پاسخی به مقاله توهین آمیز «معضل قومي و ملي در ايران»

 

مقاله زير در پاسخ به ادعاهاي بي بنيان و توهين آميز و ضدايراني آقاي هوشنگ كاظمي اربط (در شماره 1051 (جمعه 30 دي ماه) شهروند www.shahrvand.com)  نوشته شده است.  بحث‌هاي مطرح شده در اين نوشتار کاملا محتواي تاریخی دارد و روي سخن آن با اشخاصی است که اخیرا به تاریخ رسمی و جهان پذيرفته ي ایران وقيحانه می تازند.  علت اشاره به عنوان "رسمي" این است که اگر آقای کاظمی اربط به مقاله ها و دانشنامه های منتشر شده در غرب و روسیه و چین.. نیز نگاهی بيافکند، چیزی ناسازگار با آراي نویسندگانی چون کسروی یا پورداوود در آن ها نخواهد يافت. برای نمونه، دکتر ریچارد فرای در دانشگاه هاروارد به همان چيزي اعتقاد دارد که جناب کاظمی اربط آن را به پان آریایی ها فرضي نسبت می دهد.

 

--

يك)

با تكرارعنوان هايي چون پان آریایی در نوشتار آقاي اربط، نخست بایست دید که معنی آریایی چیست.

اين نویسنده مانند دیگر نویسندگان متأثر از پان ترکیسم، آریایی بودن قوم ماد و اقوام آسیای میانه را در ادوار پیش از اسلام انکار می کند.  بایست به این نویسنده تذکر داد که دیاکونوف (پژوهشگري كه آراي او به طور عجيبي مورد سوء استفاده پان ترك ها قرار گرفته است) خود نیز به آریایی بودن مادها تأكيد می کند و آنان را از قبیله های آمیخته آریایی و آسیانی می داند که عنصر آریایی در آن غالب گشته است: 

«تنها مورد استعمال مجاز اصطلاح آريايي درباره اقوامي است كه در ازمنه باستاني خود، خويشتن را آريا مي ناميدند. هنديان و ايرانيان (پارسيان) و مادها و اسكيت ها و آلان ها و اقوام ايراني زبان آسياي ميانه خود را آريا مي خواندند»

(ا. م. دياكونوف: «تاريخ ماد»، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، 1380، ص 142، سطرهاي 5 تا 9، و يادداشت هاي 12 تا 17 ص 82-481).

پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیده است، چنان که حمزه اصفهانی می نویسد (تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1367، ص 2): «آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است».

 

دو) 

نویسنده ادعا می کند که زبان ترکی پیش از اسلام در آذربایجان رایج بوده است و نظر تمام تاریخنگاران غربی و شرقی خارج از ترکیه و جمهوری آذربایجان را در این مورد رد می کند. 

استدلال وی این است که چگونه زبان یک اقلیت تاتی در آذربایجان را می توان زبان رسمی آن منطقه دانست؟  بایست به این نویسنده کانادانشین گفت که مگر چند درصد مردم کاناداي امروز به زبان بومیان اصلی کانادا سخن می گویند، یا چند درصد مردم مصر كنوني به زبان قبطي سخن می گویند؟ پس بر مبناي استدلال جناب اربط بايد تصور كرد كه انگليسي – فرانسوي زبان ها از آغاز تاريخ در سرزمين كانادا مقيم بودند و اعراب نيز بوميان اصلي مصر؟!

اما با روشن شدن این نکته که مادها داراي  فرهنگ و زبان آريايي بودند، شکی نمی ماند که زبان ترکی پس از اسلام بر آذربایجان استيلاي يافته است.  بهترین گواه این حقيقت آن است که هیچ سندی از این زبان از آذربايجان پیش از دوران ایلخانان یافته نشده است.  کسروی هم بر پایه اسناد تاريخي و نام های جغرافيايي، حتا نام خود آذربایجانَ، به این نتیجه رسید که زبان ترکی در آذربایجان یک زبان نوآمده است.  هرچند بررسی این اقوال در یک مجال نمی گنجد، ناچار تنها به ذكر دو مورد از گواهي هاي برجسته تاريخي در مورد زبان آذربايجان بسنده مي شود:


ابن نديم در الفهرست مي‌نويسد:

فأما الفهلوية فمنسوب إلى فهله اسم يقع على خمسة بلدان وهي أصفهان والري وهمدان وماه نهاوند وأذربيجان وأما الدرية فلغة مدن المدائن وبها كان يتكلم من بباب الملك وهي منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب عليها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسية فتكلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهي لغة أهل فارس وأما الخوزية فبها كان يتكلم الملوك والأشراف في الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشية وأما السريانية فكان يتكلم بها أهل السواد والمكاتبة في نوع من اللغة بالسرياني فارسي

(= اما فهلوي منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان. و دري لغت شهرهاي مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن مي‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسي كلامي است كه موبدان و علما و مانند ايشان بدان سخن گويند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزي زباني است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفت‌وگو كنند. اما سرياني آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند).


مسعودي در التنبيه و الاشراف مي‌نويسد:

فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغيرها وآذربيجان إلى ما يلي بلاد أرمينية وأران والبيلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والري وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهي نيسابور، وهراة ومرو وغير ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم في هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحد ولسانها واحد، إلا أنهم كانوا يتباينون في شيء يسير من اللغات وذلك أن اللغة إنما تكون واحدة بأن تكون حروفها التي تكتب واحدة وتأليف حروفها تأليف واحد، وإن اختلفت بعد ذلك في سائر الأشياء الأخر كالفهلوية والدرية والآذرية وغيرها من لغات الفرس.

(= پارسيان قومي بودند كه قلم‌روشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايت‌هاي خراسان و سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايت‌ها پيوسته است، همه‌ي اين ولايت‌ها يك مملكت بود، پادشاه‌اش يكي بود و زبان‌اش يكي بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مي‌نويسند يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبان‌هاي پارسي).

شايان توجه است كه دياكونوف، پژوهشگر روس، در بخش مربوط به "ماد" تاريخ ايران كمبريج (1985، ص 42)، كه سي سال پس از كتاب تاريخ ماد او منتشر شده است، همچنان و به تأكيد، به آريايي بودن مادها تصريح كرده است:

 

It is pretty certain that pastoral tribes with subsidiary agriculture who created the archeological Srubnya(Kurgan) and Andorovo cultures of steppes of Eastern Europe, Kazakhistan, and Soviet Central Asia in the 2nd millennium B.C. were the direct precursors of the Scythians and the Sacae, i.e. of the “Eastern” Iranians.  But this means that the division of the tribes speaking Indo-Iranian (Aryan), into Indo-Aryan and Iranians, must have antedates the creation of these two archeological cultures.  It also means that the ancestors of the speakers of Indo-Aryan and “Western” Iranian idioms(Median, Persian and Parthian) must have reached the south-western part of Central Asia and Easter Iran already earlier, by the end of the 3rd or the beginning of the 2nd millennium B.C.  During the 2nd millennium a considerable part of the population of the Iranian Plateu must already have spoken Indo-Iranian languages, perhaps even Old Iranian languages.

