تاريخ زبان پارسی در آذربايجان

دكتر حسين نوين رنگرز

قديم‌ترين خبر درباره‌ي «زبان آذري» مردم آذربايجان، متعلق به اواخر قرن و اوايل قرن دوم هجري است. اين خبر را ابن نديم از قول ابن مقفع در كتاب الفهرست (سال 327 ق / 318 خ) نقل مي‌كند:

«‌فاما الفهلويه، زباني است كه مردم اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان سخن مي‌گويند»1

طبري در تاريخ خود، ذيل وقايع سنه 235 ق / 228 خ، از شخصي به نام «‌محمد بن البعيث» نام مي‌برد كه با متوسل عباسي به جنگ پرداخته است؛ او مي‌نويسد: «‌حد ثني انه انشدني بالمراغه جماعه من اشياخها اشعاراً لابن البعيث بالفارسيه و تذكرون ادبه و شجاعه و له اخباراً و احاديث»2. در عبارت فوق، طبري به صراحت زبان مردم آذربايجان را (در اوايل قرن سوم هجري) فارسي مي‌شمارد.

كسروي نيز با استناد به قول طبري مي‌نويسد: «‌ به نوشته طبري، اين مرد [محمد بن البعيث] شعرها نيز به زبان پارسي يا آذري داشته و ميان آذربايجان معروف بوده است. اگر تا به امروز مي‌ماند، از كهنه‌ترين شعرهاي پارسي به شمار بوده و ارزش شايان در بازار ادبيات داشت»3

در كتاب «البلدان يعقوبي» مي‌خوانيم: «مردم شهرهاي آذربايجان و بخش‌هاي آن، آميخته‌اي از ايرانيان آذري و جاودانيان قدمي، خداوندان شهر (بذ) هستند كه جايگاه بابك (خرمي) بود.»4

در فتوح البلدان بلاذري (تأليف 255 ق / 248 خ) نيز در فصل «‌فتح آذربايجان» خبر از فهلوي بودن زبان آذربايجان مي‌دهد.5

در اين كه زبان مردم آذربايجان ايراني بوده، جاي ترديد نيست بي‌گمان «‌آذري» از لهجه‌هاي ايراني به شمار مي‌رفته است. همه مؤلفان اسلامي نخستين سده‌هاي هجري در اين باره اتفاق نظر دارند.

دانشمند و جهانگرد مشهور سده چهارم هجري به نام «‌ابوعبدالله بشاري مقدسي» در كتاب خود تحت عنوان «احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم»، كشور ايران را به هشت اقليم تقسيم كرد، و در پيرامون زبان مردم ايران مي‌نويسد:

«‌زبان مردم اين هشت اقليم عجمي (ايراني) است. برخي از آنها دري و ديگران پيچيده‌ترند. همگي آن‌ها فارسي ناميده مي‌شوند»6 وي سپس چون از آذربايجان سخن مي‌راند، چنين مي‌نويسد:

«‌زبانشان خوب نيست. در ارمنستان به ارمني و در اران7 به اراني سخن گويند. پارسي آنها مفهوم و نزديك به فارسي است در لهجه.»8

ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمي كه در سده چهارم هجري مي‌زيست، در كتاب «‌مفاتيح العلوم»، زبان فارسي را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته است. هم او زبان دري را زبان خاص دربار شمرده كه غالب لغات آن از ميان زبان‌هاي مردم خاور و لغات زبان مردم «‌بلخ» است. همو در پيرامون زبان پهلوي چنين اظهار مي‌دارد:

«‌فهلوي (پهلوي) يكي از زبان‌هاي ايراني است كه پادشاهان در مجالس خود با آن سخن مي‌گفته‌اند. اين لغت به پهلو منسوب است و پهله نامي است كه بر پنج شهر [سرزمين] اطلاق شده: اصفهان، ري، همدان، ماه نهاوند و آذربايجان»9

