پاسخى به نامه «اران ولايتى است از آذربايجان‏»

عباس كيهان‏فر

گروه مطالعات آسياى مركزى و قفقاز

پس از مطالعه نامه آقاى صمد سردارى‏نيا مندرج در شماره 42 مجله مشكوة كه نقدى بر بخشهايى از مقاله چاپ شده نگارنده در شماره 40 همان مجله تحت عنوان «جمهورى مسلمان‏نشين آذربايجان‏» بود، درصدد برآمدم جهت تنوير اذهان و افكار خوانندگان عزيز بويژه محققان بى‏غرض نكته‏ها و مطالب جديدى را افزون بر داده‏هاى پيشين يادآورى كنم و قضاوت نهايى را به عهده اهل قلم و صاحبنظر محول نمايم.

آنچه بيش از همه مورد توجه و اعتراض آقاى سردارى‏نيا در مقاله مزبور قرار گرفته و از عنوان نامه نيز پيداست آن است كه ايشان كوشيده‏اند با استناد به چند منبع داخلى و خارجى كه عمدتا مربوط به قرن ششم هجرى به بعد به شمار مى‏روند ثابت كنند اولا نام واقعى و تاريخى منطقه، اران نبوده بلكه آذربايجان بوده و اران ولايتى از آذربايجان به‏شمار مى‏رفته است و اين دو هيچ وقت از همديگر جدا نبوده‏اند. ثانيا آراء و نظريات متفكران معاصر در اين كه نام آذربايجان از طرف مساواتيها به اين خطه داده شده است مردود و غيرقابل اعتماد است.

با استناد به گفته‏ها و نوشته‏هاى ايشان به ايراد مطالبى كوتاه درخور جواب نامه مى‏پرازم. اما قبل از هر چيز بايد خود نويسنده نامه را مورد خطاب قرار داد و گفت:

از آنجا كه اصولا هر گونه تحقيق دقيق و فراگير بايد مستند و با مراجعه به متون و نسخه‏هاى خطى كهن صورت گيرد، متاسفانه جنابعالى نه تنها از اين شيوه غافل بوده‏ايد و منابع مورد نظرتان از چنين امتيازى برخوردار نيست‏بلكه براى اثبات مدعاى خويش از آثار كسانى بهره برده‏ايد كه ملاك داوريهايشان غيرمنصفانه و دور از واقعيت‏بوده و واجد حقايق تاريخى و واقعى نيست. حال آن كه براى ارزشمند بودن يك كار تحقيقى و پژوهشى ناگزير بايد از متون تاريخى و جغرافيايى معتبر و موثق جغرافيدانان و مورخان گذشته و حال بهره گرفته و آنها را مورد استفاده قرار داد.

در آغاز به اختصار بايد گفت كه اران و آذربايجان ايران در يك اقليم و يا يك محدوده جغرافيايى قرار نگرفته بودند كه ما بخواهيم آنها را يكى بدانيم چرا كه هر كدام از آنها سرزمينى مستقل و جدا از هم بوده‏اند و صحت اين مطلب را مى‏توان از لابلاى اكثر مدارك و اسناد باز يافت. هر چند در برخى از فرهنگها و كتابها نيز چنان كه منتقد محترم ذكر كرده‏اند، محدوده آن دو يكى دانسته شده و اران ولايتى از آذربايجان شمرده شده است. اما در مقام مقايسه به اين نتيجه مى‏رسيم كه انديشه‏هاى صاحبان آثار دسته اول بر آراء دسته دوم برترى داشته و از قوت و اعتبار بيشترى برخوردار است.

استرابون از جغرافى‏نويسان سده اول پيش از ميلاد مسيح نام باستانى اران را آلبانيا دانسته و با استناد به نوشته‏هاى تئوفانس ميلتى در بخش يازدهم كتاب جغرافياى خود چنين آورده است: «آلبانيا سرزمينى است كه از جنوب رشته كوههاى قفقاز تا رود كر و از درياى خزر تا رود آلازان امتداد دارد و از جنوب به سرزمين مادآتروپاتن محدود است‏».

اين نظريه نشانگر آن است كه آلبانياى قفقاز به نام آتروپاتن يا آذربايجان مشهور نبوده و اين دو سرزمين از يكديگر جدا بوده‏اند به طورى كه مرزهاى جنوبى آلبانيا به سرزمين مادآتروپاتن محدود مى‏شده است.

