احمد
کسروی
كساني
كه به تـاريخ
آشنايند و از
جستوجوهاي
دانشمندان
كه از صد سال
باز در
پيرامون
تـاريخ
انجام گرفته
و از نتيجههاي
گرانبهايي
كه به دست
آمده
آگاهند، اين
ميدانند كه
در سه يا چهار
هزار سال
پيش،
مردماني به
نام آريان يا
ايـران از
ميهني كه در
آن ميزيستهاند
كوچيده و در
آسيا و اروپا
پراكنده شدهاند
و هر گروهي از
ايشان به هر
كجا كه رسيدهاند
و در آن نشيمن
گرفتهاند،
بر بوميان
ديرين چيره
درآمده و
بنياد فرمانروايي
گذاردهاند،
و از اين رو در
تـاريخ به
نام گرديدهاند.
چنان كه
يونانيان و
روميان كه
بنياد
زندگاني
اروپا از
ايشان است و
در تـاريخ آن
همه جاي
بزرگي براي
خود باز كردهاند،
و گرمنان ]ژرمن[ها
كه روم غربي
را
برانداخته و
بـا جوش و جنب
خود دور
نويني (صدههاي
ميانه) در
تـاريخ
اروپا پديد
آوردهاند،
همگي از آن
مردمان بودهاند.
همچنين
دستههايي
از آنان كه به
پشته ايـران
رسيده و در
اينجا
نشيمن
گرفتهاند.
سه تيره از
آنان كه ماد و
فارس و پارت
باشند هر يكي
به نوبت خود
بنياد فرمانروايي
گذاردهاند
كه هر كدام
بزرگترين و
يا
نيرومندترين
فرمانروايي
در آسيا بوده
است.
اگر
چه كوچيدن
ايـرانيان
از ميهن
باستان خود و
پراكنده شدن
ايشان در
اروپا و آسيا
پيش از زمان
تـاريخ رخ
داده و نوشتهاي
از آن زمان در
دست نيست
ليكن رهنمونهايي
كه از اوستا و
از ديگر جاها
در اين باره
در دست است و
جستوجوهايي
كه از راه
دانش انجام
گرفته، آن را
بسيار روشن
گردانيده.
ما
امروز نيك ميدانيم
كه آريان يا
ايـران پيش
از كوچ در
سرزمينهاي
يخبندان
شمالي ميزيستهاند
كه اوستا آن
را «آئرياويجو»
مي نامد و
چنين ميگويد
كه ده ماه در
آنجا زمستان
بود و تنها دو
ماه تابستان
ميشد.
اينها
در تـاريخ
روشن است و
جاي گفتوگو
نيست كه
ايـران يا
مـردم « اير»
چون به پشته
ايـران
آمدند دستهي
بزرگي از
ايشان كه ماد
ناميده ميشدند،
شمال غربي
ايـران را كه
اكنون
آذربايجان و
شهرهاي
همدان و
كرمانشاهان
و قزوين
اسپهان و
تهـران در
آنجاست، فرا
گرفتند و اين
زمينها به
نام ايشان
سرزمين ماد
خوانده ميشد
كه
آذربايجان «ماد
خرد» و آن بخش
ديگر «ماد
بزرگ» بوده.
مادان بـا آن
كارهاي
تاريخي
بزرگي كه
انجام دادهاند
(از
برانداختن
پادشاهي
بزرگ آشوري و
پيشرفتن
تـا سوريا
و آسياي كوچك)
نه كسانيند
كه فراموش
گردند.
پس
چنان كه ميبينيد
آذربايجان
از آغاز
تـاريخ از
رهگذر مـردم
و زبان، حال
بس روشني ميدارد
و جاي كشاكش و
گفتوگو
دربارهي آن
نيست. آري ما
اين را نيز ميدانيم
كه پيش از
ايـران
بوميان
ديگري در
آذربايجان
مينشستهاند
و ايـران ]ايرها[چون
به آنجا
درآمده و بر
آن بوميان
چيره شدهاند،
دو تيره به هم
درآميختهاند.