ابن حواقل در ادامه‌ي سخن، به زبان‌هاي مردم ارمنستان و اران نيز اشاره كرده و زبان آن‌ها را جز از زبان فارسي دانسته است. وي در اين باره مي‌نويسد: «‌طوايفي از ارمينيه و مانند آن، به زبان‌هاي ديگري شبيه ارمني سخن مي‌گويند و همچنين است مردم اردبيل و نشوي [نخجوان] و نواحي آن‌ها. و زبان مردم بردعه اراني است و كوه معروف به قبق [قفقاز] كه در پيش از آن گفتگو كرديم، از آن ايشان است و در پيرامون آن كافران به زبان‌هاي گوناگوني سخن مي‌گويند.»10

در كتاب المسالك و ممالك نيز درباره «‌آذربايجان» چنين مي‌خوانيم: «‌و اهل ارمينيه و آذربايجان و اران به پارسي و عربي سخن مي‌گويند.»11

ابن حوقل نيز اين مساله را به روشني بيان كرده و مي‌نويسد: «‌زبان مردم آذربايجان و بيشتر مردم ارمينيه، فارسي است و عربي نيز ميان ايشان رواج دارد و از بازرگانان و صاحبان املاك كمتر كسي است كه به فارسي سخن گويد و عربي را نفهمد».12

علامه قزويني در كتاب بيست مقاله از قول ماركوارت، مستشرق مشهور آلماني كه در كتاب ايرانشهر خود آورده، مي‌نويسد: «‌اصل زبان حقيقي پهلوي عبارت بوده است از زبان آذربايجان، كه زبان كتبي اشكانيان بوده است. چون مركوارت از فضلا و مستشرقين و موثقين آنها است و لابد بي ماخذ و بدون دليل سخن نمي‌گويد.»13

مسعودي هم لهجه‌هاي پهلوي، دري و آذري را از يك ريشه و تركيب كلمات آن‌ها را يكي دانسته و همه‌ي آن‌ها را از زمره‌ي زبان‌هاي فارسي ناميده است.14 وي در اين كتاب، نكاتي آورده كه خلاصه‌ي آن چنين است: ‌ايران يك كشور است و يك پادشاه دارد و همه از يك نژادند و چند زبان در آنجا مرسوم است كه همه را شمرده و گفته است كه اين زبان‌ها با وجود اختلاف طوري به يكديگر نزديك است كه هميشه اين مردم يكديگر را كم و بيش مي‌فهمند و مسعودي در آخر گفته است كه زبان‌هاي مهم ايـران، عبارت از سغدي، پهلوي، دري و آذري است. وي، آذري را هم در رديف زبان‌هاي اصلي ايران شمرده است.15

بايد توجه داشت كه به رغم فشارهاي زياد عنصر و فرهنگ و زبان عرب بر زبان و فرهنگ ايراني در طول تاريخ، نتوانست زبان و فرهنگ اصيل ايراني را تحت سيطره خود درآورد. ارانسكي، دانشمند شهير شوروي، ضمن بحث مشروح پيرامون اين نكته نوشت: «‌زبان ادبي پارسي پس از عقب نشاندن عربي در خراسان و ماوراالنهر، اندك اندك در ديگر نواحي ايران (به معناي وسيع كلمه) نيز لسان تازي را منهزم ساخت».16

ياقوت حموي هم كه در سده ششم  هفتم هجري مي‌زيست است، ضمن اشاره به زبان مردم آذربايجان كه همان آذري بود، «آنها [مردم آذربايجان] زباني دارند كه آذري گويند و جز خودشان نمي‌فهمند».17

