پان ترکیستها
و ادعای ترک
بودن آذربایجان
در زمان معاویه!(کتاب
التیجان)
(با
سپاس از داریوش
کیانی برای
فراهم کردن
بخشی از این
متن)
موضوع: یکی
از پانترکیستها
به کتابی به
نام التیجان
اشاره میکند
که فرد اسطورهای
در دربار معاویه
دارد
داستانهای
اسطورهای یمن
را برایش
بازگو میکند.. نویسندهی
پانترکیست مینویسد:
«یکی ازاسناد
مهمی که
ازحضور اقوام
ترک زبان
درآذربایجان
پیش از اسلام
حکایت دارد
"اخبار عبدین
شریه" [در متن
چنین است] است.
عبید در دوره
جاهلیت در یمن
به دنیا آمده
و یکی ازمعمرین
و جهاندیدگان
دوره خلافت
معاویه بوده
است. معاویه
اورا به دمشق
دعوت کرد و از
اخبار عرب و
ملوک آن قوم
جویا شد و وی
به پرسشهای
معاویه پاسخ
داد. به دستور
معاویه اخبار
او تدوین گردید
[…] درجریان
گفتگوی عبید
با معاویه
دوبار
ازآذربایجان
سخن به میان
آمده است.
معاویه
گفت: خداوند
تو را چیزها
دهاد، از حال
آذربایجان
بگو؟ عبید
گفت: آذربایجان
از سرزمینهای
ترک است و
ترکان در آن
گرد آمدهاند.
بار دوم عبید
از حمله رائد
که از امرای یمن
بوده به آذربایجان
سخن گفته است.
معاویه گفت یا
عبید سخنات
را دنبال کن!
گفت : ... جنگ را به
تأخیر افکند.
پس ترکان و
خزران پیمان
شکنی کردند ....
[در متن چنین
است] معاویه
گفت: ترک و
آذربایجان
کدام است؟ عبید
گفت: یا امیرالمومنین
این دو سرزمین
آنان است!
نویسندهی
پانترکیست مینویسد:
«طبری می گوید:
"منوچهر در
آذربایجان با
ترکان جنگید ...
کیخسرو و
فرزندان او در
آذربایجان با
ترکان جنگیدند
.. و گشتاسب در
آذربایجان با
ترکان جنگید و
عده زیادی از
آنها را کشت".
وی حدود ترکان
را از آسیا تا
روم میداند.
این نوشته
حضور ترکان را
حداقل همزمان
به دوران کیانیان
می رساند!!
جدای از
این که اشخاص
مورد اشارهی
این نقل قول
همگی اسطورهایاند
و در نتیجه
اخبار منسوب
به آنها نیز
از مقولهی
اساطیر به
شمار می آیند،
باید گفت که
چنین روایاتی
در کتاب طبری
وجود ندارد و
به خوبی آشکار
است که پانترکیستها
همیشه کوشیدهاند
که توهمات و
تخیلات روانپریشانهی
خود را به
مورخان کهن و
معتبر نسبت
دهند.
اما اصل
روایت طبری که
این دو نویسندهی
پانترک
داستان خود را
با نیمنگاهی
به آن ساخته و
پرداختهاند،
و گویی که هیچ
کس نمیتواند
پرده از نیرنگشان
بردارد، به
طبری نسبت
دادهاند، میگوید
که که رائش بن
قیس، شاه
اسطورهای یمن،
در زمان
منوچهر،
پادشاه
اسطورهای ایران،
در آذربایجان
به ترکانی که
آن را تصرف
کرده بودند
حمله برد و بسیاری
از آنان را
کشت و اسیر
گرفت (تاریخ
طبری، ترجمهی
ابوالقاسم پاینده،
بنیاد فرهنگ ایران،
1352، ص293). جدای از این
که همهی شخصیتها
و وقایع این
روایت طبری
اسطورهای
هستند و این
روایت، در
اصل، بازگو کنندهی
یک افسانهی
متأخر عربی
است، در آن،
از ترکان نه
به عنوان
مردمان و اهالی
آذربایجان،
بل که به
عنوان تصرف
کنندگان
آذربایجان (که
ممکن است
خاطرهای به
جا مانده از
حملات پیاپی
خزرهای ترکزبان
و یهودی مذهب
به اران و
آذربایجان
باشد) سخن
رفته است.
