پاسخی به پان‌عربيست‌ها۱:

 

اخيراً در سايت رسمی «خلق اهواز» نوشتاری اهانت آميز نسبت به همه‌ی ايرانيان از سوی راديکاليستی عرب و پيری کانا با نام «ابوفيصل الاهوازی» درج شده است که من‌را بر آن داشت تا با وجود همه‌ی مشغله‌هايی که دارم بدان پاسخی درخور دهم.

البته گرچه پاسخ اصلی آن از سوی هر خواننده‌ی آگاه و بی‌غرضی، نيم‌نگاهی همراه با لبخندی بر لب است و نيز گرچه من معتقدم که آقای ابوفیصل بهتر می‌بود نوشته‌ی خود را به عنوان لطيفه‌ای ناشيانه برای مجلات طنز می‌فرستاد تا بدين وسيله دست‌کم کمی از حقارت‌های تاريخی و فرهنگی اعراب نسبت به ما ايرانيان را بکاهد همان‌گونه که با جعل نام خليج پارس چنين نيز کردند، ليک در راستای شناساندن این چهره‌های بيگانه، بايسته و لازم بود خوانندگان ارج‌مند با گوشه‌ای از افکار و انديشه‌های شرورانه‌ی چنين پليدانی آشنا شوند تا خود به دشمنی اين افراد با ما ايرانيان پی ببرند.

لازم به ذکر است که ما ايرانيان از ديرباز بالعکس برخی همسايگان تندروی عرب خود، مردانگی را سرلوحه‌ی همه‌ی کار خود قرار داده‌ايم و به اصطلاح در برابر آنان از خودگذشتگی و مردانگی کرده‌ايم، اکنون من نيز در اين نوشته می‌کوشم مردانگی را رعايت کنم و واقعيات را بنويسم، بنابراين هر آن‌چه را که می‌نويسم نه خطاب به هم‌ميهن‌های خوزستانی که بی‌شک چون ديگر ايرانيان به ايرانی بودن خود می‌بالند، بلکه خطاب به آن دسته از راديکاليست‌های عربی‌ست که در توهمات خويش غرق‌اند و چيزی را مطرح می‌کنند که اگر به صورت جهانی بيان کنند، جهان به آنان می‌خندد.

پس من بر آن هستم که به عنوان یک جوان ايرانی در چند نوشتار به ايشان پاسخ دهم و البته در اين ميان نيز از همراهی ديگر ايرانيان بی‌نياز نيستم.

 

آقای ابوفیصل الاحوازی نخست می‌نويسد: «در ايامی که در بيمارستان بدليل بيماری ريوی بستری بودم، به نظرات جديدی در مورد عقب ماندگی ايرانيان فرهنگی ايران و ايرانيان رسيدم.و به اين نتيجه رسيدم که اگر من اين قسمت ها و سر فصل ها را در سه قسمت به پايان برسانم، در حقيقت سر خود و دوستان حقيقت‌ مدار را کلاه گذاشته ام.بدليل اينکه عقب ماندگی فرهنگی ايرانيان در حدی از وسعت قرار دارد که نوشتن آن شايد احتياج به سالهای متمادی مطالعه در مورد اين قوم فرومايه دارد!!!»

گرچه نظريه‌پرداز بزرگ و مشهور ما! در خلوت‌خانه‌ی مکاشفات، کمند شوق را بر کنگره‌ی کبريای او انداخته ليکن خود با گذاشتن سه نشانه تعجب(!!!) متعجب است که چنين سخنی را بيان کرده و البته نيز گرچه ايشان با «فرومايه(=پست)» خواندن ايرانيان کينه‌ی نخستين خود را آشکار می‌کند، اما ما ايرانيان سخن ايشان را برای پست و فرومايه دانستن خود و نيز واپس‌ماندگی گسترده‌ی فرهنگی‌مان کافی نمی‌دانيم! ... پس با هم به ادامه‌ی نظريات و کشفيات! ايشان می‌پردازيم:

