کورش
کبير (بخش دوم)
4- كورش
و کرزوس
جابهجايي
قدرت سياسي در
داخل نَجد
ايران در پي فتوح
كورش، برخي
دولتهاي
ديگر را بدين
گُمان انداخت
كه در منطقه
بيثباتي و
تزلزل سياسي
پديد آمده و
لذا ميتوان
با بهرهبرداري
از فرصت به
دست آمده، به
تحركات و عمليات
كشورگشايانه
و توسعهجويانه
پرداخت. چنين
بود كه «كرزوس» Croesus
پادشاه ليديه
(546 ـ 568 پ.م.) با
فروپاشيده
ديدن دولت
ارشتيوييگَ،
بر آن شد تا
قلمرو خود را
كه در پي
پيمان صلح
سال 585 پ.م. با
دولت ماد، به
سرزمينهاي
غربي رود
هاليس (Halys) محدود
شده بود
[هردوت (همان،
ص200)]، به سوي شرق
آن گسترش دهد
و مانعي را در
سر راه اين
اقدام نبيند.
بدين ترتيب،
كرزوس لشكري
آراست و با
گذر از رود
مرزي هاليس،
كاپادوكيه (Cappadocia)
را كه تا آن
زمان بخشي از
خاك ماد بود،
به تصرف درآورد
[هردوت (همان،
ص270)؛ كورت، ص39؛
هوار، ص43].
كورش كه متكي
به هوشياري و
ارادهاي
والا و
برخوردار از
سپاهي ورزيده
و سازمانيافته
بود، در واكنش
به تجاوز و
تهاجم دولت
نيرومد ليديه
به سرزمينهاي
غربي ماد ـ كه
اينك بخشي از
قلمرو پارسها
بود ـ درنگ
نكرد و با
سپاهيان خود
رهسپار
كاپادوكيه شد.
كورش در
زمستان 547 پ.م. در
ناحيهي
پتريا (Pteria) با
سپاه خود كه
براي نخستين
بار در آن
دوران مجهز به
ارابههاي
داسدار و
بُرجدار و
داراي شتر بود
[گزنفون
(پيرنيا، ص330، 347)]
با نيروهاي
متجاوز و
مهاجم ليديه
درآويخت
[هردوت (همان،
ص271)؛ هوار، ص44].
اما كرزوس كه
سپاهاش در
آستانهي
شكست و
فروپاشي كامل
قرار گرفته
بود، ادامهي
نبرد را به
سود خود نديد
و لذا سريعاً
تا سارد (Sard) پايتخت
ليديه واپس
نشست [هردوت
(همان جا)].
كرزوس با اين
گُمان كه
دررسيدن
سرماي سخت
زمستان مانع از
آن خواهد شد
كه كورش به
واكنش سريع
دست زده و
سپاه وي را تا
سارد تعقيب
كند، جنگجوياناش
را مرخص ساخت
و در اين فرصت
كوشيد كه ياري
دولتهاي اسپارت
و بابل و مصر
را جلب كند
[هردوت (همان،
ص270، 272)؛ كورت،
ص39؛ گيرشمن،
ص120؛ هوار، ص44].
اما برخلاف تمام
اين محاسبات و
تصورات، كورش
بيدرنگ به
سوي سارد
روانه گشت.
كرزوس كه از
حملهي
نامنتظر كورش
سخت يكهخورده
و از ياري
متحداناش
نيز خبري
نبود، با آشفتگي
و سراسيمگي
نيروهاياش
را ـ كه البته
سوارهِسپاه
برجستهاي
داشت ـ در دشتهاي
واقع در شرق
سارد روياروي
سپاه كورش
قرار داد. اما
جنگجويان
ورزيدهي
پارسي لشكر
ليديه را به
شدت شكسته و
متلاشي ساختند
و بازماندهي
نيروهاي
ليديه را
وادار به پناهجُستن
در دژهاي سارد
نمودند [هردوت
(همان، ص272)]. كورش
براي يكسره
نمودن كار
كرزوس، سارد
را به محاصره
گرفت و
سرانجام با
رخنهي سپاهاش
به داخل شهر
(به روايت
هردوت) و يا با
تسليم شده
اهالي سارد
(به روايت
كتزياس)، آن
شهر گشوده شد
و به تصرف
فاتحان پارسي
درآمد [كورت،
ص39؛ گيرشمن،
ص120؛ هوار، ص45؛
پيرنيا، ص273].
