درس عبرتی برای بیگانه پرستان و تجزیه طلبان

 

مقدمه: نادر پیمائی

 

سردبیر محترم مجله «میراث ایران»

 

با درود فراوان به استحضارتان می رسانم، چند روز قبل نوشته ای از دوست و همشهری بسیار گرامیم جناب آقای مهندس امیریاوری افشار بدستم رسید.  عین نوشته ایشان را خدمتتان می فرستم، ولی قبلاً لازم می دانم درباره معرفی ایشان مختصری از شرح حال آقای یاوری را بیان کنم.

 

آقای امیر یاوری (سروان سابق ارتش ایران) در یک خانواده سرشناس شهر رضاییه متولد و بعد از اتمام دوره دبیرستان وارد دانشکده افسری شده و به عنوان افسر توپخانه مشغول خدمت در ارتش می شود.  در سال 1333 با کشف سازمان نظامی حزب توده که ایشان هم عضو آن سازمان بودند به شوروی رفته و طی مدت 12 سال اقامت در شوروی و مواجه شدن با واقعیات و حقایق تلخ دنیای سوسیالیزم و کمونیز شوروی، که سرابی بیش نبوده، چنان منقلب و متحول می شود که با تمام قدرت خود سعی می کند از آن بهشت موعود که برای او جهنمی بیش نبوده خارج بشود و این تلاش مدت 12 سال بطول میکشد، آقای یاوری طی این مدت ضمن مطالعات و تحقیقات در رشته علوم سیاسی دوره مهندسی راه و ساختمان را هم پایان می رساند، بالاخره با توسل به سازمان ملل متحد در سال 1966 از شوروی خارج و در کشور الجزایر به عنوان مهندس ساختمان مشغول به کار می شود، بعد چند سال کار در الجزایر به فرانسه رفته و در حال حاضر مقیم شهر پاریس هستند.

 

آقای مهندس یاوری بعد از خروج از شوروی، مشاهدات خود را در سال 1969 در یک جزوه ای تحت عنوان «درباره بعضی از مسایل حزب توده ایران» منتشر نمود و از حزب توده کناره گیری نمود، و در سال 2001 هم نوشته دیگری را تحت عنوان «درباره آذربایجان» منتشر نمود که هر دو نوشته بسیار جالب و آموزنده است.

 

برای آشنایی خوانندگان با افکار و عقاید این ایرانی آذربایجانی که با شهامت معترف به اشتباه خود بوده و با صداقت اطلاعات و آگاهی های خود را که به قیمت بسیار سنگین با از دست دادن جوانی و بهترین دوران زندگیش بدست آورده و برای راهنمایی نسل جوان بصروت نوشته هایی منشتر می کند لازم می دانم به چند سطر از نوشته ایشان اشاره کنم.

 

آقای مهندس امیر یاوری چنین می نویسد: «من جزء کسانی بودم که خیال می کردند بشریت برای رهایی خود از فقر و محرومیت و بیکاری و بی مسکنی و جنگ و دیکتاتوری و غیره راه حل دیگری غیر از سوسیالیم از نوع شوروی را ندارند.  بعد از ورود به شوروی بزودی برایم روشن شد که اگر اکثر قریب به اتفاق تبلیغات شوروی و حزب توده درباره نارسایی های سرمایه داری صحت داشته باشد، در عوض اکثر قریب به اتفاق تبلیغات درباره سوسیالیسم شوروی خالی از هرگونه واقعیت است، برخلاف انتظار و باور خود دیدم که هیچیک از مسایل جامعه راه حل واقعی خود را پیدا نکرده است، دیکتاتوری، عدم هرگونه آزادی، امتیازات، استثمار فر از فرد، فساد و رشوه و دزدی، کاغذبازی و بوروکراسی گسترده، سطح نازل زندگی، بی تفاوتی همگانی و نظایر آن در جامعه شوروی حکمفرما است».

