پانترکیستها
و تحریف در
پیرامون کسروی
یکی از پانترکیستها
در یک فروم
ضدایرانی یک
مقالهای از
احمد کسروی را
درج کرد که در
آن بریدگی و تحریف
آشکار دیده
میشود.
مقالهی
تحریف شدهی
پانترکیستی
را پیوست با
ترجمهی
صحیح
ان از یک
محقق
آمریکایی
قرار دادیم.
مقالهی
ترجمهی
انگلیسی در
اینجا هست:
http://www.oocities.com/evan_j_siegel/IranTurk/IranTurk.html
را یک محقق
آمریکایی به
نام پروفسور
ایوان سیگل
(استاد
دانشگاه
آمریکا در
ریاضی و همچنین
خاورمیانهشناس
برجسته)
ترجمه کرده
است.
و در یک فصلنامهی
جمهوری
آذربایجان آن
مقاله چاپ شده
است:
This article was originally
published in the The Journal of Azerbaijani Studies (vol. 1, no. 2, 1998).
حالا یک
بررسی در
رابطه با
بریدگیهای
ترجمهی
تحریفگرانه
و ترجمهی
محقق
آمریکایی
انجام دهیم:
در ترجمهی
تحریفگر
آمده است:
"در
میان
روستاهائی كه
عادتاً فارسی
صحبت میكنند،
اكثر شهرها
مانند تهران،
شیراز، قزوین
و همدان با
روستاها یا
ایلات تركی
زبان احاطه
شده اند"
اما
در ترجمهی
انگلیسی، این
نکته آمده
است:
the villages in which the inhabitants speak Persian, one
sees villages in which the people
speak Turkish, and many Persian cities, such as Tehran or Shiraz or Qazvin or Hamadan, are surrounded on
all sides by Turkish villages or tribes
این نشانگر
یک تحریف واضح
است.
ترجمهگر
پانترکیست
نخواسته ذکر
کند که کسروی
شهرهای قزوین
و همدان را
پارسیزبان
خوانده است. برای
همین "پارسیزبان"
را از صفت این
شهرها حذف کرده
است و این
اولین نمونه
آشکار مغرض
بودن مترجم
پانترکیست
است.
در مقالهی
پانترکیستی،
بدبینی مردم
آذربایجان
نسبت به زبان
ترکی نیامده
است. در
حالیکه کسروی
میگوید:
As for the Iranians, even those who speak Turkish claim that
it is a foreign language which had penetrated their country during times of
Turkish and Mongol rule and had spread and become popular at sword-point.
یعنی کسروی
میگوید:
«اما در رابطه
با ایرانیان،
حتی آنهایی که
ترکزبان
هستند، بر این
باور هستند که
این زبان در
دوران
مغولان/ترکان
آمده است و بزور
شمشیر آنها
گسترش یافته
است»
این دیدگاه
بدبینی نسبت
به زبان ترکی
پس حاصل
اندیشههای
پهلوی نبوده
است، بلکه
بقول کسروی،
بسیاری از
ترکزبانان
ایران، زبان
ترکی را یک
زبان تحمیلی و
حاصل حملات
اتراک و
مغولان
میدانستند. اما
مترجم تحریفگر،
از خیر این
موضوع گذشت،
زیرا آنها
میخواهنند
این دیدگاه
منفی به زبان
ترکی را از
دوران پهلویها
بدانند و نه
قاجارها.
اما
بزرگترین
دروغ مترجم
تحریفگر،
شاید این بوده
است که کسروی
در این مقاله،
نظر مخالفی با
"آذری یا زبان
باستان" در
مورد ماهیت
زبان پیشین
آذربایجان
داده است.
در حالیکه
کسروی به طور
واضح در مورد
مادها میگوید:
Similarly, we do not claim that Azerbaijan has been a
cradle of Turkish since ancient times; indeed, the Medes who had lived in
Azerbaijan and Hamadan and `Eraq thousands of years before them were not Turks,
as claimed by some extremist Turkish leaders. Such a claim is nothing but a
falsification of history.
کسروی به
صراحت مادها
را غیر ترک
میداند.
در آن دوران،
کم و بیش همه
مادها را یک
قوم ایرانی
میدانستند و
امروز این
نظریه صد در
صد در منابع
علمی جهان به
ثبت رسیده
است. در
حالیکه کسروی
به طور واضح
در مورد مادها
میگوید که
آنها ترک نبودند،
اما مترجم پانترکیست
از خیر ترجمهی
این جمله
کلیدی در مورد
مادها گذشته
است.
پس همینجا
کافی است
بدانیم که
زبان اصلی
آذربایجان،
ترکی نبوده
است و یک زبان
ایرانی بوده
است، زیرا
مادها در نظر
محققان، یک قوم
ایرانی حساب
میشند.
کسروی نیز
سپس به مهاجرت
ترکان در زمان
اسلامی به
ایران اشاره
میکند (باز اینجا
همنظر کتاب
خود آذری یا
زبان باستان
آذربایجان) و
البته این
نکته در تاریخ
امروز بدیهی
است:
We do not claim that the people of Azerbaijan or all
speakers of Turkish in Iran are pure Turks like their brothers among the Turks
of Turkestan; this is put the lie to by the plain senses. Similarly, we do not
claim that Azerbaijan has been a cradle of Turkish since ancient times; indeed,
the Medes who had lived in Azerbaijan and Hamadan and `Eraq thousands of years
before them were not Turks, as claimed by some extremist Turkish leaders.
در اینجا نیز
به صراحت زبان
ترکی را پس از
اسلام میداند
که مردمان
آذربایجان آن
را در دراز مدت
انتخاب کردند:
rather, it was for the native population who were
subjected to their rule and mingled with them to be assimilated into them and
see their language turkified and changed to Turkish,
and not the other way around.
پس اینجا
بومیان آذربایجان
را جدا از
ترکان میداند
و میگوید که این
بومیان
آذربایجان
بودند که زیر
تسلط ترکان،
ناچار در آنها
آسیمیله شدند
و زبانشان به ترکی
تغییر یافت.
در اینجا نیز
به صراحت وارد
شدن زبان ترکی
را بخاطر
سلجوقیان و
هلاکو و
تیموریان از
آسیایهمیانه
(ترکستان) میداند:
But the issue is not so enigmatic if it is examined fairly
and free of prejudice, for Iran borders on the steppes of Turkestan, crowded
with roving Turkish tribes, herders of horses and livestock. Their places of
settlement, situated between those steppes and Transoxiana and Asia Minor, were
known since ancient times for the lands lushness and the abundance of plants
and pasturage and a plenitude of gardens and widespread lushness. Indeed, in
the earliest times and before these times, it had been a refuge for these
tribes. They took refuge there when they had been defeated by the enemy and
they beat a broad path to Transoxiana and Syria or to any region they pleased
when they became hard-pressed in their deserts or there was a shortage of
pasturage or herbage. The deeds of Hulagu Khan and his descendants and Amir
Timarlang and his, as well as the Seljuks, including their overrunning of Iran
and their dividing between themselves the lands beyond were no different than
those of their ancestors in prehistoric times. Iran did not have a wall like
China did to restrain or block them; they burst through her borders along with
their children and women and horses and livestock, and divided up the length
and breadth of the land in search of safety and pasture.
خلاصه این
نظرهای کسروی
هیچ تناقضی با
کتاب آذری یا
زبان باستان
آذربایجان او
ندارد، زیرا:
1)
زبان
مادی (یعنی
زبان ایرانی)
را ترکی
نمیداند و در
آن دوران عموم
دانشمندان
نیز زبان مادی
را ایرانی
میدانستند (و
امروز این نظر
صد در صد
دانشمندان
ایرانشناس
است). پس
زبان ترکی ،
زبان ایرانی
را از
آذربایجان
رانده است. چیزی که
کسروی در کتاب
آذری خود نیز ثابت
کرده است و در
این مقاله نیز
بومیان
آذربایجان را
غیرترک
میداند.