كرزوس پس از
فتح سارد
بازداشت
گرديد ليكن
بدون ديدن
تعرضي، براي
اقامت و گذران
زندگي، تيولي
در يكي از
شهرهاي ليديه
به او بخشيده
شد [هردوت
(همان، ص275)؛
ژوستن (همان،
ص280)، بريان، ص112].
با گشوده شدن
سارد، گنجينهها
و ثروتهاي
عظيم و
پرآوازهي آن
در اختيار
كورش فاتح
قرار گرفت و
اينك او سرمايههاي
انبوهي را
براي ساماندهي
امپراتوري رو
به گسترش خود
در دست داشت.
اما پادشاه
پارسي چون
گذشته ـ و
آينده ـ كوشيد
تا براي
استقرار و
ثَبات
مشروعيت
حاكميت خود،
سرزمينهاي
مفتوح شده را
از درون و با
حفظ سنتهاي
بومي اداره
كند: وي ـ و به
همين گونه،
ديگر هخامنشيان
ـ براي جلب
رضايت و حمايت
نهادهاي مذهبي
اقوام مغلوب،
در جهت
نهادينه
ساختن مشروعيت
حاكميت خويش
در پي تأييد و
تصريح نهادهاي
مذكور، خدمات
و توجهات
بسياري به
معابد محبوب و
مشهوري چون
«دِلف» و
«آپولون» روا
داشت [بريان،
ص116؛ بويس (1375)، ص8
ـ77] و از سوي
ديگر، مديريت
سطوح ميانهي
دولت و ديوانِ
شهرهاي مفتوح
را نيز به
بوميان
شايسته
واگذار كرد
[هردوت (همان،
ص285)؛ بريان، ص115].
در بهار 546 پ.م. با
ناآرام شدن
اوضاع در
مرزهاي شرقي
امپراتوري در
منطقهي
سكاها و
باختر، كورش
تداوم تثبيت
سياسي و فتوح
نظامي را به
سرداراناش
سپرد و خود به
سوي مرزهايهاي
آن سوي
امپراتوري رهسپار
گرديد [هردوت
(همان جا)؛
بريان، ص114]. در
اين حين، فردي
ليديايي به
نام پكتياس (Paktyas)
كه از جانب
پادشاه فاتح
به شهرباني
(ساتراپي)
سارد گماشته
شده بود، سر
به شورش
برداشت و پادگانهاي
پارسي را در
سارد به
محاصره گرفت.
كورش كه در آن
هنگام در
همدان بود، با
آگاهي از
موضوع، بيدرنگ
سرداري مادي
به نام
مازارِس (Mazares) را
به سركوبي اين
شورش گماشت و
گسيل داشت.
پكتياس كه در
خود توان
ايستادگي در
برابر مازارس
را نميديد،
با دررسيدن آن
سردار،
سريعاً از
مواضع خود
واپسنشست و
گريخت اما به
زودي دستگير
و مجازات
گرديد [هردوت
(همان، ص7 ـ 285)؛
كورت، ص40؛
هوار، ص45].
مازارس از آن
پس مأموريت
يافت كه فتوح
امپراتوري را
در آسياي صغير
گسترش دهد. تا
آن زمان برخي
از اقوام ساكن
در شهرهاي
يونانينشين
اين ناحيه،
بدون درگيري و
خونريزي،
فرمانبُرداري
از امپراتور
فاتح را
پذيرفته
بودند. همچون
ميلت (Milet) و نيز
اهالي جزاير
سامُس (Samos) و
خيوس (Chios) كه در
هيچ اتحادي
عليه كورش
وارد نشدند
[هردوت (همان،
ص283)]. مازارس در
دوران فرماندهي
خود بر عمليات
فتوح، مناطق
يونانينشين
پرين (Prien)، مِآندر
(Meandre) و مگنزيا (Magnesia)
را گشود
[هردوت (همان،
ص287)؛ كورت، ص40؛
گيرشمن، ص120]. پس
از وي،
«هارپاگ»
سردار ديگر
مادي فرماندهي
عمليات را بر
عهده گرفت و
يونيه (Ionie)، اِاُليان(Eolien)ها
و دُريان(Dorien)ها
را زير فرمان
آورد و با
استفاده از
جنگجوياني
كه از اين
اقوام دريافت
داشته بود، بر
كاريه(Carie)،
ليكيه(Lycie) و
پِداسيان(Pedasien)ها
نيز چيره گشت
و اهالي ثِاُس
(Theos) و فوسه (Phocce) را
كه گروهي از
آنان تهديد و
تبليغ كرده
بودند كه در
برابر اشغال
سرزمينشان
دست به مهاجرت
گروهي خواهند
زد، با روشهاي
سياسي وادار
به تسليم كرد.