«ايرانيان در طي سالها جنگ با اقوام ديگر در سرزمينهاي ايشان نكته اي مهم را فراموش
كردند و آن فرهنگ والاي اين اقوام بود.اين فرهنگ هيچگاه كشته نشد,بلكه با طي گذشت
سالها از موضوع حمله ور شدن دولتمردان ايران به اين مناطق,اين اقوام سعي ميكنند كه
فرهنگ خود را حفظ كنند وآنرا از فرهنگ صهيونيستي آريايي پاكيزه نگه دارند.در واقع
همين فرهنگ اقوام تحت ستم زمينه اي را براي شيوع بيماري ماليخوليايي نژاد پرستي و
نظريه موهوم قوم برتر هموار ساخته است.در واقع ايرانيان بدليل نداشتن يك هويت صحيح
و مستند,همواره سعي كرده اند تا با استهزاء  فرهنگ اقوامي نظير عربهاي اقليم
عربستان,بلوش ها,تورك ها,كوردها  و ديگر قوميت ها بپردازند.بطور كلي ميتوان گفت كه
ايرانيان بدليل اينكه احساس ميكنند كه در برابر اعراب ,كردها,توركها,داراي پيشينه
تاريخي نيستند در گامي بيمار گونه و مهلك كه چيزي جز حالت مسري كه بر اثر نداشتن
هويت از طرف اقوامي چون يهوديان به ايشان سرايت كرده,باعث شده است كه آنها ديوانه
وار و بدون هيچ سندي دال بر هويت خود,اعراب و يا يونانيان را عامل تخريب فرهنگ بنامند. تمام مدارکی که در این هزار ساله اخیر از دست دروغگویی بزرگ بنام فردوسی تا دروغگویی دیگر بنام زرین کوب آمده است نشان دهنده خوی اهریمنی و بیمار گونه در ذهن این افراد(=ايرانيان) است که ناشی از نداشتن هويتی راستين است.»

نخستين نکته‌ايی که آقای ابوفيصل الاهوازی هنوز نمی‌دانند! اين است که واژه‌ی "ايرانی" برای تک‌قوم در ايران معنايی ندارد، چراکه مجموعه‌ی اقوام ساکن ايران کنونی شامل آذربايجانی‌ها(=ترک‌زبانان ايرانی و به قول ايشان تورک‌های غير ايرانی)، کردها(و به قول ايشان کوردهای غير ايرانی)، بلوچ‌ها(و به قول ايشان بلوش‌های غير ايرانی)، لُرها و گيلک‌ها و فارس‌ها و خوزستانی‌ها و... همهُ همه با یکديگر معنای ايرانی را کامل می‌کنند و همه زير نام «ملت ايران» قرار می‌گيرند. 

دومين نکته‌ايي که نويسنده‌ی کاشف ما هنوز نمی‌داند، اطلاق جزء به کل است؛ چرا که ايشان مدعی می‌شوند که ايرانيان به دليل اين‌که احساس می‌کنند در برابر اعراب دارای پيشينه‌ی تاريخی نيستند به استهزاء فرهنگی اعراب می‌پردازند.

اما واقعيت کاملاً بر عکس است چرا که پيشينه‌ی تاريخی و فرهنگی ايرانيان بسيار بيش‌تر از اعراب است، در واقع من واقعاً در شگفتم که آقای ابوفيصل الاهوازی چگونه به خود اجازه‌ی رد چنين واقعيتی را داده است؟

درباره‌ی پيشينه‌ی پرشکوه! اعراب و مقايسه‌ی آن با پيشينه‌ی تاريخی و فرهنگی افتخار آميز ايران، می‌توانيم به دوران طلايي‌ايي! با نام عصر «جاهليت» در جامعه‌ی عرب‌های اقليم عربستان اشاره کنيم.

