سرور آرین
اولادقباد
پژوهشهایی
بسیار ژرف در
تاریخ ایران
بویژه
تقسیمات
استانی و تاریخچه
های استانها در
تارنگار
وزینشان نگاشته
و درج نمودند:
به یقین با
گردآوری این
همه اسناد و
نوشتن این همه
مطلب
آموزنده،
ایرانیان از
بخشهایی مهم
اندر تاریخ
کشورشان آگاه
میشوند.
از سرور آرین
عزیز صمیمانه
سپاسگزارم که
اجازه دادند
که این مطالب
نیز در اینجا
نصب شود.
چهار بخش
ایران زمین در
نوشته های
پارسی میانه و
اوستائی :
در زمان
ساسانیان
کشور ایران به
چهار بخش ،
بهر کرده
بودند، که هر
یک از این بخش
ها یک کست
(کوست) می
نامیدند، که
روی هم به آن چهار
کوستیک می
گفتند ، کست
یا کوست(Kust) به مفهوم
طرف . سوی .
ناحیه . حومه .
ایالت. در
فارسی نو، گشت
.(1)
در نامه ها و
نبشته های که از
گزنداهریمنی
و بدزمانه و
یورش تازیان و
مغولان
برکنار مانده
اند،و به خط و
زبان پهلوی یا
اوستائی می
باشند به
نامهای
(چهارسو)
اشاره شده است
. البته نباید
از یاد برد که
بیشتر این
نبشته ها
درباره ی امور
دینی می باشد،
و باید افزود
که خط اوستائی
را دین
دبیره و خط
پهلوی را هام
دبیره یا آم دبیره می
نامیدند.(2)
متن پهلوی که
از آن دونسخه در
دست است ، یکی
بنام بندهش
ایرانی یا
بندهشن بزرگ و
دیگری بنام بندهشن
هندی یا
بندهش کوچک است.
به این نوشته زندکاسی یا
زند
آگاهی هم
گفته می شود.(3)
در این نامه
پهلوی
،درباره نام
های (چهارسو) چنین
آمده است:
"بر این
اختران چهار سپهبد(سپاهبد)
به چهار کوست
گماردو
سپاهبدی بر
این سپاهبدان
گمارد.(و) بس
بیشمار ستاره
نامدار به
کوست کوست(و)
جای جای گمارد
به هم
زوری(و)نیرو
دهندگی این
اختران.(4)
چنین گوید که تیشتر(Tistar)سپاهبد
خورآسان. (5)
1.*سدویس (sadvés) از
سپاهبد
نیمروچ و
یکی از اختران
دوازده گانه.
سهیل
والدبران نیز
بدان گویند.(6)
گيگر دانشمند آلمانی
امکان میدهد
که
ستویس(سدویس)
یکی از ستارگانبرج
نسرالواقع
باشد.دارمستتر
به ثریا حدس
زده است. گمان
بارتلمه به
دبران رفته
است(7).
2.*ونند(Vanand)سپاهبد
خوروران از
اختران
آسمانی،نسرواقع(یشتها،ج1،ص
327)سپهبد
ستارگان ثابت
در مغرب.در
ونندیشت از
ونند چنین یاد
شده است:
"ستاره
مزداآفریده ی
پاک و (رد)
راستی،ونند
نيرومند
درمان بخش را
نام برده
خواستار
ستائیدنیم،
از برای
پایداری کردن
به ستیزه ی
خرفستران.(جانوران
وحشرات زیانکار
و زیانبخش و
موذی) بسیار
بدو زشت اهریمنی
که بایدیکسره
از میان برد.(8)
3.*هفتورنگ
(haftorng) سپاهبد
اپاختر .از
اختران. نگاه شود
به واژه نامه
بندهش،ص
15،بنات النعش
،یا خرس بزرگ(ursamajor)
هپتوایرنگ در
اوستا بمعنی
دارنده هفت
علامت و نشانه
است...بگفته زمخشری
در مقدمة
الادب این
ستاره را نیز
در فارسی(هفت
برادر)گویند.
بویژه وظیفه هفتورنگ
بسیار دشوار
است، چه
سپهسالاری
شمال با اوست.
همان سوئی که
در آئین مزدیسنا
شوم و نامبارک
و بدیمن شمرده
است. دوزخ در
سوی شمال واقع
است،و شمال
مسکن دیوها و پریها
و جاویدان
است. تمام
بلایا و سختی
ها از شمال
متوجه ایران
می گردد.(9)
در زبان های
اروپائی تیشتر را سیرییوس (sirius) می
نامند.(10)درباره
تیشتر و نبرد
او با دیو
خشکی در
افسانه های ایران
باستان
داستان شیرین
و دل انگیزی
وجود دارد که
منبع اصلی آن
اوستا و نوشته
های پارسی
میانه است.
باید افزود
که ، در برابر
هر یک از این
سپاهبدان که
خود ایزدی
بشمار می روند،
و در دانش
ستاره شناسی
بدان ثوابت
گویند،
سیارات يا
اباختران
قرار دارند که
ستارگانی
اهریمنی اند.
همانگونه که
به سیارات
اباختران
گویند،ثوابت
نیز اختران یا
روشنان می
گویند،و
بنابر روایات ایران
باستان این دو
دسته با هم در
نبرد و ستیز
بودند.
یکی دیگر از
نبشته های
پارسی میانه: گزارش
شتربگ و نهادن
وینر دشیر است
که بیشتر به
گزارش
شطرنج شناخته
می شود.
در بند 26 این
نبشته پهلوی ،نام
(چهارکوست)
بروشنی بیان
شده است:
"
چهار،آنگونه
همانند کنم که
چگونه چهار
آمیزش مردم از
اوست. پس چهار
سوی گیتی
خوراسان و
خوربران و
نیمروچ و
اپاختر".(11)
دفتر دیگر
بنام شهرستانهای
ایران یا شترستانهای
ایران می
باشد،ودرآن
نیز
از(چهارکوست)
نام برده شده
است . این نامه
که بزبان و خط
پهلوی است،نبشته
ای است درباره
ی نام های جغرافیائی،
که شامل شرح
بنا و جایگاه
عده ای از
شهرهای بزرگ
می باشد . این
نامه یکی از
بازمانده های
نبشته های
زبان ساسانی
می باشد که
دارای 880 واژه
است وبعدها
نیز مطالبی
چند برآن
افزوده اند.
آخرین تاریخ
نگارش و
افزوده های آن
حدود سال
هشتصد میلادی
می باشد.(12)
در زیر تنها
به نام برخی
از شهرهای
مربوط به هرکوست
اشره می کنیم:
1. کوست
خورآسان:
سمرقند،بلخ
درخشان(بلخ
بامی) خوارزم،مرورود،مرو،توس،پوشنک،نیشابور،قائن،گرگان(دهستان)،
کوش.
2. کوست
خوربران:
تیسفون،
نصیبین،اورهه
(ادسا)،بابل،
هیرت (الحیره)،همدان
،نهاوند و
مهرگان کدک
ماسپذان و...
3. کوست
نیمروز:
کابل،رخوت(اوستائی
هرخویتی،پارسی
باستان هرخویتش)،بست،فراه،زابلستان،زرنگ،کرمان،به
اردشیر،استخر،دارابگرد،به
شاپور،گوراردشیر
خوره،توزک،هرمزد
اردشیران و ...
4. کوست
آتورپاتکان.(آذرپادگان=
آذربایجان)،شهرستان
وان،گنجه،
آموی
(تبرستان).ری ....
در
پایان باید به
این نکته توجه
کنیم،که همبستگی
نزدیکی با این
پژوهش دارد،و آن
نام هفت کشور
یا هفت اقلیم
یا هپوکرشور
می باشد که هم
در نبشته های
زمان ساسانی وهم
در نوشته های
پس از آن دوره
بکار رفته است.
نام هفت کشور
(هپتو کرشور) (Haptokarsvar) در
زبان اوستائی
بدین گونه
است:
1.خوانيرث(Xvaniraөa) 2.ارزهی
Arәzahi )) 3.سوهی(Savahi) 4.فردذشفو(Fradaδafsu)
5.ویدذفشو(Vidaδafsu) 6.واوروجرشتی(Vourujarsti) 7.واوروبرشتی(Saptadvipa) .
درخوریادآوری
است که در
زبان سنسکریت
هم ، نام هفت
کشور(سپت
دویپ)
آمده است و
بخوبی گویای
آن است که بخش شدن
زمین به هفت
بهر نزد
ایرانیان
وهندوان هردو
از یک آبشخور
وخاستگاه
بوده است.
(نزد
هندوان بجای
کرشور(کشور)
دویپ آمده و
این واژه مرکب
است از دوی (dvi)
و آپ(ap)لفظا
میان دوآب،
یا سرزمینی که
میان آب جای گرفته
یا (آبخست=
جزیره)،بجای
خوانیرس(خنیرس)،ایرانیان،
نزد هندوان (جمبودویپ)(jambudvipa)آمده
و آن میان شش
(دویپ)دیگر
جای گرفته
است. شش دویپ
دیگر در سنسکریت
چنین خوانده
شده است
پلکش(Palksha)
شلمالی(shalmali) کوش(kusha)
کرنچ(Kraunca)
شک(Shaka)
پوشکر(Pushkara)
وگرادگرد این
هفت دویپ را
هفت دریای
سمودر (Samudra)
بزرگ در
برگرفته است. (13)
***** *****
***** *****
چهارسو و
نگرش کوتاه بر
تاریخ
وجغرافیای
تاریخی(حسین
شهیدی)
1.فرهنگ
پهلوی،فریدون
فره وشی،تهران،دانشگاه
تهران،چاپ
دوم،1352،ص274. و واژه
نامه
بندهش،مهرداد
بهار،تهران،ابن
سینا،1343،ص 243.
2.الفهرست،محمدبن
اسحاق این
ندیم،ترجمه ی
م.رضا
تجدد.تهران،ابن
سینا،1343،ص22/4.
3.بندهشن
ایرانی،چاپ
عکسی از روی
نسخه شماره 1(TD1).تهمورث
دینشاه.تهران،بنیاد
فرهنگ
ایران،بدون
تاریخ
انتشار.مقدمه
از ماهیار
نوابی.همچنین
نگاه شودبه
مقدمه واژه
نامه بندهش.
4.بندهش
ایرانی،ص4/23 .
5.تيشتر.از
اختران. ایزد حامی
آب(واژه نامه
بندهش ص 163) تیر یا
شباهنگ یا
شعرای یمانی.
و در فرهنگ ها
بمعنی فرشته
باران ضبط شده
است.
6. واژنامه
بندهش،ص 198.
7.یشتها،ج1،ص 327.
8. فرهنگ ایران باستان،پوردادد،بخش
نخست،تهران،دانشگاه
تهران،چاپ
دوم،2536،ص19)
توضیح آنکه،این
بندیادشده از
ونندیشت،تنها
بازمانده ی
ونندیشت می
باشدکه با
اندکی تغییر
در یشتها،ج2،ص
358 آمده است.
9. یشتها.ج1.ص328
ومینوی
خرد،ترجمه
احمد
تفضلی.تهران،بنیاد
فرهنگ ایران،1354،ص
66.
10.
یشتها، ج 1، ص 324/5
11. متن های
پهلوی،دستور جاماسب
جی،منوچهر
جی،جاماسپ
اسانا. جلد
اول ودوم در
یک مجلد. با
مقدمه ای از
بهرام گورانکلساریا،ودیباچه
ای از ماهیار
نوابی .تهران،بنیاد
فرهنگ
ایران،بدون
تاریخ
انتشار،ص 118.
12. شهرستانهای
ایران در نوشته
های
پراکنده،صادق
هدایت،تهران،امیرکبیر،چاپ
دوم،1344. همچنین
زبان وادبیات پهلوی.
ج.تاوادیا.ترجمه
س.نجم
آبادی.تهران،دانشگاه
تهران،1348،ص3.2 به
بعد.
13. گزارش
ابراهیم پورداود.تهران.ابن
سینا.1343،ص 115 به
بعد.
بروجرد
(وروگرد-بروگرد)
بروجرد
شهريست در
شمال شرقي
استان
لرستان، ميان
شهرهاي خرمآباد،
درود، اراک،
ملاير و
نهاوند.
پيشينهي
زندگي در اين
شهر در سنجش
با بخشهاي
غربي و مياني
لرستان کمتر
است ولي
يادبودهايي
از دورهي
کاسي بهدست
آمده که همزمان
با يافتههاي
باستاني از
"غار گيان"
است.
شهر
بروجرد از
شهرهاي کهن
ايران است که
در دورهي
ساساني با نام
"بروگرد"
شناخته ميشده
است و بناي آنرا
به پيروز
ساساني نسبت
ميدهند.
برخي
بروجرد را با
توجه به گويش
بومي و لري آن(وورييرد
و و ِروگرد) از
ساختههاي
"ويرو"
شاهزادهي
اشکاني
دانستهاند.
ما
دربارهي
«ويرو، از
شاهزادگان
اشکاني که در
گوراب، يکي از
18 ايالت نشين
ايران حکومت
داشته و
ساختمانهايي
بر اين شهر
افزود و روي
اين قسمت يکي
از نامهاي
اين شهر را
ويروگرد ضبط
کردهاند و و
ِروگرد مخفف
آن است.». از
پژوهشگر و
نويسندهي
گرانمايه
آقاي دکتر
شهيدي نقل شده
که: بروجرد
تغيير يافتهي
ويروگرد است و
ساخته شدهي
ويرو،
شاهزاده و
حاکم اشکاني
که در گوراب
نهاوند حکومت
داشته است.» و
نگفته نماند
که تلفظ لري و
روستايي يا سيلاخوري
و ِروگرد
نزديک به همين
صورت ويروگرد
است.
