ياجوج و ماجوج. ] يء ج مء [ )اخ( نوعي از خلقند‚ کسائي مهموز نميداند هردو را الف زايد ميگويد مشتق از يجج و مجج و در قرات روبة آجوج به مد همزه و ماجوج به سکون همزه آمده و ابومعاذ ماجوج را يمجوج گفته... )آنندراج(. دو قبيله اند از خلق خداي تعالي و در حديث آمده است که خلق ده جزاند نه جزء آنها ياجوج و ماجوج باشند. اين دو کلمهاعجمي است خواندن و ضبط آنها به همزه و بي همزه هردو آمده است. آنان که بيه مزه آرند الف را در هر دو زايده ميشمارند و گويند اصل آنها >يجج و مجج< است. اين دو کلمه غير منصرف باشند. رؤبه گويد:

لوان يأجوج و مأجوج معا

 و  عاد عادواستجاشواتبعا...

 

از تاج العروس

 

(. گويند يأجوج و مأجوج از نسل ماغوغ بن يافث بن نوح اند و بقول بعضي از نسل کومر بن يافث. (صبح اصلی عشي ذيل نسب عجم ص371 ). برخي گفته اند يأجوج و مأجوج مشتق از اجيج است به معني زبانه کشيدن آتش. و گفته اند دو کلمه اعجمي باشند و دو امت بزرگند از ترک. (از اقرب الموارد).  يأجوج و مأجوج دو گروهند که ذوالقرنين بر ايشان سد بست.(دهار). نسناس. (منتهي الارب). گفته اند که ياجوج و ماجوج پسران يافث بن نوح اند و آنان دو قبيله از مردمند. تلفظ آنها هم با همزه و هم بي همزه آمده است و دو لفظ مزبور عجمي هستند ولي اشتقاق نظير چنين کلماتي در سخن تازي از<اجت النار> و از <ماء اجاج> است و ماءاجاج آبي است بسيار شور و سوزان به سبب شوري آن و بنابراين بروزن <يفعول> و <مفعول> باشند و هم رواست که آنها را بر وزن <فاعول> فرض کنيم و اين در صورتي است که دو نام مذکور را عربي بپنداريم وگرنه لغت عجمي از عربي اشتقاق نمييابد. از شعبي روايت کرده اند که وي گفته است ذوالقرنين به ناحيه يأجوج و مأجوج رهسپار شد و در آنجا مردماني را ديد که داراي مويهاي سرخ و سپيد وچشمان ازرق بودند و گروهي بسيار از اين قوم نزد وي گرد آمدند وگفتند اي پادشاه پيروزمند در پشت اين کوه اقوامي باشند که جز خداي کسي شماره آنان نداند. آنها شهرهاي ما را ويران ميسازند وميوهها و کشتهاي ما را ميخورند. ذاالقرنين گفت اين اقوام بر چه صفتي باشند؟ گفتند مردمي کوتاه قد اصلع و داراي چهره هاي پهن اند. پرسيد آنها چند صنفند؟ گفتند اقوامي بيشمارند که جز خداي کس شماره آنان نداند. گفت نامهاي آنان چيست؟ گفتند: آنان که به ما نزديکند‚ شش قبيله اند بدين نامها: يأجوج‚ مأجوج‚ تاويل‚ تاريس‚منسک‚ و کماري... ولي قبائلي که از ما دورند را نميشناسيم و راهي به سوي آنان نداريم. آيا ممکن است بر ما خراجي بنهي و ما آن رابگزاريم و بدان سدي بر آنان ببندي و ما را از گزند آنها حفظ کني! ذوالقرنين گفت خوراک آنان چيست؟ گفتند در هر سال دريا دو ماهي به سوي آنان مياندازد که ميان سر هر ماهي تا دم آن ده روز يابيشتر راه است. ذوالقرنين گفت آنچه خداي مرا تمکين داده است در آن بهتر است. شما مرا به قوتي ياري دهيد هر يک از شما آنچه ميتوانيد بپردازيد تا آن را در راه بستن سد صرف کنم. آنها پذيرفتند. آنگاه ذوالقرنين فرمان داد مقداري آهن آوردند سپس دستور داد آهنها را بگدازند و از آن خشتهاي بزرگ بزنند. سپس فرمان داد مس بياورند وآنها را هم ذوب کنند و از آن ملاطي براي آن خشتها آماده سازند. سرانجام دره را برآوردند و آن را دو قله کوه برابر ساختند