پلينيوس جغرافى‏نگار و تاريخ‏نويس ديگر سده نخست ميلادى در كتاب خود تاريخ‏طبيعت در اين‏باره نوشته است: «آلبانها در دشتهاى اطراف رود كر سكونت داشتند و رود آلازان آنها را از ايبريان (گرجيها) جدا مى‏كرد». (1)

مى‏بينيم كه اظهارنظر پلينيوس نيز به نوشته استرابون بسيار نزديك است. در زمان انوشيروان نيز كه مملكت ايران به چهار كوست (سمت) تقسيم مى‏شد سرزمينهاى آذربايجان و قفقاز جنوبى در كوست آتورپاتكان قرار داشتند و آلبانيا (اران) از سرزمينهايى بود كه در شمال آذربايجان واقع شده بود و شمالى‏ترين كرانه درياى خزر و پايتختش پرتو (بردعه) مرزبان‏نشين بوده است. (2)

در جنگ هراكليوس امپراتور روم با خسرو پرويز ساسانى، وى در فصل زمستان با گرفتن پنجاه‏هزار اسير از آذربايجان به طرف سرزمينهاى شمال ارس بويژه آلبانى كه داراى زمستانهاى معتدل است‏به راه افتاد و پس از گذشتن از ارس و ماندگار شدن در آلبانى به نوشته تاريخ آغوانك به شاهان آغوانك (آلبانى، اران)، ايبرى (گرجستان) و ارمنستان نامه نوشت و از آنان خواست كه لشگريان رومى را در جنگ عليه ايران يارى كنند. (3)

از مطالب فوق و ساير آثار به جا مانده از جمله كتيبه موبد كرتير، متعلق به اوايل دوره ساسانى، كه در آن از افروخته شدن آتش مغان در ايران و انيران (خارج از ايران) سخن به ميان رفته است، بروشنى مى‏توان دريافت كه آذربايجان بخشى از ايران بود اما آلبانياى قفقاز از سرزمينهاى انيران به‏شمار مى‏رفت. (4)

در همين جهت‏با نگاهى به آثار دوران اسلامى بحث را پى مى‏گيريم و درمى‏يابيم كه اكثريت قريب به اتفاق صاحبان آن آثار به هنگام اشاره به حدود و شهرهاى سرزمينهاى اران و آذربايجان، آن دو را مستقل از هم ذكر كرده‏اند.

ابن فقيه كه اثر خود را در سال 290 ه 0 ق تاليف نموده سرزمين ارمنستان را چهار بخش دانسته و آن بخشها را «ارمينيه اول و دوم و سوم و چهارم‏» ناميده است. او در اين بخش‏بندى اران را جزء بخش اول بلاد ارمينيه آورده و برذعه، بيلقان، قبله، شيروان، شابران، شكى، شمكور (شامخور) و بلاسجان (بلاشگان) را از شهرهاى اران ياد كرده است. وى در ادامه مى‏افزايد: حد آذربايجان تا رود رس (ارس) و كر است. (5)

ابن حوقل با ارائه تصوير جداگانه از سه ناحيه ارمينيه، آذربايجان و اران در اثر خود، رود ارس را مرز ميان آذربايجان و اران دانسته و مى‏گويد: «درياى خزر از مغرب به اران و حدود سرير و بلاد خزر و بخشى از بيابان غزان محدود است. او شهرهاى برذعه، جنزه (گنجه)، شمكور، شماخيه، شروان، شابران، قبله و شكى را از سرزمين اران، و شهرهاى اردبيل، داخرقان، (6) تبريز، سلماس، خوى، بركرى، اروميه، مراغه، اشنه، ميانج، مرند، برزند را جزو آذربايجان معرفى كرده است‏». (7)

ابن خردادبه متوفاى سال 300 ه 0 ق از اران و آذربايگان و شهرهاى آن دو جداگانه ياد كرده است.

شهرها و روستاهاى آذربايجان را در جنوب ارس دانسته و از اران، تفليس، برذعه، بيلقان، قبله و شيروان جداگانه ياد كرده و افزوده است كه شهرستانهاى اران و جزران (گرجستان) و سيسجان جزو بلاد خزر بودند كه در روزگار انوشيروان به تصرف او درآمدند. (8)

كتاب الاعلاق النفيسه نگاشته شده به سال 290 يا 310 ه خوره‏هاى آذربايجان را اردبيل، مرند، باجروان، ورثان و مراغه ذكر نموده و خوره‏هاى ارمينيه را نيز اران، جزران، نشوى (نخجوان)، خلاط، دبيل و ... آورده است. (9)

اصطخرى نيز در اثر جغرافيايى خود با ترسيم نقشه‏هاى جداگانه از سه ناحيه ارمينيه و اران و آذربيجان، اران را از آذربايجان جدا مى‏داند و مى‏گويد: «در همه اران شهرى بزرگتر از بردع و دربند و تفليس نيست‏». وى شهرهاى اران را بيلقان، ورثان، برديج (برزنج)، شماخى، شيروان، ابخاز، شابران، قبله، شكى، گنجه و شمكور نام برده است. و بردع را پايتخت اران و اردبيل را مركز آذربايجان دانسته است. (10)

مقدسى در قرن چهارم ه 0 ق از سرزمين رحاب (11) ياد كرده و آن را به سه خوره بخش نموده است. نخستين آنها از بالاى درياچه «اران‏» است، سپس ارمينيه و در پايان «آذربايجان‏» باشد. اران نزديك 13 سرزمين رحاب است كه همچون جزيره‏اى در ميان درياچه و رود «ارس‏» و رود «مك‏» آن را از درازا مى‏شكافد. قصبه آن برذعه است. از شهرهايش: تفليس، قلعه، خنان، شمكور، جنزه، برديج، شمارخيه، شروان، باكوه، شابران، باب الابواب، ابخاز، قبله، شكى، ملاذگرد، تبلا مى‏باشد. (12)