صورت
تلفظ بومي نام
بروجرد يعني
وورييرد/Vuriyerd نيز
مشمول همين
حکم است چراکه
منحصر يه فرد
است و صورت
مشابه ندارد.
در
گذشته بروجرد
از شهرهاي
آباد و مهم
بوده و گاه
فرمانداري
جداگانه و گاه
مرکز استان
لرستان و خوزستان
بوده است.
پراکندگي
جغرافيايي
گويش لري سبب
وحود شاخههاي
گوناگوني شده
است که گويش
بروحردي نيز
يکي از آنهاست
با مجموعهي
تفاوتها و
شباهتها و
ويژگيهاي
منحصر به فرد
خود.
گويش
بروجردي را از
گويشهاي
زيرشاخهي
لري دانستهاند
و در بيشتر
بنمايهها،
از آن زير نام
شاخهايي از
زبان لري نام
برده شده است.
اما آنچه
آشکارست اين
است که ميان
گويش بروجردي
و گويش ديگر
بخشهاي
لرستان(که لري
ناميده ميشود)
تفاوتی وجود
دارد، و اين
گويش بيشتر از
لری به پارسی
نزديک است. و
البته برخلاف
لري که سنگين
و بيشوخيست،
گويش بروجردي
تا اندازهايي
شوخگونه و
ساده است و
شگفت آنکه
اين ويژگي با
خيم و خوي
مردم بروجرد
همانندي
بسيار دارد که
بيشتر مردمي
رامشگر و شوخ
هستند.
نوشتههاي
زير بر پايهي
پارهايي از
بنمايههاي
تاريخ اسلام
هستند که از
آن برخي نکات
را دريارهي
بروجرد درمييابيم.
در
فرانمون زندگاني
عمر و گشايشهاي
مسلمين، نمود
پرواپذيري هم
به نام بروجرد
شده است:
«و
أرسل "سعد"
وفداً من رجال
إلي "بروجرد
الثالث" ملک
الفرس؛ ليعرض
علي أو
الاسلام علي
ان يبقي في
شهبانو و
يخيره بين ذلک
أو الجزيه أو
الحرب»
بر
پايهي نوشتهي
بالا، سعد يکي
از مردانش را
به سوي
"بروجرد سوم"
در سرزمين
فارس(ايران)
ميفرستد تا
اسلام را بر
مردم آن
سرزمين
وانمايد. و سه
پيشنهاد يه
آنان دهد: يا
اسلام پذيرند
يا جزيه دهند
و يا بجنگند.
«ولکن
الملک الوفد
بصلف و غرور و
أبي إلا الحرب،
فدارت الحرب
بين
الفريقين، و
استمرت المعرکهي
اريعه ايام
حتي أسفرت عن
انتصار
المسلمين في
القادسيه، و
مني جيش الفرس
بهزيمه
ساحقه، و قتل
قائده رستم، و
کانت هذه
المعرکه من
أهم المعارک
الفاصله في
التاريخ
الاسلامي،
فقد إعادت
العراق إلي
العرب
والمسلمين
فأن خضع
لسيطره الفرس
قروناً
الطويله، و
فتح ذلک النصر
الطريق أمام
المسلمين
للمزيد من
الفتوحات»
ليک
مردم آن کران
با سريلندي در
برابر اين پيشنهادها
ايستادند و
ترسي از جنگ
نداشتند. پس
جنگ درگرفت و
تا چهار روز
ادامه يافت.
اين پيروزي در
تاريخ اسلام
بسيار ارزشمند
بود چراکه
زمينهساز
پيروزيهاي
آيندهي
مسلمانان شد.
«بعد
هزيمه الملک
الفرس من
"المدائن"
اتجه إلي
"نهاوند"...
فارس عمر
جيشاً کبيراً
بقياده
النعمان بن
مقرن علي تارک
أربعين ألف
متقاتل فاتجه
إلي نهاوند، و
دارت معرکه
کبيره انتهت
بانتصار المسلمين
و الحاق هزيمه
ساحقه
بالفرس، فتفر
قوا تشتت
جمعهم فهذا
النصر العظيم
الذي أطلق علي
هذا "فتح
الفتوح"».
پس
از گريز فرمانرواي
ايراني
مدائن،
تازيان به سوي
نهاوند شتافتند
... عمر لشکري
بزرگ به رهبري
نعمان پور مقرن
گسيل داشت و
جنگ بزرگي
درگرفت که در
پايان به
پيروزي
مسلمانان
انجاميد.
از
نوشتههاي
بالا مطالب
چندي برداشت
ميشود:
1-بروجرد
دستکم در
دوران ساساني
هستي داشته
است.
2-اينکه
به گونهايي
ويژه نمايندهايي
به بروجرد
رفته نشان ميدهد
که بروجرد در
زمان
ساسانيان
شهري بزرگ و مهم
بوده و گويا
از فرمانداريهاي
ايرانيان
بوده است.
3-با
نگرداشت
تبديل گ به ج
در ميان
تازيان، در مييابيم
که نام آن در
اصل وروگرد يا
بروگرد بوده
است.
4-بر
پايهي نوشتههاي
موجود بروجرد
در آن بخشي از
ناحيهي ماهنهاوند
بوده که خود
ماهنهاوند
داراي دو
سامان بروجرد
و نهاوند بوده
است.
5-واژهي
"الثالث" يا
سوم پس از
بروجرد ميتواند
پرواپذير
باشد. ميتوان
چنين انگاشت
که در آنزمان
چندين بروجرد
بوده که با
شماره از هم
جدا ميشده
اما اين
احتمال
پذيرفته نيست
زيرا تاکنون
نام هيچ جاي
ديگري چون
بروجرد در بنمايههاي
تاريخي ياد
نشده است.
احتمال
ديگر اين است
که بروجرد در
آن زمان ساماني
بزرگ در ايران
بوده(براي
نمونه يک
استان) که بخشهاي
گوناگون آن
برپايهي
شماره از هم
جدا ميشدهاند.
بايستهي
يادآوريست
که در پارهايي
از زمانها
بروجرد مرکز
استاني به نام
ايالت ثلاث(سه
گانه) يا
شهرهاي سه
گانه بوده که
بروجرد در زمان
قاجار،
بروجرد و
نهاوند و
ملاير کنوني
را شامل ميشده
است. شدنيست
که در گذشتههاي
دورتر و در
زمان پيش از
اسلام نيز
چنين بوده
باشد.
ظاهراً
نخستين باري
که نام بروجرد
به صورت بروگرد
آمدهست در
حدودالعالم
من المشرق الي
المغرب است کهنترين
متن فارسي
موجود و
پرمايهترين
کتاب
جغرافياي
جهان تا اواخر
عهد مغول و حتي
پس از آن به
شمار ميرود.
در اين کتاب
که در سال 372 ه.ق
تأليف شده
است، در فصل
«سخن اندر
ناحيت جبال و
شهرهاي وي» که
از سپاهان در
شرق آغاز ميشود
و پس از سير به
سمت غرب، رو
به شمال مينهد
و به کاشان
پايان مييابد،
آمده است:
«بروگرد(در
اصل: بروکرد)
شهرکيست خرم
و يا نعمت (که
از) وي زعفران
نيک خيزد.
ابن
حوقل گويد:
«بروجرد شهريست
پر نعمت. ميوههاي
آن به کرج ابيدلف
برده ميشود.
در بروجرد
زعفران رويد.
در اللباب
آمده است که:
بروجرد شهريست
با رودها و
درختان
فراوان. از
بلاد جبل است در
هجده فرسخي
همدان. »(ص 483)
حمدالله
مستوفي به
دليل خدمت در
ديوان استيفا
و دسترسي به
اطلاعات ديواني(اداري
و مالي)
نخستين مولف
است که آگاهيهاي
نسبتاً دقيق
دربارهي
بروجرد به دست
داده است. به
نوشتهي او
«بروجرد از
اقليم
چهارم(کوهستان)
است و شهر
بزرگ طولاني.
و درو دو جامع
عتيق و حديث
بوده است. آب و
هوايش وسط(=ملايم)
است، و شرابش
نيکوست و درو
زعفران بسيار
بُوَد»
امير
تيمور لنگ
چندبار از
بروجرد
گدشته، و در واقع
به آنجا يورش
برده است.
نخستين بار در
سال 788 که به نوشتهي
حبيبالسير
«با لشکر به
جانب لر کوچک
در حرکت آمد،
وروجرد را از
جهات و اموال
مجرد کردند و
خرمآباد را
غمکده
گردانيدند».
بار ديگر در
سال 789 و بار
ديگر در سال 795
و بارهاي
ديگر.
در
واقع تيمور و
فرزندان و
اميرانش در
همهي سالهايي
که در ايران و
بهويژه در
غرب کشور
گذراندند
کاري جز کشتار
و غارت
نداشتند.
مثلاً به
نوشتهي تاجالدين
شهاب يزدي در
جامع التواريخ
حسني، که در
فاصلهي سالهاي
855 تا 857 ه.ق در
احوال
بازماندگان
تيمور تاليف
شده است،
سلطان سکندر
«هر سال به
وروجرد و خرمآباد
و نهاوند و
لرستان بزرگ و
کوچک رفتي و
همهي آن
حوالي، تا در
بغداد و کوه
بيستون و
الشتر و مجموع
آن حوالي
ايلغار نمودي»
(ص24)
و
نگفته پيداست
که ايلغار
تعبير
محترمانهي
غارت و چپاول
است، که البته
به طور تصادفي
انجام نميگرفته
بلکه به صورت
عادت و سنت در
آمده بوده است.
هرچند
که "تاريخ
بروجرد" به
معناي واقعي
کلمه موضوع
نگاشتهايي
جداست، اما
نميتوان از
بروجرد – در هر
مقولهايي که
باشد -
سخن گفت و از
طبيعت زيبا و
دلانگيز آن و
بهويژه
"بهار" و
"ارديبهشت"
آن ياد
نکرد.مردم
بروجرد از
گذشتههاي
دور تا کنون
قدر طبيعت و
بهار آن را ميدانستهاند
بيآنکه
نيازي به بيان
آن احساس
کنند.
با
اين حال
تقريباً همهي
بيگانگاني که
به بروجرد
رفتهاند و
اثر نوشتهايي
از خود به جا
گذاشتهاند،
صادقانه و به
درستي طبيعت
بروجرد را ستودهاند،
و از روي عقل و
عدل آن را "دار
السرور" لقب
دادهاند. اما
از آنجا که
بازگوکردن
همهي آنها
از حوصله و
گنجايش اين
گزارش خارج
است در اينجا
تنها به ذکر
چند نمونه
اکتفا ميکنم
و البته
ناگفته
پيداست که مشت
نمونهي
خروار است:
استاد
حسين حزين، در
فصلي با عنوان
«چند قطعه شعر
در تعريف
شهرستان
بروجرد»(ص36 تا 46)
اين بيت معروف
را به نقل از
ميرزا حبيب
قاآني آورده
است:
«گرچه
سپاهان بهشت
روي زمين
است//ليک
نيرزد به يک
بهار بروجرد»
مسعود
ميرزا، معروف
به ظلالسلطان،
پسر بزرگ
ناصرالدين
شاه که ساليان
دراز حکمران
بلامنازع
نيمي از ايران
بود و چند
سالي هم جکومت
بروجرد به
قلمرو اش
افزوده شد، در
سال 1298ه.ق سفري
از اصفهان به
گلپايگان،
اراک، لرستان
و خوزستان
کرد، که تفصيل
آن در خاطرات
او درج شده است.
او
دربارهي
بروجرد نوشته
است:
«به
بروجرد وارد
شديم. شهر سبز
حضرت سليمان
–که جزو
افسانههاست-
همين بروجرد
است. تقريباً
شباهت بسياري به
شهر شيراز
دارد، در کنار
رود کوچکي که
از مغرب به
مشرق جاري
است. شهر در
ميان تلال و
جبال واقع
شده، و اين
تلال به درجهايي
قشنگ و سبز و
خرم و نمايان
است که مافوق
ندارد. چشم
بيننده از
نظارهي او
سير نميشود.
پيرامون شهر
باغات بسيار
دارد، مشهور
به تکايا...بسيار
زيبا و
تماشاييست.»
و
بالاخره مرشد
بروجردي،
شاعر نامدار
عصر صفوي، که
بخش عمدهي
زندگياش را
در قندهار و
دکن گذرانده و
در 1030 ه.ق
درگذشته است
در وصف زادگاه
خود شعري دارد
که 3 بيت آن به
نقل از تذکرهي
ميخانه اين
است: «خوشا فصل
بهاران
بروجرد//خوشا
احوال ياران
بروجرد – کشد
نور تجلي پرده
بر رخ//
ز
شرم گلگذاران
بروجرد – دواي
درد انفاس
مسيح است// دم پاسخگذاران
بروجرد.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
1-
جغرافياي
تاريخي
بروجرد، ع.