بدين ترتيب
تمامي سرزمينهاي
آسياي صغير و
يونانيان
قارهاي
ضميمهي قلمرو
امپراتوري
كورش شدند
[هردوت (همان،
ص8 ـ387)؛ كورت، ص40
ـ 39؛ گيرشمن،
ص120؛ هوار، ص45].
حضور كورش در
مرزهاي شرقي و
شمال شرقي و
مجموعه
عمليات نظامي
وي در اين
نواحي، منجر
به گسترش
مرزهاي
امپراتوري در
اين پهنه
گرديد و پادگانهاي
بسياري براي
حفظ امنيت و
استقرار
حاكميت امپراتوري
در اين ايالات
نوگشوده برپا
گرديد. به نظر
ميرسد
سرزمينهاي مفتوح
كورش در نواحي
شرقي و آسيايميانه
همانهايي
باشد كه زماني
بعد، داريوش
بزرگ ميراثبَر
حاكميت بر
آنان شد:
زَرَنگ،
هرات، خوارزم،
بلخ، سُغد،
قندهار،
سكاييه،
ثَتَگو (θatagu) و
رُخَج
[داندامايف،
ص138؛ بريان، ص1ـ
120؛ كورت، ص5 ـ44؛
هوار، ص46؛
پيرنيا، ص358؛ زرينكوب،
ص122].
ظاهراً پس از
يكسره شدن
كار سارد بود
كه كورش شهر
«پاسارگاد» را
به عنوان پايتخت،
جايگزين شهر
باستاني
«انشان» نمود و
به برآوردن كاخ
و پرديس و
مجتمعهاي
دولتي و مذهبي
و مسكوني در
آن پرداخت
[بريان، ص218].
5 - كورش و
نبونيد
با گسترش فتوح
كورش از آسياي
ميانه تا
آسياي صغير،
ديگر موازنهها
و معادلات
سياسي در
منطقه بههمخورده
و وزنهي قواي
سياسي و نظامي
خاورميانه به
سمت شكلگيري
يك قدرت واحد
و مطلق،
سنگيني ميكرد.
اما همچنان
دولتي در اين
ناحيه باقي
مانده بود كه
نه از
امپراتوري
پارسي فرمان
ميبرد و نه
توان برتري
جويي را بر آن
داشت: بابِل.
وجود وضعيت نهجنگ
ـ نهصلح در
روابط ميان
دولتهاي
بابِل و
پارس(انشان)،
تنشها و
اختلافاتي را
پديد آورده
بود كه پيشينهي
آن به چندين
سال قبل از
فتح نهايي
بابِل در 539 پ.م.
بازميگشت. از
ريشهها و
عوامل اين تنش
و اختلاف ميتوان
به مواردي چون
فتح شوش و
برخي نواحي
شرقي دجله
مانند گوتيوم
ـ كه دولتهاي
آنها دستنشاندهي
بابِل بودند ـ
به دست كورش
[بريان، ص125؛
كورت، ص36، 41] و
نيز به قصد
بابِل براي همدستي
با ليديه در
جنگ عليه
پارسيها
[هردوت (همان،
ص272)؛ ژوستن
(همان، ص280)؛
گزنفون (وحيدمازندراني،
ص283، 323)] اشاره
نمود.
سرانجام،
افزايش
تدريجي تنشها
اين دو دولت
را به يك
رويارويي
تمامعيار
كشانيد. در
پاييز 539 پ.م.
