چند يادآوري ي بايسته درباره ي
استقلال ِ ساختاري ي ِ زبان ِ فارسي

زبان فارسي با توانايي ي شگفت و بسيار گسترده ي تركيب سازي اش – خواه از تركيب ِ نامها يا نامها و صفتها يا  نامها با حرفهاي افزوده، خواه از پيوستن واژه ها  با "وَند" ها --  داراي چنان پويايي ي خيره كننده و گنجينه ي گرانباري است كه زبان عربي با همه ي دم و دستگاه اشتقاقي اش به گردِ پاي آن هم نمي رسد تا چه رسد به اين كه كسي زبان نيرومند فارسي را شاخه اي از زبان عربي بينگارد!

جليل دوستخواه

 

 

چهارشنبه ١٠ اسفند ١٣٨۴ – اول مارس ٢٠٠۶

 

در اخبار ِ روز ِ دوشنبه هشتم اسفند 1384 گفتاري با عنوان ِ  "چرا در هزار سال حكومت تركان بر ايران، فارسي زبان ِ رايج بود و نه تركي؟!" نوشته ي آقاي آيدين تبريزي درج گرديده است.

   نويسنده ي اين گفتار، مانند برخي ديگر از هم ميهنان آذربايجاني ي ما بر بايستگي ي رسمي شدن ِ زبان ِ تركي ي آذري به منزله ي زبان ِ مادري ي مردم آذربايجان در گستره ي آموزش و پرورش تاكيد تمام ورزيده است كه همانا حقّ ِ طبيعي و انساني و پذيرفتني ي آنان است. امّا در فرايند ِ بحث و تحليل خود، از يك سو با پيش كشيدن ِ برخي نگرشهاي رسمي ي فرمانروايان و دولتمردان رسمي ي پيشين و نيش و كنايه زدن به حاكمان معزول (و بلكه معدوم) به تكرار، سخن از نژادپرستي و ايران گرايي و باستان خواهي به ميان مي آورد  و از سوي ديگر، پاي در حوزه ي شناخت ِ ساختاري و دستوري ي زبان فارسي مي گذارد و برداشتهايي را به خواننده عرضه مي كند كه در خور ِ بحث و نقدي بنيادين و كارشناختي است و پاره اي از آنها آشكارا با دريافت هاي زبان شناختي و داده هاي تاريخي ناهمخواني دارد.

   در مورد ِ نكته ي نخست، نويسنده به گونه اي سخن مي گويد كه گويي مردم آذربايجان ايراني نيستند و ايرانيان سرزمين ِ آنان را به اشغال درآورده و زبان فارسي را بر مردم تركي زبان شده ي  آن ناحيه تحميل كرده باشند. او اين پيشينه ي تاريخي (و حتّا پيش تاريخي) ي بسيار كهن را كه مردم آذربايجان و اران (كه امروز نام آذربايجان به منزله ي يك كشور مستقل بر آن چسبانده شده است)، همواره ايراني بوده اند و زبان مادري و بومي ي آنان نيز --  به شرحي كه در كتاب بسيار علمي و ارزشمند ِ زنده ياد احمد كسروي ي تبريزي به نام آذري يا زبان باستان آذربايجان آمده – آذري نام داشته و گويشي از زبان فارسي به شمار مي آمده كه هنوز برخي از شاخه ها و نشانه هاي آن در گويش هاي  پاره اي از روستاهاي آن منطقه برجا مانده و تنها در سده هاي نخست پس از اسلام و بر اثر پاره اي جا به جايي هاي قومي، شاخه اي از زبان تركي (كه براي بازشناسي ي آن از زبان مردم تركيّه، تركي ي آذري خوانده مي شود) جايگزين ِ آن گويش ِ كهن ِ فارسي بنياد گرديده و تا  به امروز پاييده است.  پس بحث زبان ِ مادري ي مردم آذربايجان را نبايد با مساله ي ساختگي ي قومي و نژادي درآميخت و خطّي جداساز در ميان آذربايجان و ايران كشيد.  گذشته از مرده ريگ فرهنگي ي هزاره هاي دور، زبان و ادب فارسي ي هزاره ي اخير، چهره هاي ادبي ي والا و سرآمدي همچون نظامي ي گنجه اي و همروزگارانش خاقاني ي شرواني، مجيرالدّين بيلقاني، قطران تبريزي (همان كه در هنگام سفر ناصر خسرو به آذربايجان، پرسشهاي زباني و ادبي ي خود را با استاد ادب و شعر ِ قُباديان در ميان گذاشت)، همام تبريزي، اوحدي ي مراغه اي (يا اصفهاني) و بسياري ديگر را زاده و پرورده ي آذربايجان مي شناسد و سخني از اين خندستاني تر نيست كه كسي اين بزرگان را تنها به دليل آن كه پسينيان ايشان تركي زبان شده اند، جُز ايراني بخواند و در تقابل با ايران بداند. هرگاه آذربايجان در مفهوم و مقياس گسترده ي كهنش بخشي از همان ايراني نيست كه نظامي سخن سالار بزرگ در وصف و ستايش آن مي گويد:

"همه عالم تن است و ايران دل/ نيست گوينده زين قياس، خجل/ چون كه ايران دل ِ زمين باشد/ دل ز تن به بُوَد، يقين باشد."

پس بفرماييد ايران كجاست؟

   شهريار تبريزي شاعر معاصر كه در كنار سرايش منظومه ي والاي حيدربابايه سلام به زبان مادري اش تركي، بيشتر ِ نزديك به تمام شعرهايش را به زبان ِ ادبي و فرهنگي ي ملّي اش فارسي سرود  و با پيشگام ِ شعر معاصر فارسي نيما يوشيج انس و الفت و داد و ستدي ژرف و گسترده داشت، در جايي به اين تفاوت زباني ي آذربايجانيان با ديگر هم ميهنان ايراني شان اشاره اي دارد و مي گويد: "اختلاف ِ لهجه، مليّت نزايد  بهر ِ كس!"

   امّا نكته ي دومي كه نويسنده ي گفتار،  به گستردگي بدان مي پردازد، هنجار و ساختار زبان ِ  فارسي است. وي در پرداختن بدين نكته، نمايي زبان شناختي به سخنش مي دهد؛ امّا در همان نگاه نخست، مي توان دريافت كه برداشتهايش از واقعيّت ِ كالبد و درونمايه ي اين زبان و چگونگي ي هم آميزي ي آن با وامْ واژه هاي عربي در تمام هزاره ي كاربُردش به دور است و چُنان جمع بندي هايي ازگفتارش مي كند كه مي تواند خواننده ي كمتر آشنا با بُنيادها و سنجه هاي اين زبان را

دچار ذهن آشوبي و گمراهي گرداند.

  بررسي ي انتقادي ي چنين رويكردهايي در گفتار يادكرده، در حدّ ِ گنجايش يادداشت كنوني نيست  و من نيز مجال و فرصت اين كار را ندارم و تنها به سبب اهميّت موضوع به دو سه فقره از آنها مي پردازم.

   نويسنده از "نزديكي و قابليّت ِ تطابق زبان فارسي با زبان عربي" سخن مي گويد و با قطعي و مُحرز انگاشتن ِ اين برداشت، مي نويسد: "همين نزديكي و قابليّت تطابق ِ زبان فارسي با عربي بود كه آن را كاملا در زبان عربي حلّ نمود و امروزه فارسي نه به عنوان ِ يك زبان مستقل كه به عنوان ِ لهجه اي از زبان عربي شناخته مي شود."

   چنين حُكمي درباره ي زبان فارسي تا بدان اندازه ناروا و پرت و بيگانه با ابتدايي ترين سنجه هاي زبان شناختي است كه بي گمان كساني مرا به سبب ِ پرداختن به گفتاري از اين دست و هزينه كردن ِ وقت ِ كمياب و ارزشمند در بررسي ي انتقادي ي آن، نكوهش خواهند كرد. امّا از آن جا كه پاي ِ زبان فارسي، اين ميراث گوهرين ِ فردوسي ها، بيهقي ها، ناصرخسروها، نظامي ها، حافظ ها، سعدي ها، نيما يوشيج ها، شاملوها، اخوان ها، سپهري ها و فرّخ زادها در ميان است و بيم ِ شبهه افكني در برخي از ذهنها و به كژراهه كشاندن آنها مي رود، انديشه و دل و جانم راه نمي دهد كه خاموش بنشينم و روشنگري نكنم.