روحبخشان
2- واژهنامهي
گويش
بروگردي(پژوهشگر:
سعيد اسدي،
ويراستار:حامد
قنادي) از
تارنماي
پارسي سره
3-
تارنگارهاي
"شعر معاصر بروجرد"
و "بروجرد
سيتي"
4-
الفاروق عمر:
د.محمد حسين
هيکل – دارالعارف
بمصر –
القاهره – 1977
5-
المعارف:
عبدالله بن
مسلم بن قتيبه
الدينوري –
تحقيق: د.ثروت
عکاشه –
دارالمعارف بمصر
– القاهره- 1969
6- مناقب
اميرالمومنين
عمر بن الخطاب
– ابوالفرج
عبدالرحمن
الجوزي –
تحقيق: د.علي
محمد عمر -
الهيئه المصريه
العامه
للکتاب –
القاهره 1420 ه. 2000م
7- غلامرضا
مولانا،
تاريخ
بروجرد1/9
8- تاريخ
گزيده و نزههالقلوب،
ص70
9-
خاطرات ظلالسلطان،
2/589 و 590
10- تذکرهي
حسين حزين، ص60
*******
دانستنيهايی پيرامون
لرها
1-تاريخچه
و نژاد:
چيزی که واضح
و روشن است
،اينست که
بررسيهاي زبان
شناسي و
فرهنگي، نشان
دهنده
پيوستگي قومي
لرها با ديگر
اقوام ايراني
به ويژه شعبه
پارسي است. لران
قديمي ترين
قبايل آريايي
ايران زمين مي
باشند که از
روزگاران کهن
در نواحي غرب
وجنوب غرب و
در امتداد
دامنه هاي
زاگرس ساکن
بوده و هستند .
لران بازماندگان
شاخه ای از
نژاد آريا
بنام کاسيان
هستند که بين
هزاره سوم و
اول پيش از
ميلاد به
هنگام مهاجرت
اقوام آريايي
شعبه اي از
اين اقوام
موسوم به
كاسيها به
لرستان آمدند
و با بوميان
منطقه در
آميخته و بدين
ترتيب نژاد
تازه اي پديد
آمد كه بعدها
به لر شهرت
يافتند.(1)
قوم کاسی :
و لرستان در
دوره کاسی ها
کاسيان
قبل از مادها
وپارس ها از ارتفاعات
قفقازيه و
آذربايجان
به جنوب غربی
ايران روي
آوردند ولی در
ابتداي امر در
نواحي درياي
مازندران
سکونت کردند
ونام خود را
به اين دريا
دادند وآنرا
دريای
کاسپی يا کاشی
ناميدند و اين
دريا در
اصطلاح
اروپاپی بنام
دريای کاسپين (Caspian)
شهرت
دارد.استرابون
(Strabon)
مورخ يونانی
نقل کرده که
اقوام کاسووا
در ابتدای
مهاجرت خود در
کناره دريای
کاسپين سکونت
نمودند ونام
خود را به اين
دريا دادند.افراسياب
تورانی طبق
اوستا
برای دست
يافتن به فر
کيانی در اين
دريا فرورفت
ونااميد
برگشت و ديگر
دريای وورو
کاش (Vouro-kasha) می
باشد.
دارمستتر
در توضيح از
اين واژه
معتقد شده که
وورو
مخفف فراخ
است وهر دو
پهلوی و فارسی از يک
ريشه می
باشند.بنابراين
اين واژه
ووروکاش
بمعنی دريای
فراخ وبزرگ
کاشی ودريای
کاسپين مي
باشد. واژه
کاشی در کتيبه
های بابلی به
عبارت کاسی يا
کاسپی آمده
واقوام کاسی
(کاشی)در زمان
مهاجرت
بتدريج در
شهرهای کاشان
وقزوين نيز
سکونت نمودند
ونام خود را
بر اين دو شهر
داده اند.(2)
اين قوم
كه همزمان و
به موازات
عيلاميها بر
بخشهايي از
لرستان تسلط
داشته اند ،
قومی بودند که
چيره دستي فوق
العاده اي در
ساختن
مصنوعات
مفرغي به دست
آوردند .آنان
مهمترين
قبايل
كوهستاني
زاگرس شمرده
ميشدند و پيشه
دامداري
داشته و با
زباني كه با
عيلامي قرابت
داشت سخن ميگفتند
.آنان سوار
كاراني دلير و
جنگجو بودند و
بارها با
همسايگان خود
از جمله
عيلاميها و
بابليها در
افتادند.آنها
حتي توانستند
دولت بابل را
سرنگون ساخته
و مدت شش قرن
بر آن سرزمين
حكمراني
نمايند .حكومت
كاسيها بر
بابل در نتيجه
شكست از
عيلاميها به
پايان رسيد .آنها
پس از شكست از
عيلاميها به
سرزمين
كوهستاني خود
يعني لرستان
بازگشتند .
لرستان در
دوران ماد
،هخامنشی
،سلوكی ،و اشكانی
كاسيها در
دوران
حكومتهاي ماد
و هخامنشي همچنان
استقلال و
اقتدار خويش
را حفظ نموده
و شاهان
هخامنشي كه
ميخواستند
جهت لشگركشي
به ساير نقاط
سپاهي را از
قلمرو آنها
عبور دهند
،مجبور بودند
به روساي اين
قوم باج
بپردازند
.اسكندر مقدوني
هم در هجوم به
ايران چون اين
طايفه را مطيع
نميديد، با
قوايي عظيم
آنان را
محاصره و پس
از چهل روز
وادار به
تسليم كرد
.ولي پس از مرگ
اسكندر
دوباره آزادي
خود را باز
يافتند
لرستان در
زمان
ساسانيان:
لرستان در
دوره
ساسانيان ، از
لحاظ تقسيمات
كشوري جزو سرزمين
((پهله )) يا ((پهلو
))محسوب مي شد.
يعني سرزميني
كه بعدها توسط
اعراب جبال
خوانده شد .
سرزمين پهله خود
به نواحي
كوچكتري
تقسيم مي
گرديد. چنانكه
لرستان و
منطقه غربي آن
يعني پشتكوه (ايلام
)را
به ترتيب به ((مهرگان
كدك ))و ماسبذان
ناميده مي شد.
اين دو نام تا
قرون نخستين
اسلامي
همچنان به اين
نواحي اطلاق
مي شد و با
تغيير در
اعراب آنها مهر
جانقذق و ماسبذان
خوانده مي
شدند . از
شهرهاي مشهور
منطقه مهرگان
كدك يا
لرستان عهد
ساساني
شهرهاي صيمره و
شاپور خواست (خرم
آباد )را مي
توان نام برد.
شهر سيمره
حاكم نشين
منطقه و شاپور
خواست كه گفته
ميشود توسط
شاپور (اول)
بنا نهاده شده
بود از شهرهاي
آباد و پر
رونق دوره
ساساني محسوب
مي گرديد .
*****************************
حمدالله
مستوفی , نام لران
را بمحلی
موسوم به لور
واقع در
گردنه ي
مانرود نسبت
ميدهد و مي
نويسد :
" وقوع
اين اسم بر آن
قوم, به وجهي
گويند از آن
است که در
ولايت مانرود
دهي است که آن
را کرد خوانند
ودر آن
حدودبندي که
آن را بزبان
لري کول خوانند
و در آن بند
موضعي که آن
را لر خوانند" (3)
شايد علل
نسبت دادن لران به
اين سرزمين
مربوط به
خاطره ی شهر اللور باشد
که جغرافی
دانان عرب
درباره ی آن
بحث کرده اند
و امروزه نيز
نام صحرای
لور واقع
در شمال
دزفول, هنوز
زنده است.
محلهای
ديگری نيز
يافت می شود
که نام آنها
همانند لور می
باشد از جمله لير
محلی واقع در
ناحيه گندی
شاپور (جندی
شاپور) و ليراوی
واقع در
کهگلويه است.
احتمالا کلمه لر
همان واژه لور
است, چنانکه
در لری پول را
پيل ميگويند.
ياقوت
حموی نيز از
محلي به نام
لردجان
(لردگان) نام
برده است . به
گفته استخري
لردگان
پايتخت بخش
سردان می باشد
که بين
کهگلويه(کوه
کيلويه) وبختياری
قرار دارد. در سيمره
نيز محلي بنام
لورت ياليرت
است.
مسعودی ضمن
ذکر فهرست
طوايف کرد, از
قبايل لريه
نيز نام برده
است.
ياقوت
حموي با
اينکه از لران
سخن مي گويد ,
واژه اکراد
را بکار برده
ومی گويد:
" اکراد
قبايلی هستند
که در کوههای
بين خوزستان
واصفهان
زندگی ميکنند
ومحل اين
قبايل را بلاد
اللور يا
لرستان
مينامند."(4)
در اواسط
قرن ششم(6.ه.ق)
لرستان به دو
قسمت لر
بزرگ و لرکوچک تقسيم شد
.منظور از لر
کوچک همان از لرستان
کنونی و مقصود
از لر بزرگ
بختياري و کوه
کيلويه
است . بين
اراضي لر نشين
مزبور قسمتي
قرار داشت که
دامنه ي آن تا
شيراز کشيده
ميشده وآنرا شولستان ميناميدند
وامروز اين
خاک بنام ممسني
معروف است .
لر
کوچک وبزرگ از
اواخر قرن ششم
ببعد بزرگان
وامرائي داشت
که نام بعضي
از آنها در
ادبيات پارسي
مخلد وجاويدان
مانده است .
امراء لر بزرگ
که آنها را اتابکان
لرستان ،به
دنبال ضعف و
تجزيه دولت
سلجوقي، شجاع
الدين خورشيد
نيز همچون
امراي بلاد
ديگر فرصت را
مغتنم شمرده
،لرستان را در
قبضه اختيار
گرفته و بر
خود عنوان
اتابك (که
واژه اي تركی
است كه از اتا
به معني پدر و
بيگ يعنی بزرگ
است ساخته شده
را نهاد.) و
بدین ترتیب او
سلسله
اتابكان لر
كوچك را بنيان
نهاد.
خاندان
فضلويه که از
امرای لر بزرگ
بودند شهرت
بيشتری
داشتند،
علت اين امر
آن بود که خاک لر
بزرگ بين
شولستان
وعراق عجم
وعراق عرب
وفارس قرار
داشت و امراي
آن منطقه طبعا
با حکام نواحي
اخير رابطه
داشته گاهی در
حال صلح
وزمانی در وضع
جنگ ونزاع بسر
مي بردند.(5)
اتابكان
لر كوچك با هر
وسيله ای که
توانستند
موقعيت و
اقتدار خود را
تا اواسط دوره
صفوي با گردن
نهادن به يوغ
فرمانروايان
وقت ايران از
جمله سلاطين
خوارزمشاهی،مغولان
،تيموريان
،تركمانان ،
قراقويونلو و
اق قو يونلو
و تا پايان
پادشاهان
صفوی حفظ
نمايند .از
اتابكان لر
كوچك چند تن
با درايت و
سياست بودند
كه از آن جمله
شجاع الدين
خورشيد موسس
سلسله ، حسام
الدين خليل
(حدود 640هجري
)،ملك عزالدين
(804_750 ه ق ) ميتوان
نام برد.
لرها
همواره در وطن
دوستی و
پاسداری از
وطن خود
همانند بقيه
ايرانيان
،غيرت نشان می
دهند.به عنوان
مثال خدمات
اين سردار
دلير(علی
مردان خان) و
نام آور
لرستانی در
برابر هجوم
افغانها در
پايان دوره
صفوي و مقاومت
سر سختانه او
در برابر قوای
عثمانی و
همچنين
رشادتهای
فراوان وی در
ركاب نادر شاه
افشار جهت بر
قراری صلح و
ثبات و دفع
متجاوزان از
كشور ،بسيار
در خور توجه و
تحسين انگيز
است.
آخرين حکومت
لرها نيز به
کريمخان زند
میرسد .(البته
به دلیل مدت
حکومت کم این
سلسله نمیتوان
در مورد تاثیر
یا نوع حکومت
آنان بر کشور
نظری با
اطمینان داد)
او از طوايف
لر ساکن ملاير
بود و بعد از
دوره 40 ساله
حکومت زنديه
با به قدرت
رسیدن این فردخائن
و عقده ای(آغا
محمد خان
قاجار) و
جانشينان
بيکفايت و بی
لياقت و وطن
فروش قاجاريه
اکثر نواحی
ایران جدا
گشت. ولی ...
آغا
محمد خان
،باني سلسله
قاجاريه ،به
علت كينه ای
كه از لر های زنديه در دل
داشت نسبت به
همه لرها با ديده
دشمنی می
نگريست
واسباب ضعف
اين قوم را به
هر نحوی كه
توانست فراهم
آورد چنانكه
برخی از طوايف
لرستان را به
قزوين
كوچانيد .
همچنين چون
واليان
لرستان را
رقيبی خطر ناك
ميپنداشت در
تضعيف آنها
كوشيد.
اشياء مفرغی
لرستان:
در مدتی
متجاوز از 20
سال آنچه که
روستاييان در
ناحيه
کرمانشاه
ومخصوصادر هرسين
,الشتر و
خرم آباد
که در شمال
لرستان است
يافته بودند مجموعه
هاي خصوصی و
موزه هاي
اروپا
وآمريکا را با
هزاران شي ء
مفرغی وآهنی
مزين ساخت .
اين اشياء در
قبوری پيدا
شده که تاکنون
هيچ يک از آنها
از نظر علمی
حفاری نگرديده
. اين قبور
گودال هاي
هستند که گاهي
سنگ فرش شده
اندو همواره
با لوحه سنگ
بزرگی که به
پنها گذاشته
شده، پوشيده
است. واين
اشياء عبارتند
از شمشير آهنی
و خنجر مفرغي
و کلنگ برنزی
وسنجاق هاي
برنزی و
سيتولهای
مفرغی (نوعی ظروف
مخصوص سفالين.
