|
كتاب
دده قورقود عبدالعلي
كارنگ راجع
به كتاب دده
قورقود بايد
گفت كه يگانه
نسخهي خطي
قديم اين
كتاب در
كتابخانهي
سلطنتي
آلمان موجود
بود، و براي
نخستين بار فيلشرهنگام
تنظيم
كاتالوگ
كتابخانهي سلطنتي
به اين كتاب
برخورد كرد،
اما چون معلوم
نبود كه چه
كسي اين
داستانها
را پيش هم جمع
كرده و به
صورت كتاب
درآورده است
و فقط پشت
صفحهي اول
كتاب نوشته
شده بود كه
اين نسخه در
قرن دهم هجري
به كتابخانهي
احمد پاشا
وارد شده
است، لذا
فليشر آن را
جزو آثار قرن شانزدهم
ميلادي قرار
داد. در اوايل
قرن « 19» ديتس [Ditz]
دانشمند و
زبانشناس
آلماني يك
نسخه از اين
كتاب را
استنساخ كرد
و سپس در روي
آن به بحث و
تحقيق
پرداخت و داستان
كشته شدن « دپه
كوز به دست
بساط» را به
آلماني
ترجمه نموده
به چاپ
رسانيد. پس از
ديتس پروفسور
نلد كه Noldeke در سال 1859
تمام نسخهي
خطي ددهقورقورد
را كوپيه و
ترجمه كرد
ولي چون قسمت
زيادي از
داستانها
را نتوانست
بخواند، لذا
از چاپ و
ترجمه خودداري
نمود.
دانشمند
شهير روسي و
بار [V.Bartold]
تولد با
استفاده از
تحقيقات و
يادداشتهاي
نلدكه،
دنبال كار او
را گرفت، و در
سال 1894راجع به
اين كتاب در
مطبوعات
كشور
امپراتوري
روسيه
نخستين
اطلاعات را در
اختيار
دانشمندان
قرار داد. و
قسمتهايي
از آن را نيز
به زبان روسي
ترجمه و
منتشر نمود.
اين كار مورد
استقبال
شايان
مستشرقين روسي
واقع شد و
دربارهي
زبان و زمان
پيدايش و
تدوين
داستانها و
شخصيت ددهقورقود
تحقيقات
مفصلي به عمل
آمد و مقالات
متعددي
نوشته شد، و
بعضي آن را
زبان باستان
آذربايجان
پنداشتند و
پارهاي
كوشيدند
قهرمانهاي
آن داستانها
را شخصيت
تاريخي
بدهند و حتي
عدهاي از
آنان پاي را
از اين حد هم
فراتر نهاده
در صدد جستوجوي،
قبرِ ددهقورقود
افسانهاي
برآمدند، و
حدسهاي
عجيب و غريبي
زدند كه از آن
جمله تصور
وجود قبر وي
در شهرهاي در
بند و اخلاط و
ساحل رودخانهي
سيردريا ميباشد. در اوايل
قرن بيستم «
انجمن تدقيق
آثار اسلامي
و ملي
استانبول»
درصدد
انتشار اين
كتاب برآمد و
بدينمنظور در صفحهي
3، مقدمهاي
دارد كه اين
طور شروع ميشود:
« بسمالله
الرحمن
الرحيم ـ
رسول عليهالسلام
زماننه يقين
بيات بريندن
(بويندن) قورقوت
آتا ديرلر
برار قوپدي،
اوغوزون اول
كيشي تمام
بيلجسيدي،
نه ديرسه
اولردي،
غايبدن در لو
خبر
سويلردي، حق
تعالي انك
كوكلنه
الهام ايدردي».
