذاشته بود ولی
کشور جمهوری
آذربایجان
بزور غیرنظامیان
را در خوجالی
نگه داشت.
سه)
عکسهایی که
جمهوری آذربایجان
از این ماجرا
جعل کرده است
صحت ندارند و
اغلب جعلی میباشند
و پس از دو روز
بعد از حادثه
با مثله کردن
اجساد کشتگان
(بدست سربازان
آذربایجان)
گرفته شده
است.
چهار)
همانطور که
گفته شد اولین
جنایتهای این
جنگ را جمهوری
آذربایجان
انجام داد و
حدود چهارصد
هزار ارمنی نیز
در این جنگ
آواره شدند.
در
رابطه با این
ماجرا دوستان
میتوانند از این
دو وبسایت بیشتر
اطلاعات بگیرند
و تحریف جمهوری
آذربایجان در
جعل کردن عکسهای
غیرواقعی را
مشاهده کنند:
(بخش
انگلیسی این
سایت کار میکند
ولی هنوز فارسی
آن انگار راه
نیافته است)
در هر
صورت، این یک
جنگ نظامی بود
که هر دو طرف
صدمه غیرنظامی
دیدند و
آغازگر آن هم
سیاستهای
پانترکیستی
و شونیست دولت
آذربایجان
بود اما ماهیتهای
کشتارهای این
جنگ در یک سطح
با نسلکشیهای
دوران عثمانی
نیستند و
ساختن عکسهای
جعلی بدست پانترکیستها و مثله
کردن اجساد
بدست پانترکیستها
برای تحرک
عوام محکوم
است.
بیست
و نه)
سوسکها
و پانترکیستها
موضوع: یکی از
دروغهای پانترکیستها
اینست که
روزنامهی ایران
در سال 1385 با کشیدن
کارتون سوسک
به ترکزبانان
ایران توهین
کرد.
در
حالیکه هیچ
توهینی در
روزنامه ایران
نبود و پانترکیستها
این را بهانه
کردند تا نفرت
خود را از
مردمان ایران
بروز کنند.
پیوند
زیر پاسخ کامل
و بسنده در
رابطه با هیاهوی
پانترکیستها
در این مورد
آورده است:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/SuskhaavaPanturkisthaa.htm
سی)
جشن
نوروز و پانترکیستها
به
تازگی پانترکیستها
سعی میکنند که
ریشهی ایرانی(آریایی/پارسی)
جشن نوروز را
کتمان کنند و
حتی آن را به
فرهنگ ترکان
انتساب کنند.
پاسخ
کامل به این
ادعاهای بیپایه
و پوچ در اینجا
داده شده است:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/nowruzpanturkistha.htm
سی
و یک )
هدف
پانترکیسم
هدف
پانترکیسم
در نهایت همان
جدایی و متلاشی
ایران و نابودی
ایرانیتباران(کردها
و تالشان و
پارسیزبانان..)
بویژه در
کشورهای
آران/شروان و
ترکیه و
اوزبکستان و حتی ایران
است.
همچنین
البته هدف اول
آنها تجزیه
بخشهای تاریخی
سرزمین ایرانیان
به دلیل ترکزبان
شدن آن بخشها
در سدههای اخیر
است. در
حالیکه آذربایجان
از زمان حداقل
مادها جزو و
بخشی از تمدن
و سرزمین ایرانیان
حساب میشود و
تغییر زبان آن
به ترکی نمیتواند
آن را بخشی
جدا از هویت
تمدن ایران
کند.
البته این
پروژه را پانترکیستها
از طریق نامهای
قلابی مانند
"هویت طلب" و
"مدرسه ترکی"
و غیره نیز پیش
میبرند.
برای
رسیدن به این
هدف پانترکیستها
دروغهای
فراوانی میگویند:
1) ترویج کینه
بر ضد ارمنیان
و ایرانیان
(پارسیزبانان
و کردزبانان و
تالشیان و
آذربایجانیهای
ایراندوست)
2) جعل و تحریف
تاریخ
با هدف تاریخ
دروغین ساختن
برای پیشینه
ترکان در ایران
و همچنین سعی
در بخشیدن تاریخ
جداگانه به
ترکزبانان ایرانی
(آذربایجانیان).
