رضا مرادی غیاث آبادی در نقش پورپیرار جدید و حرفهای نادرست و غیرمستند درباره کورش هخامنشی

نشانی مقاله در وبلاگ اسپهبد

دوستان ایرانی باید بدانند که تاریخ ایران به طور مستند نوشته شده است و نه به طور احساساتی که هرکسی بخواهد به آن تهمت کند و ناسزا گوید. اما بدبختانه ایرانیان هنوز آگاهی نیافتند که چگونه این تاریخ مستند را درک کنند و از کجا یابند. به طور ساده:

منابعی مانند گوگل اسکالار و نوشتارهای پروفسورهای تاریخ در دانشگاه-های بزرگ جهان همواره مورد نظر محققان است. اما نوشتارهای روزنامه-ای / وبلاگی و غیره, هیچ ارزشی علمی ندارد. نوشتار کسانی که دکترا ندارند و جزو دانشگاه معتبر نیستند هیچ ارزش علمی در رابطه با تاریخ مستند ایران ندارد. یعنی نوشتارهای شعارگونه وبلاگی (چه بر ضد تمدن ایران چه بر سود تمدن ایران) را نمیتوان برای تز تاریخ اورد یا از آنها در مبحث آکادمیک استفاده کرد. بنابراین در اینجا تنها کوشش شده است که از منابع آکادمیک استفاده شود (یعنی منابعی که متخصصان دانشگاهی نوشتند) و قضاوت را بر عهده خوانندگان وامیگذارم:

در مورد غیاث آبادی که حتی دکترا ندارند و نویسنده هیچ متن علمی انگلیسی در مجلات معتبر جهانی نیست, همینطور است. برای نمونه پورپیرار/زهتابی/غیاث آبادی/صدیق/شاملو و غیره کسانی نیستند که در تاریخ رسمی بشر نقشی داشته باشند.

البته این گروه ها  را کسی امروز در علم تاریخ جدی نمیگرد زیرا آنها صاحب کرسی در دانشگاه نیستند و مقالات متعدد در مجلات معتبر انگلیسی جهان ندارند.  بنابراین ایرانیان باید یاد بگیرند که چگونه به مطالب علمی امروز دسترسی پیدا کنند و ژورلنهای معتبر ایرانشناسی را بخوانند.

اما پیش از بررسی ادعای او در مورد بابل یا غیره و استقبال پانترکیستها از کلام وی, جالبتر که وی یک کتابی در مورد آریاییها دارد (در رابطه با بومی بودن آنها ر ایران) در حالیکه پانترک  میگوید "آریایی" وجود ندارد...

من تنها چند نمونه از تناقضات غیاث آبادی را میاورم:
http://ghiasabadi.com/mohajerat.html

"
در سرزمین باستانی ایران بزرگ، اقوام و مردمان گوناگونی زندگی می‌کرده‌اند که یکی از آنان و احتمالاً نام عمومی فرهنگی همه آنان «آریـایـی» بوده است..
با توجه به همه شواهدی که تا اینجا بطور خلاصه گفته شد، به نظر می‌رسد که ایرانیان یا آریاییان «به ایران» کوچ نکردند؛ بلکه «در ایران» و «از ایران» کوچ کرده‌ و به نقاط دیگر پراکنده شده‌اند."

یا برای نمونه اینجا:
http://ghiasabadi.com/rabatak.html


"کشف سنگ‌نبشته رباطک به چندین پرسش دیرینه در زمینه مطالعات کوشانی، پاسخ داد. به موجب این کتیبه دانسته می‌شود که کوشانیان زبان خود را به نام «زبان آریایی» می‌شناخته‌اند و آن نیای زبان فارسی یا دری است که گویا «دری» گونه تغییر‌یافته تلفظ واژه «اَریَـئـو» باشد. زبان آریایی و گونه تحول‌یافته آن بنام دری/ فارسی، زبان همگانی مردمان سرزمین‌های ایرانی بوده و منظور از «فارس»، تنها ناحیه فارس در جنوب ایران نیست؛ "

http://ghiasabadi.com/what-is-iran.html
 

"نام‌های ایران و فارس و شکل‌های پیشین آنها، همچون آریا، اَری، آرین، اَئیریَه، پَرسَه، پارسوا، پَرَشی، پِرسیس و انبوهی شمارش‌ناپذیر از دیگر نام‌های مشابه با آنها، از حدود ۴۵۰۰ سال پیش و به گونه پراکنده در منطقه‌ای از حدود غرب بین‌النهرین و آناتولیِ میانی تا شمال قفقاز، حوزه دریاچه خوارزم، سغد و دشت فرغانه تا دشت تاریم و غرب چین و تا پنجاب و رود سند برای نامیدن برخی سرزمین‌ها و مردمان ساکن در آنها رواج داشته است"

سپس اینجا را بنگریم:
http://ghiasabadi.com/human-sufferings-04.html

". «آریایی» اصطلاحی استعماری و بدون سابقه تاریخی در مفهوم جدید خود است که برای مقاصد نژادپرستانه و تفرقه‌افکنانه در اواخر سده نوزدهم میلادی رواج یافته است "!!


البته سنگ نبشت بیسون و کنیشکا و متن اوستا و هردوت و غیره کنار, چطوری مورخی که خود ادعا میکد "آریایی" اصطلاحی بدون سابقه تاریخی است همواره از آن در کتاب و مقالات خود استفاده میکند!
 

(در ضمن در مورد اصطلاح آریایی و مفهوم امروزی آن دوستان میتوانند به مقاله پروفسور گنولی در اینجا بنگرند):

http://www.iranicaonline.org/articles/iranian-identity-ii-pre-islamic-period

There can be no doubt about the ethnic value of Old Iran. arya 

البته اگر مراد غیاث آبادی از مفهوم نادرست هیتلر از آریایی هست ..ایشان باید تذکر بدهند تا بهانه ای برای ایرانستیزان نباشند.  خلاصه چنانکه گفتم مقاله زیر مفهموم درست آریایی را شرح داده است:

http://www.iranicaonline.org/articles/iranian-identity-ii-pre-islamic-period

و همچنین دو مقاله آریا/آریان درایرانیکا..

غیاث آبادی در مورد اقدام داریوش هخامنشی میگوید:
http://ghiasabadi.com/page/18

"این آثار، از کوشش هخامنشیان برای سازندگی و اصلاحات اداری در مصر و نیز از روحیهٔ مدارای مذهبی آنان حکایت دارد."
و سپس میگوید:
"سنگ‌نبشته‌های ارجمند داریوش بزرگ هخامنشی در سوئز به همراه بیش از یکصد کتیبه دیگر هخامنشی در مصر و آثار فراوان دیگری که از آنان در مصر بجای مانده است، اسناد مهمی از حضور سازنده آنان در کشورها و سرزمین‌های دیگر است. شاید نتوان از حمله هخامنشیان به کشورهای دیگر دفاع کرد؛ اما رویکرد آنان به آبادانی و سازندگی و احترام به ادیان و باورداشت‌ها، در قیاس با تباه‌کاری‌ها و ویرانگری‌های جهان‌گشایان دیگر، ارزنده و ستایش برانگیز است"

حال به سخنان تازه غیاث آبادی نگاه کنیم

"کورش را به راستی می‌توان «بزرگ» نامید، چرا که او نابودگر و ویران‌کننده‌‌ای بزرگ بود. او توانست در طول مدت پادشاهی خود چندین کشور و تمدن درخشان بشری را چنان برای همیشه نابود کند که جز نامی از آنان برجای نماند"
و این سخن او اینجا:
"اما هجوم کورش به بابل- برخلاف هجوم مغول به ایران- منجر به نابودی قطعی مشخصه‌های هویت بابلی شد. هجوم کورش نه تنها موجب شکل‌گیری سبک تازه‌ای در فرهنگ و هنر و معماری و دیگر دستاوردهای فکری یا مادی نشد، که حتی همان دستاوردهای موجود علمی و اجتماعی را که بابل به تازگی بدان‌ها دست یافته بود، به باد یغما داد"

دوستان من دوست ندارم سر این خزعبلات وقت صرف کنم.. میدانیم که تنها کسانی که این حرفها باورشان میشود پان ترک هستند وگرنه هیچ مورخی صاحب کرسی در دانشگاه معتبری چنین خزعبلاتی را نمیگوید. یعنی کسی که تاریخدان واقعی باشد مانند حزب اللهی شعار نمیدهد. اما محض اطلاعات دوستان چند نکته میگویم: آیا تا بحال یک مورخ بی طرف و استاد دانشگاه چنین حرفی را زده است؟ کدام تمدنها؟

ایشان "جهانگشایی" را نیز مذمت میکنند در حالیکه جهانگشایی همواره جزو تاریخ بشر (که یک نوع حیوان است) بوده است.  امروز هم نقش جهانگشایی را آمریکا دارد.. اما همه جهانشگشایان یکسان نیستند.  برخی ویرانی  میاورند مانند چنگیزخان و برخی آباد میکنند.  ما در دوره ایده-ال زندگی نمیکنیم.  باید جهانگشایی را در چارچوب زمان و مکان خود بسنجیم.. در دو هزار و پانصد سال پیش ..یا ایرانیان مجبور هستند به بابلیها/آشور باج بدهند (چنانکه ایلام یا ماد یا پارس به آنها نیز باج میدادند) یا ماجرا برعکس بود.  یعنی در آن زمان سازمان ملل و جنبشهای این چنینی نبود.

غیاث آبادی در مورد چنگیزخان مینویسد:

"هر یک از سه سپاه مهاجم مقدونی و عرب و مغول فقط یکبار به ایران حمله کردند. در آن یکبار نیز بیشتر قوا و قشونشان را ایرانیان تشکیل می‌داده‌اند"
http://ghiasabadi.com/inroad.html

"علاوه بر این، هجوم مغول موجب سقوط قطعی خلفای عباسی نیز شد که ایرانیان و دیگر ملت‌ها از ساقط کردن آنان عاجز شده بودند."

حتما ایشان شعر سوگنامه مانند مشهور سعدی شیرازی در مورد خلیفه عباسی  (سعدی شعری بسیار غم انگیز در این مورد دارد) را نیز جزو همین عجزها میدانند.

در حالیکه منابع (یکیشان در زیر خواهد آمد) به طور روشن میگیند که اکثریت سربازان مغول "ترک" بودند و نه ایرانی , ایشان اکثریت سربازان مغول را ایرانی میدانند!!

 چند نقل قول (شاهدان آن دوران و امروز)  در مورد حمله مغول به ایران :

نظر دانشمند امروزی:

,".( Dunn, Ross E. (1986). The Adventures of Ibn Battuta. University of California Press. Pg 81-84)

For the Arab and Persian peoples of the lands east of the Euphrates the terrible events of 1220-60 had been a nightmare of violence from which they were still struggling to recover in the fourteenth century. "With one stroke," wrote the Persian historian Juvaini of the Mongol invasion of Khurasan., "a world which billowed with fertility was laid desolate, and the regions thereof became a desert, and the greater part of the living dead, and their skin.and bones crumbling dust; and the mighty were humbled and immersed in the calamities of perdition." The Mongols wreaked death and devastation wherever they rode from China to the plains of Hungary but nowhere more so than in Persia, where most of the great cities of the northern region of Khurasan were demolished and their inhabitants annihilated, A modern historian estimates that the total population of Khurasan, Iraq, and Azerbaijan may have dropped temporarily from 2,500,000 to 250,000 as a result of mass extermination and famine. The thirteenth-century chronicler Ibn al-Athir estimated that the Mongols killed 700,000 people in Merv alone. That figure is probably a wild exaggeration, but it suggests the contemporary perception of those calamitous events.

And yet for the mass of Arabic- or Persian-speaking farmers, on whose productive labor the civilization of Mesopotamia and the Iranian plateau had always rested, the disaster was chronic. Over the long run the military crisis was not so much an invasion of Mongol armies at it was the last great trek of Turkish steppe nomads from Central Asia into the Islamic heartland, a re-enactment and indeed a continuation of the eleventh-century migrations that had populated parts of the Middle East with Turkish tribes and put their captains in political control of almost all of it. Genghis Khan could never have done more than found some unremarkable tribal-state in Inner Asia were it not for his success at incorporating into his war machine numerous Turkish clans inhabiting the grasslands between Mongolia and the Caspian Sea. Turkish warriors trooped to the flag of Genghis by the tens of thousands, partly because the Mongols had defeated them, partly for the military adventure, partly because rain fell more often and grass grew taller progressively as one moved west and south. Turks far outnumbered, ethnic Mongols in the mounted armies that attacked Persia 

 

حمدالله مستوفي، مورخ نام‌دار سده‌ي هشتم قمري، در منظومه‌ي خود به نام «ظفرنامه» توصيفي گويا از جنايت‌ها و ويران‌گري‌هاي مغول در زادگاه خود، شهر «قزوين» ارائه كرده است: 


مغول اندر آمد به قزوين دلير // سر همگنان آوريدند زير // ندادند كس را به قزوين امان // سر آمد سران را سراسر زمان // هر آن كس كه بود اندر آن شهر پاك // همه كشته افكنده بُد در مغاك // ز خرد و بزرگ و ز پير و جوان // نماندند كس را به تن در روان // زن و مرد هر جا بسي كشته شد // همه شهر را بخت برگشته شد // بسي خوب‌رويان ز بيم سپاه // بكردند خود را به تيره تباه // ز تخم نبي بي‌كران دختران // فروزنده چون بر فلك اختران // ز بيم بد لشكر رزم‌خواه // نگون درفكندند خود را به چاه // به هم برفكنده به هر جايگاه // تن كشتگان را به بي‌راه و راه // نماند اندر آن شهر جاي گذر // ز بس كشته افكنده بي‌حد و مر // ز بيم سپاه مغول هر كسي // گريزان برفتند هر جا بسي // برفتند چندي به جامع درون // پر اندوه جان و به دل پر ز خون // چو بودند از آن دشمن انديشه‌ناك // فراز مقرنس نهان گشت پاك // به مسجد، مغول اندر آتش فكند // زمانه برآمد به چرخ بلند // به آتش سقوف مقرنس بسوخت // وز آن كار كفر و ستم برفروخت.