همه‌ی ما می‌دانيم که در 1400 سال پيش، اسلام در جامعه‌ايي برانگيخته شد که به بی‌فرهنگی، عقب‌ماندگی و توحش در ميان ملت‌های ديگر مشهور و زبانزد بود.

از جمله دلايل مهم و يا بهتر بگويم مهم‌ترين دليلی که اسلام را معجزه می‌خوانيم، نجات اعراب از وضع فجيع و شنيع فرهنگی‌شان است. غارت از راه‌های پذيرفته شده‌ی گذران زندگی اعراب بود و آنان در قصيده‌های خود کشتار و غارت ديگران را از سند‌های افتخار خود می‌شمردند تا جايي که قطامی شاعر عرب، ضمن شعری چنين می‌گويد:

«کار ما غارت‌گری و يورش به همسايه و دشمن است، و گاه هم اگر جز برادر خويش کسی را نيابيم او را غارت می‌کنيم.»

آيا آقای ابوفيصل الاهوازی نمی‌دانند فرهنگ نياکان ما در 26 قرن پيش(يعنی دست‌کم 1200 پيش از ظهور اسلام) نسبت به جهان آن دوران، چه جايگاهی داشته؟!

آيا ايشان نمی‌دانند 1200 سال پيش از آن‌که اعراب به اصطلاح از زندگی حيواني خويش به درآیند، زندگی ايرانيان بر سه پايه‌ی «پندار نيک، گفتار نيک، کردار نيک» استوار بوده است. 

ما به راحتی می‌توانيم از نظر پيشينه، به مقايسه‌ی فرهنگی و تاريخی ميان ايران و اعراب بپردازيم و برای اين‌کار بسيار راحت به مقايسه‌ی دوران پيش از اسلام هر دو می‌پردازيم. (البته از آن‌جا که کاشف قصه‌ی ما از فردوسی تا زرين‌کوب همه را دروغ می‌داند به ناچار به پيش از اسلام رو کرده‌ايم):

فی‌المثل منابع فرهنگی ايران در پيش از اسلام در عصر ساسانی عبارت‌اند از دو بخش کتاب‌های مذهبی که دربردارنده‌ی تفسيرهای اوستاست و ديگری کتاب‌های غير مذهبی‌ست که مشتمل است بر انواع علوم و ادبيات از جمله نجوم و اخلاقی و فن موسيقی است که از اين آثار آن‌چه را که به عربی بازگردانده‌اند٬ باقی مانده است يا اصل و ترجمه‌ی آن در دست است.

جرجی زيدان در تاريخ تمدن اسلامی از 20 کتاب تاريخی و ادبی نام می‌برد که آن‌ها را از پهلوی به عربی ترجمه کرده‌اند.

اما از جمله منابع ايرانی که مربوط به جنبه‌ی فرهنگی ايران می‌شود و ذکر آن‌ها در مقام مقايسه با فرهنگ اعراب پيش از اسلام و بررسی پيشينه‌ی فرهنگی نياز است٬ بيان می‌کنيم.