ولي اين در
همهجا بوده
است و ما در پي
آن نيستيم كه
بگوييم
مـردم
آذربايجان
يا مـردم
ايـران تنها
از ريشه اير
بودهاند و
هيچ آميختكي
بـا ديگران
نميداشتهاند.
اين خود چيز
بيهودهاي
است و جدايي
ميانه اين
ريشه و آن
ريشه
گذاردن، دور
از خرد ميباشد.
ما
بيش از همه در
پي راستي
هستيم و ميخواهيم
آنچه را
كه بوده به
دست آوريم. ميخواهيم
بگوييم در
آغاز تـاريخ
كه سه هزار
سال پيش
بوده، مادان
در
آذربايجان و
اين پيرامونها
نشيمن داشتهاند
و اگر كسي به
تـاريخ
آشناست اين
ميداند كه
تـا دو
هزار سال
پيش، تركان
از اين
نزديكيها
بسيار دور
بودهاند و
در ميانههاي
اسيا ميزيستهاند،
و اين خود
پندار بسيار
عاميانه است
كه كساني
گويند
آذربايجان
از نخست
سرزمين
تركان بوده و
هيچ سودي از
چنين گفتهاي
در دست
نخواهد بود.
پيش
از اين
درباره ريشه
و نژاد
مردمان هر
كسي آنچه
ميپنداشتي
مينوشتي. در
توريت
ايرانيان را
بـا تازيان
از يك ريشه
شمارده.
مسعودي و
ديگران
كردان را از «بنيعامر»
نگاشتهاند،
ليكن اينها
عاميانه است
و ارجي به آنها
نتوان نهاد.
ما امروز
بهترين راه
براي شناختن
نژاد يك توده
زبان ايشان
را ميشناسيم.
دربارهي
آذربايجان
نيز گذشته از
چيزهاي ديگر
يك نمونه
بسيار نيكي
از زبان آنجا
در آغاز
تـاريخ آنجا
در دست است و
آن اوستا ميباشد.
زيرا شت
زردشت را
چنان كه
نوشتهاند
برخاسته از
آذربايجان
بوده و از سوي
ديگر، زبان
اوستا خود ميرساند
كه در شمال
سروده
گرديده است.
اينها
در آغاز
تـاريخ و در
زمان مادان
است. پس از آن
چون به زمانهاي
هخامنشيان،
اسكندر،
سلوكيان،
اشكانيان و
ساسانيان
بيابيم
يكايك را از
ديده
گذرانيم، در
هيچ يكي پيشآمدي
در
آذربايجان
كه ديگر شدن
مـردم آنجا
را در
بردارد رخ
نداده است.
در
زمان اسكندر
پيشآمدي در
آذربايجان
بوده كه نشان
نيكي از زبان
آنجا به
دست داده، و
آن خود نام «آذربايجان»
است. چنان كه
گفتيم اينجا
را «ماد خرد»
ناميدندي.
ولي چون
اسكندر به
ايـران
درآمد و به
همه جا دست
يافت در
آذربايجان «آتورپات»
نامي از
بوميان
برخاسته،
آنجا را
نگه داشت، و
چون او تـا
ميزيست
فرمانروا
ميبود، از
اينجا
سرزمين به
نام او «آتورپاتكان»
ناميده شد و
همان كلمه
است كه كم كم «آذربايجان»
گرديده و ما
ميدانيم كه
خاندان
آتورپات تـا
چند صد سال
آن فرمانروايي
را نگه ميداشتند
و در زمان
سلوكيان و
اشكانيان
برپا ميبودند.
اگر
چه به اين نام ]آذربايجان[
نيز دست بردهاند
و در برهان
قاطع و ديگر
كتابها،
سخناني
دربارهي
معني آن توان
پيدا كرد ليكن
اينها همه
عاميانه است
و در بازار
دانش ارجي به
آنها نتوان
نهاد. بيكمان
«آذربايجان»
نام ايراني
است و ما معني
آن را بارها
باز نمودهايم.
در
زمان
اشكانيان
تركان رو به
سوي غرب
آورده و به
مرز ايـران
نزديك شدند.