'>م.)(6)
رمان
گريشمن در اين
کتاب
توضيحاتي
خوبي درباره
تمدن اين
اشياء اشاره
کرده برای
علاقه مندان
به تاريخ
ايران
باستان. '>و
يک تارنمای
زيبا برای
ديدن
اين مفرغ ها Bronze Sculpture of
Lurestan
شهرهای مهم
اين مناطق (لر
نشين) :
1-خرم آباد :
خرم آباد (که
در زبان محلی
به آن خورمووه
گفته می شود)
را که بسياری
از مورخان
اروپايی بر
اين باورند که
اين محل با
خايدالوی
متون آشوری
مطابقت مي کند
.آنچه مسلم
است خرم آباد
در دوره ی
عيلاميان ،از
شهرهای اين
قوم بوده، ولي
بدنبال
انقراض آنان
اهميت خود را
از دست داده
است.(7)
ژاک دومرگان،
عضو هيئت علمي
فرانسه در
ايران معتقد
بود که لرستان
از ايالتهای
عيلام قديم
بوده وخرم
آباد همان
خايدالو يکی
از چهار شهر
معتبر
عيلاميان
بوده است.(8)
فردوسی
براين عقيده
بود که اين
شهر در زمان
شاهپور ذوالاکتاف
ساخته شده است
وتاريخ بنايش
را همزمان
ايجاد گندی
شاپور دانسته
است.
بنابراين
ميتوان گفت که
خرم آباد
امروزی در عهد
ساسانيان در
محل خايدالو
بنا شده است
واتابکان لرستان
نيز در سده ی 5
ه.ق بر لرستان
دست
يافتند،خرم
آباد را روي
خرابه های شهر
ساسانی،بنا
کرده اند وبانی
آبادانی آن در
سال 580 ه.ق اتابک
شجاع الدين
خورشيد بوده
است(9)
۲-بروجرد:
بروجرد که
هنوز در لهجه
محلی همان نام
اصلی آن یعنی
وروگرد(بروگرد)
گفته می شود ،
شهری است که
قلعه ای
گرداگرد آن
بوده است که
از دور کاملا
گرد به نظر می
آمده، که آثار
بسيار کمی از
آن باقی مانده
که بعضی ها
بنای آن را
همزمان با
دوره پيروز
ساسانی
دانسته اند و
در دوران جنگ
ايران و اعراب
اعتقادها بر
اين است که
يزدگرد سپاه
خود را قبل از
جنگ نهاوند
(در اين قلعه
در 39 کيلومتری
نهاوند يعني
همان بروجرد
فعلی گرد
آورده )وآماده
رزم نموده تا
سپاهيان خود
را به
فرماندهی
فيروزان به
قلعه نهاوند و
جايی که
سپاهيان
پابرهنه تازی
که در پای کوه
آردوشان
(اردوشاهان)
گرد آمده
بودند رهسپار
سازد و آتشکده
ی داشته که
بعد از اسلام
به مسجد و
امام زاده مبدل
گشته است.
البته
3-ايلام: سرزمين
ايلام از
ديرباز مهد
تمدن بوده
وهمواره محل
سکونت اقوامی
بوده که در
اطراف وحاشيه ی
روز سيمره گرد
آمده وتمدن
منطقه ی ايلام
داشته
است،دره
سيمره نقش
بزرگی در شکوفايی
تاريخ وتمدن
منطقه ايلام
داشته است، زيرا
مهمترين راه
ارتباطی بين
تمدن کوهها
وتمدن جلگه
های جنوب غرب
ايران سرزمين
مي گذشته است.
استان ايلام
از نظر آثار
تاريخی ونقاط
ديدنی بسيار
غنی است
وتاکنون در
نواحی دره شهر
،هيلان،شيروان،آرمو
،ايوان غرب و ...
آثار تاريخی
از عصر
مفرغ،هخامنشيان،اشکانيان،ساسانيان
و...کشف وبه ثبت
رسيده است.(10)
4-کهگلويه
وبوير احمد: از
دوناحيه
کهگلويه و
بوير احمد
تشکيل گرديده
.
برخی از
مورخان براين
باورند که
مهرگان پسر روزبه
،پادشاه
زمينگان(محل
جايگاه)گيلويه
بود،پس از
مهرگان
برادرش سلمه
شاه شد.گلو يا
گيلويه که از
مردم خمايگاه
سفلی از ولايت
استخر
بود،نزد سلمه
آمد وبه خدمتگذاری
پرداخت. چون
سلمه درگذشت
گيلويه آنجا
را تصرف کرد
وچون قدرتی
بدست
آورد،اين
سرزمين را
بنام او
خواندند.(11)
مؤلف
فارسنامه ی
ناصری بر اين
باور است که
درخت
کيالک(زال زالک)
در
کوهستانهای
اين سرزمين
بيشتر از ديگر
نقاط پارس
وجود دارد.
وچون ميوه ی
وحشی زال زالک
را در اين
منطقه گيلويه
گويند،بدين
مناسبت اين
سرزمين را کُه
گيلويه
ناميده اند.(12)
اما اين
نظريه درست
نيست ، زيرا
درخت زال زالک
منحصر به اين
استان نمی
باشد وبطور
طبيعی در
سرتاسر
لرستان
وبختياری
يافت مي شود
ودر کهگيلويه
سيسه ناميده
مي شود.
ظاهرا کيارک
در شيراز رايج
است نه بين
لرهای کهگيلويه.
" تل
خسرو(کهگيلويه)کوهستانی
است در شمال
ولايت
بهبهان...در
روزگار پيشين
آن را رم
زميگان که
معنی بلوک سرد
است می ناميده
اند ودر سده ی 3 ه.ق
به نام کوه
گيلويه معروف
گرديد".(13)
"طايفه ی
بوير
احمد،ناحيه ی
تل خسروی وچند
محل از بلاد
شاپور ناحيه ی
رون (Reven) را
متصرفشده
،تمامی آنها
به ناحيه ی
بوير احمد
مشهور گشته
است.(14)
۵-ياسوج: نام
بومی ياسوج ،
ياسيج است که
در کنار
رودآبشار
،دامنه ی قلعه
ی دنا واقع
شده است .که
زمانی مرکز
نفوذ خانهای
بوير احمد
عليا بود .
سابقه ی تل
خسرو بيش از2000
سال است، ولی
احداث ابنيه ی
معاصر آناز سال
1309ه.ش آغاز
شدوتا سال 1323 ه.ش
ادامه داشت
وپس از اين
تاريخ متروک
گشت.
از عوامل
ايجاد شهر
ياسوج شرايط
اقليمي وخاک و
جنگلهای
سرسبز بلوط و
دره ها وکوهها
وتپه های زيبا
ومنابع
فراوان آب است
۶-چهار
محال
وبختياری :
براساس کتيبه
ها وسنگ نبشته
های گوناگونی
که بدست آمده،
منطقه ی چهر
ومحال
بختياری در زمان
کوروش
هخامنشی وجود
داشته ومردم
در جنگهای
مختلف شرکت می
کردند.
*********************************
زبان :
پس از انقراض
ساسانيان،
آنچه پايداری
وغلبه ی معنوی
ايرانيان بر
اعراب گشت ،
فرهنگ وزبان قوم
ايرانی است.
مردم لر
نيز همانند
ديگر
ايرانيان ،
گرچه کيش باستاني
خود را به
مرور زمان رها
کرده وبه آيين
اسلام
درآمدند ولي
زبان کهن خويش
را نگاهداري
نمودند . بسياري
از واژههاي
لري اغلب ريشه
هاي باستاني
دارند و به
احتمالا
تعداد زيادي
از اين واژه
ها مربوط به
زبانهاي كاسي
و عيلامي مي
باشد . گفته مي
شود زبان
پارسي در زمان
امپراتوريهاي
هخامنشي ،
اشكاني و
ساساني در
لرستان گسترش
يافته است .
در بين
زبانهاي جنوب
غربي ايران
،زبان (گويش)لري
بزرگترين
رابطه را با
زبان فارسي
دارد. كه هر
دوي آنها
دنباله پارسي
ميانه، زبان
پارتيان قرن
هشتم بعد از
ميلاد هستند
،و همانگونه كه
مي دانيم
پارسي ميانه،
زبان پارتيان
و ساسانيان
بود كه به
تدريج تغيير
شكل داده و به
صورت زبان
فارسي نزديك
است كه بعضي
معتقدند اين زبان
در گذشته نه
چندان دور از
فارسي منشعب
شده است .
گويش مردم
لرستان بيشتر
لري ولکي است.
بر اساس
مطالعات زبان
شناسي ،
زبانهاي لري و
لكي جزو زبانهاي
هندو _
اروپايي به
شمار مي آيند. زبانهاي
ايراني شامل
زبانهاي
ايراني شرقي ،
و زبانهاي
ايراني غربي
مي باشد . لكي و
لري جزو زبانهاي
ايراني غربي
محسوب مي شوند
.
باختری :گويشهاي
لری ،
بروجردی ،
ملايری ،نهاوندی
،وغيره |
لری |
خاوری :شامل
گويش های بختياری
،دزفولی،
شوشتری
،وغيره |
لکها
بيشتر در
نواحی
نورآباد
وکوهدشت
والشتر ساکن
اند ولرها در
خرم آباد و
بروجرد و اشترينان
(اشتربانان)...
مستقر هستند.
گويش لری بختياری
که تفاوتي با
لری خرم آبادی
دارد در اليگودرز
و روستاهاي
اطراف و طايفه
هاي چهار لنگ
بختياری رايج
است.(15)
در ملاير
ونهاوند وتويسرکان
به لری و لکی
سخن گفته می
شود در ايلام
هم در قسمت
های شمالی آن
که همرز با
کرمانشاه است
لکی بيشتر
رايج است و در
قسمت های ديگر
لری سخن
ميگويند
وطوايف لک که
در نواحي شمال
استان بسر
ميبرند
،طايفه مکي که
بين کرمانشاه
وهيلان زندگی
ميکنند وبه
لهجه کردی جنوبی
تکلم ميکنند
که شبيه لهجه
کلهر است ودر
قمسمت جنوبی
استان کردان
شوهان هستند
که به لهجه
کردی کرمانجی
سخن ميگويند.(16)
در کهگيلويه
وبوير احمد
وچهار محال
بختياری تا لر
های ممسنی همه
به گويش لری
با اختلاف های
اندکی سخن
ميگويند
البته گروههای
مهاجری هم
بوجود دارد که
بگويش های
دیگری سخن
میگویند و
بیشتر مردمان
لری سخن می
گويند.
.
************************
ويک
تارنمای زيبا
در رابطه با
مناطق زيبای
ايران
**********************************************
1-(افشار،
ايرج .مقدمه
ای بر شناخت
ايل ها و...جلد اول
ص 372)
2-(تاريخ
اجتماعي
ايران
باستان.نوشته
:دکتر موسی
جوان صفحه112 و113) .
3-(مستوفی
تاريخ
گزيده،ص 537)
4-(مينورسکی
،ولادمير،
لرستان
ولرها،ص 22)
5-(تاريخ 10000 ساله
ايران.جلد 3.ص 236 .)
6-(تاريخ ايران
از آغاز تا
اسلام –رمان
گريشمن(Ghirishman.Roman.1979-1895):رئيس
گروه باستان
شناسی
فرانسوی در
ايران. ترجمه
دکتر محمد
معين .صفحه 130-131)
7-(ساکی،جغرافيای
تاريخی
وتاريخ
لرستان ص94-97)
8-(دومرگان
ژاگ.هيئت علمي
فرانسه در
ايران، جلد2.ص211)
9-(رزم
آرا،تيمسار
علی .جغرافيای
نظامي ايران
.لرستان.ص 178)
10-( افشار،
ايرج .مقدمه
ای بر شناخت
ايل ها و...جلد اول
ص 173)
11-(اقتداری
،احمد.خوزستان
وکهگلويه
وممسنی.جلد 1.ص 363)
12-(فارسنامه
ناصری .حسينی
فسايی.جلد2.ص1467) .
13-(شوشتری:
مؤلف کتاب
تاريخ
جغرافيای
خوزستان درباره
ی کهگيلويه در
ص 192)
14-( مؤلف
فارسنامه
ناصری در ص.1481 )
15-(دبيران
گروههای
آموزشی
جغرافيای
استانها .جغرافيای
کامل
ايران.جلد 2.ص1075)
16-(مينورسکي
ولادمير
لرستان ولرها
.ص30)
۱۷-تارنمای http://www.luripeople.com
تاريخ و تبار
در هرمزگان
در
سال 1339 خورشيدی
طبق قانونی که
به تصويب مجلس
شورای ملی
رسيد، اين
استان به نام
فرمانداری کل
بنادر و جزاير
دريای مکران
(عمان) ناميده
شد. در سال 1346
خورشيدی
فرمانداری کل
بنادر و جزاير
خليج پارس و
فرمانداری کل
بنادر و جزاير
دريای مکران
(عمان) يکی شد و
استان ساحلی
بنادر و جزاير
خليج پارس و
دريای
مکران(عمان)ناميده
شد. چندی بعد
اين استان به
دو استان
بنادر و جزاير
خليج پارس
(بوشهر کنونی)
و بنادر و
جزاير دريای
مکران(عمان)
«هرمزگان
کنونی» جدا
گرديد.
سرانجام
در جلسهی
مورخ 12 مهر 1355
خورشيدی هيئت
وزيران، بنا
به پيشنهاد
مورخ 5 مهر 1355
خورشيدی
وزارت کشور،
نام اين استان
به مناسبت نام
هرمز و به خاط
موقعيت حساس
تنگه هرمز و
به لحاظ وضعيت
جغرافيايی
اين منطقه که
در مقابل
دهانه هرمز
قرار دارد، به
استان هرمزگان
تغيير يافت. (1)
جزيرهي
هرمز در ورودی
خليج پارس
نزديک ساحل
شهرستان بندرعباس
از نقاط
تاريخی مهم
خليج پارس به
شمار میرود.
نام
هرمز را در
کتابهای
قديم هرموز يا
هرموج يا
ارموس نوشتهاند.(2)
جغرافینگاران
دورهی
اسلامی چون
مقدسی،
ادريسی و
استخری، بنای
شهر هرمز کهنه
را به اردشير
بابکان نسبت
دادهاند.(3)
نام
تنگه و شهر
هرمز از
اورمزد يا
هورمزد به معنی
خداي يگانه يا
سرور دانا
برگرفته شده
است.
