پيش
گفتار :
به
هنگاميکه
عربان به سوی
ايران زمين
تاختند بر
خلاف اصول اسلام که
اوای برابری و
برادری سر می
داد شهرها و
قلعه های بسياری
را ويران
بساختند و
دودمانهای
زيادی را
ازميان
برداشتند .
عربان مال و
ثروت
توانگران و
اغنيا را غارت نموده
و غنايم
وانفال نام
نهادند و
دختران و زنان
ايرانی را در
بازارهای
حجاز به نامهايی
بسان سبايا و
اسرا فروختند
و از کشاورزان
و پيشه وران
ايرانی که
اسلام را نمی
پذيرفتند به
زور باج گرفته
و نام جزيه بر ان
نهادند .
بديهی است که
تمامی اين اعمال در
سايه تازيانه
و شمشير انجام
می پذيرفت .
اما ايرانيان
نيز که به
ويژه پس از تاسيس
سلسله موروثی
امويان به دست
معاويه بن
ابوسفيان که
پايه های
حکومت خويش را برپايه
برتری نژادی
اعراب و تحقير
غيرعربان بنا
نهاده بود مورد
ستم وازار
بيشتری نسبت به
دوران حکومت
خلفای راشدين
قرار گرفته
بودند و بسيار
پست شمرده می
شدند و با انان بسان
بندگان رفتار
می گشت و
موالی خوانده
می شدند سکوت
اختيار نکرده
و از هر فرصتی سود
جسته و برای
بدست اوردن فر
و شکوه پيشين
خويش تلاش
نموده و برای
خلفا
دردسر
فراهم می
ساختند .
با
توجه به مطالب
بيان گشته ؛
در اين مقوله
سخن وبحث
برانست تا دو
موضوع مورد
بررسی قرار
گيرد :
-۱ واژه موالی
به چه معنا است و جنبش
موالی چگونه
به وجود امد و
عوامل موثر در
تکوين و يافت
شدن ان چه بود
؟
-۲ شيوه های
مختلف مبارزه
موالی با
سياستهانی نژادگرايانه
و به دور از تعليمات
اسلامی اعراب
چه بود ؟
بدين
سبب در ابتدا
تعريف مختصری
از موالی و اينکه به
چه معنی است
ارائه گشته و
سپس واکنش ايرانيان
در برابر
اعراب را پيش
از برپايی
جنبش موالی
خلاصه وار شرح
داده و انگاه
وارد بحث اصلی
خواهيم گشت .
وجه
تسميه موالی :
مولی
که جمع ان
موالی است در
زبان عرب واجد چندين
معنا است و
يکی از از
مفاهيم ان
بنده می باشد (
زيدان ؛ جرجی
؛ تاريخ تمدن اسلام
؛ ترجمه علی
جواهرکلام ؛
چاپ نهم ؛
تهران :
اميرکبير ؛ ۱۳۷۹؛
ص۲۲۷) از سوی دگر
در برخی از
کتابهای
تاريخی و ادبی
تمام ملل غير
عرب که تحت
تسلط عرب
درامده بودند
موالی خطاب
گشته اند (
ممتحن ؛
حسينعلی ؛
نهضت
شعوبيه ؛ چاپ دوم ؛
تهران :
باورداران ؛
۱۳۶۸؛ ص۱۳۲)
همچنين اعراب
هرگاه مالک ؛
بنده خويش
ازاد می ساخت؛
ارتباط و
پيوستگی ميان
اين دو را پس
از ازادی
( ولا ) و بنده
ازادشده را
مولی می
خواندند .
چنانکه زيدبن
حارثه را
مولای پيامبر می
گفتند چونکه
محمد(ص) اورا
ازادنموده
بود ( همان
؛ص۱۳۱)و البته
با توسعه و پيشرفت
اسلام به سبب
زياد گشتن
بندگان ازادشده
اعراب ! طبقه
اجتماعی نوينی
تحت عنوان
موالی پديدار
گرديد . ( همان ؛
ص۱۳۳) با اغاز
دوران حکومت
امويان که
حکوت
اسلامی
کاملا به
سلطنتی سياسی
تبديل گشت و
حکومتی متعصب
در عربيت
بنيان گرفت غيرعربان
مقام ومنزلتی
بسيارپست و
پايين يافتند
و چه اهل ذمه و
چه تازه
مسلمانان غيرعرب از
کارگزاران
اموی جور وستم
بسيار ديدند و
رسما از سوی
خاندان اموی
لقب موالی
دريافتند . با
توجه به مطالب
گفته شده می
توان اذعان
داشت که موالی
طبقه
وگروهی
در جامعه
اسلامی ان
روزگاران
بودند که نژاد
و تباری غير
عرب داشتند و
ميهن
انان
تحت سلطه
اعراب درامده
بود و البته
اين طبقه
لزوما مسلمان
نبودند و در
ميان
اينان
از اهل ذمه
نيز يافت می
شد و از نظر
مقام و موقعيت
اجتماعی پس از
بردگان وکنيزکان
در پست ترين
طبقه اجتماع
قرار می گرفتند
.
واکنش
ايرانيان در برابر
اعراب پيش از
اغاز جنبش
موالی :
هنوز
دوسالی از
شکست لشگريان
ايران از
سپاهيان عرب
در نبرد روی
داده به جنگ
نهاوند سپرس
نگشته بود که
عمربن خطاب
خليفه دوم در
مسجد مدينه
ترور و کشته
شد ( ذی الحجه
سال ۲۳ هجری ).
ضارب او فردی
ايرانی به نام
فيروز و نامور
به ابولولو
بود که گويا در
نبرد جلولا
اسير دست
اعراب گشته بود .
( زرين کوب ؛ عبدالحسين
؛ تاريخ ايران
بعد از اسلام
؛ چاپ هشتم ؛
تهران : اميرکبير
؛ ۱۳۷۹ ؛ص۳۴۱)
طبری زادگاه
وی را نهاوند
می داند (طبری
؛ محمدبن جرير
؛ تاريخ
طبری ؛ ترجمه
ابوالقاسم
پاينده ؛ جلد
سوم ؛ چاپ دوم
؛ تهران :
اساطير ؛ ۱۳۶۵ ؛ ص۲۶۳). و
اليته می توان
کشته شدن
خليفه به توسط
فردی از تبار
ايرانيان را
نشانه ونمادی از
خشم کينه
ايرانيان
نسبت به اعراب
برشمرد . از
سوی دگر در
شهرها و مناطق مختلف
ايران هرگاه
فرصتی مهيا می
گشت مردم سر به
شورش و طغيان
برمی داشتند .
به عنوان
نمونه می توان
به شورش مردم
کوره شاپورخواست
و کازرون پس از
مرگ عمربن
خطاب
اشاره
داشت . ( تاريخ
ايران بعد از
اسلام ؛ ص ۳۴۸) بعد
از قتل عثمان
نيز و همچنين هرزمان
که شهرهای
بصره وکوفه
تعويض حاکم را
به خويش می
ديدند در نقاط
مختلف ايران نهضتها
و قيامهای
محلی رخ می
داد . به عنوان
نمونه می توان
شورش مردمان
شهر استخر را پس از
مرگ عثمان
گواه اورد . (
همان ؛ ص ۳۴۹ )
حتی به عهد
خلافت علی (ع)
خراسان صحنه قيام
و شورش بود و
مردمان
شهرهايی بسان
نيشابور از
پرداخت جزيه و
خراج به اعراب
خودداری
نمودند . ( همان
؛ ص۳۵۱) به
هرحال می توان
قاطعانه بيان
داشت که ايران
وايرانيان تا
مدتها پس از
شکست نهاوند و
حتی به ايام
خلافت عثمان وعلی
(ع) روزگار
را به رخوت
وسستی سپری
نکردند و
همواره به
مبارزه وجدال
با اعراب
مهاجم مشغول
بودند .