متون دينی عبارت‌اند از: «اوستا که خود بر 5 بخش گات‌ها، داتيک، هاتک مانسريک، يسنه، ويسپَرد، ونديداد، يشت و خرده اوستا که خود مشتمل بر پنج نيايش می‌شده‌ است که شامل: خورشيد نيايش، ماه نيايش، مهر نيايش، اردویسور نيايش، آتش بهرام نيايش. ترجمه‌های پهلوی متون اوستايي، متون پهلوی غير دينی، متون اوستایی شامل نيرنگستان، ويشتاسپ يشت، فرهنگ اوئيم ايوک، اورمزد يشت، بهرام يشت، هادخت نسک، ائوگمه دئخا، چيتک اوستاک گاسان، آتخش نيايش، بخشی از وچرکرددينک، آفريتگان گاهبار، هپتان يشت، سروش يشت‌ها دخت، سيروچک کوچک، سیروچک بزرگ، آوان نيايش، آفريتگان دهمان، آفريتگان گات‌ها، خورشيد يشت، ماه يشت، آفريتگان فرودگان و متون پهلوی شامل دينکرد، بندهش، داستان دينيک، تفسير ونديداد پهلوی، روايات، روايات هيميدا شوهيشتان، وچکرد دينيک، برگزيده‌ی زادسپرم، شکند گمانيک ويچار، شايست و نشايست، دانا و مينوگی‌خرد، رسالات منوچهر، ارته ويراف‌نامک، ستايش سيروچک، جاماسب نامک، بهمن يشت، ماتيگان يوشت فريان، پرسش‌ها و پاسخ‌های اوستا، اندرز آذرباد مهراسپندان، پتيت ايرانيک، يادگار بزرگ‌مهر، پندنامک زرتشت، اندرز اوشنردداناک، واژه‌ای چند از آذرباد مهراسپندان، ماتيکان گجیتک ابالش، ماتيکان سی‌روج، پتيت در گذشتگان، پتيت خود، ماتيکان هفت آذرباد مهراسپندان، پندهايي به مزديسنان، اندرز به بهدينان، ماتيکان ماه فروردين روچ خورداد، ویژگی‌های مرد خوش‌بخت، آفرين هفت امشاسپند، آموزش پدر توسط پدر، ستايش درود، آفرين اردافروش، آشيرواد، آفرين ميزد، اندرز خسرو کواتان، نماز اوهرمزد، نيرنگ بوی دادن، پنج خواسته‌ی روحانيون و ده پند، آفرين وزرگان، آفرين گاهنبار جاشنی، داروکی خورسندی و ماتيکان سی يزدان.»

و متون پهلوی غير دينی عبارت اند از: «ماتيکان هزار داستان(قانون مدنی ايرانيان در عهد ساسانی و مجموعه‌ای است حقوقی حاوی مواد مربوط به حقوق مالی و خانوادگی)، کارنامک ارتخشير پایکان(کتابی تاریخی که در آن رويدادهای تاريخی پس از مرگ اسکندر و چگونگی تاسيس سلسله‌ی ساسانی و نيز دربردارنده‌‌ی مطالب پر ارزشی درباره‌ی پيدايش مناسبات ملوک‌الطوايفی در ايران)، يادگار زريران، خسرو کواتان(اين اثر دو روايت دارد یکی به زبان پهلوی و ديگری متنی است به عربی که از متن پارسی ميانه‌ی آن ترجمه شده است و ثعالبی در کتاب غرر اخبار ملوک فرس و سیرهم آن را آورده است)، فرهنگ پهلويک(دارای 1300 واژه‌ی پهلوی همراه با هزاروش‌های آنان، اين کتاب درباره‌ی هنر نوشتن، اندام‌های بدن، نام‌های فلزات، ميوه‌ها و خوراکی‌ها و... است)، آيين‌ نامه‌ی نوشتن(که حاوی مطالبی است درباره‌ی طرز نگارش نامه به مقامات مختلف)، شهرهای ايران(که در آن از 110 شهر ايران که از قضا آخرين آن‌ها نيز شهر بغ‌داد است که توسط سلاطين ساسانی بنا گرديده است٬ نام برده شده است)، چترنگ نامک یا کتاب شطرنج(در اين اثر آمده است که ديوشرام پادشاه هندوان چترنگ را همراه با هدايايي نزد انوشيروان فرستاد و از او خواست يا چگونگی آن را کشف کند يا باجی بپردازد، بزرگمهر وزير دانشمند انوشيروان آن را کشف کرده و در مقابل نرد را اختراع کرد و تحت همان شرايط برای هندوان فرستاد اما پس از 40 روز آنان از حل آن درماندند و به ناچار مجبور به پرداخت باج شدند)، درخت آسوريک(مناظره‌ايي‌ست ميان درختی در آشور و يک بز درباره‌ی اين‌که کدام‌یک از آنان سودمندتر هستند)، عجايب سرزمين سکستان، خوتای‌نامک يا خداي‌نامه(که در آثار مورخان عرب از آن با نام سيرالملوک نام‌برده می‌شود). 