برخی
نيز بر اين
باور ند که
جزء نخست واژهی
هرمز، همان
هور يا خور
است که به
معنی بندر و لنگرگاه
در بعضی نامهای
کرانههای
دريای پارس
چون خورموسی،
خورفکان و
خوربيان ديده
میشود.
نژاد
خليج
پارس از
ديرباز يهنی
پيش از زمان
ورود نژاد
آريا به نجد
ايران و گسترش
آن نژاد،
جايگاه اقوام
زنده و کوشای
دنيای قديم
بوده است. علاوه
بر نژاد
مديترانهای
نژادهای ديگر
چون دراويدی،
سياهپوست،
سامی و عيلامی
در هرمزگان
سکونت داشتهاند
و فرهنگهای
متفاوتی در آنجا
به هم اختلاط
يافته است.
پژوهشگران
منشاء پيدايی
انسان و تکامل
نخستين او را
در آفريقا
جستجو کردهاند،
لذا با توجه
به مدارک به
دست آمده
فرضيهی
مهاجرت انسان
را عنوان کردهاند.
يکی از نقاطی
که در مسير
مهاجرت انسان
از آفريقا به
جنوب شرقی
آسيا قرار
دارد استان
هرمزگان است.
بررسیها و
کاوشهای
باستانی در
اين منطقه از
ايران ابزار
آن دوره، بلکه
بقايای انسانهای
آن زمان را
نيز ارائه میدهد.
زبان
زبان
بيشتر مردم
هرمزگان
پارسی است. در
برخی از نواحی
استان ، اهالی
به لهجههای
محلی مينابی،
بندرعباسی،
لاری، بلوچی و
همچنين زبان
عربی سخن میگويند.
شهرهای
اين استان
بندرعباس،
بندرلنگه،
ميناب، قشم
بندرعباس
از لحاظ
تاريخی قدمت
بسیاری دارد.
مورخان بر اين
باورند که اين
شهر در دورهی
هخامنشيان از
بنادر مهم
بوده است.
شهر
بندرعباس در
طول تاريخ
دارای نامهای
بسیاری بوده
است که
عبارتند از :
گمبرون، کميرون،
گامرون، گمبر
و گمرو. در اين
محل خرچنگهای
دريايی کوچکی
به نام گامبری
وجود داشته استو
بدين جهت نام
آن را گامبری
نهادند.
شاه
عباس صفوی در
سال 1622 ميلادی
پرتغالیها
را از اين شهر
اخراج کرد و
بندر نام برده
را به تصرف
درآورد و آن
را بندرعباس
ناميد.(4)
شهر
بندرعباس به
علت واقع شدن
در کنارهي
خليج پارس و
نزديکی با
تنگهي هرمز،
از لحاظ سياسی
و اقتصادی
حايز اهميت است.
از اين رو
هميشه مورد
نظر
استعمارگران
بوده و به
عنوان گلوگاه
اقتصاد غرب
تلقی میشده است.
در گذشته،
استعمارگرانی
چون پرتغال،
انگلستان،
هلند،
فرانسه،
بلژيک،
روسيه، اسپانيا
و در زمان
کنونی آمريکا
و... چشم طمع به
اين منطقه
دوختهاند. (5)
1-
بختياری،
مجيد.راهنمای
مفصل
ايران،جلد22،
استان
هرمزگانةبرگ
59
2-
نفيسی،سعيد.جغرافيای
تاريخی خليج
پارس، سمينار
خليج پارس،
جلد2،ادارهی
کل انتشارات و
راديو، برگ 70
3-
رسايی،
دريابد فرج
الله.2500 سال
برروی
درياها، پيک
دريا، تهران،
1350، برگ 195
4- اتحاديهي
شهرداريهای
ايران.
سالنامهي
شهرداریها،
برگ 431
5- دبيران
گروههای
آموزشی
جغرافيای
استانها.جغرافيای
کامل ايران،
برگ 1242.
کردان
بزرگترین قوم
آریایی ایران
زمین میباشند
که از دیرباز
در نواحی کوهستانی
و محصور غرب
فلات ایران
ساکن هستند و
به حفظ آداب و
اخلاق ایرانی
موفق گردیده
اند.
چنان چه
مختصات نژادی
کردان را با
آنچه که
درباره ی
کیفیات نژادی
آرینهای ایرانی
گفته شده
مقایسه کنیم
جز تغییرات
مختصری که بر
حسب و هوا و
مقتضیات
طبیعی و طی
زمان در رنگ
مو و رنگ چشم
کردان حاطل
شده هیچ گونه
اختلافی بین
کدارن و قبایل
آریایی دوره ی
مادها و
هخامنشیان وجود
ندارد.
ولی برخی
مقتضیات
سیاسی
افرادی را
مجبور کرده
است که مقاصد
سیاسی را در
لفافه ی
پژوهشهای
علمی پوشانده
و از ذکر حقیقت
خودداری کنند.
بنابراین
اگر از آنچه
گفته شد عقیده
یا نظریه ی
دیگری درباره
ی قوم کرد
ابزار شده
باشد دارای
ارزش علمی و
پژوهشی نیست(2)
گویش کردی: **********************
گویش
کردی از شاخه
ی ایرانی
فارسی است که
مردم کردستان
با آن سخن می
گویند.
گویش کردی به
دو لهجه ی جدا
از هم تقسیم
می شود مانند:
1-کرمانجی و
کردی،که
کردهای شمالی
و جنوبی با
این لهجه سخن
میگویند.
2-لهجه
ی دیگری نیز
وجود دارد که کردان
به آن
ماچوماچو و
ترکان زازا و
ایرانیها به
آن گورانی
گویند(3)
امروزه
پس از سالها ،
واژه هایی را
که در سایر نقاط
ایران فراموش
گردیده در
میان کردان بر
زبانها جاری
ست.
در
میان کردان
همانند لران
واژه هایی از
زبان باستانی
بصورت دست
نخورده باقی
ست . به
مانند واژه ی
ایواره به
معنای غروب که در
سنگنبشته های
هخامنشی به
همین معنا
بدان اشاره
شده است و واژه
ایی ست که
مردم بروجرد(بروگرد)
هم اکنون نیز
به همین معنا از آن
استفاده می
کنند.
در
اورامان
هزاران واژه
از زبان پهلوی
و پیش از آن می
توان پیدا
کرد.
چرا که در
این ناحیه
هنوز بهار را
وهار و تابستان
را هاوین و
بیشتر نامهای
کوهها ،رودها
و روستاها
تغییر نیافته
،مانند آتش
گاه(نام کوهی ست)
و گاورود که
اطل آن گوارا
رود بوده است
و آریان که
نام روستایی
ست.
بنابراین
می توان گفت
که یک دسته
از قوم آرین و
ایرانی نژاد
یعنی کردان
،با وجود تحمل
سیلهای بنیان
کن حوادث و
وقایع تاریخی
و آتش های جان
گداز تاخت و
تاز اقوام
مهاجم ، در
نهایت دلاوری
و پایداری
،بیش از دیگر
اقوام ایرانی
در حفظ زبان
نیاکان
خود،وفادار
مانده اند (4).
کردان به
مراسم ملی و
باستانی خود
بسیار وفادار
هستند چنانکه
آقای جنیدی می
گویند که:
کردان
هنوز جشنی به
نام "جیژنه
کوردی"
دارند که در
کردستان
برگزار می شود
و معتقدند که
این روز نجات
کردان از دست
ضحاک بوده است
و اما نکته ی
بسیار مهمی که
فرار کردان را
عقلا تایید می
کند این است
که بافتن
پارچه
بترتیبی که
بتواند بصورت
چادر برای
زندگی کردن
درآید ، در
دورانی است پس
از خانه های
اولیه.
بنابراین در
صورتی که
کردان از
ابتدایی پیدایش
خود کوهنشین
می بوده نمی
توانسته اند
پارچه ببافند
(5) (بنابر گفته ی
کذب وبی اساس
پانترکها که
در ادامه ی
تحریفات
تاریخی خود، و
یکسری خیالبافی
ها ،کردان را
ترک کوهی!!
معرفی میکنند).
کرمانشاه
:
*********************
بنای
کرمانشاه را
به تهمرث
دیو بند نسبت
داده اند ،ولی
به موجب اسناد
تاریخی
،کرمانشاه از
بناهای دوره ی
ساسانیان و
بنای شهر را
از بهرام
چهارم دانسته
اند.
در زمان
قباد اول و
انوشیروان
ساسانی و
بر وسعت شهر
افزوده شد.
در حمله ی
مغول
کرمانشاه
چنان ویران
گشت که هنگامی
که یک سده بعد
حمدالله
مستوفی به
صورت ده از آن
یاد کرده است
و می نویسد:
کرمانشاه
شهری وسط بوده
،اکنون دهی
است.
در زمان
صفویان
جنگ ایران و
عثمانی که
گاهی به نزاع
مذهبی مبدل
میشد،شهر را از رونق
انداخته بود.
فتعلیشاه
پادگان
نیرومندی در
آن ایجاد کرد
و یکی از
فرزندانش را
به سمت حاکم
آنجا برگزید(6)
نام
کرمانشاه :
*******************
درکتب و
متون
جغرافیایی
یا مسالک و
ممالک
(شهرنامه
ها-راهنامه
ها) ،اشارتهای
صریحی وجود
دارد که قرمیسین
واکثرا به شکل
قرماسین یا قرماشین
معرب واژه ی کرمانشاهان،
کرمانشاه ویا گرمان
ساه وگرمان
سان بوده و
می باشد. (7)
ابن
فقیه در
کتاب ترجمه ی
مختصر
البلدان، می
نویسد:
(قباد
از مداین
تا رودخانه ی
بلخ، در همه ی
راه هیچ
سرزمینی نیافت
که هوایش از
کرمانشاهان
تا گردنه ی
همدان خوشتر وآبش
گواراتر
ونسیمش لذت
بخش تر باشد .
این بود که قرماسین
را ساخت و
ويژه ی خویش
کاخی بلند بر
روی هزار ستون
بنا کرد. پس
قرماسین کلمه
یی است پارسی
یعنی
کرمانشاه.)(8)
ابواسحاق
ابراهیم
استخری،
در اصل عربی
کتاب ممالک
ومسالک خود،
به جای
کرمانشاه
واژه قرماسين را
بکار برده،در
حالی که در
برگردان پارسی
آن، احتمالا
از سده(5 ه.ق)
تنها به ذکر
نام کرمانشاهان
بسنده شده که
نشان می دهد
در آن روزگار نيز
ترديد ومشکلی
نداشته اند که
قرماشين
معرب کرمانشاهان
ویا گرمان
شان بوده
است.(9)
محمد
پادشاه (شاد)،در
فرهنگ آنندراج،ذیل
واژه
کرمانشاه،می
نویسد:
(کرمان
شاهان، نام
شهری است
مشهور از
بناهای خسروپرویز
ونشستنگاه او
بود...و قرمیسین
معرب
کرمانشاهان
است ،گویند
اصل بنای
کنکور از
قبادبن پرویز
بود
وکرمانشاهان
در آن کوره ساخته.)
در همان جا
ذیل واژه ی
کرمانشهان
آمده است که:
کرمانشهان،شهری
است مشهور که
آن را کرمانشه
نیز
گویند،چنان
که صاحب (طالب)
آملی گفته
است:
پس از
دوران دولتشه
به کرمانشه یکی
بنگر
چنان بینی مداین
را که بی نوشیروان
استی.(10)
ملاحظه می
شود که در شرح فرهنگ
آنندراج
درباره ی کرمانشاهان
نیز سخن از
نامگذاری
کرمانشاه به
اعتبار لقب بهرام
چهارم ساسانی
ملقب به کرمان
شاه که
پادشاهی
کرمان در جنوب
شرقی ایران را
عهده دار بوده
،نیست. و در
هیچ یک از
منابع
معتبر،اشاره
ای به این
موضوع نشده که
کرمانشاهان
را به جهت لقب
بهرام چهارم
ساسانی
بدین نام
خوانده
اند،بلکه
اکثر مورخان
وجغرافی نگاران
مشهور چون
ابن بلخی، طبری،مستوفی
و... بهرام ،
پسر شاپور
را برای اینکه
حکومت کرمان
را عهده دار
بوده است، به
کرمان شاه
ملقب کرده
اند.
ابن بلخی،
مؤلف کتاب فارس
نامه، می
نویسد:
(بهرام بن
شاپور ذی
الاکتاف...را
از بهر آن کرمانشاه
گفتندی که
بروزگار پدرش
و برادرش
کرمان اورا داشت
ومردی به
خویشتن
مشغول...).(11)
به هر حال با
بررسی
ومطالعه ی
منابع پارسی
وغربی
،ملاحظه می
شود که همه ی
این منابع
متفق القول
اند که
کرمانشاه اصل
وقرماسین معرب
آن است .
تغییر نام
کرمانشاه پس
از انقلاب
اسلامی!!:
از هزاران
سال پيش
،نام
کرمانشاه به
شکل های
گوناگون در
آثار ومتون
تاريخی
،جغرافیایی
و ادبی ايران زمين
وهمچنين ساير
ملل دنيا ثبت
وضبط شده است .
اين
نام بيانگر
هويت تاريخی
این منطقه
وریشه ای است
که در دل فلات
ایران تنیده
است.
بنابراین
تغییر نام
مکانهای
جغرافیایی که
در بستر تاریخ
آمیده اند،بدون
مستندات
تاریخی
وتبدیل ناروا
ونابجای آنها
بويژه شهرها
واستانها که
اصالت تاریخی
واجتماعی
دارند،عملی
است نادرست
واحیانا زیان
آور ونقض غرض
بوده وموجب
پاک کردن هویت
تاریخی یک
منطقه وگمنام
کردن آن در
تاریخ اجتماعی
وفرهنگی یک
جامعه می شود.