دكتر محمودجواد مشكور در كتاب نظري به تاريخ آذربايجان مي‌نويسد: «‌زماني كه به سال 488 ق [474  خ]، ناصر خسرو با قطران در تبريز ملاقات مي‌كند مردم به زبان پهلوي آذري (فارسي) سخن مي‌گفتند. اما به فارسي دري نمي‌توانستند سخن بگويند (به فارسي پهلوي – آذري سخن مي‌گفتند) ولي تمام مكاتبات خود را به فارسي دري مي‌نوشتند. با اين توضيح كه زبان دري نه تنها در آذربايجان و اكثر ولايات ايران چون گيلان و مازندران، كردستان، بلوچستان و ديگر جاها زبان گفت و گو ميان مردم نبود، بلكه فقط و فقط لفظ قلم و مكاتبات و زبان آموزش درس بود.18

حمدالله مستوفي، در مورد مردم گيلان و نزديكي آن با زبان پهلوي نيز اشاره‌اي دارد؛ وي در وصف مردم تالش چنين مي‌گويد: «‌مردمش سفيد چهره‌اند بر مذهب امام شافعي، زبانشان پهلوي به جيلاني باز بسته است.»19

حمدالله مستوفي هم كه در سده‌هاي هفتم و هشتم هجري مي‌زيست، ضمن اشاره به زبان مردم مراغه مي‌نويسد: «‌زبانشان پهلوي مغير است»20 مقصود از مغير، شكل دگرگون يافته زبان آذري است كه از فارسي (پهلوي) باستان منشعب و تحول يافته است.

دكتر محمدجواد مشكور در تداوم زبان آذري در قرن هشتم هجري مي‌گويد: «‌در فارسي بودن مكاتبات در آذربايجان قرن هشتم هجري، نامه‌اي به مهر سلطان ابوسعيد بهادرخان (736-736) در آن استان به دست آمده كه خطاب به مردم اردبيل و به فارسي است كه در آن از دو جماعت مغول و تاجيك21 سخن به ميان آمده و از تركان سخن نرفته است. اين امر نشانگر آن است كه در آن زمان، زبان تركي در ميان مردم آذربايجان غلبه نيافته بود و اكثر مردم مردم به آذري (پهلوي) يا فارسي پهلوي سخن مي‌گفتند»22 از اين جا روشن مي شود كه مؤلفان و دانشمندان تاريخي تا سده هشتم هجري، زبان مردم آذربايجان را پهلوي (آذري) ناميده‌اند. وي درادامه بحث خبري از حمدالله مستوفي (صاحب نزهه القلوب) آورده و از آن نتيجه گرفته است كه:

«‌در قرن هشتم، هنوز تركان چادرنشين يا ده نشين بودند و به شهرها راه نيافته بودند و ترك و تاجيك (فارس) از هم جدا بودند و مردم تبريز، اردبيل، مشكين شهر، نخجوان، ده‌خوارقان و ديگر جاها، هنوز زبانشان تركي نشده بود».23       

مرحوم عباس اقبال مي‌نويسد: تا حدود سال 780 ق [757 خ]، كه سلسله تركمانان قراقويونلو در آذربايجان مستقر گرديد با وجود چند بار استيلاي طوايف مختلف ترك و مغول بر ايران (سلاجقه، خوارزمشاهيان، چنگيزخان و تيموريان) زبان تركي و مغولي به هيچ روي در ايران شايع نگرديد. يعني پس از بر افتادن اين سلسله‌ها غير از ايلات معدودي كه لهجه‌هايي از تركي و مغولي داشتند و فقط ما بين خود، به آن‌ها تكلم مي‌كردند، آثار زبان‌هاي تركي و مغولي از بلاد عمده و از ميان ايرانيان به كلي برافتاد و در ميان عامه نشاني نيز از آن برجاي نماند و اگر تنهااثري از آنها مشهود باشد (به طور پراكنده و نادر) در كتب تاريخي است كه در آن دوره‌ها نوشته شده. مانند جامع‌التواريخ رشيدي و تاريخ و صاف و ظفرنامه و غيره (كه نمونه‌هايي از آثار نثر فارسي در دوران بعد از حمله مغول‌اند).