 

امیدوارم گفتار و نوشتار افرادی چون آقای دکتر جهانشاه لوی افشار (معاون پیشه وری) و آقای دکتر عنایت الله رضا و آقای مهندس امیر یاوری افشار درس عبرتی باشد برای آن عده ای که دانسته یا ندانسته فریب تبلیغات بیگانگان را می خورند، و راهنمایی باشد برای نسل جوان در حفظ تمامیت ارضی و استقلال ایران و یکپارچگی اقوام مختلف ایرانی.

 

---------------------

 

متن از: مهندس امیر یاوری افشار (فرانسه)

 

سیاست شوروی درباره ایران که به وسیله عمال خود، رهبران حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان تعقیب می گردید تجزیه آذربایجان از ایران بود. بعد از فروپاشی شوروی این سیاست را گردانندگان آذربایجان قفقاز و ایادی آنان در خارج دنبال می کنند.  در این مورد قبلاً جا دارد یاد آودی شود که مسئله اساسی در ایران امروزی رهایی از بندها و ظلمت عقب ماندگی و قرون وسطایی است.  در جهان سوم چیزی که کم و نارسا است نه وسعت خاک است، و نه تعداد جمعیت و نه ثروت های طبیعی و غیره، چیزی که اکنون در جهان سوم واقعاً  کم و نارسا است و خلق های در حال رشد احتیاج حیاتی به آن دارند همانا رشد لازم است، خلق ها بدون رشد لازم مانند بچه های خردسالی هستند که قادر به حل مسایل خود نمی باشند.  علت العلل تمام دشواری ها در جهان سوم یک چیز بیشتر نیست، آن هم عدم رشد کافی است، به این دلیل هم قبل از آنکه مردم ما سرنوشت خود را به خود بگیرند و در کشور مردم سالاری پایدار و پیگیری به وجود بیاورد اصولاً طرح مسایل ایالتی و قومی در ایران، عملی خواهد بود ضدملی که غیر از ایجاد تفرقه و جلوگیری از رشت ملت و کشور ثمر دیگری نمی تواند داشته باشد.  ملت فرانسه صدها سال رشت یافته تر از مردم ایران است، در فرانسه مسئله قومی تنها در سال های اخیر شروع به مطرح شدن نموده است.  ما ایرانی ها در شرایط امروزی ایران تنها به طرح مسایل و اقداماتی در وطن خود نیازمند هستیم که منحصراً در راستای رسیدن به مردم سالاری و منافع و ملاحظات ملی ما بوده باشد.  حال طرح مسئله قومی و ایالتی در ایران چیزی است که دشمنان ملت و مهین ما در آرزوی آن هستند، بعد از نجات از اسارت بیماری های عقب ماندگی بدون «کمک» باکو و مهاجرین قفقازی مقیم ایران، ما قادر به حل مسایل داخلی میهن خود خواهیم بود، همانگونه که ملل رشد یافته بدون دخالت از خارج قادر شده اند.

 

ایران از نظر تاریخ و سنن ملی و ویژگی های اهالی ایالات مختلف خود قابل مقایسه با هیچیک از کشورهای دیگر جهان نیست.  بدین جهت نیز هیچ کدام از راه حل های مسئله قومی در کشورهای دیگر در مورد ملت و میهن ما نمی تواند صادق باشد.  دخالت بیگانگان در امور داخلی ایران از هر کشوری و به هر نحوی از انحاء که بوده باشد از سویی هدف دیگر غیر از برآورده ساختن منافع خود آنها نخواهد داشت، و از سوی دیگر اصولاً هیچ بیگانه ای قادر نیست با تاریخ و روحیات و سنن ملی و خصوصیات وطن ما بهتر از خود ما ایرانی ها آشنا باشد و در مورد مسایل ایران از جمله مسئله قومی برای ما راه حل نشان بدهد.

 

در هر حال به عقیده برخی، اهالی آذربایجان فقاز خلق جداگانه ای می باشند، شهادت عنی من در این مورد بشرح زیر است:

 

اگر صحبت بر سر رنگ پوست و قیافه و زبان باشد اهالی آذربایجان قفقاز با ما ایرانیان ساکن ایالت آذربایجان فرق زیادی ندارند، ولی اگر صحبت بر سر تاریخ و روحیات و سنن ملی و منتالیته و نظایر آن باشد، اهالی آذربایجان قفقاز ایرانیت خود را از دست داده و به ما بیگانه شده اند.