پس از
انقلاب
اسلامی و
استقرار
حکومت جمهوری
اسلامی به جای
حکومت سلطنتی
که طبعا بر
اساس و پایه ی
تعصب تازه و تند
، مقام و
عنوان و شخصیت
شاه از میان
برداشته شد،
به تصور اینکه
میان نام شهر
کرمانشاه یا
استان
کرمانشاه یا
استان کرمانشاهان،با
عنوان و مقام
شاهی ایران
زمین ،رابطه ی
خاطی وجود
دارد ،نام
کرمانشاهان
را بدون هیچ
گونه توجیه
علمی و تاریخی
برداشتند
و به ترتیت: قهرمان
شهر!!، ایمان
شهر!!،و
باختران
را به جای آن
نهادند.
اما
خوشبختانه نامه ای
توسط
نمایندگان
شهر کرمانشاه
و استان کرمانشاهان
در مورد تغییر
نام استان
باختران به
استان
کرمانشاهان
به عنوان هیات
دولت تهیه و
سپس تایید شد
و نام این
استان به نام
اصلی و سابق
آن
بازگردانده
شد.
سنندج:
سنندج شهر
جدیدی است که
در دوره ی
صفویه
بناگردیده
وسلیمان خان
اردلان والی
کردستان در
زمان سلطنت
شاه صفی به
سال 1046ه.ق
آنرابنا کرده
کرده و سنه دژ
(قلعه ایی
درپای
کوه)نامیده
است. درباره
وجه تسمیه ی
آن میگویند
چون درون شهر
تپه ای است ودژ
مستحکمی
که بقایای آن
وجود دارد،
بروی تپه قرار
داشته
است،لذا به سه
دژ یا سنه
دژ شهرت
يافته ودر طول
زمان سنه دژ
به سنندج
مبدل گردیده
است.
(12)(۱۳)
*******************************************************************
منابع:
1-اورنگ،نژاد
کرد،مجله ی
مهر،اسفند
45،ص 777-778
2-
سیستانی.مقدمه
ای بر شناخت
ایل ها ،و
طوایف عشایری
ایران،ج 1 ص 225-226
3-مرکز آمار
ایران،فرهنگ
روستایی
کردان،ص1
4-
سیستانی.همان
کتاب ص 226
5-زندگی و
مهاجرت
آریاییان،بر
پایه ی
گفتارهای
ایرانی،ص 112
6- اتحادیه ی
شهرداری های
ایران،سالنامه
ی شهرداری
ها،ص 202-203
7-ابن
فضلان،سفرنامه.ص
121 و سید احمد
موسوی،تاملی
در مقاله جست
و جو در اصل
کلمه ی
کرمانشاهان،ص
50
8-ابن
فقیه.ترجمه ی
مختصرالبلدان،ص
26
9-سید احمد
موسوی.همان
مقاله ص 50
10-محمد
پادشا(پاشا)،فرهنگ
آنندراج،ج 2،ص
1314،چاپ سنگی
11-ابن
بلخی،فارس
نامه ص 73
12-
سیستانی.مقدمه
ای بر شناخت
ایل ها ،و
طوایف عشایری
ایران،ج 1 ص 225-226
13-ايرج افشار
سیستانی.سیمای
ایران
اصفهان :
اسپاهان
اصفهانیان مردمی آریایینژاد و اصیل هستند .
زبان
آنان فارسی
وبا لهجههای
شیرین
اصفهانی،
نائینی،
نطنزی،
خوانساری و
.... سخن میگويند.
ارامنهی
شهر
اصفهان،ساکن
محلهی جلفای
این شهر میباشند.
شاه
عباس آنان را
ازجلفای
آذربایجان
به اصفهان کوچ
داد. بیشتر
ارامنهی این
استان در
روستاهای
فریدن ساکن
هستند.
مردمی این
استان ذاتا
مردمی مقتصد
و مالاندیش
هستند. از نظر هوش و
ذکاوت و
فعالیت برای
زندگی بین
مردم ایران
شهرهاند و ... .(1)
شهر زیبا و
تاریخی
اصفهان در طول
سدهها ناظر
حوادث و وقایع
تاریخی ایران
بوده و
روزگاری
پایتخت ایران
به شمار میرفته
و زمانی نیز
پایمال
غارتگران
افغانی شده
است .
اصفهان در
روزگار قدیم،
از دو محل
پیوسته بهم با
نام جی و
یهودیه
(اصفهان
امروزی) تشکیل
میشده است .(2)
اصفهان در
دورهی
هخامشیان گی
نامیده شده و
پاراتیکا که
آن را فریدن
میدانند از
نواحی مشهور و
آبادان این
منطقه بوده
است.
اصفهان در دوران
اشکانیان،
قلمروی یکی از
شاهان جزء
بود. در دورهی
ساسانیان محل
سکونت گروه
هفت خانوادهی
بزرگ ایرانی
بوده و جزء
حکمرانی آنان
محسوب میشده
است.
اصفهان در
زمان خلافت
عمر رضی ا... عنه
به تصرف اعراب
درآمد و
تاحدود 300 سال
حکامی از سوی
خلفا در آنجا
فرمانروایی
میکردند. در
این مدت ،شهر
اصفهان به دو
محلهی
مسلمان نشین
به نام
شهرستانه و
یهودیه تقسیم
شده بود و
میان دو محله
دیواری کشیده
بودند،ولی
رکن الدولهی
دیلمی، هر دو
محله را یکی کرد.
اصفهان در
دوران آلبویه
و
سلجوقیان،پایتخت
بود . پس از
سلجوقیان تا
دوران صفویه
نیز پایتخت
ایران بود ،
ولی در اواخر
این دوره دستخوش
قتل و غارت و
خرابی شد.
اصفهان در
زمان مغول و
حملهی تیمور
لنگ ،خسارتهای
زیاد دید.
امیر تیمور
گورگانی از
هفتاد هزار سر
بریدهی مردم
این شهر،
منارهای بر
پا کرد و به
گفتهی
نويسندهی
کتاب حبیب
السیر،در
اصفهان جز
زنده رود، کسی
زنده نماند .
در سال 1000 ه.ق
پایتخت صفویه
از قزوین به
اصفهان منتقل
شد. در زمان
سلطنت شاه
عباس صفوی (1038-996
ه.ق) جمعیت
اصفهان به
حدود یک
میلیون نفر رسیده
بود و از
آبادترین
شهرهای ایران
به شمار میرفت
.
در اواخر
دوران صفویه،
افغانها این
شهر را ویران
ساخته و چنان
کشتاری کردند
که زاینده رود
از اجساد
کشتگان پر شد.
از دوره
افشاریه و
زندیه در
اصفهان آثار
مهمی نمانده
است،ولی در
زمان قاجاریه
به همت مردان
خیر چند بنای
قابل توجه
احداث گردید.(3)
مورخان
قدیم،بنای
اصفهان را به
تهمورس دیوبند
سومین شاه از
سلسلهی
پیشدادیان
نسبت دادهاند،
از جمله صاحب
نسبنامه که
در ابتدای
حکومت
سلجوقیان میزیسته
و رسالهای در
انساب ملوک
پارس نوشته
است، در این
مورد،میگوید:
" تهمورس
ابتدا دو بنا
و آبادی در
این محل نزدیک
به یکدیگر طرح
کرده و بساخت
و نام یکی را سارویه و
دیگری را مهرین
نهاد و به
مرور زمان
جمعیت و آبادی
آنجا زیاد
شده به یکدیگر
پیوست و شهری
معتبر گردید ".
از
داستانهای
مشهور ، ظهور
کاوهی آهنگر
از اهالی
فریدن اصفهان
و قیام او بر
علیه ضحاک
ستمگر است که
به ستم و بیداد
او خاتمه داد
و فریدون
فرشتهی سیرت
را به جای او
به شاهی
نشانده است.
پس از پیروزی
فریدون شاه و
کفایت کاوه و
شجاعت یارانش
که از اهالی
اصفهان
بودند،گفت:
"این
شهر اسپاهان
است، یعنی این
شهر محل و جای سپاه
است و اهالی
آن همه
سپاهی،شجاع
،دلیرو جنگی
هستند و آن
روز به بعد
نام این شهر
اسپاهان و
اسپهان گفته
شدو پس از
استیلای
اعراب و،به آن
اصفاهان و
اصفهان
جاگزین نام
اسپاهان
گردید".
بطوری که
شهرت دارد
کاوه در ازای
خدمتی که به کشور
و شاه خود
کرده بود، تا
پايان
زندگانی حکومت
اصفهان منصوب
شدو به عدل و
داد کوشید ودر
زمان فریدون
در گذشت و
فرزند او قارن
به سپهسالاری
و حکومت
اصفهان
انتخاب شد.(4)
***********************
1: هنرفر،دکتر
لطف ا..،همان
کتاب،برگ51،52 .
2:کتاب پهلوی ،
برگ 363-362.
3:دبیران
گروههای
آموزشی
جغرافیای
استانها. همان
کتاب،برگ 308.
4: هنرفر،دکتر
لطف ا..،همان
کتاب،برگ26،25 .
تاريخ و تبار
در «تهران، ری»
تهران
در قديم،
روستای از
توابع شهر
ری بود و به
همین خاطر در
نسکهای
جغرافيايی و
تاريخی پيش از
اسلام، از آن
نامی برده
نشده است.
دکتر حسین
کريمان،
نويسندهی کتاب
قصران مینويسد:
«نام
تهران بهصورت
نسبت تهرانی،
نخستين بار در
احوال حافظ ابوعبدالله
محمد بن حامد
تهرانی رازی
از عالمان بهنام
نيمهی
نخستين سدهی
(3 ه.ق) پهنهی
قصران و متوفی
به سال (261 يا 271 ه.ق.)
... درج آمده».1
ياقوت حموی
در معجمالبدان،
تهران را
توصيف کرده،
مینويسد:
«طهران به
کسر طاء و
سکونها و را
و نون در آخر،
واژهای است عجمی و
ايشان تهران
تلفظ کنند چون
در زبان ايشان
طاء وجود
ندارد. اين
آبادی از ديههای
ری است و
بناهای آن در
زير زمين
بنيان يافته
است، و هيچکس
جزء به ارادهي
مردم بهآنجا
راه نمیيابد
و در بيشتر
اوقات ايشان
نسبت به سلطان
وقت راه خلاف
و سرپيچی میپيمايند».2
تهران، از
زمانی شهرت
یافت، که
شهرهای همسايهی
آن از جمله
شهر ری در سال 617
ه.ق. در اثر
يورش سیهزار
سوار مغول ويران
شد. در اين
يورش گروه
زيادی از مردم
کشته شدند و
شهر چپاول
گرديد، زنان
بسياری را به
اسيری بردند و
خردسالان را
به بندگی
گرفتند. هفت
گروه از مردم
که جان سالم
بدر برده
بودند، به
تهران که
دارای سردابها
و زيرزمينهای
زياد بود،
پناه بردند،
وبدين ترتيب
تهران کوچک،
نخستين گام را
در راه گسترش
خود برداشت.3
تيمور
گورکان به
هنگام گذر از
تهران، در آنجا
اقامت کرد.
شاه تهماسب
صفوی که از
قزوين بهمنظور
زيارت سيد
حمزء، جد بزرگ
صفويه که در
کنار حرم
عبدالعظيم
دفن شده بود
به شهر ری میرفت،
بهروستای
تهران علاقهمند
شد و در سال 961
ه.ق. دستور داد
بارويی با 114
برج به عدد سورههای
قرآن به دور
تهران
بسازند.4
در تابستان
سال 1173 ه.ق. کريمخان
زند به علت
گرم بودن هوای
تهران، به
شميران رفت و دستور
داد در نبود
او ساختمان
سلطنتی و
ديوانخانهی
بزرگ و حرمخانه
در تهران
بسازند.5
آغا
محمدخان قاجار،
روز يکشنبه 11
جمادیالاول
سال 1200 ه.ق. که
روز نوروز
بود، در تهران
بر تخت سلطنت
نشست و بهنام
خود سکه زد و
از اين تاريخ
تهران را
دارالخلافه
ناميدند.6
جميل
محمدی
کردستانی
بر اين باور
است که واژهی
تهران در اصل کردی
است، زيرا پيش
از بنای
تهران،
روستايی بهنام
کردکوی
(نياوران) وجود
داشته است و
يکی از ساکنان
آن، فرزندش
عبدالله را از
خود میراند،
او از نياوران
به جنوب رفته
و عدولاجان را
میسازد.
از آنجا
که کردان
عبدالله را
عدولا گويند،
نام اين محل
را از نام
عبدالله
برگرفته است.
از سويی تهران
در اصل تاران
(تا + ران) يعنی
رانده شده يا
قهر کرده است.
سرانجام جای
ياد شده به
گذشت زمان
گسترش يافته و به
شهری بهنام
تهران خوانده
شد.
نژاد مردم
شهرری از جمله
تهران که در قديم
تابع شهرری
بود، صرفنظر
از ورود گروهی
از قومهای
ديگر، دنبالهی
ساکنان
نخستين، يکی
از شاخههای 16
گانهی قوم آريا
میباشد که
بيشترين را
دریردارند.
تهران
در روزگاران
کهن از توابع
ری بوده است،
و ری از
سرزمين ماد بهشمار
میآمده است،
از اينرو
زبان مردم
تهران و ری در
آغاز
شاخهايی از
زبان مادی
بوده که با
پارسیقديم
نزديکی داشته
است.