كورش نيروهاي
رزمندهي خود
را در ايالت
گوتيوم (واقع
در ميانهي
رودهاي
دياله و دجله)
گردآورد و از
آن جا [گزنفون
(پيرنيا، ص320؛
وحيدمازندراني،
ص224)؛ هردوت
(همان، ص21ـ 315)] به
سوي مواضع
«نَبونيد»Nabu-naid [به
تلفظ يوناني: Nabonidus]
پادشاه بابِل
(539 ـ 556 پ.م.) در
اُپيس (Opis) واقع
در كرانهي
دجله پيشروي
كرده و
نيروهاي
بابِل را در
آن منطقه يكسره
شكسته و
تارومار ساخت.
با ادامهي
پيشروي كورش
به سوي بابل،
جنگجويان
ديگري از
بابِل در
سيپَر (Sippar) موضع
گرفتند ولي با
نزديك شدن و
دررسيدن لشكر كورش،
توان
ايستادگي را
در خود نديدند
و از آن شهر
عقبنشيني
كردند. سيپَر
بدون خونريزي
تسليم پادشاه
فاتح گرديد: 10
اكتبر 539 پ.م. [سالنامهي
نبونيد ـكورش
(پيرنيا، ص369)؛
كينگ، ص4 ـ272؛
داندامايف،
ص141].
كورش براي فتح
نهايي بابِل،
«گَوبَروَ» Gaubarva
(به تلفظ
بابِلي: Gubaru و به
تلفظ يوناني: Gobryas)
فرماندار
ايالت گوتيوم
را كه سپاه
او در خدمتاش
بود [سالنامهي
نبونيد ـكورش
(همان، 369)؛
داندامايف،
ص147] براي اين
منظور گزيده و
به سوي شهر
بابِل گسيل
داشت. نيروهاي
نبونيد در پاي
باروهاي شهر
با سپاه
گَوبروَ درآويختند
اما به سختي
شكست يافته و
به داخل دژهاي
شهر پناه
جُستند كه در
پي آن، بابِل
به محاصره
گرفته شد
[هردوت
(پيرنيا، ص372)؛
گزنفون (همان،
ص382)].
پس از چندي،
با رخنهي
نيروهاي
گَوبروَ به
درون شهر،
بابِل بدون كُشتار
و خونريزي و
ابراز واكنش
خاصي از سوي
بابِليان ـ كه
سودي در اين
كار نميديدند
ـ گشوده شد و
شهر به طور
مسالمتآميز
به تصرف
درآمد: 12 اكتبر 539
پ.م. [سالنامهي
نبونيد ـكورش
(همان، ص369)؛
استوانهي
كورش (پيرنيا،
ص368؛ فروشي، ص84)؛
كينگ، ص274؛
داندامايف،
ص142]. در پي فتح
بابِل،
نبونيد نيز
بازداشت و سپس
به اقامتگاهي
شايسته در
كرمان تبعيد
شد [بروس
كلداني
(پيرنيا، ص375)؛
كورت، ص43؛
هوار، ص47]. اما
پسر و جانشين
او «بِلشَراوصور»
Belsharusur تا يك هفته
همچنان در
برابر سپاه
گَوبَروَ
ايستادگي كرد
تا سرانجام
شكسته و كشته
شد [سالنامهي
نبونيد ـكورش
(همان، ص369)].
كورش در 29
اكتبر به
بابِل آمد و
پس از ورود با
استقبال و
احترام گستردهي
انبوه مردم
شهر و ساير
نواحي روبهرو
شد [استوانهي
كورش (پيرنيا،
ص8 ـ367؛ فروشي، ص5
ـ84)]. وي براي
برقراري
آرامش و صلح
در شهر،
مؤكداً فرمان
ممانعت از هر
گونه غارت و
تعدّي را داد
و حتا به
منظور پاسداشتن
معابد و اماكن
مقدس، به ويژه
معبد بزرگ
«اساگيلا» Esagila از
هر تجاوز و
دستبُردي،
سربازان گوتي
را به محافظت
از آنها
برگماشت [سالنامهي
نبونيد ـكورش
(همان، ص369)؛
كينگ، ص274؛
داندامايف،
ص143]. همچنين،
كورش فرمان
داد تا پيكرههاي
خداياني كه در
زمان نبونيد
از معابد خود
در سومر و
اكّد به بابِل
آورده شده
بودند، به
جايگاههاي
اصلي خود
بازگردانند
[سالنامهي
نبونيد ـكورش
(همان جا)؛
استوانهي
كورش (پيرنيا،
ص368؛ فروشي، ص85)].