صاحب تاريخ يعقوبى، اران را از استانهاى ارمنستان آورده كه به آن ارمنستان چهارم مى‏گفتند و قباد پادشاه ايران آن را فتح كرد. همچنين در كتاب جغرافياى خويش البلدان، ارمنستان را سه بخش نام برده و گويد: «بخش اول شهر دبيل، قاليقلا، خلاط و شمشاط و سواد. بخش دوم: شهر بردعه و شهر بيلقان و شهر قيله (قبله) و شهر دربند. بخش سوم: شهر خزران (جرزان) و شهر تفليس و شهرى كه معروف به مسجد «ذى القرنين‏» است‏». و شهرهاى آذربايجان را نيز از قرار زير دانسته است: اردبيل، برزند، ورثان، برذعه، شيز، سراة، (13) مرند، تبريز، ميانه، اروميه، خوى و سلماس. (14)

در كتاب فتوح البلدان نيز اران بخشى از ارمينيه آمده كه انوشيروان قوم دلير سياسيجان را در شهرهايى از اران اسكان داد. (15)

در تاريخ بلعمى مى‏خوانيم: فريدون به زندگانى خويش جهان [ملك] را ميان فرزندان خود به سه قسمت كرد: ترك و خزران و ... طوج [تور] را داد و او را فغفور نام كرد; زمين عراقين... پارس و سند و... همه ايرج را داد... ولايت او بدو باز خواندى ايران‏شهر; زمين مغرب و روم و سقلاب و آذربايگان و اران و كرج تماميت مرسلم را داد و او را قيصر نام كرد. (16)

در كتاب نزهة المشتاق (17) از آثار ابوعبدالله محمدبن محمد الادريسى متعلق به سده ششم ه 0 ق نيز نقشه سرزمينهاى آذربايجان، اران، ارمنستان، سرير و بلاد خزر جداگانه رسم شده است. (18)

مؤلف آثار البلاد و اخبار العباد جايگاه اران و آذربايجان را در دو اقليم متفاوت از اقاليم هفتگانه ذكر كرده و نوشته است: آذربايجان در اقليم چهارم واقع شده و سرزمينى است پهناور بين اران و كوهستان، در صورتى كه اران در اقليم پنجم قرار گرفته و جزو ايالات غيرايرانى آمده است. (19)

صاحب معجم‏البلدان گويد: «اران ولايتى وسيع و داراى بلاد بيشمار است كه جنزه يكى از آنهاست و مردم آن را گنجه نامند ديگر بردعه، شمكور و بيلقان. بين آذربايجان و اران رودى است كه به آن الرس گفته مى‏شود. آنچه مجاور اين رود است از جانب مغرب و شمال از ولايت اران است و آنچه در مشرق اين رود واقع شده از آذربايجان است و اران همچنين نام يك قلعه مشهورى است از نواحى قزوين‏». (20) كه البته منظور ما در اين مقال مسلما نظر اول ياقوت حموى مى‏باشد.

همو در اثر ديگر خود المشترك، رود رس (ارس) را مرز ميان اران و آذربايجان ضبط كرده و به هنگام سخن از اقليم اران، آن را اقليمى مشهور ميان آذربايجان و ارمنستان خوانده است. (21)

در ذيل تاريخ گزيده در ذكر وقايع سال 744 قمرى مى‏خوانيم: «... روز ديگر از آب ارس گذشته به راه گوگجه دنگز متوجه اران شدند...».

نيز در حوادث سال 748 قمرى آمده: مملكت آذربيجان و عراق عجم و اران و موغان و بعضى از گرجستان و كردستان و تراكمه بر امرا و نوكران قسمت كرد. (22)

حسن پيرنيا حدود آذربايجان را در عهد اشكانيان از جانب شمال با ارمنستان بزرگ و اران و از طرف غرب با ارمنستان بزرگ و كوچك و كردون (كردستان) و آديابن و از سمت جنوب با مادبزرگ ذكر كرده، ولى از جانب مشرق اطلاعى به دست نداده است. (23) از گفته پيرنيا به خوبى مى‏توان پى برد كه اران (آلبانى قفقاز) و آذربايجان (اتورپاتكان) در دوران پادشاهان اشكانى نيز دو ناحيه مستقل و جدا از هم بوده است.