استيلاي تركمانان قراقويونلو بر شمال غربي ايران، كه از 780 تا 908 ق [757 تا 881 خ] به طول انجاميد، جمع كثيري از طوايف تركمان را كه به دست سلاجقه از ايران به طرف ارمنستان و الجزيره و آناتولي و سوريه رانده شد و در آن نواحي با وضع ايليايي زندگي مي‌كردند، به ايران برگرداند.

موقعي كه شاه اسماعيل صفوي براي تصرف تاج و تخت قيام كرد، از آن جايي كه يك قسمت مهم از اين تركمانان به مذهب شيعه درآمده و بر اثر تبليغات شيخ جنيد، جد شاه اسماعيل و سلطان حيدر، پدر او، به نام صوفيان روملو يا اسامي ديگر به اين خاندان (صفوي) گرويده بودند، شاه اسماعيل از ايشان ياري طلبيد. چنان كه هفت هزار نفري كه در اوايل سال 905 ق [878 خ] در ناحيه‌ي ارمنستان، اول بار گرد شاه اسماعيل جمع آمدند، از طوايف مختلف ترك و تركمانان يعني ايلات شاملو، استاجلو، قاجار، تكلو، ذوالقدر و افشار بودند و چون هر يك از ايشان از عهد سلطان حيدر [893- 860  ق / 867- 835 خ] تاجي دوازده ترك از سقولاب يعني چوخاي قرمز به نام تاج حيدري بر سر داشتند، به اسم قزلباش يعني سرخ سر معروف گرديدند.

با تمامي اين احوال، مطابق شواهدي كه در دست است، زبان آذري (فارسي) تا عهده شاه عباس بزرگ در ميان عامه و اهالي آذربايجان معمول بود و حتي مردم تبريز عهد شاه عباس چه علما و چه قضاوت، چه عوام و اجلاف و بازاري، چه افراد خانواده، به همين زبان آذري (فارسي) تكلم مي‌كردند.24

دكترمحمد جواد مشكور نيز مي‌نويسد:

در دوره صفويان چنانكه از اخبار و اسناد تاريخي معلوم است، در قرن 11 هجري يعني تا اواخر دوره شاه عباس كبير، زبان آذري (فارسي)، همچنان در ميان مردم آذربايجان رايج و معمول بود. چنانكه حتي در تبريز هنوز به شهادت رساله روحي انارجاني (تأليف همان عصر يعني قرن 11 هجري) به همين زبان يعني زبان آذري پدري يا فارسي سخن مي‌گفتند.25       

بنا به نوشته رحيم رضازاده مالك: «‌گويش آذري (فارسي) تا سال‌هاي انجامين سده دهم و باشد كه تا نيمه سده يازدهم در آذربايجان دوام آورد.»26       

       در كتاب «‌روضات الجنان و جنات الجنان» تأليف حافظ حسيني كربلايي تبريزي چنين آمده كه چون در سال 832 ق [808 خ] ميرزا شاهرخ براي سركوبي ميرزا اسكندر، پسر قرايوسف قراقويونلو، به آذربايجان لشكر كشيد، در تبريز به زيارت حضرت پير حاجي حسن زهتاب، كه از اكابر صوفيه آن زمان بود، آمد و در رشت محله‌اي وجود دارد كه در گذشته تركي زبانان آذربايجان در آنجا سكني داشتند. مردم گيلان اين كوي را «كرد محله» (محله كردان) مي‌ناميدند. هنوز هم اين نام در شهر رشت باقي است. در ضمن در گويش گيلكي مي‌توان به عنوان‌هايي چون «‌كرد خلخالي» «‌كرد اردبيلي» و از اين گونه اصطلاحات برخورد. اينها همه نشانه‌هايي از نزديكي مردم آذربايجان و كردستان و گيلان و به عبارت ديگر از قرابت تاريخي و فرهنگي و زباني ساكنان سرزمين ماد مي‌باشد.