چگونگی
و علل برپايی
جنبش موالی :
با
شهادت علی ابن ابيطالب
(ع) در مسجد
کوفه خلافت
معاويه بن ابوسفيان
اغاز می گردد .
فردی که با
حلم و
تدبير خويش
خلافت به دست
امده با کيد و
مکر را به
حکومتی
موروثی در
ميان خاندان خويش
مبدل ساخت و
خلافت اسلامی
را به حکومتی
کاملا عربی و
برپايه تحقير
ملل غيرعرب استوار
ساخت . ( نهضت شعوبيه ؛ ص
۱۴۶و تاريخ
ايران بعد
ازاسلام ؛
ص۳۵۲) در واقع حکومت
امويان را
چيزی به جز
ارتجاع و
بازگشت به
جاهليت عرب پيش از
اسلام نمی
توان ناميد ؛
زيرا به جز دوره
کوتاه مدت
خلافت عمربن عبدالعزيز
تمامی خلفای
اين سلسله
خشونت وتنفر
نسبت به موالی
و غيرعربان را
پيشه
خويش
کرده بودند (
تاريخ ايران
بعداز اسلام ؛
ص ۳۵۳) و اين
همه در حالی
بود که پيامبر
اکرم فرموده
بود ( لا فضل
لعربی علی العجمی
الا بالتقوی ) .
امويان را اعتقاد
براين بود که
فقط کسی که
خون خالص عربی
در رگ و ريشه
اش باشد
سزاوار فرمانروايی
خلق است و
ساير نژادها
برای خدمت به
اعراب و انجام
کارهای پست
افريده شده اند (نهضت شعوبيه ؛ ص
۱۴۵)
با
توجه به چنين طرز
تفکری که در
ذهن اعراب و
به ويژه امويان
ريشه دوانيده
بود طبيعی
بودکه ستم وجور و
اهانتهايی
گسترده نسبت
به موالی انجام
گيرد . برخی از
اين موارد ستم
و تحقير برای
اثبات صدق
گفتار در ذيل
می ايد :
- اعراب بر
موالی مباهات
می نمودند که ما
شما را از
بردگی و اسارت
ازاد ساختيم و
از کفر و شرک و
پليدی نجات
داده و به اسلام
رهنمون
ساختيم . ما
شما را با
شمشير سعادمند
ساختيم و با
زنجير به بهشت کشانديم .
پس همين دليل
کافيست تا
بدانيد ما از
شما برتريم . (
همان ؛ ص
۱۴۶)
ـ
اعراب معمولا
کارهايی را
برعهده موالی
می نهادند که
از اهميت واعتباری
برخوردار
نباشد . به
عنوان نمونه
شغل قضاوت به
هيچ عنوان به
موالی واگذار نمی
گرديد ؛ چرا
که به عقيده
عرب اين قبيل
مقامات
شايسته مردم
پدردار و با
خانواده بود و کسی
بايد دارای
اين مقام گردد
که اصل و نسب پرافتخاری
داشته باشد (
تاريخ تمدن
اسلام ؛ ص۶۸۹)
- اقتدا
نکردن اعراب
به موالی در
خواندن نماز از
ديگر
موارد
پست شماری
موالی محسوب
می شود . و جالب
انست که اگر
هم بالفرض
اعراب به
موالی اقتدا می
نمودند به
انان می گفتند
که برای فروتنی
و تواضع نسبت
به خداوند چنين
کاری
انجام
داده ايم . (
همان ؛ ص ۶۸۹)
- عربان به
هنگام مهمانی
موالی را ولو اينکه
دانشمند و
متقی و مومن
بود اجازه
نشستن بر سر
سفره نمی
دادند و او او
را بر
سر
راه می
نشاندند تا
همگان
دريابند که او
از اعراب نمی
باشد . ( نهضت شعوبيه ؛
ص۱۴۶)
- معاويه بن
ابو سفيان
بدان حد موالی را
پست می شمرد
که از بيم
انکه انان به
سبب افزون
گشتن
تعدادشان
دردسرساز
گردند تصميم به
نابودی و سربه
نيست نموده
انان و يا حداقل
برخی از انان
گرفت ليکن
سرانجام بر اساس
مشورت يارانش
از اجرای چنين
تصميمی خودداری
نمود . ( همان ؛
ص۱۴۸) به واقع با
از اين جريان
می توان به
عمق تفکر
نژادپرستانه
عربان پی برد
؛ خليفه
مسلمين به حدی اين
موضوع به ذهنش
لانه کرده است
که انگار می
خواهد هزاران
گوسفند را سر
ببرد و هيچ عيبی
هم در اين عمل
نمی بيند .
- اعراب
موالی را به
کنيه صدا نمی
کردند و موالی را
از داشتن کنيه
منع می ساختند
( تاريخ تمدن
اسلام ؛ ص ۲۲۸)
در حاليکه يکی از
رسوم و
افتخارات
اعراب خواندن
يکديگر به کنيه
بود .
- عربان با
موالی هرگز در يک
رديف راه نمی
رفتند و انان
را علوج يعنی
خدانشناس ها و
نادانان می خواندند
. ( همان ؛ ص۲۲۸ )
- اگر کسی از
اعراب می مرد
موالی را
اجازه نمی دادند تا
به همراه
ديگران بر ان
ميت نماز گذارند
. ( همان ؛ ص۶۶۹)
- حجاج بن يوسف حاکم
عراق به
روزگار
امويان بر
دستان موالی
داغ می نهاد و
نشان می گذاشت
تا از
ساير
طبقات شناخته
شوند . ( نهضت شعوبيه ؛
ص۱۴۹)
- حجاج پس از
شکست دادن ابن
اشعث ؛ ان
دسته از موالی
را که در معيت
او بودند
دستگير نمود و
برای انکه
انان را پراکنده
سازد و از
اجتماع
مجددشان
جلوگيری نمايد
دستور داد تا
به دست هريک
از انان نام سرزمينی
را که بدانجا
تبعيد می شوند خالکوبی
نموده و داغ
زنند . ( تاريخ
تمدن اسلام ؛
ص۲۲۸)
- اعراب به
هنگاميکه چيزی می
خريدند و به
خانه
بازميگشتند
اگر در ميان
راه با يکی از
موالی روبرو
می گشتند
او را مکلف می
کردند تا
وسايل را به
مقصد رساند (
نهضت
شعوبيه ؛ ص ۱۵۲)
- اگر عربی
پياده بود و
فردی
ازموالی
را سواره می
ديد مولی را
وادار می ساخت
تا مرکب خويش
را در اختيار
او قرار دهد . (همان
؛ ص۱۵۲)
- اعراب زن
دادن به غير
عرب را نوعی
بردگی و بندگی
وننگ
می
دانستند ؛
انان حاضر
بودند حتی
دختران خويش
را به افرادی
از پست ترين
قبايل عرب شوهر دهند
اما به هيچ
وجه رضا به
ازدواج انان با
فردی از عجم
نمی دادند . (
تاريخ تمدن
اسلام ؛ ص ۷۰۰ )
- موالی
اجازه
نداشتند بدون
اجازه
اربابان سابق
؛ دختران
خويش را شوهر
دهند . ( همان ؛ ص
۷۳۱-۷۳۲)
- به هنگام
نبرد ؛ اعراب موالی
را با پای
پياده و شکم
گرسنه به
اوردگاه می
بردند و به
انان اجازه
سوار گشتن بر اسب و
شتر را نمی
دادند و پس از
جنگ حتی اندک
سهمی از غنايم
به انان نمی
دادند .
