(كوتاه شده
از كتاب:
مطالعاتي
دربارهي
تاريخ، زبان و
فرهنگ آذربايجان
– نوشتهي
فيروز منصوري)
سفرنامه
بن تان
بنتان،
در مراجعت به
اروپا، آخرين
نامهاش را در
ماه نوامبر 1807
[آبان 1186
خورشيدي]
نوشته و در آن
از ورود عباس
ميرزا به
تبريز، مراسم
جشن و سرور
مردم ياد كرده
و در قسمتي از
گزارشهاي
خود آورده است:
... خيابانهاي
تبريز را با پارچههاي
گرانبها آذين
بسته بودند،
گاهگاه زنان
بر پشتبامها
جمع شده،
فرياد ميزدند
«ٌقربانت
گردم» ولي
نگهبانانش آن
ها را فوراً
به ميل يا به
زور به داخل
خانه ميراندند.
(ص 106)
(سفرنامه
بن تان – ترجمه منصوره
اتحاديه – ناشر
نامشخص –
تهران 1354)
داستان
سفر به درون ايران
م..
تانگوان يكي
از همراهان
ژنرال
گاردان، پس از
عبور از مرز
ماكو (نوامبر 1807 /
آبان 1186
خورشيدي)، در خاطراتش
مينويسد:
«نخستين
دهكده ايراني كه
ما در سر راه
خود ديديم،كليسا
كندي بود. ساكنانش
افراد فقير
ارمني و كرد
بودند. پس از 7
ساعت راهپيمايي،
غروب همان روز
به عرب ديزج
رسيديم. اين
دهكده به
وسيله قلعهاي
كه در بالاي
صخرهاي بنا
شده، محافظت
ميشود. سكنه
عرب ديزج
مخلوطي از كردها
و فارسيزبانان
است.»
(M.
Tancoigne, Narrative ota Journy into Persia, London 1890,
P.65)
نامههاي
قفقاز و تفليس
م.
فردريك
فريگان،
ديپلمات آلماني
الاصل در
دربار تزار كه
براي مذاكره
با عباس ميرزا،
در 14 مه 1812 (24 ارديبهشت
1191)، به تبريز
آمد. وي
سفرنامهاي
نگاشته و 60
صفحهي آن را
به بيان اوصاف
شهر تبريز و
عادات
ايرانيان
اختصاص داده
است. او مينويسد:
من
ابداً تعجب
نميكردم كه تمامي
افسران و
اعضاي
انگليسي در
تبريز، با
سلاست و رواني
به فارسي سخن
ميگفتند، و به
جزييترين
عادات و رسوم
كشور احترام و
اعتنا نموده و
خودشان را با
آنها منطبق و
هماهنگ ميكردند.
(ص 5)
در
نخستين شب
ورود من به تبريز،
زلزله اتفاق
افتاد. در اين
شهر زمينلرزه
زياد وقوع مييابد.
مردم براي محافظت
از صدمه
زلزله، از
تخته و چوب
خانههاي
موقت ميسازند
و آنها را «تخته
پوش» مينامند.
(ص 311) كرپورتر
هم، عين همين
اصطلاح را در
وصف ساختمانهاي
تبريز به كار
برده است.
در
تبريز، نسيم
ملايم از صبح
تا غرور ميوزد
و هوا را خنك
ميكند. اهالي
محل به باد
جنوب كه از
جانب خليجفارس
ميوزد، «باد
سموم» ميگويند.
(ص 323)
فرستاده
انگلستان،
سرگور اوزلي
روز 16 ژوئن 1812
وارد تبريز
شد. او خيلي
فصيح فارسي صحبت
ميكرد. (ص 364)
(Ear
Fradrehe Freygang, Letter from Caucaeans and Goregia,
London 1823)
زبان
مردم شوشي
(شيشه)
جرج كپل (Hang goerge Keppel)، در
سال 1825 م / 1204 خ،
دربارهي
زبان اهالي
شيشه مينويسد:
زبان
اهالي شوشي
نوعي لهجهي
تركي است. ولي
به غير از
ارامنه، عموم
مردم به فارسي
مينويسند و
ميخوانند. تجارت
آنان به وسيله
ارامنه بين
شهرهاي شكي،
نخجوان، خوي و
تبريز برقرار
است. رسوم و
عادات آنان
عيناً مانند
ايرانيان است.