گذشته از اظهارنظرهاى نويسندگان و مورخان و جغرافى‏نگاران پيش از اسلام و پس از آن در پيرامون حدود آذربايجان و اران و نام بردن شهرهاى آن دو به طور جداگانه، دانشمندان و محققان صاحبنظر قرون وسطى و معاصر نيز از اين امر غافل نبوده و هر كدام به نحوى مطالبى اظهار داشته‏اند، از جمله:

موسى كاگان كاتواتسى مورخ و مؤلف كتاب تاريخ آغوان، در قرن دهم ميلادى، ضمن بحث در پيرامون آلبانياى قفقاز، حدود آن منطقه را از ايبرى (گرجستان) تا دروازه هونها (دربند قفقاز) و رود ارس نوشته است. (24)

بارتولد خاورشناس مشهور روسى گويد: «ارس كه در قديم مصب جداگانه از كر داشت‏سرحد بين آذربايجان و اران (آلبانى قديم) بود». (25) به عقيده وى، اران همان آلبانياى روزگار باستان است كه از ناحيه دربند در شمال شرق تا شهر تفليس در غرب و تارود ارس در جنوب و جنوب غرب امتداد داشت. (26)

مشابه چنين نظرياتى در آثار برخى ديگر از محققان و مورخان ارمنى و روسى قرن بيستم همچون برخوداريان، دورن، كريمسكى، يامپولسكى و ... به چشم مى‏خورد كه به دليل طولانى بودن گفتار مورد نظر به ذكر اسامى آنان بسنده كرديم. پژوهشگران و علاقه‏مندان و اهل فن به منظور اطلاع بيشتر در اين‏باره مى‏توانند به كتاب آذربايجان و اران (آلبانياى قفقاز) تاليف عنايت‏الله رضا مراجعه كنند.

با توجه و دقت‏نظر به مدارك و شواهد گويا و مستند كه به نمونه‏هايى چند از آنها اشاره شد به اين نتيجه مى‏رسيم كه اران و آذربايجان دو نام جغرافيايى بوده و بر دو منطقه جداگانه اطلاق مى‏شده است و درست نيست كه بگوييم «اران ولايتى است از آذربايجان‏».

اما درباره تغيير نام اران به قره‏باغ، مورد نظر مؤلف، هر چند در كتاب يادداشتهاى قزوينى و برخى ديگر از نوشته‏ها به اين مطلب اشاره شده است، اما نبايد نظريات ديگران را نيز از نظر دور داشت چنان كه مؤلف فرهنگ جهانگيرى مى‏نويسد: از زمان مغول قسمت جنوبى اران، قراباغ خوانده مى‏شده است. (27)

يا در ذيل تاريخ گزيده چنين مى‏خوانيم: «در 28 رمضان سال 759 ه ق چهل‏وهفت امير غلف شمشير آبدار گشتند. آنها كه بيرون بودند چون اين خبر بديشان رسيد عازم نخجوان شدند و اخى جوق را برگرفتند و به قراباغ اران رفتند. قريب دو ماه در اران و بردع بودند... در زمستان سال 761 ه 0 ق به عمارت رشيدى نقل مكان كرد و به قراباغ اران رفت و آنجا قشلامشى كرد به سبب وبا و طاعون كه در ولايت آذربيجان بود... در سال 784 ه 0 ق سلطان احمد به طرف نخجوان رفت و از راه سيسجان (28) به قراباغ اران رفت... در سال 785ه0ق سلطان احمد به تبريز آمد و در فصل خريف متوجه بغداد شد و امير محمد دواتى و اميرسنتاى را به قراباغ اران فرستاد». (29)

باز در كتاب حبيب السير چنين آمده است: «در سال 694 ه 0 ق غازان‏خان پادشاه مغولان به قراباغ اران رفته قوريلتاى فرمود... به سال 736 ه ق وفات سلطان ابوسعيد بهادرخان در نواحى قراباغ اران به وقوع پيوست و در مدفنى كه در حوالى سلطانيه بنا نهاده بودند مدفون گرديد... امير تيمور گوركانى جهت قشلاق، قره‏باغ اران را اختيار كرده به آن ديار رفت‏». (30)

مؤلف محترم از سوى ديگر، بدون ذكر هيچ علت‏خاصى، در نامه خويش، هدف غايى نوشته‏ها و پژوهشهاى محققان ايرانى و غيرايرانى مخالف با نام واقعى امروزى جمهورى آذربايجان را، خصومت و دشمنى با مسلمانان آذرى و حتى نابودى آنان دانسته‏اند. حال آن كه با اندكى تامل و نگرش محققانه درمى‏يابيم كه بيشتر نويسندگان ايرانى بجز برخى از آنان خودشان اهل آذربايجان ايران مى‏باشند كه به زبان مادرى و ميهن ايران علاقه‏مند بوده و بدان عشق مى‏ورزيدند. بنابراين دليلى نمى‏ديدند كه در تحقيقات و آثار خود احساسات مسلمانان آذرى را جريحه‏دار سازند. زيرا خودشان بهتر واقف بودند كه در صورت ثبوت نظريه مغرضانه آنان، گذشته از اين كه حيثيت‏شغلى‏شان به خطر خواهد افتاد آثار قلمى آنها نيز زير سؤال و ذره‏بين قرار خواهد گرفت و خدشه‏دار خواهد شد.