آيا ايشان نمی‌دانند که حتی غير ايرانيانی چون هرودت مورخ يونانی در سال 484 پيش از ميلاد، توسيديد در سال 460 پيش از ميلاد مسيح، گزنفون در سال 335 پيش از ميلاد، کتزياس در سال 398 پيش از میلاد، دی نن هم‌دوره‌ی فيليپ مقدونی، مان‌تن مورخ مصری معاصر بطليموس در سال 273 پيش از ميلاد، برس منجم بابلی هم‌دوره‌ی اسکندر، پولی‌بيوس مورخ يونانی در سال 212 پيش از ميلاد، استرابون در حدود سال 50 پيش از ميلاد، کرنليوس نيوس 94-24 پيش از ميلاد، تروگ‌پمپه‌‌ی فرانسوی در سال‌های 94-55 پيش از ميلاد، پلين دانشمند رومی متولد سال 23 ميلادی، ديودورسيسلی مورخ قرن اول پس از ميلاد، يوسف فلاويوس مورخ يهودی در سال 307 ميلادی، کنت کورث مورخ رومی در قرن نخست ميلادی، پلوتارک با نام اسلامی فلوطرخسن در سال‌های 120-50 ميلادی، آرين مورخ يونانی، ژوستن در سال‌های 161-138 ميلادی، ازب روحانی مسيحی فلسطينی در سال‌ 340-263 ميلادی، آراتستن در سال‌های 273-192 يونانی، آمين مارسلن در سال‌های 400-330، پروکوپ 560 ميلادی، آگاتی اسکولاستيک، فئوفيلاکت سيموکات، ديون کاسيوس، پوس آنتنی، لاکتانيتوس فيمرميانوس، مالالاس در سده‌ی ششم ميلادی، پروتکتوز در سال‌های 582-558 ميلادی، سبئوس در سده‌ی هفتم ميلادی، موسی خورن در اوايل قرن پنجم، اينانی شيراکسکی در قرن هفتم، بوزنتی در سال‌های 385-320 ميلادی، ويگيشه مولف تاريخ ارمنستان در سال‌های 385-320 ميلادی، لازارپارپ در سال‌های 485- 388 ميلادی، ونينيک، اپت، استيليت در سال 518 ميلادی، آفراآت و هيوئن تسييانگ در قرن ششم ميلادی، (البته آثار فرهنگی که خود پادشاهان ايران از خود به جا گذاشته‌اند نظر منشور افتخار آميز حقوق بشر کورش بزرگ در هنگام فتح بابل و يا قوانين محکم و استوار داريوش کبیر و يا آثاری معماری و فرهنگی مانند پاسارگاد، ايوان مداين و مانند آن، که نشان‌دهنده‌ی فرهنگ حاکم بر ايران می‌بوده‌اند را در نظر نمی‌گيريم)، همه و همه به بررسی فرهنگ، اطلاعات جغرافيايی و پيشينه‌ی دينی و تاريخی به زعم خودشان و متناسب با دنيای کهن درباره‌ی ايران پرداخته‌اند، آن هم در زمانی که اعراب مشغول به خون‌ريزی و کشتار یکديگر و زنده به گور کردن دختران خود بودند.

به عنوان مثال هرودت با اين‌که خود يونانی بود و يونانيان در آن روزگاران لطف چندانی به ايرانيان نداشتند، در 12 قرن پيش از آغاز مبداء تاريخی اعراب! يعنی در سده‌ی پنجم پيش از ميلاد درباره‌ی فرهنگ نياکان ما ايرانيان می‌نويسد:

«ايرانيان از آب دهان افکندن در آب و در رهگذرها و نزد ديگران خودداری می‌کنند. در آب روان دست‌ و رو نمي‌شويند و آن‌را با ناپاکی آلوده نمی‌کنند. ايرانيان به فرزندان خود از 5 تا 20 سالگی آداب نيکوی زرتشتی و به ويژه سواری، تيراندازی و راست‌گويي می‌آموزند. آن‌ها دروغ‌گويي را بدترين عيب می‌دانند و برای آن‌که مجبور به دروغ‌گويي نشوند حتی از وام‌خواستن پرهيز می‌کنند، زيرا که ممکن است شخص وام‌دار به جهتی مجبور به دروغ‌گويي شود. از بزرگ‌ترين ویژگی‌ها و صفت‌های ايرانيان مردانگی، رشادت و دلاوری است.»