و با اين
عبارات
خاتمه مييابد:
« قورقوت
اوغوز قومنك
مشكلني حل
ايدردي،
هرنه ايش
اولسه،
قورقوت
آياته
طانشمينجه
ايشلمزلردي،
هر نه كه
بيورسه قبول
ايدرلردي سوزين
طوتب تمام
ايدرلردي» ]
به نام خدا و
بخشنده
مهربان ـ
نزديك به
زمان رسول
عليهالاسلام،
مردي به نام
قورقوت (؟)
برخاست. آن
مرد داناتر
از همه غزها
بود، هر
چيزي كه ميگفت،
ميشد. غيبگوييهاي
درستي ميكرد.
حقتعالي به
قلب او الهام
مينمود.[ و
بنا به نوشتهي
مصحح، اين
مقدمه بعدا
به متن اصلي
كتاب علاوه
شده است. پس از اين
مقدمه، چهار
مقاله...
متضمن پند و
اندرز، يك
مقاله
دربارهي
تقسيم انواع
زن به چهار
دسته از قول
دده قورقوت
آمده است. سپس
دوازده
داستان
جداگانه از صحنههاي
مختلف زندگي
طائفه غز،
مخصوصا
نمونههايي
از قهرماني
امرا و بيگزادگان
آنان نقل
شده، و متن
آخرين
داستان يعني «
ايچ اوغزوه،
طاش اوغوزون
عاصي اولمسي
حكايهسي» محتويات
اين كتاب، به
خوبي نشان ميدهد
كه با زبان و مردم
بومي باستان
آذربايجان
هيچ گونه
ربطي ندارد.
بلكه تنها
مربوط به قوم
مهاجر « غز» ميباشد
كه در اواخر
قرن پنجم
هجري به
آذربايجان كوچيده
و اقامت
اختيار
نمودهاند و
كساني كه اين
كتاب و زبان
آن را از مردم
بومي باستان
آذربايجان
تصور ميكنند،
اشتباهشان
از اينجا
ناشي ميشود
كه نه خود
كتاب را ديدهاند
و نه از
تحقيقات و
تتبعات
دانشمندان
بزرگ بيغرض
دربارهي
اين كتاب
اطلاعي حاصل
نمودهاند. و
الا هر بچه
مكتبي ساده
هم، فقط با
مطالعهي
عبارت روي
جلد و مقدمه و
فهرست اين
كتاب، ميتواند
حقيقت امر را
به نيكي
دريابد... بايد گفت
وجود شعراي
تركيگويي
كه از
آذربايجان
برخاستهاند،
به دليل اين
نيست كه زبان
باستان
آذربايجان
تركي بوده
است؛ زيرا: اولا ـ
چون از قرن
چهارم به بعد
اغلب
پادشاهان و
فرمانروايان
ايراني ترك
بودهاند، و
طوائفي از
تركان به
نقاط مختلف
ايران كوچيده
بودند لذا بعضي
از شعرا،
مخصوصا
گويندگان
درباري و متصوف
اين زبان را
فرا ميگرفتند
و در مواقع
لزوم يا براي
تقرب به
دربار، يا
براي تفنن و
هنرنمايي،
يا بر حسب امر اشارت
حكام، و يا
براي جلب
توجه و ترغيب
مريدان خود،
ملمع يا غزلي
به زبان تركي
ميسرودند؛
مانند جلالالدين
محمد بلخي
معروف به
مولوي (672 ـ 604) و
فرزند وي
سلطان ولد
(متوفي به سال
712) و اديب شرفالدين
عبدالله
شيرازي ملقب
به وصاف
(معاصر رشيدالدين
فضلالله
متوفي در
نيمهي اول
قرن هشتم) و
نورا ( معاصر
صاحب ديوان)
مداح ابقاخان
و غيرهم. ثانيا تا
تاسيس دولت
صفويه و روي
كار آمدن شاه
اسمعيل
صفوي، تا آن
جا كه تواريخ