خاطرات نجم الدين رازی معروف به دايه نیز گواه خوبی در اين باره است. وي يکي از رهبران مهم صوفيه و نثر نويس پخته اين روزگار است که تا سال 653 زنده بوده است. او شاگرد نجم الدين کبري است که در حمله مغولان به خوارزم در ميدان جنگ کشته شده است. مهم ترين اثر وي، کتاب مرصاد العباد است که راه هاي سلوک عرفاني را به زبان پارسي دري شرح داده است. دربخشي از اين متن به حمله ترک و مغول و گريز خود اشاره کرده است. با هم اين بخش را مي خوانيم:


«در تاريخ شهور سنۀ سبع و عشر و ستمائه (617) لشکر مخذول ِ کفار تتار استيلا يافت بر آن ديار ، و آن فتنه و فساد و قتل و اسر و هدم و حرق که از آن ملاعين ظاهر گشت، در هيچ عصر و ديار کفر و اسلام کس نشان نداده است و در هيچ تاريخ نيامده الا انچه خواجه(پيغمبر) عليه الصلوة و السلام از فتنه هاي آخر الزمان خبر باز داده است و فرموده: لا تَقومُ السٌاعة حتي تُقاتِلوا الترک صغارَ الاعين حُمرَ الوجوه ذلف الانوف کان وجوههم المجان المطرقة ، صفت اين کفار ملاعين کرده است و فرموده که ، قيامت برنخيزد تا آنگاه که شما با ترکان قتال نکنيد، قومي که چشم هاي ايشان خرد باشد و بيني هايشان پهن بود و روي هاي ايشان سرخ بود و فراخ همچون سپر پوست در کشيده. و بعد از آن فرموده است: و يکثر الهرج، قيل: يا رسول الله! ما الهرج؟ قال:القتل ، القتل. فرمود که قتل بسيار شود. به حقيقت، اين واقعه آن است که خواجه عليه الصلوة و السلام به نور نبوت پيش از ششصد و اند سال باز ديده بود. قتل ازين بيشتر چگونه بود که از يک شهر ري که مولد و منشـأ اين ضعيف است و ولايت آن قياس کرده اند ، کما بيش پانصد هزار آدمي به قتل آمده و اسير گشته. و فتنه و فساد آن ملاعين بر جملگي اسام و اساميان از آن زيادت است که در حٌيز عبارت گنجد... عاقبت چون بلا به غايت رسيد و محنت به نهايت و کار به جان رسيد و کارد به استخوان...اين ضعيت از سهر همدان که مسکن بود به شب بيرون آمد با جمعي از درويشان و عزيزان در معرض خطري هرچ تمام تر ، در شهور سنۀ ثمان عشر و ستمائه به راه اربيل و بر عقب اين فقير خبر چنان رسيد كه كفار ملاعين..به شهر همدان آمدند و حصار دادند و اهل شهر به قدر و وسع بكوشيدند و چون طاقت مقاومت نماند - كفار دست يافتند و شهر بستند و خلق بسيار كشند و بسي اطفال را و عورات را اسير بردند و خرابي تمام كردند و اقرباي اين ضعيف را كه به شهر بودند٬ بيشتر شهيد كردند.
باريد به باغ ما تگرگی
وز گلبن ما نماند برگی»

 

رنه گروسه («ايران ونقش تاريخی آن» ترجمه غلامعلی سيار - مجله هستی - تابستان ۱۳۷۲، ص 105) نیز به حمله بیابانگردان آسیای میانه به ایران اشاره می کند و در پايان نكته ي مهمي را نيز متذكر مي گردد:

« ... لکن در سال ۱۳۸۳ ميلادی تيمور لنگ با نقشه قبلی اين ايالت (= سيستان) را منهدم کرد، به اين طريق که - بار ديگر تکرار می کنم- شبکه آبياری را که عامل باروری زمين بود نابود ساخت و قنوات را کور کرد و در نتيجه، آنها به مرداب مبدل شدند و با برکندن درختان و نيستانها و درختان گز که مانع پيشروی کوير در اراضی مزروعی می شدند اين اراضی به شنزار مبدل نمود. هيات علمی هاکن(Hakckin) فيلمی که از ساروتار (Sar-Otar) برداشته نشان می دهد که چگونه تاتاران زمين را نابود کرده، نهر آبی که آن را مشروب می کرد مسدود ساخته و آن منطقه را به صحرايی بی آب و علف مبدل کرده اند...و بدين طريق يکی از انبارهای غله ايران تهی از همه چيز گشت تا اين که بعدها قنوات سابق از نو تعبيه شوند. برای ما تصور اين نکته دشوار است که چگونه عمر تمدن ظريف ايرانی، پس از چنين فاجعه هايی به سر نيامد».

 

بنابراین این حملات مغول (با اکثریت سربازان ترک) بوده است که مولانا جلال الدین رومی که از دست آنها فرار میکرده است در این مورد میگوید..

افلاکی شاگرد مولانا جلال الدین از زبان مولانا نقل میکند:

همچنان حکايت مشهورست که روزي حضرت شيخ صلاح الدين (منظورش صلاح الدين زرکوب است) جهت عمارت باغ خود مشاقان ترکي بمزدروي گرفته بود; حضرت مولانا فرمود که افندي یعنی خدواند صلاح الدين در وقت عمارتي که باشد مشاقان رومي بايد گرفتن و در وقت خراب کردن چيزي مزدوران ترک; چه عمارت عالم مخصوص است بروميان و خرابي جهان مقصودست به ترکان; و حق سبحانه و تعالي چون ايجاد عالم ملک فرمود ..گروه ترکان آفريد تا بي محابا و شفقت هر عمارتي که ديدند خراب کردند و منهدم گردانيدند، و هنوز مي کنند و همچنان يوما بيوم تا قيامت خراب خواهند کردن...

یا بنگریم که به کتیبه آشوربانی پال:

"
کتيبه آشور بانيپال در رابطه با ويراني شوش
من شوش شهر بزرگ مقدس,جايگاه خدايان و محل اسرار انها را به خواست آشور و ايشتر فتح کردم.....در گنجهايش را که در ان زر و سيم ومال فراوان بود گشودم... تمامي طلا و نقره و ثروت سومر,اکد و کاردونياش(بابل)را که شاهان پيشين ايلام در آن گرد آورده بودند...آنها را به عنوان غنيمت جنگي به سرزمين آشور آوردم.من زيگورات شوش را که از آجرهايي با سنگ لاجورد لعاب داده شده بود,من تزيينات بنا را که از مس صيقل يافته ساخته شده بود شکستم.شوشينک خداي اسرارآميز که در مکانهاي اسرارآميز اقامت دارد و هيچ کس نديده است که او چگونه خدايي ميکند,سومودو,لکمر.....اين خدايان و اين الهه ها را با زينت آلاتشان,ثروتشان......به سرزمين آشور آوردم....پيکره گاوهاي نر وحشتناکي را که زينت بخش درها بودند از جا کندم,معابد ايلام را ا خاک يکسان کردم و خدايان و الهه هاي ان را به باد يغما دادم.سپاهيان من به بيشه هاي مقدس آنان که تا آن هنگام هيچ بيگانه اي از کنار آنها گذر نکرده بودگام نهادند,اسرار آن را ديدند و به آتش کشيدند.من قبور شاهان قديم و جديد آن را.....ويران و متروک کردم.(اجساد)آنها را در معرض آفتاب قرار دادم و استخوانهاي آنان را به سرزمين آشور آوردم....من مدت يک ماه و بيست و پنج روز راه سرزمين ايلام را به بيابان ويران ولم يزرعي تبديل کردم.من در روستاهاي آن نمک و سيلهو کاشتم.من دختران شاهان,همسران شاهان,همه خانواده هاي قديم و جديد شاهان ايلام,شهربانان,شهرداران شهرها.....تمامي متخصصان,ساکنان مرد و زن....چهار پايان بزرگ و کوچک را که تعدادشان از ملخ بيشتر بود به عنوان غنيمت جنگي به سرزمين آشور روانه ساختم.....الاغهاي وحشي,غزالها و تمامي جانوران وحشي از برکت وجود من(در خرابه هاي آن)به آسودگي خواهند زيست.آواي انسان (صداي)سم چهارپايان بزرگ و کوچک,فريادهاي شادي....به دست من از آنجا رخت بر بست.(تاريخ و تمدن بين النهرين-يوسف مجيد زاده ص 337) "

برگرفته از اینجا (که پاسخی به پورپیرار است):

http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/poormozdoorzanjan.htm

(مقاله فوق پاسخ خوبی به ادعای پورپیرار و سایر دشمنان ایران در مقایسه پادشاهان ایران با بین النهرین داده است).

در هر حال ادامه دهم..

در زمان کورش کبیر سه تمدن زبانی/قومی/سیاسی ایلام و بابل و یونانی بودند که به دست ایرانیان افتادند (البته آشور به دست مادها پیش از هخامنشیان من افتاد).   البته مصر که عربزبان شد (یعنی از بیخ و بن هویتش نابود شد) در زمان پس از کوروش بدست ایرانیان رسید.  در مورد شرق امپراتور هخامنشی چیزی نمیگویم زیرا اینها همه از اقوام آریایی (ایرانی) مانند سغدی و پارثی و خوارزمی و غیره بودند و در آن زمان چنانکه استرابو (حتی پانصدسال پس ازهخامنشیان گفته است) این زبانها کم و بیش یکی بودند و همه اینها ایرانی-نژاد بودند.  همچنین در مورد هند که باز یک تمدن هندوایرانی هست چندان تحقیق نکردم.  پس توجه ما به تمدنهایی هست که جزو حوزه تمدن ایران-زبان نیستند یعنی سه تمدن بابل و یونانی و ایلامی.

هر سه این تمدن پس از هخامنشیان پویا بودند. هیچ سندی هم وجود ندارد که کوروش کبیر شهری را سوزانده بشد و جنایت کرده باشد. 
چنانکه نشان میدهم, ترکان و اعراب بزرگترین ضربه را به هر سه تمدن زدند:

یک)
ایلامی:
چنانکه میبینیم اکثریت الواح پرسپولیس به زبان ایلامی هست (هرچند 90% نامهایی که در آن الواح هست ایرانی هستند) و زبان ایلامی/خوزی تا دوره اسلامی بوده است و تنها پس از حمله اعراب/سلجقویان دیگر نامی از زبان خوزی نیست:

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86_%D8%AE%D9%88%D8%B2%DB%8C
(مقاله خوبی به نام زبان خوزی در ویکیپیدای فارسی هست)


چنانکه میبینیم زبان و فرهنگ خوزی در تمامی ادوار یعنی دوران میتانیها (اولین گروه شناخته شده آریایی در منطقه) و مادها و هخامنشیها و پارثها و ساسانیان پویا بود. ابن ندیم به قول ابن مفقع نیز زبان خوزی را یکی از پنج زبان امپراتور ساسانی ذکر کرده است (سه تا از این زبانها ایرانی بودند و دوتا همان خوزی و سریانی).

میدانیم که در کتیبه های پهلوی نام خوزستان هما خوزستان هست.  بیخودی این نام خوزستان نیست زیرا "خوز" همان واژه ایلامی در زبان پارسی هست.

دوستان نیز میتوانند به کتاب زیر بنگرند:

Daniel Potts, "The Archeology of Elam", Cambridge University Press, 1999
که در فصلهای آخر در رابطه با تمدن ایلام در دوران اشکانیان و ساسانیان نوشته است.  چنانکه در احادیث دوران اسلامی نیز نام قوم خوز آمده است .

برای نمونه بنگرید به صفحه 15...این مقاله (من کاری به درستی یا نادرستی سایر ادعای این مقاله ندارم و بویژه در مورد خوزی بودن سلمان فارسی نیز یک گمانه بی پایه است اما نقل قولهای این مقاله نشانگر قوم خوزی است):
 

http://www.yadeyar.ir/ebook/arabkhozi.pdf

http://azargoshnasp.net/history/ELAM/tarikhsokunatarab.pdf

 

البته این احادیث جعلی نمیتواند از پیغمبر یا امامان پاک باشد, ولی کسانی که این احادیث را جعل کردند به واقعیت قوم خوزی اشاره میکنند.

  "با خوزیها در یک زمین ساکن مشوید و دخترانشان را به زنی مگیرید که آنها دارای رگ بی وفایی اند"..

"من اگر زنده بمانم خوزیها را خواهم فروخت و قیمتشان را به بیت المال واریز خواهم کرد"

"قومی بدتر از خوزیها بر روی زمین وجود ندارد..نه هیچ پیامبری از آنها بوده است و نه هیچ شخصیت برجسته .."

البته میدانیم که این احادیث جعلی را اعراب اموی و عباسی برای ویرانگری قوم خوزی جعل کردند زیرا امامان پاک و پیغمبر اسلام (ع) چنین حرفهایی را نزدند و حدیث بسیار متواتر که در معتبرترین کتب احادیث آمده است : "سلمان از اهل بیت ما است" نشان میدهد که این بزرگواران ورای این حرفهای قبیله-ای هستند.

در هر حال پس به قوم خوزی  اواخر دوران  عباسیان اشاره شده است!.

پس چه شد که تمدن ایلامی/خوزی در دوران اعراب/سلجوقیان/سلطه اعراب/اتراک بر ایران از بین رفت! این پاسخ/پرسشی هست برای پان ترکها/پان عربها!

چرا این قوم به حیات خود در زمان میتانیها/مادها/هخامنشیها/پارثها/ساسانیان (ایرانیان/آریاییها) ادادمه داد و زبانش در پرسپولیس به طور وفور مورد استفاده قرار گرفت و یکی از پنج زبان نامبرده امپراتور ساسانی بود ..ولی پس از حملات اعراب/اتراک به ایران از بین رفت؟

البته مصر هم فرهنگش را در دوران هخامنشی نگه داشت و برای نمونه "پارسی/ایرانی" نشد.. اما چرا فرهنگ و زبانش را زیر سلطه اعراب از دست داد؟


دو)
بابل

اما در مورد وضعیت بابل در دوران هخامنشی و پویایی آن, من چند مقاله به دوستان معرفی میکنم:
http://www.iranicaonline.org/articles/babylon-under-the-achaemenids


The fact that they did business with the courts of the successive rulers from Neriglissar to Darius I confirms that the establishment of Persian rule took place without any economic or social disruption 
..
The influence of Babylonian culture on Achaemenid art is apparent in various remains: e.g., use of terraced platforms in palace construction, wall decoration with enameled bricks depicting flowers and animals, repoussé technique in metal work ..

یا اینجا:

Archeological evidence supports the assertion of the Babylonian Chronicle that the capital surrendered without a fight: no traces of fires and no signs of the violent destruction of houses have been uncovered in the layer for the period of the Persian invasion (O. Reuther,Die Innenstadt von Babylon (Merkes), WVDOG 47, 1926, pp. 34-36). On 29 October 539 Cyrus himself entered Babylon and the people laid on a triumphal welcome for him (A. K. Grayson, Assyrian and Babylonian Chronicles, Locust Valley, N.Y., 1975, pp. 109-10).

یا اینجا:

Although there was no sudden break in the local administrative, economic, and juridical traditions, nevertheless significant changes did gradually occur both in the structure of government itself and in the terminology of officialdom. Babylonian texts thus contain many administrative, juridical, economic, and military terms borrowed from Old Persian:ahšadarapannu (satrap), arazapanatašu (vineyard-keeper), ardabu (a measure of capacity),aštabarru (lance bearer), bāra (tax), dāta (law), dātabara (judge), ganzabara (treasurer),hāmārakara (bookkeeper), iprasakku (investigator), pardēsu (paradeisos), umarzanapāta (city governor), and many others (W. Eilers, Iranische Beamtennamen in der keilschriftlichen Überlieferung, Leipzig, 1940).

این دو مقاله نیز خواندنی است:
http://www.iranicaonline.org/articles/babylonia-i
http://www.iranicaonline.org/articles/babylonian-chronicles

چنانکه دوستان میبینند این مقالات بسیار تخصصی هستند.. ولی خلاصه کلام همه جا متناقض حرف غیاث آبادی نادکتر هست که میگوید:


"از دوره کورش بزرگ و عمدتاً از زمان هخامنشیان در بابل، تقریباً هیچگونه یادمان و آثار فرهنگی و تمدنی بر جای نمانده است. بابل پس از سلطه کورش نه تنها چیزی به دست نیاورد، که دارایی پیشین خود را نیز از دست داد."