ولي بـا آن
نيرويي كه
پادشاهان
اشكاني را ميبود
باور نكردني
است كه دستههايي
از آنان به
درون ايـران
آمده باشند و
ما در تـاريخ
نشاني از
چنان چيزي
نمييابيم.
در زمان
ساسانيان
تركان ديگر
نزديكتر
بودند و از
شمال و از راه
دربند قفقاز
نيز به ايران
همسايگي
داشتند ليكن
بـا اين همه
گماني به
درآمدن آنان
به
آذربايجان
نيست. شايد در
تـاريخ دستههاي
كوچكي را از
ايشان پيدا
كنيم كه
شاهان
ساساني در
جنگ دستگير
كرده و در اينجا
و آنجا
نشيمن دادهاند.
ولي اينگونه
دستهها،
زود بـا
مـردم
درآميخته از
ميان رفتند و
نشاني از خود
بازنگذاردند.
نامهاي
رودها و كوهها
و شهرها در
آذربايجان
يكي
از چيزهايي
كه مـردم يك
سرزمين و
زبان آنان را
نشان دهد،
نام رودها و
كوهها و ديهها
و شهرها و كويهاست.
زيرا هر
مردمي كه اين
نامها را از
زبان خود
پديد آورند و
به روي آن
چيزها
گذارند، اگر
چه بيشتر
اين گونه
نامها كه
ما امروز ميداريم
معنايي از آنها
فهميده نميشود.
ولي بيگمان
اينها همه
معنا داشتهاند
و ما چون از
راه دانش جستوجود
ميكنيم
معني بسياري
از آنها را
پيدا ميكنيم.
بايد بيگفتوگو
پذيرفت كه
نامهايي كه
به روي رودها
و كوهها و
آباديها و
مانند اينها
گذارده شده
از زبان
مردمي است كه
آن نامها را
گذاردهاند
و اينها هر
كدام معنايي
در آن زبان
داشته و
همانا از روي
آن معني است
كه نامش
گردانيدهاند.
اگر
در
آذربايجان
هم به نام
رودها و كوهها
و آباديها
پردازيم، يك
رشته از آنها،
نامهايي
است كه معناي
روشني ندارد:
همچون
تبريز و خوي
و سلماس و
ارومي و
ويجويه و
ليلاوا و
الوار و
آستارا و
اوجان و ارس و
ازناب و
بسياري
مانند اينها.
رشته ديگري
نامهايي
است كه ما از
راه زبانشناسي
پي به معناي
آنها برده،
يا به گماني
دربارهي آنها
رسيدهايم:
همچون مرند
و آرونق و
مارالان و
مايان و
گهرامدز (گرمادوز)
مراغه و
گيلاندوز و
ديلمگان و
گارارود و
قارقابازار
مانند اينها.
رشته سومي
نامهايي
است كه خود
معناي روشني
دارد: همچون
سردرود و گرمرود،
زرين رود و
گريوه و
روييندز و
هشتادسر و
باكو و بسيار
مانند اينها.
دربارهي
اين نامها
به سخن بس
درازي نياز
است كه ما در
اينجا
ميدان آن را
نميداريم و
تنها اين
اندازه مينگاريم
كه رشته نخست
گويا بسياري
از آنها از
زمانهاي بس
دوري باز
مانده و برخي
شايد يادگار
زبانهايي
است كه پيش از
رسيدن
ايـران به
اينجا
رواج داشته
است و اين است
ما هيچ
مانندگي
ميانه آنها
بـا زبانهاي
آريان نمييابيم:
همچون
خوي و سلماس
و ارومي و
مانند اينها.
ولي بسياري
نيز اگر چه ما
معناي آنها
را نميدانيم،
اين ميدانيم
كه از زبان
آريان بيرون
نيست: همچون
از ناب و
اهراب و
ليلاوار و
نخچوان و
بردوا و
مانند اينها.