   نويسنده در بيان اين سخن، يا مفهوم راستين ِ تعبيرهايي همچون "قابليّت ِ تطابق"  و "كاملا حلّ شده بودن ِ يك زبان در زبان ِ ديگر"  و "تفاوت ِ يك زبان ِ مستقل از زباني وابسته و در مقام لهجه اي از زباني ديگر"  را در نظر ندارد و يا دانسته و با ناديده گرفتن ِ ساده ترين اصلهاي زبان شناختي، به خود اجازه مي دهد كه ميراث تاريخي و فرهنگي ي ميليونها ايراني و هزاران شاعر و نويسنده و تاريخ نگار و دانشمند و پژوهشگر و ناقد ادبي را چنين بي پروا به بازي و ريشخند بگيرد و با خاك راه يكسان كند!

   نگارنده ي گفتار در اشاره به اثرهاي دانشوران و فيلسوفان و مورّخان ِ كهن ايراني، بي آن كه نمونه و شاهد مثالي بياورد و يا از كسي نام ببرد، مي نويسد: " تنها فعل ها و فاعل ها هستند كه فارسي هستند و تمام اصطلاحات علمي، فلسفي، عرفاني و مذهبي به زبان عربي هستند."

   آشكارست كه در نخستين سده هاي پس از اسلام و در پيامد ِ آن تازش ِ گسترده و فروپاشي ي همه ي نهادهاي فرهنگي و ادبي ي پيشين، تا كمر راست كردن ِ زبان فارسي ي نو  به منزله ي فرزند و دنباله ي طبيعي ي زبان فارسي ي ميانه، به سبب ِ گستردگي و توانمندي ي زبان عربي در پايگاه زبان جهان شمول آن روزگاران، بسياري از اثرهاي ايرانيان به زبان عربي نگاشته مي شد و در شماري از نوشتارهاي فارسي نيز زياده روي در كاربُرد ِ وامْ واژه هاي  ِ عربي چشم گيرست. امّا آيا مي توان حكم كلْي داد و بيهقي ها  و ميرزا مهدي خان مُنشي ها  را در يك راستا ارزيابيد و همتراز شمرد؟ آيا مي توان كوششهاي والاي ابن سينا  و ديگر دانشوران و فرهيختگان را  در  جهت ساختن و به كار بردن ِ واژگان و تركيبهاي فارسي به جاي عربي يكسره ناديده گرفت؟

   نويسنده با نگاهي به پوسته ي زبان فارسي  و ميزان ِ (گاه بالاي ِ) كاربُرد ِ وامْ واژه هاي عربي در آن و غافل از تفاوت هاي بنيادين ساختاري در ميان ِ زبان ِ هندو-اروپايي ي فارسي و زبان ِ سامي ي عربي، حكم  بر نزديكي و قابليّت ِ تطابق زبان فارسي با زبان عربي" مي دهد و در اين برداشت ِ بكلّي نادرست ِ خويش تا حدّ ِ "لهجه" اي از زبان ِ عربي شمردن ِ زبان ِ فارسي پيش مي رود! گويي هرگز فكرش را نكرده باشد كه كسي به سراغش خواهد رفت و از او خواهد پرسيد كه: "مفهوم ِ زبان شناختي ي ِ "لهجه"  چيست و چگونه يك زبان ِ هندو- اروپايي با هنجار و ساختار ويژه اش، مي تواند لهجه اي از يك زبان سامي با ساخت و پرداختي بكلّي ديگرگونه باشد؟"

   هرگاه سنجه ي چنين برداشت ِ نادرستي، همان نگاه ِ برون نگر و بدون دقّت علمي به كاربُرد ِ وامْ واژه هاي عربي در زبان فارسي باشد، ناچار بايد زبان جهان شمول انگليسي را نيز كه هزاران وامْ واژه از نزديك به تمام ِ زبانهاي خاور و باختر جهان (با ساختارهاي زباني ي يكسره متفاوت) و از جمله از همين زبانهاي فارسي و عربي بدان راه يافته و كاربُردهاي گوناگون ِ روزمرّه دارد، "لهجه" اي از هريك از آن زبانها شمرد! ناگفته پيداست كه چنين انگاشت و برداشتي بكلّي ناسزاوار و غير علمي است.