اینها سند از بابل از دوران هخامنشیان وجود دارد!
http://www.iranicaonline.org/articles/babylonian-chronicles

در اینجا نقل قولی از یکی از دوستان در مورد بابل و دروغهای پورپیرار میکنم:

"يكي از ادعاهاي مكرر آقاي پورپيرار آن است كه «كورش بابل را به ويرانه تبديل كرده بود» [پورپيرار، 1379، ص 205 به بعد؛ 1380، ص 299؛ و مكرراً در وبلاگ‌اش] و البته تنها سند وي براي اين ادعاي بي‌پايه، كلام «پيش‌گويانه‌ي» يهوه است به اشعياي نبي (و موردي ديگر به ارميا) در تورات كه در آن حتا نامي از كورش نيز نرفته است: «من خود بر ضد بابل برخواهم خاست و آن را نابود خواهم كرد. نسل بابلي‌ها را ريشه‌كن خواهم كرد تا ديگر كسي از آن‌ها زنده نماند. بابل را به باتلاق تبديل خواهم كرد تا جغدها در آن منزل كنند. با جاروي هلاكت، بابل را جارو خواهم كرد تا هر چه دارد از بين برود» [كتاب اشعيا، باب 14، بند 3-22]. اما برخلاف ادعاي بي‌پايه‌ي آقاي پورپيرار و سند نامربوط او - كه صرفاً كلامي پيش‌گويانه است و نه گزارشي خبري از روي‌دادي واقع شده - هيچ سنگ‌نوشته و گل‌نوشته و تاريخ‌نوشته‌اي، از ويراني بابل به دست كورش حكايت نمي‌كند و حتا باستان‌شناسان، تاكنون اثري از ويراني بابل در عصر كورش به دست نياورده‌اند. بل كه اسناد متعدد به دست آمده از بابل،‌ نشانه‌ي رونق و پيش‌رفت آن در عهد كورش و جانشينان او است [كينگ، ص 275 و 386]. جالب است اشاره كنم كه از بازه‌ي زماني فتح بابل به دست كورش تا زمان درگذشت وي، حدود 348 لوح اكدي از منطقه‌ي بابل، در زمينه‌ي معاملات و معاهدات بابليان به دست آمده [كتاب‌نامه، شماره‌ي 16] كه جملگي، گواه شدت پويايي و تحرك اجتماعي - اقتصادي اين سرزمين در زمان كورش است. 
آقاي پورپيرار مدعي است: «شوش، اين قهرمان شهر باستاني ايران را فقط داريوش است كه به ويرانه مي‌كشد» [پورپيرار، 1379، ص 77]. اما وي در مقابل اين ادعاي بي‌سابقه، توضيح نمي‌دهد كه در كدام سنگ‌نوشته يا گل‌نوشته، يا حتا در كدام برگ از تورات (!) از «ويراني شوش» سخن رفته است؛ يا اين كه كدام يافته‌هاي باستان‌شناسي در شوش، از «ويراني» اين شهر به دست «داريوش» حكايت مي‌كند؟ طرح ادعايي چنين بي‌پايه و بي‌سند، در حالي است كه مي‌دانيم، شوش از زمان داريوش به بعد، پاي‌تخت اصلي هخامنشيان بوده است. 
"
http://azargoshnasp.net/Iran/mohkamtar1.htm

جالب است که پانترکیستها نسلکشی آشوریان را در ترکیه انجام دادند در حالیکه زبان سریانی یکی از پنج زبان مهم دوران ساسانی بود و حتی چهار تا از پنج اثر مانی به این زبان بود. آشوریان که بازمانده همان تمدن بابلی/سریانی هستند بدست پانترکیستها نسلکشی شدند.


پس نلسلکشی آشوریان که امروز در چند کشور شناخته شده است بدست ترکان اتفاق افتاد و نه ایرانیان.

سه)

تمدن یونان..

میدانیم که ترکان یونانیان را نسلکشی کردند و از آنوتولی پاکسازی کردند. نامهایی مانند ازمیر و قونیه و غیره همه ریشه یونانی دارند!

اما چنانکه میبینیم جمعیت یونانی پس از هخامنشیان در آنوتولی همان بود که در تاریخ بوده است. این همه دانشمندان و آثار ادبی یونانی در دوران هخامنشی خلق شده است. هردوت و گزنفون و این همه یونانی زیر قلمرو هخامنشیان بودند.

http://www.iranicaonline.org/articles/asia-minor-irano-anatolian-relations
یک مقاله کامل نیز اینجا هست:
http://www.iranicaonline.org/articles/greece-ii

دوستان ببینند چقدر این مقاله تخصصی هست در مقابل شعار اشرار پانترک و چپی نادکتر.

حاصل این مطلب:


The two centuries of Persian presence in Anatolia could not alter the basic structures which were already akin but evidently resulted there in an enriched iconographic vocabulary and encouraged an on-going process of homogenization.

The brief period of Persian control of Thrace and Macedon was complemented by a long period of sustained contact, which is deemed crucial to the development of Thracian material culture, including style, and it was significant in the shaping of the luxury vocabulary of Macedon.

 

پس این همه نکته مثبت در مورد فرهنگ یونانی-زبانان در قلمرو هخامنشیان گفته شده است.

خلاصه دوران طلایی تمدن یونان اتفاقا در همان دوران هخامنشیان بود. هخامنشیان در مورد شهر آتن اشتباه بزرگی کردند. اما کافی است شما از یک یونانی امروزی بپرسید که ایرانیان بهتر بودند یا اتراک؟ آنها خواهند گفت ایرانیان زیرا اتراک حدود سه چهارم تمدن یونانی را پاکسازی کردند (یعنی سرزمین آنوتولی که یونانی بود).

اما مهمتر چنانکه دیدیم:
1) 
زبان/فرهنگ خوزی در دوران اعراب/سلجوقیان و سلطه اعراب/اتراک رخ از جهان بربست.
2) 
آشوریان که بازمانده همان بابلیان/آشور بودند بدست ترکان نسلکشی شدند و پیش از آن حضور مهمی در خاورمیانه داشتند.  همچنین هست البته در مور نسلکشی ارمنیان ..
3) 
مصر که زبان و فرهنگش را باخت و عرب شد... 
4) 
یونانیان 75% تمدنشان را بخاطر حملات ترکان از دست دادند..  همانطور که سغد و خوارزم ایران-زدایی شدو زبان ایرانیش ا از دست داد (یا مرو و تبریز و غیره). افلاطون و هردوت و گزنفون و سقراط ولی ساکنن قلمرو امپراتور هخامنشی بودند.  این همه آثار یونانی در ترکیه کنونی نشان میدهد که یونانی-زدایی انجام گرفته است اما هخامنشیان هرگز نه آنوتولی یونانی را ایرانی کردند و نه مصر را ایرانی کردند..


در هر حال دوستان خاطر جمع باشند که فردا چنین افرادی به فردوسی و حافظ و مولانا و سعدی و عطار و غیره نیز فحاشی میکنند و سلمان فارسی را جعلی میدانند و غیره.
اما مهم اینست که این افراد هیچ کتاب و مقاله معتبر در یک ژورنال معتبر ندارند (یا مانند پورپیرار حتی دیپلم ندارند). کسی نمیرود تاریخ را از وبلاگ و کتابهایی که غیرپروفسورهای تاریخ بنویسند, یاد بگیرید. تنها مراجع مهم همان منابع آکادمیکی دانشگاهی هستند که میتوانند مقالات مفصلی مانند این بنویسند:


و نه کسانی که وابسته به هیچ دانشگاهی نیستند و تز دکتری ندارند اما امروز به تمدن ایران فحاشی میکنند.
خوب میدانیم که پانترکیستها پنج نسل کشی زیر را انجام دادند:
1) نسلکشی ارمنیان
2) نسلکشی کردها
3) نسلکشی زازاها
4) نسلکشی یونانیان
5) نسلکشی آسوریان

حال حتما فردا این کارها نیز مورد ستایش این افراد قرار خواهد گرفت, اما هخامنشیان که بقول بسیاری از محققان, یکی از بامداراترین شاهان جهان بودند, نکوهش میشوند! پس خاطر جمع باشید مسئله آنها, یک مسئله دشمنی با ایرانی هست.

دوستان ایرانی پس خاطر جمع باشند که همانطور پورپیرار یا زهتابی یا غیره حرفهایشان هیچ وزنی در مکانهای آکادمیک ندارد - حرفهای شعارگونه و وبلاگی هم اثری در منابع علمی امروز نمیبرد.

---

در مورد شاهنامه و هخامنشیان
مطالب خوبی در رابطه با کوروش کبیر در اینجا هست:
http://azargoshnasp.net/famous/Cyrus/cyrusmain.htm

در کل همانطور که بزرگترین شاهنامه پژوه (که او هم استاد دانشگاه هامبورگ هست و تز واقعی دارد ):
http://criticaledition.ir/forum/index.php?topic=77.0;wap2
 

"كيانيان و پيشداديان درواقع همان مادها و هخامنشيان هستند و سعي كرده‌ام بر اساس آن شخصيت‌هاي تاريخي كه هرودوت در كتاب تاريخي‌اش تبيين كرده، آن چهره‌هاي افسانه‌يي آمده در شاهنامه را مورد بررسي قرار دهم. به اعتقاد من، شخصيت‌هاي آمده به تاريخ در شاهنامه همان صورت افسانه‌شده‌ي شخصيت‌هاي تاريخي هخامنشيان و مادها هستند"

 

البته نام چند پادشاه هخامنشی به صورت واضح به عنوان پادشاهان کیانی در شاهنامه آمده است. یکیشان همان اردشیر درازدست هست.
http://www.loghatnaameh.org/dehkhodaworddetail-3cc766b1c99545e29afa0ecb61cf41f9-fa.html#
کی بهمن پسر اسفندیار بود و مادرش را نام اسنور بود از فرزندان طالوت الملک ، و نام او اردشیر بود، کی اردشیر درازانگل ۞ خواندندی او را و به بهمن معروف است ، و درازدست نیز گویند سبب آنکه برپای ایستاده و دست فروگذاشتی از زانوبند بگذشتی و اندرین معنی فردوسی در شاهنامه گفته است :


چو برپای بودی سرانگشت او
ز زانو فروتر بدی مشت او.


این همان اردشیر درازدست در منابع یونانی یعنی پادشاه هخامنشی هست که در منابع انگلیسی نامش artaxerxes longimanus (یعنی درازدشت) میباشد (که دستان میتوانند این عبارت انگلیسی را گوگول کنند) که همان اردشیر اول است.

یک کتاب جالب که تز یک دانشمند لهستانی هست (برخلاف کسانی که تز در دانشگاه اروپا ندارند و به فرهنگ ایران ترکتازی میکنند) در رابطه با داستان کوروش در منابع یونانی و چهره آن در شاهنامه نوشته شده است که حدود صد صفحه است:
The Cyrus Legend in the Shahnama
Part I, II, III, IV, V
VI, VII, VIII, IX , X
http://azargoshnasp.net/famous/Cyrus/cyrusmain.htm
مقاله کوروش و کیخسرو نیز جالب است:

http://azargoshnasp.net/famous/Cyrus/kurushkeykhosrow.pdf

در کل بنده با نظر دکتر خالقی مطلق موافقم:

""كيانيان و پيشداديان درواقع همان مادها و هخامنشيان هستند"
دوستان باید توجه داشته باشند که ما ایرانیان خود کم کاری میکنیم.. اگر برخی از ایراندوستان همت کنند و مقالات فوق دانشنامه ایرانیکا را که همه مال نویسندگان دانشگاهی غرب هست را ترجمه کنند, مطمئن باشید که هم به شناسایی تاریخ ایران خدمت کردند و هم وظیفه ایرانی خود را انجام دادند. بنابراین اندکی همت میخواهد.

----

من اینجا نظر چند منبع اصلی و چند پروفسور دانشگاهی را در مورد کورش کبیر میاورم. اما نخست چند مطلب به زبان فارسی که گردآوری شده است (گویا بیشتر در کتاب شادروان شهبازی). امیدوارم دوستان بتوانند بخشی از آنها را ترجمه کنند.. چندتا از این نقل قولها نیز در اینجا میباشند:..
 

هانری برٌ دانشمند فرانسوی در کتاب تمدن ایران باستان می‌نویسد:


«این پادشاه بزرگ برعکس سلاطین قسی‌القب و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود که شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) میشمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می‌کردند»
--------------


«آخیلوس» هماورد ایرانیان در نبرد ماراتون، درباره‌ی كورش می‌نویسد:

 «او مردی خوشبخت بود، صلح را برای مردمان‌اش آورد… خدایان دشمن او نبودند؛ چون كه او معقول و متعادل بود»
-------------------------


کورش در تورات : 


خداوند درباره کورش می گوید که او شبان من است و هر چه او کند آن است که من خواسته ام . منم ( خداوند ) که او ( کورش ) را از جانب مشرق بر انگیختم تا عدالت را روی زمین برقرار کند . من امتها را تسلیم وی میکنم و او را بر پادشاهان سروری میبخشم و ایشان را مثل غبار به شمشیر وی و مانند کاهی که پراکنده شود به کمال او تسلیم می کنم . من کورش را به عدالت بر انگیختم و تمامی راهها را در پیش رویش استوار خواهم ساخت . منم که شاهین خود را ( کورش ) را از جانب مشرق فرا خواندم و دوران عدالت را نزدیک آوردم . خداوند کورش را برگزید و فرماندار جهانش کرده است . بازوی او را بر کلدانیها فرو خواهد آورد و راه او را همجه هموار خواهد ساخت . در سال اول سلطنت کورش پادشاه پارس کلام خدا کامل شد . خداوند روح کورش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی سرزمینها خود فرمانی صادر کند که ( یهوه ) خدای آسمانها تمام ممالک زمین را بر من داده است و امر داده است خانه برای او در اورشلیم بنا کنم .
----------------------------


سخنان ایسکیلوس


«کوروش فهرمان بختیار، چون به قدرت رسید، میان اقوام برادر صلح برقرار کرد، و سپس لودیا و فروگیا را مخسر خود ساخت، و بر نیروی سراسر تسلط یافت. آسمان با او سرکین نداشت چون فرزانه بود»

Aesschylus, Persae, 768-82

---------------------



افلاطون که در فهرست بزرگترین مردمان گذشت روزگاران است می‌فرماید:


«هنگام پادشاهی کوروش٬ ایرانیان آزادی داشتند و همه مردان آزاد بودند و سرور و فرمانروای بسیاری از مردمان دیگر نیز بودند. فرمانروایان رعایای خود را در آزادی سهیم کرده بودند ؛ چون سربازان و سرداران همه را به یک چشم می‌دیدند و با همه به برابری رفتار می‌کردند٬ سربازان در موقع خطر آماده‌ی جانفشانی بودند٬ و در جنگ با جان میکوشیدند. اگر در میان ایرانیان مرد خدردمندی بود که میتوانست اندرزی بدهد که مردمان را سودمند باشد٬ چنان میکردند که همه‌ی مردم از خردمندی او استفاده کنند٬ پادشاه بر کسی حسد نمی‌ورزید اما بهمه آزادی میداد تا آنچه می‌خواهند بگویند٬ و آنکس را که اندرز بهتر میداد ورای بهتر می‌نهاد٬ گرامی‌تر می‌داشت. این بود که کشور از هر لحاظ پیشرفت کرد و بزرگ شد٬ زیرا افراد آزادی داشتند٬ و در دمیان آنان محبت بود و نسبت بهم٬ حس خویشاوندی می‌کردند»

(افلاطون٬ قطعه‌ای از کتاب سوم قوانین ؛ ترجمه‌ی این فقره از دکتر م. صناعی است: «نظر افلاطون در باره‌ی بزرگی و تباهی خاندان هخامنشیان»٬ مجله سخن٬ دوره‌‌ی یازدهم شماره ۱۲ (نورو ۱۳۴۰) ٬ ص ۱۲۸۱ تا ۱۲۸۵)
 



برگردان این گفت زیبای افلاطون در زبان انگلیسی:
http://classics.mit.edu/Plato/laws.3.iii.html


There was a time when the Persians had more of the state which is a mean between slavery and freedom. In the reign of Cyrus they were freemen and also lords of many others: the rulers gave a share of freedom to the subjects, and being treated as equals, the soldiers were on better terms with their generals, and showed themselves more ready in the hour of danger. And if there was any wise man among them, who was able to give good counsel, he imparted his wisdom to the public; for the king was not jealous, but allowed him full liberty of speech, and gave honour to those who could advise him in any matter. And the nation waxed in all respects, because there was freedom and friendship and communion of mind among them.
 