 

ما ایرانیان ساکن آذربایجان موقعی که مثلاً به تهران یا مشهد و اصفهان و شیراز و جاهای دیگر می رویم خود را در خانه حس می کنیم، به آسانی می توانیم دوست و آشنا و رفیق و آمد و رفت و معاشرت و پیوند فامیلی با هموطنان ایالات دیگر ایران پیدا کنیم و عیناً مثل آن است که از آذربایجان خارج نشده ایم،  در حالی که در باکو و ترکیه خود را بیگانه می یابیم، دوستی و آمد و رفت، حتی زبان مشترک و غیره با آنها یا اصلاٌ نداریم و یا خیلی محدود است.

 

کلمه «آذربایجانی» برای قفقازی ها به معنی ملتی است، در حالی که برای مان نماینده بخشی از مردم ایران است که در قسمتی از خاک ایران به نام آذربایجان بسر می برند.  این جدایی و عدم یگانگی در بین ما و اهالی آذربایجان قفقاز واقعیتی است که برای مشاهده آن کافی است یک نفر از آذربایجان ایران سری به باکو بزند.  ساکنین آذربایجان قفقاز در مدت تقریباً دو قرن جدایی از ایران نه تنها ایرانیت خود را از دست داده اند، بلکه تاریخ خود را نیز در اثر تبلیغات تحریف آمیز روس ها فراموش کرده اند، معمولاً نمی دانند که آنها را روسیه تزاری در تعقیب سیاست اشغال زمین های دیگران در حدود دویست سال قبل از ایران جدا کرده است.

 

در جزوه سال 1969 میلادی، من تصریح کرده ام که مهاجرین قفقازی مقیم ایران غیر از زبان ترکی با لهجه قفقازی وجه مترک دیگری با ما ندارند.  این واقعیت طبیعتاً با عمق بیشتری در مورد اهالی آذربایجان قفقاز هم صادق می باشد.  در باکو دانشجویان بارها از من می پرسیدند «ما چه ملیتی داریم؟» برای آنکه در تاریخ خلقی به نام ملت آذربایجان و یا کشور آذربایجان پیدا نمی کردند.  در ضمن واژه ملت مفهوم مشخصی ندارد، یوسف جوگاشویلی معروف به استالین که خود را متخصص مسئله قومی در روسیه می دانست زبان واحد را یکی از شروط ملت واحد بودن ذکر کرده است، این نظر با واقعیت مطابقت ندارد، مثلاً در سوئیس سه زبان مادری مختلف مانع آن نیست که ملت سوئیس از لحاظ یکپارچگی ملت نمونه ای در دنیا بوده باشد، نژاد و مذهب متفاوت که مغایرتی با ملت واحد ندارند، ایالات متحده آمریکا سیاه ، سفید ، زرد و کاتولیک و پرتستان و مسلمان و یهودی و غیره ملت واحد و یکپارچه ای را تشکیل داده اند. 

 

در هر صورت تئوری بافی درباره زبان مادری و ملیت و وابستگی یکی به دیگری، چنانکه قبلاً نیز اشاره شده تشبث مغرضانه و بی اساسی است، موقعی که یک نفر روستایی ساده آذربایجانی که بعضاً فارسی هم بلد نیست مثلاً به مشهد و یا شهر دیگر فارس نشین می رود هیچ وقت حس نمی کند که از خانه خود خارج شده است، و یا هیچگونه فرقی بین خود و هموطنان فارس زبانش مشاهده نمی کند، هیچ نوع تبعیضی نمی بیند، چهارشنبه سوری و نوروز و سیزده بدرش یکی است، کسی از ترکی حرف زدن او نه ناراحت می شود و نه ایرادی می گیرد، یعی اینکه این روستایی ساده آذربایجان با اهالی مثلاً اصفهان یا تهران ملت واحدی را تشکیل می دهد و زبان فارسی را زبان فرهنگی و ملی خود می داند.