2)
در
این کتاب،
زبان ترکی را
از ترکستان
میداند و نه
از بین
النهرین و
ایلام و غیره
(مانند پانترکیستهای
امروزی) و
امدن زبان
ترکی را در
دوران
سلجوقیان،
هلاک،
تیموریان،قرایقویونلو
و فیره میداند.
3)
در
این کتاب به
طور واضح ،
نظر کسروی
اینست که ترکزبانان
آذربایجان
برخلاف ترکان
ترکستان، از
تبار خالص
ترکان نیست. اما باز مقالهی
تحریفگرانه
این جمله را
حذف کرده است.
چند نکتهی
دیگر، کسروی
در این مقاله میگوید
که
زبان ترکی
آذربایجانی، دارنده
سنت ادبی قدیم
و قوی نیست و
میگوید که حتی
در تبریز،
زبان فارسی در
دوران مشروطه
زبان حاکم
ادبی بوده است
و نشریات زبان
ترکی نسبت به
فارسی ناچیز
بودند و این
سه نشریه ترکی،
همگی بجز چاپ
کمتر از تعداد
انگشتشمار
جلد، دوام نیاوردند.
During the 1905
Constitutionalist revolution, over thirty magazines were founded and published
in Tabriz and the other cities of Azerbaijan, but only three of them were
written in Turkish, and none of them came out except for a few issues, no more
than you could count on your fingers.
اما مترجم
پانترکیست،
این بخش را
ترجمه نکرد!
کسروی در این
مقاله به طور
واضح، زبان
ادبی آذربایجان
را همان فارسی
میداند و زبان
ترکی را غیرادبی:
Turkish in Iran is a spoken and not, as we have indicated
above, a literary language.
تنها
دوبخش این
مقاله بود که
مورد
سوءاستفادهی
پانترکیستها
قرار گرفت:
1)
کسروی یکجا اغلب
ترکزبانان را
بازمانده
مهاجران از
ترکستان
(آسیایه
میانه)
میدانسته است. در جای
دیگر آمیختگی
از هر دو طرف
بین ایرانیان
و ترکان را
انکار نمیکند
و جای دیگر
میگوید که
بومیان را
ترکان تسحیل کردند
و جای دیگر
میگوید که این
ترکزبانان آذربایجان
همانند ترکان
ترکستان
(آسیایه میانه)
خالص نیستند.
در
حالیکه
دانشمندان
ایراندوست
بیشتر
ترکزبانان
ایران را
بازمانده ایرانیان
پیشین میدانند.
اما از
دوران کسروی
بسیار گذشته
است. نظر
ولادمیر
مینورسکی و
فرای هم همین
است که
ترکزبانان
ایران، اغلب
بازماندگان
بومیان
ایرانیزبان
پیشین هستند.
امروز این بحث
را میتواند با
د-ن-ا برای
همیشه پایان
داد.
البته
این نباید
تهمت به
نژادپرستی
شود (چیزی که
قومگرایان
میگویند
هرزمان بحث
د-ن-ا میاید). د-ن-ا یک
بحث علمی است
و کسروی هم
اگر زنده بود،
امروز با چنین
روشی دنبال حل
این مسئله(تاثیر
نفود ژن ترکی
در ایران)
میبود. یعنی
یکی میتواند
حتی از تبار
ایرانی باشد و
خود را ترک
بداند یا
برعکس.
اما با د-ن-ا،
میتوان دانست
که نفوذ
ژنهایی که از
ترکستان به
ایران آمدند،
در میان
مردمان ایران
(چه ترکزبان
و چه ایرانیزبان)
چقدر است.
2)
یک
نکتهی دیگر
نیز هست که
کسروی برخی از
ویژگیهای دستور
زبان ترکی را
میشمرد که در
فارسی و تازی
نیست.
اما برای نمونه
میتوان گفت که
فارسی برخلاف
ترکی در واژهسازی
میانوند/پیشوند
و پسوند دارد
در حالیکه ترکی
تنها از پسوند
استفاده
میکند.
یا برای
نمونه عربی
معرفه دارد که
در ترکی یا
فارسی نیست. در مورد
ادعاهای پانترکیستها
در رابطه با
زبان پارسی،
بنگرید به:
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/ZabanParsipanTurkistha.htm
3) در
مورد آمار
جمعیت ایران،
کسروی میگوید
آماری وجود
ندارد. جایی
تخمین میزند
که تعداد
ترکزبانان با
جمعیت آن
دوران ایران
(شاید هشت
ملیون نفر) شاید
بیشتر بوده
است.
اما در نهایت
اقرار میکند
که:
We have decided, as we have
said, to explain nothing except what can be explained with Arabic numerals, and
estimations and speculation are absolutely unsatisfactory
یا:
ما تصمیم
گرفته ایم
(همانطوری كه
گفته ایم) چیزی
را نخواهیم
گفت مگر این
كه با اعداد
عربی قابل
بیان باشد، و
تخمین و خیال
به طور مطلق
قانع كننده
نیست
اما
باز در این
مورد،
آمارهایی از
روسها وجود دارد
از سال 1890 با
بررسی دقیق،
که از جمعیت
شش ملیونی
ایران، حدود
یک ملیون نفر
را تاتار(ترکزبانان)
میخوانند.
در
این راستا،
میتوان به چند
کتاب اشاره
کرد که حدود
ترکزبانان
آن دوران را
اقلیت
میدانستند:
Persian question, by the Hon.
George N. Curzon, 2 v. illus., plates, ports., maps (1 fold.) 23 cm., London,
New York, Longmans, Green & co., 1892.).
Based on the Russian scholar Zolatoraf who used official Iranian
documents in 1888, the population of Iran was recorded as six million people,
half of these were Persian, 1 million Turk/Tatar (the name Azeri was a recent
designation and in the 19th century, the term Turk/Tatar was used
for the speakers of this language), Lurs 780,000, Kurds 600,000, Arabs, 300,000,
Turkmans 320,000. And the rest were
Armenians, Assyrians and other groups.
Large number of Assyrian Christians actually existed in Iran before they
were massacred by the pan-Turkist young Turk government invasion of Western
Iran during WWI.
ترجمه:
جورج ان
کورزون، در
کتاب دو جلدیش
(انتشار درسال
1892) آمار جمعیت
ایران، از
زولوتارف
روسی که خود
در سال 1888
میلادی از
آمار رسمی یا
غیر رسمی دولتی
گرفته است،
ارقام زیر را
ارائه می دهد:
در ایران فارسیزبانان
ایرانی سه
میلیون، ترک
و تاتار(لقبی
که
خاورشناسان و
روسها برای
ترکزبانان
بکار میبردند)،
یک میلیون،
لرها هفتصذ
وهشتاد هزار،
کردها
ششصدهزار،
عربها
سیصدهزار،
ترکمنها
سیصدوبیست
هزار که جمعا
رقمی حدود شش
میلیون.
این
کتاب به طور
رایگان قابل
دانلود است:
و
آمار در صفحه 494
امده است.
همچنین
کتاب دیگریست
به نام:
United States. Immigration Commission (1907-1910), William Paul
Dillingham
در این کتاب
حدود
گویشوران
زبان فارسی را
دو سوم جمعیت
ایران شمرده
است:
صفحه 173:
Linguistically
the Persian is the chief race of Persia speaking an Iranic language
Of the
estimated population of Persia, about two-thirds are true Persians or Tajiks.