و تذكرهها
نشان ميدهد،
كسي از شعراي
آذربايجاني
شعري به تركي
نگفته است در
صورتي كه
ميان شعرايي
كه از ساير استانهاي
ايران
برخاستهاند،
بودند كساني
كه در مقابل
فرمان امير،
و يا ايجاب
محيط مذهبي
مجبور به
سرودن شعر
تركي شدهاند
، مانند
عزالدين پور
حسن
اسفرائيني
كه در اوايل
قرن هفتم در
اسفرائين
متولد شده و
در نيشابور
به تحصيل علم
و ادبي
پرداخته، در
سخن پارسي و
تازي و تركي
مهارتي بسزا
يافته است،
و نخستين غزل
تركي در
ياران نيز به
مطلع: آييردي كو
كلومي بير
خوش قمريوز
جانفزا دلبر نه دلبر؟
دلبر شاهد،
نه شاهد؟
شاهد سرور بدو منسوب
ميباشد و
سيد
عمالدالدين
نسيمي
شيرازي
شاگرد و خليفهي
شاه فضلالله
نعيمي حروفي
كه پس از فرار
به آناطولي
براي تبليغ
عقيدهي خود
و دعوت
بگتاشيها
به مذهب
حروفي مجبور
شده شعرهايي
به زبان تركي
بگويد، در
صورتي كه
مراد و
پيشواي وي
شاه فضلالله
نعيمي
تبريزي تا
پايان عمر يك
مصراع هم شعر
به تركي
نگفته است، و
حتي دختر
نعيمي نيز با
استعداد
عجيبي كه در
شعر داشت تا
آخرين لحظه
حيات سخني جز
به فارسي بر
زبان
نياورده، و
شعري جز به
فارسي
نسروده است و
روزي هنم كه
در شهر تبريز
به فتواي
فقهاي عصر و
امر جهانشاهخان
ميخواستند
او را با
پانصد تن از
مريدان
حروفيش از دم
تيغ
گذارنيده
اجسادشان را
آتش زنند، او
مانند مردي
جهانديده و
بيباك آنان
را دل ميداد
و ميگفت: از
مرگ نهراسيد
چه: در مطبخ
عشق جز نكو را
نكشند لاغر
صفتان زشتخو
را نكشند گر عاشق
صادقي ز كشتن
مگريز مردار بود
هر آن چه او را
نكشند ثالثا ـ
سبك اشعاري
كه گويندگان
آذربايجاني در
زمان صفويه
به زبان تركي
سرودهاند،
خود نشان ميدهد
كه اين اشعار
پايه و اساس
ديريني
ندارد، و
آثار ادبي يك
زبان يا به
عبارت ديگر
يك لهجهي تازه
و جواني است و
لطف و ارزش
شعري زياد
ندارد و فقط
ميتواند
مراحل تطور
نظم تركي
آذري را روشن
كند، اما اين
نكته هم قابل
انكار نيست
كه بعدها مخصوصا
در قرن اخير
اشعار ادبي و
اجتماعي،
لطيف و بلند،
و نغز و
پرمغزي بدين
زبان سروده
شده كه به
نوبهي خود
در خور تمجيد
و كمنظير ميباشند. راجع به
وجود نداشتن
مدارك
تاريخي كافي
براي تغيير
زبان
آذربايجان
بايد گفت: اين
دليل بسيار
شگفتانگيز
و تعجبآور
است، چه شخصي
كه يك دوره
تاريخ عمومي
و تاريخ
ايران را
مطالعه
كرده،
دربارهي
آذربايجاني
كه هر مورخ و
جغرافينويسي
خواسته اشارتي
بدان كند،
مانند ياقوت
حموي گفته: « و
هي بلاد فتنه
و حروب، ما
خلت قط منها،
فذلك اكثر مدنها
خراب و قراها
يباب.» چنين
عقيدهاي را
اظهار نميكند.