با فروپاشي
دولت نبونيد
در بابِل، حكم
تبعيد اقوام
بازداشته شده
در بابِل ـ
مانند يهوديان
ـ نيز لغو و
منتفي گرديد و
آنان
توانستند به
فرمان شاه
جديد و فاتح،
آزادي بازگشت
به سرزمينهاي
خويش را به
دست آورند. ميتوان
گُمان برد كه
در آن زمان
براي جلب
حمايت يهودياني
كه ساكنان
جاافتادهي
بابِل بودند،
به منظور فتح
كمدردسر آن
شهر و نيز به
جهت متعهد
ساختن
يهوديان به
حاكميت
شاهنشاه،
چنين تبليغ
شده بود كه
پادشاه پارسي
از بازسازي
معبد ويران
اورشليم
پشتيباني
خواهد كرد
[عهد عتيق: كتاب
عزرا، باب
اول، 2ـ4]. هر چند
اين اعلام در
واقع يك شعار
بود و بازسازي
آن محل دهها
سال بعد آغاز
شد، ليكن صِرف
اين بيان، و پيش
از آن، آزاد
گشتن يهوديان
از تبعيد
طولاني مدتشان
در بابِل كه
نتيجهي
طبيعي
برافتادن
دولت نبونيد
بود، در نظر
اين مردم نه
رويدادي
عادي و
متعارف، بل كه
حادثهاي
استثنايي و
معجزهاي
نجاتبخش از
جانب خداوند و
از طريق كورش
جلوه كرد و انگيزهي
مبالغهگوييهاي
بسياري گرديد
[بريان، ص7ـ134؛
داندامايف،
ص144؛ ويسهوفر،
ص69؛ پيرنيا، ص377].
تبليغات
طولاني مدت و
كارآمد كورش
عليه نبونيد،
در فتح آرام و
بدون خونريزي
بابِل و رويدادهاي
پس از آن،
بسيار مؤثر
بود. نبونيد
در دوران
پادشاهي خود
با ابراز
توجهات
فراوان به «سين»SIN
خداي ماه
«حَرّانيان» و
نيز انتقال
پيكرههاي
خدايان
شهرهاي «اور»Ur، «اوروك»Uruk
و «اريدو»Eridu به
بابِل، مردم و
نهادهاي
مذهبي بابِل
را كه معتقد
به «مردوك»Marduk خداي
بزرگ
بابِليان
بودند، تا
حدودي نسبت خود
بدگُمان ساخت
[بريان، ص127؛
داندامايف،
ص141؛ گيرشمن،
ص122]. با توجه به
همين زمينهها
و وقايع بود
كه كورش در
تبليغات خود
در پيش و پس از
فتح بابِل،
خويشتن را
برگزيدهي
دادگرِ
خداوند
(مردوك) اعلام
نمود كه اينك
با عزل شاه
نالايق و
نامؤمن بابِل
(نبونيد) بر آن
است تا به
بهترين وجه،
خدمتگزاري
مردوك و
نهادهاي مذهبي
آن را به جاي
آورده و شكوه
و عظمت درخور
بابِل را بدان
بازگرداند
[استوانهي
كورش (پيرنيا،
ص8 ـ367؛ فروشي، ص5
ـ82)؛ بريان،
ص30ـ127؛
داندامايف،
ص142]. بدين گونه
بود كه كورش
با همآهنگ
كردن خويش با
سنّتها و
مذهب بابل،
مشروعيت
مطلوبي را
براي حاكميت و
حكومت خود به
دست آورد و به
عنوان پادشاه
قانوني و مشروع
و خودي بابل ـ
و نه بيگانه ـ
معرفي و شناخته
شد و در طي
مراسم آييني
شكوهمندي،
مقام سلطنت
بابل را به
طور نمادين از
دست پيكرهي
مردوك، خداي
بزرگ، دريافت
داشت و به لقب
«شاهِ كشورها،
شاهِ بابل»
خوانده شد و
قانوناً و
شرعاً در شمار
پادشاهان
بابل درآمد
[بريان، همان
جا؛ كورت، ص42؛
داندامايف،
ص6ـ145؛ گيرشمن،
ص122؛ پيرنيا،
ص370].