و يا گزنفون درباره‌ی فرهنگ ايرانيان می‌نويسد: «ايرانيان همسايگان خود را محترم می‌شمارند. ايرانيان به هنگام راه رفتن چيزی نمی‌خورند. از رشوه‌گيری، دزدی و تصرف در مال ديگران خودداری می‌کنند. از پرخوارگی و شکم‌پرستی پرهيز دارند. شکار را به اعتبار جنبه‌ی ورزشی آن دوست دارند. ايرانيان کودکان خود را در دادگاه‌ها حاضر می‌کنند تا دادرسی را به چشم خود ببينند و با اصول اجرای عدالت و دادگشتری آشنا شوند. همچنين ويژگی گياهان را به جوانان می‌آموزند تا از آن‌چه که سودمند است و از آن‌چه زيان‌آور است بپرهيزند.»

البته پس از اسلام نيز پويايي مردم اين سرزمين در فراهم آوردن دانش و حکمت تغيير نکرد و البته حتی فزونی نيز يافت و دانشمندان بسياری از ان برخاستند، چنان‌که ابن خلدون در اين باره می‌نويسد:

«ان حملة العلم فی الملة الاسلامية اکثر هم العجم» يعنی: «بيش‌تر حاملان دانش در اسلام ايرانيان بودند.» و سپس به حديث نبوی اشاره می‌کند که رسول اکرم فرمود: «لو تعلق العلم باکناف السماء لناله قوم من اهل فارس.» يعنی: «اگر دانش به کرانه‌های آسمان وابسته باشد، گروهی از ايرانيان بدان دست يابند.» 

سومين نکته‌ايي که آقای ابوفیصل الاهوازی نمی‌دانند٬ معنای واژه‌ی «اعراب» است! البته با توجه به اين‌که ايشان خود عرب هستند، آن‌ هم از گونه‌ی عُمَری‌اش! بعيد می‌نمود که ايشان معنای واژه‌ی "اعراب" را ندانند و آن را در نوشته‌های خويش به کار برند و باعث خلق چنين شاهکارهايي شوند! چراکه واژه‌ی اعراب برخلاف معنای مشهورش ميان ما، به معنای «مردم عرب‌زبان» و جمع کلمه‌ی «عرب» نيست، بلکه به معنای «باديه‌نشينان عرب» است؛ زیرا که جمع واژه‌ی عرب، اَعرُب و عُروب است، در نتيجه از خود معنای "باديه‌نشين" نيز به خوبی می‌توان پيشينه‌ی فرهنگی و تاريخی عرب‌ها را با ايرانيان مقايسه کرد! 

آقای ابوفيصل الاهوازی سپس در ميانه‌ی راه به اوج هيجان‌زدگی! روانی ناشی از مکاشفات خويش رسيده و البته در نتيجه‌ی اين هيجان‌زدگی است که همه‌ی مدارک هزار ساله‌ی اخير ايران را از فردوسی بزرگ گرفته تا اديبی فرزانه چون دکتر زرين‌کوب را نشان دهنده‌ی خوی اهريمنی و بيمارگونه‌ی ايرانيان می‌داند!