البته
این نکته باید
یادآوری شود،
که جمعیت ایران
از آن دوران(دوران
کسروی و جرج
کروزون) کم و
بیش نه یا ده
برابر شده است
و در این
صدسال، مناطق
شمال و خراسان
و مرکز و جنوب ایران
نیز آباد شدند
و کم و بیش
بسیاری از روستاها
در فرهنگ
شهرنشینی
تحلیل شدند.
آمارهای
امروز کم و
بیش تعداد
گویشوران
زبانهای
ایرانی را
هشتاد درصد
جمعیت ایران
میدانند.
http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Manabepantorkshekan.htm
که
کم و بیش با
آمار 1890 لرد
کروزون تطبیق
میکند.
این نکته
را باید نیز
یادآوری کرد
که کسروی،
هرچند برای
زمان خود یک
پژوهشگر در
تاریخ حساب
میشود، ولی
معلومات زبانشناسی
و نژادشناسی و
تاریخنگاری
ما از دوران
او بسیار
پیشرف کرده
است. برای
نمونه، زبان
آذربایجان
همان فهلوی-آذری
بوده است و
این فهلوی،
جدا از
زبانهای
گیلان و ری و
همدان و غیره
نبوده است و
لقب "آذری"
دادن به آن،
بجای "فهلوی
آذری" به نظر
ما نادرست
است. همچنین
آثارهایی از
زبان خود
تبریز در کتاب
سفینه تبریز
دیده میشود که
کسروی آن را
بدست نداشته
است. در
واقع،
مارکورات
آلمانی پیش از
کسروی، زبان
کهن
آذربایجان را
"فهلوی" خوانده
است.
آنچه کسروی
انجام داد،
جمعآوری
برخی از
گزارشها و
نمونهایی از
زبان
فهلوی-آذری
آذربایجان
بود.
اما علم و
دانش ما امروز
از آن زمان
بسیار پیشرفت
کرده است و هم
اکنون، به نظر
این نگارنده،
دکتر محمد
امین ریاحی
بهترین
مطالعات را در
رابطه با زبان
باستان
آذربایجان و
شروان و آران
انجام داده
است:
نزهتالمجالس-گردآوری
جمال خلیل
شروانی-
تحصیح و تحقیق
دکتر محمد
امین ریاحی (حجم
پروند- پانزده
مگابایت)
http://azargoshnasp.net/languages/Azari/azarimain.htm
از
دیدگاه د-ن-ا
نیز،
آزمایشهای
تازه نشانگر آنست
که عموم مخزن
ژنهای مردم
آذربایجان
قفقاز با مردم
ارمنستان یکی
هست:
Hum Genet. 2003 Mar;112(3):255-61. Epub 2002 Dec 14
Testing
hypotheses of language replacement in the Caucasus: evidence from the
Y-chromosome.
Nasidze I, Sarkisian T, Kerimov A, Stoneking M.
بنابراین،
در این مقاله
نشان دادیم که
چگونه پانترکیستها
حتی ترجمهی
مقالهها را
تحریف و تحذیف
میکنند تا به
نتیجهی
دلخواه و
نادرست خود
برسند.
ترجمهی
انگلیسی:
Note: This article was originally published in the The Journal of Azerbaijani Studies (vol. 1, no. 2, 1998). [email protected]. Unless you object, I will post the comments, with your name and email address, at the end of the article so that there can be a discussion on the issues raised in it. Finally, if you want to reach Evan Siegel's main page, please click here. I have posted a few comments below.
-
It is generally thought that in the land of Persia, nothing is spoken but Persian, and few are aware that Turkish is widespread throughout Iran. It is perhaps even more common than Persian, and many Iranians themselves, if asked if Turkish is spoken in their country, would reply, Sure, in some provinces like Azerbaijan and Khamse, and many of them would explain this by the proximity of these provinces to the Caucasus or to Ottoman territory.
I have never seen, either among Iranians themselves or among foreigners who talk about Iran and its affairs, anyone who has discussed this, the truth of this matter. As for the Iranians, even those who speak Turkish claim that it is a foreign language which had penetrated their country during times of Turkish and Mongol rule and had spread and become popular at sword-point. They ceaselessly despise and loathe it and would love to eliminate it and wipe it out from their provinces and exchange it for sweet Persian. As for foreign books, the Orientalists who discuss Turkish and the peoples who speak it it limit their discussions to the Ottomans and the people of Turkestan and the Muslims of Russia known as the Tartars and rarely say a word about the Turkish speakers of Iran; and those who discuss Iran and the language spoken there talk about Persian and its dialects, such as Gilaki or Mazandarani or Lurish, etc., which are current in this or that province of that land. But as for Turkish, they neglect to mention it except rarely, when they say that it is popular particularly in Azerbaijan. Probably most of their information came from travelers or embassy staff or missionaries who generally witnessed nothing but the cities and provinces [sic], particularly the national and provincial capitals, and they rarely took the trouble to travel to the villages or the tent camps of the wandering tribes to discuss their languages or their other affairs. In addition, Persian includes works of art and the most precious literature, such as the poetry of Sa`di and Ferdawsi and the like. And so the commentators on Iranian affairs neglect to notice any other language spoken there, such as Turkish. Compared to Persian, Turkish is like a beautiful girl who sits idly beside an unveiled second wife who enchants the heart with her jewelry and bewitches the mind with her adornments.
But we want to travel down this road not taken and open the gate never before opened. We do not claim that this article is perfect, nor do we attempt a thorough investigation. Rather, we are satisfied to limit our discussion and its subject matter to our travels in the provinces of Iran, and perhaps some of al-Irfans readers will supply details to what we have summarized and perfect what we have left incomplete and call to our attention our errors. We have divided the article into four sections.
Turkish is not limited to one province of Iran, as some maintain; rather, it is spread throughout every province and district, as we have said. The Turks 2 and Persians in Iran are not like two separate heaps, but like a chessboard during a game in which each player has penetrated the others ranks and the black pieces have mingled with the white ones: Among the villages in which the inhabitants speak Persian, one sees villages in which the people speak Turkish, and many Persian cities, such as Tehran or Shiraz or Qazvin or Hamadan, are surrounded on all sides by Turkish villages or tribes; indeed, the people of the latter two cities understand both languages and speak both of them.
It is difficult to decide these days whether there are more Turks than Persians. This can only be decided after a census is taken which distinguishes Turks from Persians, but the Iranian government has not to this day conducted such a census of its citizens or the population of its provinces, let alone distinguish Persian from Turk. His estimation generally inclines the author to the belief that the majority are Turks, but we will not speculate idly, but stick to the research we have conducted which we present below, with general and approximate figures.