 

اینگونه مثال ها فراوان هستند، مثلاً در شمال شرق فرانسه اهالی آلزاس ولرن در خانه آلمانی صحبت می کنند ولی با آلمانی ها ملت واحدی را تشکیل نمی دهند.  پیش از جنگ در اثر تبلیغات آلمان نازی در استان های نامبرده جنبش های تجزیه طلبی و پیوستن به آلمان به وجود آمده بود، بعد از اشغال فرانسه دولت آلمان، آلزاس ولرن را به خود ملحق نمود، پس از این الحاق اهالی آلزاس ولرن بزودی دریافتند که به رغم زبان مادری مشترک، آلمانی نبوده، بلکه فرانسوی هستند.  و یا همچنین در اتریش که بعد از پیوستن به آلمان بلافاصله برایشان روشن شد که با وجود زبان و نژاد و مذهب واحد، ملت کاملاً جداگانه ای می باشند، تا جایی که بعد از جنگ جهانی دوم عدم اعتماد فراوانی نسبت به آلمانی ها پیدا کرده اند.

 

بدین ترتیب زبان مادری واحد نمی توانند مانند قالب و یا فرمول ریاضیات بطور چشم بسته در هر جامعه ای بکار برد و برای خلق ها ملت سازی نمود، عامل تعیین کننده برای آنکه شماری از انسان ها بتوانند در یک واحد جغرافیایی باهم زندگی و ملت واحدی را تشکیل بدهند تاریخ و روحیات و سنن و مانتالیته و امثال آن است، ما ایرانیان مقیم آذبایجان با اهالی استان های دیگر ایران مانند دو برادر تنی هستیم که در خانه مشترکی به نام ایران با برادی و برابری مطلق زندگی می کنیم، به شهادت تاریخ چه در گذشته دور و چه در قرون اخیر در هیچ زمانی و در هیچ موردی در بین آذربایجان و ایالات دیگر ایران کوچکترین اختلاف و تضاد و تبعیض و دوگانگی و سوء تفاهم و غیره دیده نشده است، واقعیتی که موید وجود ملت واحد در ایران است.

 

 

تاریخ همچنین گواه آن است که زبان فارسی و نوروز و سیزده بدر و غیره را فارس ها وارد آذربایجان نکرده اند، ایرانیت و زبان فارسی و سنن ملی ما پیش از آمدن ترک ها در آذربایجان وجود داشت، زبان ترکی را حکمرانان ترک وارد آذربایجان ساخته اند بدون آنکه بتوانند ایرانیت و زبان فارسی را از آذربایجان بیرون کنند، در واقع بر عکس، به علت برتری فرهنگ و تمدن ایرانی حاکمان ترکزبان مجبور شدند زبان فارسی و سنن ملی ما را بپذیرند، و در داخل ایرانیان ساکن آذربایجان به تحلیل بروند، از آن ها غیر از زبان ترکی مخلوط به فارسی چیز دیگری در آذربایجان باقی نمانده است.

 

در آذربایجان نژاد ترک وجود ندارد، برای تایید و یا تکذیب آن ابداً لازم نیست که یک نفر نژادشناس باشد، از همان سرحد ایران به طرف ترکستان قیافه ها شروع می کنند به عوض شدن، چشم ها باریک می شوند و استخوان های صورت برجسته می کردند، ترکمن ها بیش از ترک های دیگر به ایران نزدیک هستند و کمتر قیافه مغولی و چینی دارند، معهذا تشخیص آنها از آذربایجانی ها اشکالی ندارد، در حالی که تشخیص آذربایجانی ها از اهالی استان های دیگر ایران محال است.