به هر حال يا
از بيان دليل
مزبور
مقصودي در
ميان است و يا
به وقايع
تاريخي
آذربايجان
توجهي نميشود
ولي بيشك
قتل و غارت و
جنگ و
خونريزي
هزار سالهي
مهاجمين
عرب، غز،
سلجوقي،
مغزل،
تيمور، آققويونلو،
قرهقويونلو
و بالاتر از
همه حملات و
تركتاز عثماني
و ترويج شعر
تركي به
وسيلهي
پادشاهان
صفوي، در
تضعيف و
تغيير زبان
آذربايجان
موثر و براي
اين كار دليل
و مدرك مهم و كافي
ميباشد. در
اين جا براي
جلوگيري از
اطناب كلام از
شرح آن حوادث
خودداري به
عمل ميآيد،
و اگر كسي
مايل به وقوف
كامل آنها
باشد ميتواند
به كتب تاريخ
ايران بعد از
اسلام عموما و
به مقالات
(تركي چگونه و
كي به
آذربايجان
راه يافته؟ ـ
مندرج در ص 13 ـ 25
كتاب آذري ـ
سيد احمد
كسروي
تبريزي ـ
تهران 1325 Ú . ش) و (زبان
تركي در
آذربايجان
به قلم
دانشمند محترم
آقاي عباس
اقبال
آشتياني ـ ش 3 ـ
س دوم مجلهي
يادگار) و
(تبريز
ليلرين
مبارزه
تاريخندن ـ به
قلم مورخ
شهير قفقازي
محمد سعيد
اردوبادي ـ س 4
ـ 8 ش. 5 ـ س اول
مجلهي
آذربايجان ـ
باكو 1945م.)
خصوصا
مراجعه
نمايد؛ گرچه
دو مقالهي
اخير داراي
جنبههاي
سياسي به
خصوصي نيز
هستند، ولي
از نظر كلي
خالي از
فوايد
تاريخي نميباشند. اما اين
كه اقليت
كوچك ارامنهي
اصفهان
توانستهاند
در طول صدها
سال زبان و
ساير مختصات
قومي و مذهبي
خود را حفظ نمايند
دو علت اساسي
دارد: نخست اين
كه ارامنهي
اصفهان در
تمام اين مدت
بنا به
مقتضيات
موقع و محل از
كشمكشهاي
سياسي بر
كنار مانده و
هرگز در مهب
تندبادهاي
جانگداز و
ريشه
برانداز
حوادث قرار
نگرفتهاند؛
و چون در هيچ
سياستي كه بر
سود يا زبان
دولت ايران
باشد دخالت
نكردهاند؛
پادشاهان و
حكام ايراني
نيز در حق
آنان تضييقي
روا نداشته و
آنان را در
اجراي رسوم و
آداب قومي و
مذهبي خود
كاملا آزاد
گذاشتهاند.
اگر يكي از
وقايع
ناگواري كه
در تبريز و يا
ساير نقاط
آذربايجان
رخ داده در
محل و ماواي
آنان روي ميداد
نه تنها
تغييري درزبان
و آداب ايشان
به عمل ميآمد،
بلكه نامي
نيز از آنان
بر صفحهي
روزگار باقي
نميماند،
چنان كه از
ارامنهي
قسمت مهمي از
ارمنستان كه
در تصرف
امپراتوري
عثماني بود
امروزه نامي
بر جاي نيست.