نگارنده پس از مطالعه نامه دوست عزيزمان بخوبى دريافتم منشا استناد ايشان در پافشارى اين سخن: «جمهورى آذربايجان از سابق به اين منطقه اطلاق مى‏شده و اختصاص به دوران حاكميت‏حزب مساوات ندارد.»، بيشتر خاورشناسان روسى هستند. ولى بايد گفت‏بجز نظريات معدودى از آنان امثال بارتولد و ... به انديشه‏هاى ساير مؤلفان روسى نمى‏توان چندان اعتماد كرد، چرا كه با توجه به اغراض و مقاصد استعمارى روسها در ايران بويژه در قرون 19 و 20 ميلادى نوشته‏هاى آنان نمى‏تواند از پايه و اساسى محكم برخوردار باشد. با اين همه بهتر است در اين مقال براى روشن شدن بيشتر مدعاى خويش بجز منابع و مآخذ اشاره شده از نظريات و افكار ديگران نيز بهره گيريم.

صاحب فرهنگ معين گويد: «اران سرزمينى در شمال غربى ايران و مغرب درياى خزر در قفقاز كه روسها بدان نام آذربايجان شوروى داده‏اند. شهرهاى عمده آن باكو، گنجه، شماخى، دربند، ايروان و نخجوان و از شهرهاى قديم آن برذعه است كه اكنون خرابيهاى آن پيداست (31) ».

احمد كسروى مى‏نويسد: «شگفت است كه اران را اكنون آذربايجان مى‏خوانند. در صورتى كه آذربايجان يا آذربايگان نام سرزمين ديگرى است كه در پهلوى اران و بزرگتر و مشهورتر از آن مى‏باشد و از ديرباز همواره اين دو سرزمين از يكديگر جدا بوده و هيچ گاه نام آذربايگان بر اران گفته نشده است. و ما تاكنون ندانسته‏ايم كه برادران ارانى بعد از كسب حكومت آزادى براى سرزمين خود به چه دليل نام تاريخى و كهن خود را كنار گذشته و نام آذربايگان را انتخاب نمودند؟ اصولا چه سودى را از اين نامگذارى جديد اميدوار بودند؟ اين ايراد نه از اين خاطر است كه نام سرزمين ما را برگزيده و ما نمى‏خواهيم چنين باشد، چرا كه آذربايگان را از اين كار هيچ‏گونه زيانى نيست، بلكه از اين جهت است كه برادران ارانى ما در آغاز زندگى ملى و آزاد خود به تاريخ و گذشته سرزمينشان پشت پا مى‏زنند و اين خود زيانى بزرگ است و در تاريخ چنين كار شگفت‏سابقه ندارد (32) ».

باز آمده است: «شورويها نام يكى از بخشهاى قفقاز يعنى اران باستانى را آذربايجان شوروى نهادند تا از اين همنامى در راه تامين مقاصد سياسى و منطقه‏اى خود سودجويى نموده و به مردم آذربايجان ايران يعنى آذربايجان راستين يكى شدن و الحاق به آذربايجان دروغين شوروى را تلقين كرده باشند (33) ».

اين احتمال نيز هست كه نامگذارى آذربايجان بر اران و شيروان در قفقاز به درخواست و سياست تركان عثمانى صورت گرفته باشد، زيرا تركان بعد از چند بار حمله به آذربايجان ايران و كشتار فراوان با مقاومت مردم دلير آن سرزمين روبرو گشتند و نتوانستند از طريق مستقيم مردم آذربايجان را به سوى خود جلب كنند. از اين‏رو به طور غيرمستقيم درصدد برآمدند نخست قفقاز و آذربايجان را زير نام واحد «آذربايجان‏» متحد نموده سپس دو سرزمين ياد شده را ضميمه خاك خود سازند. (34)

آقاى رحيم رئيس‏نيا معتقد است: «حتى در صورت حاكم بودن يك فرمانرواى واحد در دو سوى ارس در طول تاريخ، باز دليلى ندارد كه هر دو منطقه به يك نام خوانده شوند». او مى‏افزايد: «آنچه محقق است‏بخش اعظم سرزمينى كه امروز آذربايجان شوروى خوانده مى‏شود در زمان ساسانيان آلبانى (اردان، الوانك، اغوان و...) ناميده مى‏شده و بعد از پيروزى اعراب، اران گفته شده است... اما چون اين ولايت معمولا از نظر ادارى وابسته به آذربايگان بوده از طرف برخى از پژوهندگان جزئى از اين ايالت‏شمرده شده است‏». (35)

استاد فاضل و ارجمند آقاى محمدجواد مشكور نيز نوشته است: «ايالت اران كه در دوران اسلامى به اين نام مشهور بود از زمان تركان قراقويونلو و آق قويونلو تا جنگ جهانى اول «قراباغ ... (باغ سياه يا باغ بزرگ) خوانده مى‏شد. پس از شكست روسيه تزارى مردم آن ناحيه دعوى استقلال كرده در سپتامبر سال 1918 ميلادى حكومتى به نام آذربايجان تحت نفوذ دولت عثمانى تشكيل دادند. غرض از اين نامگذارى اين بود كه از ضعف دولت مركزى ايران در اواخر قاجاريه استفاده كرده آذربايجان ايران را كه مردم آن مانند اهالى قره‏باغ به لهجه‏هاى تركى سخن مى‏گفتند با آذربايجان ساختگى به هم پيوند داده و در دو سوى رود ارس حكومتى تحت نفوذ عثمانى تشكيل دهند ولى تركان بزودى شكست‏خورده و امپراتورى عثمانى تجزيه شد (36) ». با اندكى دقت درمى‏يابيم اين نظر استاد هم درست مشابه نظر احتمالى آقاى عنايت‏الله رضا مى‏باشد كه ذكر آن گذشت.