----------------

دیودروس:

«کورش٬ پسر کمبوجیه و ماندانه دختر پادشاه ماد٬ در دلاوری و کارآئی خردمندانه و دیگر فرزانگیها سرآمد مردم روزگار خود گشت٬ زیرا پدرش او را شاهانه پرورده بود٬ و برای رسیدن به بزرگترین هدفها و دستیابی به بهترین پایگاهها تشویقش کرده بود. از همان آغاز کارش٬ پیدا بود که به انجام کارهای بزرگ کامیاب خواهد گشت زیرا فرزانگی و کارآئیش برای کسی چنان جوان و تازه پای بمیدان نهاده٬ شگفت‌ آور می‌‌نمود.

همه گفته‌اند که کورش نه تنها در جنگ دلاور و بی‌باک بود٬ بلکه در رفتار با زیردستانش میانه رو و پاک‌اندیش و انسان‌‌دوست بود٬ و از این جهت ایرانیان او را «پدر» می‌خواندند»

Diodorus Siculus, IX, 22, 24

درباره‌ی دیودروس :

او یک تاریخ‌نگار اهل جزیره‌ی سیسیلی است که ۲۱ سال پیش از زایش مسیح(ع) از جهان رخ برکشید. او کتابی به نام «تاریخ جهان» نوشت در ۴۰ جلد که امروز حدود ده جلد از آنها به ما رسیده.

----------------------
Comte Gobineau کنت دوگبینو در ستایش کوروش کبیر میگوید:

«او هیچگاه نظیر خود را در این عالم نداشته.... این یک مسیح بود و مردی که درباره اش تقدیر مقرر داشته بود باید از دیگران برتر باشد.»

--------------------------
گزنفون گوید: 

روزی در اندیشه افتادم که به راز کامیابی فرمانروایان و دولتها، و علتهای فراز و نشیب ملتها و حکومتها و چگونگی رفتار رهبران و کردار زیردستان و مهربانی و جانفشانی کسان نسبت به یکدیگر ، پی ببرم; و بدین نتیجه رسیدم که برای انسان بسیار آسانتر است که بر جانوران فرمان راند تا بر آدمیان. اما هنگامیکه بیاد آوردم که چگونه یکتن، یعنی کورش پارسی، بود که بسیاری از آدمیان و شهرها و ملتها را فرمانبردار خود کرد، بناچار گمان خود را دیگرگون کردم، و بر آنم که حکومت بر انسانها نه کاری ناشدنی است، و نه حتی دشوار، بشرط آنکه بخردانه و با هوشمندی در پی حکومت کردن برآئیم.

باری، میدانیم که مردمان بدلخواه خود کورش را فرمان بردند. با آنکه گروهی از آنان از او چندان دور بودند که مسافت میانشان را چندروز، یا حتی چند ماه، می بایست طی کرد، و بسیاری از آنان هرگزش ندیده بودند، و برای بسیاری امیدی هم نمیرفت که روزی بدیدارش رسند، با اینهمه همگان او را از صمیم قلب بندگی میکردند.

این وضع جای شگفتی ندارد، زیرا که وی با شاهان دیگر - چه آنان که جانشین پدر شده‌اند و پادشاهی را بمیراث برده‌اند، و چه آنان که با کوشش و تلاش و تخشائی خود٬ بر تاج و تخت دست یافته‌اند - تفاوت بسیار داشت. در حالیكه تاجوران دیگر اگر بتوانند بر كشور خود حكومتی پایدار و نیرومند داشته باشند٬ خرسند خواهند بود٬ و نمیتوانند بر همسایگان دست یابند٬ كورش ملتهای فراوانی از آسیا و اروپا و آفریقا را پیرو و فرمانبردار خود كرد٬ و بزرگترین شاهنشاهی تاریخ را بنیاد گذارد.

این فرمانبرداران از قومهای گوناگون و با زبان و آداب و آئینهای متفاوت بودند٬ ولی همه او را میخواستند٬ و از او باك داشتند٬ و یار ایشان نبود كه در برابرش در ایستند. اما همواره آرزومند بودند كه خدمتش كنند٬ و شادمانش دارند٬ و بوسیله‌ی اندرزها و رفتار خردمندانه‌اش راهنمائی شوند. اگر از زادگاهش آغاز كنیم٬ به هر سوئی٬ به خاور و یا باختر٬ به شمال و یا جنوب٬ كه برویم٬ به اندازه‌ی قبیله‌هائی كه زیر فرمان آورده بود٬ برمیخوریم كه مسافرت در سرزمین همه‌ی آنان را بسیار دشوار می‌یابیم. و ما از آنجا كه این بزرگمرد را در خور همه گونه ستایش می‌دانیم٬ درباره‌ی تبار و خاندانش٬ زایش و پرورشش٬ و گوهرها و هنرهای خدا دادیش٬ و فرهنگ و آموخته‌هایش كه اینهمه او را در فرمانروائی كردن بر مردمان كامیابی داده بود - پژوهش‌ها كرده‌ایم. و بنابراین میكوشیم كه آنچه را درباره‌اش دریافته‌ایم٬ و یا درست می‌دانیم٬ بازگو كنیم.


کورش پسر کمبوجیه پادشاه پارس و ماندانه شاهدخت ماد بود. ایرانیان تا به امروز (یعنی روزگار گزنفون) در داستانها و آوازهائی که به یاد او میسرایند و میخوانند، میگویند که وی زیباترین، بخشنده‌ترین ودریادلترین مردان بود و بزرگترین هواخواه فرهنگ و آموختن، و بلند پروازترین جوانان بشمار میرفت; و از این جهت برای انگیختن ستایش کسانس، به همه گونه سختی تن در میداد، و همه گونه خطری را پیشواز میکرد. وی به آئین نیکوی پارسی که جوانان را کاری، دوراندیش، وفادار و زیرک و بافرهنگ می‌سازد-بار آمد; در دوازده سالگی به دربار پدر بزرگش رفت، و بزودی آئین‌های شاهی را به نیکوئی فراگرفت، و دلیریها نمود، و بخشندگیها، زیرکیها و کارهای شاهانه‌ی بسیار از او سرزد، چنانکه «مادها او را میستودند و در داستانها و آوازها یادش میکردند» 

برگرفته از:
Xenophon, Cyropaedia, I, 2:1
برگردان به فارسی:
دکتر شاپور شهبازی

آنگاه گزنفون از زندگی کورش سخن میراند، و بارها گذشت و جوانمردی، وفاداری و فداکاری، هنر سپهبدی وجهانداری، خویشتن‌داری و خردمندی، بلند‌پروازی و تیزهوشی، شکوهمندی و پهلوانی او را میستاد‌; و از کارهای برجسته‌اش در بزم و رزم، در خانه و سفر، در شکار و در بیابان، و در دشت و کوهسار، و از رفتارش با دوستان و همراهان، با خویشاوندان و بیگانگان، با دشمنان توانا و نگون‌بخت، یاد میکند، و همواره زبان به ستایشش میگشاید. گزنفن چنان شیفته‌ی کورش میشود که او را برترین مرد تاریخ می‌داند، و می‌افزاید که پارسیانش او را پدر میخواندند، و دیگران خداوندگارش(یعنی به چم برترین سرور و نه آفریدگار) مینامیدند ;
و داوری میکند که : چون او کسی شایسه‌تر فرمانروائی، از مادر زائیده نشده است.
------------------------

گزیده‌هایی از:
Sir Percy Sykes, History Persian, Vol. I , 3rd Edition, 1930, London

داوری سایکس

«چنان می‌نماید که زیبائی مردانه و دلاوری و پهلوانی و تلاش‌های او در همه‌ی دوره زندگیش آشکار بوده است٬ هیچگاه خوش‌گذرانی و تن آسائی-دو بلائی که دچار بسیاری از بزرگان جهان بوده- بمردانگی او گزندی نرسانید. در اداره کننده بودن او جای گمان است٬ چه در آن روزگاران این هنر چند اقبالی نمی‌یافته٬ اما کاردانی و تدبیر و خوش‌رفتاری و مهربانی او مهشود است٬ و از این رو برخلاف رفتار جهانگیران پیشین بر مردمان٬ ناگوار و سخت نبوده است. جوانمردی و انسان‌دوستی‌اش در سرحد کمال بود٬ کاسان‌دانه دختر فرناسپه‌ی هخامنشی را بهمسری در پذیرفت٬ و چون وی در گذشت بر سوگ او زاری فراوان کرد. رفتار خوش و نیکویش نیز از غرور و خودپرستی دور بود. مردم را بخوبی می‌پذیرفت٬ و حال آنکه شاهان پیشین بخصوص از باردادن به مردم پرهیز میکردند و کسی راه نمیدادند»


«خوش زبانی او از پاسخی که در داستان رقص ماهیان به یونانیان داده است آشکار است.. مطالب کتاب مقدس (تورات) و نوشته‌های یونانی و سنتهای ایرانی همه همداستانند که کورش باستی سزاوار لقب «بزرگ» بوده است. مردم او را دوست میداشتند و «پدر» میخواندند. ما نیز میتوانیم بدان ببالیم که نخستین مرد بزرگ آریائی {اینجا اندیشه‌اش هندواروپایی است زیرا تنها شاخه‌ی هندوایرانی گروه هندواروپایی است که آریائی خوانده می‌شود} که سرگذشت بر تاریخ روشن است٬ صفاتی چنان عالی و درخشان داشته است.»

باز هم گزیده‌هایی از:
Sir Percy Sykes, History Persian, Vol. I , 3rd Edition, 1930, London

در هنگاه توصیف آرامگاه کورش می نویسد:

«من خود سه بار این آرامگاه را دیدار کرده‌ام ، و توانسته‌ام اندک تعمیری نیز در آنجا بکنم، و در هر سه بار این نکته را یادآورده شده ام که زیارت آمارگاه اصلی کورش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان، امتیاز کوچکی نیست و من بسی خوشبخت بوده‌ام که بچنین افتخاری دست یافته‌ام. براستی من در گمانم که آیا برای ما مردم آریائی (هندواروپایی) هیچ بنای دیگری هست که از آرامگاه بنیاد گذار دولت پارس و ایران.. ارجمندتر و مهمتر باشد.»


-------------------------------


ادوارد می‌یر (Edwar Meyer) مورخ نامی آلمانی و نویسنده‌ی تاریخ باستان(Geschichte des Alterturms) ٬ در مقاله‌ای کورش را بدینگونه میستاید: « او که در آغاز پادشاه‌ قوم ناشناخته‌ای بود٬ در اندک زمانی شاهنشاهی فراخی پی‌ریخت که از رود سند و آمودریا (جیحون) تا دریای اژه و مرز هند گسترش داشت. این کار شگرف نشان میدهد که وی سپهبد و کشوردار بزرگی بوده‌ است. از منش او آزادگی میبارد٬ رفتار جوانمردانه و مردم پسندانه‌ای که به از پای افتادگان می‌نمود٬ او را بی‌مانند می‌سازد. وی هرگز شهری را به ویرانی نکشید٬ و شاه تارخ باخته‌ای را به دژخیم نسپرد. در بابل٬ همچون پادشاهی قانونی و قانونگزار رفتار کرد. پارسیان سربلندانه از وی بعنوان پدر یاد می‌کردند٬ و یونایان و دشمنان دیگر٬ به بزرگی او سر کرنش فرود می‌آوردند. بنابراین آفرین و ستایشی که گزنفن با برگزیدنش بعنوان قهرمان کتاب خود٬ درباره‌اش روا داشت٬ سزا و بجا بود»

----------------------------

ویلیام دورانت William Durant مورخ و فیلسوف نامی آمریکائی کورش را بدینگونه میستاید:

بخش یک:

«کوروش یکی از کسانی بود که گویا برای فرمانروائی آفریده شده‌اند، و بگفته‌ی امرسون Emerson همه‌ی مردم از تاجگذاری ایشان شاد میشوند. روح شاهانه داشت و شاهانه بکار برمی‌خاست; در اداره‌ی امور بهمانگونه شاستگی داشت که در کشور گشائیهای حیرت انگیر خود چنین بود; با شکست خوردگان به بزرگواری رفتار میکرد، و نسبت بدشمنان سابق خود مهربانی میکرد پس مایه‌‌ی شگفتی نیست که یونانیان درباره‌ی وی داستانهای بیشمار نوشته و او را بزرگترین پهلوان جهان پیش از اسکندر دانسته باشند.