ولي آذربايجاني
با كمال
شهامت با آن
همه پيشآمدهاي
ناگوار
مبارزه نموده
و نام
آذربايجان
را زنده نگه
داشته است و
با ياري خدا
تا ابد نيز
زنده نگاه
خواهد داشت. دوم اين
كه زبان
ارمني از دهها
قرن پيش
مانند زبان
عربي و فارسي
دري زبان ادبي
و رسمي بوده،
كتب زيادي
بدان زبان
تاليف و
انتشار
يافته بود،
ولي لهجههاي
مختلف محلي
آذربايجان
كه به مجموعه
آنها نام
آذري اطلاق
ميشود، با
وجود داشتن
ريشه آريايي
و مادي اقد قابليت
ادبي و علمي
بودند و نيمزبانهايي
بيش محسوب
نميشدند،
بدين جهت
مانند لهجههاي
محلي غالب
شهرستانهاي
ايران در
نتيجهي
مرور زمان و
وقوع حوادث
مختلف
دستخوش
تغيير و تحول
اقع شده از
بين رفتند و
فقط در بعضي
از نقاط
دوردست و
كنار افتاده
براي نمونه
باقي
ماندند، و اين
كه اشاره ميشود:
راجع به
نفوذ، يا عكس
نفوذ
فئوداليسم
بايد گفت:
اولا زبان
تركي
مستقيمات به
وسلهي طايفه
و يا ايل
مهاجم و
متجاوز
منحصر به
فردي از راه
تضييق و
اجبار بر
آذربايجان
تحميل نشده تا
تقصير آن را
به گردن يك يا
چند فئودال
انداخته در
اطراف نفوذ و
يا عكس نفوذ
فئوداليته
به بحث
پرداخت. بلكه
يك سلسله
حوادث
تاريخي كه در
شرق و غرب
عالم در عرض
ده دوازده قرن
اخير ديگر
گونيهاي
شگرفي به
وجود آورده،
زبان تركي
آذربايجاني
را نيز كه از
تركيب چند
لهجهي بومي
و غير بومي
درست شده،
جانشين لهجهي
محل سابق
ساخته است. ثانيا ـ
كلمات
فئوداليته و
فئوداليسم
نيز مانند
امپرياليسم
و
سوسياليسم،
صلح و جنگ،
تجاوز و
حمايت، وطنفروشي
و ميهنپرستي،
اسارت و
آزادي و
نظاير آنها
فورمولهايي
هستند كه تحت
شرايط زمان و
مكان مفاهيم
آنها تغيير
مييابد و
قابل انطباق
با تاريخ چند
سال پيش نميباشند
و در اين
گفتار هم كه
صرفا جنبهي
زبان شناسي
دارد نميتوانند
مورد بحث
قرار گيرند. پس به طور
كلي از اين
گفتار چنين
نتيجه گرفته
ميشود كه
زبان باستان
آذربايجان
باقيمانده و
تحول يافتهي
زبان مادي و
داراي ريشهي
آريايي بود
كه مورخين و
سياحان و
جغرافينويسان
اسلامي و عرب
آن را فارسي
(ايراني) و فهلوي
و اذربي و
آذري خواندهاند،
و نمونههايي
چند نيز از
اعصار مختلف
به صورت نظم و
نثر از آن
باقي مانده
است. از اوايل
قرن سوم هجري
كمكم پاي
امراي ترك به
آذربايجان
باز شده، و از قرن
پنجم هجري
مهاجرت و از
قرن هفتم
هجري هجوم
تيرههاي
مختلف ترك به
آذربايجان
آغاز گرديده
است، ولي تا
اواخر قرن
دهم هجري
باقيماندهي
زبان باستان
آذربايجان
يا به عبارت
ديگر آذري
هنوز به كلي
از بين نرفته
و زبان تكلم
اغلب مردم
بومي؛ و
فارسي زبان
ادبي و دولتي
مردم محلي، و
مهاجر و
مهاجم به
آذربايجان
بود. تا پس از
روي كار آمدن
صفويه و
ترويج
ادبيات تركي
به وسيله ي
آنان و قتلعامها
و تسلطهاي
متوالي و متمادي
تركان متعصب
عثماني
باقيمانده
زبان آذري
از شهرها و
نقاط جنگ و
كشتار ديده
آذربايجان
رخت بر بست، و
فقط در نقاط
بسيار
دوردست باقي
ماند كه آن هم
در نتيجهي
مرور زمان و
وحبور بودن
ساكنين آن
نقاط به مراودهي
با
شهرنشينان
ترك زبان روي
به ضعف و
انقراض نهاد و
در غالب جاها
كاملا از بين
رفت، ولي
هنوز در چند
نقطهي دور
افتادهي
آذربايجان
مردمي وجود
دارند كه به
لهجههايي
از اين زبان
تكلم ميكنند
و دو تا از
همين لهجهها
به نام (تاتي و
هرزني) موضوع
بحث اين كتاب
قرار گرفته
است. |