به ديدن
ويرانههاي
بردع قديم
رفتم، ملاي دهكده
به ديدن من
آمد و به
فارسي سخن ميگفت
... در شماخي
مصاحبه من با
فرمانده پاسگاه
روسي، بهوسيله
يكي از
كارمندان كه
فارسي و تركي
را ميدانست، انجام
گرفت.
(Travels in Bubylonia, Assyria, Media,
London 1827-Vol 2 )
سفر
زمستاني در
روسيه در بلنديهاي
قفقاز
«رابرت
منيال كه در
سال 1828 م/ 1207
خورشيدي» از
گنجه ديدن كرده
است، مينويسد:
«شهر
گنجه پنج هزار
نفر جمعيت
دارد و تمامي
آنان مسلمان و
از پيروان
شيعه هستند.
زباني كه در
اينجا تكلم ميكنند
لهجه تركي است
اما مردم به
فارسي مينويسند
و ميخوانند.»
(Robert A. Mignaj, A winter Journy
througny Russia
the
caueausian
Alps ...Lonon 1833, Vol I, P.92)
سه
سال در ايران
جورج
فولر (George Fowler) سياستمدار
و جهانگرد
انگليسي (1836-1831 م/ 15-1210
خورشيدي)
ج.
فولر،
سياستمدار و جهانگرد
باذوق
انگليسي،
خاطرات و
مشاهدات خود
را به تفصيل
نگاشته و
كلمات و اصطلاحات
را گاه به
همان لفظي كه
از اهالي محل
ميشنيده،
ثبت ميكرده
است.
او در
ضمن گزارش
مسافرت تهران
– تبريز، بعد
از قزوين، از
چادرهاي
ايلات و چراگاههاي
پيرامون آن
ياد ميكند و
مينويسد:
در
يكي از دهات،
گرفتاري پيدا
كردم و مرا به
خانهها راه
نميدادند.
اهالي نسبت به
تهاجم روسها
نفرت و انزجار
نشان ميدادند
و مرا هم روس
ميپنداشتند
و به من ميگفتند:
«روس پدرسوخته»
و اجازه نميدادند
به آستانشان
پا بگذارم. (ص 11)
بعد
از خرمدره،
به هنگام طلوع
فجر (Subah Kauzib)
(صبح كاذب) به
نزديك
چادرهاي سياه ايلات
رسيديم.
قاطرچي فارغبال،
سوار بر الاغ،
در حالي كه
قاطرهاي رديف
شده كاروان را
از راه ميبرد،
با صداي رسا و
رغبت و غنا،
اشعار فردوسي و
حافظ و سعدي
را با آهنگ ميخواند.
منظومههاي
ايراني در
ميان مردم
خيلي ارزش و
احترام دارند،
حتي نازلترين
آنها در
خوانندگان،
ذوق و الهام و
نفوذ معنوي ايجاد
ميكند. (ص 169)
... در
قافله ما عدهاي
هم زايرين
مشهد بودند.
از قاطرچي
پرسيدم، در
كجاوه چه ميبريد؟
پاسخ داد: «زن
است صاحب» Zan
ast Sahib = a Woman
ج.
فولر، از گفت
و شنود تبريزيان،
لغات و جملات
را در گزارشهاي
خود ثبت كرده:
صاحب آمده است
– خوش آمديد – بخشش
– خبردار – صبر
كن – ماست
–گزانگبين –
بالاخانه – قنات.
وي
نوشته است:
تبريز چندين بار
به تصرف تركها
درآمده است. ادامه
و استمرار
زبان آنان،
دارد تركي را
يكي از لهجههاي
رايج روز ميسازد
(ص 268)
(George Fowler, Three Years in Persia,
London 1841, Vol I,P.166)
سفرنامه
فريزر
جيمز
بيلي فريزر.