اما دو رشته
ديگر چون
معناي آنها
را ميدانيم
آشكار ميبينيم
از زبان
آريان است و
اين رهنمون
ديگر ميباشد
كه مـردم
باستان
آذربايجان
جز از نژاد
ايـران يا
آريان نبودهاند
و پارهاي از
اين نامها،
ياد مادان را
دربرميدارد.
آذري
يا زبان
آذربايجان
پس
از اسلام
تـاريخ
آذربايجان
از ديدهي
مـردم و
زبان، ديگر
روشنتر است
و ما نوشتههايي
از تـاريخنگاران
و جغرافينويسان
عرب در دست ميداريم.
بايد
دانست جنبش
اسلامي راه
بس پهناوري
براي كوچ عرب
باز كرد و
اينان كه
صدها سال و
هزارها سال
در ريگستان
خشك و بيبار
عربستان به
سختي زيسته و
هميشه چشم به
سوي سرزمينهاي
سبز و پربار
عراق و
ايـران و
سوريا دوخته
بودند، به يك
بار راه آرزو
را بازديده.
رو
به سوي كوچ
آوردند و در
همان زمان
دستههاي بس
انبوهي از
ايشان در اين
گوشه و آن
گوشه ايـران
جا گرفتند. و
آذربايجان
را در سايهي
چمنهاي سبز
و چراگاههاي
پهناور و آبهاي
فراوان بيشتر
پسنديدند و
در اينجا
بيشتر
نشيمن
گرفتند و
رشته كارها
تـا دويست
و سيصد سال در
دست ايشان ميبود.
بـا اين همه
آذربايجانيان،
زبان و نژاد
خود را از دست
ندادند و كمكم
تازيان به
آنان در
آميخته
نابود
گرديدند.
جغرافينويسان
عرب كه از
آذربايجان
در آن زمان
سخنراندهاند،
زبان آنجا
را جداگانه
ياد كرده و آن
را «آذري»
ناميدهاند.
ما اينك
نگارشهاي
آنان را در
اينجا
ميآوريم.
1ـ
پسر حوقل كه
در نيمه يكم
صده چهارم،
كتاب «المسالك
و الممالك» را
نوشته، در
سخن راندن از
آذربايجان و
آران و
ارمنستان
چنين ميگويد:
«زبان مـردم
آذربايجان و
زبان بيشتري
از مـردم
ارمنستان
فارسي و عربي
است ليكن
كمتر كسي به
عربي سخن
گويد و آنان
كه به فارسي
سخن گويند،
به عربي
نفهمند. تنها
بازرگانان و
زمينداران (ارباب
الضياع)اند
كه گفتوگو
بـا اين زبان
نيك توانند.
برخي تيرهها
نيز در اينجا
و آنجا
زبانهاي
ديگري ميدارند
چنان كه
مـردم
ارمنستان به
ارمني و
مـردم بردعه
به آراني سخن
گويند و در آنجا
كوه مشهوري
است كه «قبق»
ناميده شود و
زبانهاي
گوناگون
فراوان از آن
كافران آن
كوه را فرا
گرفته است.»
2ـ
مسعودي
تـاريخنگار
به نام نيمههاي
صدهي چهارم
هجري در كتاب
«التنبيه و
الاشراف» چون
استانهاي
ايـران را از
آذربايجان و
ري و تبرستان
و خراسان و
سيستان و
كرمان و فارس
و خوزستان و
ديگر جاها ميشمارد
چنين ميگويد:
«همهي
اين شهرها و
استانها يك
كشور بود و يك
پادشاه
داشت، و
زبانشان هم
يكي بود، اگر
چه به نيم
زبانهاي
گوناگون ـ از
پهلوي و دري و
آذري و ديگر
مانند اينها
ـ بخشيده ميشد.»
3ـ
جهانگرد و
دانشمند به
نام
ابوعبدالله
بشاري مقدسي
در كتاب «احسن
التقاسيم» كه
در نيمهي
دوم صدهي
چهارم
پرداخته،
كشور ايـران
را به هشت بخش
كرده ميگويد:
«زبان
مـردم اين
هشت اقليم
عجمي است. جز
اين كه برخي
از آنها دري
و برخي باز
بسته (منغلقه)
است و همگي را
فارسي نامند.»