آقاى كريم كشاورز مترجم معروف آثار مؤلفان روسى نيز در اين‏باره مى‏گويد: «خان‏نشين يا ناحيه بادكوبه و گنجه و ... هيچ‏گاه به نام «آذربايجان‏» خوانده نمى‏شده بلكه اين اسم را حكومت زودگذر مساواتيها كه توسط ارتش سرخ شوروى سرنگون شد بر آن منطقه گذاشت كه تاكنون به اين نام باقى مانده است (37) ».

مورد ديگر در نامه نويسنده عزيز اشاره به شهرهاى نخجوان و گنجه بوده كه اين دو شهر را با استناد به منابع قرن هشتم هجرى به بعد از شهرهاى آذربايجان ياد كرده است. در جواب بايد گفت اولا آثار كهن و قديمتر از منابع موردنظر ايشان در دسترس داريم كه اين دو شهر را از نواحى و بلاد اران و ارمينيه ضبط كرده‏اند. ثانيا با فرض متعلق بودن اين دو شهر به ناحيه آذربايجان نمى‏توان اران را ولايتى از آذربايجان به شمار آورد چرا كه كل ناحيه اران تنها به اين دو شهر اطلاق نمى‏شد بلكه شهرهاى ديگرى همچون برذعه، برزنج، بيلقان، گنجه، شمكور و ... را نيز شامل مى‏گشت، چنان كه سترنج‏شهرهاى ياد شده را از شهرهاى ايالت اران نام برده است. (38)

در كتاب حدود العالم تاليف به سال 372 ه 0 ق نخجوان از شهركهاى ارمينيه ياد شده است (39) همان‏طور كه ابن رسته نيز همين مطلب را در حدود يك قرن پيش از مؤلف حدودالعالم در كتاب خود اشاره كرده بود كه پيش از اين بدان پرداختيم.

ابوالفداء مى‏نويسد: «در الانساب آمده كه نشوى بلدى است پيوسته به بلاد آذربايجان و ارمينيه، و آن از اعمال اران است... ابن سعيد گويد: نخجوان در شمال رود كر است و آن از بلاد شرقى اران است. مغولان سرتاسر آن را ويران كردند و مردمش را كشتند (40) ».

ابن حوقل، ارمنستان (ارمينيه) را به دو بخش داخلى و خارجى تقسيم كرده و نشوى (نخجوان) را ناحيه‏اى از ارمينيه داخلى دانسته است. (41)

در كتاب معجم البلدان در يك جا نخجوان و در جاى ديگر نشوى آمده است. ياقوت مى‏نويسد: «برخى نخجوان را به صورت نقجوان نيز نوشته‏اند و نخجوان همان نشوى است‏». وى نخجوان را انتهاى آذربايجان ذكر كرده است. وى در جاى ديگر زير عنوان نشوى مى‏گويد: «بعضى آن را از نواحى اران و متصل به ارمنستان مى‏دانند كه در بين عوام به نقجوان و نخجوان شهرت دارد (42) ».

درباره شهر گنجه هم به دو مطلب بايد اشاره كرد: اول آن كه اين شهر نيز در بيشتر آثار جغرافى‏نگاران دوره اسلامى كه به صورت جنزه (معرب گنزه) آمده از شهرهاى سرزمين اران معرفى شده است نظير حدودالعالم، صورة‏الارض، مسالك و ممالك اصطخرى، احسن التقاسيم، معجم‏البلدان، برگزيده مشترك ياقوت حموى و ... كه به دليل اجتناب از تكرار مجدد گفته‏هاى آنان به نام بردن عناوين آثار آنان اكتفا شد. همچنين در تاييد و صحت نظريه فوق به يادداشتهاى چند تن از خاورشناسان نيز ناگزير بايد اشاره‏هايى بكنيم از آن جمله لسترنج است كه گويد: «شهر گنجه در شمال باخترى برذعه در جاده تفليس واقع بوده كه اكنون اليزابت پل نام دارد و جغرافى‏نويسان عرب آن را جنزه نوشته‏اند و اين شهر در ايالت اران قرار گرفته بود، (43) ...

لسترنج در نقشه شماره 3 ضميمه كتاب خود در صفحه 80 ، آذربايجان و اران را دو منطقه جداگانه ترسيم نموده و گنجه را در قسمت اران ثبت كرده است.

بارتولد نوشته است: «ايالت گنجه و قسمتى از بادكوبه جزو اران بودند... اعراب گنجه را جنبره مى‏خواندند و اكنون به يليزا و توپول معروف است‏» (44) .