 

در ضمن در خود ترکیه نیز قیافه ترکستانی به چشم نمی خورد، اهالی ترکیه شباهتی به ساکنین ترکستان ندارند، علاوه بر آنکه با محملی ها مخلوط شده اند، طی صدها سال هم بچه ها را از کشورهای تحت تسلط خود به ترکیه آورده و سرباز می کردند، یعنی هر چه بیشتر خود را به تحلیل می بردند بطوری که اگر گفته شود در ترکیه نژاد ترک وجود ندارد، چیزی هست که زبان ترکی مخلوط به عربی و فارسی است، اشتباه بزرگی نخواهد بود.

 

وقتی که آتش تجزیه طلبی در همه جا شعله وربود در ایران کوچکترین اثری از آن دیده نشده است.  حالا این آتش در حال خاموشی است، عللی که در پیدایش سرمایه داری، خلق ها و زبان ها را از هم جدا می کرد اکنون از بین رفته است، دیگر کسی نفاق و دشمنی را در بین خلق ها دامن نمی زند، تا جایی که ملل اروپا که طی قرون متمادی سرگرم برادر کشی بودند حالا در صدد وحدت و یگانگی برآمده اند، در ایران که در هیچ تاریخی جنبش های جدایی وجود نداشت طبیعتاً بعد از این در بین استان های مختلف کشور وحت و یگانگی ملی بیش از پیش آهنین تر خواهد شد.

 

چیزی که مربوط به زبان محلی ما ترکی باشد، بگونه ای که بر کسی پوشیده نیست، آذربایجانی ها در استعمال و نوشتن آن آزادی کامل دارند، اشخاص فراوانی در آذربایجان هستند که به ترکی شعر می گویند و آن را با آزادی تمام چاپ و پخش می کنند، در آینده نیز اهالی آذربایجان در جوار زبان رسمی و فرهنگی خود فارسی، هر محل و جایی که برای بکار بردن زبان ترکی در ایران لازم بدانند نه کسی مخالف آن خواهد بود و نه امکان مخالفت خواهد داشت، در هر حال موضوعی است که فقط مربوط به خود ما ایرانیان ساکن آذربایجان می باشد، در این مود نه نیازی به درس یاد گرفتن از همسایه های خود داریم و نه احتیاجی به کمک مهاجرین قفقازی!

 

پدران ما ایران را به ما سپرده اند و راه حل مسئله قومی را نیز به ما نشان داده اند، آن هم مطابق شهادت تاریخ این است که وجود زبان محلی در آذربایجان نه کوچکترین مغایرتی با ایرانیت ما دارد و نه با زبان ملی و رسمی و فرهنگی فارسی.  بعد از فروپاشی رژیم شوروی در روسیه طبیعتاً صحبت تجزیه آذربایجان از می بایست کنار گذاشته می شد و اما هنوز هم در باکو اشخاصی هستند که حاضر نیستند مقاصد تجاوز و توسعه طلبی ناسیونالیست های روسی را از سر خود بیرون بریزند، آنها خواب «آذربایجان بزرگ» را از ایران می بینند.

 

روزی در باکو در جشن سالگرد تشکیل فرقه دموکرات من هم جزء مدعوین بودم.  میرزا ابراهیم اف، به اصطلاح رئیس جمهور آذربایجان در توجیه تجزیه آذربایجان به ایران با لهجه قفقازی فریاد می زد: «اگر سوسیالیسم یکی دهی را هم آزاد کند می برد یا می بازد؟»  حاضرین نیز جواب می دانند «می برد»، در حالی که از خود استالین گرفته تا امثال ابراهیم اف ها و سردمداران آنان، بطوری که تجربه نشان داد، در جهل و نادانی و بی خبری عمیقی فرو رفته بودند، گردانندگان شوروی و کسانی که سرنوشت مردم در دست آنها قرار داشت از چیزی که کوچکترین آگاهی نداشتند مسئله قومی و شرایط تحقق و برد و باخت سوسیالیم بود، برای آنها غصب و اشغال سرزمین های دیگران به معنی آزادی و برد سوسیالیم بود.  اولیای امور در باکو در مدت هفتاد سال به گوش ساکنین آذربایجان قفقاز فرو برده اند که گویا آذربایجان ایران مستعمره فارس ها است!، لذا هر چه زودتر باید «آزاد» شده و به باکو بپیوندد. 