و شبيه بهدر بستهاي شد. (از معجمالبلدان ياقوت ذيل سد ياجوج و ماجوج). درقرآن کريم آمده است: قالوا يا ذا القرنين انٌ يأجوج و مأجوج مفسدون في الارض فهل نجعل لک خرجا ان تعجل بيننا و بينهم سدا. (قرآن18/93). گفتند اي ذوالقرنين به تحقيق ياجوج و ماجوج فساد کنندگانند در زمين پس آيا قرار دهيم براي تو خرجي را بر آنکه گرداني ميان ماو ميان آنها سدي را. (تفسير ابوالفتوح رازي ج3 ص444). ابوالفتوح در تفسير آيه مزبور نويسد آنگه روي به ميانه نهاد (اسکندر) که يأجوج و مأجوج و انس در او بودند. در بعضي برسيد بجماعتي مردمان مصلح. او را گفتند اي ذوالقرنين پس در اين کوه‚ خداي را خلقي هستند که به آدميان نمانند. مانند بهائم گياه ميخورند و چون سباع وحوش راميدرند و هرچه در زمين بجنبد از جانور ميخورند و هيچ خلق نيست خداي را که آن زيادت ميپذيرد که ايشان. اگر مدتي برآيد و ايشان همچنين بيفزايند‚ جهان بستانند و زمين را فروگيرند و اهل زمين رااز زمين برانند و هر وقت ما منتظر ميباشيم که به بالاي اين کوه برآيند... ما خراجي بر خود بنهيم که بتو ميگزاريم تا در ميان ما وايشان سدي کني... گفت: آنچه خداي مرا تمکين داده است در آن بهتراست شما ياري دهيد به قوتي تا من از ميان شما سدي کنم به روي وسنگ و آهن بسيار و روي و مس چندان که توانيد جمع کنيد. آن را جمع کردند چندانکه او گفت. آنگه گفت من بروم و يک بار ايشان را بنگرم. به بالاي کوه برآمد و در نگريد گروهي را ديد بر يک شکل نر و ماده بقدنيم مرد و بهري بود. اميرالمومنين عليهالسلام گفت بالاي ايشان يک بهدست بيش نيست و بهري از ايشان درازند و ايشان دندان و چنگالدارند چنانکه سباع. چون چيزي خورند آواز دندانهاي ايشان بمانند اشتر باشد که نشخوار کند يا ستور که علف خورند و بمانند چهار پاي موي دارند بر اندام و پوشش ايشان موي است از سرما و گرما به آنموي خويشتن را پوشيده دارند و گوشهاي بزرگ دارند‚ يکي پر موي چون پشم گوسفند و يکي اندک موي. چون بخسبند لحاف کنند و ديگريدواج بسازند و هيچ از ايشان نباشد که بميرند الا آنکه هزار فرزندبزايند. چون هزار تمام بزايد بداند که وقت مرگ است او را. و به وقت ربيع چنانکه ما را باران آيد ايشان را از دريا ماهي آيد. چندانکه جزخداي حد و اندازه آن نداند. ايشان بگيرند آن ماهيان را و ذخيره کنند تا سال ديگر و يکديگر را با آواز کبوتر خوانند و آواز بلندشان چون بانگ گرگ باشد و جفت چنان گيرند چون بهائم. (تفسير ابوالفتوح رازي ج3 ص540) لا حتي اذا فتحت يأجوج و مأجوج و هم من کل حدب ينسلون. (قرآن21/96  (; تا چون گشوده شود يأجوج مأجوج و آنها از هر بلندي ميشتابند.(تفسير ابوالفتوح ج3 ص559). و ابوالفتوح درتفسير آيه نويسد: و فتح يأجوج و مأجوج در وقت رجعت باشد براي آنکه عقيب ياجوج و ماجوج صاحبالزمان عليه السلام که مهدي است بيرون آيد و رجعت براي او باشد... تا آنگه که سد يأجوج و مأجوج بگشايند و قصه ايشان رفته است. حذيفةبن اليمان گفت رسول عليهالسلام گفت اول آيتي و علامتي از علامات آخر زمان خروج دجال بودآنگه خروج دابة الارض آنگه خروج يأجوج و مأجوج آنگه عيسي عليهالسلام از آسمان فرود آيد و اين عند خروج مهدي باشد. (تفسير ابوالفتوح رازي ج3 ص572). در شاهنامه فردوسي در وصف يأجوج و مأجوج آمده است:

همه رويهاشان چو روي هيون

زبانها سيه ديدههاشان چو خون

 سيه روي و دندانها چون گراز

 که يارد شدن نزد ايشان فراز

 همه تن پر از موي و رخ همچو نيل

 برو سينه و گوشهاشان چو پيل

 بخسبند و يک گوش بستر کنند

 دگر بر تن خويش چادر کنند

ز هر ماده اي بچه زايد هزار کم

 و بيش ايشان گذشت از شمار

 بگرد آمدن چون ستوران شوند

 تک آرند و بر سان گوران شوند

بهاران کز ابر اندر آيد خروش

 همان سبز دريا برآيد بجوش

 چو تنين از آن موج بردارد

 ابر هوا برخروشد بسان هژبر

فروافکند ابر تنين چو کوه

 بيايند از ايشان گروها گروه

 خورش آن بود سال تا سالشان

 که آگنده گردد تن و يالشان

 گياشان بود زين سپس خوردني

 بپويند هرسو به آوردني چو

سرما شود سخت لاغر شوند

 به آواز گويي کبوتر شوند

بهاران چو آيد به کردار گرگ

 بغرند به آوازهاي بزرگ

.)شاهنامه).

 

 يادار سلمي بين دارات العوج

 جرت عليها کل ريح سيهوج

هو جاء جات من جبال يأجوج

 من عن يمين الخط او سما هيج.

 (تاج العروس)

 

ز يأجوج و مأجوج خسته دليم

 چنان شد که دلها ز تن بگسليم.

( فردوسي).

 

 پارسيان به حسب مملکتها به هفت کشور قسمت کرده اند: نخستين کشورهندوان... ششم کشور ترک و ياجوج و ماجوج... (التفهيم بيروني). اقليم پنجم از زمين ترکان مشرقي ابتدا کند و جاي يأجوج اندر سد بسته و برگروههاي ترکان و قبيله هاي معروف از آن ايشان بگذرد. (التفهيم بيروني). دلالت هر برجي بر شهرها و ناحيتها... اسد: ترک تا به يأجوج و مأجوج و سپري شدن آباداني آنجا. (التفهيم بيروني).

 

راست گفتي سپاه يأجوجند

که نه اندازهشان پديد و نه مر.

( فرخي. )

 

فلک مر قلعه و مر باغ او را

بپيروزي برافکندهست بنيان يکي را

 سد ياجوج است ديوار يکي را

 روضه خلد است بالان.

عنصري (از لغتنامه اسدی)

 

گر سکندر بر گذار لشکر يأجوج بر

کرد سد آهنين آن بود دستانآوري.

 عنصري.

 

 ز يأجوج و مأجوج مان باک نيست

که ما بر سر سد اسکندريم.

( ناصرخسرو).

 

 يک فوج قوي لاجرم بدان مرز

 از لشکر ياجوج مرزبان است.

 

 ناصرخسرو. سوراخ شدهست سد يأجوج

 يکچند حذر کن اي برادر.

( ناصرخسرو).

 

 پس اين کشتي ما برسيد به کوه يأجوج و مأجوج يعني در اين حالت انديشه هاي فاسد و حب دنيا در خيال من ميگشت و در آن وقت پيشمن بودند پريان. يعني قوت خيال و فکر. و در حکم من بود چشمه مس روان يعني حکمت. پس بفرمودم پريان را‚ يعني قوا را تا بدميدند درآن مس که آتش شد. پس از آن سدي ببستم ميان من و يأجوج ومأجوج‚ يعني انديشههاي فاسد.

(قصة الغربة الغربية تاليف شيخ شهاب الدين سهروردي چ کربن ص286).