اما نخست در پاسخ بايد گفت که در پاک‌سرشتی و صاف‌دلی ايرانيان هيچ شکی نيست؛ در اين باره بد نيست که پيش از بررسی مستند اين موضوع، به سخنان قرآن و پيشوايان دين اسلام رجوع کنيم: 

«و لو نزلناه علی بعض "الاعْجَمين" فقراه عليهِم ما کانوُا بهِ مومنين)شعرا ، ۱۹۸ و ۱۹۹) قال الصادق عليه السلام لو نزل القران علی عجم ما امنت به العرب و قد نزل علی العرب فامنت به العجم فهذه فضيلة العجم.»

معنی: «و اگر آن را بر برخى از غير عرب‏زبانان نازل مى‏كرديم، و [پيامبر] آن را بر ايشان(اعراب) مى‏خواند به آن ايمان نمى‏آوردند.)شعرا ، ۱۹۸ و ۱۹۹ ) امام صادق فرمود اگر قران بر عجم (عجم‌ها=غيرعرب‌ها) نازل می‌شد عرب(اعراب) به آن ايمان نمی‌آوردند و لذا بر عرب نازل شد، پس عجم به آن ايمان آورد و اين (ايمان اوردن عجم به قرآن (فضيلت و برتری است برای عجم

فقال امير المومنين عليه السلام انّ النبی صلی الله و اله قال "هؤلاء الفرس حکمأ کرما فقد القوا الينا السلام و رغبوا فی الاسلام" ... پس امير مومنان علی (ع) فرمود: «رسول خدا فرموده‌اند اين ايرانيان حکمايی کريم‌اند پس سلام مرا به آن‌ها برسانيد و به اسلام راغبشان کنيد.»
البته درباره‌ی ايرانيان و ويژگی‌های اخلاقی آنان، در احاديث اسلامی سخن زياد به ميان آمده است، ولی من در اين‌جا به خاطر کم‌حجم‌تر شدن نوشتار و نيز دورنشدن از اصل سخن از آن چشم می‌پوشم
. 

باری؛ در ادامه بار ديگر اين پرسش‌ها از آقای ابوفيصل الاهوازی مطرح می‌شود که اگر ايرانيان دارای خوی اهريمنی و بيمارگونه‌اند، چگونه است که ایرانیان در طول تاریخ، بزرگ‌ترین خدمات را به زبان و ادبیات عرب کرده‌اند و در تکامل نحو عربی و علوم بلاغی کوشش‌های چشم‌گیر کرده‌اند؟

آیا جناب الاهوازی از شاهکار سیبویه پارسی در نحو عربی- که الکتاب نامیده شده- هیچ خبر دارد؟

آیا با کتاب ارزنده «یتیمة الدّهر» اثر «ثعالبی نیشابوری» آشنا است؟

آیا «المفصّل» اثر زمخشری یا «أساس البلاغة» او را دیده است؟

آیا با کتاب «أسرار البلاغة» اثر نفیس «عبدالقادر جرجانی» (گرگانی) در فنّ بلاغت آشنایی دارد و از «دلائل الإعجاز» و «إعجاز القرآن» وی آگاه است؟

آیا از آثار سیرافی شیرازی و ابوعلی فارسی و نجم الأئمه استرآبادی و سکّاکی خوارزمی و قطب‌الدین شیرازی و ده‌ها دانشمند ایرانی دیگر که در زبان و ادب عربی آثار پرباری پدید آورده‌اند، خبری بدو رسیده است؟

اگر اساساً دراین وادی وارد نشده چگونه ادعا می‌نماید که ایرانیان، اهريمن‌سرشت‌اند؟!  و چنان‌چه از این آثار آگاه است، چرا بر چهره حقیقت پرده می‌افکند؟!  