We have decided, as we have said, to explain nothing except what can be explained with Arabic numerals, and estimations and speculation are absolutely unsatisfactory.4
When Turkeys propaganda intensified in the beginning of this century (the thirteenth AH) and the Ottoman political perspective turned from pan-Islam to pan-Turkism, the Turks of Iran, and particularly the people of Azerbaijan, could not be left out, and they spread the propagandists and published articles in their newspapers appealing to the Turks of Iran and proving that they were Turks just like them.6 And then came the Caucasians, who tugged at their heartstrings, appealing to them and demonstrating that they should form their own independent state called the Republic of Azerbaijan, even though there was no relationship between their lands and Azerbaijan except their being neighbors. They did not suspect that the people of Azerbaijan were zealously upholding the torch of Iran, but believed that they bore it reluctantly and unwillingly and that they would not hesitate to separate from Iran and unit with them because of their common bond of language and faith and their unity of race and descent; they would then transfer their capital from Baku and make Tabriz the capital of Azerbaijan. They tried to spread propagandists and sent missions to call on the Azerbaijanis to unite with them and to instigate them to help them. Their press published articles which struggled to advance this goal, with Aciq Soz (or Plain Talk) in the lead. Its editor, the illustrious, talented writer Mohammad Amin Rasulzade, the leader of the Musavat Party7 and the Iranians were angered at this republic being called ``Azerbaijan,'' and no sooner had one or two articles appeared on this theme in the Caucasus than the Tehran press swung into action and rose up in defense and responded, with the semiofficial Iran and its illustrious, talented writer Malek osh-Sho`ara Behar in the lead. The two journals polemicized with each other and debated, going at each other this way and that, this one answering that one and laying waste to all its accomplishments, that one going after this one and demolishing all it had built. The issues were as follows:
But the polemics, no matter how long they lasted, came to no conclusion, nor did either side achieve a clear victory over the other, for neither side looked at the issue from a scientific perspective free of prejudice; rather, each side wanted to come up with an historical or scientific basis, both of them in a very shaky and confused way, to build upon their political prejudices as they pleased. Before long, the Bolsheviks swept over the Caucasus and the attention of the little republics there were turned from interfering with others and it became more urgent to use their means of defense and their guns to protect their own lands from their enemies rather than using their pens to propagandize others to join them.
But the issue is not so enigmatic if it is examined fairly and free of prejudice, for Iran borders on the steppes of Turkestan, crowded with roving Turkish tribes, herders of horses and livestock. Their places of settlement, situated between those steppes and Transoxiana and Asia Minor, were known since ancient times for the lands lushness and the abundance of plants and pasturage and a plenitude of gardens and widespread lushness. Indeed, in the earliest times and before these times, it had been a refuge for these tribes. They took refuge there when they had been defeated by the enemy and they beat a broad path to Transoxiana and Syria or to any region they pleased when they became hard-pressed in their deserts or there was a shortage of pasturage or herbage. The deeds of Hulagu Khan and his descendants and Amir Timarlang and his, as well as the Seljuks, including their overrunning of Iran and their dividing between themselves the lands beyond were no different than those of their ancestors in prehistoric times. Iran did not have a wall like China did to restrain or block them; they burst through her borders along with their children and women and horses and livestock, and divided up the length and breadth of the land in search of safety and pasture. They settled wherever they pastured and lay down their bindle stiffs. If a parcel of land caught their eye, they took it for themselves to settle in and live there to benefit from and to utilize, and no more than a decade or two would pass before they would forget their commitment to their old land and would not return to or recall their former homeland but mix in with those around them and learn their culture and mode of dress and accept their religion.
As for language, it is the firmest of those factors which distinguish one people from another, and it is not as easily and quickly abandoned and forgotten as the others. If one language encounters another, it competes with it and overcomes it and does not abandon its position, even if it receives a clear imprint from it and accepts a large corpus of vocabulary and expressions from its rival. As for Turkish, which had witnessed all those settlements in Transoxiana, its speakers did not easily forget or forsake it as much as they forsook and lost their other characteristics. Since we only intend here to summarize this process, we should say that there are two possibilities here: either the migrants are a small number and settle among an indigenous population which is larger and more powerful and they defer to them and settle among them and live with them, in which case it would not take long before they intermarry with them and are overcome because of their small numbers and weakness and are incorporated into them so that they become indistinguishable from them. Then Turkish would despite its firm roots-have had to have been abandoned and forgotten and leave its position for Persian or to whatever language the native population spoke. Otherwise, the nomads might be a large population with might and stamina who, whenever they settled in a parcel of land, would occupy it and expel those who lived there or subjugate them to their domination and build independent villages and cities and, on more than one occasion, countries of sufficient stature as to be mentioned in the history of Iran, e.g., in the case of the Aq Quyunlu and the Qara Quyunlu tribes, for example, there was no question of their abandoning Turkish for any other language; rather, it was for the native population who were subjected to their rule and mingled with them to be assimilated into them and see their language turkified and changed to Turkish, and not the other way around.
In short, the Turkish speakers among the Iranian population who were spread through every region of Iran were not Persians who were forced to abandon their original language and forgot it and learned Turkish. No one spoke Turkish as a result of being vanquished by the Turkish conquerors over their lands, as was the opinion spread throughout Iran; the Turkish speakers are nothing but the descendants of the Turks who had migrated in ancient times from Turkestan in search of safety and pasture and became conquerors of Iran and spread throughout it and settled here and there in tracts of land and mingled with the population over the course of time and intermarried with them and followed them in their customs and clothing and religion,8 although they have preserved their Turkish language and their descendants still speak it although there are some of these Turks who have assimilated into the indigenous population and have forgotten their languages as well.
Proof of our claim, in addition to what has been outlined above, comes from the history books. To force a people to abandon the language into which they had been born and to forget it and to speak a foreign language against their will and to carry this to extremesin this, the Arabs were supreme. They defeated the Iranians and captured their princes and kings and uprooted their rule and ruled over their lands and stripped them of their independence and spread among them their Islam and their Koran and governed them for centuries on end and made Arabic the language of letters and the Court and prohibited the people from writing in any other language and settled among the defeated two or three thousand poets and scholars and had them teach Arabic and spread it and habituated some hundred thousand writers with this language; but despite all this, the Arabs were never able to get the Iranians to repudiate and abandon their Persian language and exchange it for Arabic.9 This is in addition to the differences between the two sides in appearance and distinctions in sensibility and character, which cannot be explained except by a difference in race and ancestry with the native population. We do not claim that the people of Azerbaijan or all speakers of Turkish in Iran are pure Turks like their brothers among the Turks of Turkestan; this is put the lie to by the plain senses. Similarly, we do not claim that Azerbaijan has been a cradle of Turkish since ancient times; indeed, the Medes who had lived in Azerbaijan and Hamadan and `Eraq thousands of years before them were not Turks, as claimed by some extremist Turkish leaders. Such a claim is nothing but a falsification of history.