با
توجه به موارد
فوق و صدها
نمونه مشابه
دگر و اينکه
کار غرور و
خودپسندی اعراب
درعصر امويان
به حد افراط
رسيد بزرگ زادگان
و ازادگان
ايرانی را
طاقت به سرامد و به
قصد انتقام
برخاستند . و
البته برای
پيروزی به دو
گروه تفکيک
گشته و دو روش
متفاوت را
درپيش گرفتند
:
۱ -شعوبيان
که اشکارا بر
ضد برتری عرب
به مبارزه
فرهنگی روی
اوردند و
مبارزات
کلامی را پيشه
خويش ساختند و
مدعی گشتند که
عرب را
نه تنها هيچ
مزيتی بر
اقوام ديگر
نيست بلکه خود
از هر مزيتی
عاری است
.
۲ -طرفداران
مبارزه
مسلحانه که با
ال علی (ع) و
خوارج و ساير
دشمنان بنی اميه
همدست گشتند و
به نبرد
روياروی با
امويان دست
يازيدند.
الف
: نهضت
شعوبيه :
در
مورد واژه
شعوبی و علل
اطلاق اين نام
به مبارزان
کلامی و فرهنگی
برعليه دعاوی
نژادپرستانه
اعراب دلايلی
چند از سوی مورخان
بيان گشته است
. از جمله
استناد
مخالفان
برتری طلبی
اعراب به ايه ای
از ايات قران
کريم را سببی
بر اين امر بر
شمرده اند.
«يا
ايها
الناس
انا خلقناکم
من ذکر و انثی
و جعلناکم شعوبا
و قبائل
لتعارفوا ؛ ان
اکرمکم عندالله
اتقيکم ...»
«ای
مردمان ؛ ما
شما را از
مردی و زنی
افريده ايم و اينکه
شما به ملل و
قبايل تقسيم
شده ايد برای انست
که يکديگر را
بشناسيد .
همانا در پيشگاه
خداوند هرکه
پرهيزگارتر
است بزرگوارتر
است ... »
از
سوی ديگر برخی مورخان
نيز واژه
شعوبی را
برگرفته از
شعوب که جمع
شعب است می
دانند و شعب
خود عبارت از گروه يا
قوم يا ملتی
است که تعداد
افرادش از
قبيله و طايفه
و عشيره
افزونتر باشد . ( نهضت شعوبيه ؛ ص
۱۹۷) اما انچه
روشن است
بيشتر مورخان و
اگاهان به
تاريخ سده های
ابتدايی اسلام
را اعتقاد بر
انست که
کاربرد يافتن واژه شعوبيه برای اين
مبارزان وادی
فرهنگ و عقيده استناد
انان به ايه
يادگشته در
سطور فوق بوده
است .
به
هر حال
شعوبيها کسانی
بودند که
ادعای برابری
تمامی اقوام
را داشتند و
تفاخر و
نژادپرستی
عربان را در ضديت
کامل با
قوانينن
اسلامی
دانسته و ان را
يکسره مردود
می دانستند (
تاريخ ايران بعد
از اسلام ؛ ص
۳۸۴) دعاوی
اين گروه که
به اهل تسويه
نيز نامور
گشته بودند بهانه
ای گرديد برای
طبقات ناراضی
و پرجوش و خروش
موالی که نه
تنها برتری
فطری
اعراب
را انکار
نمايند بلکه
اقوام عرب را
پست تر از
ديگر اقوام
بدانند .
شعوبيان را اعتقاد
و ادعا بر اين
بود که عربان
در طول تاريخ
حکومتی
نداشته اند و
قدرتی به هم نرسانيده
اند و صنعت و
هنری را به
جهان نبخشيده
اند و علم
وحکمتی را به
دنيا نداده اند
و اين قران و
ايين اسلامی
که سبب تفاخر
اعراب گرديده
است اختصاصی
به اعراب ندارد و
قران خود با
اين ادعای
متعصبانه
مخالف است و
انرا گزاف و
ناروا می داند
. ( همان
؛ ص۳۸۴)
همچنين
؛ شعوبيان
اعتقاد و
افتخار عربان
در مورد نسب و
شجره
نامه
خويش را مورد
تمسخر و
ريشخند قرار
می دادند و به
انان می گفتند
چگونه است که نسب
و تبار خويش
را مايه
مباهات و
افتخار می دانيد
در حاليکه به
روزگار
جاهليت به عقد و ازدواج
مقيد نبوديد و
يکی از انواع
ازدواجتان اين
بود که يک زن
در يک زمان چندين
شوهر داشت ؟(
نهضت
شعوبيه ؛ ص ۲۰۵) در
حقيقت شعوبيان
اينگونه
سخنان را بی
پروا و
گستاخانه در
اشعار خويش می
گفتند و در
کتابهای خويش می
نگاشتند و اين
امر به ويژه
در اواخر عهد
اموی رواج
بسيار يافت (
تاريخ ايران بعد
ار اسلام ؛ ص
۳۸۵) و البته
با اغاز خلافت
عباسيان اين
صداهای مخالف بلندتر
گرديد و شدت
بسيار يافت (
نبئی ؛ ابوالفضل
؛ نهضتهای
سياسی مذهبی
در تاريخ ايران ؛
مشهد :
دانشگاه
فردوسی ؛ ۱۳۷۶
؛ ص۶۹ )
از
سويی دگر
شعوبيان رسوم
و ادابی
را که خاص
اعراب بود و
به اسلام ربطی
نداشت و از رسوبات
بازمانده عصر
جاهليت به شمار می
رفت مکررا
مسخره می
نمودند و شيوه
اعراب را در
جنگ و صلح و
همچنين رسم انان
در سخنرانی و
شعر را مورد
طعن قرار می
دادند و حتی
بلاغت اعراب
را که بدان بسيار می
نازيدند
ناچيز دانسته
و خشونت اواز
و موسيقی انان
را نشانه ای
برای هم نشينی و
همخويی انان
با شتر می
دانستند . (
تاريخ ايران
بعد از اسلام
؛ ص ۳۸۵) انان همچنين
زبان پارسی را
نيز وسيله ای
در جهت تفاخر
خويش بر اعراب
قرار دادند و کتابهايی
نظير کليله و
دمنه ؛ تاج
نامه ؛ ايين
نامه ؛ خداينامه
؛ ويس و رامين
؛ هزارافسان
؛ فهلويات و
ترانه های
خسروانی را که
هنوز از اسيب
روزگار به دور
مانده بودند را
به عربی ترجمه
نمودند ( همان
؛ ص ۳۸۵ ) و البته
شعوبيان گاها
در تاييد فضايل و