با وجود فتح
بابل به دست
كورش، چون
موارد ديگر،
هيچ تغيير و
تصرف عمدهاي
در اوضاع
اجتماعي و
اقتصادي آن
ايجاد و اِعمال
نشد بل كه
نهادهاي
مذهبي تأييد و
مقامات محلي
در سمتهاي
خود ابقا
گرديدند و از
نخبگان بومي
براي همكاري
با فرمانرواي
جديد به
گستردگي
استفاده شد و
گردش امور شهر
به روال عادي
و سابق خود ـ
در عين مسالمت
و امنيت ـ
ادامه يافت
[بريان، ص186 به
بعد؛ كورت، ص3ـ42؛
كينگ، ص275؛
داندامايف،
ص144].
در ابتداي فتح
بابل حكومت
نظامي آن بر
عهدهي
«گَوبروَ»
سردار پيروز
سپاه كورش بود
تا آن كه
«كبوجيه» پسر
كورش طبق
مراسم مذهبي
بابل در جشن
سال نو تاجگذاري
كرد و قانوناً
به عنوان «شاه
بابل» شناخته
شد: مارس 538 پ.م.
اما اين
شهرياري كمتر
از يك سال و در
بين سالهاي
7ـ 538 پ.م. برقرار
بود. پس از
كبوجيه، فردي
پارسي كه او
نيز
«گَوبَروَ»
نام داشت، به
فرمانداري
بابل ـ كه
اينك تبديل به
يك استان يا
ايالت
(ساتراپي)
گرديده بود،
گماشته شد
[بريان، ص130؛
كورت، همان
جا؛
داندامايف،
ص143، 8 ـ 146؛ هينتز
(1380)، ص122،30ـ126؛
پيرنيا، ص372].
اكنون با تصرف
بابل و
برافتادن
دولت آن، سرزمينهايي
گسترده از
مرزهاي مصر تا
دامنههاي
زاگرس كه زير
فرمان دولت نو
ـ بابلي
نبونيد بود،
چون ميراثي در
اختيار كورش
قرار گرفت و
اقوام
گوناگون و
پُرشماري
مانند آراميها،
عبريها،
فلسطينيها،
سوريها، عربها
و… كه در اين
پهنه سكونت
داشتند، به
قلمرو
امپراتوري
پارس پيوستند
و بدين ترتيب
كورش بر يكي
از مهمترين
كانونها
تجاري و
توليدي جهان
باستان دست
يافت [بريان،
ص1ـ130؛ كورت، ص42؛
پيرنيا، ص9ـ 415].
البته نبايد
از نظر دور
داشت كه تسلط
قطعي وكامل
پارسيها بر
بخشهايي از
اين منطقه ،
تا زمان
كبوجيه مقدور
نگشت و همين
امر باعث شد
كه مسير و رهگذر
لشكركشي كورش
به مصر گشوده
و آماده نباشد
و اين عمليات
گستردهي
نظامي در زمان
حيات وي به
انجام نرسد
[بريان، ص40ـ 139].
6-
واپسين
روزهاي كورش
آن چه در بارهي
ده سال پاياني
شاهنشاهي
كورش بر ما
پيداست، تنها
اطلاعاتي در
مورد لشكركشي
وي در سال 530 پ.م.
عليه سكاهاي
ساكن آسياي
ميانه است كه
در مرزهاي
شرقي امپراتوري
به غارت و
تجاوز دست
گشوده بودند.
كورش در طي
اين لشكركشي
گسترده بر آن
بود تا مهاجمان
را تدريجاً
واپس نشاند،
اقوام سركش را
به زير فرمان
آورد و براي
تثبيت فتوح،
استحكاماتي
را در مناطق
پاكسازي شده
يا نوگشوده
برپاسازد.