استاد محيط طباطبايي در اين خصوص مي‌نويسد: «‌زبان آذري، شعبه‌يي از زبان پهلوي عصر ساساني متداول در غالب نواحي شمالي و غربي و جنوب غربي ايران بوده است لهجه‌اي كه بعد از غلبه مسلمانان بر اين ناحيه تا سده يازدهم هجري، به شهادت سياحت‌نامه اوليا چلپي، جهانگرد عثماني كه از تبريز در آن زمان ديدن مي‌كرد، همچنان متداول بوده است.»27

اوليا چپلي ترك كه در سال 1050 ق [1019  خ] در زمان شاه صفي تبريز را ديده،‌ در سياحت نامه خود درباره زبان مردم تبريز در اين عصر نوشته است: «‌ارباب معارف در تبريز فارسي دري تكلم مي‌كنند. ليكن ديگران لهجه‌اي مخصوص (پهلوي) دارند وي در ادامه سخنان خود، جملات گفت و گوهاي اهالي تبريز را نقل كرده است كه استاد مشكور نيز در كتاب خود بدان‌ها اشاره كرده است.»28       

از جمله آثاري كه در قرن يازدهم هجري تأليف گرديده و گواه مستندي بررواج زبان آذري در اين قرن است، فرهنگ برهان قاطع اثر محمدحسين برهان تبريزي (تأليف سال 1063 ق  / 1164 خ) در حيدرآباد هند مي‌باشد. اين اثر نشان مي‌دهد كه در زماني كه مؤلف تبريز را به قصد هند ترك كرده، زبان فارسي در ميان ارباب معارف و مردم عادي رواج داشته است.

به نوشته كسروي: «‌از عهد مغول تا آخر تيموريان (يا ظهور صفويان) چند شاعر ترك در خراسان پيدا شده اما هيچ شاعر تركي در آذربايجان پيدا نشد».29      

حتي شاعراني كه در دوره صفويه پيدا شدند، چون ريشه تاريخي و بومي نداشته، لذا شعرشان لطف و ارزش شعري زيادي نداشت.

بايد گفت كه وجود شاعران تركي گويي كه از آذربايجان برخاسته‌اند، دليل اين نيست كه زبان باستان آذربايجان تركي بوده است. زيرا كه اولاً از قرن چهارم به بعد اغلب پادشاهان و فرمانروايان ايران ترك بوده‌اند و طوائفي از تركان به نقاط مختلف ايران كوچيده بودند. لذا بعضي از شعرا، به خصوص گويندگان درباري و متصوفه، اين زبان را فرا مي‌گرفتند و در مواقع لزوم يا براي تقرب به دربار، يا براي تفنن و هنرنمايي يا برحسب امر و اشارت حكام و يا براي جلب توجه و ترغيب مريدان خود، ملمع يا غزلي به زبان تركي مي‌سرودند. مانند جلال الدين مولوي و فرزندش سلطان ولد و اديب شرف‌الدين عبدالله شيرازي ملقب به وصاف (نيم اول قرن هشتم) و نورا (معاصر صاحب ديوان) ابقاخان و غيرهم.30       

ثانياً تأسيس دولت صفويه و روي كار آمدن شاه اسماعيل صفوي، تا آن‌جا كه تواريخ و تذكره‌ها نشان مي‌دهد، كسي از شعراي آذربايجان شعري به تركي نگفته است و در صورتي كه ميان شعرايي كه از ساير استان‌هاي برخاسته‌اند، بودند كساني كه در مقابل فرمان امير و يا جهت ايجاب محيط مذهبي،‌مجبور به سرودن شعر تركي شده‌اند، مانند عزالدين پدر حسن اسفرائيني31 كه در اوايل قرن هفتم در اسفرائين متولد شده32 و در نيشابور به تحصيل علم و ادب پرداخته، در سخن پارسي و تازي و تركي مهارتي به سزا يافته است و نخستين غزل تركي در ايران نيز بدو منسوب است. مطلع غزل او چنين است:

آييردي كو كلومي بير خوش قمريوز جانفرا دلير       نه دلبر؟ دلبر شاهد، نه شاهد؟ شاهد سرور33      