سپس چون از
آذربايجان
سخن ميراند
چنين ميگويد:
«زبانشان
خوب نيست و در
ارمنستان به
ارمني و در
آران به
آراني سخن
گويند.
فارسيشان را
توان فهميد.
در پارهي
حرفها به
زبان
خراساني
ماننده و
نزديك است.»
4ـ
ياقوت حموي
جغرافينگار
دانشمند صدهي
هفتم دربارهي
آذربايجان
مينويسد: «
نيمزباني
دارند كه
آذريه
ناميده شود و
كسي جز از
خودشان
نفهمد.»
از
اين نوشتهها
كه از
دانشمندان
شناخته
جغرافي و
تـاريخ صدههاي
پيشين
تـاريخ هجري
آورديم،نيكروشن
است كه در آن
زمانها،
زبان يا نيمزباني
كه در
آذربايجان
سخن گفته ميشده
شاخهاي از
فارسي بوده و
آن را «آذري»
ميناميدهاند.
(چنان كه نيم
زباني را كه
در آران روان
بوده آراني
ميخواندهاند)
و در آن زمانها،
نشاني از
زبان تركي در
آذربايگان (همچنان
در آران)
پديدار
نبوده است.
در
اين باره ما
گواه ديگري
از سرگذشت
ابوالعلاي
معري و شاگرد
او ابوزكريا
خطيب تبريزي
در دست ميداريم.
بدينسان كه
ازكريا از
هوش و زيركي
استاد خود
ابوالعلا@
سخن رانده،
چنين ميگويد
كه روزي در
مسجد معره
پيش او نشسته
بودم و يكي از
كتابهايش
را بر وي ميخواندم.
ناگهان يكي
از همشهريان
خود را ديدم
كه از در مسجد
درآمد و ميخواست
به نماز
ايستد. من دو
سال بود كه در
معره زيسته و
كسي را از
مـردم شهر
خود نديده
بودم. از اين
رو از ديدن او
حالم
ديگرگون شد.
ابوالعلا@
حال مرا
دريافته
پرسيد: تو را
چه روي داد؟
گفتم: پس از آن
كه سالها
كسي را از
مـردم شهر
خود نديده
بودم اكنون
يكي از
همسايگان
خويش را در
اينجا
ميبينم.
گفت:
پس برخيز و
بـا وي گفتوگو
كن. گفتم: تـا
درس به
انجام رسد.
گفت: برخيز،
من چشم به راه
تو ميدارم.
من برخاسته
نزد آن مرد
همسايه رفتم
و به آذري گفتوگوي
فراوان
كرديم و هر چه
ميخواستم
از وي پرسيدم.
و چون پيش
استاد
برگشته
نشستم،
پرسيد: اين چه
زباني بود كه
گفتوگو
داشتيد؟
گفتم: اين
زبان مـردم
آذربايجان
است. گفت: من
آن را نميشناختم
و آنچه
به هم
گفتيد،
نفهميدم. ولي
كلمههاي
شما را به ياد
خود سپردم. ميگويد:
همهي كلمهها
را كه به هم
گفته بوديم
باز گفت و من
از هوش او بس
در شگفت شدم.
از
شگفتيهاست
كه در
كتابنامه
دانشوران كه
در زمان
ناصرالدينشاه
چند تني آن را
پرداختهاند،
ترجمه اين
سرگذشت را
آورده و «الاذريه»
]را[«زبانان
تركان» ترجمه
كردهاند و
اين خود
رهنمونست كه
نويسندگان
آن كتاب زبان
ديگري براي
آذربايگان
در هيچ زباني
سراغ نميداشتهاند.
از سوي ديگر
اين لغزشي از
ايشان است كه
در ترجمه به
پندار خود
كار بسته و بيآنكه
چگونگي را
باز نمايند
به جاي آذري،
زبان تركان
گذاردهاند.
و اين دستاويز
ديگري در دست
كساني شده كه
آذربايجان
را از نخست
ميهن تركان
ميپندارند.
|