آن چه كه از
مجموع روايتهاي
مورخان
باستان برميآيد،
آن است كه
واپسين
عمليات نظامي
كورش در اين
زمان، عليه
گروهي از
سكاهاي آسياي
ميانه و به
ويژه «ماساگِت»
(Massaget)هاي ساكن
ماوراي سيحون
بوده است
[هردوت (همان،
ص419 به بعد)؛
ژوستن (همان،
ص440)؛
داندامايف، ص
2 ـ 151؛ پيرنيا،
ص440 به بعد؛
زرينكوب، ص129].
هر چند گفته
ميشود كه
كورش در يكي
از اين نبردها
جانباخته
است، ليكن
روشن است كه
وي در طي اين
لشكركشي، پيروزيهايي
در سركوبي و
فرونشاندن
سركشيها و
ناآراميها و
گسترش فتوح در
آسياي ميانه
داشته و چندين
قوم سكايي را
به زير فرمان
آورده است
[پيرنيا، ص442؛
كتزياس (همان،
ص425) در روايت
خود به چنين
فتوحي تصريح
ميكند.]. به هر
حال، طبق
روايتي
[كتزياس (همان
جا)؛ كُخ، ص13]
كورش در يكي
از اين نبردها
ـ كه شايد با
ماساگتها
بوده ـ مجروح
گرديد وپس از
سه روز
درگذشت: اوت530
پ.م.
پيكر وي در
پايتخت
امپراتورياش
«پاسارگاد» و
در آرامگاهي
كه در زمان
حيات وي ساخته
شده بود، به
خاك سپرده شد
[بريان، ص2ـ141].
كورش در زمان
حيات خود، كبوجيه
را نامزد
قطعي نيابت و
جانشيني خود
ساخته بود
[هرودوت
(همان، ص3ـ422)؛
گزنفون (همان،
436)؛ كتزياس
(همان، ص425)] و
پيشينهي اين
امر از زماني
پيداست كه
كبوجيه پس از
فتح بابل به
مقام «شاه
بابل» به
اشتراك با
پدرش نايل شده
بود [بريان،
ص2ـ1091؛ بويس (1375)،
ص97]. «بَرديا» پسر
ديگر كورش ـ
كه تاريخ نشان
داد هرگز از
اين جانشيني
خشنود نبود ـ
در آن زمان،
شهربان
(ساتراپ)
ايالات ماد و
ارمنستان و
كادوسان بود
[گزنفون
(همان، ص436)].
7-
اسطورهي
كورش
كورش در متن
ادبيات
افسانهاي و
تاريخي جهان
جايگاهي
بسيار درخشان
و والا داشته
و از وي به
عنوان
پادشاهي جوانمرد،
خردمند،
مداراجو،
باشفقت،
پارسا و سرانجام
«مسيحوار»
ياد شده است
تا آن جا كه
حتا امروزه
گروهي نيز وي
را نخستين
بنيانگذار
«حقوق بشر» ميدانند.
اما جداي از
اين واقعيت
تاريخي كه
كورش با تكيه
بر خردمندي و
شايستگي و
توانايي
سياسي ـ
نظامي خويش و
با پشتوانهي
مادّي و معنوي
حاصل از سكونت
و امارت
ديرپاي قوماش
در سرزمينهاي
ايلامي
توانسته بود
در اندك زماني
مرزهاي امارت
كوچكاش را در
دامنههاي
زاگرس از
آسياي ميانه
تا آسياي صغير
گسترش دهد،
اَبَرقدرتهاي
پُرآوازهي
خاورميانه را
به زانو
درآورد و
نخستين
امپراتوري
جهان را بر
پايهي دولتي
واحد و سازمانيافته
كه بر اقوامي
پُرشمار و
گوناگون
مديريت سياسي
واحد و متمركز
و در عين حال
تكثرپذيري را
اعمال ميكرد،
بنيانگذارد،
به خودي خود و
به تنهايي
امري شگرف و بيمانند
و درخور ستايش
و تحسين است،
اما اين مقام
و جايگاه كورش
به عنوان
«بنيانگذار و
باني
امپراتوري
جهانگير و
مقتدر
هخامنشي» بود
كه خاستگاه و
منشأ افسانهها
و روايتهايي
شد كه هيبت و
شخصيتي
اسطورهاي و
مقدس و ستودني
براي «پادشاه
بنيانگذار»
ايجاد ميكرد:
اين افسانهها،
كورش را نه
متعلق به
دودماني
سلطنتي ـ چنان
كه بود ـ بل كه
وي را برآمده
از مرتبهاي
فرودست (مانند
شباني يا
عيّاري) تلقي
ميكردند تا
نشان دهند كه
وي برگزيده و
مورد عنايت و
حمايت خداوند
بوده كه
توانسته است
از چنان
پايگاهي ـ به
شتاب ـ به
چنين مرتبهي
كمالي دست
يابد و به
افتخار و
مقامِ
برآوردن و
بنيان گذاردن
يك دودمان
شاهنشاهي
بزرگ و مقتدر
نايل آيد
[بريان، ص72؛
كورت، ص46؛
فراي، ص130؛
ويدنگرن، ص224؛
زرينكوب، ص113].