چندين سفرنامه
مفيد و معتبر
نوشته است ولي
تنها سفرنامه
«معروف به
سفر زمستاني»
وي به فارسي
ترجمه شده
است. دكتر
منوچهر
اميري، در
مقدمه مترجم،
نوشته:
فريزر
مانند تمام
جهانگردان آن
دوران، غالب
كلمات را به
صورتي كه از
مردم عادي و
عامي ميشنيده
است به قيد كتابت
درآورده ...
فريزر در غالب
موارد بسياري
از لغات و
اصطلاحات
فارسي را عيناَ
منتهي با حروف
ايتاليك
آورده است
مانند «انشاءالله»،
«منزل»، «كتل»
و مانند اينها.
فريزر، پس
از عبور از
بايزيد (مرز
ايران و تركيه)
شب را در
قراعيني (سياه
چشمه)
گذرانده،
ورود به منزل
بعدي را چنين
توصيف كرده
است:
«پس
از گم كردن
ردپاي گوسفندان،
سرانجام به
شگفتك
رسيديم،
روستايي محقر
كه سكنه آن
فارسي زبان
بودند و به اسلوب
كردها ميزيستند.»
(ص 27)
مؤلف
مينويسد: «بانوي
خانه، علاوه
بر 15 تخممرغ
خوب، ظرفي از «آبگوشت»
Abee-ghoosht
عالي به
جاي سوپ، در
همان
آشپزخانه گرم كرد.»
جهانگرد
نامي، در همان
خانه، با دو
سرباز ايراني
كه از سر خدمت
به خانههاي
خود بازگشته
بودند، به گفت
و شنود ميپردازد.
آنان از
لشكركشيهاي
عباس ميرزا
سخن ميرانند.
گفتههاي يكي
از سربازان را
فريزر در
كتابش ثبت
كرده است.
الفاظي كه سرباز
دهاتي بر زبان
رانده، با خط
ايتاليك به
شرح ذيل مشخص
شده است:
سراپرده
ـ Serperdeh.
به سر
مبارك شما ـ be- Ser- e mobarik - e-
Shumah
صبر
كن ـ Subr Koon
جبه ـ Jubbeh
والله
بالله - billahـ Wallah
(سفرنامه
فريزر - معروف
به سفر
زمستاني –
ترجمه منوچهر
اميري –
انتشارات توس
– تهران 1364)
سفرنامه
بارون فيودوركورف
بارون.
فيودور كورف، ديپلمات
روسي در مقدمه
كتابش مينويسد:
«... ميتوانم
به خوانندگان
خود اطمينان دهم
كه تمام
مشاهداتي را
كه در خاطراتم
آوردهام، با
قلمي بينظر و
گريزان از گزافهنگاري
و از روي
واقعيت
رونويسي شده
است ... از چيزي
سخن گفتهام
كه خود آن را ديده
يا به گوش خود
از زبان اشخاص
معتمد شنيدهام.»
ف.
كورف، از ورود
خود به تبريز
و آشنايي با
اعضاي سفارت
انگلستان،
سخن ميراند: «در
آنجا (خانه
سرجان كمبل) با
عدهاي افسر
انگليسي آشنا
شدم. بعضي
متعلق به
سفارت، برخي
در استخدام
شاه ايران بودند.
بسياري از
ايشان زبان
فرانسه ميدانستند،
و تقريباً
تمامشان كم و
بيش به فارسي
دست و پا
شكستهاي سخن
ميگفتند.» (ص 111)
جهانگرد
انگليسي، از سربازان
ايراني و
مشاقان
انگليسي در
تبريز، سخن
آراسته و چنين
نوشته است:
برخي از سربازان
در همان حال
آمادهباش
دست روي دست
نهاده بودند،
بعضي ديگر سر
خود را ميخاراندند
و به همين
ترتيب الي
آخر. افسري
انگليسي در كنار
ايستاده بود و
به زبان فارسي
به ايشان
فرمان ميداد.