برتری عجم بر
عرب به جعل
حديث دست می یازيدند
؛ کاری که به
عينه از سوی عربان
نيز برای
معارضه با
شعوبيان
انجام می گرفت
. ( همان ؛ ص۳۸۷ )
شعوبيان چون
مباهات عربان
به شعر و ادب
را ديدند به
سرودن اشعار
به زبان عربی
نيز روی اوردند و
فخر و مباهات
خويش را دران
اشعار جای
دادند (
نهضتهای
سياسی مذهبی
در تاريخ
ايران ؛ ص۷۸)
از نامورترين
مشاهير شعوبی
که چکامه
سرايی در
مخالفت با
برتری طلبی
اعراب را وجه
همت خويش قرار
داد اسماعيل بن
يسار سنايی
است که به
تعصب و ايران دوستی
شهره گشته بود
( همان ؛ ص۷۸) و
داستانهای بسياری
از بی پروايی
و گستاخانه
سخن گفتنش
نقل گشته است
؛ از جمله در
تواريخ امده
است که وی به
روزگار حکومت
هشام بن عبدالملک
اموی به نزدش
رفته و شعری
خواند که دران
از عظمت و
بزرگی نژاد و
تبار
ايرانی
سخن بسيار
رفته بود و
گفته بود کيست
به مانند خسرو
و شاپور و
هرمزان در خور فخر
و تعظيم باشد
؟ و هشام نيز
در پاسخ
درحاليکه
بسيار اشفته و
خشمگين گشته
بود دستور
تازيانه زدن
او را صادر
نمود . (زرين
کوب ؛
عبدالحسين ؛
دوقرن سکوت ؛
تهران : سخن ؛ چاپ
نهم ؛ ۱۳۷۸ ؛
ص۳۰۰ )
از
ديگر
نامداران
شعوبی که
اشعار بسياری
را در
مدح عجم و هجو
اعراب سرود و
در بسياری از
اين اشعار
مکررا
شترچرانی و
موش خواری اعراب را به
انان گوشزد
نمود بشار بن
برد می باشد (
تاريخ ايران
بعد از اسلام
؛ ص ۳۸۵) که
سرانجام در
روزگار حکومت
مهدی عباسی به
زنديق بودن
متهم گرديد و
کشته شد .
( نهضت شعوبيه ؛ ص ۲۲۹)
اما
در معرفی
نامداران شعوبيه به
هيچ وجه نمی
توان از نام
ابن مقفع به
اسانی گذر نمود .
ابومحمد
عبدالله بن
مقفع که از
بزرگان شعوبی
در اواخر دوره
اموی و اوايل عهد
عباسی به شمار
می رود
کتابهایی
بسيار و از
جمله کتابهای
ايين نامه ؛
خداينامه ؛ کليله و
دمنه ؛ ادب
الکبير و ادب
الصغير را از پهلوی
به عربی ترجمه
نمود . اما او نيز
سرانجام
فرجامی ناخوش
را به جان
خريد و به عصر
خلافت منصور
عباسی و بنابر
اشاره او به دست
سفيان بن يزيد
بن مهلب حاکم
بصره به اتهام
کفر و زنديق
بودن دست و پا
يش بريده
گشت و به تنور
روشن وسوزان
انداخته شد . ( همان
؛ ص۲۵۲)
اما
در مورد اينکه
شعوبيان در
زمره کداميک
از گروهها و
فرقهای
اسلامی بودند
سخن بسيار است
و نمی
توان
انان را در
زمره فرقه ای
مشخص و ويژه
برشمرد . زيرا
انان در تمامی
گروههای که امويان
و
سياستهايشان
را بر نمی
تابيدند حضور
داشتند ؛ در
حقيقت
شعوبيان را طرفدارانی
بسيار در ميان
شيعيان و
خوارج و معتزله
و ... بود. ( تاريخ
ايران بعد از اسلام
؛ ص۳۸۶) به
عنوان نمونه
در مورد رابطه
مکتب تشيع با
مسلک شعوبی می
توان اظهار داشت
چون پناهگاه
هردو ايران
بوده است و
همچنين
تبليغات شيعی
برپايه رفق و
مدارا با تمامی
مسلمانان و
شايسته
دانستن
خاندان پيامبر
برای خلافت ؛ (
به دور از
ادعای عرب که
خلافت را حق
عرب می دانست
)انجام می گشت
زمينه نزديکی
هواداران
شيعی و شعوبی مهيا
گرديد . (
نهضتهای
سياسی مذهبی
در تاريخ ايران
؛ ص۷۵) و در
رابطه انان با خوارج
نيز می توان
اعتقاد
خارجيان را که
خلافت را ويژه
اعراب و قريش
نمی دانستد و هرکسی
را که متقی تر
و مومن تر بود
؛ شايسته
خلافت می
پنداشتند(
همان ؛ ص۷۶)
سبب ساز
نزديکی اين دو
فرقه دانست .
اما
به طور کلی
انچه روشن است
اينست که شعوبيان
مراحل مختلفی
را با فراز و
فرود بسيار
گذراندند به
گونه ای که در
ابتدا رهبران
شعوبی بر اصل
برابری ملتها
تکيه داشتند و
خود را اهل
تسويه يعنی
طرفداران برابری
عرب و عجم می
دانستند که
اين زمان دوران
اوج و شکوفايی
انان بود.
زيرا با اينگونه
استدلال و
منطق هم حمايت
و پشتيبانی اسلام
و مسلمانان
راستين را پشت
سر خويش
حس می کردند و
هم امويان را
که سياست برتری
نژادی داشتند
مستقيما با
منطق
اسلامی
مورد حمله
قرار می دادند
. و ليکن ؛ اندک
اندک و در پی
ادامه يافتن
سياست خشن نژادی
امويان خط سير
نهضت به سوی
اثبات فضيلت و
برتری عجم بر
عرب ميل نمود
و شعوبيان
دقيقا به کاری
دست يازيدند
که اعراب را
به سبب اجرای
ان مورد
اعتراض قرار می
دادند و در
واقع باورهای
نهضت شعوبی از
اصل تسويه به
اصل تفضيل سير
نمود و حتی برخی از
شعوبيان دين
اسلام را چون
منتسب به عربان
بود کنار
نهادند (
نهضتهای
سياسی مذهبی در
تاريخ ايران ؛
ص۷۴) و بدين
ترتيب مرام
شعوبی که در
مرحله اول
نهضت
طرفداران
بسياری يافته
بود و حتی از
ميان اعراب
بسيار بودند
که پشتيبان
شعوبی گری بودند
بسيار ناتوان
گرديد .