   بله، زبان فارسي ي نو، خود زماني "گويش" ي از زبان فارسي ي ميانه (/پهلوي) بود كه پدر راستين ِ آن به شمار مي آمد ( و نه زبان ِ سامي ي عربي!). امّا اين حكايت چهارده سده پيش از اين است و نه روايت امروز. آن گويش ِ پويا،  در فرايند ِ زندگي ي اجتماعي و فرهنگي ي ايرانيان باليد و برومند شد و به كالبد ِ سيمرغي درآمد كه بر گستره ي سرزمينهاي ايراني پرگشود و پرواز آغازكرد.  بر كرانه ي آمو دريا سايه افكند و رودكي را پرورد. بر باره ي توس نشست و خداوندگار سخن، فردوسي را بر چكاد ِ حماسه نشاند.  در قُباديان و يمگان دره، ناصرِ خسرو ِ ارج شناس ِ "پُربها دُرّ ِ لفظ ِ دري" را بر اورنگ ادب و دانش و فلسفه جاي داد. در بيهق ِ سبزوار، بيهقي را پاسدار تاريخ نگاري ي راستين گردانيد.  در نيشابور خيّام بزرگ را خداوند ِ دانش و فرهنگ كرد. در كوهساران بلند ِ اران و قفقاز، نظامي و خاقاني را مرتبه ي سالاري ي سخن بخشيد. در بلخ، خداوندگار عشق و عرفان را زاد و سپس در قونيِه همدل و همراز شمس تبريزي كرد.  در تبريز قطران و همام  و شمس و ساعدي را پرورد. در شيراز سعدي و حافظ را به تغزّل و ترنّم گويا كرد. در اصفهان، كرانه ي زاينده رود را جمال و كمال بخشيد. در كوهستان البرز، نيما يوشيج  را پيشگام  شعر نو كرد. در تهران، هدايت بزرگ را پرورد و  شاملو، اخوان، سپهري، فرّخ زاد، آتشي  و ديگران ِ گردآمده از گوشه و كنار ايران زمين را رهروان ِ پويا و پايدار ِ راه ِ شعر و فرهنگ  گردانيد.

   اين زبان توانمند و پرمايه كه روزگاري در قلمروي از كرانه ي اقيانوس هند و مرز چين در خاور تا مرزهاي خاوري ي اروپا در باختر و از مرزهاي جنوبي ي روسيّه در شمال تا خليج فارس و مرزهاي شمالي ي  سرزمينهاي عربي در جنوب رايج بود، به رَغْم  ِ همه ي داد و ستدهاي ناگزيرش با زبان عربي و راه يابي ي شمار زيادي از واژه ها و گاه تركيبهاي آن در دستگاه واژگانش، تا به امروز بر بنياد ساختاري ي خود استوار و مستقل و پويا و بالنده مانده و به شايستگي از عهده ي خويشكاري هاي چندگانه ي ويژه و همگاني اش برآمده است.

   توانمندي و استقلال زبان فارسي از زبان عربي ( و نيز ديگر زبانها) سخني نيست كه تنها ما ايرانيان فارسي زبان از سر ِ دلبستگي و مهرورزي مان به زبان مادري بگوييم.  اين "قولي  است كه جملگي برآنند"  و حتّا آگاهان عرب بدان گواهي مي دهند. زنده ياد مُحي الدّين عالم پور روزنامه نگار ِ تاجيك،  در سفري به مصر، از يك استاد ايران شناس دانشگاه قاهره پرسيده بود: " چه شد كه شما مصريان با آن پيشينه ي فرهنگ و تمدّن بسيار كهن خود، از زبان و ادب باستاني تان جدا مانديد و زبان عربي را به منزله ي زبان رسمي ي خود پذيرفتيد؟". استاد مصري در پاسخ گفته بود: " سبب ِ اين امر آن بود كه ما فردوسي و شاهنامه نداشتيم!"

   زبان فارسي با توانايي ي شگفت و بسيار گسترده ي تركيب سازي اش – خواه از تركيب ِ نامها يا نامها و صفتها يا  نامها با حرفهاي افزوده، خواه از پيوستن واژه ها  با "وَند" ها --  داراي چنان پويايي ي خيره كننده و گنجينه ي گرانباري است كه زبان عربي با همه ي دم و دستگاه اشتقاقي اش به گرد ِ پاي آن هم نمي رسد تا چه رسد به اين كه كسي زبان نيرومند فارسي را شاخه اي از زبان عربي بينگارد!  تازه همين زبان عربي به كوشش دانشمندان و زبان شناسان و فرهنگ نويسان ايزاني در درازناي سده ها شكل گرفت و از يك زبان قبيلگي ي اندك مايه به زباني جهاني تبديل گرديد. انبوه وامْ واژه هاي فارسي در عربي كه حتّا به  قرآن نيز راه يافته است (نگا.  آرتور جفري، واژه هاي دخيل در قرآن مجيد، ترجمۀ دكتر فريدون بدره اي، توس، تهران – 1372)، خود يكي از مايه هاي نيروگرفتن ِ زبان عربي بوده است.