دوم آن كه، آنچه از قراين برمى‏آيد شهر شيزا از شهرهاى آذربايجان كه حاليه تخت‏سليمان ناميده مى‏شود در گذشته نامهاى ديگرى داشته كه از جمله آنها مى‏توان به واژه گنجك يا گنجگ اشاره كرد.

شاهد مثال كتاب آذربايجان پيش از تاريخ و پس از آن است كه در اين‏باره مى‏گويد: «پايتخت آذربايجان در قديم شهر گنجك بوده است در تخت‏سليمان در جنوب شرقى مراغه، و غربيها آن را «گزنا» و يونانيان «گازا» مى‏ناميده‏اند...». در اين كتاب به نقل از البلدان ابن فقيه آمده است: «آذرماه چشنسب آتش كيخسرو است و در آذربايجان بود و انوشيروان آن را به شيزبرد و آتش‏زرد هشت در ناحيه نيشابور قرار داشت ولى آن را جايى نبردند». شيز همان گنزك يا تخت‏سلمان فعلى است كه ارامنه آن را كنزك و مسعودى و ياقوت حموى آن را «گزنا» و «گنجك‏» نوشته‏اند... اعراب آن را «جزنق‏» يا «جزن‏» و سريانيها «گندزك‏» نام مى‏بردند. (45)

جكسن در سفرنامه خود مى‏نويسد: «فراسياك تورانى شهر گنجگ را در ناحيه آتروپاتكان (آذربايجان) بنيان نهاد (46) ». نگارنده را عقيده بر اين است كه اين مشابهت اسمى احتمالا سبب شده كه برادر عزيز و هموطنمان با الهام از قاموس الاعلام شمس‏الدين سامى، گنجه را از شهرهاى آذربايجان و زادگان نظامى قلمداد كند. حال آن كه شواهد و اسناد تاريخى و جغرافيايى، گذشته از جدايى اران از آذربايجان، شهر گنجه را نيز از توابع و اعمال اران ياد كرده‏اند نه آذربايجان.

و سرانجام در سطور بند آخر نامه ايشان با كمى دقت پى مى‏بريم كه اين همزبان گرامى به طور غيرمستقيم به تغيير نام اران ديروزى به آذربايجان امروزى اعتراف كرده است. آن جا كه نگارنده را مخاطب قرار داده و مى‏گويد: «آقاى عباس كيهان‏فر، آيا شما در جوار خود به ملت مسلمان و برادر افغانستان مى‏توانيد ايراد بگيريد كه چرا نام كشورشان را افغانستان انتخاب كرده‏اند در حالى كه افغانستان روزگارى نه چندان دور جزئى از مينهمان ايران و بخشى از خراسان بزرگ بود و هيچ وقت افغانستان ناميده نشده بود».

در پايان ضمن تشكر از آقاى سردارى‏نيا جا دارد از ايشان بپرسم كه: دوست گرامى، اولا اقتباس و تقليد عنوان نامه از و متن كتاب آقاى رحيم رئيس‏نيا (48) نه تنها راهگشاى مدعاى مورد نظرتان نبوده و نيست‏بلكه نشانگر آن است كه جنابعالى بدون مراجعه به خود منابع و مآخذ عينا از آنان نقل قول نموده‏ايد، ثانيا در پيشداوريها و قضاوتهاى خود از جاده انصاف و روش محققانه خارج شده و هر مطلبى را كه با طبعتان سازگار بوده بيان كرده‏ايد. در حالى كه يك محقق در مسايل پژوهشى و تحقيقى بويژه در نقد بايستى تمام جوانب و ديدگاههاى مختلف را بررسى و ارزيابى كند تا به نتيجه‏گيرى محققانه و عالمانه راه برد و از تفكرات يكسويه و شتابزده بركنار بماند.

ختم سخن آن كه برادر عزيز! نقل آراء و نظريات مختلف نويسندگان در مقاله مزبور و اظهارنظرهاى شخصى اين جانب به هيچ وجه نبايد در حكم تناقض‏گويى تلقى شود. زيرا حق مسلم و طبيعى هر پژوهنده‏اى است كه به انديشه‏ها و افكار گوناگون در نوشته خود اشاره كند و ضمن رعايت امانتدارى در نقل‏قول يادداشتهاى آنان، برداشت و نظر غايى خود را نيز درباره تحقيق مورد نظر اعلام كند.

پى‏نوشتها:

1- رضا، عنايت‏الله، آذربايجان و اران (آلبانياى قفقاز)،چاپ دوم، صص‏33-32، 45.

2- رئيس نيا، رحيم، آذربايجان در سير تاريخ ايران، 1/75-74.

3- ايران و تركان در روزگار ساسانيان، ص‏169.

4- لوكونين، ولاديمير، تمدن ايران ساسانى، ترجمه عنايت‏الله رضا، ص‏131.

5- ابن‏فقيه، ترجمه مختصرالبلدان (بخش مربوط به ايران)،ترجمه ح.مسعود، صص‏30-129، 139.