ب:
مبارزه های
مسلحانه:
همانگونه
که سابق بر
این بیان
گردید
ایرانیان وموالی پس
ازاینکه بر
خلاف اصول
تبلیغی اسلام
مورد ستم و
جور بسیار از
سوی حکومت اموی قرار
گرفتند و
انواع و اقسام
ازار و شکنجه
را متحمل
گشتند " رخوت و
سستی را روا
ندانسته و از
هر فرصتی سود
جسته تا به
ارکان خلافت
متعصب عربی
ضربه وارد
سازد
تا
شاید بتوانند
به اندکی از
حق و حقوق از
دست رفته خویش
دگربار دست
یابند . عمده جنبش
هایی که در ان
موالی نقشی
گسترده و
پررنگ ایفا
داشتند و با
به دست گرفتن
شمشیر و برکف
گرفتن جان
خویش از ان
پشتیبانی
لازم را مبذول
داشتند به شرح
ذیل می باشد :
1 -قیام
مختار :
مختار
فرزند
ابوعبیده
ثقفی است و
ابوعبیده از سرداران
و سالاران
لشگریان عرب
به هنگام حمله
به ایران زمین
بود که در
نبرد پل به زیر دست و
پای پیلهای
سپاهیان
ایران له گشت
و جان باخت (
مسعودی ،
ابوالحسن علی
بن الحسین
، مروج الذهب
و معادن
الجوهر ، جلد
دوم ، ترجمه
ابوالقاسم
پاینده ،
تهران : بنگاه
ترجمه و نشر
کتاب ، 1347 ، ص79)
انگونه که از
تواریخ بر می
اید مختار خود داعیه
امارت و خلافت
داشت و حتی
بنا بر بعضی قراین
و شواهد داعیه
پیامبری و
رسالت نیز داشت ،
لیکن به
هنگامیکه شور
و اشتیاق مردمان
کوفه را در
مبارزه با بنی
امیه در جهت
خونخواهی
حسین بن علی (ع)
و توبه به سبب
عدم پشتیبانی
و حمایت از
نواده پیامبر اکرم
در واقعه
کربلا را به
چشم دید، برای
انکه بتواند
انان را جذب
خویش سازد ، دعاوی
انان را تایید
و انان را
مورد حمایت
خویش قرار داد
. ( تاریخ ایران
بعد از اسلام ، ص356)
و انگاه به
علی بن حسین (ع)
نامه ای نگاشت
و خواستار ان
گردید که به نام
او تبلیغ
نماید ، لیکن
علی بن حسین (ع)
درخواست
مختار را با
بیان اینکه
مختار خاندان
علی (ع) را
بهانه و وسیله
ای جهت جلب
توجه مردمان
کوفه و عراق
قرار داده است رد
نمود . ( مروج
الذهب و معادن
الجوهر ، ج2 ، ص79 )
مختار نیز به
ناچار روی به
سوی محمد
حنیفه دیگر
فرزند علی بن
ابیطالب (ع)
نمود و تبلیغ
به نام او را
خواستار
گردید (
نهضتهای
سیاسی مذهبی
در تاریخ
ایران ، ص 22) و که
مورد پذیرش
محمد حنیفه
قرار
گرفت
و بدین ترتیب
مختار خویشتن
را نماینده و فرستاده
محمد بن علی (ع)
معرفی نمود و بدینسان
اهل کوفه که
پس از مرگ
یزید بن
معاویه با
عبدالله بن
زبیر پیمان
بسته بودند از
پیمانشان با
فرزند زبیر
پشیمان گشته و
بیشترشان به
گرد مختار جمع
گشتند . ( تاریخ
ایران بعد از
اسلام ، ص 357) و
البته در تواریخ
امده است که
حتی محمد
حنیفه نیزاز
دعاوی مختار
بیمناک گشته و
از حمایتش پشیمان
گردید لیکن به
سبب بیم از
تنها و بی یاور
ماندن و
گرفتار گشتن
به دست
عبدالله بن
زبیر از تصمیم
خویش مبنی بر
لعن نمودن
و طرد ساختن
مختار منصرف
گشت و از
اجرای ان
خودداری نمود
. ( مروج الذهب و معادن
الجوهر، ج 2 ، ص 80)
اما
به هرحال
مختار چون با
مردم بر پیروی
از قران و سنت
پیامبر و
خونخواهی
حسین بن علی
(ع)و دفاع از
ضعفا و
مظلومین بیعت
می داشت علاوه بر
حمایت مردم
کوفه و توابین
، پشتیبانی موالی
را نیز که در
حقیقت در زمره ضعفا
و ستمدیدگان
به شمار می
امدند به دست
اورد ( تاریخ
ایران بعد از
اسلام ، ص
357) این موالی
که در لشگر
مختار گرد
امدند بیش از سایر
یاران او حس
نفرت و کینه نسبت
به خاندان
اموی را در
سینه داشتند و
گویند که
تعداد موالی
به حدی در
سپاه
مختار
چشمگیر بود که
عربان مخالف
مختار بیان می
داشتند که در
لشگرگاه
مختار حتی کلمه
ای نیز به
زبان عربی
شنیده نمی شود
(همان ، ص357) و
برخی مورخان
شمار انان را بیش
از بیست
هزارنفر یاد
داشته اند (
نهضتهای سیاسی
مذهبی
درتاریخ
ایران ، ص 22)
به
هر حال روشن
است که موالی
که به ویژه در
کوفه بسیار
بودند مورد
دلجویی مختار
قرار گرفتند و
مختار به انان
اجازه سوار
گشتن بر اسب
داد و از
غنایم جنگ نیز به
انان سهم داد
واما شگفت
انجاست که
مختار اگر
خیانت و
دورویی از
اشراف و بزرگان عرب
می دید
اموالشان را
مصادره می کرد
و به موالی می
بخشید ( دوقرن
سکوت ، ص97 و تاریخ
ایران بعد از
اسلام ، ص 357) و
بین ترتیب با
پشتیبانی
سرسختانه
موالی کار مختار
پیشرفت بسیار
یافت و او به
غیر از کوفه ،
دگر شهرهای
عراق و
سرزمینهای اذربایجان
و ری و اصفهان
را نیز به تحت
انقیاد خویش
در اورد .(
تاریخ ایران
بعد از اسلام ، ص 357)
این قیام که
به سال 65 هجری
رخ داد سبب گردید
بیشتر موثران
و مباشران
واقعه کربلا
نابود گردند و
سرهای افرادی
بسان عمرسعد و
شمر بن ذی
الجوشن و خولی و حفص
بن عمر بن سعد
به نزد محمد
حنیفه فرستاده
شود ( رضایی ،
عبدالعظیم ، تاریخ
ده هزار ساله
ایران ، جلد
دوم ، تهران : اقبال
، چاپ دوازدهم
، 1379 ، ص194)
لیکن
سرانجام توجه
و اعتماد بیش
از حد او یه موالی
و مردمان غیر
غرب سبب
گردید که
اشراف عرب و
حتی بنا به
روایاتی محمد
حنیفه از او
رویگردان
شوند و نهضت او را
بیشتر نهضتی
ضد عربی
بپندارند و در
نتیجه به مصعب
بن زبیر دشمن
و مخالف سرسخت
مختار
بپیوندند و
مقدمات شکست
او را فراهم
اورند (
نهضتهای
سیاسی مذهبی
در تاریخ
ایران ، ص22)
واین نظر
زمانی موکدا
تایید می گردد
که مورخ می
یابد پس از
شکست
مختار
از مصعب ، هشت
هزار نفر از
لشگریان او
تسلیم گشته
اند ، اسرایی
که حتی یک دهمشان
نیز عرب نبوده
اند ( دو قرن
سکوت ، ص96) اما این
نهضت که بیش
از شانزده ماه و
بنا به روایتی
بیش از هجده
ماه به طول
انجامید ( جهت
اطلاعات
بیشتر رجوع
کنید به نهضتهای
سیاسی مذهبی
در تاریخ
ایران ، ص 22 و
دوقرن سکوت ،
ص 96) اثرات
بسیار زیادی درپی
نهاد و به
موالی یاد داد
که می توانند
بر ضد حاکمان
مستبد و ستم
پیشه اموی واکنش
نشان دهند و
به دفاع از
خویش
بپردازند .