همينكه بانك
شيپور شامگاه
برخاست، وي با
صداي بلند فرياد
كشيد «به
راست، راست»... (ص
165)
(سفرنامه
بارون
فيودوركورف –
ترجمه اسكندر
ذبيحي يان –
انتشارات فكر
روز – تهران 1372)
يادداشت
هاي سفر نظامي
و ماجر
(روبرت
مكدونالد)
در
سال 1836، هشت نفر گروهبان
ورزيده از تيپ
تفنگداران
بريتانيا،
تحت فرماندهي
سروان ريچارد
ويلبراهام، همراه
هنري بيتون
(ليندسي) به
ايران اعزام
شدند تا سربازان
ايراني را فن
استفاده از
تفنگ خاندار
بياموزند.
ر. مكدونالد،
خواهرزاده سرجان
مكدونالد
كينز معروف،
يكي از اعضاي
گروه اعزامي
بود كه از شهر
ارزنالروم
تا تهران
فرماندهي
اسكورت «سرجان
مكنيل» بود و
اين هيات تا
ژوييه 1839 [تير ماه
1218 خ] در ايران
ماموريت
آموزشي
داشتند. او
سفرنامه
جالبي با
عنوان «روايت
شخصي از سفر و
سرگذشت نظامي
در تركيه و
ايران» به قلم
آورده است.
ر. مك
دونالد، در آن
هنگام كه گام
بر خاك ايران
مينهد، چنين
گزارش ميدهد:
«به
نخستين دهكدهاي
كه رسيديم، من
فرق مشخص و
محسوسي بين دو
كشور مشاهده
كردم. عادات و
رسوم مردم
بومي، زبان
آنان، وضع
ظاهر دهكدهها
كاملاً
متفاوت بودند.»
مؤلف
باذوق، از
خوي، نخستين شهر
ايران، شش
صفحه گزارش
تهيه كرده،
تبريز را به
اختصار به وصف
آورده، اما از
زبان تركي و
فارسي مردم
آذربايجان
يادي نكرده
است.
هيات
آموزشي و
نظامي انگلستان،
سه روز پس از
ورود به
تهران، مشق و
تعليم سربازان
را آغاز
كردند، و براي
ايجاد روابط و
تفهيم مقاصد،
به يادگيري
زبان فارسي
پرداختند. در
اين باره مك
دونالد آگاهي
ميدهد: ما با
ذوق و صرف
اشتياق كامل،
شروع به آموختن
زبان فارسي
كرديم. ضمن اينكه
لغات فارسي را
در مغز خودمان
جاي ميداديم،
آنها را در
مشق و تعليم
به ايرانيان
منعكس ميكرديم.
كلمات مربوط
به فرماندهي
را زود فرا
گرفتيم، ولي
يادگيري كامل
واژهها براي
شرح و بسط، با
يكي دو روز
ميسر نميشود.
اولين
گرداني كه تحت
تعليم ما قرار
گرفته بود، در
ابتدا «ٌقراگوزلو»
نام داشت.
مرداني از يك
ايل و طايفه چادرنشين
كه در تمام
ايران
پراكنده
هستند، در
حقيقت، ارتش
كلاً از جوانان
اين طايفه تشكيل
شده است. ما در
عرض دو ماه،
توانستيم
گردان خودمان
را براي
آزمايش و
مانور آماده
نماييم ... (ص 153)
سال
بعد، فوج
جهانگيرخان پسر
علي خان، كه
از ايلات
شيراز بودند،
تحت تعليم
تفنگداران
انگليسي قرار
گرفتند. مؤلف
در صفحه 167
كتابش، از
اصطلاح نظامي:
«پافنگ،
پيشفنگ» ياد
كرده است كه
در ميدان سان،
بر زبان
فرمانده جاري
شده بود.