زبان مردم
اين سامان، در
دورهی اشکانيان،
زبان پهلوی
اشکانی بود که
از پارسی
باستان گرفته
شده است، در
زمان اين
خاندان خط و
زبان پهلوی در
ايران رايج
گرديد، در
دانش و ادب بهکار
رفت.
در ری و ناحيههای
آن از جمله
تهران،قصران
و ... در سدههای
3و4 ه.ق. به
روزگار
علويان، آلزيار
و آلبويه،
ديالمه راه
داشتند و بدين
سبب، زبان
تبری يا
مازندرانی
نيز در تهران
نفوذ يافت.
زبان
مازندرانی و
گيلکی نيز از
ريشه و بن
زبانهای
ديرين ايرانی
است. و پس از
انقراض
ساسانيان تا
ديرزمانی
زبان پهلوی در
تبرستان رايج
بود. امروزه
نيز واژههای
پهلوی در اين
حدود بهويژه
در تهران
بسیار است.
پس از چيرگی
عرب، زبان
پهلوی در«ری،
تهران،
اصفهان،
همدان،
نهاوند» رايج
بود، و پس از
اسلام اين
ناحيهها را
سرزمين پهلوی
ناميدند، و
زبان فصيح پارسی
را پهلوانی
زبان و پهلوی
زبان
خواندند.7
مرحوم
عباساقبال
در مقالههای
تحقيقی خود،
با نام لهجهی
تهرانی، گويش
مردم تهران
باستان را
چنين تعريف
کرده:
«لهجهی
تهرانی که
پيش از خراب
شدن و از رونق
افتادن
شهرری، بهآن
زبان
رازی میگفتند،
از لهجههای
زبان پهلوی
يعنی شعبهايی
از زبان پارسی
است که در بخش
شمال و شمال غربی
و مغرب و جنوب
ايران رواج
داشته، و لهجههای
مازندرانی،
گيلکی، تاتی،
لری، کردی،
شيرازی،
آشتيانی و...
از
بازماندگان
همان زبانند.
اين زبان چنان
که روشن است
بهکلی غير از
پارسی دری
بوده که نخست
در ماوراءالنهر،
سپس در خراسان
و سیستان،
زبان رسمی و
شعر و ادب شده
است».8
بههر حال،
لهجهی امروز
تهرانی، بیشتر
دستخوش
دگرگونی بوده
و واژههای
بیگانهايی
به آن راه
يافته است، که
اين واژههای
بيگانه را در
گويشهای
محلی، بسیار
کمتر میتوان
ديد.
* سیمای
ايران، ايرج
افشار،برگهای
197-212.
1- کريمان،
دکتر حسين.
قصران، بخش
نخست، برگ45.
2- کريمان، دکتر
حسين. قصران،
برگ48.
3- نجمی، ناصر.
دارالخلافهی
تهران، برگ15.
4- کريمان،
دکتر حسين.
قصران، برگهای
49- 50
5- اعتمادالسلطنه،
محمدحسن خان.
مرآةالبلدان،
جلد نخست، برگ
844.
6- اعتمادالسلطنه،
محمدحسن خان.
مرآةالبلدان،
جلد نخست، برگ
848 .
7- کريمان،
دکتر حسين.
قصران، برگ 756.
8-اقبال
آشتيانی،
عباس. تواريخ
تبرستان و
آمل، لهجهی
تهرانی، مجلهی
يادگار، سال5،
شمارهی4-5،
آذر-دی 1327، برگ 150
تاريخ و تبار
بوشهر :
تبار :
استان بوشهر
از آغاز رهگذری
محل سکونت
نژادهایی
گوناگونی
بوده است.
پیش از ورود
آریائیان در
منطقه بوشهر،
نژادهایی
بومی در این
سامان میزیسته
اند.
و علاوه بر
نژاد
مدیترانهای
نژادهای
دیگری مانند: دراویدی،سیاهپوست،سامی،عیلامی،سومری،نوردیک،کرد
و لر، بهبهانی
و عرب در
سرزمین بوشهر
سکونت داشته و
یا به مرور به
این منطقه
مهاجرت کرده
اند.(1)
در استان
بوشهر
،کردها،لرها
و عربهاو
طوایف مخلوط
همانند
بهبهانیها
ساکن هستند که
اثر
اختلاط،یک
نوع نژاد خاصی
را به وجود
آوردهاند و
به بوشهری
معروف شده
اند.(2)
بوشهر از
هزارهی سوم
ق.میلاد شهری
آباد بوده و
از مراکز مهم
امپراتوری
عیلام به شمار
میرفته است.
از آجر نوشته
های عیلامی به
دست آمده
معلوم شده که
بوشهر در آن
دوره، شهری
به نام لیان
بوده است.
زبان
تقربا تمام
مردم این
استان به زبان
فارسی با گویشهایمحلی
سخن میگویند.
لهجهها در
روستاها
بیشتر از
شهرها متنوع و
مشهودندو بین
آنها اختلافهایی
نیز به چشم میخورند
.برخی از
اهالی جزیره
شیف و
بنادرکنگان و
عسلویه نیز به
زبان عربی سخن
میگویند.
لهجه های
فارسی به گویش
بردستانی،دشتی،تنگستانی
و کازرونی در
استان بوشهر
رواج دارد که
کاملاً با
لهجه های شمال
سرزمین فارس
مانند،لهجههای
لری فارس
وسیوندی ارتباط
دارد.
علاوه
برآن،زبان
مردم این
منطقه از نفوذ
لهجههای
بلوچی و
شبانکارهای
قدیم به زبان سغدی و
ایجی که خود
از متفرعات
گویشهای
شبانکارهای
عصر اتابکان
فارسی بوده
برکنار
نمانده است و
هریک از این لهجه ها با
لهجههای
گیلکی،کردی،خراسانی
و دیگر لهجه
های ایرانی هم
ریشه و مرتبط
است.
بنابراین میتوان
گفت که زبانهای
مردم کرانههای
خیلج فارس و
جزایر
آن،بازماندهی
لهجهها و
زبان های شبانکارهای،بلوچی،کردی
و ... است و مفدات
انگلیسی،هلندی،پرتغالی
، هندی و
زنگباری،
حبشی و
آفریقایی و
...در آنها دیده
می شود، ولی
استخوان بندی
و ریشهی آنها
فارسی است.(3)
تاریخچه
بوشهر:
بوشهر در
دورههای سه
گانهی تمدن
عيلام از
هزارهی سوم
تا هزارهی
اول قبل از
ميلاد،مورد
توجه بوده و
از کاوشهای
باستانشناسی
چنين بر میآید
که نام اوليهی
این بندر
ليان بوده
است.(4)
ظاهرا این
شهر (لیان باستانی)از
هزارهی سوم
قبل از میلاد
و احتمالا پیش
از آن به لحاظ
موقعیت خاص
جغرافیایی
خود، از نقاط
ارتباطی تمدنهای
شرق و غرب
دنیای قدیم
بوده است .
به گفتهی گریشمن،
بوشهر کنونی
در روزگار سلوکیان
احداث گردیده
است،وی می
گوید:
"سلوکیان
کمتر از نُه
شهر در سواحل
خیج فارس بنا
نکردند و از
آن جمله است:
انطاکیه در
پارس، بوشهر
امروزه که
جانشین شهر
کهن عیلامی
(شهر لیان)
گردید".(5)
در زمان اردشیر
بابکان سر
دودمان
ساسانی، شهررام
اردشیر در
حدود 12
کیلومتری
بوشهر بنا شده
که اکنون خرابه
های آن به نام ریشهر معروف
است.
عرب هایی که
از این محل به
داخل ایران
نفوذ کردند آن
را زيضهر نامگذاری
کرده اند.(6)
نام بوشهر
برای نخستين
بار در کتاب
معجم ابلدان
یاقوت حموی (621
ه.ق) آمده است.
گُی
لسترنج،مؤلف
کتاب
جغرافیای
تاریخی
سرزمین های
خلافت شرقی
نیز آن را
یادآور شده و
یاد کرده است.(7)
در زمان
نادرشاه
افشار،
بوشهر آباد شد
و ريشهر از
اهميت افتاد.
بندر جديد
بوشهر را
نادرشاه در
محل يک روستای
ماهيگيری
ايجاد کرد.
اين بندر مرکز
بازرگانی
معتبری میشد
و از آنجا با
بنادر
هندوستان را
بطهی مستقيم
برقرار گرديد.
از مسقط و
بنادر عربستان،کشتيهای
بادی و لنجهای
بزرگ به بوشهر
میآمد.(8)
نادر شاه
افشار که
متوجه وضع
نامطلوب خیلج
فارس شده بود
در صدد ایجاد
نیروی دریایی
برای تامین
ارتباط جزایر
با سواحل خلیج
فارس برآمد و عبداللطیف
یا لطیف خان
را در سال 1147 ه.ق (1735
م) به ایالت
دشتستان و
شولستان و
قبودانی(کاپیتانی)کل
سواحل و بنادر
خیج فارس
انتخاب و اعزام
کرد.
از ایمن رو
آبادی ریشهر
به بوشهر
امروزی
انتقال یافت و
به تدریج آباد
شد.(9)
در سال 1750
ميلادی.
ابومهيری پسر
شيخ
ناصرخان،ناخدا
باشی کشتيهای
نادرشاه،طرح
اصلی بوشهر را
ريخت و پس از آن
بوشهر مقر
نيروی دريايی
نادر شد. به
دستور
نادرشاه يک
کارگاه کشتیسازی
به سرپرستی
جان التون
انگليسی که با
لقب جمال
بيگ،درياسالار
کشتیهای
نادرشاه در
شمال
بود،درآن
ايجاد کرد.
در زمان
کريمخان زند،بوشهر
اهميت
فراوانی يافت
و رقيب بندر
بصره شد.
اين بندر از
مراکز عمدهی
خليجفارس به
شمار میآمد و
بازرگانان
بوشهر، قسمت
عمدهی تجارت
خليج فارس و
اقيانوس هند
را به عهده داشتند.(10)
لطیف خان
که در فرمان
انتصاب ،به
اصطلاح ترکان
عثمانی قبودان
خوانده شده
است، نخست به
گمبرون(بندرعباس)رفت
و یا نمایندگی
بازرگانی
انگلستان و هلند
وارد مذاکره
شد. تا دربارهی
پیش بینی تهیهی
قدرت دریایی
ایران،
شالودهی
اساسی اعمال
حق سیادت بر
خلیج فارس را
طرح کرد،از
این رو لطیف
خان ،بندر
بوشهر را برای
مرکز عملیات
فرماندهی خود
انتخاب کرد و
در آنجا به
احداث بناهای
مختلف پرداخت
و نام آن محل
را به بندر
نادریه تبدیل
کرد.(11)
ولی این شهر
پس از نادرشاه
به همان نام
قبلی یعنی
بوشهر خوانده
شد.
بوشهر دگرگون
شدهی بوخت
اردشیر است
به معنی شهر
رهایی،شهری
که اردشیر در
آن رهایی یافت
. در زبان
انگلیسی بوشهر(Bāsidon)
و در زبان فرانسوی
بوشیر(Bušir)
است.
شهرستان
بوشهر:
ويرانههای
عيلامی
ريشهر،تلپیتل،شاه
نشين،گورستان
شغاب،کليسای
ظهور مسيح،گورها
سنگی
خارگ،کليسای
نسطوريان،قلعهی
هلندیهای
خارگ و...
شهرستان
دشتستان:
کاخ هخامنشی
برازجان،کاخ
سنگ سياه،
آثار تنگ ارم،
آثار بردک
سياه،پل و
کاروانسرای
مشير، برج
رستم خان،جوق
قيل، آثار
باستانی توز،
غارهای چهل
خانهی سعد
آباد و...
شهرستان
گناوه:
تل گنبد، تل
گوری،
آتشکدهی
باباکلو،بیبی
حکميه، قريه
حصار ديلم و....
شهرستان
دير:
قلعهی
بردستان،قلعهی
گنوی،مقابر
گنخک هيبرونی،
آثار تل سوزو،
ویرانههای
جبرونی و...
شهرستان
کنگان: قلعهی
کنگان و آثار
بندر
اختر،آثار
باستانی سيراف،گور
سيبويه،
آرامگاه قطب
الدين.
شهرستان
تنگستان:
قلعهی
کلات،قلعهی
کلات
خوانين،قلعهی
تنگستان،
قلعهی محمد
علی خان.
شهرستان
دشتی: قلعهی
خورموج ،آتشکدهی
مُند، عمارت
مشير، مقبرهی
کلات.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1-افشار
سيستانی،نگاهی
به بوشهر،ص 631.
2-فيلد،دکتر
هنری. مردم
شناسی
ایران،ص 254.
3-اقتداری،احمد.زبانهای
محلی و فولکور
خليج
فارس،سمينار
خليج فارس،جلد2،ادارهی
کل انتشارات و
رادیو،تهران،1341،ص
126.
4-حميدی،دکتر
جعفر. بوشهر
بندری با 2000 سال
زندگی، بندر و
دریا، سال
اول، شمارهی
6،فروردين ماه
1365،ص62 مکرر.
5-گيرشمن،رمان.
ایران از آغاز
تا اسلام،ص 222.
6-رايين،
اسماعيل.دريانوردی
ايرانيان،جلد2،ص
632.
7-لستنج،گای.جغرافيای
تاريخی
سرزمينهای
خلافت شرقی،ص
281.
8-ادارهی کل
انتشارات و
تبليغات.گفتارهای
راديو،جلد 3،
تهران،اسفتد
ماه 1320،ص 207.
9- افشار
سيستانی،نگاهی
به بوشهر،ص35.
10- افشار
سيستانی،نگاهی
به بوشهر،ص805،806.