2 -شورش
عبدالرحمن بن
محمد
بن
اشعث :
عبدالرحمن
بن محمد بن
اشعث سردار
اموی که از خویشان
و نزدیکان حجاج بن
یوسف حاکم
عراق بود و از
سوی او حکومت سیستان
را برعهده
داشت به سال 81 هجری
مخالفت با
حجاج و به
پیرو ان بنی
امیه را پیشه
خویش ساخت. وی
در اندک زمانی سیستان
و کرمان و
بصره و فارس
را به زیر
کنترل خویش
دراورد اما
سرانجام در
نبرد روی داده در
منطقه
دیرالجماجم
شکست را پذیرا
گشت و به نزد
رتبیل حاکم
زابلستان ، با
نظر به
سابقه اشنایی
، پناه برد ،
اما رتیبل از
بیم حجاج
پناهنده خویش
را دستگیر و
به سوی
عراق گسیل
داشت لیکن در
میانه راه ابن
اشعث از بیم
شکنجه های
خوفناک حجاج
خود را
از پشت بامی
به زمین انداخت
و مرد . ( تاریخ
ایران بعد از
اسلام ، ص 360 و نهضت شعوبیه
، ص 151)
در
این شورش نیز
بسان قیام
مختار موالی
حضوری گسترده داشتند
. نارضایتی از
خلافت اموی و
همچنین بیعت
ابن اشعث با
حسن بن مثنی
نواده علی بن
ابیطالب (ع)
سبب گشت تا
موالی که
باوجود اسلام
پذیرفتن
همچنان خراج
اهل ذمه را پرداخت می
نمودند به
لشگریان ابن
اشعث بپیوندند
( تاریخ ایران
بعد از اسلام
، ص360).
در
تواریخ امده
است که در
لشگر ابن اشعث
پهلوانی
ایرانی به نام
فیروز حضور داشت
و دلاوری و بی
باکی او
موجبات نگرانی
حجاج را تدارک
دیده بود و
این بیم به حدی بود
که حجاج برای
سر او ده هزار
درهم جایزه
نهاد .
سرانجام
فیروز پس از پذیرا
گشتن شکست به
نبرد
دیرالجماجم
به خراسان
گریخت اما در
انجا گرفتار
ابن مهلب گشت و به
سوی حجاج گسیل
داشته شد و
حجاج نیز او را
با شکنجه هایی
بسیار سخت و دهشتناک
به قتل رساند . ( دو
قرن سکوت ، ص16 و
نهضت شعوبیه ،
ص151)
3 -مبارزات
خوارج :
خوارج
که به روزگار
خلافت علی بن
ابی طالب (ع) و پس
از نبرد صفین در
جامعه اسلامی
رسما به عنوان
یک گروه اجتماعی
، مذهبی ،
سیاسی ظهور
یافتند نیز با
روشهای
گوناگون بنای
مخالفت با بنی
امیه را
نهادند و شگفت
انجاست که از بزرگترین
و برترین
همراهان و
همکاران انان
موالی ایران
زمین بودند. (
دوقرن سکوت ، ص101) و
البته قدرت
این خوارج که
خلافت موروثی
را بر خلاف
ایین اسلام و
قران می پنداشتند
به حدی بود که
با قیامها و
جنبشهای خویش
سراسر قلمرو
خلافت را دچار
وحشت و اضطراب می
ساختند ( نهضت
شعوبیه ، ص214)
از
نامورترین
موالی ایرانی
پشتیبان خوارج می
توان به عالمی
به نام« بشکست»
اشاره داشت که
در مدینه می
زیست و در علم نحو
استاد به شمار
می امد . او از
مشوقان و ترغیب
کنندگان مردم
جهت پیوستن به
خوارج بود و در
قیامهای
خوارج نقش
عمده ای بر
عهده داشت و
سرانجام در
زمان خلافت
مروان دستگیر و
به دار مکافات
اویخته شد (
تاریخ ایران
بعد از اسلام
، ص 359)
از سوی
دیگر طایفه ای
از خوارج که
به ازارقه
نامور بودند ،
شهر کرمان را
پایگاه خویش قرار
دادند . اینان
چندین بار به
کوفه یورش بردند
و مشکلات
بسیار برای
دستگاه خلافت اموی
پدید اوردند و
البته
سرانجام به
گروههای
مختلف تقسیم
گشتند و به
همین سبب پس از
مدتی به به
دست ابن مهلب
مضمحل و نابود
گشتند ( تاریخ
ده هزار ساله
ایران ، جلد دوم
، ص214)
به
طور کلی انچه
روشن است ،
خوارج در
تاریخ ایران
از اهمیت بسیار
برخوردارند
زیرا مرکز و
پایگاه اصلی انان
معمولا
سیستان و یا
خراسان بود و
در سده
های اول تا
سوم هجری
همواره برای
خلفا دردسر
ومصایب بسیار
فراهم می
نمودند و گاها حتی
خلفا خود شخصا
برای دفع و
سرکوب انان
رهسپار ایران
می گشتند .
(همان ، ص219)
4 -قیام
زید بن علی :
زید
فرزند علی بن
حسین بن علی
بن ابی طالب ( ع )
نیز از کسانی
بود که پرچم
طغیان را یرعلیه
خاندان اموی
برافراشت . وی
که از
جانب هشام بن
عبدالملک
خلیفه اموی دل
نگران بود به
عراق رفته بود
و درانجا ناراضیان
کوفه اعم از
شیعه و موالی
و خوارج او را به
خروج بر علیه
حکومت ترغیب نموده
بودند و او
درخواست انان
را علیرغم اینکه
برادرش محمد
باقر(ع) او را
از این کار
برحذر داشته
بود و نسبت به
بی وفایی اهل
کوفه هشدار
داده بود
پذیرفت (
تاریخ ده هزار ساله
ایران ، جلد
دوم ، ص 219) دعوت
او که تا حدی
بیعت با مختار
را به یاد موالی می
اورد ( تاریخ
ایران بعد از
اسلام ، ص361) با
شعار پیروی از
کتاب و سنت و جهاد
و مبارزه با
ظلم و دفاع لز
مظلوم اغاز گشت
( نهضتهای
سیاسی مذهبی
درتاریخ ایران ، ص23)
دعوت وی که در
کوفه و بصره
مدائن طرفدارانی
یافته بود در
ری و گرگان و خراسان
هم مورد توجه
قرار گرفت (
همان ، ص23)اما
یوسف بن عمر ثقفی
که در این
هنگام فرمانداری
عراق را بر
عهده داشت و
در خونریزی و
خشونت و وحشی
گری از هم
طایفه خویش حجاج
بن یوسف دست
کمی نداشت از
طرح واندیشه
زید اگاهی
یافته ودر پی
مقابله با او برامد
و بدین ترتیب
زید را وادار
نمود تا پیش
از موعد مقرر
و به هنگامیکه
هنوز
یارانش
در انتخاب
زمان مناسب
برای خروج
تردید داشتند
قیام را اغاز
نماید . بدین
سبب کسانی
که در خارج از
کوفه به زید
وعده یاری و همراهی
داده بودند
غافلگیر گشته
و پانزه
هزار نفر از
کوفیان نیز که
با وی پیمان بسته
بودند پیمان
شکنی نموده و
او فقط با
دویست
وهجده نفر
خروج می نماید
که سرانجامی بهتر
از کشته شدن
نمی یابد . این اتفاق
به صفر سال 122
هجری رخ داد . (
تاریخ ایران بعد
از اسلام ، ص 362)
5 -قیام
یحیی بن زید :
پس
از کشته شدن
زید فرزندش
یحیی که به
واقع هنوز
کودکی نابالغ
بود به خراسان
گریخت ( تاریخ
ایران بعد از
اسلام ، ص362) وی
پس از مدتی در شهرهای
بلخ ونیشاپور
و گرگان به
تبلیغ پرداخت
و نتیجه ان شد
که ایرانیان
دگربار جهت مقابله
با سلطه اعراب
به حمایت او
برخاستند ( نهضتهای
سیاسی مذهبی
در تاریخ
ایران ، ص 362) یحیی با
یارانش به
هرات تاخت و
انجا را مسخر
خویش ساخت اما
نصر بن سیار
والی
خراسان
برای نبرد با
او اقدام نمود
و سلم بن اعور
سردار نامور
اموی را برای
نابودی او
ماموریت داد .