   در سده ي اخير زبان فارسي، دگرديسي هاي بسيار يافته و تا اندازه ي زيادي راه كمال پيموده و به گونه اي پختگي و سختگي و فرهيختگي ي نسبي در پاسخ گويي به نيازهاي روز افزون ِ ادبي، فرهنگي و علمي رسيده است و خوشبختانه اين فرايند ِ سازندگي همچنان ادامه دارد؛ هرچند كه هنوز نابساماني هاي بسيار در كار است و كوشندگان راه درازي براي پيمودن در پيش ِ پا دارند.

   در يك جمع بندي ي كلّي،  در نيمه ي پُر ِ بُطري، كاهش تدريجي ي كاربُرد ِ افراطي و بي بند و بار ِ وامْ واژه هاي بيگانه (عربي و غربي) و پرهيز ِ روز افزون از قلمبه گويي و پيچيده نويسي  و كوشش براي جايگزيني ي واژه هاي بيگانه با معادل هايي از تك واژه ها يا تركيبهاي رسا و گوياي فارسي را مي بينيم.  البتّه افراط كاري هاي تندروان و سره نويسان، به اين فرآيند آسيب مي رساند و نه تنها گرهي را نمي گشايد؛ بلكه  كار را به درغلتيدن از سوي ِ ديگر ِ بام مي كشاند.

   امّا در نيمه ي خالي ي بُطري، از يك سو بازماندگان ِ ديرآمده ي منشيان عهد شاه ِ شهيد را مي بينيم كه به چيزي جز همان زبان مُغلق و نفس گير ِ عربي مآب و فضل فروشانه رضايت نمي دهند و از سوي ديگر، به  شيفتگان و خودباختگان در برابر ِ زبانهاي بيگانه ي غربي و به ويژه انگليسي  برمي خوريم كه به دستاويز همگامي با جهان صنغتي و به اصطلاح پيشرفته و متمدّن غرب و درواقع بر اثر ِ ناخويشكاري نسبت به ارزشهاي زبان و فرهنگ ملّي و همرنگ شدن با جماعت، انبوهي از واژه ها و تركيبها و تعبيرهاي بيگانه را در گفتارها و نوشتارهاشان به كار مي برند  و معجون و ملقمه اي پديدمي آورند كه به طنز از آن با عنوان ِ "فارگليسي"  يادمي شود.  درباره ي هر دو نيمه ي بُطري، در گفتاري با عنوان ِ زبان ِ فارسي از آشوب تا سامان به گستردگي و با آوردن ِ شاهد ِ مثالهاي بسيار سخن گفته ام كه در فصلنامه ي الكترونيك واژه، شماره ي 6، پاييز 1384 نشريافته است و نيازي به تكرار درونمايه ي آن گفتار در اين جا نيست. نشاني ي واژه چنين است:

http://www.vajehmagazine.com/

*

   با همه ي اينها،  بايد گفت كه آنچه  به استقلال ساختاري ي يك زبان آسيب مي رساند، بيش از آن كه كاربُرد ِ وامْ واژه هاي بيگانه باشد، بهره گيري از فاعده هاي دستوري ي آن زبانهاست.  به كار بردن ِ شيوه هاي جمع بندي ي واژه هاي عربي  و يا رعايت ِ انطباق صفت و موصوف در حالت تانيث و جز آن (خواه براي واژه هاي عربي تبار، خواه براي واژه هاي فارسي)، از جمله ي اين كارهاي زيانبار و استقلال شكن است كه هنوز نمونه هاي  فراواني از آن را در ميان اهل زبان مي بينيم.

   امّا برداشت و داوري ي قطعي ي نويسنده ي گفتار مورد ِ بحث در نامستقل شمردن ِ و حلّ شده بودن ِ كامل ِ آن در زبان عربي، ادّعايي بي پايه و نارواست و زبان فارسي، حتّا با درگيري در برخي از نابساماني هاي كنوني اش، زباني است مستقل و هيچ رابطه ي ساختاري و دستوري با زبان سامي ي عربي ندارد و آشوبهاي هنوز برجا مانده در آن نيز، با دل سوزيهاي بيشتر و بهره گيري از همه ي گنجايش هاي به كارنگرفته اش، برطرف شدني است.  چُنين باد!

 

* * *

 کانون پژوهش های ایران شناختی