ر. مك
دونالد، از
سرگرميها و
برنامههاي
تفريحي و
تعطيلات سخن
ميراند و ميگويد:
بعضي مهمانيها
كه از سايرين بهتر
بودند، به
زبان فارسي
برگزار شد. من
در آموزش اين
زبان چندان
مشكلي احساس نكردم
و بهزودي در
خواندن و
نوشتن آن ماهر
و متبحر شدم. همانطوري
كه زبان
فرانسه در
اروپا لسان
عمده و رهبر
شناخته شده و
مورد توجه
است، زبان
فارسي هم در
آسيا همان
مقام و منزلت
را داراست. (ص 170)
ر. مك
دونالد، از
آموزش ساير
ايلات و گروههاي
نظامي در فصول
مختلف و
كاركرد آنان
با تفنگهاي
خاندار ياد كرده
است. گزارشهاي
او، نوشتههيا
فيودور كورف
را درباره
فارسي دانستن
تمام افسران و
اعضاي
انگليسي در
تبريز، و
تعليم
سربازان آن استان
به زبان فارسي
تاييد و تكميل
مينمايد.
(Me Donald Robert. Personal
narrative of Mility Travel and Adventure.
Edinberugh, 1859)
يادداشتهاي
گشت ارمنستان،
كردستان،
ايران
هراتيو.
ساوتگيت، در
1836 م/ 1215 خورشيدي،
از طريق ارزنالروم
– وان، به
سلماس وارد و
سپس به اروميه
رفته است. جلد
اول سفرنامه
او، با خاطرات
و تحقيقات
مفصل اين دو
شهر پايان ميپذيرد.
هـ.
ساوتگيت،
قبل از ورود به
ايران،
درباره اهالي
قراء و قصبات
يبن راه طرابزان
– ارزنالروم،
چنين
اظهارنظر كرده
است: ساكنين
اين ديار،
مردماني فقير
و كثيف و نادان
هستند، مسكن
آنان پر از حشرات
موذي بود. به
نظر من اهالي
شرق تركيه
نسبت به غرب
آن، در سطحي
پايينتر
قرار دارند. خيلي
از مسلمانان،
بين «عثمانلي»
و «ترك»
فرق و امتياز
قايل هستند.
گرچه
عثمانيان از
لحاظ نژاد و
زبان ترك ميباشند،
ولي اصطلاح «ترك» در بين
آنان به مفهوم
زشت و ننگين،
منظور نظر بوده
و به طوايف
وحشي اطراف
درياي خزر و
مردماني از
اين قبيل كه
در شرق تركيه
زندگي ميكنند،
اطلاق ميشود.
ساوتگيت،
مرز ايران و تركيه
را پشتسر
گذاشته، در
حومه سلماس به
نخستين آبادي
كردنشين به
نام «برشخوران»
ميرسد و شرح
جامعي از
زندگي و زبان
و عادات كردها
و ارامنه، و اوضاع
منطقه مينگارد
و مرحله بعدي
را چنين شرح
ميدهد: «ما از
چند دهكده
گذشتيم، در
نزديكي يكي از
آنها موسوم به
«ديريك»،
مسكون با
فارسي
زبانان، چند
چشمه آبگرم
معدني بود.» (ج1،
ص 286)
Soughtgate Horatio. Narrative of a
Tour through
Armenian, Kurdestan, Persia, London 1840, Vol.I
زبان
ويژه اهالي
گلين قيه
ادوارد
اليست ويك،
دبير وكاردار
سفارت
بريتانيا در تهران
كه در سال 1860 م/ 1293
خورشيدي، از
مرز جلفا وارد
شده، در
خاطرات خود مينويسد:
27 سپتامبر
1860، در ادامه راه
خود به مرند، 20
مايل بعد از
گلين قيه، به
دشت وسيعي
رسيديم كه 5 مايل
طول داشت و در
ميان كوهها
محصور بود و پوشيده
از «شوران»
[اشنان علف
شورهزار].