..آنچه به یقین میتوان گفت اینست که کوروش زیبا و خوش‌اندم بود؛ چه ایرانیان تا آخرین روزهای دوره‌ی هنر باستانی خویش به وی همچون نمونه‌ی زیبایی اندام مینگریسته اند؛ دیگر اینکه وی بنیانگزار سلسله‌ی هخامنشی یا سلسله‌ی «شاهان بزرگ» است که نامدارترین دوره‌ی تاریخ ایران بر آن سرزمین سلطنت میکرده‌اند. دیگر آنکه کوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که بصورت ارتش شکست ناپذیری در آمد٬ و بر سادریس و بابل مسلط شد٬ و فرمانروائی اقوام سامی را بر مغرب آسیا چنان پایان داد که تا هزار سال ژس از آن دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند؛ تمام کشورهائی را که ژیش از وی در تخت تسلط آشور و بابل و لودیا و آسیای صغیر بود ضمیمه‌ی ایران ساخت٬ و از مجموع آنها یک دولت شاهنشاهی ایجاد کرد که بزرگترین سازمان سیاسی پیش از دولت روم قدیم و یکی از خوش اداورترین همه‌ی دوره‌های تاریخی بشمار میرود

آنچه از داستان‌های یونانی برمی‌آید٬ كوروش از آن كشور گشایانی بوده است كه بیش از هر كشورگشای دیگر او را دوست می‌داشته‌اند٬ و پایه‌های سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیكوی نیكو قرار داده بود. دشمنان وی از نرمی و گذشت او آگاه بودند٬ و بهمین جهت در جنگ با كورش مانند كسی نبودند كه با نیروی نومیدی میجنگد و میداند چاره‌ای نیست جز آنكه بكشد یا خود كشته شود. پیش از این-بنابر روایت هرودتوس- دانستیم كه چگونه كرسوس را از سوختن در میان هیزمهای افروخته رهانید و بزرگش داشت و او را از رایزنان خود ساخت؛ و نیز از بخشودگی و نیكی رفتار او با یهودیان سخن گفتیم. یكی از اركان سیاست و حكومت وی آن بود كه برای ملل و اقوام مختلفی كه اجزاء امپراطوری ایران را تشكیل میدادند٬ با آزادی عقیده‌ی دینی و عبادت معتقد بود٬ و این خود میرساند كه بر اصل اول حكومت كردن بر مردم آگاهی داشت و میدانست كه دین از دولت نیرومندتر است. بهمین جهت است كه وی هرگز شهرها را غارت نمیكرد و معابد را ویران نمیساخت».
--------------------------

بخش یك:
جرج راولینسن G. Rawlinson استاد نامی تاریخ شرق باستان٬ می‌گوید: «منش و خوی كورش بدانگونه كه یونانیان بما نشان میدهند٬ نماینده‌ی ستوده ترین پادشاهان باستانی خاور زمین است: كوشا و نیرومند و دلاور٬ در زیركیهای جنگی زبردست٬ و دارنده‌ی همه‌ی ویزگی‌های یك سپهبد پیروزمند؛ مردمانش را با رفتاری دوستانه و خودمانی فدائی خود میكرد لیكن از پذیرفتن درخواستهائی كه زیانشان در آن نهفته بود٬ دریغ مینمود.»

---------
اینجا بگمانم راولینسن به این گفته‌ی كوروش بزرگ نما كرده است: «برای ما آن به كه در سرزمین سخت و كوهستانی خود بمانیم و فرمانفرما باشیم٬ تا در دشتهای خرم و شهرهای پرناز بسر بریم و بندگی دیگران كنیم»

و همچنین هرودتوس گوید گروهی از پارسیان-كه پس از دیری درسختی و زندگی ساده‌ی شبانی زیستن٬ به زر و سیم رسیده بودند و خوشی خفتن در بسترهای نرم و خوردن خورشهای گوارا سخت خوشایندشان افتاده بود - از بازگشت بسرزمینهای كوهستانی و درشتناك خود٬ و نیز از زندگی پهلوانانه و سپاهی٬ در هراس شدند٬ و دل در آن بستند كه زنگی خود را در شهرهای زیبا٬ و در ناز و آرامش بگذارنند. پس روزی بسرداری «ارتم‌بر» نامی انجمن شدند٬ و آرزوهایشان را با یكدیگر در میان نهادند. آنگاه نزد كورش رفتند٬ و بزرگ انجمن چنین گفت: «ای كورش! اكنون كه جهان آفرین فرٌ شاهی را از ایشتوویگو گرفته٬ و به چنگ تو و پارسیانت سپرده است٬ بیا و بگذار تا این سرزمین تنگ و درشتانكی را كه آشیان ما بوده٬ رها كنیم و زیستگاهی بهتر برای خود برگزینیم. در پیرامونمان٬ چه در این نزدیكیها و چه در آن دوردستها٬ سرزمینهای نیكو فراوان است. اگر یكی را برای خود برگزینیم٬ جهانیان ما را بیشتر از اكنون خواهند ستود. چه كسی توانا بُوَد و چنان نكند؟»

كورش را این سخنان خوش نیامد و چنین پاسخ داد:

«هر كس در آرزوی چنان جنبشی باشد آزاد است٬ و میتواند در سرزمینی نو یافته و زرخیر آشیان جوید٬ لیكن شما را هشدار میدهم كه آنگاه دیگر در آرزوی فرمانروائی نمیتوانید بود٬ و باید آماده‌ی آن باشید كه به فرمان دیگران گردن بگذارید٬ زیرا كه آشیان و نرم و گرم٬ مردمان ناز پرورده و زودشكن پروراند٬ و اگر چه میوه‌ی آبدار گوارا از زمین نرم برخیزد٬ آزادگی و جنگاوی٬ و منش‌های پهلوانی در آن بخواب رود»

پایان ستایش راولینسون:
(بخش سه)

«جای شگفت نیست که پارسیان٬ در سنجش وی با پادشاهان پسین‌تر٬ یادش را با برترین بزرگداشتها و کرنشها در سینه نگهداشتند٬ و از مهری که بدو داشتند٬ اندامش را نماینده‌ی دلخواه‌ترین و ستوده‌ترین زیبائی نژادی می‌دانستند...

کورش اگر چه در آغاز کارش٬ سرداری در سختی‌ها پروریده بیشتر نبود٬ چون به شاهنشاهی رسید بخوبی نشان داد که ارزش و شکوه هنر را به نیکی در میابد. در ساختمانهایش در پاسارگاد٬ بزرگی را با زیبائی در آمیخت٬ و روشی پدید آورد که هم «ساده» است و م «پالوده و ظریف»...گمان میرود که ما ستونهای بلندی را که از پائین به بالا نازکی افسونباری می‌یابد٬ و مایه‌ی شکوهمندی بناهای پارسی است٬ باید ابداع او بدانیم...


چنان می‌نماید که کورش در زنگی خصوصی و خانوادگی نیز همان سادگی و میانه‌روی آزادانه‌ای را که در کارها داشت٬ نگهمیداشته است. میدانیم که وی یک زن بیشتر نگرفت٬ و وی شاهدخت کاسان‌دانه‌ از تخمه‌ی هخامنشی بود... که چون در گذشت شوهر را به اندوهی گران فرو برد...»
-----------------------------------------

ر. گیرشمن R. Ghirshman باستانشناس فرانسوی هم سخنان گیرائی در ستایش کورش دارد:


«از میان پادشاهان عده‌ی محدودی هستند که پس از خود شهرت و نامی نیک مانند کورش باقی گذاشته‌اند. کورش سردار بزرگ و پیشوای مردم بود. بخت نیز با او یاری می‌کرد. وی سخی و نیکخواه بود٬ و اندیشه‌‌ی آن نداشت که مماللک مفتوحه را به اتخاذ روشی واحد ملزم نماید٬ بلکه این خردمندی را داشت که موسسات هر یک از حکومتهائی را که به تاج و تخت خود ضمیمه میکرد٬ لاتیغیر باقی گذارد. او هر جا که رفت٬ خدایان مذاهب مختلف را به رسمیت شناخت و تصدیق کرد. همواره خود را جانشین قانونی حکمرانان بومی معرفی مینمود. اسکندر نخستین کسی نبود که این سیاست را اتخاذ کرد٬ بلکه او فقط از سرمشق کورش تقلید نمود و بدین وسیله مورد تحسین رعایای جدید گردید. در دوران کوروش٬ نسیمی جدید سر سراسر جهان وزیدن گرفت٬ شهرها را از قربانیها و قتلهای بناحق نجات بخشید٬ حریق شهرهای غارت شده را خاموش نمود٬‌و اقوام را از اسارت و بردگی آزاد کرد

کوروش بیش از هر فرد دیگر متوجه بود که «جهان باستان، شهرهای متمدن و قبایل وحشی، از قوای داخلی که میکوشد همه را در یک جامعه‌ی انسانی مستهلک سازد٬ بزحمت اطاعت میکنند.» ما هرگز نمی‌بینیم که کورش٬ مانند رومیان٬ ملت رقیب خود را با خویش متحد کند٬ و نخست با او مانند ملتی همشأن رفتار نماید٬ و سپس در زمان ضعف وی٬ او را تابع و مطیع کند و بدو ظلم و ستم روا دارد.

ایرانیان کورش را «پدر» و یونانیان – که وی ممالک ایشان را تسخیر کرده بود او را «سرور» و «قانونگزار» مینامیدند، و یهدویان این پادشاه را بمنزله‌ی «ممسوح پرودگار» محسوب میداشتند. با آنکه روح جنگجوی وی هرگز حتی پس از سالها جنگ و پیروزی – سست نشد، همواره نسبت بدشمن مغلوب بلند نظر بود، و بدو دست دوستی دراز میکرد»

----------------------------------------


ستایش دکتر شاپور شهبازی:


کورش در میان قومی چوپان و کوهستانی زاده شد. در خانواده و در میان مردمش٬ زندگی «پدرسالاری» اهمیت داشت٬ و خود او از خاندان نامبردار هخامنشی٬ که رهبران پارسیان از آن برخاستند٬ بیرون آمد٬ و چون از سوی مادر با شاهان ماد پیوستگی داشت٬ از همان آغاز٬ هدف بزرگ و پهلوانانه‌ی «اتحاد پارسیان و مادها» را در سر می‌پخت٬ و در اندیشه‌ی آن بود که جهان آنروز را بزیر نگین در آورد و پارسیان و ایرانیان دیگر را بفرمانروائی رساند. کوششهای او همه کامیاب بود.


کورش همه‌ی گوهرها و هنرهای یک رهبر بزرگ را دارا بود. در کارها درنگ روا نمیداشت و کار امروز را به فردا نمیگذاشت٬ یعنی درگرفتن تصمیم بسیار سریع بود. و قاطعیت و بٌرائی از هر کارش پیدا بود. در تشخیص دادن خوب و بد کارها٬ و نیکی و نکوهیدگی مردمان هنرمندی و تیزمغزی را با هم داشت٬ و در این کار سخت توانا بود و به تندی در مییافت که چه بایست کرد. میدانست که «بزرگ» بودن مسئولیت فراوان بهمراه دارد٬ و شهامت پذیرفتن مسئولیت و نتیجه‌های آن را داشت. نظریه‌های یارانش را به دقت گوش میداد٬ با شکیبائی و خردمندی میسنجید٬ و برای هرکسی در خور او کاری مییافت و کار آمدان را همواره مینواخت و بکارهای مهم میگماشت.


او فرزند دشتهای فراخ و کوهستانهای بلند پارس بود٬ ساده زندگی میکرد و چون انسانی آزاده می‌اندیشید؛ یک زن بیشتر نگرفت٬ و فرزندانش را شاهانه بار آورد؛ از زندگی اشرافی ولی پوسیده‌ی بابلی بدش می‌آمد٬ و شهرهای شلوغ و پرهیاهوی و چرک را سخت ناخوش میداشت٬ اما آب و هوای کوهستانها و هامونهای سخت و سنگدل و مردپرور را میستود. در کار خود اشتیاق و رغب داشت٬ و همواره بیش از دست‌یازی بکاری٬ در پی آگاهیهای تازه برمی‌امد٬ و تا راهی را خوب نمیشناخت٬ در آن گام نمیزد٬ و دوستان و زیردستانش را بدان نمیفرستاد. اما چون راهی را میگزید٬ و دور و نزدیک کاری را میدید٬ آنگاه با قاطعیت و برٌائی٬ پی انجام خواستهای خود میرفت و چیزی نمیتوانست او را از کارش باز دارد.


کورش وفاشناس بود؛ دوست داشت یارانش را تشویق کند٬ و دوستانش را پاداش بخشد٬ و میوه‌ی وفادوستی‌اش تنها به همرزمانش نمیرسید٬ بلکه در این کار حتی کسانی را به درگاهش و به آغوز بازش راه میداد که تا روز پیش در آوردگاه با او جنگیده بودند و دشمنش بشمار میرفتند. بادشمنان به نرمی و بزرگ‌منشی‌ رفتار میکرد٬ و اهمیت کردار او هنگامی بهتر نمایان میشود٬ و انسانی بودن اندیشه‌ها و کارهایش زمانی آشکارتر میگردد که روزگار خون‌آلود و پر از کشتارهای همگانی و ویرانگریها و ناموش‌دریها و به‌بردگی‌ کشیدنهای‌ نسل‌های پیش از وی را بررسی کنیم و بخوانیم.

آوازه‌ی دادگری و کارهای پسندیده‌اش چنان در جهان پیچیده بود که حتی دشمنانش٬ هواخواه سیاست او و قلباً دوستدارش می‌گشتند. وی بیش از هر پادشاه دیگری بامردم نزدیک بود٬ و چون مردم عادی میزیست٬ و با دشواریهای عاطفی آنان آشنائی داشت٬ و بالا دست بودنش را به رخ کسی نمی‌کشید. با یهودیان و بابلیان و لودیان و دیگر شکست خوردگان با بزرگمنشی بی‌مانندی رفتار میکرد٬ نمیخواست اشک ناکامی و نومیدی‌ را در چشمان شکست خوردگان ببیند و به غرور آنان لت زند٬ و یا دین و آداب و رسوم و عواطفشان را خوار دارد٬ و با خودپسندی و سنگدلی جنگاوران پیروز رفتار نماید.

با آمدن کورش یک دوره‌ی تاریخی به پایان رسید: دوره‌‌ای که سرشار از مردمان ویرانگر و تبهکار٬ و خونخواران درنده‌خوی و سنگدل بود٬ دوره‌ای که جان انسان و مقام او ارزشی نداشت؛ و دوره‌ی نوینی آغاز گشت: دوره‌ی صلح و سازش٬ همداستانی و همراهی٬ دوره‌ی ارزش نهادن به حقوق و عواطف انسانی٬ دوره‌ای که قانون و داد را پای برجای کرد٬ و ارزش انفرادی و اجتماعی مردم را نمایان ساخت. پس از او دیگر کسی نمیتوانست بی‌شرم و ترس٬ دست بکشتار زند٬ و ویرانگری کند و از ننگ و بدنامی نهراسد. کورش معنی و اهمیت «انسانیت» واقعی را آشکار کرد.

کورش یک رهبر بزرگ بود٬ از پرورش استعداد زیردستانش شاد و خرسند میشد٬ و از شادمانی و کامیابی یارانش خوشبخت میگشت. برای او خودخواهی معنی نداشت٬ و در برابر هر خدمتی پاداشی بایسه و شایسته می‌بخشید. فردی «سازماند-دهنده organizer» بود. ایران را به استان‌های بزرگی بخش کرد و در چند ناحیه‌ای که می‌دانیم٬ فرمانداران نظامی را از داشتن اختیارات تام بی‌بهره گذاشت٬ و در کنار آنان حاکمان اداری که بیشتر آنان از بزرگان محلی بودند٬ و گنجوران و دبیران برگمارد تا از شورش و خودسردی حاکمان٬ و افتادن قدرت مطلق بدست آنان جلوگیری کرده باشد.