قصه مندرج
در تاریخ طبری
(جلد اول،
ترجمه
ابوالقاسم پاینده،
انتشارات بنیاد
فرهنگ ایران،
1352، ص 293، سطر 13-5) چنین
است:
«به پندار
هشام بن کلبی،
رائش بن قیس
بن … ، پس از یعرب
بن قحطان بن … و
برادران اش،
پادشاهی یمن
داشت و پادشاهی
وی به روزگار
منوچهر بود و
نام اش حارث
بود و رائش از
آن رو لقب یافت
که با قومی
بجنگید و غنیمت
گرفت و به سوی یمن
بازگشت و از
آن جا به
کوهستان طی،
سپس انبار و
سپس موصل حمله
برد و سالار
سپاه وی یکی
از یاران اش
به نام شمر بن
عطاف بود، و
در آذربایجان
به ترکان که
آن سرزمین را
به دست داشتند
حمله برد و بسیار
کس را بکشت و
اسیر گرفت و
ماجراهای خویش
را در دو سنگ
بنوشت که در دیار
آذربایجان
معروف است».
چنان که می
بینید، ما در
این جا فقط با یک
افسانه
سروکار داریم،
با شاهی
افسانه ای به
نام رائش که
در زمان شاه
اسطوره ای ایران،
«منوچهر» می زیست،و
با لشکرکشی افسانه
ای این شاه
اسطوره ای یمن
به آذربایجان
و ایران! یعنی،
افسانه در
افسانه! سوای
این نکات
واضح، در همین
قصه هم،
«ترکان»
ساکنان و
مردمان آذربایجان
دانسته نشده
اند، بل که از
آنان به منزله
اشغالگران
آذربایجان
سخن رفته است
که این سرزمین
را تصاحب کرده
بودند (به دست
گرفته بودند)
و این شاه
افسانه ای یمنی
نیز آذربایجان
را از سیطره
آن ها خارج
کرده است.
بدیهی
است که اگر
ترکان ساکنان
بومی آذربایجان
از بدو تاریخ
بودند، هرگز -
حتا در متن این
افسانه نیز - نیازی
به بردن نام
آن ها به این
شکل متمایز و
خاص،و با
عبارت «آن سرزمین
را به دست
داشتند» یا «در
آنجا گرد
آمدند» نمی
بود.
بایست
دانست که فرد
اسطورهای
رائش که در
کتاب اسطورهای
التیجان
دربارش حرف میزنند
وجود تاریخی
ندارد و سیصد
سال و اندی
زندگی میکند و
چین و هند و
آفریقا را به
فرمانبری از یمن
سوق میدهد.
ابن
خلدون هم این اخبارها
را در مورد
پادشاهان یمن
و جنگ آنان با
ترکان (که در این
مطالب نیز
اشغالگر
آذربایجان در
دوران شاهان کیانی
تعریف شدهاند)
رد کرده است:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/pasokhibnkhalduntahrifpanturkistha.htm
ابن
خلدون در کتاب
مقدمه باز مینویسد:
«دیگر
از اخبار سست
و بیاساس که
همهی مورخان
دربارهی
سرگذشت
تبابعه(جمع
تبع(بضم «ت» و
فتح «ب» مشدد) از سلسلههای
ملوک یمن، و
کسی را بدین
لقب میخوانند
که حضرموت و
سباً و حمیر
در تصرف وی
باشد))،
پادشاهان یمن و جزیرة
العرب، روایت
کردهاند این
است که
پادشاهان یمن
از قلمرو
فرمانروایی
خویس بسرزمین
افریقیه و
بربر از ممالک
مغرب رهسپار
شده و با
آنان پیکارها
کردهاند و
افریقیش بی صیفی
از بزرگترین
شاهان نخستین
روزگار
فرمانروایی
آنان، که
همرزمان موسی
(ع)، یا کمی پیش
از وی میزیسته،
بافریقیه
لشکر کشید و
تا وسط بربرها
پیش رفت و
باآنان به
نبردهای خونین
شدیدی دست یازید،
و هم او کسی
است که این
قوم را بدین
نام خوانده
است چه هنگامیکه
سخن گفتن
آنانرا بزبان