6- دهخوارقان يا آذر شهر امروزى.

7- ابن حوقل، صورة‏الارض،ترجمه جعفر شعار، ص‏100-81; نيز مراجعه كنيد به: ابوالفداء، تقويم‏البلدان، ترجمه عبدالحميد آيتى، ص‏443.

8- ابن خردادبه، المسالك و الممالك، صص 120-118.

9- ابن رسته، الاعلاق النفيسه، ترجمه حسين قره‏چانلو، ص‏122.

10- اصطخرى، مسالك و ممالك، به كوشش ايرج افشار، چاپ سوم، صص 154، 158.

11- ناحيه‏اى است در آذربايجان و اين نام دربند و ارمنستان را شامل مى‏شود و بيشتر ارمنستان است (معجم‏البلدان 3/31).

12- مقدسى، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، ج‏2، ترجمه علينقى منزوى، صص‏55-554.

13- در مراصدالاطلاع سراو ضبط شده كه شهرى است ميان اردبيل و تبريز و امروزه به نام سراب معروف است.

14- يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، چاپ سوم، 1/220; نيز: يعقوبى، البلدان، ترجمه محمدابراهيم آيتى، صص‏145، 46.

15- بلاذرى، فتوح البلدان، بخش مربوط به ايران، ترجمه آذرتاش آذرنوش، ص‏280.

16- بلعمى، ابوعلى محمد، تاريخ بلعمى، به تصحيح ملك‏الشعرا بهار، به كوشش محمد پروين گنابادى، صص‏49-148.

17- نسخه خطى كتاب مزبور در كتابخانه «سالتيكوف شدرين‏» لنينگراد نگهدارى مى‏شود.

18- آذربايجان و اران (آلبانياى قفقاز)، ص‏152.

19- قزوينى، زكريا عمادالدين بن محمدبن محمود، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه عبدالرحمان شرفكندى (هژار)، صص 65-64 ، 263-262.

20- حموى، ياقوت، معجم‏البلدان، 1/136; نيز مراجعه شود به: اعتماد السلطنه، محمدحسن‏خان، مراة‏البلدان، ج‏1، به كوشش عبدالحسين نوائى و ميرهاشم محدث، صص 33-32.

21- حموى، ياقوت، برگزيده مشترك ياقوت حموى، ترجمه محمد پروين گنابادى، چاپ دوم صص‏97، 21.

22- مستوفى قزوينى، زين‏الدين بن حمدالله، ذيل تاريخ گزيده، به كوشش ايرج افشار، صص 34، 44.

23- پيرنيا، حسن، ايران باستان، 3/2624.

24- آذربايجان و اران (آلبانياى قفقاز)، ص‏46.

25- بارتولد، تذكره جغرافياى تاريخى ايران، ترجمه حمزه سردادور، چاپ دوم، ص‏230.

26- آذربايجان و اران (آلبانياى قفقاز)، ص‏54.

27- انجو شيرازى، ميرجمال‏الدين، فرهنگ جهانگيرى، 1/819 (ح).

28- سيسجان آبادى مشهورى بوده ميان اران و ارمنستان و ياقوت در چهار جا از آن ياد كرده است.

29- ذيل تاريخ گزيده، به كوشش ايرج افشار، صص 67، 72، 109، 112.

30- خواندمير، تاريخ حبيب‏السير، چاپ سوم، 3/146، 484.

31- فرهنگ معين، چاپ چهارم، 5/114.

32- كسروى، احمد، شهرياران گمنام، چاپ پنجم، ص‏256.

33- ناطق، ناصح، زبان آذربايجان و وحدت ملى ايران، ص‏48.

34- آذربايجان و اران (آلبانياى قفقاز)، ص‏161.

35- آذربايجان در سير تاريخ ايران، 1/68-67.

36- مشكور، محمدجواد، جغرافياى تاريخى ايران‏باستان، ص 272.

37- مؤلفان روسى، تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده 18ميلادى، ترجمه كريم كشاورز، ص‏596 (ح).

38- لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت‏شرقى، ترجمه محمود عرفان، چاپ دوم، ص‏179.

39- حدود العالم من المشرق الى المغرب، به كوشش منوچهر ستوده، ص‏160.

40- تقويم‏البلدان، ترجمه عبدالمحمد آيتى، ص‏459.

41- صورة الارض، ترجمه جعفر شعار، ص‏91.

42- معجم البلدان، 4/767، 784.

43- جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت‏شرقى، ص‏192.

44- تذكره جغرافياى تاريخى ايران، صص 32-230.

45- وكيلى، سيد اسماعيل، آذربايجان پيش از تاريخ و پس از آن، 1/37-134.

46- جكسن، سفرنامه جكسن، ترجمه منوچهر اميرى، چاپ دوم، ص‏158.

47- ر.ك: «آران ولايتى است از آذربايجان‏» تيمور پيرهاشمى، س‏7، ش‏4-3، 1364ش، ص‏54.

48- ر.ك: آذربايجان در سير تاريخ ايران، 1/84-81.