این پیشوای فرزانه خوب میدانست برای چه به جهان آمده بود؛ و ماموریت تاریخی‌اش را به نیکی انجام داد. همچنانکه گوبینو گفته است٬ وی از آن کسانی بود که سرنوشت برای فرمانروائی می‌آفریند٬ و چرخ زندگی ملتها را به چنگ نیرومند وی می‌سپارد٬ از آن کسانی که با آمدنشان «نظام» و «آرامش» و «رعایت قانون» معنی پیدا می‌کند٬ و پیشرفت افراد و فرهنگها در سایه‌ی نظم و آرامش آغاز میشود٬ و غرور شکوهمندی بخاطر انسان بودن و زیست سرفراز و پهلوانی داشتن در دل مردمان می‌روید و شکوفا میگردد. زندگی کورش٬ ۶۱ سال شاهی و پهلوانی و فرزانگی بود٬ و این ویژگیها او را مایه‌ی افتخار تاریخ بشر کرد. 


بلی! وی را از «مردمان بزرگ» تاریخ میدانند٬ اما بزرگان دیگری که همشأن او قلمداد شده‌اند٬ هیچکدام در «انسانیت» و «مردم دوستی» و در «عشق به زندگی ساده و سخت آزاده سواری» به پای او نرسیدند. کورش نه تنها به دورانی سیاه و خون‌آلود پایان داد٬ بلکه قلبها و فرهنگها را بهم نزدیک و خویشاوند ساخت٬ مردم ایران و یونان و هند و بین‌النهرین را بهم آشنا کرد٬ و مایه‌ی آن شد که فرهنگ و افکار آنان با هم برخورد کند٬ و پیشرفت نماید. به هنرمندان کشورها فرصت داد که زیر درفش شاهنشاهی ایران٬ و به پیشبرد کار خود بکوشند٬ و پاسارگاد را برای آن ساخت تا جلوه‌ی آن هنر شاهانه‌ای باشد که همه‌ی ایرانشهریان در آفرینش آن انباز بودند. دستگاه حکومت و سازمانهای اداری «شاهنشاهی جهانی» ایران را بنیاد گذارد٬ و با «فرمان آزادی ملتها»(استوانه‌ی کورش کبیر) و کارهای دیگرش٬ به مردمان فهمانید که ارزش آزادی و برابری و همکاری واقعی تاچه پایه است. از همه مهمتر٬ وی بود که به جهانیان یاد داد که انسان را باید ارجمند شمرد٬ و با فرهنگ کرد٬ نه اینکه خوارداشت و گردن زد. چون خودش معنی «انسانیٌت» و «شفقت» را نیک می‌دانست٬ میکوشید آن را بدیگران نیز بفهماند؛ و با آنکه دستش برای هر کار ستمگرانه‌ای باز بود٬ یکی از مردان تاریخی و از فرمانروایان توانائی است که بر دامن‌پاکی و انسانیت لکه‌ای بجای نگذارد.

ایرانیان بداشتن شخصیتی چون کورش در تاریخ خود می‌بالند٬ و جای آنست٬ زیرا که وی آئینه‌ی تمام نمای آزادمردی و پاکی و نمونه‌ی پهلوانی و سادگی و مظهر شفقت و مردم‌دوستی ایرانی است٬ ملتی که هزاران سال است در برابر طوفانهای بنیادکن روزگار چون کوه ایستاده٬ قومی که اگر تنها همان کورش را برای تاریخ جهان به ارمغان آورده بود٬ برای پایدارماندنش و جاوید نامیش بس بود.


------------------------------------

اینک من ستایش فلویگل، اندیشمند بزرگ آلمانی را برای شما دوستان در یک جا گردآوری نمودم. اگر لغزش تایپی در آن میبینید من را آگاه فرمایید.

----------

هنگامیکه اوضاع تاریک و اندوهبار جهان را در اندک روزگاری پیش از کورش بیاد می‌آوریم، اهمیت بیکران آن شاه شکوهمند و بزرگ، بهتر نمایان میشود. او را به حق لقب «بزرگ» داده‌اند، زیرا بدان گروه انگشت شماری از مردمان تعلق دارد که انسانیت نمیتواند از دادن لقب «بزرگ» بدانان دریغ کند

اگر او را بزرگ میدانند٬ برای آنست که باوسایلی ناچیز٬ بکامیابیهائی رسید که نمونه‌اش را کسی نشنیده بود؛ به یاری پسرش (کمبوجیه) و دوستانش شاهنشهی ای را بنیاد گذاشت که آشوریان در درخشانترین و نیرومندترین روزگار فرمانروائیشان٬ دولتی آنچنان پهناور و استوار نتوانسته بوند بنا کنند. شاهنشاهی او از دریای سیاه تا مروئه (شهری بر کناره‌ی نیل) و از سیر نائیک Cyrene تا آمودریا (جیحون=اکسوس Oxus) و رود سند (The Indus)٬ گسترش داشت٬ و این نخستین شاهنشاهی جهانی World-Empire (آلمانی Weltreisch) بود٬ همان قلمرو اسکندر بود پیش از آنکه اسکندری پیدا شده باشد. 

ولی کورش مانند اسکندر با دولت فراخ اما پوسیده و در بستر مرگ افتاده ای روبرو نشد که شکار آسانی برای هر سرکرده‌ی مزدوران جنگی باشد - چنانکه بوسیله‌ی آژرزیلائش (سرداری اسپارتی بود که در روزگار اردشیر دوم به مرزهای غربی ایرانشهر تاختن بد، و پیشرفتهائی هم کرد، اما دربار ایران با پول مهان اسپارت را برانگیخت تا اورا از میدان فر خوانند و او ناچار و تهیدست، به کشورش باز گشت) در آسیای کوچک و آمورتیوس در مصر(شاهزاده مصری بود که در ۴۰۵ پ.م بر هخامنشیان شوید و مصر را برای مدتی از امپراتور جدا کرد) ثابت شد که دولت ایران در اواخر دوره‌ی هخامنشی به چنان روزی افتاده بود. کورش همچون اسکندر نبود که بر قومی کوچک ولی فرمانفرمای بتازد٬ قومی که به پاداش سیاست غیر دوراندیشانه‌اش در واپسین نبر بزرگش تنها مانده بود در حالیکه دشمن (اسکندر) سپاهی زیر فرمان داشت که گرانتر و ورزیده‌تر و مسلح‌تر بود و با روحیه‌ی قویتر می‌جنگید و در حقیقت نیروئی در هم کوبنده و دشمن‌شکن بود. برعکس کورش٬ مشتی از پارسیان گزیده و نخبه را به فتح چهار دولت- که بزرگترین و گردنفرازترین دولتهای روزگار خود بودند رهبری کرد. دوتا از اینها٬ اندکی پیشتر٬ نیرومندترین دولتهای نظامی٬ یعنی آشور٬ را شکست داده بودند و خرد کرده. این دو دولت نوخاسته٬ لودیه و ماد٬ در اوج قدرت و جوانی و برومندی خود بودند٬ و از فحتی به ژیروزی تازه‌ای رسیده بودند٬ و از گرفتن کشوری به گشودن سرزمین دیگری پرداخته. دوتای دیگر٬ مصر و بابل٬ دولتهای متمدن بسیار کهن روزگار بشمار میرفتند. نیرومندی و خوشبختی آنان از نخستین روزهای تاریخ آغاز شد بود٬ و ژس از هر شکستی٬ دوباره سربر کشیده٬ و شکوه تازه‌ای یافته بود. ولی کورش دولتهای آنان را برای همیشه بر باد داد. 

باز وی «بزرگ» بود٬ اگر بزرگی را در آن گیریم که کسی در راه درستی و داد بجنگد و حتی بمیرد. وی مانند آن فرمانده‌ی رومی که چون مادرکشان تیغی را که «جمهوری» به وی سپرده بود٬ (مقصود ژولیوس سزار است که در آغاز نماینده‌ی حکومت جمهوری بود٬ لیکن بسبب گرایشش به خودکامگی و حکومت امپراتوری٬ بدست جمهوری خواهان کشته شد) بر روی خود او کشید٬ نبود؛ مانند سرداری آلبانی (آتیلای خونخوار پادشاه هونها که در نیمه‌ی سده‌ی پنجم میلادی مردم اروپای جنوبی و شرقی را بخاک و خون کشید. خاک آلبانی از استانهای مرکزی دولت وی بشمار میرفت)٬ یا سرکرده‌ی فرانکی‌(شارل مانی یا کارل بزرگ سرکرده‌ی فرانکها بود که اقوام اروپائی را فرمانبردار کرد و امپراتور بزرگی را بناد ریخت که اصل حکومتهای آلمان و فرانسه را تشکیل داد) و یا خانی مغولی (چنگیزخان درنده که میلیونها انسان را کشت و صد ها شهر را ویران نمود) نبود که برای سیر کردن حس آزمندی و جنگجوئی خود بر سر مردمان بیگانه تاخته باشد. بلکه وی پادشاهی بود که چون بوسیله‌ی دولت ماد مورد حمله واقع شد٬ و لودیه و بابل و مصر بر علیه او هم پیمان گشتند٬ و بر سرش تاختند٬ شمشیرش را برای دفاع از تخت و تاج و سرزمین پدرانش از نیام بیرون کشید٬ و پیروزیها یافت٬ و «برحق ترین» همه‌ی پیروزمندان گشت.

از همه‌ی اینها بالاتر٬ وی یک «انسان» بود. بر جامه‌اش لکه‌ی خون‌آلود هیچ فرمان‌کشتاری٬ یا کین جوئی و ستمگری و رفتار بیداد گرانه‌ای از آنها که فرزند المپیاس (کنایه است به اسکندر مقدونی پسر فیلیپ و المپیاس٬ که دروزگار فرمانروائیش به کشتارهای عام و ویرانگریهائی چند فرمان داد) را بی‌آبرو ساخته است٬ یافت نمی‌شود. حتی هنگامیکه لودیان خیانتکار را برای بار دوم بزیر فرمان آورد٬ اجازه نداد کسی از دم تیغشان بگذراند . 


ولی اسکندر بارها قرمان کشتار همگانی داد. در مورد قهرمانان شهرهای تیر (صور Tyre شهری در فنیقیه)، پارساگارد که حتی تا پای جان در ایستادند - در مورد سغدیها، بکین آنکه بروی پیروزی یافته بودند ... نی! از او کاری مانند آن مقدونی که در تخت جمشید، تختگاه دشمن را بآتش کشید و ویران کرد، سر نزد; شاهان و سرکردگان گرفتار آمده را مثله نکرد; و آنان را گرد دیوارهای شهرستان بر خاک نکشانید - چنانکه آن مقدونی در مورد بسوس Bessus و شیرگزه (Gaza) باتیش انجام داد. وی دشمنان را بردار نکشید و با شکنجه نکشت - چنانکه رومیان در مورد شاه پهلوان و آزاده ی آرورنیان (Arvernian) (مقصود بیتوایتوس Bituitus پادشاه پهلوان منش ارورنیان گال Gaul نژاد است که دیری در برابر رومیان جنگید، و اینان او را در هنگام گفتگوی آشتی کنان، بنامردی گرفتار کردند و کشتند) کردند; و هممیهنان خود را بیخردانه به دژخیم نسپرد - آنگونه که اسکندر، آن «خدای دیوانه» ، در مورد برانخیدیها، Branchidae (برانخیدیها گروهی از میلیتوسیان بودند که در روزگار خشیارشا بهواداری از ایران برخاستند و به سغد آمدند، و تا روزگار اسکندر در آنجا بودند. پادشاه مقدونی آنان را بی آنکه گناهی کرده باشند، قتل عام کرد) و کلیتوس (clitus) (کلیتوس از دوستان بسیار فدائی اسکندر بود و بارها جانش را از مرگ حتمی نجات داد. اما اسکندر سرانجام بر او خشم آورد، و بدست خو با نیزه جانش را بستد) و پارمینون (Parminon) سپیدموی (پارمینون، سردار دلاور و پیر و هوشمند مقدونی، بزرگترین و داناترین سپهبدان اسکندر بود، و او را در همه ی جنگها یاری کرد، و همواره پس از اسکندر، مقام دوم را داشت. اما اسکندر پس از آنکه ایران را گشود و بر پایتخهای آن دست یافت، پارمینون و یارانش را فرمود تا کشتند و دارائیشان را ربود) کرد. 


باری٬ وی «برترین» بود٬ بسیار بر از آنکه در اندیشه‌ی ملتش٬ و یا روزگارش بگنجد؛ و آینده را چون یک انسان٬ و نیز بمانند یک سیاستمدار بزرگ٬ پیشاپیش میدید. از آنجا که رودخانه‌ای از خون میان وی و مردم شکست خورده جدائی نمی‌افکند٬ تنها شالوده‌ی استوار و مطمئن برای بنای بزرگش را در آن یافت که فتح شدگان را با فاتحان برابری و هم ارجی دهد.

با اطمینان از پیروزی - اطمینان دلاورانه‌ای که از آن «برتران» است - و با دور اندیشی٬ دشمنان را می‌بخشود٬ و فرمانبردار میکرد؛ و آنان را بی‌درنگ به پایه‌ی «شهریان آزاد» بالا میبرد. وی لشکریانش را به مازارس مادی٬ و به هارپاگوس٬ بزرگزاده٬ شاهپور و سپهبد مادی میسپرد؛ و دل آن را داشت که در لودیه - که تازه فتح شده بود - یکی از شکست‌ خوردگان را فرمان دهد؛ و برای ایونیان فرمانروایان بومی برگزیند٬ و یهدویه Judea را به شاهزادگان و کاهنان آنسامان بسپارد.



همین آئین وی بود که پسرش را واداشت در پیشاپیش کاروان شادی، در جشن بابلیان تازه شکست خورده گام بردارد; و پس از گشودن مصر، حکومت اداری مصر را که مرکزش در سائیس sais بود، به دریاسالار مصری پسامتیک، اوزا هرسنه Udjahorresne پسر کاهن بزرگ سائیش، واگذارد. (در این باره زمان دیگر شاید بیشتر نویسم). این شخص مصر را چون نایب السطنه ای اداره کرد، و پس از او شاهزاده احمس ahmes مصری با آریاندیس Aryandes پارسی در حکومت آن سرزمین همکاری کرد.