عمادالدين نسيمي هم شاگرد خليفه شاه فضل‌الله نعيمي حروفي، كه براي تبليغ عقايد خود يعني مذهب حروفي، مجبور شده شعرهايي به زبان تركي بگويد. در صورتي كه پيشواي وي شاه فضل‌الله نعيمي تبريزي تا پايان عمر حتي يك مصراع هم تركي شعر نگفته است. حتي دختر نعيمي به رغم استعداد عجيبي كه در شعر داشت، تا آخرين لحظه حيات. سخن جز به فارسي به زبان نياورد.

از طرفي سبك اشعاري كه گويندگان آذربايجان در زمان صفويه به زبان تركي سروده‌اند، خود نشان مي‌دهد كه اين اشعار پايه و اساس ديريني ندارد و آثار ادبي يك زبان به عبارت ديگر يك لهجه تازه و جوان است و تلفظ و ارزش شعري زياد ندارد و فقط مي‌تواند مراحل تطور منظم تركي آذري را روشن كند.

به شهادت كتاب تذكره شعراي آذربايجان، در آذربايجان چه در دوران صفويه و چه بس از آن، شعر چنداني به زبان تركي به چشم نمي‌خورد. با اين كه مؤلف، افزون به شعر شاعران بزرگ و عالي قدر آذربايجان، ‌شعر شاعران درجه دوم و سوم محلي را هم نقل كرده، ولي اكثر شاعران گروه اخير نيز به فارسي شعر گفته‌اند و كمتر اشعاري به زبان تركي دارند. بنا به شهادت كتاب مذكور، از ميان شاعران بزرگ تنها صائب تبريزي، دو غزل تركي در ديوان معروف خود دارد.34       

در كتاب تذكره شعراي آذربايجان صدها شاعر تبريزي معرفي شده‌اند كه همگي به فارسي شعر سروده‌اند حتي واحد، شاعر قرن 11 هجري كه اشعاري به تركي دارد، باز بيشتر آثار مثنوي و شعرهايش را به فارسي سروده است.

«‌پس از روي كار آمدن صفويه و ترويج تركي به وسيله آنان و قتل عام‌هاي متوالي مردم آذربايجان توسط تركان متعصب عثماني در جنگ‌هاي متمادي با ايران، به تدريج زبان آذري از شهرها و نقاط جنگ زده و كشتار ديده آذربايجان رخت بربست و فقط در نقاط دور دست باقي ماند كه آن هم در نتيجه مرور زمان و مجبور بودن ساكن آن نقاط به مراورده با شهرنشينان ترك زبان شده، روي به ضعف و اضمحلال نهاد ولي هنوز باز جاهايي هستند كه به همين لهجه‌ها به نام «‌تاتي» و «‌هرزني» تكلم مي‌كنند.35       

     يادداشت‌ها

1-   ابن‌نديم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، انتشارات اميركبير، 1366، ص 22.

2-   طبري، محمدبن جرير، تاريخ طبري، جلد 7، چاپ دوم، انتشارات اساطير، 1363.

3-   كسروي، احمد،  شهرياران گمنان، چاپ اول، انتشارات اميركبير، 2537، ص 157.

4-   اليعقوبي، احمدبن ابي يعقوب، كتاب البلدان، چاپ ليدن، 1897، ص 38.

5-   بلاذري، احمد بن‌يحيي، فتوح‌البلدان، ترجمه دكتر آذرتاش آذرنوش، تصحيح استاد علامه محمد فرزان، انتشارات سروش، 1364، چاپ دوم، صص 87 و 88.

6-   المقدسي، شمس‌الدين ابوعبدالله محمدبن احمد، احسن التقاسيم في معرفه الاقاليم، ترجمه دكتر علينقي وزيري، جلد 1، چاپ اول، انتشارات مؤلفان و مترجمان ايران، 1361، ص 377.

7-   اران منطقه بالاي رود ارس را مي‌ناميدند.

