ذو القرنين در قرآن

فصل اول

داستان ذو القرنين در قرآن به چه صورت مطرح شده است؟
روش عمومى طرح داستان‏ها در قرآن
فصل دوم

توضيح آيات قرآن
سفر به مغرب
سفر به مشرق
برگشت از مشرق و سفر به طرف كوه‏هاى ياجوج و ماجوج
ساختن سد
فصل سوم

نام ذو القرنين
توانايى‏هاى ذو القرنين
دين ذو القرنين
مقام و حكومت دينى ذو القرنين
يك سؤال و پاسخ آن
مسافرت‏هاى ذو القرنين
مسافرت به مغرب
يك پرسش و پاسخ آن
سفر به كوه‏هاى ياجوج و ماجوج
پيشنهاد و درخواست‏ساختن سد
سدسازى
فصل چهارم

نكات جالب و پندآموز
فصل پنجم

بحث‏هاى تاريخى
سد ذو القرنين و ياجوج و ماجوج از نظر تاريخ
اقوامى شبيه ياجوج و ماجوج در تاريخ
نتيجه‏گيرى


« ذو القرنين در قرآن »

بسم الله الرحمن الرحيم

و يسئلونك عن ذى القرنين قل ساتلوا عليكم منه ذكرا.

و از تو اى محمد، درباره »ذو القرنين‏» مى‏پرسند در پاسخ ايشان بگو: بزودى، بخشى از سرگذشت او را، براى شما بازگو خواهم كرد .

آيات 83 تا 98 سوره مباركه كهف درباره زندگانى ذو القرنين مطالبى دارد كه در قالب سه بخش اساسى در كتاب شريف تفسير الميزان آمده است:

الف - تفسير آيات مربوط به ذو القرنين ب - بحث روايى اين آيات شريفه ج - گفتارى پيرامون داستان ذو القرنين، به صورت قرآنى و تاريخى.

اين مطلب در كتاب تفسير نمونه در دو بخش جداگانه آمده است كه بخش اول آن به تفسير آيات مربوطه، و بخش دوم به نكات آموزنده داستان و بحثهاى تاريخى و روايى آن اختصاص يافته است.

البته ناگفته نماند كه درباره ذو القرنين و آيات قرآنى مربوط به او، كتابها وتاليفات زيادى نوشته شده است كه حاصل زحمات محققين علوم قرآنى است كه در پايان فهرستى از آنها را ذكر خواهم كرد.

علامه طباطبايى در بحث روايى خود چنين فرموده است:

»خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مروى از طرق شيعه و اهل سنت از رسول خداصلى الله عليه وآله و روايات مروى شيعه از ائمه هدى و... درباره داستان ذو القرنين، بسيار اختلاف دارند; آن هم اختلافهاى عجيب، و آن هم‏نه در يك بخش داستان، بلكه درتمامى خصوصيات آن! اين اخبار در عين حال مشتمل بر مطالب شگفت‏آورى است كه هر ذوق سليمى از آن وحشت نموده و آن را محال مى‏داند و عالم وجود هم منكر آن است، لذا اگر خردمند اهل بحث آنها را با هم مقايسه نموده مورد دقت قرار دهد، هيچ شكى نمى‏كند در اينكه مجموع آن‏ها خالى از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست. از همه اين مطالب غريب‏تر، رواياتى است كه علماى يهود كه به اسلام گرويده‏اند، از قبيل »وهب ابن منبه‏» و »كعب الاحبار»، نقل كرده‏اند، يا اشخاص ديگرى كه از قرائن به دست مى‏آيد كه مطالب خود را از يهوديان گرفته‏اند! بنابراين ديگر چه فايده‏اى دارد كه ما به نقل، استقصاء و احصاء آنها با آن كثرت و طول و تفصيلى كه دارد بپردازيم؟ لاجرم، به پاره‏اى از جهات اختلاف آنها اشاره نموده و از آن مى‏گذريم، و به نقل آنچه كه تا حدى از اختلاف مصون مانده است اكتفاء مى‏كنيم‏.

فصل اول

- مباحث مقدماتى

- چرا و به چه مناسبت داستان ذو القرنين در قرآن آمده است؟

- داستان ذو القرنين در قرآن به چه صورت مطرح شده است؟

مباحث مقدماتى در اين فصل، به يك سرى مباحث مقدماتى درباره ذو القرنين و چگونگى بيان داستان او در قرآن مى‏پردازيم و مباحث‏خود را در دو بخش جداگانه ذيل ارائه مى‏دهيم:

)بخش اول) چرا و به چه مناسبت داستان ذو القرنين در قرآن آمده است؟

)بخش دوم( داستان ذو القرنين در قرآن به چه صورت مطرح شده است؟

در بخش اول، به پيشينه داستان ذو القرنين و روايت مفصلى درباره شان نزول آيات ذو القرنين مى‏پردازيم تا خوانندگان محترم را از محتواى داستان و علت انگيزش آن در قرآن آگاه سازيم. در بخش دوم نيز به روش عمومى قرآن در طرح داستان‏ها و قصص و من‏جمله داستان ذو القرنين پرداخته و ارزشهاى اين نوع داستان‏گويى را يادآور مى‏شويم; »رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى‏.

چرا داستان ذو القرنين در قرآن آمده است؟

نام ذو القرنين و وقايع مربوط به بزرگى و عظمت او قبل از اينكه داستانش در قرآن نازل شود معروف بوده است. مردم او را به عنوان ذو القرنين مى‏شناختند و اين از نظر قرآن و قرائن اطراف آيات، مسلم است. نيز، معلوم است كه نزول اين آيات، بر اساس

سؤالى بوده كه مردم از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله درباره ذو القرنين كرده‏اند.

 

اما اينكه اين سؤال از طرف چه كسانى و چگونه مطرح شده است، پرسشى است كه پاسخ آن را در روايت زير جستجو مى‏كنيم; در تفسير الميزان چنين آمده است:

صاحب كتاب تفسير قمى از امام صادق‏عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: سبب نزول سوره كهف اين بود كه قريش سه نفر را به قبيله نجران فرستادند تا از يهوديان آن ديار مسائلى را بياموزند و با آن رسول خداصلى الله عليه وآله را بيازمايند. آن سه نفر »نضربن حارث بن كلده‏»، »عقبة‏بن ابى‏معيط‏» و »عاص بن وائل سهمى‏» بودند.

اين سه نفر به سوى نجران حركت كرده و جريان را با علماى يهود در ميان گذاشتند...

ادامه روايت در آن كتاب چنين آمده است:

يهوديان گفتند: سه مساله از او بپرسيد، اگر آن طور كه ما مى‏دانيم پاسخ داد، در ادعايش راستگو است. آنگاه از يك مساله ديگر بپرسيد، اگر گفت مى‏دانم، بدانيد كه دروغگو است. گفتند: آن مسائل چيست؟ جواب دادند كه از او از احوال جوانانى بپرسيد كه در قديم الايام بودند و از ميان مردم خود بيرون شده و غايب گشتند و در غيبتگاه خود خوابيدند. از او بپرسيد چقدر خوابيدند؟ نفراتشان چند بود؟ چه چيز از غير جنس خود همراهشان بود؟ و داستانشان چه بود؟

مطلب دوم اينكه از او بپرسيد داستان موسى كه خدايش دستور داد از يك عالم پيروى كن و از او تعلم گير چه بود؟ آن عالم كه بود؟ موسى چگونه از او پيروى كرد؟ و سرگذشت موسى با او چه بود؟

سوم اينكه از او از سرگذشت‏شخصى بپرسيد كه ميان مشرق و مغرب عالم گرديد تا به سد ياجوج و ماجوج رسيد; او كه بوده؟ و داستانش چگونه بوده است؟

يهوديان پس از عرضه اين مسائل جواب آن‏ها را نيز به فرستادگان قريش دادند و گفتند:

اگر اين طور كه ما شرح داديم جواب داد، صادق است، وگرنه دروغ مى‏گويد.

فرستادگان قريش پرسيدند: آن يك سؤال ديگر كه گفتيد چيست؟ گفتند: از او بپرسيد كه قيامت چه وقت‏به‏پا مى‏شود؟ اگر ادعا كرد كه من مى‏دانم قيامت چه موقع به‏پا مى‏شود، دروغگو است، ولى اگر گفت جز خدا كسى تاريخ آن را نمى‏داند، راستگو است.

فرستادگان قريش به مكه برگشتند، نزد ابوطالب جمع شدند و گفتند: پسر برادرت ادعا مى‏كند كه اخبار آسمان‏ها برايش مى‏آيد، ما از او چند پرسش مى‏كنيم، اگر جواب داد، مى‏دانيم كه راستگو است، وگرنه مى‏فهميم كه دروغ مى‏گويد! ابوطالب گفت: هر چه دلتان مى‏خواهد بپرسيد!

آن‏ها آن مسائل را مطرح كردند. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: فردا جواب‏هايش را مى‏دهم; اما در وعده‏اى كه داد »ان‏شاءالله‏» نگفت. به همين جهت، چهل روز وحى از او قطع شد تا آنجا كه رسول خداصلى الله عليه وآله غمگين گرديد و )بعضى از) يارانش كه به وى ايمان آورده بودند به شك افتادند، و قريش شادمان شده و به استهزاء و آزار ايشان پرداختند; ابوطالب نيز سخت در اندوه شد.

پس از چهل شبانه‏روز، سوره كهف بر پيامبر نازل شد. رسول‏خداصلى الله عليه وآله از جبرئيل سبب تاخير را پرسيد؟ )جبرئيل) گفت:ماقادرنيستيم‏ازپيش‏خود نازل شويم جز به اذن خدا.

مى‏دانيد كه سوره كهف شامل سه داستان است: داستان اصحاب كهف، داستان حضرت موسى‏عليهم السلام و حضرت خضرعليهم السلام و داستان ذو القرنين كه طبق روايت‏بالا، به خاطر سؤال آزمايشى مشركان مكه از حضرت محمدصلى الله عليه وآله نازل شده است.

داستان ذو القرنين در قرآن به چه صورت مطرح شده است؟

پيشتر گفتيم كه طرح داستان ذو القرنين در قرآن، براساس سؤالى بوده كه مردم از پيامبر اكرم كرده بودند. حال به چگونگى و كيفيت طرح اين داستان در قرآن مى‏پردازيم.

 

روش عمومى طرح داستان‏ها در قرآن

عموما وقتى قرآن كريم داستان واقعه يا شخصى از گذشتگان را ذكر مى‏كند، روش خاصى دارد; به جزئيات افراد و اشخاص و موضوعات نمى‏پردازد و متعرض جزئياتى كه در اصل واقعه يا نتيجه قرآنى آن دخالتى ندارند نمى‏شود; بلكه تنها نقاط كليدى و اساسى را مطرح كرده و در مواردى، حتى نتيجه‏گيرى آن را هم به مخاطب واگذار مى‏نمايد. البته اين طبيعى است كه از لابه‏لاى بعضى جملات و كلمات، مى‏توان بعضى جزئيات را هم به دست آورد كه اين هم يكى از ظرايف هنرى قصه‏هاى قرآنى است.

طرح داستان ذو القرنين به همان روش عمومى در مورد داستان ذو القرنين نيز، اگرچه بر اساس طرح سؤالى بوده است و قاعدتا بايد پاسخ آن مطابق نظر سؤال كننده و تامين كننده پرسش او باشد، ولى در عين حال، قرآن پاسخ را طورى آورده كه هم نظر سائل برآورده شود و هم نتيجه‏اى كه خود قرآن مى‏خواهد از آن گرفته شود. بنابراين، طبق روش عمومى خود، نام اصلى ذو القرنين، تاريخ زندگى، ولادت، نسب و ساير مشخصاتش را ذكر نكرده است. در مورد خصوصيات شخصى، فقط به دينى كه از آن پيروى مى‏كرده و توانايى جسمى و مديريتى‏اى كه داشته است اكتفا كرده و در مورد تاريخ زندگيش، تنها به سفرهاى

سه‏گانه او اشاره نموده و درباره فعاليت‏هاى او فقط به ذكر كارهايى چون برخوردش با مردم سرزمين‏هاى مختلف در طى همان سفرهاى سه‏گانه پرداخته است.

البته، روح زندگى يك فرد و آنچه مى‏تواند براى ديگران آموزنده باشد همين است; يعنى اينكه يك شخص از چه امكاناتى برخوردار بوده و چه اعتقاداتى داشته است؟ و اگر اعتقادات صحيحى داشته، بر اساس آن ايمان و عقيده و با استفاده از توانايى‏هايش، چه نوع فعاليت‏هايى انجام داده و با ديگران چه رفتارى كرده است؟ نكته مهم ديگر اينكه آيا در ميدان عمل و ميدان استفاده از آن امكانات، خدا و قيامت را در نظر داشته است‏يا خير؟

 

 

 

فصل دوم

توضيح آيات قرآن

»و يسئلونك عن ذى القرنين قل ساتلوا عليكم منه ذكرا»

و از تو اى پيامبر درباره ذو القرنين سؤال مى‏كنند، در پاسخ ايشان بگو:به زودى بخشىاز سرگذشت او را براى شما بازگو مى‏كنم.

»انا مكنا له فى الارض و اتيناه من كل شى‏ء سببا» ما او را در روى زمين قدرت و حكومت داديم و اسباب هر چيز را در اختيارش گذاشتيم.

سفر به مغرب

»فاتبع سببا» ذو القرنين از اين اسباب و وسايل استفاده كرد و راه سفر را در پيش گرفت.

»حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حماة و وجد عندها قوما» تا به غروبگاه آفتاب رسيد. در آنجا چنين در نظرش مجسم شد كه خورشيد در چشمه يا دريايى تيره و گل‏آلود فرو مى‏رود و در آنجا مردمى را ديد كه مجموعه‏اى از انسان‏هاى نيك و بد بودند.

»قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا» گفتيم اى ذو القرنين، آيا مى‏خواهى بدان ايشان را مجازات كنى، يا روش نيكويى در مورد آن‏ها انتخاب مى‏نمايى؟

»قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا»

ذو القرنين گفت: ما كسى را كه ستم ورزيده مجازات خواهيم كرد; سپس او به سوى پروردگارش باز مى‏گردد و خداوند او را مجازاتى شديد خواهد نمود; يعنى ظالمان و ستمگران، هم مجازات اين دنيا را مى‏كشند و هم عذاب آخرت را.

»واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى وسنقول له من امرنا يسرا» و اما كسى كه ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكوتر - بيشتر از استحقاقش - خواهد داشت و ما به فرمان خود، او را به كارى آسان واخواهيم داشت.

سفر به مشرق

ذو القرنين سفر خود را به غرب پايان داد و دوباره عزم سفر كرد; قرآن مى‏گويد: »ثم اتبع سببا» سپس بار ديگر از وسايلى كه در اختيار داشت استفاده كرد و به طرف مشرق حركت نمود.

»حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا»

همچنان به راه خود به طرف مشرق ادامه داد تا به صحرايى نزديك به محل طلوع خورشيد رسيد. در آنجا ديد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مى‏كند كه برايشان در برابر تابش آفتاب، هيچ‏گونه پوشش و سايبانى قرار نداده بوديم.

»كذلك و قد احطنا بما لديه خبرا» آرى، ذو القرنين اين چنين بود! و ما به خوبى از امكانات و فعاليت‏هاى او آگاه بوديم.

برگشت از مشرق و سفر به طرف كوه‏هاى ياجوج و ماجوج »ثم اتبع سببا» باز از وسايل مهمى كه در اختيار داشت استفاده كرد و به قصد سفر حركت نمود.

»حتى اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا».

همچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد و در كنار آن دو كوه، قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمى‏فهميدند; يعنى خيلى ساده و بسيط‏الفهم بودند.

»قالوا يا ذا القرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بيننا و بينهم سدا» آن گروه - وقتى ذو القرنين را با آن قدرت و توانايى ديدند - به او گفتند: اى ذو القرنين، طايفه ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مى‏كنند، آيا حاضرى پولى از ما بگيرى و ميان ما و آن‏ها سدى ايجاد نمايى؟!

»قال ما مكنى فيه ربى خير فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما».

ذو القرنين در پاسخ آنان گفت: اموال و امكاناتى كه پروردگارم در اختيارم گذاشته، از آنچه شما پيشنهاد مى‏كنيد بهتر است. بنابراين من از شما اجر و مزد نمى‏خواهم! فقط مرا با نيروى انسانى كمك كنيد تا ميان شما و آن‏ها سد محكمى ايجاد نمايم!

ساختن سد »اتونى زبر الحديد حتى اذا ساوى بين الصدفين قال انفخوا حتى اذا جعله نارا» در ابتداى كار سدسازى، ذو القرنين چنين دستور داد: قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد و آن‏ها را روى هم بچينيد تا اينكه كاملا ميان دو كوه را بپوشانند. بعد گفت: در اطراف آن آتش بيفروزيد و در آن بدميد.

آنان چنين كردند تا قطعات آهن سرخ و گداخته گرديد.

»قال اتونى افرغ عليه قطرا» بعد گفت: اكنون مس مذاب برايم بياوريد تا روى اين بريزم! و به اين ترتيب، سدى آهنين در مقابل ياجوج و ماجوج ايجاد كرد، چنان كه قرآن مى‏گويد:

»فما اسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا» پس از آن ديگر آن گروه مفسد قادر نبودند از روى آن عبور كرده يا راه نفوذ و حفره‏اى در آن ايجاد كنند.

»قال هذا رحمة من ربىذو القرنين در پايان كار سد گفت: اين سد خود نعمت و رحمتى از پروردگار من است!

»فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا» گمان نكنيد اين يك سد جاودانى و ابدى است، بلكه آن زمان كه وعده پروردگارم فرارسد، آن را در هم مى‏كوبد و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مى‏سازد و وعده پروردگارم حق است و تحقق خواهد يافت )وعده‏اى كه بر اساس آن، در آستانه رستاخيز سازمان دنيا به هم خورده و تمامى

استحكامات آن فرو خواهد ريخت)

فصل سوم

- مسافرت‏هاى ذو القرنين

همانطور كه در گذشته عرض كرديم، قرآن فقط به چند جهت از شخصيت ذو القرنين اشاره كرده است. البته بعضى جوانب را نيز مى‏توان از لابه‏لاى كلمات و جملات داستان به دست آورد كه در اينجا به يك‏يك آن موارد اشاره كرده و به توضيح آن مى‏پردازيم.

نام ذو القرنين

ذو القرنين، قبل از اينكه داستانش در قرآن بيايد و حتى در زمان زندگى‏اش به همين نام خوانده مى‏شده است و اين چنين نيست كه بعدها اين لقب را گرفته باشد. اين نكته از اين آيات قرآن يعنى »يسئلونك عن ذى‏القرنين‏» از تو اى پيامبر، درباره ذو

القرنين سؤال مى‏كنند; »قلنا يا ذاالقرنين‏» ما گفتيم اى ذو القرنين، و »قالوا يا ذاالقرنين‏» آن قوم گفتند: اى ذو القرنين به خوبى استفاده مى‏شود.

از جمله اول بر مى‏آيد كه در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله، قبل از نزول اين قصه، چنين اسمى بر سر زبان‏ها بوده است كه از آن جناب داستانش را پرسيده‏اند، و از دو جمله بعدى نيز به خوبى معلوم مى‏شود كه ذو القرنين در زمان حياتش همين لقب را داشته و او را به اين نام خطاب مى‏كرده‏اند.

توانايى‏هاى ذو القرنين

ذو القرنين از قدرت و مكنت‏بسيارى برخوردار بود و خداوند وسايل غلبه بر مشكلات و دست‏يابى به اهداف مهم زندگى را به او عنايت كرده بود. اين اسباب و وسايل، شامل علم و دين، عقل و درايت، نيروى جسمى، مال و لشكر زياد، وسعت قلمرو، قدرت مديريت و امثال آن بودند، و همه اين خصوصيات از آيه كريمه زير به خوبى استفاده مى‏شود:

»انا مكنا له فى الارض واتيناه من كل شى‏ء سببا» ما او را در زمين قدرت و حكومت داديم و وسايل دست‏يابى به هر چيزى را در اختيارش گذارديم.

البته، از مجموعه داستان نيز اين مطلب فهميده مى‏شود; توانايى اينكه به مشرق و مغرب آفتاب برود و آن سد عظيم را با توجه به وسايل آن روزگار بسازد و قدرت خود را در دورترين نقاط زمين اعمال كند، همه و همه، شاهد قدرت و توانايى بسيار او مى‏باشد.

دين ذو القرنين

ذو القرنين مردى مؤمن به خداوند و روز قيامت و متدين به دين حق بوده است و اين نكته از آيات زير به دست مى‏آيد:

»قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا» ذو القرنين گفت: ما كسى را كه ستم ورزيده مجازات خواهيم كرد. سپس او به سوى پروردگارش باز مى‏گردد و خداوند او را مجازات شديدى خواهد نمود.

»واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى‏» و اما كسى كه ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكو خواهد داشت.

»قال هذا رحمة من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا» ذو القرنين در پايان كار سدسازى گفت: اين سد نعمت و رحمتى از سوى پروردگار من است و هنگامى كه فرمان پروردگارم فرارسد، آن را در هم مى‏كوبد و وعده پروردگار حق است و تحقق خواهد يافت.

مقام و حكومت دينى ذو القرنين

از مجموع اين آيات بر مى‏آيد كه او داراى مقام و حكومتى دينى بوده است. در آيه كريمه زير مى‏خوانيم:

»قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهم حسنا» ما به ذو القرنين گفتيم:

اى ذو القرنين! آيا مى‏خواهى بدان ايشان را مجازات كنى يا روش نيكويى در مورد آن‏ها انتخاب مى‏نمايى؟

خداوند طبق اين آيه به او اختيار تام مى‏دهد، و اين خود شاهد بر اين مطلب است كه وى از سوى وحى الهى يا پيامبرى از پيامبران، تاييد و راهنمايى مى‏شده است.

اين مطلب از جواب ذو القرنين به اين فراز روشن‏تر مى‏شود، گويا هدف او از بيان چنين جوابى، اشاره به اين نكته است كه مردم در برابر دعوت به توحيد و مبارزه با شرك، به دو گروه تقسيم خواهند شد; كسانى كه تسليم اين برنامه سازنده الهى شوند، كه مطمئنا پاداشى نيكو خواهند داشت و در امنيت و آسودگى خاطر زندگى خواهند كرد، و آنها كه در برابر اين دعوت موضع‏گيرى خصمانه داشته و به ظلم و فساد ادامه دهند، كه مجازات خواهند گرديد.

علاوه بر اين، در آيه‏اى ديگر نيز مى‏خوانيم:

»كذلك و قد احطنا بما لديه خبرا» كار ذو القرنين چنين بود، و ما به خوبى از امكانات و آنچه نزد وى صورت مى‏گرفت، اطلاع داشتيم.

ظاهرا اين آيه هم كنايه از اين مطلب است كه آنچه او تصميم‏مى‏گرفت،به هدايت‏خداوند و امر او بود و در هيچ كارى اقدام نمى‏نمود،مگر آن‏كه خداوند او راماموركرده بود.

بنابراين، مجموع اين آيات اين مفهوم را مى‏رساند كه مكالمه خداوند سبحان با ذو القرنين از سوى پيامبرى كه همراه او بوده صورت مى‏گرفته است و او حكومتى مثل حكومت جناب طالوت بر بنى‏اسرائيل داشته است.

اين حكومت از طرف خدا و با الهام پيامبرى از پيامبران بوده و كارهايش رانيز به هدايت همان پيامبر انجام مى‏داده است.

يك سؤال و پاسخ آن در اينجا سؤالى پيش مى‏آيد و آن اينكه مى‏بينيم كه خداوند مى‏فرمايد: »ما به ذو القرنين گفتيم...»، بنابراين چرا مفسران صريحا نگفته‏اند كه ذو القرنين خود پيامبرى از پيامبران الهى بوده است؟

پيش از اين گفتيم كه گفتگوى خداوند با انسان، امكان دارد به صورت »گفتگوى پيامبرى‏» يا »الهام‏» يا »گفتگو از طريق يك پيامبر» باشد، لذا معلوم نيست كه ذو القرنين واقعا پيامبر باشد و گفتگوى خداوند سبحان با وى از نوع وحى پيامبرى باشد; چرا كه اگر ايشان پيامبر بود، همچون بسيارى ديگر از پيامبران كه در قرآن نامشان آمده است، به پيامبرى او نيز تصريح مى‏شد. مثل »واذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد وكان رسولا نبيا» و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، كه در وعده‏هايش صادق بود و رسول و پيامبر بود.

»و ان الياس لمن المرسلين‏» و الياس از رسولان [ما] بود.

و همچنين آيات 41 سوره مريم و 133 سوره صافات و آيات بسيار ديگرى كه در آن به پيامبرى رسولان الهى تصريح شده‏است.

بنابراين، نمى‏توان با اطمينان گفت كه ذو القرنين پيامبر بوده است و پيامبرى كسى را نيز با احتمال نمى‏توان اثبات كرد.

مسافرت‏هاى ذو القرنين

مهم‏ترين چيزى كه از تاريخ زندگى ذو القرنين در قرآن آمده است، مسافرت‏هاى سه‏گانه او به نقاط مختلف دنيا است; مسافرت به مغرب، مسافرت به مشرق و برگشت از مشرق به طرف كوه‏هاى ياجوج و ماجوج. بايد توجه داشت كه ذكر مشرق و مغرب به خاطر آن نيست كه او فقط به مشرق و مغرب سفر كرده، بلكه منظور اين است كه از محل زندگى خود تا مغرب و از آنجا تا مشرق و از مشرق تا محل كوه‏هاى ياجوج و ماجوج مسيرى طولانى را طى كرده است.

ذكر اين مناطق شايد بدان جهت است كه پرسش سؤال كنندگان درباره ذو القرنين همين بوده; يعنى پرسيدند آن شخصى كه به مشرق و مغرب عالم سفر كرد تا به سد ياجوج و ماجوج رسيد كه بود؟

اما اين كه هدف او از اين كار چه بوده، از شكل بيان آن در قرآن كريم، چنين به نظر مى‏رسد كه او به منظور گسترش عدالت در جهان و خدمت‏به مردم سفر مى‏كرده است.

مسافرت به مغرب

ذو القرنين در اولين مسافرت خود به طرف مغرب حركت كرد و آنقدر در خشكى پيش رفت تا به غروبگاه خورشيد رسيد. در آنجا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا دريايى تيره و گل‏آلود) فرو مى‏رود. احتمالا منظور اين است كه او به ساحل دريايى رسيد كه ديگر ماوراى آن اميد خشكى نمى‏رفت و چنين به نظرش مى‏رسيد كه آفتاب در دريا غروب مى‏كند;

چون انتهاى افق به دريا چسبيده بود. ذو القرنين در اين منطقه به طايفه‏اى برخورد:

»قلنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهم حسنا» به ذو القرنين گفتيم: اى ذو القرنين! بدان ايشان را مجازات مى‏كنى يا روشى نيكو در مورد آنان انتخاب مى‏نمايى؟

اين نكته از آيه كريمه فوق به دست مى‏آيد كه آن طايفه مجموعه‏اى از افراد نيك و بد بودند; چون اگر همه مردمى خوب و صالح بودند و در ميان ايشان ظالم و مفسد وجود نداشت، چگونه ممكن بود كه خداوند به او چنين اختيار تامى بدهد؟ 

از لحن اين آيه و پاسخ ذو القرنين كه چند سطر بعد مى‏آيد، چنين به نظر مى‏رسد كه در آن منطقه ظلم و فسادى برپا بوده است; زيرا هر دو جا عذاب و مجازات اول گفته شده است.

بالاخره خداوند طبق آيه كريمه بالا به ذو القرنين اختيار داد و پرسيد كه با ايشان چه مى‏كنى؟ ذو القرنين برنامه خود را چنين بيان كرد: مردم اين منطقه از جهت صلاح و فساد به دو دسته اصلى تقسيم مى‏شوند: يك عده ظالمان و فاسدان كه در مقابل روند

زندگى و حيات انسانى اخلال ايجاد مى‏كنند و عده ديگر، صالحان و كسانى كه در جهت مصالح حيات و زندگى بشر حركت مى‏كنند. اين دو گروه، با دو گونه برخورد روبه‏رو خواهند شد; چنان كه در آيات مى‏خوانيم:

»اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا».

هر كس ظلم و فساد كند، او را مجازات مى‏كنيم و خداوند نيز او را بعد از مرگ عذاب خواهد كرد.

»واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا يسرا».

و هركس‏ايمان بياورد و رفتارهايى نيكو داشته باشد، پاداشى‏نيكوتر ازاستحقاقش خواهد داشت و ما به فرمان خود او را به كارى آسان وا خواهيم داشت; يعنى از امنيت، رفاه و امكانات‏اجتماعى اين دنيا و پاداش آخرت برخوردار خواهد شد و ما نيز قوانين سهل و آسانى برايش وضع خواهيم كرد.

ذو القرنين بعد از مجازات ستمگران آن قوم غربى و برقرارى امنيت و احتمالا وضع يك سرى قوانين براى مردم آن منطقه، سفر خود را به مغرب زمين پايان داد و به طرف مشرق حركت كرد.

»ثم اتبع سببا حتى اذا بلغ مطلع الشمس‏» دوباره وسايل سفر را فراهم آورد و به سوى مشرق حركت كرد تا به محل طلوع خورشيد رسيد.

مسافرت به مشرق همان طوركه گفتيم، ذو القرنين مسافرت دوم خود را از مناطق غربى به طرف مشرق زمين شروع كرد و تا دورترين مناطق شرقى )17) پيش رفت و در آخرين صحراى شرقى به مردمى برخورد كرد كه از جهت تمدن در سطح بسيار پايينى بودند:

»حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا» همچنان به راه خود به طرف مشرق ادامه داد تا به صحرايى نزديك محل طلوع خورشيد رسيد و در آنجا ديد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مى‏كند كه در برابر تابش آن، هيچ گونه پوشش و سايبانى برايشان قرار نداده بوديم.

آن مردم در صحرا و بر روى خاك زندگى مى‏كردند و هنوز به اين سطح فكرى نرسيده بودند كه اهميت‏خانه‏سازى و يا چادر زدن را بفهمند، چه رسد به اين كه علم ساختمان‏سازى و خيمه‏زدن را بدانند يا بياموزند. حتى عده‏اى از مفسرين، با برداشت از همين آيه قرآن گفته‏اند كه اين جمعيت‏به صورت عريان و يا با پوشش بسيار كمى زندگى مى‏كرده‏اند;

پوششى كه بدن آن‏ها را از آفتاب نمى‏پوشانيده است. اينكه ذو القرنين در اين منطقه، براى رهايى آنان از اين وضع سخت زندگى چه كرد، از آيات قرآن چيزى در اين مورد به دست نمى‏آيد.

يك پرسش و پاسخ آن

حال ممكن است‏شما بگوئيد چرا قرآن اين داستان را بدين صورت سربسته نقل كرده است؟ و اين گونه نقل داستان چه فايده‏اى مى‏تواند داشته باشد؟

در پاسخ مى‏گوئيم كه اصل داستان ذو القرنين براى پاسخ به سؤالى است كه از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پرسيدند: آن مردى كه به مشرق و مغرب عالم سفر كرد تا به سد ياجوج و ماجوج رسيد كه بود؟ و داستانش چه بود؟ بنابراين مجموع داستان با هدف پاسخگويى به آن سؤال مطرح شده است و همين اندازه در پاسخ آنان كافى و نتيجه‏بخش بوده است. علاوه بر اين، ساير قسمت‏هاى داستان، نكات جالبى دارد كه در فصل »نكات جالب و پندآموز» به برخى از آن نكته‏ها اشاره خواهيم‏كرد.همچنين‏بايداضافه‏كرد كه هنوز كسى ادعا نكرده است كه تمام جوانب اين آيات را فهميده و درك كرده، لذا ممكن است در آينده نكات تازه‏اى‏از اين آيات به دست آيد.

سفر به كوه‏هاى ياجوج و ماجوج

ذو القرنين بعد از مسافرت به منتهى‏اليه مشرق دوباره حركت كرد، سرزمين‏ها را در نورديد تا به تنگه‏اى در ميان يك سد طبيعى طولانى رسيد. اين سد طبيعى، احتمالا كوه‏هايى بوده كه همچون يك ديوار عظيم بين دو منطقه فاصله انداخته بودند و تنها راه

ارتباطى بين آن دو منطقه، تنگه‏اى بيش نبوده است; تنگه‏اى كه آن رشته كوه‏هاى طولانى را به دو نيم كرده و تبديل به دو ديوار مى‏كرده است و ظاهرا كلمه »سدين دو سد» در قرآن به همين معناست:

»ثم اتبع سببا حتى اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوما» همچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد و در كنار آن دو كوه مردمى را يافت... .

نزديك آن تنگه، گروهى از مردم زندگى مى‏كردند و اين همان تنگه‏اى است كه به درخواست مردم ساكن آن منطقه، سد ذو القرنين بر آن ساخته شد.

مردمى كه نزديك آن تنگه زندگى مى‏كردند اين مردم، از نظر فهم افراد بسيار ساده‏اى بودند. مرحوم علامه طباطبايى در توضيح آيه كريمه »وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا» در نزديكى آن دو كوه مردمى را ديد كه هيچ سخنى را نمى‏فهميدند، چنين فرموده است: »اين جمله كنايه از سادگى و بساطت فهم آن مردم است‏.

اما در عين حال كه در اين حد از فهم و سادگى بودند، با ديدن ذو القرنين و شناخت توانايى‏هاى او، از وى درخواست‏ساختن سدى كردند و از پيشنهاد پرداخت دستمزد به ذو القرنين معلوم مى‏شود كه هم داراى فهم اقتصادى بوده‏اند و هم امكانات اقتصادى داشته‏اند. همچنين از نظر نيروى كار، شناخت آهن و فلزها و توانايى و امكان بهره‏بردارى از آن، در حد قابل قبولى بوده‏اند كه جزئيات آن در ضمن داستان سدسازى معلوم خواهد شد.

پيشنهاد و درخواست‏ساختن سد

مردمى كه نزديك آن تنگه زندگى مى‏كردند، از هجوم و غارت اقوام ياجوج و ماجوج در زحمت و شكنجه بودند. اقوام‏ياجوج و ماجوج طوايفى جنگ‏طلب و غارتگر بودند كه در جايى‏پشت‏آن تنگه‏و كوه‏ها زندگى مى‏كردند و هر از گاهى از طريق آن تنگه به اين مردم حمله كرده و آن‏ها را قتل و غارت مى‏كردند. لذا اين تنگه، محل نفوذ يا موضعى سوق الجيشى براى برترى نظامى آن اقوام غارتگر بوده است.

اين مردم مظلوم وقتى قدرت و توانايى ذو القرنين را ديدند، مقدم او را غنيمت‏شمرده و دست‏به دامن او زدند:

»قالوا يا ذا القرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض‏» گفتند: اى ذو القرنين، اقوام ياجوج و ماجوج در اين زمين فساد و ظلم مى‏كنند.

و از او تقاضاى ساختن مانعى در مقابل حمله آن طايفه ستمگر كردند و تاكيد نمودند كه در مقابل ساختن اين سد، اموالى را نيز به‏عنوان دستمزد پرداخت‏خواهند كرد: »فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بيننا و بينهم سدا» آيا حاضرى پولى از ما بگيرى و

ميان ما و آن‏ها سدى ايجاد كنى؟

ذو القرنين پيشنهاد اجرت آن‏ها را نپذيرفت و گفت: من به اموال شما احتياجى ندارم و از شما اجر و مزدى نمى‏خواهم:

»قال ما مكنى فيه ربى خير» ذو القرنين در جواب ايشان پاسخ داد: اموال و امكاناتى كه پروردگارم در اختيارم گذاشته، از مالى كه شما به من وعده مى‏دهيد بهتر است.

با اين حال گفت: اگر مى‏خواهيد چنين مانعى بسازم، بايد مرا با كارگران خود كمك كنيد و مصالح ساختمانى بياوريد:

»فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما» اجر و مزد نمى‏خواهم، فقط مرا با نيروى انسانى كمك كنيد تا ميان شما و آن‏ها سد محكمى ايجاد كنم! بالاخره قرار شد سدى با نيروى انسانى مردم و طراحى، مديريت و اجراى ذو القرنين ساخته شود و بدين ترتيب، كار سدسازى شروع شد.

سدسازى

ابتدا ذو القرنين دستور داد تا قطعات بزرگى از آهن بياورند و آن‏ها را درون تنگه روى هم بچينند:

»اتونى زبر الحديد» قطعات‏بزرگ‏آهن برايم بياوريد و آن‏ها را روى هم بچينيد. مردم آهن زيادى آوردند و بر روى هم چيدند تا بالاخره تنگه ميان دو كوه پر شد: »حتى اذا ساوى بين الصدفين‏» آنگاه گفت: هيزم و مواد آتش‏زا بياوريد و در اطراف سد

آتش روشن كنيد و با نصب دم‏هاى آهنگرى )و وسايلى از اين قبيل) در اطراف سد، در آتش بدميد تا قطعات آهن سرخ و گداخته شود.

»قال انفخوا حتى اذا جعله نارا» گفت: در آتش بدميد. آنان چنين كردند، تا حدى كه آتش قطعات آهن را كاملا سرخ و گداخته كرد.

در مرحله آخر مجموعه آن سد آهنين را با لايه‏اى از مس پوشانيد تا آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كند: »قال اتونى افرغ عليه قطرا» گفت:اكنون‏مس‏مذاب‏برايم‏بياوريد تا روى اين سد بريزيم.

در حقيقت او مى‏خواست آهن آلات را با حرارت به يكديگر پيوند داده و با ريختن مس مذاب روى آن‏ها سد يكپارچه و غيرقابل نفوذى به وجود آورد.

گويا در دانش امروز اثبات شده است كه اگر مقدارى مس به آهن اضافه كنند، مقاومت آن را بسيار زيادتر مى‏كند. و ذو القرنين اقدام به چنين كارى كرد.

سرانجام سد آهنين و مرتفع ذو القرنين ساخته شد و به صورت مانعى مستحكم بر سر راه اقوام ياجوج و ماجوج قرار گرفت. آن‏چنان مرتفع كه نمى‏توانستند از روى آن عبور كنند، و به قدرى مستحكم كه نمى‏توانستند در آن حفره يا راه نفوذى ايجاد كنند:

»فما اسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا» پس از آن، ديگر آن گروه مفسد قادر نبودند از روى آن عبور كرده يا راه نفوذ و حفره‏اى در آن ايجاد كنند.

در اينجا ذو القرنين از فرصت استفاده كرده و مردم را به ياد خداوند، نعمات او و قيامت مى‏اندازد و توجه مى‏دهد كه اين امنيت، نتيجه مرحمت و لطف خداوند است و بايد بدانند كه دنيا و آنچه در آن است، فقط مدت زمان معينى خواهد ماند و آن هنگام كه

خداوند بخواهد، در آستانه قيامت، همه چيز ويران خواهد شد:

»قال هذا رحمة من ربى‏» گفت: اين سد خود نعمتى از سوى پروردگار من است. يعنى اين خداوند بود كه از رحمت‏خود اراده كرد تا سد و سپرى براى شما مردم در مقابل اقوام ياجوج و ماجوج ايجاد كنيم، اما بدانيد:

»فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء وكان وعد ربى‏حقا» هنگامى‏كه وعده پروردگارم )قيامت) فرا رسد،آن را در هم مى‏كوبد و وعده پروردگارم حق است و مطمئنا تحقق خواهد يافت.

فصل چهارم

نكات جالب و پندآموز

يكى از مهم‏ترين قسمت‏هاى نقل هر داستان، طرح نكات جالب و آموزنده آن است.در اين فصل به پيروى از كتاب ارزنده تفسير نمونه و با بهره‏گيرى از آن، دوازده نكته جالب و پندآموز از داستان ذو القرنين را بازنويسى كرده و تقديم مى‏نماييم:

1. نخستين درسى كه از اين داستان مى‏آموزيم، آن است كه در اين جهان هيچ كارى بدون توسل به اسباب آن انجام نمى‏گيرد. به همين جهت، خداوند براى پيشرفت كار ذو القرنين اسباب پيشرفت و پيروزى را به او داد: »واتيناه من كل شى‏ء سببا» و وسايل دستيابى به هر چيزى را در اختيارش گذارديم و او هم از اين اسباب به خوبى بهره گرفت: »فاتبع سببا». بنابراين آن‏ها كه انتظار دارند بدون تهيه اسباب و وسايل لازم و بدون استفاده از آن‏ها به پيروزى برسند، به جايى نخواهند رسيد، حتى اگر ذو القرنين

باشند!

2.يك مديريت فراگير، نمى‏تواند نسبت‏به تفاوت و تنوع مجموعه تحت اداره‏اش و شرايط مختلف آن‏ها بى‏اعتنا باشد، به همين دليل ذو القرنين كه صاحب يك حكومت الهى بود، به هنگام برخورد با اقوام گوناگون كه هركدام زندگى مخصوص به خود داشتند، متناسب با آن‏ها رفتار كرد و همه را زير بال و پر خويش گرفت.

3. تكليف شاق هرگز مناسب يك حكومت عدل نيست. به همين دليل ذو القرنين بعد از آن كه تصريح كرد: من ظالمان را مجازات خواهم كرد و صالحان را پاداش نيكو خواهم داد، اضافه نمود: »وسنقول له من امرنا يسرا»; يعنى ما براى مردم صالح اين سرزمين قوانين و برنامه‏هاى آسانى وضع خواهيم كرد تا توانايى انجام آن را از روى ميل و رغبت و شوق داشته باشند.

4.از نكات جالب اين داستان وجود سه نوع متفاوت از مردم به طور همزمان در مناطق مختلف مى‏باشد، مردمى گرفتار ظالمين داخلى و تا حدى متمدن، به طورى كه گويا ذو القرنين بعد از برقرارى نظم و مجازات ظالمين، براى آنان قوانينى هم وضع كرد; مردمى از جهت تمدن در حد صفر، به طورى كه حتى سايبانى هم براى خود نساخته بودند; و مردمى ديگر از جهت صنعت و اقتصاد در حدى مطلوب، ولى گرفتار ناامنى و غارتگران خارجى.

5. ذو القرنين حتى جمعيتى را كه به گفته قرآن سخنى نمى‏فهميدند و ساده‏لوح بودند، از نظر دور نداشت و به درددل آن‏ها گوش فراداد و نيازشان را برطرف ساخت و ميان آن‏ها و دشمنشان سد محكمى برپا كرد; با اينكه مى‏توانست چنين مردمى را با وعده و وعيد قانع كند و زحمتى براى آنان متحمل نشود، ولى بدون هيچگونه چشمداشتى به سازندگى در آن منطقه همت گماشت.

6.امنيت، نخستين و مهم‏ترين شرط يك زندگى سالم و اجتماعى است. به همين جهت ذو القرنين براى تامين امنيت قومى كه مورد تهديد و غارت بودند، پرزحمت‏ترين كارها را برعهده گرفت و براى جلوگيرى از يورش مفسدان، نيرومندترين سدها را ساخت.

اصولا تا وقتى كه جلو مفسدان با قاطعيت و با نيرومندترين مانع گرفته نشود، جامعه روى سعادت را نخواهد ديد. به همين دليل حضرت ابراهيم‏عليه السلام هنگام بناى كعبه نخستين چيزى كه از خداوند سبحان براى آن سرزمين تقاضا كرد، نعمت امنيت‏بود: »رب اجعل هذا البلد امنا واجنبنى وبنى ان نعبد الاصنام‏» )19) پروردگارا! اين شهر )مكه) را شهر امنى قرار ده! و فرزندانم را از پرستش بت‏ها دور نگاه دار.

و نيز به همين دليل در نظام قضايى اسلام سخت‏ترين مجازات‏ها براى كسانى است كه امنيت جامعه را به خطر مى‏اندازند:

»انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا ولهم فى الاخرة عذاب عظيم الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور

رحيم‏» مجازات آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ برمى‏خيزند و اقدام به فساد در روى زمين مى‏كنند و با تهديد اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مى‏برند، فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند يا چهار انگشت )از) دست )راست) و پاى )چپ) آن‏ها، به عكس يكديگر بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد شوند. اين رسوايى آن‏ها در دنياست و در آخرت، مجازات عظيمى دارند مگر آن‏ها كه پيش از دست‏يافتن شما بر آنان توبه كنند. پس بدانيد )خدا توبه آن‏ها را مى‏پذيرد) و خداوند آمرزنده و مهربان است.

7.درس ديگرى كه از اين ماجراى تاريخى مى‏توان آموخت، اين است كه صاحبان اصلى درد بايد در انجام كار خود شريك باشند. به همين خاطر ذو القرنين به گروهى كه از هجوم اقوام ياجوج و ماجوج شكايت داشتند، گفت: »فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما» مرا با نيروى انسانى كمك كنيد تا ميان شما و آن‏ها سد محكمى ايجاد كنم!ودرتمام‏مراحل سدسازى از نيروى كار آنان بهره جست.

اساسا چيزى كه با همكارى استفاده‏كنندگان آن ساخته شود، هم بهتر و زودترساخته مى‏شود و هم نتيجه حاصل از آن مورد ارج و قدردانى مناسبى قرار مى‏گيرد; چرا كه استفاده‏كنندگان خود رنج تهيه آن را چشيده‏اند و به ارزش آن واقفند.

8.هر شخص يا گروهى كه خواستار انجام كارى است، خود بايد حاضر به هرگونه همكارى و تلاش در راه انجام آن باشد. در نتيجه اين آمادگى و تلاش همه‏جانبه )به اضافه مديريت صحيح و امين) است كه انسان دست‏به انجام هر كار مهم و بزرگى بزند، در آن موفق مى‏شود; چنان كه آن مردم توانستند آن چنان سد مهم و محير العقولى بسازند.

9.يك رهبر الهى بايد بى‏اعتنا به مال و ماديات باشد و به آنچه خدا در اختيارش گذارده، قناعت كند. لذا مى‏بينيم كه ذو القرنين برخلاف سلاطين ديگر كه حرص و ولع عجيبى به اندوختن اموال دارند، هنگامى كه پيشنهاد مال و اموال به او مى‏شود نمى‏پذيرد و مى‏گويد: »ما مكنى فيه ربى خير» آنچه پروردگارم در اختيارم گذاشته از مالى كه شما پيشنهاد مى‏كنيد،بهتراست.بنابراين‏من از شما اجر و مزد نمى‏خواهم.

در قرآن مجيد به طور مكرر در داستان انبياء مى‏خوانيم كه يكى از اساسى‏ترين سخن‏هاى ايشان اين بوده: »وما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين‏» حضرت نوح‏عليه السلام بعد از اعلام رسالت‏خويش به قوم خود گفت: و من براى اين دعوت هيچ مزدى از شما نمى‏طلبم، پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است.

10.درس ديگر اين داستان محكم‏كارى است. ذو القرنين در بناى اين سد از قطعات بزرگ آهن استفاده كرد و براى اينكه اين قطعات به هم جوش بخورند، آن‏ها را در آتش گداخت و براى اينكه عمر سد طولانى شود و در برابر تاثيرات هوا و رطوبت‏باران مقاومت كند، آن را با لايه‏اى از مس پوشاند.

11.انسان هرقدر قوى، نيرومند و متمكن باشد و از عهده انجام كارهاى بزرگ برآيد، هرگز نبايد به خود ببالد و يا مغرور شود. اين درس ديگر اين داستان است. ذو القرنين در همه جا به قدرت پروردگار تكيه مى‏كرد. به هنگام پيشنهاد كمك مالى گفت: »ما مكنى فيه ربى خير» آنچه پروردگارم در اختيارم گذارده بهتر است. و بعد از اتمام كار سد گفت: »هذا رحمة من ربى‏» اين سد نعمت و رحمتى از پروردگار من است.

12. همه چيز زايل شدنى است و محكم‏ترين بناهاى اين جهان سرانجام خلل خواهد يافت; هرچند از آهن و پولاد يكپارچه باشد. اين نيز درسى است‏براى انسان‏ها كه دنيا را جاودانه ندانند و در جمع مال و كسب مقام، بى‏قيد و شرط و حريصانه نكوشند و بدانند كه تمام آنچه در دنياست - سد ذو القرنين كه سهل است، خورشيد با آن عظمتش - خاموش و فانى مى‏شود. كوه‏ها با تمام صلابتشان متلاشى مى‏شوند و نيز انسان كه در اين ميان از همه آسيب‏پذيرتر است: »كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام‏» همه كسانى كه روى زمين هستند فانى مى‏شوند. تنها ذات شكوهمند و گرامى پروردگار تو

است كه باقى مى‏ماند.

آيا انديشه در اين واقعيت كافى نيست تا جلو خودگامگى‏هاى انسان را بگيرد؟

بايد دانست كه نكات پندآموز اين داستان محدود به اين دوازده نكته نيست و شما نيز مى‏توانيد با تعمق در جوانب داستان نكات بيشترى به دست آوريد.

فصل پنجم

بحث‏هاى تاريخى

به لطف خداوند، تاكنون آنچه را با فهم قاصر ما در مورد بخش‏هاى مختلف داستان ذو القرنين از قرآن كريم به دست مى‏آمد بيان كرديم، اما راجع به اينكه ذو القرنين كدام شخصيت تاريخى است؟ سدش كجاست؟ آيا سدذو القرنين تا عصر حاضر موجود است‏يا از بين رفته؟ و اينكه اقوام ياجوج و ماجوج مشخصا كدام قوم هستند؟ و آيا فعلا موجودند يا منقرض شده‏اند؟ از قرآن و مجموع روايات، شواهد محكم و قابل استنادى درباره آن به دست نمى‏آيد. ولى باتوجه‏به‏نظريات‏تاريخى‏مى‏توان‏دراين‏باره‏احتمالاتى رامطرح‏كرد،واينك‏به‏حول و قوه الهى اين‏بخش‏راتحت‏عنوان »بحثهاى تاريخى‏» در سه قسمت‏بررسى و تقديم مى‏كنيم:

سد ذو القرنين و ياجوج و ماجوج از نظر تاريخ

همان‏طور كه مى‏دانيد، در تاريخ پيشينيان، درباره پادشاهان، سلاطين، بزرگان و امت‏هاى قبل از تاريخ وقايعى نگاشته شده است، اما درباره پادشاهى كه در دوران حكومتش به نام ذو القرنين يا نامى شبيه آن خوانده مى‏شده، چيزى گفته نشده است.

همچنين درباره ياجوج و ماجوج و اقوامى به اين نام و سدى كه ذو القرنين ساخته، هيچ سختى به ميان نيامده است. فقط اشعارى را به يكى از پادشاهان يمن نسبت مى‏دهند كه براى افتخار به نسب خويش سروده و يكى از پدران خود را كه قبلا سمت پادشاهى يمن داشته، ذو القرنين ناميده است. در همان شعر آمده است كه او به مغرب و مشرق عالم سفر كرد و سد ياجوج و ماجوج را ساخت.

از عبارات كتب عهد عتيق چنين استفاده مى‏شود كه »ماجوج‏» يا »جوج و ماجوج‏» امت‏يا امت‏هايى عظيم بوده‏اند كه در سمت‏بالاى شمال آسيا زندگى مى‏كرده‏اند و مردمانى جنگجو، جنگ‏طلب و غارتگر بوده‏اند.

ايشان اضافه كرده است:

اينجاست كه ذهن آدمى حدس قريبى مى‏زند و آن اين است كه ذو القرنين يكى از ملوك بزرگى باشد كه راه اين امت‏هاى مفسد را سد كرده و سدى كه او زده فاصل ميانه دو منطقه شمالى و جنوبى آسيا باشد; مانند ديوار چين، سد باب‏الابواب، سد داريال يا غير اينها.

اقوامى شبيه ياجوج و ماجوج در تاريخ

علامه طباطبايى رحمه الله بعد به بررسى تاريخ گذشتگان پرداخته و مى‏گويد:

تاريخ امت‏هاى آن روز جهان اتفاق دارد بر اينكه ناحيه شمال شرقى آسيا يعنى بلندى‏هاى شمال چين، محل زندگى امتى بسيار بزرگ و وحشى بوده كه جمعيت آن دائما در حال افزايش بوده است. اين مردم همواره بر امت‏هاى مجاور خود مانند چين حمله

مى‏بردند و چه بسا در همان جا زاد و ولد كرده و به سوى مناطق خاورميانه و خاور نزديك سرازير مى‏شدند. آنها به شمال اروپا نيز رخنه كردند. عده‏اى از آنان در همان سرزمين‏هايى كه غارت كردند، سكنى گزيده، تمدنى به وجود آوردند و به زراعت و صنعت مشغول شدند چنان‏كه اغلب سكنه اروپاى شمالى از آن‏هايند; عده‏اى ديگر هم برگشته و به همان غارتگرى خود ادامه‏دادند.

يكى از مورخين گفته است كه »ياجوج و ماجوج امت‏هايى هستند كه در قسمت‏شمالى آسيا از تبت و چين گرفته تا اقيانوس منجمد شمالى و ناحيه غرب تا بلاد تركستان زندگى مى‏كنند». و اين نظريه را از كتاب »فاكهة الخلفاء» و »تهذيب الاخلاق‏» ابن مسكويه و »رسائل‏» اخوان الصفا نقل كرده است.

نتيجه‏گيرى

از مطالب اين بخش مى‏بينيد كه عبارات كتب عهد عتيق و نظريات تاريخى، اين احتمال كه سد ذو القرنين يكى از سدهاى واقع در مناطق شمالى آسيا و جداكننده جنوب و شمال باشد و همچنين اين احتمال كه اقوام ياجوج و ماجوج همان اقوامى باشند كه سابقا در شمال شرقى آسيا زندگى مى‏كردند را تقويت مى‏كند.

ذو القرنين و سد ياجوج و ماجوج از نظر مفسرين و مورخين مفسرين درباره اينكه ذو القرنين كدام شخصيت تاريخى است و سدش در كجاست، اختلاف نظر دارند. علامه طباطبايى‏رحمه الله در اين باره هفت نظريه را به طور كامل نقل كرده و بعد آن‏ها را نقد نموده است كه خواننده محترم مى‏تواند براى اطلاع از نظريات مختلف و بررسى آن‏ها به تفسير الميزان، جلد 13 مراجعه نمايد.

در اينجا چهار نظريه مهم‏تر را به اختصار بيان مى‏كنيم:

- امپراتور چين »شين هوانگ تى‏» بعضى مورخين چنين گفته‏اند كه ذو القرنين، امپراتور »شين هوانگ تى‏» يكى از پادشاهان چين باستان است و سد او همان ديوار چين مى‏باشد.

اما بايد دانست كه ديوار چين با اوصاف سد ذو القرنين مطابقت ندارد، اولا: سد ذو القرنين در تنگه‏اى ميان دو كوه ساخته شده است، در صورتى كه ديوار چين حدود سه هزار كيلومتر طول داشته و از كوه و دشت مى‏گذرد; ثانيا: در ساخت‏سد ذو القرنين از آهن و مس مذاب استفاده شده است; در حاليكه ديوار چين با سنگ و مصالح معمولى ساخته شده است. بنابراين، اين نظريه قابل قبول نيست.

- اسكندر مقدونى نظريه دومى كه در اينجا مى‏خواهيم ذكر كنيم اين است كه ذو القرنين همان اسكندر مقدونى معروف است كه سد او همانند يك مثل بر سر زبان‏هاست.

اين نظريه نيز همچون نظريه اول پذيرفتنى نيست، بلكه اشكال‏هاى بيشترى بر آن وارد است. در كلمات علامه طباطبايى رحمه الله هنگام نقد اين نظريه چنين آمده است:

اوصافى كه قرآن براى ذو القرنين شمرده را، تاريخ براى اسكندر مسلم نمى‏داند، بلكه آنها را انكار مى‏كند; قرآن ذو القرنين را مردى مؤمن به خدا و روز جزا مى‏شمارد، در حالى كه اسكندر مردى وثنى مذهب و ستاره‏پرست‏بوده و قربانى كردنش براى ستاره مشترى معروف است.

نيز قرآن كريم فرموده ذو القرنين يكى از بندگان صالح خدا بوده كه به عدل و رفق مدارا مى‏كرده است، حال آنكه تاريخ براى اسكندر خلاف اين را نوشته است. علاوه بر اين، در هيچ يك از تواريخ نيامده كه اسكندر مقدونى سدى به آن صورتى كه قرآن ذكر كرده ساخته باشد.

- پادشاهى از يمن عده‏اى نيز معتقدند كه ذو القرنين يكى از پادشاهان حميرى است كه مركز حكومتش در يمن بوده است.

اما بايد گفت كه تاريخ، ساخت چنين سدى با آن اوصاف و در چنان مكانى را براى هيچ يك از پادشاهان يمن نقل نكرده است. يمنى‏ها اگر چه در سدسازى ماهر بوده‏اند، ولى سدهايشان با مصالح معمولى و به منظور ذخيره آب ساخته مى‏شده است.

- كوروش هخامنشى جديدترين نظريه درباره ذو القرنين آن است كه او كوروش هخامنشى، پادشاه ايران باستان بوده و سد او سد »داريال‏» واقع در مناطق كوهستانى قفقاز و بين شهرهاى »تفليس‏» و »ولادى كيوكز» مى‏باشد.

از آنجا كه سه نظريه اول قابل قبول نبوده و نظريه چهارم نيز تا حدودى مورد تاييد تاريخ و شواهد موجود مى‏باشد، ما آن را بيشتر و مفصل‏تر از نظريات قبل توضيح مى‏دهيم.

اين نظريه »سراحمدخان هندى‏» است و دانشمند معروف مسلمان »مولانا ابو الكلام آزاد» كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بوده آن را در كتاب محققانه‏اى كه در همين زمينه نگاشته است‏به طور مفصل و مستدل بيان كرده است.

»مولانا ابو الكلام‏» اين نظريه را از چند جهت‏بررسى و اثبات كرده است كه ما در اينجا چهار بخش اصلى آن را به طور خلاصه مى‏آوريم:

يك: شخصيت ذو القرنين طبق نظريه قرآن، ذو القرنين مردمى مؤمن به خدا و معاد بوده است، كوروش نيز طبق نظر تاريخ و كتب عهد عتيق چنين بوده است. ذو القرنين پادشاهى عادل و رعيت‏پرور و داراى رافت و احسان بوده; كوروش هم طبق تاريخ، كتب عهد عتيق و نظر مورخين قديم مانند »هردوت‏» و ديگران پادشاهى با مروت، فتوت، سخاوت و كرم بوده است; چنان كه از تاريخ زندگى او و برخوردش با ياغيان و جبارانى كه با او مى‏جنگيدند يا او با ايشان جنگيده است، معلوم مى‏شود.

ذو القرنين از طرف خداوند داراى توانايى‏ها و امكانات فراوانى مانند عقل، تدبير، فضايل اخلاقى، ثروت و شوكت ظاهرى بوده و كوروش نيز همه اين‏ها را داشته است.

دو: مسافرت‏هاى ذو القرنين همان‏طور كه قرآن درباره ذو القرنين فرموده، كوروش نيز سفرهايى به مغرب و مشرق داشته است و جريان سفر به مغرب او چنين است كه پادشاه سرزمين »ليديا»، بدون هيچ مجوز و عذرى به طرف كوروش لشكركشى كرد. كوروش نيز به طرف ايشان حركت كرده و با آنان جنگيد. پايتخت »ليديا» را فتح كرد و بر آنان پيروز شد و بعد احسان كرده و آنان را عفو نمود. همچنين او سفرى به مشرق داشته و تا »بكريا» )بلخ) پيش رفته است تا به غائله قبايل وحشى و صحرانشين آنجا پايان دهد.

سه: سدسازى ذو القرنين همان‏طور كه ذو القرنين سدى آهنين براى جلوگيرى از حملات اقوام ياجوج و ماجوج بنا كرد، كوروش نيز طبق نظر مورخين، سفرى به طرف شمال ايران براى خاموش كردن فتنه‏اى در آن نواحى انجام داده است و گويا در همين سفر سد موجود در تنگه داريال را به درخواست اهالى آن مرز و بوم ساخته است. اين سد تنها سدى است كه در ساخت آن از آهن استفاده شده است و هم اكنون هم موجود است. به زبان محلى آن را »دمير قاپو» يعنى »دروازه آهنى‏» مى‏نامند. تنگه داريال واقع در سلسله جبال قفقاز است كه از درياى خزر شروع شده و تا درياى سياه ادامه دارد. اين سلسله جبال به ضميمه

درياى خزر و درياى سياه مانعى طبيعى به طول هزارها كيلومتر بين شمال و جنوب آسيا بوده است و تنها راه بين شمال و جنوب همان تنگه داريال بوده كه با سد دميرقاپو بسته شده است.

چهار: نام ذو القرنين و تناسب آن با كوروش عده‏اى از مورخين گفته‏اند: ذو القرنين را از آن جهت ذو القرنين )صاحب دو قرن) مى‏نامند كه داراى تاج يا كلاهخودى با دو شاخك بوده است. در اين باره بايد گفت اخيرا مجسمه‏اى سنگى در مشهد مرغاب در جنوب ايران از كوروش كشف شده كه تاجى بر سر دارد و دو شاخ مانند شاخ‏هاى قوچ بر آن ديده مى‏شود.

در كتاب دانيال هم، خوابى كه وى براى كوروش نقل كرده او را به صورت قوچى كه دو شاخ دارد، ديده است.  طبق اين نظريه، ياجوج و ماجوج همان مغول مى‏باشند .

علامه طباطبايى رحمه الله بعد از نقل جوانب اين نظريه چنين گفته است: هر چند بعضىاز جوانب اين نظريه خالى از اعتراضاتى نيست، ليكن از هر گفتار ديگرى انطباقش با آيات قرآنى روشن‏تر و قابل قبول‏تر است.

مى‏بينيد كه علامه طباطبايى رحمه الله اين نظريه را بهتر از نظريات ديگر مى‏داند، ولى آن را به طور قطعى نپذيرفته و داراى اشكالاتى مى‏داند. بنابراين آنچه بعضى از مؤلفين و محققين علوم قرآنى گفته‏اند كه مرحوم طباطبايى رحمه الله در الميزان با

اين راى موافق است،  صحيح نيست.

به هر حال هنوز شخصيت تاريخى ذو القرنين به طور قطعى كشف نشده است; اگرچه ممكن است در آينده و با كشف آثار باستانى و... مشخص شود.

آخرين كلامى كه در اين باره مى‏گوئيم اين است كه اگرچه هنوز شخص ذو القرنين و زمان زندگى‏اش به طور مسلم و مشخص براى ما معلوم نيست، اصل وجود او واقعيت‏بوده و افسانه نيست; زيرا در قرآن كريم به‏عنوان يك واقعيت تاريخى بيان شده است، نه به عنوان يك مثل يا چيزى شبيه آن.

ياجوج و ماجوج كيانند؟

در دو سوره قرآن كريم، از ياجوج و ماجوج سخن به ميان آمده است; يكى آيات مورد بحث و ديگرى آيه 96 سوره انبياء كه به مطالب اين آيه مى‏پردازيم.

آنچه تاكنون مشخص شده اين است كه ياجوج و ماجوج اقوامى مفسد و خونخوار از انسان‏ها بوده‏اند كه همواره براى ساكنان اطراف محل سكونت‏خويش مزاحمت و ناامنى ايجاد مى‏كرده‏اند. اكنون مى‏گوئيم كه اكثر مؤلفين و اهل تفسير، ياجوج و ماجوج را طوايفى از مغول دانسته‏اند كه در مناطق شمالى آسيا مى‏زيسته‏اند. البته بايد دانست قبول اين نكته كه ياجوج و ماجوج اقوامى از مغول هستند، غير از نظريه‏اى است كه ذو القرنين را كوروش مى‏داند; يعنى ممكن است كسى قبول نكند كه ذو القرنين كوروش است;

ولى در عين حال ياجوج و ماجوج را مغول بداند. به همين جهت، بسيارى از كسانى كه ذو القرنين را كوروش نمى‏دانند، ياجوج و ماجوج را طوايفى از مغول مى‏دانند. علاوه بر آن، تحليل تاريخى‏اى كه علامه طباطبايى رحمه الله انجام داده و ما خلاصه آن را در صفحات پيش آورديم، اين نظريه را تقويت مى‏كند.

آيا ياجوج و ماجوج دوباره حمله مى‏كنند؟

قرآن كريم در آيه‏96 و 97 سوره انبياء چنين فرموده است:

»حتى اذا فتحت‏ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون و اقترب الوعد الحق‏» تا آن زمان كه ياجوج و ماجوج گشوده شوند، آن‏ها از هر محل مرتفعى به سرعت عبور مى‏كنند و وعده حق )قيامت) نزديك مى‏شود.

اين آيه پيش‏بينى كرده است كه در آخرالزمان، ياجوج و ماجوج دوباره از كوه‏ها سرازير شوند و... . اكثر مورخين و اهل تفسير گفته‏اند كه اين پيش‏بينى قرآن با حمله تاتار در نيمه اول قرن هفتم هجرى تحقق يافته است. مغولان - كه همان تاتار هستند - در اين هجوم به مناطق غربى آسيا حمله آورده و در خونريزى، نسل‏كشى، ويرانى و غارتگرى از هيچ كارى فروگذار نكردند. چين و تركستان و ايران و عراق و شام و قفقاز را تا آسياى صغير تاختند و هر شهر و ديارى كه در مقابل ايشان مقاومت كرد، ويران نمودند و اهالى آن را از دم تيغ گذراندند.

آن‏ها بعد از استيلا بر اين مناطق و مدتى حكومت‏بر آن‏ها، به شهرهاى خود برگشتند و حمله دوباره‏اى به اهالى روسيه، مجار و روم انجام دادند و روميه را وادار به پرداخت جزيه كردند.

در اينجا يك سؤال مطرح مى‏شود كه اگر هجوم دوباره ياجوج و ماجوج همان حمله مغول است، چطور سد ذو القرنين جلوى آن‏ها را نگرفته است؟ مگر آيه قرآن نفرموده است:

»فما اسطاعوا ان يظهروه و ما استطاعوا له نقبا» پس از آن ديگر آن گروه مفسد قادر نبودند از روى آن عبور كرده يا راه نفوذ و حفره‏اى در آن ايجاد كنند.

در جواب آن عرض مى‏كنيم: با توجه به اينكه ياجوج و ماجوج اقوامى از انسان‏ها بوده‏اند و سد ذو القرنين نيز يك مانع طبيعى محكم و مرتفع بوده است، اين سد تا زمانى مانع ياجوج و ماجوج بوده كه تمدن بشرى پيشرفت نكرده بوده و انسان‏ها توان

عبور از مكان‏هاى مرتفع و دور زدن آنها را نداشتند. آيه قرآن هم منحصرا منظورش اين نيست كه ياجوج و ماجوج هرگز و الى الابد نمى‏توانند از آن عبور كنند، بلكه اگر در مدتى بسيار طولانى - مثلا مدت زندگى يك يا چند نسل - توانايى عبور از آن را نداشته باشند، باز اين استعمال صحيح است.

بنابراين، تصور اينكه هنوز ياجوج و ماجوج در پشت آن سد قرار گرفته‏اند، تصور صحيحى نيست. اگرچه ممكن است ما نظريه تاريخى تطبيق هجوم دوباره اقوام ياجوج و ماجوج را با حمله مغول نپذيريم و بگوئيم هنوز حمله ياجوج و ماجوج كه در آيه 96 سوره انبيا »پيش‏بينى‏» شده اتفاق نيفتاده است و بگوئيم ياجوج و ماجوج يكى از اقوام فعلى جهان‏اند، ولى همان‏طور كه در زمان ذو القرنين به وسيله سد از حمله و غارتگرى آنان جلوگيرى شد، الآن نيز خداوند با وسايل )37) ديگرى از هجوم آنان جلوگيرى كرده است، ولى در آينده و در زمان مشخص دوباره به غارتگرى خواهند پرداخت.

 

در پايان از خداوند متعال مسالت مى‏كنيم كه ما را در فهم و بيان مطالب قرآنى موفق گرداند .

 

منابع :

http://www.hawzah.net
1. قرآن كريم، ترجمه‏هاى آيت‏الله مكارم شيرازى، استاد محمد مهدى فولادوند و استاد بهاء الدين خرمشاهى.

2.تفسير الميزان و ترجمه آن، علامه سيد محمد حسين طباطبائى، ترجمه استاد سيد محمد باقر موسوى همدانى، جلد 13.

3.تفسير نمونه، آيت الله مكارم شيرازى و همكاران، جلد 12.

5. تحقيقى درباره ذو القرنين، استاد حسين شريعتى ارموى.

6. كوروش و ذو القرنين از ديدگاه تاريخ و آئين، سيد موسى ميرمدرس.

7.ذو القرنين كيست؟ دكتر سيد حسن صفوى.

8.كوروش كبير )ذو القرنين) ابو الكلام آزاد، ترجمه محمد ابراهيم باستانى پاريزى.

9.آيات ذو القرنين، عطاء الله شهاب‏پور.