It is clear that every language whose speakers are spread through diverse regions and distant reaches, and is conversed in by various peoples and comes into contact with numerous other languages and is spoken by settled people and nomads, city-dwellers and villagers, will separate into different dialects, just as did Arabic and Persian, for example. Naturally, Iranian Turkish, or Azerbaijani,11 is not the same Turkish which is spoken in Turkestan, the cradle of Turkish, nor the same as that which is spoken in the Ottoman Empire, nor is it the same as that which is spoken in the Caucasus or by the Circasians12or by other Russian Muslims. It is distinct from each of these dialects, the speakers of which cannot easily communicate with each other in some cases. It might not be very far from the mark to use the distance between the residences of these peoples who speak Turkish as the scale to compare the difference between the different dialects: the Caucasian lands connect Azerbaijan with Ottoman territory and Turkestan and Astrakhan and Daghestan and Qazan, etc., and so Caucasian Turkish is closer than its sister languages to Azerbaijani Turkish, and forms a link between it and the Turkish of the other countries mentioned above.13 But if we were to consider Azerbaijani Turkish a language in its own right, it has all that a language needs to be a refined language, despite the fact that it is not a literary language; indeed, it has in itself all the criteria and qualities which would distinguish itself over many refined languages, and it is proper to discuss this and put ones mind to it, but we will not ramble on about this, but mention a few of these criteria:
Turkish in Iran is a spoken and not, as we have indicated above, a literary language. We do not know what became of it during the time of Hulagu Khan and his Turkish descendantswas it the language of the Court and of writing under his rule or not? But from what we see and hear in recent times, it has been despised and reviled as the language used by foreigners, and this contempt and dislike of it persisted even until the days of the kings who arose from those who spoke it, the Safavids and the Qajars. Indeed, the Safavid age was the worst for Turkish, since it was then that the fires of war between the Iranians and the Ottoman Turks were aflame. This conflict persisted from the time of Shah Esma`il, the first of the Safavids, down to the days of Shah Sultan Hosein, the last of them, and one can see from expressions used by the Iranians of that day their opposition to the Ottomans as their conflict involved even the language they spoke. The fate of poor Turkish in this age was no better than the fate of a beautiful young lady who married someone whose family was in a blood feud with her family and take out their anger and loathing for her families crimes on her and seeing in humiliating her a way of slaking the thirst in their hearts. As if that were not enough, few even among her children wrote in Turkish since they were not used to writing in anything but Persian. Indeed, most of them are not able to read it well either, and consider it easier to write in Persian.21 During the 1905 Constitutionalist revolution, over thirty magazines were founded and published in Tabriz and the other cities of Azerbaijan, but only three of them were written in Turkish, and none of them came out except for a few issues, no more than you could count on your fingers. In addition, consider the scholars and poets who have arisen in the last centuries. The famous poets from Azerbaijan and Khamse were renown for their eloquence and the excellence of their verses22 and only a few of them were written in Turkish. We wish here to present something of the history of the three magazines and their poets. Here are the magazines:23
As for the poets, we mention the one who has authored a printed divan or book in Turkish and some biographical facts. Perhaps we will gather some information about them and present a detailed biography of them and introduce them to the readers of al-`Irfan with samples of their translated poetry after we return from our trip and we have the opportunity to study or seek out information from their [sic; in the dual] sources, with the help of God and His might.29
As for the clergy, I do not know if any of them wrote scholarly or religious books in Azerbaijani Turkish except for a treatise, Be `Aqaed-e Shi`e, attributed to Mullah Ahmad Ardebili, known as Moqaddas, but I have never seen mention in the biographies of the clergy mention of this book among Moqaddas writings, and the truth of the matter is unclear.45
In addition, there is a large body of books of stories, religious traditions, and marsiyes composed in Azerbaijani Turkish and printed, but it is not worth mentioning most of them except in passing.
So we conclude what we wanted to say at this point, but we must make one comment before we finish: Azerbaijani Turkish is lacking in sufficient books and magazines, and this is the reason her children are not accustomed to reading Turkish and prefer to read in Persian. The books and magazines from the Caucasus are a remedy for this lack and fill this void, and many of these, in all manner and class, have been imported in recent years, and there is not a library in Tabriz which does not have a large quantity of books from the Caucasus; indeed, in the year 1334 [1916], a library belonging to a Caucasian was devoted to these publications, and there was neither a Persian nor an Arabic book to be found among them. As we have said, Caucasian Turkish is not very different from Azerbaijani Turkish, and it is not difficult for the people here to read the former. The reading of Turkish has advanced these past years and is still on the rise every day, and perhaps this is the dawning of a literary renaissance of the Turks of Iran which will put an end to the time of poor Turkishs humiliation and degradation and the drawing close of the days when her sons will give her proper recognition and refrain from being ungrateful to her and not giving her what she is due.
1al-`Irfan, vol. 8, no. 2, November 1922,
pp.121-23.
2We call Turkish speakers Turks for purposes of
brevity.
3Iran is administratively divided into four
provinces [vilayat]-Azerbaijan, Khorasan, Fars, and Kerman, and more
than ten districts [ayalat], such as Mazandaran, Gilan, Kurdestan,
etc.--AK
4Here, we put Turkish on one pan of the scale and
Persian and all its dialects, such as Mazandarani, Gilaki, Lurish, Kurdish, Samnani,
etc., on the other, and if we meant classical Persian and compare it with
Turkish, Turkish would overwhelm it in a way no one could gainsay.--AK
5al-`Irfan, vol. 8, no. 3, December 1922,
pp.209-13.
6This propaganda did not do the Ottomans much
good, and their efforts came to naught, for indeed, Azerbaijans people have a
lofty station and are on a high peak in Iranian society, particularly after
they entered on the path of constitutionalism and sacrificed so much in life
and property as to immortalize their memory in the history of Iran. They would
not abandon their prominent position to take up another and where they would
perhaps be begrudged even a pair of shoes. Moreover, they expected no good to
come of its propaganda, which was only to deceive them. Moreover, religious
enthusiasms were still significant in the Orient, and pan-Islam made more of an
impact on the Iranians and was more useful to the Ottomans than this
propaganda. As for the [Muslim] Caucasians, their propaganda fared no better
than that of the Ottomans, despite the religious unity between them and the people
of Azerbaijan and despite the linguistic unity between them being stronger and
more powerful and the Azerbaijanis profound and sincere feelings of gratitude
towards their brothers for having saved them and their hope that some good
would come to their land from an Islamic government being formed between them
and [the Muslim part of] Russia; they still rejected this propaganda because,
as we have said, they did not see it in their interest to leave Iran and join
with any people. They appealed in those days, through their journals, saying
that Azerbaijan will not be separated from Iran (Azerbayjan joz-e la
yanfaq-e Iran ast.) and advised their brothers in the Caucasus to stop
interfering in Iran and adopt a policy of peace and friendship with her.--AK
7This propaganda spread throughout Azerbaijan,
since in those days, the Caucasian press reached Azerbaijan sooner and less
expensively than the Tehran press did; moreover, it addressed the people in the
language they had grown up in, while the Tehran press addressed them in the
language they had to learn later and which they did not understand except with
difficulty. The Caucasian press spread as soon as it arrived)literacy in
Turkish had achieved an unprecedented scope. Yet, as I indicated above, the
response to this propaganda was that it was not in their interest.--AK
8The Turkish tribes settled around Astarabad
known as the Turkmans still adhere to their old Sunni faith just as they
maintain their mode of dress and many of their customs, too, and have not
mingled with the Persians except a little.--AK
9There are some who hold the popular belief that
the Turkish conquerors settled a large number of their troops among the
Iranians and mingled with them and intermarried with them and got the people to
learn their language and that the Iranians spoke it either to curry favor with
the Turks or out of fear of them, and gradually forgot their original language
and never through of it or spoke it again. This is similar to what we have
said, but there is not enough to confirm this claim, since this reasoning does
not explain how the number of readers of Turkish find themselves isolated on
all sides among the number of readers of Persian who surround them.--AK
10al-`Irfan, vol. 8, no. 4, January 1923,
pp.290-93. 11The authors of the Russian Caucasus adopted the
name Azerbaijani Turkish or Chaqtai for both the dialect which is spoken by
the people of the Caucasus and the Azerbaijanis since there was not, up to the
end of the past century (the thirteenth century AH) a great difference between
them. But in this article, we only call Azerbaijani the Turkish which is spoken
by the Turks of Iran.--AK
12The Circasians actually speak Kabardian, a
North Caucasian language, related to Abkhazian, and is a non-Turkic language.
13It is worth noting that Turkish, as it
developed in its branches and subdivisions, never reached the level of
diversity of Persian in its branches and subdivisions despite the fact that
Turkish is more widespread in more far-flung regions and is spoken by various
peoples and has encountered foreign languages. The explanation for this is to
be found by comparing the two languages as they exist with Iran. Turkish as it
exists in Iran is not a written language, and despite the fact that it has
spread to every region, from East to West and from North to South, it was
untouched by distortion or alteration which would lead to distinct dialects in
any region, and if we compare the Turkish of Tabriz with that of Shiraz, we
would see that it has the same intonation and quality of pronunciation of words
so that the speaker of one would astound the speaker of the other and make him
smile and would have no difficulty in understanding what the other was saying,
while Persian has divided into about fifteen different dialects, including
Mazandarani, Taleshi, Gilani (Gilaki), Sedei, Samnani, Kashani, Lurish,
Kurdish, Sejestani, etc., each of which differs from classical Persian so that
none of its speakers can understand it, and vice versa. Despite the fact that
Semnan is not far from Tehran (at most four parasangs), the difference
between the language of its people, known as Semnani, a dialect of Persian, and
classical Persian is no less than the difference between French and Italian.