8-   منبع فوق، بخش دوم، ص 77.

9-   خوارزمي محمد، مفتايح العلوم، ترجمه حسين خديو جم، چاپ اول، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، تهران، 1347، ص 112.

10-                        ابن‌حوقل، صوره‌الارض، ترجمه جعفر شعار، انتشارات اميركبير، 1366، چاپ دوم، ص 96.

11-                        اصطخري، ابراهيم، المسالك و ممالك، ترجمه اسعدبن‌عبدالله تستري، به كوشش ايرج افشار، مجموعه انتشارات ادبي و تاريخ موقوفات دكتر افشار، 1373، ص 195.

12-                        ابن‌حوقل، صوره‌الارض، ص 96.

13-                        قزويني، بيست مقاله، چاپ دوم، چاپ دنياي كتاب، 1363، صص 184-183.

14-                        مسعودي، ابوالحسن علي بن حسيني،‌التنبيه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاينده، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1349، صص 73 و 74.

15-                        همان منبع.

16-                        م. ارانسكي، مقدمه فقه اللغه ايراني، ترجمه كريم كشاورز، تهران، انتشارات پيام، 1358، ص 267.

17-                        حموي، ياقوت، معجم‌البلدان، جلد اول، چاپ لايپزيك، 1866، ص 172.

18-                        ذكا، يحيي، كاروند كسروي، چاپ دوم، 2536، صص 323-371.

19-                        مستوفي، حمدالله، نزه القلوب، به اهتمام دكتر محمد دبيرسياقي، ص 107.

20-                        حموي، ياقوت، معجم‌البلدان، ص 172.

21-                        تاجيك در اصطلاح يعني ايراني و ايراني زبان.

22-                        مشكور، دكتر محمدجواد، نظري به تاريخ آذربايجان چاپ اول، تهران، انجمن آثار ملي، تهران 1349، ص 208 به بعد.

23-                        همان، صص 239 و 240.

24-                        اقبال آشتياني، عباس. مجله يادگار، (نقل از كتاب فارسي در آذربايجان به قلم عده‌اي از دانشمندان‌، جلد 1، صص 156 تا 159).

25-                         محمدجواد مشكور، نظري به تاريخ آذربايجان، انجمن آثار ملي، تهران، 1349، ص 242.

26-                        رضازاده مالك، رحيم، گويش‌ آذري، رساله روحي انارجان، انجمن فرهنگ ايران باستاني، تهران، 1352، ص 12.

27-                        طباطبايي، محيط،‌ مجله گوهر، نقل از كتاب زبان فارسي در آذربايجان، ج 1، ص 414.

28-                        دكتر محمدجواد مشكور، رك: نظري بر تاريخ آذربايجان، ص 242.

29-                        كسروي، احمد، آذري، زبان باستان آذربايجان، صص 18 و 19.

30-                        خيام‌پور، عبدالرسول،‌ ترجمه كلمات و اشعار تركي، مولانا، سال سوم و چهارم، نشريه دانشكده ادبيات دانشگاه تبريز (نقل از زبان فارسي در آذربايجان،‌ جلد 1، صص 267 و 268)/

31-                        وي، مريد عارف و موحد و مريد شيخ جمال الدين ذاكر، از جمله خلفاي شيخ‌الاسلام علي لالاست.

32-                        تربيت، محمدعلي، دانشمندان آذربايجان، طبع مجلس، تهران، ص 388.

33-                        دولتشاه سمرقندي، رك: تذكره الشعرا، به همت محمد رمضان، چاپ دوم، انتشارات خاور، 1366، ص 165.

34-                        ديهيم، محمد، تذكره‌الشعراي آذربايجان، جلد 2، چاپ تبريز 1367، ص 377.

35-                        كارنگ، عبدالعلي، قاتي و هرزني دو لهجه از زبان باستان آذربايجان، چاپ تبريز 1333، ص 273

 

 

www.azargoshnasp.net