 

مهدي چو بيايد بشود آفت  يأجوج

عيسي چو بيايد برود فتنه دجال.

 

 معزي.

 

 پيش يأجوج نفس خود سد باش

پيش افعيش چون زمرد باش.

 

 سنايي.

 

 از اقصي بلاد روم و... تا سد ياجوج و ماجوج و حدود ديار سومنات يک تسو مسلمان است... (کتاب النقض ص492 ).

 

 به شب شهر غوغاي ياجوج گيرد

 به روزش سکندر دهائي نيابي.

 

 خاقاني(ديوان چ سجادي ص416).

 

 ياجوج ستم گم شد کز پيش چو اسکندر

هم زآهن تيغ او ديوار کشد عدلش.

 

خاقاني.

 

 چون سکندر پس ظلمات چه مانديم کنون

 سد خون پيش دو ياجوج بصر بربنديم.

 

 خاقاني.

 

 بفرسايد ز سوز دولت تو جان اسکندر

 چه باشد جان يأجوجي که از آتش نفرسايد.

 

 خاقاني.

 

 همه شهر يأجوج گيرد دگر شب

که سد زنان را بقائي نيابي.

 

خاقاني.

 

 اسکندر آمد و در يأجوج درگرفت

عيسي رسيد و نوبت دجال درگذشت.

 

 خاقاني.

 

 خصمش به مستي آمد از ابليس همچنانک

يأجوج بود نطفه آدم به احتلام.

 

 خاقاني.

 

 لشکر عادند و کلک من چو صرصر از صرير

 نسل يأجوجند و نطق من چو صور اندر صدا.

 

 خاقاني.

 

 شش جهت ياجوج بگرفت اي سکندر

 الغياث هفت کشور ديو بسته اي سليمان الامان.

 

 خاقاني.

 

ياجوج ظلم بينم جز راي روشن او

از بهر سد انصاف اسکندري ندارم.

 

 خاقاني.

 

 سوي ميمنه رومي و بربري

 چو يأجو در سد اسکندري.

 

نظامي.

 

اگر کوه پولاد شد پيکرت

و گر خيل يأجوج شد لشکرت.

 

نظامي.

 

گروهي در آن دشت يأجوج نام

چو ما آدميزاده و ديوفام.

 

 نظامي.

 

دفع يأجوج ستم را در بسيط مملکت

عدل تو حصن حصين چون کوه خارا ساخته.

 

 مبارکشاه غزنوي.

 

کردي ز مرگ سدي يأجوج

 فتنه را آري بلند پايه تر از صد سکندري.

 

محمدبن علي کاشانی

(از لباب الالباب ج1 ص781).

 

که بار دگر دل نهد بر هلاک

ندارد ز پيکار يأجوج باک.

 

 سعدي.

 

 سکندر به ديوار روئين و سنگ

بکرد از جهان راه يأجوج تنگ

ترا سد ياجوج کفر از زر است

 نه رويين چو ديوار اسکندر است.

 

 سعدي.

 

وجودم به تنگ آمد از جور تنگي

 چو يأجوج بگذشتم از سد سنگي.

 

سعدي (خواتيم).

 

 مملکت وقتي شود ايمن که از پولاد تيغ

پيش يأجوج بلا سدي کشي اسکندري.

 

 سلمان ساوجي.

 

يأجوج حادثات جهان را چه اعتبار

 با من که در شکوه چو سد سکندرم. ؟ (از تذکره دولتشاه).

 

يک طرف يأجوج ظلم و يک طرف ملک امان

 تيغ شه را در ميان سد سکندر کرده اند.

 

( قنبري نيشابوري. )

 

چاره در دفع خواطر صحبت پير است و بس

رخنه بر يأجوج بستن خاصه اسکندر است.

 

(جامي.)

 

 عليشاه به اغواي معاندين في قلوبهم مرض متوجه اين دشت پر خطرگشته با جماعت مذکور که يأجوج و مأجوج مفسدون في الارض اند معرکه آرا گردد علي الغفله با سپاه نصرت پناه به سر وقت آنها رسيد. (مجمل التواريخ گلستانه ص22). و رجوع به ذوالقرنين در همين لغت نامه شود.