3) نفی تاریخ
شناخته شده و
مستند و مستدل
ایرانیان
4) پافشاری
به زبانهای
محلی و قومی
در مقابل شیرازهی
ملت ایران که
همان زبان
فارسی میباشد
و سیاسی کردن
زبانهای بومی
برای تعضیف
زبان ملی کشور
ایران.
5) بهانههای
دروغین ساختن
مانند ماجرای
کارتون
روزنامه ایران
یا به دروغ
ادعا کردن که
ستم اقتصادی یا
فرهنگی بر
استانهای
آذربایجان
انجام میشود
(که به این
ادعاها در همین
مقاله پاسخ
داده شده است)
و غیره.
6) باید نفرت
و کینه با جعلتاریخ
و خردشمردن
تاریخ ایرانیان
و تاکید بر زبان
ترکی (یعنی از
رسمیت
انداختن زبان
فارسی و حتی
در نهایت آن
را آموزش
ندادن) و
شعارهای واهی
مانند "رسمی
شدن زبان ترکی
در سراسر ایران"(با
وجود اینکه
ترکزبانان ایرانی
اقلیت هستند و
اغلب آنها
تاکنون ایراندوست
بوده اند)
شگردهای
فراوان دیگری
نیز وجود
دارد.
سی
و دو)
مقابله
با پانترکیستها:
برای
مقابله با
پانترکیسم،
وحدت همهی ایرانیتباران
(و آذربایجانیهای
ایراندوست نیز
جزو این
گروهند) باید
استوارتر
گردد و
آگاهی ملی در
رابطه با این
اندیشهی ضدایرانی
باید بیشتر
بشود و نهادهای
علمی ساخته
شود تا به تحریفهای
تاریخی و سیاسی
این گروه پاسخ
داده شود. البته
چون جمهوری
اسلامی با
ابرقدرتها
درگیر شده است
ناچار این
گروه نیز از
دشمنان ایران
پشتیبانی میشود. همچنین
نقش آذربایجان
در فرهنگ و
تمدن ایران باید
بهتر به
مردمان ایران
و بویژه
مردمان آذریزبان
شناسانده
گردد.
در
این راستا
مقالهی زیر
به انگلیسی از
نگارنده
مقاله فعلی
شرح بیشتری
داده است:
http://www.archive.org/details/OnTheNecessityOfTheUnityOfIranianPeople
همچنین
یکی از بیهودهترین
و بیارزشترین
گفتمانها در
میان به
اصطلاح "روشنفکران"
ایرانی بحث
اسلامستیزی
است. در
حالیکه دین
اسلام و آنهم
اسلام خراسانی
عرفانی بخش
جداناپذیری
از تمدن ایرانیان
است و انکار
بخش بزرگی از
تمدن ایران
تنها ضربه به
هویت ایرانی میتواند
بزند.
همچنین این بحث
باعث مصرف شدن
نیروهای فکری
ایرانیان شده
است و بجای
نقد پانترکیسم
آنها دینداران
را نقد میکنند. در حالیکه
تمامیت ارضی
کشور و هویت ایرانی
زیر تهدیدهای
جدی دشمنان ایران
است (چه درونی
از امتگرایان
و چه برونی از
تجزیهطلبان)
این روشنفکران
نیز دارند
اختلافات بین
ایرانیان را بیشتر
میکنند.
حقیقت اینست
که تمدن ایرانی
یک دورهی
پشااسلامی و یک
دورهی
پسااسلامی
داشته است و
هر دوی این
دورهها نکات
مثبتی نیز
دارند و انکار
کلی یک دوره
از هیچ تمدنی
دیده نشده
است. در
رابطه با این
موضوع مهم بیشتر
در این مقاله
بحث کردم:
http://www.archive.org/details/OnTheNecessityOfTheUnityOfIranianPeople