عجمی میشنود و
میگوید: این
بربره چیست؟ و از آن
روزگار لفظ
بربر از این
گفتار گرفته
شده است و
آنانرا بدین
نام خواندهاند
و او وقتی از
مغرب بازگشته
چند قبیله از
حمیر(بکسر «ی» و
فتح «ی» موضعی
است در جانب
غربی صنعاء یمن
و حمیر بن
سباً بن یشحب
پدر قبیله ایست
از یمن) را برای
پاسبانی در
آنجا سالخو
گذاشته است و
آنان در آن
سرزمین رحل
اقامت افکنده
و با مردم آن
ناحیه آمیختگی
و اختلاط یافتهاند
و صنهاجه و
کتامه از آن
گروهاند. و از اینجاست
که طبری و
جرجانی و
مسعودی و ابن
الکلبی و بیهقی
برآنند که
صنهاجه و
کتامه از قبیلهی
حمیر هستند ولی
نژاد شناسان
بربر این
انتساب را نمیپذیرند
و درست هم همین
است. و
هم مسعودی
آورده است که
ذوالاذعار از
ملوک یمن پیش
از افریقیش
فرمانروایی
داشته و در
روزگار سلیمان،
ع، با مردم
مغرب پیکار
کرده و بر آن
بلاد استیلا یافته
است و نظیر همین
واقعه را
دربارهی یاسر
پسر وی که
جانشین پدر
بوده نیز یاد
کرده است و گوید:
او بناحیهای
از ممالک مغرب
بنام وادی
الرمل رسیده و
بسیاری از ریگ
راهی نجسته و
باز گشته است. همچنین
در خصوص تبع دیگر
یمن، اسعد ابو
کرب، مورخان
گویند وی
معاصر گشتاسپ
پادشاه سلسلهی
کیانی ایران
بوده و بر موصل
و آذربایجان
تسلط یافته
است، با ترکان
روبرو شده و
باآنان بنبردی
خونین
پرداخته و
آنها را شکست
داده، سپس دو
سه بار دیگر
هم با ترکان
جنگیده است و
او پس ازین
وقایع سه تن
از پسران خود
را برای پیکار
به کشور ایران
و بلاد سغد در
ممالک ترکان و
ماوراءالنهر،
و کشور روم گسیل
کرده است. پسر
نخستینش نواحی
سمرقند را
متصرف گردیده
و از فلات
گذشته و بچین
رسیده است، در
انجا برادر
دوم خود را یافته
است که پس از
جنگ با مردم
سمرقند بر وی
سبقت جسته و
بچین تاخته
است، این دو
برادر در کشور
چین جنگهای
خونینی میکنند
و غنایم بسیار
بچنگ میآورند
و با یکدیگر
به یمن باز میگردند
و هنگام
بازگشت قبایلی
از حمیر در
کشور چین
وادار بسکونت
میکنند که تا
این روزگار در
این کشور بسر
میبرند.
برادر
سوم به قسطنطنیه
میرسد و آن
شهر را واژگون
میسازد و
برکشور روم چیره
میشود و سپس
برمیگردد.
همهی
این اخبار از
صحت دور و
براساس وهم و
غلط مبتنی است
و بافسانه و
داستانهای
ساختگی بیشتر
شباهت دارد، زیرا
تبابعه در جزیرة
العرب سلطنت
داشتهاند و
پایتخت و مقر
فرمانروائی
آنان در صنعاء
یمن بوده است
و جزیرة العرب
را از سه سوی
دریاره احاطه
کرده است: از
جنوب دریای
هند، و از مشرق
دریای فارس که
از دریای هند
بطرف بصره
منشعب میشود
و از مغرب دریای
سوئز که هم از
دریای هند به
شهر سوئز از
نواحی مصر میرود
چنانکه در
نقشهی جغرافی
دیده میشود. و تنها
راهی که از یمن
به بلاد مغرب
میرود راه میان
دریای سوئز و
دریای شام است
که مسافت آن
باندازهی دو
روز راه یاکمتر
از آن است. و بعید
بنظر میرسد که
پادشاهی عظیم
با سپاهیان
فراوانی از این
راه بگذرند بیآنکه
آن نواحی جزء
متصرفات او
گردد.