Similarly, Mazandarani, which is doubtless a branch of Persian, is difficult
for me, although I have learned Persian in my youth and have lived among its
speakers from infancy to youth and have studied in Tehran for a not brief
period. While I am writing these lines, I am listening to what is being said
outdoors. When they sing some Iranian New Years songs in Mazandarani, the sound
of it thrills me, but I understand only a little of what the words mean,
despite the fact that I have spent three months in Mazandaran and have lived
among its people day and night and have memorized all the words I have heard
and their meaning.--AK
14So in Turkish we say, for example, gidajaqmish
which, were we to try to translate it into Arabic, we would have to say, kan
`azm `ala-dh-dhahab [=he was intending to go] which, as you see, is a
lengthy composite phrase. It is similar with Persian. As for the fourteen forms
of the past, they are: 1) gitdi, 2) gidub, 3) giderdi, 4) giderdi
[sic], 5) gitmishdi, 6) gidejaqidi, 7) gididi, 8) gitsidi,
9) gidirmish, 10) gidirmish [sic], 11) gitmish imish, 12) gidijaqimish,
13) gitimish, 14) gitimish [sic].--AK
15The imperfect, if we study it closely, has
three forms:
ترجمهی
تحریفشدهی
پانترکیستی:
اقرار نامه
اي از احمد
كسروي !
در مورد
باطل بودن
نظريه "زبان
آذري "مورد ادعاي
خودش در
مجله عرب
زبان "
العرفان "
اللغة
التركیة فی
ایران
ترجمه
از عربي : پروفسور
محمدعلی
شهابی شجاعی
بندهاى
زیر از مقاله
ی تاریخنگار
برجسته، احمد
كسروى-یكى از
ترك گریزان و
آذربایجان
ستیزان مشهور
ایرانی كه خود
آذربایجانى
بوده و ملیت
ترك داشته
است.- انتخاب
شده است [1].هر
چند آثار این
محقق آماتور و
بی باك در
عرصه هاى
مختلف علمى
مانند
زبانشناسى٫
ریشه شناسى٫
تبارشناسى و
به طور كلى
چندان داراى
ارزش علمى و
قابل اعتناء
شمرده
نمیشوند ٫ ولی
او در ثبت
رویدادهاى
دوران خود
مانند انقلاب
مشروطه و
تصویرنگارى
اجتماعاتى كه
شخصا شاهد آن
بوده است
بسیار موفق
عمل نموده است.
مقاله ای که
اینجا آورده
میشود، یكى از
تصویرنمائیهاى
كسروى در باره
تركیب جمعیتى
ایران است كه
در آن بدرستى
تركیب جمعیتى
مردم ایران در
آغاز قرن
بیستم را ثبت
میكند. هر چند
مانند تمام
پژوهش هاى
تحقیقى كسروى
در این نوشته
نیز تناقض
گویی٫ ضعف
استدلال٫
آشفتگى در تعاریف
و طبقه بندى
ها و كاستیهاى
دیگر بسیارى
وجود دارند
(كه من در باره
برخى از آنها
در پاورقیها
توضیحات
مختصرى داده
ام)٫ در مجموع
این نوشته هم
به عنوان
بررسی ای كه
به اكثریت بودن
تركهاى ایران
در آغاز قرن
بیستم اشاره
مى نماید و هم
به جهت آشنائى
با روى دیگر و
ناشناخته
كسروى٫ یعنى
فردى علاقه
مند و دلبسته
به زبان
مادریش٫
نوشته اى در
خور دقت میباشد.
اللغة
التركیة فی
ایران*
احمد
كسروی
بندهاى
زیر از مقاله
ی تاریخنگار
برجسته، احمد
كسروى-یكى از
ترك گریزان و
آذربایجان
ستیزان مشهور
ایرانی كه خود
آذربایجانى
بوده و ملیت
ترك داشته
است.- انتخاب
شده است [1].هر
چند آثار این
محقق آماتور و
بی باك در
عرصه هاى
مختلف علمى
مانند
زبانشناسى٫
ریشه شناسى٫
تبارشناسى و
به طور كلى
چندان داراى
ارزش علمى و
قابل اعتناء
شمرده
نمیشوند ٫
ولی او در ثبت
رویدادهاى
دوران خود
مانند انقلاب
مشروطه و
تصویرنگارى
اجتماعاتى كه
شخصا شاهد آن بوده
است بسیار
موفق عمل
نموده است.
مقاله ای که
اینجا آورده
میشود، یكى از
تصویرنمائیهاى
كسروى در باره
تركیب جمعیتى
ایران است كه در
آن بدرستى
تركیب جمعیتى
مردم ایران در
آغاز قرن
بیستم را ثبت
میكند. هر چند
مانند تمام پژوهش
هاى تحقیقى
كسروى در این
نوشته نیز
تناقض گویی٫
ضعف استدلال٫
آشفتگى در
تعاریف و طبقه
بندى ها و
كاستیهاى
دیگر بسیارى
وجود دارند (كه
من در باره
برخى از آنها
در پاورقیها
توضیحات
مختصرى داده
ام)٫ در مجموع
این نوشته هم
به عنوان
بررسی ای كه
به اكثریت
بودن تركهاى
ایران در آغاز
قرن بیستم
اشاره مى
نماید و هم به
جهت آشنائى با
روى دیگر و
ناشناخته كسروى٫
یعنى فردى
علاقه مند و
دلبسته به
زبان مادریش٫
نوشته اى در
خور دقت
میباشد.
اللغة
التركیة فی
ایران*
احمد
كسروی
1. مقدمه
عموماً
چنین پنداشته
میشود كه در
سرزمین پارسیان(
ایران) [2]به جز
زبان فارسی
مردم به زبان
دیگری صحبت
نمیكنند، و
تعداد كمی از
گسترش زبان تركی
در سرتاسر
ایران آگاه
هستند، شاید
زبان تركی بیش
از زبان فارسی
متداول است، و
اگر از اكثر
ایرانیان
سؤال شود كه
در كشور آنها
به زبان تركی
صحبت میشود،
جواب خواهند داد:
مطمئنا در
ایالتهای
آذربایجان و
خمسه (زنجان). و
اكثر آنها این
را٫ همجواری
این ایالتها با
قفقاز و
سرزمین
عثمانی تركیه
میدانند.
من تا به
حال ندیده ام،
یا در میان ایرانیان
یا در میان
خارجیها، كه
در مورد ایران
و مسائل
اجتماعی آن
صحبت میكنند،
كسی در رابطه
این موضوع
اطلاعات صحیح
داشته باشد
..
به ویژه در
كتابهای
خارجی،
مستشرقین كه
در مورد زبان
تركی و مردم
تركی زبان
تحقیق كرده
اند تحقیقاتشان
را به سرزمین
عثمانی مردم
تركستان و
مسلمانان
شناخته شده
روس یعنی
تاتارها
محدود كرده
اند و به ندرت
در مورد ترك
زبانان ایران
صحبت كرده
اند، و آنهایی
كه در مورد ایران
و زبانهای
متداول در آن
بحث كرده اند،
فقط زبان
فارسی و لهجه
های آن مانند
گیلكی، مازندرانی،
لری و غیره [3]را
مورد بحث قرار
داده اند، كه
اینها در این
ایالتها
متداول هستند.