مهماندار
[اعزامي حاكم
تبريز] در سمت چپ
جاده، از دور
به دهكدهاي
كه در منطقه
كوهستاني
قرار گرفته
بود، اشاره
كرد و گفت: آنجا
آبادي قديم،
مركز و منشا
قراء اين حومه
بوده و اهالي
آن محل به
زبان مخصوص
خودشان سخن ميگفتند...
(نقل
از سفري به
دربار سلطان
صاحب قران –
ميريش بروگشن
– ترجمه مهندس
كردبچه –
انتشارات
اطلاعات –
تهران 1368 – ص 720)
از
خاطرات ژان ديولافوا
بانو
ديولافوا در
سال 1881 م/ 1260
خورشيدي، از
راه جلفا وارد
ايران شد. وي در
خاطراتش مينويسد:
... مدير تلگرافخانه
جلفا با نهايت
مهر و ملاطفت
براي انجام
تقاضاي ما
حاضر شد و پس
از آنكه پول
ما را با پول
ايران مبادله
كرد، قاطر و اسب
براي ما كرايه
كرد و به چاروادار
پيشكرايه
داد و نوكراني
هم براي ما
استخدام كرد.
محقق
فرانسوي، از
نخستين منزل و
كاروانسراي
ايراني گزارش
تهيه ميكند،
و در قسمتي از
آن چنين مينگارد:
به هر حال،
لوازم سفر را
باز كرديم و
من با گوشه
چشم، لوازم
سواران همسفر
را بازرسي كردم
كه از هر حيث
خوب و متناسب
با مسافرت در
بيابان است و
بر لوازم ما
بسي ترجيح دارد
و به اين فكر
افتادم كه در
تبريز اينگونه
وسايل را براي
بقيهي
مسافرت تهيه نمايم.
(ص 36)
نام
وسايلي كه
ديولافوا از زبان
همراهان
شنيده و در
كتاب خود با
خط ايتاليك مشخص
كرده است،
عبارتند از: «مفرش
– mafreehs»، «لحاف
– Lahafs»، «خورجين – Knourdjines»، «نيمرو – nimrou»
و غيره (ص 31 متن
فرانسوي)
از
اين نوشتهها
معلوم ميشود
كه قاطرچيان و
مستخدمين، به
زبان فارسي
متكلم بودند.
نقل گفتار
ديگر قاطرچيان
در مرند، مسلم
ميدارد كه
همراهان
روستايي
ديولافوا،
فارسي زبان
بودند. «خلاصه
نزديك ظهر بود
كه سواد اين
شهر (مرند) از
دور پديدار
گرديد و ما
اسبان را به تاخت
و تاز
انداختيم و از
ديوارهاي
محوطه اين شهر
عبور كرديم.
در حالي كه
قاطرچيان به
دنبال ما ميدويدند
و فرياد ميكشيدند
و كلمات ناسزا
ميگفتند و
دستها را مايوسانه
به طرف آسمان
بلند كرده
فرياد ميزدند
«يواش
ماديان پر
است» «Yavach madian por ast». من معني
اين جمله را نميفهميدم
... بعدها
فهميدم كه
مقصود از «ماديان
پر است» اين
است كه:
«ماديان آبستن
است» (ص 39)
(ژان
ديوفولا – ايران كلده
و شوش – ترجمه
محمدعلي فرهوشي
– انتشارات
دانشگاه
تهران – چاپ
سوم – 1354)
ايران
در گذشته و حال
ابراهام
و. ويليامز
جكسن، در
سفرنامهاش
به نام «ايران
در گذشته و
حال» دربارهي
اروميه و
پيرامونش به تفصيل
سخن گفته و
درباره جمعيت
شهر نوشته
است: ... جمعيت
شهر را به
اختلاف ميان پانزده
تا چهل هزار
تخمين ميزنند
و اين اختلاف
بيشتر بسته به
اين است كه جمعيت
دهات پيرامون
شهر را هم به
حساب بياورم
يا نه. اكثر
ساكنان فارسي
زبانند...
(سفرنامه
جكسن – ترجمه منوچهر
اميري و
فريدون بررهاي
– انتشارات
خوارزمي –
تهران 1352 – ص 123)