و او این
ماموریت را با
کشتن یحیی در
نبرد روی داده
در جوزجانان و فرستادن
سر او برای
خلیفه اموی ولید
بن عبدالملک
با موفقیت به
سرانجام رسانید
. ( مروج
الذهب و معادن
الجوهر ، ج 2 ، ص216
و 217)
در
تواریخ امده
است که شهادت یحیی مردم
و موالیان
خراسان را
بسیار اندوهگین
ساخت ، چنانکه
عزای عمومی
برپای داشتند و
برای اینکه
شدت علاقه
خویش را به
یحیی و زید
نشان دهند نام
بیشتر
فرزندان پسر متولد
گشته بدان سال
را زید و یحیی
نهادند تا
همواره اسم
زید و یحیی در
خاطره ها بماند .
نویسنده
نهضتهای
سیاسی مذهبی
در تاریخ
ایران را
اعتقاد بر
انست که تاثیر شهادت
یحیی کمتر از
تاثیر فاجعه
کربلا در تضعیف
و ناتوانی
حکومت اموی
نبود و به ویژه سبب
گشت تا موالی
بیشتری به دور
ابومسلم گرد
ایند (
نهضتهای
سیاسی مذهبی
در تاریخ
ایران ، ص 24) به
واقع کشته شدن
زید و یحیی سبب
گشت تا
طرفداران بنی
عباس
انتقام
خون انان را
نیز بسان
دستاویزی
برای خروج
علیه امویان
استفاده
نمایند و بقایای
نیروهای
زیدیه را به
خویش جذب کنند
. ( تاریخ ایران
بعد از اسلام
، ص362)
6 -قیام
ابومسلم
خراسانی :
یکی
دیگر از
قیامهایی که
عمده ترین نقش را در
ان موالی ایفا
نمودند قیام
ابومسلم خراسانی
است که منجر
به پیچیده و نابود
شدن طومار
خلافت اموی
گردید . نسب
ابومسلم را
مورخان با اختلاف
ذکر کرده اند اما
بیشتر انان در
ایرانی بودن
او هم رای و هم نظر
می باشند (
نهضتهای
سیاسی مذهبی در
تاریخ ایران ،
ص 31) . به هرحال
انچه روشن است
، در سال 124 هجری
عده ای از نقبای بنی
عباس که از
خراسان به جهت
زیارت عازم
مکه گشته
بودند درکوفه
او را به زندان
دیدند و چون
او ازاد گشت
به نزد
ابراهیم امام
که از خاندان
عباسی بود و
در ارزوی
خلافت به سر
می برد رفت و
ابراهیم هوش و
ذکاوت
ابومسلم را
پسندید و به
همین
جهت
او را سوی
خراسان گسیل
داشت تا کار
دعوت بنی عباس
را که از مدتی
پیش آغاز گشته بود
بردست گیرد ،
گویند که او
در این هنگام
نوزده سال بیش
نداشت ( دو قرن
سکوت ، ص133) در این
هنگام کار
دعوت در
خراسان بر
عهده سلیمان
بن کثیر بود
ولی چون
ابومسلم از موالی
بود مطمئنا
دعوت او برای
عباسیان بهره
افزونتری
داشت تا دعوت
سلیمان که عرب تباری
از طایفه
خزاعه بود (
تاریخ ایران
بعد از اسلام
، ص390) به هرحال
ابومسلم مردم را به
بیعت فرا
خواند و حتی
برای این کار نمایندگانی
را در کسوت
بازرگان به شهرهای
مختلف خراسان
اعزام داشت .
سرانجام در 25
ماه رمضان سال
129 هجری که روز موعود
برای خروج
تعیین شده بود
ابومسلم در روستای
سفیدنج قیام خویش
هویدا ساخت و
دو علم
ظل و سحاب را
که امام عباسی
برای یاران فرستاده
بود بیرون
اورد ، یاران
ابومسلم چوب
دستیهای سیاه
که کافرکوب می
نامیدند در دست
داشتند وبرخی
از انان سوار
بر اسب بودند و
برخی دیگر
سوار بر
درازگوش ، و
گویند که خران
خویش را مروان
نام نهاده بودند
زیرا به مروان
بن محمد خلیفه
اموی لقب حمار
داده بودند . (
دینوری ،
ابوحنیفه احمد بن
داوود ،
اخبارالطوال
، ترجمه صادق
نشات ، تهران :
بنیاد فرهنگی
ایران ،
1346، ص380) نخستین
دسته از
سرداران که با
جامه سیاه به حضور
ابومسلم
رسیدند عبارت بودند
از اسیربن عبدالله
، مقاتل بن
حکیم ، محقن
بن غزوان که
همگی از
موالیان
خزاعه بودند و به
دنبال اینان
مردمان
شهرهای هرات ،
پوشنج ،
مرورود ،
طالقان ، مرو
، نسا
، ابیورد ،
طوس ، نیشابور
، سرخس ، بلخ ،
تخارستان ، کش
، و نخشب به
سوی ابومسلم شتافتند
و بر گردش جمع
گشتند . ( همان ،
ص360) و بدین
تزتیب شورش
سیاه جامگان
اغاز
گشت
. در مورد
اینکه چرا
یاران
ابومسلم جامه
سیاه بر تن
داشتند دو علت
را مورخان ذکر داشته
اند . برخی
مورخان سبب
این کار را در این
می دانند که
انان می
خواستند نشان دهند
قصدشان
بازگشت به دین
پیامبر است و چون
علم پیامبر به
رنگ سیاه بود
انان
به
چنین کاری دست
یازیدند و
برخی دگر از
مورخان را
اعتقاد بر
انست که جامه
مشکی
نشانی
بود بر
خونخواهی و
سوگواری در
عزای خاندان
پیامبر(ص).