اما در مورد
زبان تركی،
آنها از ذكر
آن غفلت كرده
اند و به ندرت
در مورد آن
صحبت كرده اند،
و وقتی هم
صحبتی از آن
به میان آورده
اند گفته اند
این زبان در
آذربایجان
متداول است.
شاید اطلاعات
آنها از طریق
مسافرین، كارمندان
سفارتها، یا
مسیونرهائی
است كه عموماً
در ایالتها و
شهرهای بزرگ
رفت و آمد
داشتند، و
آنها به ندرت
به خودشان
زحمت میدهند
به روستاها یا
ایلات
چادرنشین
مسافرت و در
مورد زبان و
آداب و رسوم
آنان تحقیق
كنند
.. مفسرین
مسائل ایران
از توجه به
سایر زبانهای
متداول مانند
تركی در ایران
غفلت ورزیده
اند.
در
مقایسه با
زبان فارسی،
زبان تركی
شبیه دختر
زیبائی است كه
به آرامی در
كنار یك زنی
بدون حجاب
نشسته كه او
دل را با
جواهرات و
عشوه هایش و
مغز را با
آرایشش افسون
میكند. (اینجا
ما تركی را در
یك كفه ترازو
و فارسی و
تمامی لهجه
های آن را
مانند
مازندرانی،
گیلكی، لری،
كردی،
سمنانی، و
غیره را در
كفه دیگر
ترازو قرار
میدهیم. و اگر
منظورمان
فارسی سنتی
است و آن را با
تركی مقایسه
میكنیم، تركی
به آن برتری
دارد. هیچ كس
نمیتواند آن
را انكار
كند.[4]
اما ما
میخواهیم در
این جاده پیش
برویم و
دروازه ای را
كه هرگز باز
نشده است باز كنیم.
ما ادعا
نمیكنیم كه
این مقاله
كامل است یا
یك بررسی و
تلاش دقیق
است. بلكه، ما
بحث خودمان را
محدود میكنیم
به سفرهاییكه
در ایالتهای
ایران
داشتیم
2. آیا در
ایران ترك یا
فارس در
اكثریت
هستند؟
تركها
در یك ایالت
ایران به سر
نمیبرند،
همانطوریكه
برخی عقیده
دارند آنها
تقریباً در
تمامی
ایالتهای ایران
پراكنده شده
اند، [5] برای
اختصار، ما
ترك زبانان را
«ترك» خواهیم
گفت [6]. تركها و
فارسها همانند
دو توده جدا
شده نیستند
بلكه همانند
تخته شطرنج در
جریان بازی هر
بازیكنی به
طرف دیگر رخنه
میكند و مهره
های سیاه با
مهره های سفید
به هم آمیخته
میشوند. در
میان روستاهائی
كه عادتاً
فارسی صحبت
میكنند، اكثر
شهرها مانند
تهران،
شیراز، قزوین
و همدان با
روستاها یا
ایلات تركی
زبان احاطه
شده اند. و
مردم دو شهر
اخیر هر دو
زبان تركی و
فارسی را
میفهمند [7].
امروزه
فهمیدن این كه
ترك یا فارس
اكثریت را تشكیل
میدهند مشكل
است. این بعد
از سرشماری كه
هویت فارس و
ترك را روشن
سازد معلوم
میشود، اما
حكومت ایران
همچون
سرشماری را
برای شهروندان
خود یا جمعیت
ایالتها
انجام نداده
است [8]، تا
اینكه فارسها
را از تركها
تشخیص دهیم؛
نظر مؤلف این
است كه اكثریت
با تركها
میباشد و این
یك تخمین الكی
نیست، بلكه
آنچه كه ما در
زیر ارائه
میدهیم،
نتیجه
تحقیقاتی است
كه انجام داده
ایم و اعداد و
ارقام آن را
ارائه خواهیم
داد.
الف.
آذربایجان،
یكی از چهار
ایالت بزرگ و
خیلی مهم ایران
است. (از نظر
اجرایی ایران
به چهار ولایت
آذربایجان،خراسان،
فارس وكرمان و
بیش از ده ایالت
مانند
مازندران،
گیلان،
كردستان و غیره
تقسیم شده
است.
آذربایجان
دارای یك و
نیم میلیون
نفوس میباشد و
ناحیه خمسه [9]،
كه جمعیت آنجا
را
چادرنشینها و
مردم مقیم
تشكیل میدهندكه
در شهرها و
روستاهای آن
مردم به زبان
تركی تكلم
میكنند و زبان
فارسی را
نمیفهمند مگر این
كه توسط
معلمین به
آنها یاد داده
شود. البته در
كنار مردم
آذربایجان
اقلیت كرد
مكری نیز
زندگی میكنند
كه به كردی
تكلم میكنند.
ب. اكثر
روستاها و
ایلات در
خراسان و فارس
و بخشهای
همدان و قزوین
و عراق عجم
(اراك فعلی) و
استرآباد
(گرگان فعلی)
ترك هستند [10]، و
مسافرینی كه
در خیابانها و
كوچه های
تهران قدم
میزنند از
دیدن
روستائیهایی
كه در
خیابانهای
تهران تركی
صحبت میكنند
تعجب خواهند
نمود. برخی از
اینها در
سالهای اخیر
از آذربایجان و
خمسه (زنجان)
به تهران
مهاجرت كرده و
در این شهر
مقیم شده اند
و دیگر هویت
خود را فراموش
كرده اند و
خودشان را یك
شهری میدانند
[11].
در دیگر
قسمتهای
ایران،
اكثریت با
تركها نیست.
اما در این
بخشها نیز
ایلات و
روستائیانی
وجود دارند كه
به زبان تركی
صحبت میكنند. استثنا
فقط در ناحیه
كرمان و
بخشهای
گیلان، مازندران،
كردستان،
لرستان، و
غیره است[12]. طوری
كه در اینجا
ها ترك وجود
ندارد مگر این
كه در سالهای
اخیر به آنجا
مهاجرت كرده
اند و خودشان
را همشهری این
ناحیه ها
نمیدانند. این
ضرب المثل
روسی درست است
كه میگوید:
«نیزه بدون سر
وجود ندارد»
در حقیقت، در
مازندران دو
ایل ترك وجود
دارد، كه با
قبیله هایشان
در ساری مركز
مازندران
زندگی
میكنند،
تعدادشان بیست
قبیله است كه
از سرتاسر
ایران به
اینجا مهاجرت
كرده اند و در
مازندران
ساكن شده اند،
و دیگر به
تركی صحبت
نمیكنند.
ما
تصمیم گرفته
ایم (همانطوری
كه گفته ایم)
چیزی را
نخواهیم گفت
مگر این كه با
اعداد عربی قابل
بیان باشد، و
تخمین و خیال
به طور مطلق
قانع كننده
نیست
3. آیا
آنها ترك
هستند یا ترك
شده اند؟
آیا
مردم
آذربایجان،
خمسه و دیگر
ترك زبانان
ایران از نسل
ترك هستند كه
از تركستان
مهاجرت كرده
اند یا آنها
فارس بودند كه
بعد از غلبه
چنگیزخان
ناگزیر شده
اند جهت حفظ
زمینهایشان
زبان اصلی خود
فارسی را
فراموش كنند و
زبان تركی را
انتخاب كنند؟
سخن
كوتاه، تركی
زبانان ایران
كه در سرتاسر
ایران پخش شده
اند فارس زبان
نبودند كه به
زور مجبور شده
باشند از زبان
اصلی خود
صرفنظر كرده و
زبان تركی را یاد
بگیرند،ترك
زبانان ایران
فرزندان تركهایی
هستند كه در
زمانهای
باستانی از
تركستان جهت
پیداكردن
پناهگاه و
چراگاه
مهاجرت كرده اند
و فاتحین
ایران گشته
اند و در
سرتاسر آن پخش
شده اند و هر
جا كه اراضی
وسیع بود ساكن
شده اند و در
طول زمان با
اهالی ادغام
شده و با آنها
ازدواج كرده
اند. عادتها و
لباس و مذهب
آنها را قبول
كرده اند [13].