چنین پیشآمدی
بر حسب عادت
ممتنع است، چه
در نواحی خط سیر
او عمالقه و
کنعانیان در
شام و قبطیان
در مصر سکونت
داشتهاند و
عمالقه مصر و
بنی اسرائیل
شام را در حیطهی
اقتدار و تصرف
خویش
درآوردند، در
صورتیکه هرگز
مورخان اخباری
روایت نکردهاند
که تبابعهی یمن
با هیچیک از
این ملتها جنگیده
یا یکی از این
نقاط را متصرف
شده باشند. گذشته
از این مسافتی
که باید از یمن
تا مغرب پیمود
بسیار دور است
و سپاهیان به
آذوقه و علوفه
و توشههای بسیار
نیازمند میباشند،
بنابراین
اگر وی
ممالک و نواحی
سر راه خود را
تصرف نکرده
باشد و بخواهد
از آنها بگذرد
ناگریز باید
از طریق غارت
و دستبرد
بمزارع و
دهکدههای پیرامون
راه بسیج سفر
و آذوقهی
سپاهیان خود
را بدست آورد
و بنابر عادت
چنین روشی برای
تأمین کند و
اگر بگوییم که
این سپاهیان بیجنگ
و خونریزی از
بلاد مزبور
گذشته و توشهی
خود را از طریق
مسالمت بدست
آوردهاند، این
فرض از همهی
شقوق دشوارتر
و ممتنعتر
است و
باورکردنی نیست،
پس واضح است
که این اخبار
سست و بیاساس
و ساختگی است،
اما وادی
الرمل، یا
سرزمینی که از
کثرت ریگ
راهگذر را از
پیمورد راه
عاجز کند،
سرتاپا جعل
است، زیرا چنین
نامی در آن
سرزمین هیچگاه
شنیده نشده و
با اینکه
همواره
مسافران بسیاری
بمغرب میروند
هیچکدام چنین
نامی در آن
خطه نشنیدهاند
و کاروانیانی
که راههای
گوناگون مغرب
را پیموده و
دهکدهها و
منزلگاههای
آنها را دیدهاند
در هیچ عصری
از چنین ناحیه
و جایگاهی نام
نبردهاند،
ولی چون مطلب
غریب و شگفت
است (و مطالب
عجیب انگیزهی
نقل فراوان
است) از اینرو
مردم آنرا بسیار
حکایت میکنند.
و
اما جنگیدن
تبابعه با
ممالک شرق و
سرزمین
ترکان، هرچند
راه آن ناحیه
از راههای
سوئز
پهناورتر
است، ولی از یمن
تا نواحی
مزبور مسافت
دورتری است و ملتهای
ایران(پارس) و
روم در سر راه
رسیدن بناحیهی
ترکان متعرض
مهاجم میباشند
و کسیکه
بخواهد بسرزمین
ترکان برسد باید
پیش از تصرف
اراضی آنان با
ایران(پارس) و
روم بجنگد، در
صورتیکه هیچ
مورخی روایت
نکرده که
تبابعه ممالک
ایران(پارس) یا
روم را تصرف
کرده باشند،
بلکه آنچه در
تاریخ آمده اینست
که این قوم در
مرزهای کشور
عراق و بین
بحرین و حیره
و جزیره و
نواحی دجله و
فرات با ایرانیان
نبرد کردهاند
و این جنگ میان
ذوالاذعار
پادشاه یمن و
کیکاوس
پادشاه کیانی
روی داده است. و هم گویند تبع
اصغر ابوکرب نیز
با گشتاسپ پیکار
کرده است، ولی
با بودن ملوک
طوایف پس از کیانیان
و پس از آنها
ساسانیان در
سرزمین ایران،
گذشتن از این
کشور برای جنگ
با ترکان و رسیدن
بتبت و چین
امری است که
بنابرعادت
محال بنظر میسرد،
چه جنگیدن با
مللی که در سر
راه چین قرار
دارند بسیار
سخت است و هم نیازی
فراوان
بعلوفه و
آذوقه و دیگر
وسایل سفر پیدا
میشود و بادوری
مسافت چنانکه یادکردیم
چنین سفری
دشوار و ناشدنی
است.
بنابراین
خبرهای مربوط باین
قضیه نیز
نادرست و واهی
است و جعلیست
و برفرض که
مأخذ نقل اینگونه
اخبار درست
باشد این
انتقادات و عیوب
بر آنها وارد
است و چگونه
ممکن است درست
باشد در صورتیکه
اخبار مزبور
از منابع درستی
هم روایت نشده
است؟ و
در گفتار ابن
اسحق در خبر یثرب
و اوس و خزرج
که تبع دیگری
با مجاهده و
سختی بسیار
بجانب مشرق
رفته است نیز
عراق و ایران
منظور است ولی
جنگ آنان با
ترک و تبت بهیچرو
درست نیست
چنانکه بثبوت
رسانیدیم. پس درین
باره بهرچه
برمیخوریم
نباید بدان
اعتماد کنیم و
باید در اخبار
بیندیشیم و
آنها را با
قوانین صحیح
عرضه دهیم تا
آنها را با
بهترین وجه دریابیم
و صحیح را از
سقیم بازشناسیم.