بدیسان، کورش سازمانهای «فرمانداری نظامی» و «حکومت اداری» را از هم جدا کرد، و این موضوعی بودن پیشینه بود، و تا دیرگاهی هم ممتاز و بیمانند ماند. او معمولا فرمانداری نظامی را به یاران پارسی و مادی و وفاداراش میسپرد، اما حکومت اداری را به بزرگان محلی وامیگذاشت. بدینگونه وی دستگاهی کاری و نیرومند درست کرد که بهترین سد برای از دست رفتن سرزمینهای مرزی بود، سدٌی که تنها دویست سال ندانم کاریها و بی دلیهای جانشینانش توانست از هم بپاشد.
براستی که این سازمان و نتیجه‌ی آن٬ با نتیجه‌ی کار سطحی اسکندر - که بوسیله‌ی خون همه‌ی ملتها سیراب شده بود٬ فرق بسیار داشت


اما «آزادگی و بخشندگی» اش هم به «سیاست عالی» اش کمک میکرد. برای آنکه بتوان دشمن را بی‌جنگ فرمانبردار کرد، این دو عامل- که برٌنده‌ترین جنگ افزارها است - در چنگ پادشاه درخشان و برومندی چون کورش بود٬ و نه تنها مایه‌ی بر انگیختن ستایش هم‌میهنانش میشد٬ بلکه دشمنانش را نیز به پایش میانداخت٬ و پیروزیهایش را در پرتو سرنوشتی شکست ناپذیر تابانر‌تر و خیره کننده‌تر میساخت٬ و ناامیدی و دودستگی در میان هماوردانش می‌افکند٬ و وادارشان میکرد که به سوی او بگروند



کورش نه تنها چون پدری - پدری از هر جهت نیکو - مهر و ستایش یاران و هم میهنانش را برانگیخته است; نه تنها همه‌ی شکوه‌ی «داستان» از شخص وی برخاسته - در مورد اسکندر و شارل‌مانی Charlemange نیز چنین است - بلکه افسانه هم در مورد او بکوشش برخاسته است و نوشته‌های گزنفن و آنتیش ثنیس Antisthenis (آنتیش ثنیش از فیلسوفان سده‌ی پنج و چهارم پ.م. بود و از اهل آثن؛ اصل اعتقاد او بر آنب ود که خرمندی مایه‌ی توانائیست و بهترین حکومتها٬ حکومت پادشاهان خردمند - مانند کورش - است٬ و کتابهائی هم در مورد خردمندان فرمانروا و از آن جمله کورش بزرگ - نوشت» او را شکوهمند و دلپذیر و آروزپرور میکنند. مردم روزگار بدلخواه خویش٬ و به زیان پادشاهانشان٬ برپایش افتاند؛ بزرگترین دولتها و فاتح نینوا - خود و تاجدارانشان را بدون هیچ زد و خوردی٬ به وی تسلیم کردند٬ حتی‌ صور - آن شهر گردنفراز و مغرور و فتح نشده‌ی ناگشودنی - که مردمش با دلاوری و بیباکی سلف و خلف کورش٬ یعنی نبودکه نصر و اسکندر٬ هر دو٬ را خوار شمردند و با آنان بسختی و تازمانی دراز دست و پنجه نرم کردند - داوطلبانه به وی باج فرستاد. شاه دریاسلار ساموس Samos - که در دوردستها میزیست - نیز چنان کرد.

قوم کوچک یهود بدانگونه احترامش گذاردند که به هیچ آفریده‌ای چنان ارجی ننهاده بودند و از آن روزگار تا کنون هم ننهاده‌اند٬ و او را به عنوان پیروزمند و مسیح (رهائی‌بخش٬ نجات‌بخش) و آزاد کننده و ستوده‌ی خداوند٬‌ و سرور جهان درود فرستادند. او گذاشت که شاهزاده‌ای از خودشان بر آنان فرمان راند٬‌ و هرگونه مایلند زندگی کنند. وی آن قوم را آزادی بخشید٬ همچنانکه اقوم خودش را رهائی داده بود؛ و این قوم پارسی(ایرانی) که موجودیت خود را بعنوان یک عامل جوان در تاریخ جاودانی بشر مدیوان او است٬ با همه‌ی طوفانهای سختی که بر وی گذشته٬ از سر نوشت هزاران قبیله‌ای که سرزمین ایران را زیر پای گذاشتند و سپس رفتند و گم شدند و فراموش گشتند٬ دور مانده است.



بدینسان نتیجه‌ی کارهای درخشان کورش هنوز پای برجای‌است؛ گو اینکه خود آن کارهای برجسته - مانند بسی چیزهای دیگر در این جهان ژیر - در طی هزاران سال فراز و نشیب روزگار ناپدید گشته است. او مانند پسر فیلیپ٬ یا برادرزاده‌ی ماریوس (از سرداران نامی روم که در سال ۱۵۷ تا ۸۶ پ.م میزیست و رقیب سولا sulla و هماورد مهرداد بزرگ پنتوس بود. مقصود از برادرزاده‌ی ماریوس ژولیوس سزار معروف است) ٬ و یا پسر پپین pepin( پپین سردار فرانکی و از پادشاهان فرانسه بود٬ و از پسر او٬ شارل مانی؛ بزرگترین امپراتور اروپای قرون وسطی گشت)٬ فرزند زمان و پرورده‌ی روزگار خود نبود؛ و نیز زاده‌ی «انقلاب» بشمار نمیرفت (اشاره است به ناپلیون بوناپارث)؛
بلکه آفریننده و پدر زمان خود بود٬ و وجودش یکتا و بی‌همتا٬ در تاریخ جهانمانده است. وی ار هر بشر دیگری گردونه‌ی زمان را محکتر چسپید٬ و در مدت زندگیش یک دوره‌ی تاریخی را به پایان رسانید٬ و دوره‌ی نوینی آغاز کرد٬ یعنی فرمانروائی جهان را از چنگ سامیان بدر آورد٬ و برای همیشه به دست آریائیان (آریایی‌ها) یعنی هندواروپائیان سپرد.
 

1)

Plato in ''Laws'' 693D-698A (Christopher Tuplin. "Achaemenid Studies", Published by Franz Steiner Verlag, 1996. pg 162. )

Under Cyrus the Persians liberated themselves and became master of others, but allowed some freedom to subjects, even allowed them to be equals; so soldiers were loyal and wise counselors could be found and there was a spirit of freedom, friendship and community.

2)

[[Diodorus Siculus]], Greek historian of 1st century B.C(Diodorus Siculus. Diodorus of Sicily in Twelve Volumes with an English Translation by C. H. Oldfather. Vol. 4-8. Cambridge, Mass.: Harvard University Press; London: William Heinemann, Ltd. 1989. Book 9, 22-24)

“Cyrus, the son of Cambyses and Mandane, the daughter of Astyages who was king of the Medes, was pre-eminent among the men of his time in bravery and sagacity and the other virtues; for his father had reared him after the manner of kings and had made him zealous to emulate the highest achievements. And it was clear that he would take hold of great affairs, since he revealed an excellence beyond his years.

When Astyages, the king of the Medes, had been defeated and was in disgraceful flight, he vented his wrath upon his soldiers; and he displaced all who had been assigned positions of command, appointing others in their stead, and he picked out all who were responsible for the flight and put them to the sword, thinking that by punishing them in that way he could force the rest to show themselves brave fighters in times of danger, since he was a cruel man and, by nature, hard. Nevertheless, the people were not dismayed at the harsh treatment he meted out; on the contrary, every man, hating his violent and lawless manner, yearned for a change of affairs. Consequently there were gatherings of small groups and seditious conversations, the larger number exhorting one another to take vengeance on him.

 

Cyrus, we are told, was not only a courageous man in war, but he was also '''considerate and humane in his treatment of his subjects.''' And it was for this reason that the Persians called him Father.”

3)

Aeschylus in his poem Persae(the Persians) pays tribute to Cyrus(Notes and extracts in illustration of A slight sketch of universal history. Richard Simpson Published by Oxford University, 1875)

“Her brave hosts

 

A Mede first led. The virtue of his son

 

Fixed firm the empire, for his temperate soul

 

Breathed Prudence. Cyrus next, by fortune graced,

 

Adorned the throne, and blessed his graceful friends

 

With peace: he to his mighty monarchy

 

Joined Lydia, and the Phyrgians; to his power

 

Ionia bent reluctant; but gods

 

with victory his gentle virtues crowned”

4)

Xenophon


“Thus, as we meditated on this analogy, we were inclined to conclude that for man, as he is constituted, it is easier to rule over any and all other creatures than to rule over men. But when we reflected that, who reduced to obedience a vast number of men and cities and nations, we were then compelled to change our opinion and decide that to rule men might be a task neither impossible nor even difficult, if one should only go about it in an intelligent manner. At all events, we know that people obeyed Cyrus willingly, although some of them were distant from him a journey of many days, and others of many months; others, although they had never seen him, and still others who knew well that they never should see him. Nevertheless they were all willing to be his subjects.

...

 

But all this is not so surprising after all, so very different was he from all other kings, both those who have inherited their thrones from their fathers and those who have gained their crowns by their own efforts; the Scythian king, for instance, would never be able to extend his rule over any other nation besides his own, although the Scythians are very numerous, but he would be well content if he could maintain himself in power over his own people; so the Thracian king with his Thracians, the Illyrian with his Illyrians, and so also all other nations, we are told. Those in Europe, at any rate, are said to be free and independent of one another even to this day. But Cyrus, finding the nations in Asia also independent in exactly the same way, started out with a little band of Persians and became the leader of the Medes by their full consent and of the Hyrcanians by theirs; he then conquered Syria, Assyria, Arabia, Cappadocia, both Phrygias, Lydia, Caria, Phoenicia, and Babylonia; he ruled also over Bactria, India, and Cilicia; and he was likewise king of the Sacians, Paphlagonians, Magadidae, and very many other nations, of which one could not even tell the names; he brought under his sway the Asiatic Greeks also; and, descending to the sea, he added both Cyprus and Egypt to his empire.

 

...

 

he was able to awaken in all so lively a desire to please him, that they always wished to be guided by his will.

...

Believing this man to be deserving of all admiration, we have therefore investigated who he was in his origin, what natural endowments he possessed, and what sort of education he had enjoyed, that he so greatly excelled in governing men. Accordingly, what we have found out or think we know concerning him we shall now endeavour to present.

...

The father of Cyrus is said to have been Cambyses, king of the Persians: this Cambyses belonged to the stock of the Persidae, and the Persidae derive their name from Perseus. His mother, it is generally agreed, was Mandane; and this Mandane was the daughter of Astyages, sometime king of the Medes. And even to this day the barbarians tell in story and in song that Cyrus was most handsome in person, most generous of heart, most devoted to learning, and most ambitious, so that he endured all sorts of labour and faced all sorts of danger for the sake of praise.

..

Such then were the natural endowments, physical and spiritual, that he is reputed to have had; but he was educated in conformity with the laws of the Persians; and these laws appear in their care for the common weal not to start from the same point as they do in most states. For most states permit every one to train his own children just as he will, and the older people themselves to live as they please; and then they command them not to steal and not to rob, not to break into anybody's house, not to strike a person whom they have no right to strike, not to commit adultery, not to disobey an officer, and so forth; and if a man transgress anyone one of these laws, they punish him.

...

The Persian laws, however, begin at the beginning and take care that from the first their citizens shall not be of such a character as ever to desire anything improper or immoral; and the measures they take are as follows.They have their so-called "Free Square," where the royal palace and other government buildings are located. The hucksters with their wares, their cries, and their vulgarities are excluded from this and relegated to another part of the city, in order that their tumult may not intrude upon the orderly life of the cultured.”

5)

Herodotus:

“The Persians have a saying that Cyrus was a father because, in kindness of his heart, he always occupied with plans for their well being”

6)

Among the classical Jewish sources, besides the old testament, Joseph Flavius the (1st century A.D.) mentions that Cyrus freed the Jews from captivity and helped rebuild the temple. He also wrote to the rulers and governors that they shold contribute to the rebuilding of the temple and assisted them in rebuilding the temple. A letter from Cyrus to the Jews is described by Joseph FlaviusThe Works

of Flavius Josephus ,Translated by William Whiston http://www.ccel.org/j/josephus/works/JOSEPHUS.HTM

“HOW CYRUS, KING OF THE PERSIANS, DELIVERED THE JEWS OUT OF BABYLON AND SUFFERED THEM TO RETURN TO THEIR OWN COUNTRY AND TO BUILD THEIR TEMPLE, FOR WHICH WORK HE GAVE THEM MONEY.

 

1. IN the first year of the reign of Cyrus (1) which was the seventieth from the day that our people were removed out of their own land into Babylon, God commiserated the captivity and calamity of these poor people, according as he had foretold to them by Jeremiah the prophet, before the destruction of the city, that after they had served Nebuchadnezzar and his posterity, and after they had undergone that servitude seventy years, he would restore them again to the land of their fathers, and they should build their temple, and enjoy their ancient prosperity. And these things God did afford them; for he stirred up the mind of Cyrus, and made him write this throughout all Asia: "Thus saith Cyrus the king: Since God Almighty hath appointed me to be king of the habitable earth, I believe that he is that God which the nation of the Israelites worship; for indeed he foretold my name by the prophets, and that I should build him a house at Jerusalem, in the country of Judea."

 

2. This was known to Cyrus by his reading the book which Isaiah left behind him of his prophecies; for this prophet said that God had spoken thus to him in a secret vision: "My will is, that Cyrus, whom I have appointed to be king over many and great nations, send back my people to their own land, and build my temple." This was foretold by Isaiah one hundred and forty years before the temple was demolished. Accordingly, when Cyrus read this, and admired the Divine power, an earnest desire and ambition seized upon him to fulfill what was so written; so he called for the most eminent Jews that were in Babylon, and said to them, that he gave them leave to go back to their own country, and to rebuild their city Jerusalem, (2) and the temple of God, for that he would be their assistant, and that he would write to the rulers and governors that were in the neighborhood of their country of Judea, that they should contribute to them gold and silver for the building of the temple, and besides that, beasts for their sacrifices.

 

3. When Cyrus had said this to the Israelites, the rulers of the two tribes of Judah and Benjamin, with the Levites and priests, went in haste to Jerusalem; yet did many of them stay at Babylon, as not willing to leave their possessions; and when they were come thither, all the king's friends assisted them, and brought in, for the building of the temple, some gold, and some silver, and some a great many cattle and horses. So they performed their vows to God, and offered the sacrifices that had been accustomed of old time; I mean this upon the rebuilding of their city, and the revival of the ancient practices relating to their worship. Cyrus also sent back to them the vessels of God which king Nebuchadnezzar had pillaged out of the temple, and had carried to Babylon. So he committed these things to Mithridates, the treasurer, to be sent away, with an order to give them to Sanabassar, that he might keep them till the temple was built; and when it was finished, he might deliver them to the priests and rulers of the multitude, in order to their being restored to the temple. Cyrus also sent an epistle to the governors that were in Syria, the contents whereof here follow:

“KING CYRUS TO SISINNES AND SATHRABUZANES SENDETH GREETING.