(= تا حدي مسلم است كه قبايل دام دار داراي [اقتصاد] فرعي كشاورزي،  كه فرهنگ هاي باستان شناختي سروبنيا (كورگان) و آندرونووي دشت هاي اروپاي شرقي، قزاقستان و آسياي ميانه شوروي [سابق] را در هزاره دوم پ.م. پديد آوردند، پيشروان مستقيم سكيث ها و سكاها، يعني ايرانيان شرقي بودند. اما اين بدان معنا است كه انشعاب قبايل هندوايراني (آريايي) زبان به هندوآريايي و ايراني، مي‌بايد پيش از پيدايش اين دو فرهنگ باستان شناختي رخ داده باشد. اين باز بدان معناست كه نياكان گويندگان زبان هندوآريايي و گويش هاي ايراني غربي (مادي، پارسي و پارتي) مي‌بايد زماني زودتر، در پايان هزاره سوم پ.م. يا آغاز هزاره دوم پ.م. به بخش جنوب غربي آسياي مركزي و ايران شرقي رسيده باشند. در طي هزاره دوم پ.م. بخش عمده اي از جمعيت نجد ايران لابد به زبان هاي هندوايراني، و شايد حتا به زبان هاي ايراني باستان، سخن مي گفته اند.)

 

استرابو (جغرافيا 15/8)، مورخ يوناني، دو هزار سال پيش (زماني كه هنوز نام ترك در صحنه تاريخ به چشم نمي خورد) مي نويسد:

and the name of Ariana is further extended to a part of Persia and of Media, as also to the Bactrians and Sogdians on the north; for these speak approximately the same language, with but slight variations.
http://penelope.uchicago.edu/Thayer/E/Roman/Texts/Strabo/15B*.html

(= نام آريانا بيش‌تر به بخشي از پارس و ماد، و همچنين به بلخي ها و سغدي در شمال اطلاق شده است، چرا كه اينان كمابيش به زباني واحد، اما با اختلافاتي جزيي، سخن مي گويند)

هردوت حدود 2450 سال پيش می نویسد:

These Medes were called anciently by all people Arians

(= همه مردم از ديرباز مادها را آريايي مي خواندند).
http://www.sacred-texts.com/cla/hh/hh7060.htm

 

آقاي اربط مي نويسد:

«اكثر مورخان پان آريائي ايران (پيرنيا ــ كسروي ــ پور داوود .... و زرين كوب) كه همگي از مورخان دوران پهلوي هستند، در نوشته هاي تاريخي خود به يك قوم آريائي به نام ماد در منطقه آذربايجان و كردستان كنوني اشاره ميكنند، و همگي در مورد زبان، فرهنگ و روش زندگي اين قوم مفروض آريائي به طور خلاصه اشاره ميكنند كه در اين موارد هنوز سند قابل ملاحظه اي به دست نيامده، با وصف اين كمبود سند، باز هم داستانهاي مفصلي درباره شاهان اين قوم آريائي به چاپ ميرسانند.
ا.م. دياكونوف مورخ و زبانشناس مشهور روس در كتاب «تاريخ ماد» خود كلمه ماد يا مادايي را كه در كتيبه هاي آشوري به آن اشاره شده به معني اتحاديه اي از اقوام ساكن غرب ايران ميداند كه با هم متحد شده تا در مقابل حملات آشوريان به سرزمينشان مقاومت كنند. اين مورخ ضمن اشاره به كمبود اسمهايي از ريشه هند و اروپائي در ميان افراد دستگير شده و مكانهاي تسخير شده توسط آشوريان، اقوام ساكن غرب ايران را در اين دوره از تاريخ (حدودا ششصد تا هفتصد سال پيش از ميلاد) به شرح زير اعلام ميكند. ايلاميان ــ كوتيان ــ هوريان ــ لولوبيان ــ ماننائيان و آرورتائيان كه همگي از نژاد آسيايي و زبانشان هم ريشه و نزديك به هم بوده است.»

وجود قومي آريايي به نام ماد ساخته و پرداخته مورخان ايراني دوران پهلوي نيست بل كه حقيقتي است مبتني بر اسناد و شواهد معتبر تاريخي و باستان شناختي كه عموم دانشمندان جهان به درستي آن ها اعتقاد دارند. حاكميت مادهاي ايراني بر غرب ايران، و سپس پيوستن سكاهاي ايراني بدانان، به تدريج عناصر فرهنگي و زباني و قومي ايراني را بر اين منطقه به طور كامل چيره ساخت. بنابراين در اواسط هزاره اول پيش از ميلاد ديگر عناصر زباني بومي در اين بخش از ايران برجاي نبوده است و لذا تكاپوي امثال آقاي اربط براي انكار وجود مادها و ماهيت ايراني ساكنان غرب و شمال غرب ايران (آذربايجان) راه به جايي نخواهد برد. ايگور دياكونوف نيز خود بدين نكته به روشني تأكيد كرده است:

از قرن هفتم قبل از ميلاد به بعد به تقريب، تمام نام هاي مادي كه به ما رسيده ريشه واضح ايراني دارد ... اين دلايل براي اثبات اين كه زبان مادي (گروه ايراني) لسان مشترك و همگاني اتحاديه قبايل ماد بوده است، كافي به نظر مي رسد (ص 144). در سرزمين ماد، از قرن نهم تا هفتم قبل از ميلاد، چه از روي اصطلاحات جغرافيايي و چه اسامي خاص، پيش رفت عنصر لساني ايراني از مشرق به طرف غرب آشكارا مشهود مي باشد (ص 145). به موازات توسعه حدود سرزمين ماد در قرن هاي هفتم و ششم قبل از ميلاد دايره انتشار زبان مادي – ايراني نيز وسيع تر گرديده است و يكي از علامات آن همانا توسعه دامنه نشر اسامي مادي – ايراني مي باشد (ص 148). زبان مادي ايراني ظاهرا زبان مشترك قبايل ماد بوده و ظهور اسكيت ها محتملا وضع زبان مذكور را بيش از پيش استوار ساخت، زيرا كه تقريبا بدون ترديد مي توان گفت كه اسكيت ها آن زبان را به آساني مي فهميده اند ... محتملا نفوذ مغان و كيش ايشان در سراسر خاك ماد در عين زمان بسط يافت و زبان مغانْ زباني ايراني بود (ص 255). زباني كه مردم عهد باستان مادي مي ناميدند به زبان هاي ايراني تعلق داشته و از اين رهگذر مانند زبان هايي بوده كه اقوام اسكان داده شده و لااقل اكثر اقوام صحرانشين آسياي ميانه، كه اكثريت قاطع اخلاف شان اكنون به يكي از زبان هاي گروه تركي سخن مي گويند، بدون استثنا در عهد باستان بدان متكلم بودند (ص 63). از اواسط هزاره اول قبل از ميلاد در بخش اعظم پهنه هاي ايران‌زمين زبان هاي هندواروپايي (ايراني) كسب برتري كردند و اقوامي كه متكلم به السنه مزبور بودند بعدها فرهنگ بزرگ ايران را آفريدند ... دانش غرب در عصر حاضر، به درستي متوجه نفوذ ايشان در سرزمين ماد و حركت تدريجي شان از شرق به غرب گشت (73-72).

بنابراين، كاملا روشن است كه ساكنان شمال غرب ايران از هزاران سال پيش برخوردار از زبان و فرهنگي ايراني بودند و لذا تكلم كنوني آنان به زبان تركي، هرگز به معناي داشتن تبار و هويتي تركي نيست.


جناب كاظمي اربط می نویسد:

« آقاي رحيم رئيس نيا مورخ آذربايجاني كه چند سال پيش به موقع مسافرت به ايران، در تبريز افتخار آشنايي با ايشان را پيدا كردم در كتاب تاريخي «آذربايجان در مسير تاريخ ايران» به زمان معاويه بنيانگذار سلسله بني اميه اشاره ميكند كه گويي معاويه بعد از به قدرت رسيدن از وزراي خود در رابطه با مناطق تازه تسخير شده لشكر اسلام ميپرسد. در رابطه با آذربايجان پاسخ ميدهند كه آذربايجان سرزمين تركان است. بر اساس اين روايت حضور تركان در آذربايجان به بيش از هزار و سيصد سال پيش ميرسد.»

اما وي هیچ سندی برای اثبات ادعای خود معرفي نمي كند؛ چرا كه ادعاي او بر داستاني يك‌سره خيالي در تاريخ طبري مبتني است و از اين رو جسارت عرضه آن  را ندارد.

اما اصل روايت طبري كه اين نويسنده‌ داستان خود را با نيم‌نگاهي به آن ساخته و پرداخته‌، و گويي كه هيچ كس نمي‌تواند پرده از نيرنگ‌شان بردارد، به طبري نسبت داده‌اند، مي‌گويد كه كه رائش بن قيس، شاه اسطوره‌اي يمن، در زمان منوچهر، پادشاه اسطوره‌اي ايران، در آذربايجان به تركاني كه آن را تصرف كرده بودند حمله برد و بسياري از آنان را كشت و اسير گرفت (تاريخ طبري، ترجمه‌ي ابوالقاسم پاينده، بنياد فرهنگ ايران، 1352، ص293). جداي از اين كه همه‌ي شخصيت‌ها و وقايع اين روايت طبري اسطوره‌اي هستند و اين روايت، در اصل، بازگو كننده‌ي يك افسانه‌ي متأخر عربي است، در آن، از تركان نه به عنوان مردمان و اهالي آذربايجان، بل كه به عنوان تصرف كنندگان آذربايجان (كه ممكن است خاطره‌اي به جا مانده از حملات پياپي خزرهاي ترك‌زبان و يهودي مذهب به اران و آذربايجان باشد) سخن رفته است.

پس تمسك به چنین روایت افسانه واري نمی تواند برای آقای کاظمی اربط مفيد و کارساز باشد. همچنین ابن مسکویه نیز این روایت را در زمان منوچهر بازگو كرده و از هجوم ترکان به آذربایجان در زمان منوچهر و رائش (شاه اسطوره ای یمن) سخن رانده است. 

ذكر این نکته دارای اهمیت است که  در هیچ سند ترکی نام آتورپاتکان نیامده است و اين نام ايراني هيچ گونه ارتباطي با زبان تركي ندارد. چنان كه دياكونوف (ص 541) تصريح مي‌كند، نام Aturpat (به يوناني Atropates) اشتقاق و معناي صحيح و بي‌خدشه‌ي ايراني دارد: «حفظ شده توسط آتش مقدس». نام آترپاتکان در کتیبه های پارتی و پهلوی ساسانی نيز به همین سان آمده است.  در حالي كه اسنادي کهن مانند هردوت مادها را آریایی خوانده اند و اسناد دوران اسلامی پیش از ترکی زبان شدن آذربایجان، آذربایجان را ایرانی زبان دانسته اند، حتا يك خط نوشته به زبان ترکی بر پوست يا گل يا کاغذ از آذربایجان پيش از عصر ايلخاني به دست نيامده است.

 

سه)

نویسنده درباره زبان پارسی دری (نو) و بالیدن و پرورش این زمان در ادوار اسلامی سخن می گوید و می نویسد چرا این زبان در دوران هخامنشیان و ساسانیان و.. پرورش نيافت و سندی از این زبان در دست نیست. نویسنده نمی داند که پارسی دری زبان ايرانيان پيش از عصر اسلام نبود بلکه زبان ايرانيان اين دوره (اشكاني – ساساني)، زبان پهلوي بود، كه اسناد بسياري از آن در دست است. در دوران هخامنشیان نیز زبان پارسی باستان در ایران متداول بود. اما براي نشان دادن گستردگی زبان پهلوی می توان به این نکته اشاره کرد که اسنادی از مصر تا غرب چین بدین زبان یافت شده است.  یک نمونه از متون نوشته شده به زبان پهلوي، كتيبه اي است كه در شهر مشکین شهر آذربایجان يافته شده و برگردان آن به فارسي كنوني، چنين است:

 «ماه مهر سال 27 (سطلنت) شاپور، شاه شاهان، پسر هرمزد—آن گاه که من ، نرسه ي ... گوبدان – اين دژ را که فرخ ... پي نهاده بود، به نام ايزدان و فره ي شاه شاهان در هفت سال به پايان رساندم.
اينک ، شاه زاده ، نجيب زاده، يا آزاده اي که بدين راه آيد و اين دژ را بپسندد، پس روان نرسه ي .. را آفرين گويد. تو که اين دژ را نمي پسندي، پس دژي بساز که از اين بهتر باشد!»

اما درباره پارسی نو، هرچند پادشاهان ترک نیز زبان پارسی را در دربار خود رواج دادند ولی این امر به سبب لطف آنان نبود.  اما پرسشی كه در اين ميان پيش مي آيد آن است كه تركان تازه به تخت سلطنت برآمده چرا ادبيات خودشان را توليد نکردند؟ آیا آنان خودستیز بودند که به سوی ادبیات بیگانگان بروند؟  آیا هیچ قومی ادبیات خودش را از ادبیات دیگران پست تر می شمارد؟  پاسخ اين نيست که زبان ترکان حاکم بر سرنوشت ايران و ايرانيان – دست کم تا چند قرن - از حد يك زبان سطحي محاوره اي تجاوز نمی کرده است.  برای نمونه، ترکان غزنوی، که حتا يک اثر ترکی از خود باقی نگذاشته اند، صاحب زبان و ادب و فرهنگی نبودند تا آن را در مناطق فرمانروايی خود به عنوان زبان اداری و ادبی به کار ببرند، بنابراين زبان فارسي را به عنوان زبان رسمي، درباري، و ادبي خود اختيار كردند.

 

چهار)

آقای هوشنگ کاظمی اربط مانند همه نويسندگان پان ترك ادعا می کنند که زبان سومری نسبت هایی به زبان ترکی دارد. اما این ادعا را همان كتابي كه به دروغ بدان استناد جسته کاملا باطل مي كند: 

Kramer, Samuel, Noah 1963. The Sumerians. Chicago: University of Chicago Press:

“In vocabulary, grammer, and syntax, however, Sumerian still stands alone and seems to be unrelated to any other language, living or dead”.

 «واژگان، دستور، و نحو زبان سومري همچنان بر يگانگي [اين زبان] پاي مي فشارد و به نظر مي رسد با ديگر زبان ها، زنده يا مرده، فاقد خويشاوندي است»

يكي از كتابهاي مشهوري كه در تدريس زبان سومري از آن استفاده مي شود، اين كتاب است:

 John Hayes, "Sumerian"  2nd printing, 1999, Muenchen

در مقدمه این کتاب می خوانیم:

”Sumerian has the distinction of being the oldest attested language in
the world. Spoken in the southern part of ancient Mesopotamia, the
Iraq of today, its first texts date to about 3100 BCE.
Sumerian died
out as a spoken language about 2000 BCE, but it was studied in the
Mesopotamian school system as a language of high culture for almost
two thousand more years. A language-isolate, Sumerian has no
obvious relatives.  Typologically, Sumerian is quite different from
the Semitic languages which followed it in Mesopotamia. It is
basically SOV, with core grammatical relationships marked by affixes
on the verb, and with adverbial relationships marked by postpositions,
which are cross-referenced by prefixes on the verb. It is split
ergative; the perfect functions on an ergative basis, but the
imperfect on a nominative-accusative basis.
Because Sumerian is an isolate, and has been dead for thousands of
years, special problems arise in trying to elucidate its
grammar. There are still major challenges in understanding its
morphosyntax, and very little is known about Sumerian at the discourse
level. This volume will describe some of the major questions still to
be resolved.

ترجمه:

زبان سومري اين امتياز را دارد كه كهن ترين زباني است كه اسنادي از آن به جا مانده است. نخستين متن هاي كشف شده از اين زبان كه در نواحي جنوبي ميان رودان (بين النهرين) باستان، عراق امروزي، رايج بوده، به 3100 سال پيش از ميلاد مربوط مي شود. سومري، به عنوان زباني گفتاري، دو هزار سال پيش از ميلاد متروك شد اما تقريبا تا دو هزار سال پس از آن هم اين زبان به عنوان زبان "فرهنگ والا" در مدرسه هاي ميان رودان تدريس مي شد. سومري زباني جدا است و بطور مشخص وابسته به هيچ خانواده اي نيست. از ديدگاه گونه شناختي، زبان سومري با زبان سامي كه جايگزين آن در ميان رودان شد كاملا فرق دارد. ساختار جمله در زبان سومري به صورت «فاعل، مفعول، فعل» است. روابط دستوري در اين زبان با «وند» هايي كه به فعل اضافه مي شوند تعيين مي گردد و قيدها نيز بصورت «پي بست»  در جمله مي آيند. اين پي بست ها به وسيله ي پيشوندهاي متصل به فعل ارجاع داده مي شوند. همچنين روابط دستوري در اين زبان، ارگاتيو و گسسته است و از اين جهت، در ساختارهاي ارگاتيو بهترين بازدهي را دارد و در ساختارهاي فاعلي- مفعولي بازدهي كمتري دارد.  چون سومري زباني تك خانواده اي است و نيز هزاران سال است كه از آن استفاده نمي شود، تعيين دستور اين زبان دشواري هاي ويژه اي را فرا روي پژوهشگران قرار مي دهد. هنوز چالش هاي بزرگي در تشخيص ترتيب تكواژها در اين زبان وجود دارد و شناخت ما از زبان سومري در سطح گفتمان بسيار اندك است.

 

پنج)

درباره فرش پازیریک و هنر مینياتور بایستي توجه داشت كه براي هنرهاي باستاني به سختي مي توان ريشه هاي قومي پيدا كرد. 

در مورد هنر نقاشی شکی نیست که این نوع هنر در ایران پیش از اسلام رایج بوده است.  یک نمونه آن کتاب ارژنگ مانی است که در ادبیات سخت مشهور است.  نيز می توان به هنر پیکرنگاری ساسانی اشاره کرد:

http://www.livius.org/a/iran/bishapur/bishapur_mosaic2_louvre.jpg

http://www.livius.org/a/iran/bishapur/bishapur_mosaic_tehran.JPG

صنعت مجسمه سازی و پیکرتراشي پس از برآمدن اسلام سیري نزولی پيدا کرد و بنابراین تا زمان تیموریان، این صنعت در ایران به خاموشي گراييده بود.  اما در زمان تیموریان، نقاشان چینی بر ایرانیان اثر گذاشتند و هنر مینياتور به وجود آمد. 

البته نمونه هايي از فرش دوران ساسانی از شهر قومیس نیز پیدا شده است.  اما این که نمونه هاي زیادي از فرش از دوران باستان در هیچ نقطه جهان در دست نداریم به سبب پوسیده شدن فرش است.  ماندگاري فرش پازيریک نيز به علت محفوظ ماندن آن در یخ است و از اين رو نمونه اي استثنایی از این هنر مي باشد.  تعلق فرش پازيریک به قومی خاص هنوز مشخص نیست ولی نظر بسیاری از دانشمند بر آن است که این فرش به سكاها Scythians تعلق دارد.  دانشمند امروزی سكاها را ایرانی تبار می دانند، چنان که در مطلب نقل شده از دياكونوف آشكار بود و همچنین می توان به دانشنامه های به روز شده Britannica  و Encarta  در این مورد رجوع کرد.

در مورد فرش در ایران باستان،  گزنفون در کوروش نامه اشاراتي بدان كرده است. به جز فرش شاهانه بهارستان، اسنادی نیز به فرش های معمولی اشاره می کنند. علاقه مندان براي كسب آگاهي بيش تر مي توانند به اين مقاله ارزنده مراجعه نمايند:

http://www.iranica.com/articles/search/searchpdf.isc?ReqStrPDFPath=/home1/iranica/articles/v4_articles/carpets/pre-islamic_carpets&OptStrLogFile=/home/iranica/public_html/logs/pdfdownload.html

 

 

آقای پرویز رجبی نیز توضیحاتی در شماره 1053 شهروند در مورد این فرش دادند که ما نیز آن را ذکر میکنیم:

«نخست اينکه علت بقاي اين فرش دفن بودن آن در برف و يخ است. وگرنه هيچ فرش و بافته اي نمي تواند در زير خاک عمري پايدار داشته باشد. درست به همين دليل است که از ايران باستان جز يافته هاي پازيريک چيزي نمانده است. الا کفن هاي منقوش کشيشان و بلندپايگان مسيحي که در ايران درگذشته اند و در پوششي از کفن به غرب برده شده اند. باقي مانده هايي بسيار پوسيده از اين کفن ها در موزه غرب موجود است. نقش اين کفن ها نقش هاي کاملا شناخته شده ايراني است. از گورهاي پازيريک نيز پارچه پشمي وارداتي از ايران به دست آمده است. نقش يکي از پارچه ها دژ کنگره دار ايراني محصور در مربع هاي کوچک است. درست همانند لباس نگهبانان شوش که در نقش آجرهاي رنگي و لعاب دار براي ما باقي مانده است.
آتنائيوس مورخ عصر آنتيک يونان گزارشي غافلگيرکننده از دوره اردشير هخامنشي دارد: «روي تخت پتوهايي به رنگ ارغواني انداخته بودند که با مرغوب ترين پشم درست شده بود. در هر طرف تخت يک متکا بود و روي همه اين ها لحاف هايي کشيده بودند که به ظريف ترين نوع ممکن گلدوزي شده بودند. فرش هاي نرم ايراني فضاي مياني چادر را مي پوشاندند که نقش و نگارهايي در حد اعلاي زيبايي و ظرافت داشتند».
نمونه بسيار زيبايي از فرش دوره هخامنشي از گوري در پازيريک (در کوه هاي آلتاي جنوب روسيه) به دست آمده است که نقش هاي آن بدون ترديد کاملا هخامنشي هستند. بافت اين فرش از همان تکنيکي برخوردار است که امروز در ايران معمول است. اين فرش با 8/1 متر پهنا و 2 متر درازا يک ميليون و دويست و پنجاه هزار گره دارد. نمدزين اسب هاي منقوش در اين فرش، درست همان نقش هايي را دارند که نمدزين نگاره اسب ها در تالار صد ستون تخت جمشيد. با رديفي از شيرهاي در حال حرکت در حاشيه پيرامون. اين حاشيه در نگاره تخت نشيني داريوش در پلکان آپادانا هم به چشم مي خورد.»

 

شش)

آقای اربط می نویسد:

« ولي مورخان پان آريائي ايران حضور و يا ورود تركان به منطقه آذربايجان را مصادف با زمان حكومت سلجوقيان مي دانند.»

اما حقیقت آن است که همه مورخان جهان ورود اولين گروه هاي مهاجم ترک را به آذربايجان همزمان با دوران غزنوي و سلجوقي مي دانند.  دوباره بر این نکته تاکید می شود که هیچ سندی در مورد زبان ترکی از آذربایجان پيش از عصر ايلخاني وجود ندارد.  برای این که نشان داده شود آن چه جناب اربط نقل كرده، فقط عقيده مورخان ایرانزمین نیست، از دانشنامه بریتانيكا (زير واژه اغوز) نقل قول می کنیم:

These Turks came to form the bulk of the population there, and one Oguz tribal chief, Osman, founded the Ottoman dynasty (early 14th century) that would subsequently extend Turkish power throughout the eastern Mediterranean. The Oguz are the primary ancestors of the Turks of present-day Turkey. Little is known about the origins of the Turkic peoples, and much of their history even up to the time of the Mongol conquests in the 10th–13th centuries is shrouded in obscurity. Chinese documents of the 6th century AD refer to the empire of the T'u-chüeh as consisting of two parts, the northern and western Turks. This empire submitted to the nominal suzerainty of the Chinese T'ang dynasty in the 7th century, but the northern Turks regained their independence in 682 and retained it until 744. The Orhon inscriptions, the oldest known Turkic records (8th century), refer to this empire and particularly to the confederation of Turkic tribes known as the Oguz; to the Uighur, who lived along the Selenga River (in present-day Mongolia); and to the Kyrgyz, who lived along the Yenisey River (in north-central Russia). When able to escape the domination of the T'ang dynasty, these northern Turkic groups fought each other for control of Mongolia from the 8th to the 11th century, when the Oguz migrated westward into Iran and Afghanistan. In Iran the family of Oguz tribes known as Seljuqs created an empire that by the late 11th century stretched from the Amu Darya south to the Persian Gulf and from the Indus River west to the Mediterranean Sea. In 1071 the Seljuq sultan Alp-Arslan defeated the Byzantine Empire at the Battle of Manzikert and thereby opened the way for several million Oguz tribesmen to settle in Anatolia.

(= درباره خاستگاه مردمان ترك آگاهي هاي اندكي موجود است، و بخش عمده اي از تاريخ آنان حتا تا زمان فتوح مغولان در سده هاي 13-10 م. در پرده ابهام است. اسناد چيني سده ششم م. به امپراتوري تو- چوئه، كه مركب از دو بخش، تركان شمالي و تركان غربي بود، اشاره مي كنند. اين امپراتوري در سده هفتم  به حاكميت صوري دودمان چيني تانگ گردن نهاد، اما تركان شمالي در 682 استقلال خود را بازيافتند و تا 744 حفظ كردند. كتيبه هاي ارخون، كهن ترين نوشته‌ي شناخته شده ي تركي (سده هشتم)، بدين امپراتوري و به ويژه به اتحاديه قبايل ترك معروف به اغوز؛ نيز به ايغورها، كه در امتداد رود سلنگا (اينك در مغولستان) مي زيستند؛ به قرقيزها، كه به موازات رود يني سئي (اينك در روسيه) مي زيستند اشاره دارد. اين دسته هاي تركان شمالي، هنگامي كه موفق به رهايي از استيلاي دودمان تانگ شدند، براي تسلط بر مغولستان از سده هشتم تا يازدهم، آن گاه كه اغوزها به سوي غرب به ايران و افغانستان مهاجرت كردند، به نبرد با يك ديگر پرداختند. در ايران يكي از تيره هاي قبايل اغوز، معروف به سلجوقيان، در اواخر سده يازدهم امپراتوري اي را پديد آوردند كه از آمودريا تا خليج فارس در جنوب، و از رود سند تا درياي مديترانه در غرب گسترده بود. در 1071 سلطان سلجوقي آلپ ارسلان امپراتور بيزانس را در نبرد منزيكرت شكست داد و در نتيجه آن راه اسكان چندين ميليون ايلياتي اغوز در آناتولي گشوده شد. اين تركان به گونه توده اي از مردمان بدين سرزمين وارد شدند، و يكي از قبيله سالاران اغز، به نام عثمان، دودمان عثماني را بنيان نهاد (اوايل سده 14) كه سپس نيروي تركان  را در سراسر مديترانه شرقي گسترش داد. اغوزها نياكان اصلي تركان تركيه كنوني هستند)

 

شاید برای آقای اربط عجیب باشد، ولی  سفارتخانه های جمهوری آذربایجان و ترکیه نیز همان سخناني را مي گويند كه وي به پان آريايي هاي فرضي نسبت داده است:

http://www.kiffer.us/azeri_info/history_of_azerbaijan-emb.htm

http://www.turkishembassy.org.pk/Tourism.php?res=High

 

هفت)

اما در باره توران، كه جناب اربط آن را به تركان نسبت داده است، بايد گفت كه:

تور (اوستايي Tura، پهلوي Toj/Toz) عنوان قوم يا قبيله‌‌ي مجاور و گاه متخاصم با آرياييان خاص (قوم زرتشت) در عصر اوستايي (آسياي مركزي سده‌ي 13پ.م.) بوده است كه از آن براي نخستين بار در اوستاي كهن (يشت13/4-143) ياد گرديده و به روان مؤمنان مزداپرست آن درود فرستاده شده است. از آن پس نيز نام "تور" و "توراني" صرفاً در روايات ايراني، و از طريق آن، در متون يوناني آشكار و شناخته مي‌شود. با اين حال، و با وجود اين كه در هيچ يك از منابع تركي پيش از اسلام نامي از "تور" و "توراني" نرفته و اساساً چنين قوم يا قبيله‌اي براي آن‌ها ناشناخته بوده است، نظريه‌پردازان نژادپرست پان‌تركيسم در قرن بيستم، براي پر كردن خلاء بي‌هويتي خود، به اسطوره‌سازي متوسل شده، توران را منشأ و خاستگاه تركان معرفي كردند و از وجود امپراتوري توران در عصر باستان دم زدند و از ضرورت احياي آن امپراتوري خيالي ترك از مرزهاي عثماني تا چين سخن راندند!
اما با توجه به آن چه از تورانيان كهن و حقيقي بر جاي مانده است، يعني شمار زيادي نام شخص و مكان، كه تنها در متون زرتشتي و ايراني ياد گرديده، و جملگي ريشه و معنايي ايراني دارند (مانند: پشنگ، افراسياب، گرسيوز، اغريرث، گُروي، كهرم، سپهرم، اندريمان، سرخه، شيده، فرنگيس، منيژه، ويسه، فرشيدورد، لهاك، هومان، پيران، بارمان، پيلسم، گلباد، نستيهن، سيامك، شواسپ، ارجاسپ، ويدرفش، نامخواست و…)، كاملاً آشكار و مسلم است كه تورانيان عصر اوستايي، قوم/ قبيله‌اي «ايراني» (آريايي به معناي عام) بوده‌اند. نام «تور» نيز خود واژه‌اي ايراني است و معناي «نيرومند و خشمگين» را دارد. از سوي ديگر، در عصر و گستره‌اي كه تورانيان مي‌زيستند (آسياي ميانه‌ي سده‌ي13پ.م.) هنوز پاي هيچ قوم و قبيله‌ي ترك‌زباني به آسياي ميانه گشوده نشده بود و اين مردمان هنوز در مرزهاي چين و مغولستان مي‌زيستند.
در عصر اشكاني و ساساني، پس از آن كه ياد و خاطره‌ي تورانيان كهن ديگر به اسطوره‌ها پيوسته و در دل حماسه‌ها جاي گرفته بود، با جاي‌گزين شدن هپتاليان و خيون‌ها در آسياي ميانه، و سپس در عصر اسلامي با ساكن شدن "تركان" در اين ناحيه، نام قوم/ قبيله‌ي فراموش شده و از ميان رفته‌ي «توران»، به ساكنان جديد و نوآمده‌ي اين منطقه، يعني هپتاليان و خيون‌ها و هون‌ها، و سرانجام «تركان» اطلاق گشت و با آنان منطبق شد. از اين روست كه در متون عصر اسلامي، گاه از اصطلاح تور و توران براي اشاره به تركان ساكن آسياي ميانه و ماوراءالنهر استفاده مي‌شود.
در اين باره نگاه كنيد به:

ولاديمير بارتولد: "سخنراني كوتاهي درباره قفقاز و آسياي ميانه"، ياد يار، دفتر اول، مؤسسه مطالعات تحقيقات فرهنگي، 1372، ص 175
 
گراردو نيولي: "زمان و زادگاه زرتشت"، ترجمه‌ي سيدمنصور سيدسجادي، انتشارات آگه، 1381، ص149 به بعد
مهرداد بهار:  "پژوهشي در اساطير ايران"، انتشارات آگه، 1376، ص 2-181، 390
 
جليل دوستخواه: "اوستا"، جلد دوم، انتشارات مرواريد، 1375، ص 4-963
 
ذبيح‌الله صفا: "حماسه‌سرايي در ايران"، انتشارات فردوس، 1374، ص 586 به بعد
 
حسن پيرنيا: "تاريخ ايران باستان"، جلد سوم، انتشارات افراسياب، 1378، ص 5-1994
 
مري بويس: "تاريخ كيش زرتشت"، جلد يكم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، 1376، ص 144
مري بويس: "چكيده‌ي تاريخ كيش زرتشت"، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات صفيعلي‌شاه، 1377، ص 4-23
عبدالحسين زرين‌كوب: "تاريخ مردم ايران"، جلد يكم، انتشارات اميركبير، 1373، ص 17،40
 
ريچارد فراي: "ميراث باستاني ايران"، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1377، ص 8-67
 
آرتور كريستنسن: "مزداپرستي در ايران قديم"، ترجمه‌ي ذبيح‌الله صفا، انتشارات هيرمند، 1376، ص 112، 6-95
 
احسان يارشاطر: "تاريخ ايران"، جلد سوم- قسمت اول، پژوهش دانشگاه كمبريج، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1380، ص 20-519
 
پرويز رجبي: "هزاره هاي گم‌شده"، جلد چهارم، انتشارات توس، 1381، ص 55-54
 
محمدامين رياحي خويي: "فردوسي"، انتشارات طرح نو، 1375، ص 51-47، 190
 
محمد معين: "فرهنگ فارسي"، جلد پنجم، انتشارات اميركبير، 1380، ص 399

- E. Yarshater, "Afrasiab": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, 1987, p. 576
- C. E. Bosworth, "Central Asia IV. In the Islamic period up to the Mongos": Encyclopaedia Iranica, vol. 5, 1992, p. 169

(به نقل از http://prana.persianblog.com/1382_10_prana_archive.html)

 

هشت) 

آقای اربط مانند تمام قوم گرایان آمارهایی از جمعيت ایران می دهد که هيچ منبع و مرجع موثق و شناخته شده اي آن را تأييد نمي كند. برای نمونه، تا کنون به جز دو آمار رسمی، هیچ آمار دیگري از تركيب گويش‌وران ایرانی گرفته نشده است. با اين حال آقای اربط خودش را سخنگوی «سی ملیون» ترک (!) مي پندارد.

در سال 1370 آمارگيري بسيار مستندي در مورد جمعيت ايران انجام گرفته است كه شرح آن را در مقالات زير مي توان يافت:

http://khabarnameh.gooya.com/society/archives/010245.php

http://asre-nou.net/1383/ordibehesht/20/m-mohsenian.html

"در مرداد 1370، هنگام صدور شناسنامه براي نوزادان، درباره زبان ٤٩ هزار و ٥٥٨ مادر در سطح كشور سوال مطرح شد كه نتيجه حاكي از سهم حضور ٥٣٬٨ درصدي زبان هاى غيرفارسي در ايران بود. بر اساس نمونه گيري مذكور، توزيع سهم هر يك از زبان ها (به درصد) به اين شرح بود: ٤٦٬٢ فارسي؛ ٢٠٬٦ تركي آذربايجاني؛ ١٠ كردي؛ ٨٬٩ لري؛ ٧٬٢ درصد گيلكي و شمالي؛ ٥٬٣ عربي ؛ ٢٬٧ بلوچي؛ ٠٬٦ تركمني؛ ٠٬١ ارمني؛ و ٠٬٢ ساير زبان ها ".  پس اگر گويش‌ها و زبان‌هاي هم خانواده با  فارسي را با آمار فوق جمع شود٬ زبان‌هايي كه "آريايي (ايراني)" خوانده مي شوند حدود ۷۶٪ ايران را  دربرمي گيرند. 

در دانشنامه‌ي عمومي بریتانیکا می خوانیم:
"ایران کشوری است چند‌زبانی که در آن نیمی پارسی‌زبان هستند و یک چهارم ديگر به زبان‌های هندوايرانی ديگر تکلم کنند. حدود يک پنجم جمعيت ايران ترکزبان است".

براساس سرشماری  کشور در سال 1335 که داده های آن در کتاب : فرهنگ جغرافیای ایران تحت نظارت سرتیبپ حسینعلی رزم آرا تدوین گشت، جمعیت ایران در سال 1335 حدود 14 ملیون نفر بود.  از این 14 ملیون تعداد جمعيت مناطق ترکی زبان 2451061 و تعداد مناطق دوزبانه فارسی-ترکی 877627 و تعداد مناطق سه زبان فارسی-ترکی-کردی 187464 نفر و تعداد مناطق ترکمنی 97491 بوده است. اگر دست بالا را بگیریم و تمام مناطق ترکمنی و فارسی-ترکی و فارسی-ترکی-کردی را با تمام مناطق ترکی زبان بنا بر اطلاعات این کتاب جمع بندی کنیم، حدود 23 تا 24%  جمعیت ايران ترکی زبان می شوند.

(بنگرید به مقاله: نگاهی دیگر به داده های زبانی و مذهبی ایران معاصر، احسان هوشمند، فصلنامه گفتگو، شماره 43، مهر 1384) http://www.magiran.com/magtoc.asp?mgID=1929&Number=43&Appendix=0

 

همچنین دولت ايران در 1375 سرشماري هايی نيز در استان هاي كشور انجام داد:

 

http://www.statoids.com/uir.html

بر طبق این آمار جمعیت استان های ایران به شرح زیر است :
استان / ساکن در شهر / ساکن در روستا
آذربایجان شرقی   2004484- 1320788
آذربایجان غربی 1315161 1181119
اردبیل 568448 596916
اصفهان 2914874 1007087
ایلام 259687 217634
بوشهر 394489 332884
تهران  9404754- 1771306
چارمحال و بختیاری 342905 417005
خراسان 3421937 2622134
خوزستان 2342514 1367945
زنجان 489518 547301
سمنان 342455 158991
سیستان و بلوچستان 794528 908579
فارس 2163119 1598913
قم 777677 75269
کردستان 705715 640668
کرمان 1060075 922883
کرمانشاه 1098282 670459
کهکیلویه و بویر احمد 213563 327685
گیلان 1049980 1191480
لرستان 850016 717059
مازندران 1783218 2237946
مرکزی 701547 527265
هرمزگان 443970 613326
همدان 810640 867115
یزد 564233 186536
مجموع کل جمعیت ایران در سال 75(هجری شمسی) برابر 60055488 نفر بود. حال این آمار را بررسی می کنیم :
استانهایی که با دقت بالاتر از 95 درصد ترك زبان هستند عبارت اند از :
آذربایجان شرقی، زنجان، اردبیل و مجموع جمعیت آن ها برابر است با  5.4 ملیون نفر. اگر فرض کنیم 50 درصد جمعیت آذربایجان غربی نیز ترك زبان هستند این عدد به 6.6 ملیون نفر می رسد (هرچند که نقشه ها بیشینه مردم آن جا را کردزبان معرفي مي كنند).   بنابراین آمار، ايرانيان ترك زباني که در مناطقی زندگی می کنند که درآن ها زبان تركي تکلم می شود حدود 10.5 درصد جمعيت کل کشور را دربر مي گيرند.
البته کسان دیگری هستند که آذربايجاني تبار می باشند ولی در محیط کار و جامعه آنان زبان ترکی حاکم نیست؛ مثل آذريايجاني هاي مقيم تهران. آذربايجاني هاي تهران در آمیزش با فرهنگ های تمام کشور قرار گرفته اند ، بسیاری از آنان با افرادی که از گوشه و کنار کشور در تهران جمع شده اند ازدواج کرده اند. بسياري از آنان حتا تكلم به تركي را نيز نمي دانند.
حال با همه اين احوال اگر 30 درصد جمعيت تهران را هم ترك زبان بدانيم يعني از ۱۲ ميليون ۴ ميليون.
جمعيت مناطق ترك زبان اطراف اراك و قزوين و همدان و گیلان را هم اگر با مراجعه به آمار جمعيتي آن شهرها محاسبه شود، حداكثر حدود يك ميليون مي شود. كه جمع كل آنان مي شود:   ۱۱.۳۶۱.۰۰۰
يعني 18.9 درصد جمعيت كل كشور.

 

نه) 

اقای اربط در نوشته خود به فردی به نام پورپیرار استناد می کند اما آگاه نیست که هيچ كس در جهان علم ادعاهای موهوم پورپیرار را جدی نگرفته است.

پورپیرار، به ويژه در آثار جديد خود، پيوسته مي كوشد از ماجرای خيالي پوریم پیراهن عثمانی برای پوشاندن اهداف و نیات شوم خود بسازد. او از طرفی ادعا دارد كه یهودیان برای انتقام کشی از اقوام ممتاز شرق میانه با اجیر نمودن عاملین هخامنشی به نسل کشی ایشان پرداخته اند و پس از آن در پی 1200 سال سکوت در منطقه و برای از بین بردن هر گونه رد و نشانی از این جنایت بی سابقه، به تاریخ سازی و تولید سلسله های مجعول اشکانی و ساسانی پرداخته اند!!!!، و از طرف دیگر برای اثبات وقوع چنین حادثه هولناکی به تورات همان یهودیان جاعل و زیرکی استناد می کند که موفق به ایجاد دو سلسله قلابی با این همه کتیبه،  سکه، بنا، و نقش و نگار شده اند !!!
حال باید پرسید چگونه می توان پذیرفت و باور داشت که این یهودیان - به ادعاي پورپيرار – سازنده ي: سلمان فارسي، زرتشت، مزدک، مانی، بابک، ابومسلم خراسانی و یعقوب لیث، پاسارگاد،  شاهنامه، زبان پهلوی، زبان اوستايي،  کتیبه ، سکه ، نقش رجب  و نقش رستم و تنگ چوگان و... با این همه درایت و استعداد و وقت و هزینه ای که (به تصور پورپيرار) برای رسیدن به هدف شان به خرج داده اند، از حذف ماجرای پوریم از کتاب دینی خویش، كه به قول پورپيرار موجب رسوايي و نشانه خونخواري آنان است، غافل و ناتوان مانده اند ؟!!

شاید آنان هرگز گمان نمی برده اند كه فرد مسأله داري چون پورپیرار از پس دوازده قرن سکوت این چنین معجزه آسا به عهد عتیق رجوع و راز آنان را فاش كند!

همچنین برای آگاهی جناب اربط بايد گفت كه تاكنون چندين كتاب در نقد ادعاهاي موهوم و ضدايراني پورپیرار در داخل كشور منتشر شده است؛ برای نمونه:

دوازده قرن شكوه (نقدي بر كتاب دوازده قرن سكوت)، نوشته‌ي: امير نعمتي ليمايي - داريوش احمدي، انتشارات اميد مهر، 1383

اعتبار باستان شناختي آريا و پارس، نوشته محمتقي عطايي و علي اكبر وحدتي، انتشارات شيرازه، 1382

 

ده) آقای اربط می نویسند:

يكي ديگر از جعليات پان آريائيان ايران تخصيص جشن عيد نوروز به آريائيان است. بايد توجه كرد كه اسمهائي مانند ايران و يا نوروز از ابداعات شاعر بلند آوازه پارس حكيم ابوالقاسم فردوسي است. زيرا تا پيش از تدوين شاهنامه نه كشوري به نام ايران در منطقه وجود داشته و نه مردم جشن فرا رسيدن بهار را نوروز ميخواندند.  جشن و بزرگداشت فرا رسيدن بهار قدمتي طولاني در منطقه دارد. از زمان سومريان اهالي منطقه فرا رسيدن بهار را جشن ميگرفتند. رجوع شود به تاريخ و فرهنگ سومريان توسط آقاي S.N.K. ضمنا در زمان حكومت تركان سلجوقي بود كه به امر ملكشاه سلجوقي دانشمندان ايراني روز دقيق فرا رسيدن بهار و سالنامه شمسي ايران را كه هنوز هم مورد استفاده ايرانيان است به ثبت رساندند.

 

اما وی از اين حقيقت كاملا ناآگاه است که سابقه كاربرد نام ایران بسیار کهن تر از عصر فردوسي است. پيش از فردوسي ٬ رودكي نام ايران را بارها در اشعار خود به كار برده است. شايد جناب اربط عصر فردوسي را مقدم بر رودكي مي انگارد!
شادي بو جعفر احمد بن محمد
آن مه آزادگان و مفخر ايران..
خلق همه از خاك و آب و آتش و بادند
وين ملك از آفتاب گوهر ساسان..
آن ملك نيمروز و خسرو و پيروز
دولت او يوز و دشمن آهوي نالان..

در كهن‌ترين نمونه دردست نثر پارسي، كه به شاهنامه ابومنصوري معروف است و تنها مقدمه آن بر جاي مانده و به 346 هجري متعلق است، نام ايران گواهي شده است:
"امير ابومنصر عبدالرزاق ... نژادي بزرگ داشت به گوهر٬ و از تخم اسپهبدان ايران بود (سرچشمه هاي فردوسي شناسي، محمدامين رياحي، 1382، ص 140)؛ ايران‌شهر از رود آموي است تا رود مصر (ص 142)؛ او را كشواد از آن خواندندي كه از سالاران ايران هيچ كس آن آيين نياورد كه او آورد (ص 144)؛ پس هر دوان به طوس شدند با هزار مرد ايراني٬ و با تركان جنگ كردند (ص 146)".

ابوريحان بيروني (362-442 ق) نيز در كتاب آثار الباقيه (ترجمه اكبرداناسرشت، 1377) خود آورده است: "اردشير بن بابك ... ملقب به گردآورنده، جامع، است چه، كشور ايران را به يك جا گرد آورد (ص 164)؛ اسكندر هر چه از علوم مرغوب و صنايع بديع در ايران يافت همه را طعمه آتش گردانيد (ص 171)؛ اوستا را در خزانه دارا بن دارا پادشاه ايران نسخه اي بود طلاكاري شده (ص 301)".
مهم تر از همه، سكه ها و كتيبه هاي ساساني اند كه اسنادي خدشه ناپذير به شمار مي آيند و در آن ها بارها نام ايران گواهي شده است.

براي نمونه، بر سكه هاي اردشير پاپكان اين عبارت به چشم مي خورد:

"اردشير، شاهنشاه ايران" (Ardashi shahan shah eran)

http://www.grifterrec.com/coins/sasania/sas_rs/ard_I/i_sas_ardI_10_rs_o4.jpg
http://www.classicalcoins.com/product526.html

كرتير، روحاني برجسته عصر ساساني در سنگ نبشته خود آورده است: "آتش ها و مغان بسياري را در امپراتوري ايران ... كامياب ساختم".

http://www.sasanika.com/pdf/NAQSH.pdf

نیازي به گفتن نيست كه ترک زبانان ترکیه نوروز را جشن نمی گیرند و خود واژه نوروز به پیش از زمان شاهنامه تعلق دارد و واژه اي فارسی است که به ترکی داخل شده است.  بنابراین نوروز را ترکان آسیای میانه به احتمال قوی از ایرانیان سغدی گرفتند.

ابوريحان بيروني دانش‌مند نام‌دار ايراني در كتاب پارسي خود «التفهيم لاوائل صناعت التنجيم» گزارشي بسيار رسا و شيوا و حاوي نكاتي بي‌نظير و ارزش‌مند از جشن‌هاي ايرانيان، البته پيش از شاهنامه فردوسي، عرضه داشته است. وي مي‌نويسد:

"نوروز چيست؟ -  نخستين روز است از فروردين ماه و از اين جهت، روز نو نام كرده‌اند؛ زيرا كه پيشاني سال نو است و آن چه از پس اوست از اين پنج روز [= پنج روز اول فروردين] همه جشن‌هاست. و ششم فروردين ماه را «نوروز بزرگ» دارند؛ زيرا كه خسروان بدان پنج روز حق‌هاي حشم و گروهان و بزرگان بگزاردندي و حاجت‌ها روا كردني، آن گاه بدين روز ششم خلوت كردندي خاصگان را. و اعتقاد پارسيان اندر نوروز نخستين آن است كه اول روزي است از زمانه و بدو، فلك آغازيد گشتن".

ايرانيان باستان جشن هاي بسياري داشته اند كه هرکدام از آن ها در دین زردشتی مفهوم خاصی داشته و نمی توان مفهوم این جشن ها را در تمدن دیگری یافت. به این نکته نیز بايد اشاره كرد که عمر خیام نيز در نوروزنامه خود به تفصيل از جشن نوروز سخن گفته و آن را به شاهان باستاني ايران نسبت داده است.

 

يازده)

جناب اربط مي نويسد: "داريوش اول در كتيبه اي در رابطه با ساختمان تخت جمشيد از صنعت گران ماننائي نيز در ميان ساير صنعت گران از اقوام ديگر نام ميبرد كه به دستور او در ساختن ساختمان تخت جمشيد شركت كرده اند"!!!

اما حقيقت آن است كه هيچ سنگ نبشته اي از عصر هخامنشي، و مشخصا از داريوش يكم و در تخت جمشيد، وجود ندارد كه در آن نامي از ماناها يا ذكري از صنعت آن ها رفته باشد.

جعل و تحريف ساده لوحانه تاريخ به قصد فريب دادن مشتي افراد منفعل و سر خورده، با اين پيش فرض كه تمام مردم جهان نادان و ناتوان از درك حقيقت اند، روش هميشگي همه نويسندگان تجزيه طلب پان تركيست است.

 

دوازده)

آقای اربط زیرکانه اصطلاح «آسیانی» را برای اقوامی که با هم ربطی ندارند یعنی ترکان، ایلامیان، اورارتوییان و چند قوم دیگر استفاده میکند و گویا میخواهد به خوانندگان وانمود کند که این چند قوم از یک گروه زبانی هستند.  اما زبان ایلامی هیچ پیوستگی و وابستگی برای نمونه به زبانهای هوری-اورارتوئی ندارد و این دو زبان هم هیچ وابستگی به ترکی ندارند.  برای اطلاعات بیشتر بنگرید به دو مقاله زیر:

 

درباه مردم قفقازي و رد نظر بطلان پان ترکيستان

 

بررسي نظرهاي پان ترکيستها و پان عربيستها درباره ايلاميان

 

افزون بر آن چه گفته شد، اشکالات تاریخی بسيار دیگر نيز مي توان بر مقاله جناب اربط وارد ساخت، هرچند وي به آشكارا مباحث تاريخي را بهانه اي براي پرداختن به دغدغه هاي سياسي خود قرار داده است. اما آن چه روشن است، اين است كه با تحریف تاریخ ایران و كاستن از سابقه كاربرد نام ایران و آن را جعل فردوسی دانستن و تاریخ رسمی جهان را پان آریایی خواندن، نمی توان چيزي از مشكلات كنوني ايران را رفع نمود و اين سرزمين كهن را به سوي پيش رفت و بالندگي سوق داد.