و
خدا راهنمای
انسان براستی
است.
(مقدمه،
جلد اول،
گنابادی،
صفحه 16-21)
این
اخبار اسطورهای
در مقاله
مربوط به نظامی
گنجوی به طور
بسیار مفصل
بزبان انگلیسی
بررسی شده است
و سپس افسانه
بودن آن نمایان
شده است. در پیوست-ب یا appendix
b این
مقاله، میتوانید
کل افسانه و غیرواقعی
اخبار جنگ
پادشاهان یمنی(هر
کدام با عمر
چندساله) در
مقابل ترکان
(که در آن متن
التیجان نیز بیگانگی
حساب شدهاند
که از دست
پادشاهان
اسطورهای یمن
شکست میخورند
و آذربایجان و
موصول را رها
میکنند) را
ملاحظه فرمایید. این
اسطورهها نیز
در کتاب ابن
مسکویه و ابن
کثیر و غیره
آمده است که
در مقالهی زیر
نیز عبارت
آنها نیز ذکر
شده است.
http://www.archive.org/details/PoliticizationOfTheBackgroundOfNizamiGanjaviAttemptedDe-iranizationOf
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/NizamiPoliticizationUSSR.pdf
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history
http://www.kavehfarrokh.com/wp-content/uploads/2009/08/nizamipoliticizationussr4.pdf
خوانندگان
گرامی به این
بخش توجه
کنند:
Akbar Kitab al-Tijan: The Arab
folklore Kitab al-Tijan and
fight between mythical Yemenese Kings and Turanians/Turks in Azerbaijan has no historical validity. On the background of Turanians.
جالب
است که یکی از
نویسندگان
معاصر
آذربایجان (شاید به
طور اشتباهی)
نادرستانه سعی
کردند که به این
افسانه ماهیت
واقعی بدهند در
حالیکه هیچ
دانشمند غربی
چنان افسانهای
را جدی نگرفته
است. ایشان
سعی کردند
رائش که پیش
از میلاد در این
داستنها توصیف
شده است را به
ابرهه زمان پیغمبر
مربوط دهند در
حالیکه آذربایجان
در آن زمان زیر
قلمرو ساسانیان
بود و نه
ترکان در آن
فرود آمده
بودند و نه
ترکزبان بود
چنانکه حتی
چندین سده پس
از فروپاشی
ساسانیان
تمامی اسناد
به ایرانیزبان
بودن آذربایجان
گواهی میدهند
و ده ها نمونه
از زبان ایرانی
آذربایجان در
مقابل حتی صفر
بیت/جمله از
زبان ترکی خود
یک گواهی گویا
است.
فهرست
پادشاهان
اسطورهای یمن
بنابر کتاب
التیجان در
همان مقالهی
نظامی گنجوی
بالا آمده
است.
در مورد
نظر
دانشمندان
امروزی و
چگونگی ترکزبان
شدن
آذربایجان،
به مقالهی
زیر بنگرید:
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/kasravipasokhbehnaqd.htm
به دو
نکتهی دیگر نیز
باید توجه
کرد. یک
با وجود
اسطوره بودن
افراسیاب و
رائش و غیره،
در متون
اعراب، واژهی
ترک به معنی
آلتاییزبان
الزاماً
نبوده است و بیشتر
به معنی ساکنین
آسیایهمیانه
(چه ایرانی چه
آلتایی) تعلق
داشته است:
در
رابطه با ریشهی
واژهی ترک و
محدودهی آن
دوم در
مورد خزرها
است.
خزرها، برای
کمتر از پنج
شش سال،
توانستند تا
موصول پیش
بروند و بخشهایی
از آذربایجان
را تصرف کنند،
ولی چنانکه در
مقالهی زیر
توضیح داده
شده است، آنها
ماهیت مردمان
آذربایجان را
تغییر ندارند
و هیچ سندی از
زبان ترکی خزری
از این ناحیه
وجود ندارد و
هیچ نشانی از
تمدن و فرهنگ
و کتاب و زبان
آنها برای
گردشگران قرن نهم
دهم میلادی پیدا
نیست.
واضح است که یک
منطقه نمیتواند
در عرض شش سال
تغییر قومیت
بدهد.
در این
مورد به مقالهی
زیر رجوع شود: