ذو القرنين
در قرآن
فصل اول
داستان
ذو القرنين در
قرآن
به چه صورت
مطرح شده است؟
روش
عمومى
طرح
داستانها در
قرآن
فصل دوم
توضيح
آيات قرآن
سفر به
مغرب
سفر به
مشرق
برگشت از
مشرق و سفر به
طرف كوههاى
ياجوج و ماجوج
ساختن سد
فصل سوم
نام ذو
القرنين
توانايىهاى
ذو القرنين
دين ذو القرنين
مقام و
حكومت دينى ذو
القرنين
يك سؤال و
پاسخ آن
مسافرتهاى
ذو القرنين
مسافرت
به مغرب
يك پرسش و
پاسخ آن
سفر به
كوههاى
ياجوج و ماجوج
پيشنهاد
و
درخواستساختن
سد
سدسازى
فصل چهارم
نكات
جالب و
پندآموز
فصل پنجم
بحثهاى
تاريخى
سد ذو
القرنين و
ياجوج و ماجوج
از نظر تاريخ
اقوامى
شبيه ياجوج و
ماجوج در
تاريخ
نتيجهگيرى
«
ذو القرنين در قرآن
»
بسم الله الرحمن الرحيم
و يسئلونك عن ذى القرنين قل ساتلوا عليكم منه ذكرا.
و از تو اى محمد، درباره »ذو القرنين» مىپرسند در پاسخ ايشان بگو: بزودى، بخشى از سرگذشت او را، براى شما بازگو خواهم كرد .
آيات
83 تا
98 سوره مباركه كهف درباره زندگانى ذو القرنين مطالبى دارد كه در قالب سه بخش اساسى در كتاب شريف تفسير الميزان
آمده است:
الف - تفسير آيات مربوط به ذو القرنين ب - بحث روايى اين آيات شريفه ج - گفتارى پيرامون داستان ذو القرنين، به صورت قرآنى و تاريخى.
اين مطلب در كتاب تفسير نمونه
در دو بخش جداگانه آمده است كه بخش اول آن به تفسير آيات مربوطه، و بخش دوم به نكات آموزنده داستان و بحثهاى تاريخى و روايى آن اختصاص يافته است.
البته ناگفته نماند كه درباره ذو القرنين و آيات قرآنى مربوط به او، كتابها وتاليفات زيادى نوشته شده است كه حاصل زحمات محققين علوم قرآنى است كه در پايان فهرستى از آنها را ذكر خواهم كرد.
علامه طباطبايى در بحث روايى خود چنين فرموده است:
»خواننده عزيز بايد بداند كه روايات مروى از طرق شيعه و اهل سنت از رسول خداصلى الله عليه وآله و روايات مروى شيعه از ائمه هدى و... درباره داستان ذو القرنين، بسيار اختلاف دارند; آن هم اختلافهاى عجيب، و آن همنه در يك بخش داستان، بلكه درتمامى خصوصيات آن! اين اخبار در عين حال مشتمل بر مطالب شگفتآورى است كه هر ذوق سليمى از آن وحشت نموده و آن را محال مىداند و عالم وجود هم منكر آن است، لذا اگر خردمند اهل بحث آنها را با هم مقايسه نموده مورد دقت قرار دهد، هيچ شكى نمىكند در اينكه مجموع آنها خالى از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست. از همه اين مطالب غريبتر، رواياتى است كه علماى يهود كه به اسلام گرويدهاند، از قبيل »وهب ابن منبه» و »كعب الاحبار»، نقل كردهاند، يا اشخاص ديگرى كه از قرائن به دست مىآيد كه مطالب خود را از يهوديان گرفتهاند! بنابراين ديگر چه فايدهاى دارد كه ما به نقل، استقصاء و احصاء آنها با آن كثرت و طول و تفصيلى كه دارد بپردازيم؟ لاجرم، به پارهاى از جهات اختلاف آنها اشاره نموده و از آن مىگذريم، و به نقل آنچه كه تا حدى از اختلاف مصون مانده است اكتفاء مىكنيم.
فصل اول
- مباحث مقدماتى
- چرا و به چه مناسبت داستان ذو القرنين در قرآن آمده است؟
- داستان ذو القرنين در قرآن به چه صورت مطرح شده است؟
مباحث مقدماتى در اين فصل، به يك سرى مباحث مقدماتى درباره ذو القرنين و چگونگى بيان داستان او در قرآن مىپردازيم و مباحثخود را در دو بخش جداگانه ذيل ارائه مىدهيم:
)بخش اول) چرا و به چه مناسبت داستان ذو القرنين در قرآن آمده است؟
)بخش دوم( داستان ذو القرنين در قرآن به چه صورت مطرح شده است؟
در بخش اول، به پيشينه داستان ذو القرنين و روايت مفصلى درباره شان نزول آيات ذو القرنين مىپردازيم تا خوانندگان محترم را از محتواى داستان و علت انگيزش آن در قرآن آگاه سازيم. در بخش دوم نيز به روش عمومى قرآن در طرح داستانها و قصص و منجمله داستان ذو القرنين پرداخته و ارزشهاى اين نوع داستانگويى را يادآور مىشويم; »رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى واحلل عقدة من لسانى يفقهوا قولى.
چرا داستان ذو القرنين در قرآن آمده است؟
نام ذو القرنين و وقايع مربوط به بزرگى و عظمت او قبل از اينكه داستانش در قرآن نازل شود معروف بوده است. مردم او را به عنوان ذو القرنين مىشناختند و اين از نظر قرآن و قرائن اطراف آيات، مسلم است. نيز، معلوم است كه نزول اين آيات، بر اساس
سؤالى بوده كه مردم از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله درباره ذو القرنين كردهاند.
اما اينكه اين سؤال از طرف چه كسانى و چگونه مطرح شده است، پرسشى است كه پاسخ آن را در روايت زير جستجو مىكنيم; در تفسير الميزان چنين آمده است:
صاحب كتاب تفسير قمى از امام صادقعليه السلام روايت كرده است كه فرمود: سبب نزول سوره كهف اين بود كه قريش سه نفر را به قبيله نجران فرستادند تا از يهوديان آن ديار مسائلى را بياموزند و با آن رسول خداصلى الله عليه وآله را بيازمايند. آن سه نفر »نضربن حارث بن كلده»، »عقبةبن ابىمعيط» و »عاص بن وائل سهمى» بودند.
اين سه نفر به سوى نجران حركت كرده و جريان را با علماى يهود در ميان گذاشتند...
ادامه روايت در آن كتاب چنين آمده است:
يهوديان گفتند: سه مساله از او بپرسيد، اگر آن طور كه ما مىدانيم پاسخ داد، در ادعايش راستگو است. آنگاه از يك مساله ديگر بپرسيد، اگر گفت مىدانم، بدانيد كه دروغگو است. گفتند: آن مسائل چيست؟ جواب دادند كه از او از احوال جوانانى بپرسيد كه در قديم الايام بودند و از ميان مردم خود بيرون شده و غايب گشتند و در غيبتگاه خود خوابيدند. از او بپرسيد چقدر خوابيدند؟ نفراتشان چند بود؟ چه چيز از غير جنس خود همراهشان بود؟ و داستانشان چه بود؟
مطلب دوم اينكه از او بپرسيد داستان موسى كه خدايش دستور داد از يك عالم پيروى كن و از او تعلم گير چه بود؟ آن عالم كه بود؟ موسى چگونه از او پيروى كرد؟ و سرگذشت موسى با او چه بود؟
سوم اينكه از او از سرگذشتشخصى بپرسيد كه ميان مشرق و مغرب عالم گرديد تا به سد ياجوج و ماجوج رسيد; او كه بوده؟ و داستانش چگونه بوده است؟
يهوديان پس از عرضه اين مسائل جواب آنها را نيز به فرستادگان قريش دادند و گفتند:
اگر اين طور كه ما شرح داديم جواب داد، صادق است، وگرنه دروغ مىگويد.
فرستادگان قريش پرسيدند: آن يك سؤال ديگر كه گفتيد چيست؟ گفتند: از او بپرسيد كه
قيامت چه وقتبهپا مىشود؟ اگر ادعا كرد كه من مىدانم قيامت چه موقع بهپا مىشود، دروغگو است، ولى اگر گفت جز خدا كسى تاريخ آن را نمىداند، راستگو است.
فرستادگان قريش به مكه برگشتند، نزد ابوطالب جمع شدند و گفتند: پسر برادرت ادعا مىكند كه اخبار آسمانها برايش مىآيد، ما از او چند پرسش مىكنيم، اگر جواب داد، مىدانيم كه راستگو است، وگرنه مىفهميم كه دروغ مىگويد! ابوطالب گفت: هر چه دلتان مىخواهد بپرسيد!
آنها آن مسائل را مطرح كردند. رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود: فردا جوابهايش را مىدهم; اما در وعدهاى كه داد »انشاءالله» نگفت. به همين جهت، چهل روز وحى از او قطع شد تا آنجا كه رسول خداصلى الله عليه وآله غمگين گرديد و )بعضى از) يارانش كه به وى ايمان آورده بودند به شك افتادند، و قريش شادمان شده و به استهزاء و آزار ايشان پرداختند; ابوطالب نيز سخت در اندوه شد.
پس از چهل شبانهروز، سوره كهف بر پيامبر نازل شد. رسولخداصلى الله عليه وآله از جبرئيل سبب تاخير را پرسيد؟ )جبرئيل) گفت:ماقادرنيستيمازپيشخود نازل شويم جز به اذن خدا.
مىدانيد كه سوره كهف شامل سه داستان است: داستان اصحاب كهف، داستان حضرت موسىعليهم السلام و حضرت خضرعليهم السلام و داستان ذو القرنين كه طبق روايتبالا، به خاطر سؤال آزمايشى مشركان مكه از حضرت محمدصلى الله عليه وآله نازل شده است.
داستان ذو القرنين در قرآن به چه صورت مطرح شده است؟
پيشتر گفتيم كه طرح داستان ذو القرنين در قرآن، براساس سؤالى بوده كه مردم از پيامبر اكرم كرده بودند. حال به چگونگى و كيفيت طرح اين داستان در قرآن مىپردازيم.
روش عمومى طرح داستانها در قرآن
عموما وقتى قرآن كريم داستان واقعه يا شخصى از گذشتگان را ذكر مىكند، روش خاصى دارد; به جزئيات افراد و اشخاص و موضوعات نمىپردازد و متعرض جزئياتى كه در اصل واقعه يا نتيجه قرآنى آن دخالتى ندارند نمىشود; بلكه تنها نقاط كليدى و اساسى را مطرح كرده و در مواردى، حتى نتيجهگيرى آن را هم به مخاطب واگذار مىنمايد. البته اين طبيعى است كه از لابهلاى بعضى جملات و كلمات، مىتوان بعضى جزئيات را هم به دست آورد كه اين هم يكى از ظرايف هنرى قصههاى قرآنى است.
طرح داستان ذو القرنين به همان روش عمومى در مورد داستان ذو القرنين نيز، اگرچه بر اساس طرح سؤالى بوده است و قاعدتا بايد پاسخ آن مطابق نظر سؤال كننده و تامين كننده پرسش او باشد، ولى در عين حال، قرآن پاسخ را طورى آورده كه هم نظر سائل برآورده شود و هم نتيجهاى كه خود قرآن مىخواهد از آن گرفته شود. بنابراين، طبق روش عمومى خود، نام اصلى ذو القرنين، تاريخ زندگى، ولادت، نسب و ساير مشخصاتش را ذكر نكرده است. در مورد خصوصيات شخصى، فقط به دينى كه از آن پيروى مىكرده و توانايى جسمى و مديريتىاى كه داشته است اكتفا كرده و در مورد تاريخ زندگيش، تنها به سفرهاى
سهگانه او اشاره نموده و درباره فعاليتهاى او فقط به ذكر كارهايى چون برخوردش با مردم سرزمينهاى مختلف در طى همان سفرهاى سهگانه پرداخته است.
البته، روح زندگى يك فرد و آنچه مىتواند براى ديگران آموزنده باشد همين است; يعنى اينكه يك شخص از چه امكاناتى برخوردار بوده و چه اعتقاداتى داشته است؟ و اگر اعتقادات صحيحى داشته، بر اساس آن ايمان و عقيده و با استفاده از توانايىهايش، چه نوع فعاليتهايى انجام داده و با ديگران چه رفتارى كرده است؟ نكته مهم ديگر اينكه آيا در ميدان عمل و ميدان استفاده از آن امكانات، خدا و قيامت را در نظر داشته استيا خير؟
فصل دوم
توضيح آيات قرآن
»و يسئلونك عن ذى القرنين قل ساتلوا عليكم منه ذكرا»
و از تو اى پيامبر درباره ذو القرنين سؤال مىكنند، در پاسخ ايشان بگو:به زودى بخشىاز سرگذشت او را براى شما بازگو مىكنم.
»انا مكنا له فى الارض و اتيناه من كل شىء سببا» ما او را در روى زمين قدرت و حكومت داديم و اسباب هر چيز را در اختيارش گذاشتيم.
سفر به مغرب
»فاتبع سببا» ذو القرنين از اين اسباب و وسايل استفاده كرد و راه سفر را در پيش
گرفت.
»حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حماة و وجد عندها قوما» تا به غروبگاه آفتاب رسيد. در آنجا چنين در نظرش مجسم شد كه خورشيد در چشمه يا دريايى تيره و گلآلود فرو مىرود و در آنجا مردمى را ديد كه مجموعهاى از انسانهاى نيك و بد بودند.
»قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا» گفتيم اى ذو القرنين، آيا مىخواهى بدان ايشان را مجازات كنى، يا روش نيكويى در مورد آنها انتخاب مىنمايى؟
»قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا»
ذو القرنين گفت: ما كسى را كه ستم ورزيده مجازات خواهيم كرد; سپس او به سوى پروردگارش باز مىگردد و خداوند او را مجازاتى شديد خواهد نمود; يعنى ظالمان و ستمگران، هم مجازات اين دنيا را مىكشند و هم عذاب آخرت را.
»واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى وسنقول له من امرنا يسرا» و اما كسى كه ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكوتر - بيشتر از استحقاقش - خواهد داشت و ما به فرمان خود، او را به كارى آسان واخواهيم داشت.
سفر به مشرق
ذو القرنين سفر خود را به غرب پايان داد و دوباره عزم سفر كرد; قرآن مىگويد: »ثم اتبع سببا» سپس بار ديگر از وسايلى كه در اختيار داشت استفاده كرد و به طرف مشرق حركت نمود.
»حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا»
همچنان به راه خود به طرف مشرق ادامه داد تا به صحرايى نزديك به محل طلوع خورشيد رسيد. در آنجا ديد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مىكند كه برايشان در برابر تابش آفتاب، هيچگونه پوشش و سايبانى قرار نداده بوديم.
»كذلك و قد احطنا بما لديه خبرا» آرى، ذو القرنين اين چنين بود! و ما به خوبى از امكانات و فعاليتهاى او آگاه بوديم.
برگشت از مشرق و سفر به طرف كوههاى ياجوج و ماجوج »ثم اتبع سببا» باز از وسايل مهمى كه در اختيار داشت استفاده كرد و به قصد سفر حركت نمود.
»حتى اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا».
همچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد و در كنار آن دو كوه، قومى را يافت كه هيچ سخنى را نمىفهميدند; يعنى خيلى ساده و بسيطالفهم بودند.
»قالوا يا ذا القرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بيننا و بينهم سدا» آن گروه - وقتى ذو القرنين را با آن قدرت و توانايى ديدند - به او گفتند: اى ذو القرنين، طايفه ياجوج و ماجوج در اين سرزمين فساد مىكنند، آيا حاضرى پولى از ما بگيرى و ميان ما و آنها سدى ايجاد نمايى؟!
»قال ما مكنى فيه ربى خير فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما».
ذو القرنين در پاسخ آنان گفت: اموال و امكاناتى كه پروردگارم در اختيارم گذاشته، از آنچه شما پيشنهاد مىكنيد بهتر است. بنابراين من از شما اجر و مزد نمىخواهم! فقط مرا با نيروى انسانى كمك كنيد تا ميان شما و آنها سد محكمى ايجاد نمايم!
ساختن سد »اتونى زبر الحديد حتى اذا ساوى بين الصدفين قال انفخوا حتى اذا جعله نارا» در ابتداى كار سدسازى، ذو القرنين چنين دستور داد: قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد و آنها را روى هم بچينيد تا اينكه كاملا ميان دو كوه را بپوشانند. بعد گفت: در اطراف آن آتش بيفروزيد و در آن بدميد.
آنان چنين كردند تا قطعات آهن سرخ و گداخته گرديد.
»قال اتونى افرغ عليه قطرا» بعد گفت: اكنون مس مذاب برايم بياوريد تا روى اين بريزم! و به اين ترتيب، سدى آهنين در مقابل ياجوج و ماجوج ايجاد كرد، چنان كه قرآن مىگويد:
»فما اسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا» پس از آن ديگر آن گروه مفسد قادر نبودند از روى آن عبور كرده يا راه نفوذ و حفرهاى در آن ايجاد كنند.
»قال هذا رحمة من ربى.» ذو القرنين در پايان كار سد گفت: اين سد خود نعمت و رحمتى از پروردگار من است!
»فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا» گمان نكنيد اين يك سد جاودانى و ابدى است، بلكه آن زمان كه وعده پروردگارم فرارسد، آن را در هم مىكوبد و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مىسازد و وعده پروردگارم حق است و تحقق خواهد يافت )وعدهاى كه بر اساس آن، در آستانه رستاخيز سازمان دنيا به هم خورده و تمامى
استحكامات آن فرو خواهد ريخت)
فصل سوم
- مسافرتهاى ذو القرنين
همانطور كه در گذشته عرض كرديم، قرآن فقط به چند جهت از شخصيت ذو القرنين اشاره كرده است. البته بعضى جوانب را نيز مىتوان از لابهلاى كلمات و جملات داستان به دست آورد كه در اينجا به يكيك آن موارد اشاره كرده و به توضيح آن مىپردازيم.
نام ذو القرنين
ذو القرنين، قبل از اينكه داستانش در قرآن بيايد و حتى در زمان زندگىاش به همين نام خوانده مىشده است و اين چنين نيست كه بعدها اين لقب را گرفته باشد. اين نكته از اين آيات قرآن يعنى »يسئلونك عن ذىالقرنين» از تو اى پيامبر، درباره ذو
القرنين سؤال مىكنند; »قلنا يا ذاالقرنين» ما گفتيم اى ذو القرنين، و »قالوا يا ذاالقرنين» آن قوم گفتند: اى ذو القرنين به خوبى استفاده مىشود.
از جمله اول بر مىآيد كه در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله، قبل از نزول اين قصه، چنين اسمى بر سر زبانها بوده است كه از آن جناب داستانش را پرسيدهاند، و از دو جمله بعدى نيز به خوبى معلوم مىشود كه ذو القرنين در زمان حياتش همين لقب را داشته و او را به اين نام خطاب مىكردهاند.
توانايىهاى ذو القرنين
ذو القرنين از قدرت و مكنتبسيارى برخوردار بود و خداوند وسايل غلبه بر مشكلات و دستيابى به اهداف مهم زندگى را به او عنايت كرده بود. اين اسباب و وسايل، شامل علم و دين، عقل و درايت، نيروى جسمى، مال و لشكر زياد، وسعت قلمرو، قدرت مديريت و امثال آن بودند، و همه اين خصوصيات از آيه كريمه زير به خوبى استفاده مىشود:
»انا مكنا له فى الارض واتيناه من كل شىء سببا» ما او را در زمين قدرت و حكومت داديم و وسايل دستيابى به هر چيزى را در اختيارش گذارديم.
البته، از مجموعه داستان نيز اين مطلب فهميده مىشود; توانايى اينكه به مشرق و مغرب آفتاب برود و آن سد عظيم را با توجه به وسايل آن روزگار بسازد و قدرت خود را در دورترين نقاط زمين اعمال كند، همه و همه، شاهد قدرت و توانايى بسيار او مىباشد.
دين ذو القرنين
ذو القرنين مردى مؤمن به خداوند و روز قيامت و متدين به دين حق بوده است و اين نكته از آيات زير به دست مىآيد:
»قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا» ذو القرنين گفت: ما كسى را كه ستم ورزيده مجازات خواهيم كرد. سپس او به سوى پروردگارش باز مىگردد و خداوند او را مجازات شديدى خواهد نمود.
»واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى» و اما كسى كه ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكو خواهد داشت.
»قال هذا رحمة من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا» ذو القرنين در پايان كار سدسازى گفت: اين سد نعمت و رحمتى از سوى پروردگار من است و هنگامى كه فرمان پروردگارم فرارسد، آن را در هم مىكوبد و وعده پروردگار حق است و تحقق خواهد يافت.
مقام و حكومت دينى ذو القرنين
از مجموع اين آيات بر مىآيد كه او داراى مقام و حكومتى دينى بوده است. در آيه كريمه زير مىخوانيم:
»قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهم حسنا» ما به ذو القرنين گفتيم:
اى ذو القرنين! آيا مىخواهى بدان ايشان را مجازات كنى يا روش نيكويى در مورد آنها انتخاب مىنمايى؟
خداوند طبق اين آيه به او اختيار تام مىدهد، و اين خود شاهد بر اين مطلب است كه وى از سوى وحى الهى يا پيامبرى از پيامبران، تاييد و راهنمايى مىشده است.
اين مطلب از جواب ذو القرنين به اين فراز روشنتر مىشود، گويا هدف او از بيان چنين جوابى، اشاره به اين نكته است كه مردم در برابر دعوت به توحيد و مبارزه با شرك، به دو گروه تقسيم خواهند شد; كسانى كه تسليم اين برنامه سازنده الهى شوند، كه مطمئنا پاداشى نيكو خواهند داشت و در امنيت و آسودگى خاطر زندگى خواهند كرد، و آنها كه در برابر اين دعوت موضعگيرى خصمانه داشته و به ظلم و فساد ادامه دهند، كه مجازات خواهند گرديد.
علاوه بر اين، در آيهاى ديگر نيز مىخوانيم:
»كذلك و قد احطنا بما لديه خبرا» كار ذو القرنين چنين بود، و ما به خوبى از امكانات و آنچه نزد وى صورت مىگرفت، اطلاع داشتيم.
ظاهرا اين آيه هم كنايه از اين مطلب است كه آنچه او تصميممىگرفت،به هدايتخداوند و امر او بود و در هيچ كارى اقدام نمىنمود،مگر آنكه خداوند او راماموركرده بود.
بنابراين، مجموع اين آيات اين مفهوم را مىرساند كه مكالمه خداوند سبحان با ذو القرنين از سوى پيامبرى كه همراه او بوده صورت مىگرفته است و او حكومتى مثل حكومت جناب طالوت بر بنىاسرائيل داشته است.
اين حكومت از طرف خدا و با الهام پيامبرى از پيامبران بوده و كارهايش رانيز به هدايت همان پيامبر انجام مىداده است.
يك سؤال و پاسخ آن در اينجا سؤالى پيش مىآيد و آن اينكه مىبينيم كه خداوند مىفرمايد: »ما به ذو القرنين گفتيم...»، بنابراين چرا مفسران صريحا نگفتهاند كه ذو القرنين خود پيامبرى از پيامبران الهى بوده است؟
پيش از اين گفتيم كه گفتگوى خداوند با انسان، امكان دارد به صورت »گفتگوى پيامبرى» يا »الهام» يا »گفتگو از طريق يك پيامبر» باشد، لذا معلوم نيست كه ذو القرنين واقعا پيامبر باشد و گفتگوى خداوند سبحان با وى از نوع وحى پيامبرى باشد; چرا كه اگر ايشان پيامبر بود، همچون بسيارى ديگر از پيامبران كه در قرآن نامشان آمده است، به پيامبرى او نيز تصريح مىشد. مثل »واذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد وكان رسولا نبيا» و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، كه در وعدههايش صادق بود و رسول و پيامبر بود.
»و ان الياس لمن المرسلين» و الياس از رسولان [ما] بود.
و همچنين آيات
41 سوره مريم و
133 سوره صافات و آيات بسيار ديگرى كه در آن به پيامبرى رسولان الهى تصريح شدهاست.
بنابراين، نمىتوان با اطمينان گفت كه ذو القرنين پيامبر بوده است و پيامبرى كسى را نيز با احتمال نمىتوان اثبات كرد.
مسافرتهاى ذو القرنين
مهمترين چيزى كه از تاريخ زندگى ذو القرنين در قرآن آمده است، مسافرتهاى سهگانه او به نقاط مختلف دنيا است; مسافرت به مغرب، مسافرت به مشرق و برگشت از مشرق به طرف كوههاى ياجوج و ماجوج. بايد توجه داشت كه ذكر مشرق و مغرب به خاطر آن نيست كه او فقط به مشرق و مغرب سفر كرده، بلكه منظور اين است كه از محل زندگى خود تا مغرب و از آنجا تا مشرق و از مشرق تا محل كوههاى ياجوج و ماجوج مسيرى طولانى را طى كرده است.
ذكر اين مناطق شايد بدان جهت است كه پرسش سؤال كنندگان درباره ذو القرنين همين بوده; يعنى پرسيدند آن شخصى كه به مشرق و مغرب عالم سفر كرد تا به سد ياجوج و ماجوج رسيد كه بود؟
اما اين كه هدف او از اين كار چه بوده، از شكل بيان آن در قرآن كريم، چنين به نظر مىرسد كه او به منظور گسترش عدالت در جهان و خدمتبه مردم سفر مىكرده است.
مسافرت به مغرب
ذو القرنين در اولين مسافرت خود به طرف مغرب حركت كرد و آنقدر در خشكى پيش رفت تا به غروبگاه خورشيد رسيد. در آنجا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا دريايى تيره و گلآلود) فرو مىرود. احتمالا منظور اين است كه او به ساحل دريايى رسيد كه ديگر ماوراى آن اميد خشكى نمىرفت و چنين به نظرش مىرسيد كه آفتاب در دريا غروب مىكند;
چون انتهاى افق به دريا چسبيده بود. ذو القرنين در اين منطقه به طايفهاى برخورد:
»قلنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهم حسنا» به ذو القرنين گفتيم: اى ذو القرنين! بدان ايشان را مجازات مىكنى يا روشى نيكو در مورد آنان انتخاب مىنمايى؟
اين نكته از آيه كريمه فوق به دست مىآيد كه آن طايفه مجموعهاى از افراد نيك و بد بودند; چون اگر همه مردمى خوب و صالح بودند و در ميان ايشان ظالم و مفسد وجود نداشت، چگونه ممكن بود كه خداوند به او چنين اختيار تامى بدهد؟
از لحن اين آيه و پاسخ ذو القرنين كه چند سطر بعد مىآيد، چنين به نظر مىرسد كه در آن منطقه ظلم و فسادى برپا بوده است; زيرا هر دو جا عذاب و مجازات اول گفته شده است.
بالاخره خداوند طبق آيه كريمه بالا به ذو القرنين اختيار داد و پرسيد كه با ايشان چه مىكنى؟ ذو القرنين برنامه خود را چنين بيان كرد: مردم اين منطقه از جهت صلاح و فساد به دو دسته اصلى تقسيم مىشوند: يك عده ظالمان و فاسدان كه در مقابل روند
زندگى و حيات انسانى اخلال ايجاد مىكنند و عده ديگر، صالحان و كسانى كه در جهت مصالح حيات و زندگى بشر حركت مىكنند. اين دو گروه، با دو گونه برخورد روبهرو خواهند شد; چنان كه در آيات مىخوانيم:
»اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا».
هر كس ظلم و فساد كند، او را مجازات مىكنيم و خداوند نيز او را بعد از مرگ عذاب خواهد كرد.
»واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا يسرا».
و هركسايمان بياورد و رفتارهايى نيكو داشته باشد، پاداشىنيكوتر ازاستحقاقش خواهد داشت و ما به فرمان خود او را به كارى آسان وا خواهيم داشت; يعنى از امنيت، رفاه و امكاناتاجتماعى اين دنيا و پاداش آخرت برخوردار خواهد شد و ما نيز قوانين سهل و آسانى برايش وضع خواهيم كرد.
ذو القرنين بعد از مجازات ستمگران آن قوم غربى و برقرارى امنيت و احتمالا وضع يك سرى قوانين براى مردم آن منطقه، سفر خود را به مغرب زمين پايان داد و به طرف مشرق حركت كرد.
»ثم اتبع سببا حتى اذا بلغ مطلع الشمس» دوباره وسايل سفر را فراهم آورد و به سوى مشرق حركت كرد تا به محل طلوع خورشيد رسيد.
مسافرت به مشرق همان طوركه گفتيم، ذو القرنين مسافرت دوم خود را از مناطق غربى به طرف مشرق زمين شروع كرد و تا دورترين مناطق شرقى
)17) پيش رفت و در آخرين صحراى شرقى به مردمى برخورد كرد كه از جهت تمدن در سطح بسيار پايينى بودند:
»حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا» همچنان به راه خود به طرف مشرق ادامه داد تا به صحرايى نزديك محل طلوع خورشيد رسيد و در آنجا ديد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مىكند كه در برابر تابش آن، هيچ گونه پوشش و سايبانى برايشان قرار نداده بوديم.
آن مردم در صحرا و بر روى خاك زندگى مىكردند و هنوز به اين سطح فكرى نرسيده بودند كه اهميتخانهسازى و يا چادر زدن را بفهمند، چه رسد به اين كه علم ساختمانسازى و خيمهزدن را بدانند يا بياموزند. حتى عدهاى از مفسرين، با برداشت از همين آيه قرآن گفتهاند كه اين جمعيتبه صورت عريان و يا با پوشش بسيار كمى زندگى مىكردهاند;
پوششى كه بدن آنها را از آفتاب نمىپوشانيده است. اينكه ذو القرنين در اين منطقه، براى رهايى آنان از اين وضع سخت زندگى چه كرد، از آيات قرآن چيزى در اين مورد به دست نمىآيد.
يك پرسش و پاسخ آن
حال ممكن استشما بگوئيد چرا قرآن اين داستان را بدين صورت سربسته نقل كرده است؟ و اين گونه نقل داستان چه فايدهاى مىتواند داشته باشد؟
در پاسخ مىگوئيم كه اصل داستان ذو القرنين براى پاسخ به سؤالى است كه از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله پرسيدند: آن مردى كه به مشرق و مغرب عالم سفر كرد تا به سد ياجوج و ماجوج رسيد كه بود؟ و داستانش چه بود؟ بنابراين مجموع داستان با هدف پاسخگويى به آن سؤال مطرح شده است و همين اندازه در پاسخ آنان كافى و نتيجهبخش بوده است. علاوه بر اين، ساير قسمتهاى داستان، نكات جالبى دارد كه در فصل »نكات جالب و پندآموز» به برخى از آن نكتهها اشاره خواهيمكرد.همچنينبايداضافهكرد كه هنوز كسى ادعا نكرده است كه تمام جوانب اين آيات را فهميده و درك كرده، لذا ممكن است در آينده نكات تازهاىاز اين آيات به دست آيد.
سفر به كوههاى ياجوج و ماجوج
ذو القرنين بعد از مسافرت به منتهىاليه مشرق دوباره حركت كرد، سرزمينها را در نورديد تا به تنگهاى در ميان يك سد طبيعى طولانى رسيد. اين سد طبيعى، احتمالا كوههايى بوده كه همچون يك ديوار عظيم بين دو منطقه فاصله انداخته بودند و تنها راه
ارتباطى بين آن دو منطقه، تنگهاى بيش نبوده است; تنگهاى كه آن رشته كوههاى طولانى را به دو نيم كرده و تبديل به دو ديوار مىكرده است و ظاهرا كلمه »سدين دو سد» در قرآن به همين معناست:
»ثم اتبع سببا حتى اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوما» همچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد و در كنار آن دو كوه مردمى را يافت... .
نزديك آن تنگه، گروهى از مردم زندگى مىكردند و اين همان تنگهاى است كه به درخواست مردم ساكن آن منطقه، سد ذو القرنين بر آن ساخته شد.
مردمى كه نزديك آن تنگه زندگى مىكردند اين مردم، از نظر فهم افراد بسيار سادهاى بودند. مرحوم علامه طباطبايى در توضيح آيه كريمه »وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا» در نزديكى آن دو كوه مردمى را ديد كه هيچ سخنى را نمىفهميدند، چنين فرموده است: »اين جمله كنايه از سادگى و بساطت فهم آن مردم است.
اما در عين حال كه در اين حد از فهم و سادگى بودند، با ديدن ذو القرنين و شناخت توانايىهاى او، از وى درخواستساختن سدى كردند و از پيشنهاد پرداخت دستمزد به ذو القرنين معلوم مىشود كه هم داراى فهم اقتصادى بودهاند و هم امكانات اقتصادى داشتهاند. همچنين از نظر نيروى كار، شناخت آهن و فلزها و توانايى و امكان بهرهبردارى از آن، در حد قابل قبولى بودهاند كه جزئيات آن در ضمن داستان سدسازى معلوم خواهد شد.
پيشنهاد و درخواستساختن سد
مردمى كه نزديك آن تنگه زندگى مىكردند، از هجوم و غارت اقوام ياجوج و ماجوج در زحمت و شكنجه بودند. اقوامياجوج و ماجوج طوايفى جنگطلب و غارتگر بودند كه در جايىپشتآن تنگهو كوهها زندگى مىكردند و هر از گاهى از طريق آن تنگه به اين مردم حمله كرده و آنها را قتل و غارت مىكردند. لذا اين تنگه، محل نفوذ يا موضعى سوق الجيشى براى برترى نظامى آن اقوام غارتگر بوده است.
اين مردم مظلوم وقتى قدرت و توانايى ذو القرنين را ديدند، مقدم او را غنيمتشمرده و دستبه دامن او زدند:
»قالوا يا ذا القرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض» گفتند: اى ذو القرنين، اقوام ياجوج و ماجوج در اين زمين فساد و ظلم مىكنند.
و از او تقاضاى ساختن مانعى در مقابل حمله آن طايفه ستمگر كردند و تاكيد نمودند كه در مقابل ساختن اين سد، اموالى را نيز بهعنوان دستمزد پرداختخواهند كرد: »فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بيننا و بينهم سدا» آيا حاضرى پولى از ما بگيرى و
ميان ما و آنها سدى ايجاد كنى؟
ذو القرنين پيشنهاد اجرت آنها را نپذيرفت و گفت: من به اموال شما احتياجى ندارم و از شما اجر و مزدى نمىخواهم:
»قال ما مكنى فيه ربى خير» ذو القرنين در جواب ايشان پاسخ داد: اموال و امكاناتى كه
پروردگارم در اختيارم گذاشته، از مالى كه شما به من وعده مىدهيد بهتر است.
با اين حال گفت: اگر مىخواهيد چنين مانعى بسازم، بايد مرا با كارگران خود كمك كنيد و مصالح ساختمانى بياوريد:
»فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما» اجر و مزد نمىخواهم، فقط مرا با نيروى انسانى كمك كنيد تا ميان شما و آنها سد محكمى ايجاد كنم! بالاخره قرار شد سدى با نيروى انسانى مردم و طراحى، مديريت و اجراى ذو القرنين ساخته شود و بدين ترتيب، كار سدسازى شروع شد.
سدسازى
ابتدا ذو القرنين دستور داد تا قطعات بزرگى از آهن بياورند و آنها را درون تنگه روى هم بچينند:
»اتونى زبر الحديد» قطعاتبزرگآهن برايم بياوريد و آنها را روى هم بچينيد. مردم آهن زيادى آوردند و بر روى هم چيدند تا بالاخره تنگه ميان دو كوه پر شد: »حتى اذا ساوى بين الصدفين» آنگاه گفت: هيزم و مواد آتشزا بياوريد و در اطراف سد
آتش روشن كنيد و با نصب دمهاى آهنگرى )و وسايلى از اين قبيل) در اطراف سد، در آتش بدميد تا قطعات آهن سرخ و گداخته شود.
»قال انفخوا حتى اذا جعله نارا» گفت: در آتش بدميد. آنان چنين كردند، تا حدى كه آتش قطعات آهن را كاملا سرخ و گداخته كرد.
در مرحله آخر مجموعه آن سد آهنين را با لايهاى از مس پوشانيد تا آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كند: »قال اتونى افرغ عليه قطرا» گفت:اكنونمسمذاببرايمبياوريد تا روى اين سد بريزيم.
در حقيقت او مىخواست آهن آلات را با حرارت به يكديگر پيوند داده و با ريختن مس مذاب روى آنها سد يكپارچه و غيرقابل نفوذى به وجود آورد.
گويا در دانش امروز اثبات شده است كه اگر مقدارى مس به آهن اضافه كنند، مقاومت آن را بسيار زيادتر مىكند. و ذو القرنين اقدام به چنين كارى كرد.
سرانجام سد آهنين و مرتفع ذو القرنين ساخته شد و به صورت مانعى مستحكم بر سر راه اقوام ياجوج و ماجوج قرار گرفت. آنچنان مرتفع كه نمىتوانستند از روى آن عبور كنند، و به قدرى مستحكم كه نمىتوانستند در آن حفره يا راه نفوذى ايجاد كنند:
»فما اسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا» پس از آن، ديگر آن گروه مفسد قادر نبودند از روى آن عبور كرده يا راه نفوذ و حفرهاى در آن ايجاد كنند.
در اينجا ذو القرنين از فرصت استفاده كرده و مردم را به ياد خداوند، نعمات او و قيامت مىاندازد و توجه مىدهد كه اين امنيت، نتيجه مرحمت و لطف خداوند است و بايد بدانند كه دنيا و آنچه در آن است، فقط مدت زمان معينى خواهد ماند و آن هنگام كه
خداوند بخواهد، در آستانه قيامت، همه چيز ويران خواهد شد:
»قال هذا رحمة من ربى» گفت: اين سد خود نعمتى از سوى پروردگار من است. يعنى اين خداوند بود كه از رحمتخود اراده كرد تا سد و سپرى براى شما مردم در مقابل اقوام ياجوج و ماجوج ايجاد كنيم، اما بدانيد:
»فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء وكان وعد ربىحقا» هنگامىكه وعده پروردگارم )قيامت) فرا رسد،آن را در هم مىكوبد و وعده پروردگارم حق است و مطمئنا تحقق خواهد يافت.
فصل چهارم
نكات جالب و پندآموز
يكى از مهمترين قسمتهاى نقل هر داستان، طرح نكات جالب و آموزنده آن است.در اين فصل به پيروى از كتاب ارزنده تفسير نمونه و با بهرهگيرى از آن، دوازده نكته جالب و پندآموز از داستان ذو القرنين را بازنويسى كرده و تقديم مىنماييم:
1. نخستين درسى كه از اين داستان مىآموزيم، آن است كه در اين جهان هيچ كارى بدون توسل به اسباب آن انجام نمىگيرد. به همين جهت، خداوند براى پيشرفت كار ذو القرنين اسباب پيشرفت و پيروزى را به او داد: »واتيناه من كل شىء سببا» و وسايل دستيابى به هر چيزى را در اختيارش گذارديم و او هم از اين اسباب به خوبى بهره گرفت: »فاتبع سببا». بنابراين آنها كه انتظار دارند بدون تهيه اسباب و وسايل لازم و بدون استفاده از آنها به پيروزى برسند، به جايى نخواهند رسيد، حتى اگر ذو القرنين
باشند!
2.يك مديريت فراگير، نمىتواند نسبتبه تفاوت و تنوع مجموعه تحت ادارهاش و شرايط مختلف آنها بىاعتنا باشد، به همين دليل ذو القرنين كه صاحب يك حكومت الهى بود، به هنگام برخورد با اقوام گوناگون كه هركدام زندگى مخصوص به خود داشتند، متناسب با آنها رفتار كرد و همه را زير بال و پر خويش گرفت.
3. تكليف شاق هرگز مناسب يك حكومت عدل نيست. به همين دليل ذو القرنين بعد از آن كه تصريح كرد: من ظالمان را مجازات خواهم كرد و صالحان را پاداش نيكو خواهم داد، اضافه نمود: »وسنقول له من امرنا يسرا»; يعنى ما براى مردم صالح اين سرزمين قوانين و برنامههاى آسانى وضع خواهيم كرد تا توانايى انجام آن را از روى ميل و رغبت و شوق داشته باشند.
4.از نكات جالب اين داستان وجود سه نوع متفاوت از مردم به طور همزمان در مناطق مختلف مىباشد، مردمى گرفتار ظالمين داخلى و تا حدى متمدن، به طورى كه گويا ذو القرنين بعد از برقرارى نظم و مجازات ظالمين، براى آنان قوانينى هم وضع كرد; مردمى از جهت تمدن در حد صفر، به طورى كه حتى سايبانى هم براى خود نساخته بودند; و مردمى ديگر از جهت صنعت و اقتصاد در حدى مطلوب، ولى گرفتار ناامنى و غارتگران خارجى.
5. ذو القرنين حتى جمعيتى را كه به گفته قرآن سخنى نمىفهميدند و سادهلوح بودند، از نظر دور نداشت و به درددل آنها گوش فراداد و نيازشان را برطرف ساخت و ميان آنها و دشمنشان سد محكمى برپا كرد; با اينكه مىتوانست چنين مردمى را با وعده و وعيد قانع كند و زحمتى براى آنان متحمل نشود، ولى بدون هيچگونه چشمداشتى به سازندگى در آن منطقه همت گماشت.
6.امنيت، نخستين و مهمترين شرط يك زندگى سالم و اجتماعى است. به همين جهت ذو القرنين براى تامين امنيت قومى كه مورد تهديد و غارت بودند، پرزحمتترين كارها را برعهده گرفت و براى جلوگيرى از يورش مفسدان، نيرومندترين سدها را ساخت.
اصولا تا وقتى كه جلو مفسدان با قاطعيت و با نيرومندترين مانع گرفته نشود، جامعه روى سعادت را نخواهد ديد. به همين دليل حضرت ابراهيمعليه السلام هنگام بناى كعبه نخستين چيزى كه از خداوند سبحان براى آن سرزمين تقاضا كرد، نعمت امنيتبود: »رب اجعل هذا البلد امنا واجنبنى وبنى ان نعبد الاصنام» )19) پروردگارا! اين شهر )مكه) را شهر امنى قرار ده! و فرزندانم را از پرستش بتها دور نگاه دار.
و نيز به همين دليل در نظام قضايى اسلام سختترين مجازاتها براى كسانى است كه امنيت جامعه را به خطر مىاندازند:
»انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا ولهم فى الاخرة عذاب عظيم الا الذين تابوا من قبل ان تقدروا عليهم فاعلموا ان الله غفور
رحيم» مجازات آنان كه با خدا و پيامبرش به جنگ برمىخيزند و اقدام به فساد در روى زمين مىكنند و با تهديد اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله مىبرند، فقط اين است كه اعدام شوند يا به دار آويخته گردند يا چهار انگشت )از) دست )راست) و پاى )چپ) آنها، به عكس يكديگر بريده شود و يا از سرزمين خود تبعيد شوند. اين رسوايى آنها در دنياست و در آخرت، مجازات عظيمى دارند مگر آنها كه پيش از دستيافتن شما بر آنان توبه كنند. پس بدانيد )خدا توبه آنها را مىپذيرد) و خداوند آمرزنده و مهربان است.
7.درس ديگرى كه از اين ماجراى تاريخى مىتوان آموخت، اين است كه صاحبان اصلى درد بايد در انجام كار خود شريك باشند. به همين خاطر ذو القرنين به گروهى كه از هجوم اقوام ياجوج و ماجوج شكايت داشتند، گفت: »فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما» مرا با نيروى انسانى كمك كنيد تا ميان شما و آنها سد محكمى ايجاد كنم!ودرتماممراحل سدسازى از نيروى كار آنان بهره جست.
اساسا چيزى كه با همكارى استفادهكنندگان آن ساخته شود، هم بهتر و زودترساخته مىشود و هم نتيجه حاصل از آن مورد ارج و قدردانى مناسبى قرار مىگيرد; چرا كه استفادهكنندگان خود رنج تهيه آن را چشيدهاند و به ارزش آن واقفند.
8.هر شخص يا گروهى كه خواستار انجام كارى است، خود بايد حاضر به هرگونه همكارى و تلاش در راه انجام آن باشد. در نتيجه اين آمادگى و تلاش همهجانبه )به اضافه مديريت صحيح و امين) است كه انسان دستبه انجام هر كار مهم و بزرگى بزند، در آن موفق مىشود; چنان كه آن مردم توانستند آن چنان سد مهم و محير العقولى بسازند.
9.يك رهبر الهى بايد بىاعتنا به مال و ماديات باشد و به آنچه خدا در اختيارش گذارده، قناعت كند. لذا مىبينيم كه ذو القرنين برخلاف سلاطين ديگر كه حرص و ولع عجيبى به اندوختن اموال دارند، هنگامى كه پيشنهاد مال و اموال به او مىشود نمىپذيرد و مىگويد: »ما مكنى فيه ربى خير» آنچه پروردگارم در اختيارم گذاشته از مالى كه شما پيشنهاد مىكنيد،بهتراست.بنابراينمن از شما اجر و مزد نمىخواهم.
در قرآن مجيد به طور مكرر در داستان انبياء مىخوانيم كه يكى از اساسىترين سخنهاى ايشان اين بوده: »وما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين» حضرت نوحعليه السلام بعد از اعلام رسالتخويش به قوم خود گفت: و من براى اين دعوت هيچ مزدى از شما نمىطلبم، پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است.
10.درس ديگر اين داستان محكمكارى است. ذو القرنين در بناى اين سد از قطعات بزرگ آهن استفاده كرد و براى اينكه اين قطعات به هم جوش بخورند، آنها را در آتش گداخت و براى اينكه عمر سد طولانى شود و در برابر تاثيرات هوا و رطوبتباران مقاومت كند، آن را با لايهاى از مس پوشاند.
11.انسان هرقدر قوى، نيرومند و متمكن باشد و از عهده انجام كارهاى بزرگ برآيد، هرگز نبايد به خود ببالد و يا مغرور شود. اين درس ديگر اين داستان است. ذو القرنين در همه جا به قدرت پروردگار تكيه مىكرد. به هنگام پيشنهاد كمك مالى گفت: »ما مكنى فيه ربى خير» آنچه پروردگارم در اختيارم گذارده بهتر است. و بعد از اتمام كار سد گفت: »هذا رحمة من ربى» اين سد نعمت و رحمتى از پروردگار من است.
12. همه چيز زايل شدنى است و محكمترين بناهاى اين جهان سرانجام خلل خواهد يافت; هرچند از آهن و پولاد يكپارچه باشد. اين نيز درسى استبراى انسانها كه دنيا را جاودانه ندانند و در جمع مال و كسب مقام، بىقيد و شرط و حريصانه نكوشند و بدانند كه تمام آنچه در دنياست - سد ذو القرنين كه سهل است، خورشيد با آن عظمتش - خاموش و فانى مىشود. كوهها با تمام صلابتشان متلاشى مىشوند و نيز انسان كه در اين ميان از همه آسيبپذيرتر است: »كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذو الجلال و الاكرام» همه كسانى كه روى زمين هستند فانى مىشوند. تنها ذات شكوهمند و گرامى پروردگار تو
است كه باقى مىماند.
آيا انديشه در اين واقعيت كافى نيست تا جلو خودگامگىهاى انسان را بگيرد؟
بايد دانست كه نكات پندآموز اين داستان محدود به اين دوازده نكته نيست و شما نيز مىتوانيد با تعمق در جوانب داستان نكات بيشترى به دست آوريد.
فصل پنجم
بحثهاى تاريخى
به لطف خداوند، تاكنون آنچه را با فهم قاصر ما در مورد بخشهاى مختلف داستان ذو القرنين از قرآن كريم به دست مىآمد بيان كرديم، اما راجع به اينكه ذو القرنين كدام شخصيت تاريخى است؟ سدش كجاست؟ آيا سدذو القرنين تا عصر حاضر موجود استيا از بين رفته؟ و اينكه اقوام ياجوج و ماجوج مشخصا كدام قوم هستند؟ و آيا فعلا موجودند يا منقرض شدهاند؟ از قرآن و مجموع روايات، شواهد محكم و قابل استنادى درباره آن به دست نمىآيد. ولى باتوجهبهنظرياتتاريخىمىتواندراينبارهاحتمالاتى رامطرحكرد،واينكبهحول و قوه الهى اينبخشراتحتعنوان »بحثهاى تاريخى» در سه قسمتبررسى و تقديم مىكنيم:
سد ذو القرنين و ياجوج و ماجوج از نظر تاريخ
همانطور كه مىدانيد، در تاريخ پيشينيان، درباره پادشاهان، سلاطين، بزرگان و امتهاى قبل از تاريخ وقايعى نگاشته شده است، اما درباره پادشاهى كه در دوران حكومتش به نام ذو القرنين يا نامى شبيه آن خوانده مىشده، چيزى گفته نشده است.
همچنين درباره ياجوج و ماجوج و اقوامى به اين نام و سدى كه ذو القرنين ساخته، هيچ سختى به ميان نيامده است. فقط اشعارى را به يكى از پادشاهان يمن نسبت مىدهند كه براى افتخار به نسب خويش سروده و يكى از پدران خود را كه قبلا سمت پادشاهى يمن داشته، ذو القرنين ناميده است. در همان شعر آمده است كه او به مغرب و مشرق عالم سفر كرد و سد ياجوج و ماجوج را ساخت.
از عبارات كتب عهد عتيق چنين استفاده مىشود كه »ماجوج» يا »جوج و ماجوج» امتيا امتهايى عظيم بودهاند كه در سمتبالاى شمال آسيا زندگى مىكردهاند و مردمانى جنگجو، جنگطلب و غارتگر بودهاند.
ايشان اضافه كرده است:
اينجاست كه ذهن آدمى حدس قريبى مىزند و آن اين است كه ذو القرنين يكى از ملوك بزرگى باشد كه راه اين امتهاى مفسد را سد كرده و سدى كه او زده فاصل ميانه دو منطقه شمالى و جنوبى آسيا باشد; مانند ديوار چين، سد بابالابواب، سد داريال يا غير اينها.
اقوامى شبيه ياجوج و ماجوج در تاريخ
علامه طباطبايى رحمه الله بعد به بررسى تاريخ گذشتگان پرداخته و مىگويد:
تاريخ امتهاى آن روز جهان اتفاق دارد بر اينكه ناحيه شمال شرقى آسيا يعنى بلندىهاى شمال چين، محل زندگى امتى بسيار بزرگ و وحشى بوده كه جمعيت آن دائما در حال افزايش بوده است. اين مردم همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چين حمله
مىبردند و چه بسا در همان جا زاد و ولد كرده و به سوى مناطق خاورميانه و خاور نزديك سرازير مىشدند. آنها به شمال اروپا نيز رخنه كردند. عدهاى از آنان در همان سرزمينهايى كه غارت كردند، سكنى گزيده، تمدنى به وجود آوردند و به زراعت و صنعت مشغول شدند چنانكه اغلب سكنه اروپاى شمالى از آنهايند; عدهاى ديگر هم برگشته و به همان غارتگرى خود ادامهدادند.
يكى از مورخين گفته است كه »ياجوج و ماجوج امتهايى هستند كه در قسمتشمالى آسيا از تبت و چين گرفته تا اقيانوس منجمد شمالى و ناحيه غرب تا بلاد تركستان زندگى مىكنند». و اين نظريه را از كتاب »فاكهة الخلفاء» و »تهذيب الاخلاق» ابن مسكويه و »رسائل» اخوان الصفا نقل كرده است.
نتيجهگيرى
از مطالب اين بخش مىبينيد كه عبارات كتب عهد عتيق و نظريات تاريخى، اين احتمال كه سد ذو القرنين يكى از سدهاى واقع در مناطق شمالى آسيا و جداكننده جنوب و شمال باشد و همچنين اين احتمال كه اقوام ياجوج و ماجوج همان اقوامى باشند كه سابقا در شمال شرقى آسيا زندگى مىكردند را تقويت مىكند.
ذو القرنين و سد ياجوج و ماجوج از نظر مفسرين و مورخين مفسرين درباره اينكه ذو القرنين كدام شخصيت تاريخى است و سدش در كجاست، اختلاف نظر دارند. علامه طباطبايىرحمه الله در اين باره هفت نظريه را به طور كامل نقل كرده و بعد آنها را نقد نموده است كه خواننده محترم مىتواند براى اطلاع از نظريات مختلف و بررسى آنها به تفسير الميزان، جلد
13 مراجعه نمايد.
در اينجا چهار نظريه مهمتر را به اختصار بيان مىكنيم:
- امپراتور چين »شين هوانگ تى» بعضى مورخين چنين گفتهاند كه ذو القرنين، امپراتور »شين هوانگ تى» يكى از پادشاهان چين باستان است و سد او همان ديوار چين مىباشد.
اما بايد دانست كه ديوار چين با اوصاف سد ذو القرنين مطابقت ندارد، اولا: سد ذو القرنين در تنگهاى ميان دو كوه ساخته شده است، در صورتى كه ديوار چين حدود سه هزار كيلومتر طول داشته و از كوه و دشت مىگذرد; ثانيا: در ساختسد ذو القرنين از آهن و مس مذاب استفاده شده است; در حاليكه ديوار چين با سنگ و مصالح معمولى ساخته شده است. بنابراين، اين نظريه قابل قبول نيست.
- اسكندر مقدونى نظريه دومى كه در اينجا مىخواهيم ذكر كنيم اين است كه ذو القرنين همان اسكندر مقدونى معروف است كه سد او همانند يك مثل بر سر زبانهاست.
اين نظريه نيز همچون نظريه اول پذيرفتنى نيست، بلكه اشكالهاى بيشترى بر آن وارد است. در كلمات علامه طباطبايى رحمه الله هنگام نقد اين نظريه چنين آمده است:
اوصافى كه قرآن براى ذو القرنين شمرده را، تاريخ براى اسكندر مسلم نمىداند، بلكه
آنها را انكار مىكند; قرآن ذو القرنين را مردى مؤمن به خدا و روز جزا مىشمارد، در حالى كه اسكندر مردى وثنى مذهب و ستارهپرستبوده و قربانى كردنش براى ستاره مشترى معروف است.
نيز قرآن كريم فرموده ذو القرنين يكى از بندگان صالح خدا بوده كه به عدل و رفق مدارا مىكرده است، حال آنكه تاريخ براى اسكندر خلاف اين را نوشته است. علاوه بر اين، در هيچ يك از تواريخ نيامده كه اسكندر مقدونى سدى به آن صورتى كه قرآن ذكر كرده ساخته باشد.
- پادشاهى از يمن عدهاى نيز معتقدند كه ذو القرنين يكى از پادشاهان حميرى است كه مركز حكومتش در يمن بوده است.
اما بايد گفت كه تاريخ، ساخت چنين سدى با آن اوصاف و در چنان مكانى را براى هيچ يك از پادشاهان يمن نقل نكرده است. يمنىها اگر چه در سدسازى ماهر بودهاند، ولى سدهايشان با مصالح معمولى و به منظور ذخيره آب ساخته مىشده است.
- كوروش هخامنشى جديدترين نظريه درباره ذو القرنين آن است كه او كوروش هخامنشى، پادشاه ايران باستان بوده و سد او سد »داريال» واقع در مناطق كوهستانى قفقاز و بين شهرهاى »تفليس» و »ولادى كيوكز» مىباشد.
از آنجا كه سه نظريه اول قابل قبول نبوده و نظريه چهارم نيز تا حدودى مورد تاييد تاريخ و شواهد موجود مىباشد، ما آن را بيشتر و مفصلتر از نظريات قبل توضيح مىدهيم.
اين نظريه »سراحمدخان هندى» است و دانشمند معروف مسلمان »مولانا ابو الكلام آزاد» كه روزى وزير فرهنگ كشور هند بوده آن را در كتاب محققانهاى كه در همين زمينه نگاشته استبه طور مفصل و مستدل بيان كرده است.
»مولانا ابو الكلام» اين نظريه را از چند جهتبررسى و اثبات كرده است كه ما در اينجا چهار بخش اصلى آن را به طور خلاصه مىآوريم:
يك: شخصيت ذو القرنين طبق نظريه قرآن، ذو القرنين مردمى مؤمن به خدا و معاد بوده است، كوروش نيز طبق نظر تاريخ و كتب عهد عتيق چنين بوده است. ذو القرنين پادشاهى عادل و رعيتپرور و داراى رافت و احسان بوده; كوروش هم طبق تاريخ، كتب عهد عتيق و نظر مورخين قديم مانند »هردوت» و ديگران پادشاهى با مروت، فتوت، سخاوت و كرم بوده است; چنان كه از تاريخ زندگى او و برخوردش با ياغيان و جبارانى كه با او مىجنگيدند يا او با ايشان جنگيده است، معلوم مىشود.
ذو القرنين از طرف خداوند داراى توانايىها و امكانات فراوانى مانند عقل، تدبير، فضايل اخلاقى، ثروت و شوكت ظاهرى بوده و كوروش نيز همه اينها را داشته است.
دو: مسافرتهاى ذو القرنين همانطور كه قرآن درباره ذو القرنين فرموده، كوروش نيز سفرهايى به مغرب و مشرق داشته است و جريان سفر به مغرب او چنين است كه پادشاه سرزمين »ليديا»، بدون هيچ مجوز و عذرى به طرف كوروش لشكركشى كرد. كوروش نيز به طرف ايشان حركت كرده و با آنان جنگيد. پايتخت »ليديا» را فتح كرد و بر آنان پيروز شد و بعد احسان كرده و آنان را عفو نمود. همچنين او سفرى به مشرق داشته و تا »بكريا» )بلخ) پيش رفته است تا به غائله قبايل وحشى و صحرانشين آنجا پايان دهد.
سه: سدسازى ذو القرنين همانطور كه ذو القرنين سدى آهنين براى جلوگيرى از حملات اقوام ياجوج و ماجوج بنا كرد، كوروش نيز طبق نظر مورخين، سفرى به طرف شمال ايران براى خاموش كردن فتنهاى در آن نواحى انجام داده است و گويا در همين سفر سد موجود در تنگه داريال را به درخواست اهالى آن مرز و بوم ساخته است. اين سد تنها سدى است كه در ساخت آن از آهن استفاده شده است و هم اكنون هم موجود است. به زبان محلى آن را »دمير قاپو» يعنى »دروازه آهنى» مىنامند. تنگه داريال واقع در سلسله جبال قفقاز است كه از درياى خزر شروع شده و تا درياى سياه ادامه دارد. اين سلسله جبال به ضميمه
درياى خزر و درياى سياه مانعى طبيعى به طول هزارها كيلومتر بين شمال و جنوب آسيا بوده است و تنها راه بين شمال و جنوب همان تنگه داريال بوده كه با سد دميرقاپو بسته شده است.
چهار: نام ذو القرنين و تناسب آن با كوروش عدهاى از مورخين گفتهاند: ذو القرنين را از آن جهت ذو القرنين )صاحب دو قرن) مىنامند كه داراى تاج يا كلاهخودى با دو شاخك بوده است. در اين باره بايد گفت اخيرا مجسمهاى سنگى در مشهد مرغاب در جنوب ايران از كوروش كشف شده كه تاجى بر سر دارد و دو شاخ مانند شاخهاى قوچ بر آن ديده مىشود.
در كتاب دانيال هم، خوابى كه وى براى كوروش نقل كرده او را به صورت قوچى كه دو شاخ دارد، ديده است. طبق اين نظريه، ياجوج و ماجوج همان مغول مىباشند .
علامه طباطبايى رحمه الله بعد از نقل جوانب اين نظريه چنين گفته است: هر چند بعضىاز جوانب اين نظريه خالى از اعتراضاتى نيست، ليكن از هر گفتار ديگرى انطباقش با آيات قرآنى روشنتر و قابل قبولتر است.
مىبينيد كه علامه طباطبايى رحمه الله اين نظريه را بهتر از نظريات ديگر مىداند، ولى آن را به طور قطعى نپذيرفته و داراى اشكالاتى مىداند. بنابراين آنچه بعضى از مؤلفين و محققين علوم قرآنى گفتهاند كه مرحوم طباطبايى رحمه الله در الميزان با
اين راى موافق است،
صحيح نيست.
به هر حال هنوز شخصيت تاريخى ذو القرنين به طور قطعى كشف نشده است; اگرچه ممكن است در آينده و با كشف آثار باستانى و... مشخص شود.
آخرين كلامى كه در اين باره مىگوئيم اين است كه اگرچه هنوز شخص ذو القرنين و زمان زندگىاش به طور مسلم و مشخص براى ما معلوم نيست، اصل وجود او واقعيتبوده و افسانه نيست; زيرا در قرآن كريم بهعنوان يك واقعيت تاريخى بيان شده است، نه به عنوان يك مثل يا چيزى شبيه آن.
ياجوج و ماجوج كيانند؟
در دو سوره قرآن كريم، از ياجوج و ماجوج سخن به ميان آمده است; يكى آيات مورد بحث و ديگرى آيه
96 سوره انبياء كه به مطالب اين آيه مىپردازيم.
آنچه تاكنون مشخص شده اين است كه ياجوج و ماجوج اقوامى مفسد و خونخوار از انسانها بودهاند كه همواره براى ساكنان اطراف محل سكونتخويش مزاحمت و ناامنى ايجاد مىكردهاند. اكنون مىگوئيم كه اكثر مؤلفين و اهل تفسير، ياجوج و ماجوج را طوايفى از مغول دانستهاند كه در مناطق شمالى آسيا مىزيستهاند. البته بايد دانست قبول اين نكته كه ياجوج و ماجوج اقوامى از مغول هستند، غير از نظريهاى است كه ذو القرنين را كوروش مىداند; يعنى ممكن است كسى قبول نكند كه ذو القرنين كوروش است;
ولى در عين حال ياجوج و ماجوج را مغول بداند. به همين جهت، بسيارى از كسانى كه ذو القرنين را كوروش نمىدانند، ياجوج و ماجوج را طوايفى از مغول مىدانند. علاوه بر آن، تحليل تاريخىاى كه علامه طباطبايى رحمه الله انجام داده و ما خلاصه آن را در صفحات پيش آورديم، اين نظريه را تقويت مىكند.
آيا ياجوج و ماجوج دوباره حمله مىكنند؟
قرآن كريم در آيه96 و
97 سوره انبياء چنين فرموده است:
»حتى اذا فتحتياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون و اقترب الوعد الحق» تا آن زمان كه ياجوج و ماجوج گشوده شوند، آنها از هر محل مرتفعى به سرعت عبور مىكنند و وعده حق )قيامت) نزديك مىشود.
اين آيه پيشبينى كرده است كه در آخرالزمان، ياجوج و ماجوج دوباره از كوهها سرازير شوند و... . اكثر مورخين و اهل تفسير گفتهاند كه اين پيشبينى قرآن با حمله تاتار در نيمه اول قرن هفتم هجرى تحقق يافته است. مغولان - كه همان تاتار هستند - در اين هجوم به مناطق غربى آسيا حمله آورده و در خونريزى، نسلكشى، ويرانى و غارتگرى از هيچ كارى فروگذار نكردند. چين و تركستان و ايران و عراق و شام و قفقاز را تا آسياى صغير تاختند و هر شهر و ديارى كه در مقابل ايشان مقاومت كرد، ويران نمودند و اهالى آن را از دم تيغ گذراندند.
آنها بعد از استيلا بر اين مناطق و مدتى حكومتبر آنها، به شهرهاى خود برگشتند و حمله دوبارهاى به اهالى روسيه، مجار و روم انجام دادند و روميه را وادار به پرداخت جزيه كردند.
در اينجا يك سؤال مطرح مىشود كه اگر هجوم دوباره ياجوج و ماجوج همان حمله مغول است، چطور سد ذو القرنين جلوى آنها را نگرفته است؟ مگر آيه قرآن نفرموده است:
»فما اسطاعوا ان يظهروه و ما استطاعوا له نقبا» پس از آن ديگر آن گروه مفسد قادر نبودند از روى آن عبور كرده يا راه نفوذ و حفرهاى در آن ايجاد كنند.
در جواب آن عرض مىكنيم: با توجه به اينكه ياجوج و ماجوج اقوامى از انسانها بودهاند و سد ذو القرنين نيز يك مانع طبيعى محكم و مرتفع بوده است، اين سد تا زمانى مانع ياجوج و ماجوج بوده كه تمدن بشرى پيشرفت نكرده بوده و انسانها توان
عبور از مكانهاى مرتفع و دور زدن آنها را نداشتند. آيه قرآن هم منحصرا منظورش اين نيست كه ياجوج و ماجوج هرگز و الى الابد نمىتوانند از آن عبور كنند، بلكه اگر در مدتى بسيار طولانى - مثلا مدت زندگى يك يا چند نسل - توانايى عبور از آن را نداشته باشند، باز اين استعمال صحيح است.
بنابراين، تصور اينكه هنوز ياجوج و ماجوج در پشت آن سد قرار گرفتهاند، تصور صحيحى نيست. اگرچه ممكن است ما نظريه تاريخى تطبيق هجوم دوباره اقوام ياجوج و ماجوج را با حمله مغول نپذيريم و بگوئيم هنوز حمله ياجوج و ماجوج كه در آيه
96 سوره انبيا »پيشبينى» شده اتفاق نيفتاده است و بگوئيم ياجوج و ماجوج يكى از اقوام فعلى جهاناند، ولى همانطور كه در زمان ذو القرنين به وسيله سد از حمله و غارتگرى آنان جلوگيرى شد، الآن نيز خداوند با وسايل
)37) ديگرى از هجوم آنان جلوگيرى كرده است، ولى در آينده و در زمان مشخص دوباره به غارتگرى خواهند پرداخت.
در پايان از خداوند متعال مسالت مىكنيم كه ما را در فهم و بيان مطالب قرآنى موفق گرداند .
منابع :
http://www.hawzah.net
1. قرآن
كريم،
ترجمههاى
آيتالله
مكارم شيرازى،
استاد محمد
مهدى
فولادوند و
استاد بهاء الدين
خرمشاهى.
2.تفسير
الميزان و
ترجمه آن،
علامه سيد
محمد حسين
طباطبائى،
ترجمه استاد
سيد محمد باقر
موسوى
همدانى، جلد 13.
3.تفسير
نمونه، آيت
الله مكارم شيرازى
و همكاران،
جلد 12.
5. تحقيقى
درباره
ذو
القرنين،
استاد
حسين
شريعتى
ارموى.
6. كوروش و ذو القرنين از ديدگاه تاريخ و آئين، سيد موسى ميرمدرس.
7.ذو القرنين كيست؟ دكتر سيد حسن صفوى.
8.كوروش كبير )ذو القرنين) ابو الكلام آزاد، ترجمه محمد ابراهيم باستانى پاريزى.
9.آيات ذو القرنين، عطاء الله شهابپور.