انگونه
که تاریخ به
ما می نمایاند
در این زمان
بیشتر یاران
ابومسلم را
موالی کشاورز تشکیل
می دادند و
البته پیشه
وران و پیله
وران و
سوداگران هم
در میان انان
بسیار بودند و
این در حالی
بود که اعراب
اشتغال به کار
و پیشه را ننگ
می دانستند و
موالی را با
تمسخر و دشنام
سراج زادگان
می خواندند ( تاریخ
ایران بعد از
اسلام ، ص 391) و گویند
حتی امام
عباسی به
ابومسلم
سفارش نموده
بود که بر
عربان اعتماد
ننماید و در صورت
لزوم انان را
از میان
بردارد و
البته با تمام
این احوال در
بین یاران
سردار خراسان ،
اعراب هم حضور
داشتند و ابته
اینان بیشتر
کسانی بودند
که در خراسان
با موالی
ارتباط
داشتند و خوی
ایرانی
پذیرفته بودند
( همان ، ص392) اندک
زمانی بعد نصر بن
سیاروالی
خراسان گروهی
سوار را برای
مقابله با
انان گسیل
داشت که شکست
خوردند و فرمانده
انان زخمی و
رنجور اسیر
دست ابومسلم شد
، اما جوانمرد
خراسانی او را
درمان نمود و پس
از بهبودی
ازاد ساخت . (
همان ، ص393) پس از مدتی
با توجه به
استفاده هوشمندانه
ابومسلم از
اختلافات
دیرینه طوایف
عرب ساکن
خراسان ، نصر
بن سیار فرماندار
خراسان از راه
نیشابور و
قومس به ری فرار
نمود و بدین
ترتیب خراسان
کاملآ تابع
ابومسلم
گردید . ( همان ،
ص394) اومسلم نیز
قحطبه
سردارخویش را
روانه طوس کرد تا
باقی یاران
نصر را از
انجا بیرون
راند که او با
موفقیت این
ماموریت را به سرانجام
رسانید و سپس
در ادامه به
گرگان و از انجا
به ری رفت
واین در حالی
بود که سپاهیان
خلیفه را در
این دو ناحیه
شکست داده و
انان را وادار
به گریز و
فرار کرده بود . قحطبه
سپس رو به سوی
عراق نهاد و
پس از فتح
اصفهان و
نهاوند تا به
حلوان پیش رفت . (
نهضتهای
سیاسی مذهبی
در تاریخ
ایران ، ص 36) و
بدینگونه
سیاه جامگان خراسانی
، عربان را
تقریبا در
همان خط سیری
که در سده ای
پیش اجدادشان
از انان شکست خورده
بودند تعقیب
کردند . این
جنگها در
حقیقت تا حدی
تلافی جنگهای
روزگار حکومت خلیفه
دوم بود،
چنانکه فتح
نهاوند برای
سیاه جامگان
فتح الفتوح به
شمار می رفت . قحطبه
پس از فتح
حلوان از دجله
و فرات عبور
نموده وعزم
رفتن به سوی
کوفه را در سر داشت
اما به ناگاه
وفات یافت و
پسرش حسن
دنباله کار او
را گرفت . در
کوفه پیش از ورود
لشکر عباسیان
، مردم علم
سیاه بیرون
اورده و حاکم
اموی را از
انجا راندند و این
در حالی بود
که به دستور
مروان ،
ابراهیم امام
به قتل رسیده
بودند و یاران عباسیان
به ناچار
برادر
ابراهیم را که
عبدالله نام
داشت و بعدها
به سفاح ملقب
گردید به خلافت
برداشتند و وی
به ربیع الاول
سال 132 هجری
خطبه ای خواند
و سپس رو به
سوی مروان
حمار که با
لشگری عظیم به
نزدیکی زاب اردو
زده بود حرکت
نمود . در جنگی
که در
زاب
میان دو لشگر
روی داد سیاه
جامگان شکست
قادسیه را که
حدود صد سال
پیش
نیاکانشان از
عربان چشیده
بودند پاسخ
گفتند و روزگار
حکومت امویان
با این جنگ به
پایان رسید . و
البته مروان
خود به مصر
گریخت و در
انجا سیاه
جامگانی که در
تعقیبش بودند
به او
رسیده
و به قتلش
رساندند . (
تاریخ ایران
بعد از اسلام
، ص 396)
اما ابومسلم
که ان همه
خدمت به خاند
ان عباسی نموده
بود و انان را
به حکومت
رسانده بود پاداشی
به جز خیانت
نیافت و با
خدعه و نیرنگ
در زمان خلافت
منصور عباسی و
به دستور او کشته شد
.(اخبار
الطوال ، ص 377)
سبب کشتن
ابومسلم را
مورخان ترس و
بیم عباسیان از
مقام و موقعیت
او ذکر کرده
اند و گویند
که منصور به
سفاح گفته بود
که « تا به زمانیکه
ابومسلم زنده
است نباید
خویش را خلیفه
بدانی ،
بنابراین
برای کشتن او
چاره
ای
کن پیش از
انکه او تو را
از خلافت
برکنار نماید
. زیرا او را
جنان می بینم
که انگار
هیچکس را برتر
و بالاتر از
خود نمی داند . » (
همان ، ص 393)
با
تمام
این
احوال کشتن
ناجوانمردانه
ابومسلم خود
سراغاز و
بهانه ای برای
نهضتها و قیام
های متعدد
دیگر گردید
چون خارج از
موضوع می باشد
بدان
نپرداخته و
بحث در همین
جای به پایان
برده می شود .
به یاری
خداوند در
اینده ای نه
چندان دور و
به هنگام
بررسی جنبشهای
ایرانیان به
روزگار
عباسیان در
این مورد سخن
بسیار به میان
خواهد امد .
کتابنامه
:
دینوری
، ابوحنیفه
احمد بن داوود
، اخبارالطوال
، ترجمه صادق نشات
، تهران :
بنیاد فرهنگی
ایران ، 1346
رضایی
، عبدالعظیم ،
تاریخ ده
هزارساله
ایران ، جلد
دوم ، تهران :
اقبال ، چاپ
دوازدهم ، 1379
زرین
کوب
، عبدالحسین
، تاریخ ایران
بعد از اسلام
، تهران : امیرکبیر
، چاپ هشتم ، 1379
زرین
کوب ،
عبدالحسین ،
دوقرن سکوت ،
تهران : سخن ،
چاپ نهم ،
1378
زیدان
، جرجی ،
تاریخ تمدن
اسلام ، ترجمه
علی جواهرکلام
، تهران : امیرکبیر
، چاپ نهم ، 1379
طبری
، محمد بن
جریر ، تاریخ
طبری ، جلد
سوم و
دهم
، ترجمه
ابوالقاسم
پاینده ، 1365
مسعودی
، ممتحن ،
مروج الذهب و
معادن الجوهر ،
جلد دوم ،
ترجمه
ابوالقاسم
پاینده ، تهران
: بنگاه ترجمه
و نشرکتاب ، 1379
ممتحن
، حسینعلی ،
نهضت شعوبیه
جنبش ملی ایرانیان
در برابر
خلافت اموی و عباسی
، تهران :
باورداران ،
چاپ دوم ، 1368
نبئی
، ابوالفضل ،
نهضتهای سیاسی
مذهبی در
تاریخ ایران ،
مشهد :
دانشگاه فردوسی
، 1376