آقای الاهوازی در پايان جمله‌ی خويش، با نادانی تمام! ايرانيان را مردمی فاقد هويتی راستين می‌خواند، اما چهارمين نکته‌ايی که آقای ابوفيصل الاهوازی به عنوان "پیری کانا" هنوز آن را نمی‌دانند! تفاوت ميان «هويت» و «فرهنگ» است. چراکه هويت زيرمجموعه‌ای از فرهنگ است و کاملاً وابسته به آن. در اين باره، ايران را که مرتبط با مبحث مورد نظر ما است را مثال می‌زنيم؛

با چيرگی اعراب بر ايران به جز در اوایل دوران اسلامی، عملاً هويت ايرانی از ميان رفت و ديگر عنصر خاصی که نمودار تمام عيار و کلان هويت ايرانی باشد، بر جای نبود و از آغاز برآمدن دين، دولت و قلمروی ملی و ايرانی توسط طاهريان در خراسان و سپس سامانيان، صفاريان و ديگر سلسله‌هايی چون آل‌بويه و آل‌زيار، و برچيده شدن دوباره‌ی هويت ايرانی در فاصله زمانی ميان چيرگی ترک‌نژادان غزنوی، آل افراسياب، غوريان، سلجوقيان و خوارزمشاهيان و سپس سلطه‌ی مغولان بر ايران و گذراندن دوره‌ی ايلخانی بزرگ و کوچک و تيموری و سپس برآمدن دوباره‌ی هويت ايرانی در عصر صفوی و احيای دوباره‌ی دين و دولت و قلمروی ايرانی در اين عصر، تسلط هويت ايرانی را دارای فراز و نشيب کرده است.

اما فرهنگ ايرانی اعم از زبان، رسوم اجتماعی و مانند آن، علاوه بر پذيرش تدريجی اسلام طی چندصد سال، از همان آغاز چيرگی اعراب بر ايران در ميان "توده‌ی مردم" در همه‌ی اين اعصار همواره پابرجا بود و اين خود به سبب فرهنگ والا و عظيم چند هزار ساله‌ی ايرانی بود، در واقع همين عامل باعث شد که ايرانيان همراه با فرهنگشان نه تنها برعکس مصريان، سوری‌ها و ديگر ملل مغلوب اعراب در فرهنگ ذوب‌کننده‌ی اسلام ذوب نشدند، بلکه با آن به تبادل فرهنگی پرداختند و بدين وسيله به صيقل‌دادن خود پرداختند و در واقع فرهنگ ايرانی خود به تنهايي عاملی بود تا همه‌ی يورش‌گران به مردم نجيب ايران، در آن حل شدند، مثلاً تيمور برای فرزند خود نام ايرانی شاهرخ را برگزيد و فرزندانش در نسل‌های بعد از نظر فرهنگی ايرانی شدند، در نتيجه با اين‌که در همه‌ی اين دوران هويت ايرانی پابرجا نبود اما فرهنگ ايرانی بسان ديواری پولادين از نابودی هويت ايرانيان جلوگيری کرد تا زمانی هويت ايرانی بار ديگر در زمان صفويان احياء شد.

هم‌اکنون نيز ايرانيان دارای فرهنگی هستند استوار، تثبيت‌شده و ویژه‌ی خود با نام "فرهنگ غالب ايرانی – اسلامی" که از مستند و راستين بودن آن سرچشمه می‌گيرد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گيرش‌گاه‌ها:

1-      قرآن کريم، سوره‌ی شعراء، آيات 50، 198 و 199 و سوره‌ی نحل، آيات 58 و 59

2-      تفسير الشيخ الاجل علی بن ابراهيم القومی احد مشايخ الکلينی

3-      سفينة‌البحار و مدينة‌الحکم و الاثار، تاليف حاج شيخ عباس قومی، برگ 164، باب عجم

4-      تاريخ هرودت، ترجمه‌ی وحيد مازندرانی

5-      تاريخ ده‌هزارساله‌ی ايران، تاليف استاد عبدالعطيم رضايي

6-      شناسايي منابع و مآخذ تاريخ ايران، ج1، دکتر عزیزالله بيات

7-      بينش اسلامی سال دوم دبيرستان!

9-      تاريخ عرب، ص36

10-   تمدن اسلام، تاليف جرجی زيدان، ترجمه‌ی جواهر کلام، ج3، ص 154