 

اهالی آذربایجان قفقاز در اکثریت قریب به اتفاق خود نه اطلاعی از تاریخ گذشته خود دارند و نه از روابط ایرانیان مقیم آذربایجان با ساکنین استان های دیگر ایران، اگر رژیم  شوروی وجود نداشت یقیناً اهالی آذربایجان قفقاز ایرانیت خود و زبان فارسی را فراموش نمی کردند، صابر که از شعرای متاخر آذربایجان است به فارسی هم شعر گفته است، رژیم شوروی در چهارچوب گرفتن و آنکادره کردن جامعه قاطعیت ویژه ای داشت، طی ده ها سال تلاش شده است که زبان فارسی را زبان تماماً بیگانه ای معرفی شده و بکلی فراموش کرد.

 

به هر صورت، عنوان «آذربایجان بزرگ» به وسیله ملت سازان باکو علل مختلف دارد، یکی همان ناسینالیسم معروف است که هدفش توطئه و تئوری بافی به منظور گمراه ساختن ساده لوحان و زودباوران در راستای تجزیه کشورهای دیگر می باشد، دیگری رهایی از خردی و ضعف است، باکو به علت خردی و ضعف خود در تلاش یافتن قدرت و وسعت است، وسیله یافتن قدرت و وسعت با پیوستن آذربایجان قفقاز به مادر وطن یعنی ایران است و یا الحاق بخشی از خاک ایران به باکو.

 

ماها نه دلیلی برای تجزیه وطن خود داریم و نه ترک تاریخ و سنن ملی و زبان فرهنگی خویش و نه تعویض نژاد و ملیت خود به منظور همبستگی و یگانگی با ترکان آسیایه میانه، چیزی که گردانندگان باکو در صدد آن هستند، لذا تنها راه حل ممکن برای نجات از حقارت و ضعف، وحدت آذربایجان قفقاز به اصل خود و پیوستن به ایران می باشد.

 

دست اندر کاران آذربایجان قفقاز از سویی افتخارات فراوانی به شاهان صفوی دارند و از سوی دیگر با فراموش کردن تاریخ و نژاد و گذشته خود نبردهای شاهان صفوی را بر علیه ترک ها برای خفظ و نگهداری ایران و ایرانیت و زبان فارسی و سنن ملی ما نادیده گرفته و با دنباله روی از ترکیه در فکر پان ترکیسم و وحدت ملل ترک زبان می باشند، در حالی که خون های ریخته شده پدران ما در آن نبردها هنوز خشک نشده است.

 

بالاخره صرفنظر از همه چیز پدران ما خود را ایرانیان ساکن آذربایجان می دانستند، حالا چه اتفاق افتاده است و به چه دلیلی ما ها باید هویت خود را عوض کنیم و برخلاف اسلاف خود و بطور مصنوعی تبدیل شویم به ترک های مقیم ایران و یا ترک های آذری، آنگونه که ملت سازان در ترکیه و باکو می گویند؟!  در صورتی که در حقیقت امر ترک نبوده و بلکه ایرانی هستیم که به علت حوادث تاریخ در خانه به ترکی مخلوط به فارسی صحبت می کنیم.

 

ماها از پدر و مادر خود ایرانی به دنیا آمده ایم، اکنون چگونه می توانیم ملیت ذاتی و طبیعی خود را تغییر داده و با تئوری بافی همسایگان خود مبدل به ترک بشویم؟!!  در اینجا عبارت «ملیت ایرانی» در معنای داشتن نژاد و تاریخ و سنن ملی و زبان فرهنگی واحد و غیره با اهالی ایالات دیگر ایران به کار رفته است و نه در واقع مثلا ً داشتن شناسنامه ایرانی و یا تبعیت ایرانی، ما آذربایجانی ها در واقع بخشی و یا عضوی از ملت ایران هستیم و نه اینکه ترک هایی می باشیم که در ایران زندگی می کنیم و تبعه ایران شده ایم!