توصيف و تبيين
شخصيتي
مداراجو،
مردمدوست و
ربّاني از
كورش، در
مقايسه با بيرحميها،
خونخواريها،
ستمگريها و
ويرانگريهاي
معمول شاهان
آن روزگار
خاورميانه،
حتا در زمان
خود وي نيز
روشي مؤثر
براي ايجاد
مقبوليت و
مشروعيت براي
پادشاه فاتح
در ميان اقوام
مغلوب بود و
اين نكته به
روشني در
اعلاميهي
روحانيان
بابل و اسفار
انبياي يهود،
به گونهاي همسان
بازتاب يافته
است.
وچنين بود كه
در طول
سالياني
دراز، انبوهي
از داستانها
و افسانههاي
ستايشآميز و
شگرف در
روايات ملي و
عاميانه، در
كنار تبليغات
هدفمند
سياسي، براي
تبيين شخصيتي
خارقالعاده
و اسطورهاي
از كورش شكل
گرفت تا از
اين طريق به
ويژه به اقوام
متكثر قلمرو
شاهنشاهي نشان
داده شود كه:
حكومت و
حاكميت
هخامنشيان كه
اينك بر اقوام
گوناگون و
پُرشماري
فرمان ميراند،
كاملاً
قانوني و
مشروع و خوديست؛
چرا كه فردي
(كورش) آن را
بنيان گذاشته
كه به دليل
فضايل و
كمالات
درخشان و بيمانندش،
تسلط و حاكميت
وي در نظر
اقوام مغلوب،
از ابتدا
مشروع و مقبول
بوده است.
در اين مجموعه
از داستانها
و افسانهها
كه براي حفظ و
انتقال ياد و
خاطرهي
بنيانگذار
خارقالعاده
و محبوب و
ستودني
دودمان
شاهنشاهي هخامنشي
فراهم آمده و
گاه با آواز و
موسيقي و به شكل
نقالي در ميان
خواص و عوام
روايت ميشد
[گزنفون (همان،
ص244)؛ استرابون
(پيرنيا، ص1378)؛
مؤذنجامي،
ص90 به بعد]، وصف
رفتارها و
اقدامات كورش ـ
كه قهرمانانه
و بشردوستانه
بود ـ از نسلي
به نسل ديگر
منتقل ميگرديد
و به عموم
مردمي كه به
نياكان و
گذشتگان خود
مباهات و
افتخار ميكردند
و از راهشان
پيروي مينمودند،
آموخته ميشد.
اكنون كورش نه
يك شخصيت
صرفاً
تاريخي، بل كه
اسطورهاي
جاودانه بود
كه به آيندگان
و در عرصههاي
مختلف، الگو و
مشروعيت ميبخشيد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
افزون بر كتابنامه
بخش نخست
مقاله:
ـ كينگ،
لئونارد:
«تاريخ بابل»،
ترجمهي رقيه
بهزادي،
انتشارات
علمي و
فرهنگي، 1378
ـ مؤذنجامي،
محمدمهدي:
«ادب
پهلواني»،
انتشارات
قطره، 1379
ـ ويدنگرن،
گئو: «دينهاي
ايران»، ترجمهي
منوچهر
فرهنگ،
انتشارات
آگاهان ايده،
1377
ـ ويسهوفر،
يوزف: «ايران
باستان»،
ترجمهي
مرتضا ثاقبفر،
انتشارات
ققنوس، 1377