 

"I have given leave to as many of the Jews that dwell in my country as please to return to their own country, and to rebuild their city, and to build the temple of God at Jerusalem on the same place where it was before. I have also sent my treasurer Mithridates, and Zorobabel, the governor of the Jews, that they may lay the foundations of the temple, and may build it sixty cubits high, and of the same latitude, making three edifices of polished stones, and one of the wood of the country, and the same order extends to the altar whereon they offer sacrifices to God. I require also that the expenses for these things may be given out of my revenues. Moreover, I have also sent the vessels which king Nebuchadnezzar pillaged out of the temple, and have given them to Mithridates the treasurer, and to Zorobabel the governor of the Jews, that they may have them carried to Jerusalem, and may restore them to the temple of God. Now their number is as follows: Fifty chargers of gold, and five hundred of silver; forty Thericlean cups of gold, and five hundred of silver; fifty basons of gold, and five hundred of silver; thirty vessels for pouring [the drink-offerings], and three hundred of silver; thirty vials of gold, and two thousand four hundred of silver; with a thousand other large vessels. (3) I permit them to have the same honor which they were used to have from their forefathers, as also for their small cattle, and for wine and oil, two hundred and five thousand and five hundred drachme; and for wheat flour, twenty thousand and five hundred artabae; and I give order that these expenses shall be given them out of the tributes due from Samaria. The priests shall also offer these sacrifices according to the laws of Moses in Jerusalem; and when they offer them, they shall pray to God for the preservation of the king and of his family, that the kingdom of Persia may continue. But my will is, that those who disobey these injunctions, and make them void, shall be hung upon a cross, and their substance brought into the king's treasury." And such was the import of this epistle. Now the number of those that came out of captivity to Jerusalem, were forty-two thousand four hundred and sixty-two.".:{{cquote|

I have given leave to as many of the Jews that dwell in my country as please to return to their own country, and to rebuild their city, and to build the temple of God at Jerusalem on the same place where it was before. I have also sent my treasurer Mithridates, and Zorobabel, the governor of the Jews, that they may lay the foundations of the temple, and may build it sixty cubits high, and of the same latitude, making three edifices of polished stones, and one of the wood of the country, and the same order extends to the altar whereon they offer sacrifices to God. I require also that the expenses for these things may be given out of my revenues. Moreover, I have also sent the vessels which king Nebuchadnezzar pillaged out of the temple, and have given them to Mithridates the treasurer, and to Zorobabel the governor of the Jews, that they may have them carried to Jerusalem, and may restore them to the temple of God. Now their number is as follows: Fifty chargers of gold, and five hundred of silver; forty Thericlean cups of gold, and five hundred of silver; fifty basons of gold, and five hundred of silver; thirty vessels for pouring [the drink-offerings], and three hundred of silver; thirty vials of gold, and two thousand four hundred of silver; with a thousand other large vessels. (3) I permit them to have the same honor which they were used to have from their forefathers, as also for their small cattle, and for wine and oil, two hundred and five thousand and five hundred drachme; and for wheat flour, twenty thousand and five hundred artabae; and I give order that these expenses shall be given them out of the tributes due from Samaria. The priests shall also offer these sacrifices according to the laws of Moses in Jerusalem; and when they offer them, they shall pray to God for the preservation of the king and of his family, that the kingdom of Persia may continue. But my will is, that those who disobey these injunctions, and make them void, shall be hung upon a cross, and their substance brought into the king's treasury.".}}

6)

Dandamayev mentions: "According to the Cyrus cylinder, he permitted foreigners who had been forcibly settled in Babylonia to return to their own lands, including the Jews of the Babylonian cap­tivity, who were also permitted to rebuild their temple in Jerusalem. Two versions of his edict on the latter point have been preserved in the Book of Ezra, one in Hebrew, the other in Aramaic." (

Cyrus II The Great, in Encyclopedia Iranica by Muhammad A. Dandamayev. )

7)

Fried, reflecting on the Cyrus cylinder and the priets of Marduk believes that the Duetero-Isaiah: ''delivered up to the Persian conquerer the entire theology that had defined the local king. Like his counterparts in Egypt and Babylon, Deutero-Isaiah was convinced that Cyrus was in actuality the genuine Judean king, i.e., YHWH's anointed, his Messiah, because he brought back the status quo ante. He rebuilt the temple, ordered the temple vessels replaced in it, and permitted the Jews to return to worship their God in Zion restored''(Cyrus the Messiah? The Historical Background to Isaiah 45:1 Author(s): Lisbeth S. Fried. Source: The Harvard Theological Review, Vol. 95, No. 4 (Oct., 2002), pp. 373-393).

 

8)

Pierre Briant also comments that(Pierre Briant, "From Cyrus to Alexander", Published by EISENBRAUNS, 2002. pg 47.)

“ The terms used by Isiah are reminiscent of certain passages in the Cyrus Cylinder”

 

9)

According to Professor Richard Frye( "Cyrus II." Encyclopædia Britannica. 2008. Encyclopædia Britannica Online. 28 July 2008 .)

 

“It is a testimony to the capability of the founder of the Achaemenian empire that it continued to expand after his death and lasted for more than two centuries. But Cyrus was not only a great conqueror and administrator; he held a place in the minds of the Persian people similar to that of Romulus and Remus in Rome or Moses for the Israelites. His saga follows in many details the stories of hero and conquerors from elsewhere in the ancient world. The manner in which the baby Cyrus was given to a shepherd to raise is reminiscent of Moses in the bulrushes in Egypt, and the overthrow of his tyrannical grandfather has echoes in other myths and legends. There is no doubt that the Cyrus saga arose early among the Persians and was known to the Greeks. The sentiments of esteem or even awe in which Persians held him were transmitted to the Greeks, and it was no accident that Xenophon chose Cyrus to be the model of a ruler for the lessons he wished to impart to his fellow Greeks.

 

In short, the figure of Cyrus has survived throughout history as more than a great man who founded an empire. He became the epitome of the great qualities expected of a ruler in antiquity, and he assumed heroic features as a conqueror who was tolerant and magnanimous as well as brave and daring. His personality as seen by the Greeks influenced them and Alexander the Great, and, as the tradition was transmitted by the Romans, may be considered to influence our thinking even now. In the year 1971, Iran celebrated the 2,500th anniversary of the founding of the monarchy by Cyrus.”

 

10)

 

Dandamayev mentions(Cyrus II The Great, in Encyclopedia Iranica by Muhammad A. Dandamayev.) “Chapters 40-55 of the Book of Isaiah were probably written by a witness to the fall of Babylon, and some extended passages are similar in both spirit and context to contemporary Babylonian texts praising Cyrus and condemning Nabonidus. Cyrus is mentioned twice by name and designated as the anointed one (messiah) of Yahweh: “Thus says the Lord to Kōreš his anointed, Kōreš whom he has taken by his right hand to subdue nations before him . . . . I will go before you” (Isaiah 45:1-2). Yahweh also says to Cyrus: “You shall be My shepherd to carry out all My purpose” (Isaiah 44:28). In the Hebrew tradition embodied in 2 Chronicles 36:23 and Ezra 1:1-2 Cyrus is regarded with favor, and he has figured prominently in Jewish thought through the ages (Netzer, p. 35; cf. Jenni, pp. 242-43, 255-56; see bible i, ii).

 

Cyrus thus seems generally to have respected the customs and religions of conquered lands. The Per­sians themselves called him their father (Herodotus, 3.89). The priests of Babylon recognized him as the appointed of Marduk and the Jews as a messiah sent by Yahweh. Even the Greeks considered him a great conqueror and a wise statesman (e.g., Plato, Laws 3.694A-D); Xenophon, in his Cyropaedia, portrayed him as an ideal ruler (Avery, pp. 529-31; Hirsch, pp. 84-86). “

 

11)

Professor Max Mallowan stated that(Max Mallowan, 'Cyrus the Great' in: Ilya Gershevitch (ed.): The Cambridge History of Iran, vol. II: The Median and Achaemenian Periods, 1985 Cambridge, pages 392-419): Religious toleration was a remarkable feature of Persian rule and there is no question that Cyrus himself was a liberal-minded promoter of this humane and intelligent policy.

 

One remarkable characteristic which many historians have attributed to Cyrus is his clemency to fallen rulers, in true fashion of medieval chivarly.

12)

 

 

The late Professor Will Durant noted that[Durant, Will (1942) The Story of Civilization:(Part One): Our Oriental Heritage. New York: Simon & Shuster..pp.353(The first principle of his [Cyrus the Great] policy was that the various peoples of his empires would be left free in their religious worship and beliefs, for he fully understood the first principle of statesmanship - that religion is stronger than the state. Instead of sacking cities and wrecking temples he showed a courteous respect for the deities of the conquered, and contributed to maintain their shrines, even the Babylonians who had resisted him so long, warmed towards him when they found him preserving their sanctuaries and honoring their pantheon. Wherever he went in his unprecedented career he offered pious sacrifice to the local divinities. Like Napoleon he accepted indifferently all religions, and-with much better grace-honored all the gods.)

 

13)

Professors David E. Graf, Steven W. Hirsch, Kathryn Gleason, and Friedrich Klefter have noted that

[Phillips, Ellen (Editor) (1988). A Soaring Spirit: 600-400 BC. Amsterdam, Holland: Time-Life Books. In Graf, Hirsch, Gleason, & Klefter, Chapter One: Persia at the Crest, pp.17, 20](Cyrus administered his expanded realm with the same tact and generosity that distinguished his moments of victory. Wherever possible he kept local governments in place, demanding only a pledge of fealty and tribute. Even as king of Babylonia he rested his hand lightly on the instruments of power. In the Greek cities of Ionia, he supported local rulers who were compliant with his imperial designs. In most cases he displayed a remarkable tolerance for local customs and institutions ))

 

14)

Professor T. Cuyler Young Jr. has noted that

[Cotterell, A. (Editor) (1993). Classical Civilizations. Middlesex, England: Penguin Books. In Young, The Achaemenids (559-330 BC), pp.160]

“Because of the religious, ethnic and social tolerance with which the Achaemenids chose to rule, one cannot speak of an imperial social structure. Earlier attempts at empire in ancient West Asia had been anything but tolerant. Why therefore were the Achaemenids so different? The answer to the question is two-fold: on the one hand, tolerance was a realistic policy. Given the size and diversity of their empire, probably no other approach would have worked. On the other hand, such a policy probably fitted their own idealized traditions of social structure…”

15)

Professor Arthur Cotterell has noted that:

[Cotterell, A. (1998). The Pimilco Dictionary of Classical Civilizations: Greece, Rome, Persia, India and China. London, England: Pimilco. In pp.120-121]

“…the Persian respect for the religious sensibilities of a subject people [the Jews] shown in the edict [Cyrus’ proclamation on behalf of the Jews in the book of Ezra] contrasts sharply with the Hellenizing policies of the later Seleucid Dynasty (312-64 BC) which gave rise to the Maccabean revolt.”

16)

The late Professor G. Buchanan Gray:”

 

[Buchanan, G, (1964). The Cambridge Ancient History: IV. The Persian Empire and the West (Edited by Bury, J.B., Cook, S.A., & Adcock, F.E.). Cambridge: Cambridge University Press. In Gray, Chapter One: The Foundation and Extension of the Persian Empire, pp. 12-13)

“ Making all allowance for the natural bias in Cyrus’ own inscriptions, and for the Nabonidus-Cyrus Chronicle written and completed after his success was achieved and he had become king of Babylon, it is clear that Cyrus obtained the throne and empire of Babylon with the acquiescence, not to say on the invitation, of a large part of the population. He cam to free them from a ruler who had forfeited their adhesion: he accepted the throne as the gift of their own god Marduk [p.12] …He was the founder of a new dynasty over a willing people, not a foreign conqueror indifferent to them and their interests [p.12-13]…Cyrus immediately reversed the religious policy of Nabonidus, which had provoked great resentment, and in other respects in his attitude to the Babylonian gods he put himself right with the people. Whereas Nabonidus…had gathered into the capital the images of the gods of from various outlying temples…Cyrus sent back the gods and human beings, also who had been exiled, to their cities and re-established them there. Among the districts to which he sent back the gods were Western Elam…[p.13] “.

17)

As noted by Professor Michael Axworthy)Axworthy, M. (2008). A History of Iran: Empire of the Mind. New York: Perseus Book Group, pp. 12-15.)

“…without romanticizing Cyrus unduly, it seems he has aspired to rule an empire different from others that had preceded it in the region. Portentous inscriptions recording the military glory of kings and the supposed favour of their terrible war-gods were commonplace in the Middle east in the centuries preceding Cyrus’ ascension [p.12]… the message of the Cylinder [Cyrus Cylinder] particularly when combined with what is known of Cyrus’ religious policy from the books of Ezra and Isaiah, is nonetheless remarkable [p.13]... Cyrus chose to present himself showing respect to the Babylonian deity, Marduk…we know that he [Cyrus the Great] permitted freedom of worship to the Jews [p.14]…Cyrus and his successors permitted them [the Jews] to return home from exile and to rebuild the temple in Jerusalem. For these acts they [Achaemenid rulers] were accorded in the Jewish scriptures a unique status among gentile monarchs [p.15]…the logic of statecraft alone might have suggested that it would be more sustainable in the long run to let subjects conduct their own affairs and worship as they pleased. But that policy had to be acceptable to the Iranian elite, including the priests – the Magi…it is reasonable to see in the policy some of the spirit of moral earnestness and justice that pervaded the religion of Zoroaster. The presence of those values in the background helps to explain why the Cyrus Cylinder is couched in such different terms from the militaristic thunder and arrogance of Sennacherib. The old answer was terror and a big stick, but the Persian Empire would be run in a more devolved, permissive spirit. Once again, an encounter with complexity, acceptance of the complexity, and a response. This was something new. “

18)

Woods comments on the Cyrus Cylinder: Michael Woods, Mary B. Woods,"Seven Wonders of the Ancient Middle East", Published by Twenty-First Century Books, 2008. pg 28 comments on the Cyrus Cylinder”Some modern scholars have called these words the world's first declaration of human rights.”

19)

Laursen comments(John Christian Laursen. Religious Toleration: "the Variety of Rites" from Cyrus to Defoe. John Christian Laursen Published by Macmillan, 1999. pg 18):“Obviously the friendship of the Greek temples could not be obtained if Cyrus was not benevolent towards the Greek priests and their religion. As we shall see shortly, there is further evidence that indeed these temples were granted special privilege by at least some of the Achaemenid Kings.”

20)

Curtis, Tallis and Salvini comment:

John Curtis, Nigel Tallis, Beatrice Andre-Salvini, "Forgotten Empire ", Published by University of California Press, 2005. excerpt: Because of the reference to just and peaceful rule, and to the restoration of deported peoples and their gods the cylinder has in recent years been referred to in some quarters as a kind of 'Charter of Human Rights'. Such a concept would have been quite alien to Cyrus's contemporaries, and indeed the cylinder says nothing of human rights; but return of the Jews and of other deported peoples were a significant reversal of the policies of ealier Assyrian and Babylonian Kings(page 59)” Because of the reference to just and peaceful rule, and to the restoration of deported peoples and their gods the cylinder has in recent years been referred to in some quarters as a kind of 'Charter of Human Rights'. Such a concept would have been quite alien to Cyrus's contemporaries, and indeed the cylinder says nothing of human rights; but return of the Jews and of other deported peoples were a significant reversal of the policies of ealier Assyrian and Babylonian Kings”

21)

Talbott opines on the issue of Human Rights and Cyrus and believes the concept of human rights is a 20th century concept. Nevertheless he states”W. J. Talbott, "Which Rights Should be Universal?", Oxford University Press US, 2005. excerpt from pg 40): Perhaps the earliest known advocate of religious tolerance was Cyrus the Great, king of Persia in the sixth century B.C.E. Cyrus also opposed slavery and freed thousands of slaves. These facts do not make Cyrus or Ashoka an advocate of human rights. They do show that ideas that led to the development of human rights are not limited to one cultural tradition. Perhaps the earliest known advocate of religious tolerance was Cyrus the Great, king of Persia in the sixth century B.C.E. Cyrus also opposed slavery and freed thousands of slaves. These facts do not make Cyrus or Ashoka an advocate of human rights. They do show that ideas that led to the development of human rights are not limited to one cultural tradition.”

 

www.azargoshnasp.net