قبایل ترك كه
در استرآباد سكنی
گزیدند تركمن
گفته میشوند
هنوز به مذهب سنی
و همانند روش
لباس پوشیدن و
آداب رسوم
خودشان
وفادار هستند
و هنوز با فارسها
به جز در برخی
موارد ادغام
نشده اند. اگر
چه زبان تركی
را حفظ كرده
اند و حالا
فرزندان آنها
به همان زبان
یعنی تركی
صحبت میكنند.
گر چه تركهایی
هم بوده اند
كه در میان
مردم بومی حل
شده اند و
زبان خودشان
را فراموش
كرده اند [14].
اثبات
ادعای ما،
بعلاوه آنچه
در بالا مطرح
شد، از
كتابهای
تاریخ بر
آورده میشود.
(یك اعتقاد
قدیمی وجود
دارد فاتحین
ترك تعداد
زیادی از نیروهای
نظامی خود را
بین مردم
ایران جا دادند
و با آنها
ادغام شدند و
با آنها
ازدواج كردند
و ایرانیها را
مجبور ساختند
كه به تركی
صحبت كنند و
آنها نیز از
ترس تركها به
تركی صحبت
كردند و زبان
خودشان را فراموش
كردند.
، اما
اطلاعات كافی
برای ادعا وجود
ندارد، چون
این ادعا
توضیح نمیدهد
كه چطور این
تعداد ترك
زبان خودشان
را در بین
تعداد زیادی
فارسی زبان كه
آنها را احاطه
كرده بودند
حفظ كردند.)
...............................................................
*. این
مقاله به همین
عنوان اللغة
التركیة فی ایران،
به قلم احمد
کسروی و در
مجله العرفان
سوریه، جلد 8،
شماره 2،
نوامبر 1922و به
زبان عربی چاپ
گردیده است.
این مقاله بعدها
توسط پروفسور
اوان زگال،
كسروی شناس و
ریاضیدان
معاصر
آمریكایی به
انگلیسی
ترجمه شده است.
ترجمه فارسی
مقاله نیز از
پروفسور
محمدعلی
شهابی شجاعی
است.
توضیحات:
[1]-كسروى
در سالهاى
واپسین زندگى
خود٫ از آذربایجان
ستیزى و ترك
گریزى دست
كشیده و حتى
ابراز پشیمانى
نموده است
[2]- ایران
معادل سرزمین
پارسیان نیست.
ناحیه فارس
نشین كشور
پرشیا-فارسستان
تنها بخشى از
ایران است.
وانگهى قوم
فارس فعلى با
قوم پارس باستانى
نه تنها یكى
نیست بلكه
ادامه مستقیم
آن هم
نمىباشد. قوم
فارس زبان
امروزى به
لحاظ تبارى٫
زبانى و
فرهنگى آمیزه
اى از پارسیان
باستان با
دیگر
ایرانىزبانان٫
بومیان غیر
ایرانیزبان٫
اعراب و تركها
است.
[3]- به لحاظ
زبانشناسى٫
لرى٫ گیلكى٫
كردى٫ تبرى ٫
سمنانى و
هیچ
كدام لهجه
زبان فارسى
نیستند٫ بلكه
مانند فارسى
هر كدام زبانى
مستقل و خویشاوند
از خانواده
زبانهاى
ایرانى می
باشند.
[4]- اساسا
کسروی در قسمت
سوم این مقاله
به اثبات برتریت
زبان ترکی بر
فارسی می
پردازد.
[5]-كسروى
در اینجا محلى
نبودن و
سراسرى بودن
زبان تركى در
ایران را در
نظر دارد. وى
از اولین محققانى
است كه دقتها
را به این
واقعیت جلب
كرده است.
[6]- با
اینهمه در ادامه
مقاله٫ وى
بخشى را به
اثبات ترك
تبار بودن ترك
زبانان
ایران٫ و فارس
تبار نبودن
آنها اختصاص
داده است.
[7]- قزوین و
همدان كه خود
شهرهائى
دوزبانه اند مانند
جزیره اى در
میان ناحیه
ترك نشین شمال
غرب كشور٫
یعنى در داخل
آذربایجان
قرار دارند.
[8]- پس از
قریب به هشتاد
سال از نگارش
این مقاله٫
دولت ایران هنوز
هم سرشمارى
جامعى در باره
ملیتهاى
ایرانى و
زبانهایشان
انجام نداده
است..
[9]- در
اینجا مقصد
كسروى
تقسیمات
اجرائى و ادارى
كشور است.
زیرا خمسه
بخشى از ناحیه
پیوسته ترك
نشین شمال غرب
كشور و یا به
عبارت دیگر
بخشى از
آذربایجان و
در داخل آن
است.
[10]-
همانگونه كه
گفته شد
همدان٫ قزوین
و بخشهاى ترك
نشین عراق عجم
جز
آذربایجانند.
خراسان و فارس
(ایران جنوبى)
دو ناحیه دیگر
در ایرانند كه
تركهاى آذرى
به انبوهى در
آنها ساكنند.
[11]- شهر
تهران و حومه
آن٫ پایتخت
دول تركى
غزنوى٫ سلجوقى
و قاجار٫ اقلا
از قرن ۱۰-۱۱ میلادى
موطن و مسكن
گروههاى
بیشمار تركى
بوده است و
تركهاى این
شهرستان
منحصر به
مهاجرین جدید
نیستند. اساسا
بخش ترك نشین
استان تهران جز
آذربایجان
ائتنیك و خود
شهر تهران بر
مرز منطقه ترك
نشین و فارس
نشین ایران
قرار دارد.
[12]- این
تثبیت كسروى
آشكارا
نادرست است.
نه تنها در
زمان وى بلكه
امروز نیز
گروههاى تركى
بسیار در
مازندران٫
گیلان٫
كردستان٫
لرستان و كرمان
ساكن مىباشند
كه مركب از هم
گروههاى طائفه
اى (كوچ نشین و
تخته قاپو) و
هم غیرطائفه
اى (روستائى و
شهرى) میباشند
و بسیارى از
آنها مانند
تركهاى
مازندران و
لرستان و
كرمان سابقه
سكونت هزار
ساله اى در آن
نواحى دارند.
[13]- این
ادعاى كسروى
دقیق نیست.
اقلا در قرون
وسطى نه تنها
تركها متاثر
از مذهب
فارسها و دیگر
ایرانیان
نبوده اند٫
بلكه بر عكس
تركهاى علوى
آسیاى صغیر و
آذربایجان(قزلباشها)
عامل پذیرش و
گسترش مذهب
شیعه در میان
فارسها٫
لرها٫
گیلكها٫
تبریها و برخى
دیگر از ملیتهاى
ایرانى زبان
بوده اند.
[14]-كسروى
در اینجا نظر
به مساله
بسیار مهم
استحاله
تركها در
فارسها و دیگر
گروهها و نقش
تركها در تشكل
تبارى فارسها
دارد. یادآورى
میشود كه برخى
پژوهشهاى
جدید٫ ترك
تبار بودن ۳۰-۴۰ در صد از
فارس زبانهاى
امروز ایران
را مطرح مینمایند.