11-طباطبايی،محيط.جزر
و مد سياسی در
خليج فارس،نشريه
وزارت
امورخارجه،شمارهی11،دورهی
دوم،تيرماه
1339،ص 20،21.
تاريخ
و تبار
بلوچستان
بلوچستان
نام
بلوچستان در
کتيبههای
بيستون و تختجمشيد
داريوش
بزرگ
هخامنشی، ماکا يا
مَکَه آمده
است و ايالت
14 بوده است.
بلوچستان
را در زمان
ساسانيان،
کوسون میگفتند
اما کهنترين
نام آن همان ماکا يا مک
میباشد که
هرودت آن را
مِکيا يا
مکيان خوانده
است.
نامهای
ذکرشده تا پس
از اسلام در
ميان مردم
معمول بوده
است، زيرا در
سدهی نخست
هجری قمری که
عربها بر اين
سرزمين دست
يافتند،
مکران نام
داشت. بدين
ترتيب سدهها
سرزمين کنونی مکران
ناميده میشود
و جهانگردان
عرب هم به نام
مکران از اين
ناحيه ياد کردهاند.
به
باور برخی
مورخان، بلوچها
در گذشتهی
بسيار دور از
کرمان و
سيستان به
مکران مهاجرت
کردهاند و
از اين زمان
به بعد نام
بلوچستان از
آنان ماخوذ
شده است.
زبان
مهمترين
گويش جنوبشرقی
ايران، گويش
بلوچی است که
آن را بهخاطر
گونهی کهن
بسياری از
واژگان، بايد
از گويشهای
مهم ايرانی
شمرد. گويش
بلوچی با زبان
پهلوی اشکانی
و نيز پهلوی
اوايل دورهی
ساسانی نزديک
است.(صفا،
دکتر ذبيحالله.
سيری در تاريخ
زبانها و ادب
ايرانی، ص41)
زيرا
در اثر سختی
رفت و آمد در
همهی سدههای
گذشته و
همچنين نبود
آميختگی با
ديگر گويشها،
صورت اصلی
کلمهها در
اين گويش
پيوسته بدون
دگرگونی
مانده است.
زبان
بلوچی از نظر
زبانشناسی و
نيز شناختن
ريشهی
بسياری از
واژهها و
سابقهی برخی
اصطلاحهای
رايج در زبانفارسی،
از منابع مهم
بهشمار میرود
و میتوان آن
را به دو بخش
زير تقسيم
کرد:
بلوچی
شمالی يا
سرحدی: اين
گويش در نواحی
زاهدان، خاش و
بخش سيستان متداول
است.
بلوچی جنوبی:
در ايرانشهر،
سراوان و
چابهار بدان
سخن گفته میشود
که با وجود
تفاوت در بيشتر
واژگان، برای
افراد هر دو
دسته قابل
تشخيص است.
نژاد
پژوهشگران
بر اين باورند
که آريايیها
در روزگاری
بسيار کهن در
دشت پامير،
آسيای ميانه،
ارمنستان،
ارتفاعات
کارپات، ساحلهای
رود دانوب
پايين،
آلمان،
اسکانديناوی
و بهبيان
ديگر در شمال
اروپا و آسيا
زندگی میکردهاند.
بعدها
يعنی حدود
4000سال پيش از
ميلاد،
در اثر
زيادشدن
جمعيت و يا
برخی علتهای
ديگر، از اين
سرزمینها بهمهاجرت
پرداخته و هر
دسته از آنان
بهجانبی
رهسپار شده و
در آن اقامت
گزيدند.
گروهی
از اين قبيلهها
از راه خوارزم
بهسوی بلخ و
پيرامون آن
سرازير شده و
در حدود شرقی
و شمالشرقی
ايران کنونی
ساکن گرديد.
بعدها همين
گروه بهسوی
غرب پيش آمد و
بهشعب و
قبايل
گوناگون بخش
شدند.( بيژن،
دکتراسدالله.
سير تمدن
وتربيت در
ايران
باستان، ص12)
شاهان
هخامنشی، بخش
اعظم اين
سرزمينها و
اقوامی را که
در آن زندگی
میکردهاند
به زير فرمان
خود درآوردند.
در برخی از کتيبههای
داريوش از
جمله کتيبهی
بیستون که در
آغاز سال 520 پيش
از زايش یهفرمان
وی در صخرهای
از کوه بيستون
کنده شده از ايالتهای
23گانهی
هخامنشی از
جمله ماکا(بلوچستان)
نام برده شده
است.(ستوده،
حسينقلی.
قلمرو
شاهنشاهی
هخامنشی،
بررسیهای
تاريخی،
شمارهی
ويژه، مهر50،
صص96-97)
بیترديد
قوم سختکوش
بلوچ نيز از
همين اقوام
آريايی جدا
شده و پس از
گذشتن از بخشهای
شمالی بهناحيهی
جنوب آمده
است. در اين
مورد نزديکی
زبان بلوچی به
زبان باستانی اقوام
مادی، مويد
اين نظر است.
با توجه به
بررسی و
اندازهگيریهای
انجام شده
توسط
دانشمندان
نژادشناس از درازای
بدن همهی
طوايف و قبايل
از جمله مردم
بلوچستان،
آشکار شده است
که مشخصات
نژادی بلوچها
و آرياييان
کاملاً شبيه و
يکسان بوده و
در نتيجه
قوم بلوچ، ايرانی
نژاد و همانند
کُرد، لُر ،
فارس، آذری،
تاجيک و... شعبهای
از نژاد
آريايی میباشند.(افشار
سيستانی،
نگرشی بر
فرهنگ عشاير
بلوچستان،
فصلنامهی
عشايری ذخاير
انقلاب، ص108)
بلوچها،
قامتی بلند و
کشيده دارند
که ميانگين
درازای آن به 170
و در حداکثر
آن، به 190
سانتيمتر میرسد.
همچنين
سروصورتی پهن
با موهای
بسيار، جمجمهای
بزرگ به
اندازهی 80-81 و
بينی کشيده و
چشمانی درشت
که از ويژگیهای
طبيعی و
ايرانی بودن
آنها است.(فيلد،
دکتر هنری،
مردمشناسی
ايران، ص621و648)
******
برگرفته شده از
کتاب سيمای
ايران: نوشتهی
ايرج افشار سيستانی
*********************************************
فارس
تاريخ
و تبار در
پارس = فارس
فارس
يا پارس منسوب
به يکی از شعب
نژاد آريا است
که حدود 1100 پيش
از ميلاد به
اين سرزمين
وارد و نام
خود را به آن
دادهاند.
پس از
تصرف اين
سرزمين توسط
اعراب، واژه
پارس معرب شد
و به فارس
تبديل گرديد.
احمد حشمتزادهی
شيرازی قصيدهی
زير را دربارهی
پارس سروده
است:
جان
پرور است و
دلکش، آب و
هوای فارس
گلزار خلد
نيست به روح و
صفای فارس
از خاک فارس
دور بلاهای
آسمان آید به
جان دشمن
ايران بلای
فارس (1)
نژاد
بيشتر
مردم پارس
آريايی و از
نژاد اصيل
ايرانی هستند.
ولی گروههايي
از اقوام
مختلف هم وارد
اين منطقه شدهاند.
زبان
بيشتر
مردم پارس به
زبان پارسی
سخن میگويند،
چون از
روزگاران کهن
اقوام مختلف
در اين سرزمين
ساکن شدهاند،
زبانها
گوناگونی
رواج پيدا
کرده است.
منش
و كردار
مردم
استان پارس
«فارس»، بهويژه
عشاير آن سختکوش،
دلاور و
ميهمان
نوازند.
آرنولد ويلسن
که از سال 1921 تا 1930
ميلادی از
مديران شرکت
سابق نفت ايران
و انگليس بود،
دربارهی
مردم استان
پارس از جمله
عشاير مینويسد:
«سکنهی
اين نواحی را
بهطور کلی
افرادی تشکيل
میدهند که
عموم آنها در
تيراندازی
مهارت کامل
دارند و
همواره به جنگ
و پيکار ابراز
علاقه مینمايند.»(2)
پارسها
«فارسها»، به
فرهنگ
باستانی سنتی
خود پایبندند.
آثار
باستانی و
شهرهای اين
استان
شيراز
(تخت جمشيد،
سعدی، حافظ،
خواجوی
کرمانی و...)– آباده
(قلعهی کهنه،
قلعه نارنجی،
قلعه شيرازی و
...)– اقليد(سنگ
نبشتههای
گوناگون و ...) –
جهرم(قلعهی
گبری و...) –
داراب(قلعهی
دهيا، نقش
شاهپور،
آتشکدهی
آذرجو و...)-
فسا(تل ضحاک،
شهرساسانی و...)-
کازرون(غارشاپور،
خرابههای
شاپور و...) –
مرودشت(تخت
جمشيد، نقش
رستم، پاسارگاد،
چادرهای
سلطنتی و...)-
ممسنی (نقوش
برجستهای از
دورهی
عيلامی،آتشکده
ميل اژدها،
برج نورآباد
مربوط به دورهی
اشکانی، نقوش
برجسته سراب
بهرام از دورهی
ساسانی.)
شيراز
دارای
قدمت زيادی
است. در کتيبههای
هخامنشی و
ساسانی نام
شيراز آمده
است. بنای
شيراز قديم را
به فرزند
تهمورس،
دومين شاه پيشدادی
نسبت دادهاند.
برخی
بر اين باورند
که در اين
سرزمين شهری
به نام فارس
وجود داشته
است که در سال 74
ه.ق توسط محمدبن
يوسف ثقفی بنا
شده و تدريجا
جايگزين شهر قديمی
استخر گرديده
است.
کريمخان زند
در سال 1180 ه.ق
شيراز را به
پايتختی انتخاب
کرد و عمران و
ابادی بسياری
در آن انجام
داد. شيراز در
طول تاريخ
فرزندانی چون
ابن مقفع
(روزبه پارسی)
، سيبويه،
ملاصدرا،
سعدی، حافظ،
شيخ روزبهان،
اهلی شيرازی و
... را در دامان خود
پرورانده و
بدين جهت اين
شهر دارالعلملقب
يافته است.(3)
سِماي
ايران، ايرج
افشار
سيستاني برگ 317-330
1- افشار
سيستانی،
ايرج. مقدمهای
بر شناخت ايلها،
چادرنشينان و
طوايف عشايری
ايران، جلد دوم،
برگ 609
2- ويلسن،
آرنولد.
سفرنامهی
ويلسن، برگ 210
3- دبيران
گروههای
آموزشی
جغرافيای
استانها.
جغرافيای
کامل ايران،
برگ 856-854
تاريخ و تبار
در هرمزگان
در
سال 1339 خورشيدی
طبق قانونی که
به تصويب مجلس
شورای ملی
رسيد، اين
استان به نام
فرمانداری کل
بنادر و جزاير
دريای مکران
(عمان) ناميده
شد. در سال 1346 خورشيدی
فرمانداری کل
بنادر و جزاير
خليج پارس و
فرمانداری کل
بنادر و جزاير
دريای مکران (عمان)
يکی شد و
استان ساحلی
بنادر و جزاير
خليج پارس و
دريای
مکران(عمان)ناميده
شد. چندی بعد
اين استان به
دو استان
بنادر و جزاير
خليج پارس
(بوشهر کنونی)
و بنادر و
جزاير دريای
مکران(عمان)
«هرمزگان
کنونی» جدا
گرديد.
سرانجام
در جلسهی
مورخ 12 مهر 1355
خورشيدی هيئت
وزيران، بنا
به پيشنهاد
مورخ 5 مهر 1355
خورشيدی
وزارت کشور،
نام اين استان
به مناسبت نام
هرمز و به خاط
موقعيت حساس
تنگه هرمز و
به لحاظ وضعيت
جغرافيايی
اين منطقه که
در مقابل
دهانه هرمز
قرار دارد، به
استان
هرمزگان تغيير
يافت. (1)
جزيرهي
هرمز در ورودی
خليج پارس
نزديک ساحل
شهرستان
بندرعباس از
نقاط تاريخی
مهم خليج پارس
به شمار میرود.
نام
هرمز را در
کتابهای
قديم هرموز يا
هرموج يا
ارموس نوشتهاند.(2)
جغرافینگاران
دورهی اسلامی
چون مقدسی،
ادريسی و
استخری، بنای
شهر هرمز کهنه
را به اردشير
بابکان نسبت
دادهاند.(3)
نام
تنگه و شهر
هرمز از
اورمزد يا
هورمزد به معنی
خداي يگانه يا
سرور دانا
برگرفته شده
است.
برخی
نيز بر اين
باور ند که
جزء نخست واژهی
هرمز، همان
هور يا خور
است که به
معنی بندر و
لنگرگاه در
بعضی نامهای
کرانههای
دريای پارس
چون خورموسی،
خورفکان و
خوربيان ديده
میشود.
نژاد
خليج
پارس از
ديرباز يهنی
پيش از زمان
ورود نژاد
آريا به نجد
ايران و گسترش
آن نژاد،
جايگاه اقوام
زنده و کوشای
دنيای قديم
بوده است. علاوه
بر نژاد
مديترانهای
نژادهای ديگر
چون دراويدی،
سياهپوست،
سامی و عيلامی
در هرمزگان
سکونت داشتهاند
و فرهنگهای
متفاوتی در آنجا
به هم اختلاط
يافته است.
پژوهشگران
منشاء پيدايی
انسان و تکامل
نخستين او را
در آفريقا
جستجو کردهاند،
لذا با توجه
به مدارک به
دست آمده
فرضيهی
مهاجرت انسان
را عنوان کردهاند.
يکی از نقاطی
که در مسير
مهاجرت انسان
از آفريقا به
جنوب شرقی
آسيا قرار
دارد استان هرمزگان
است. بررسیها
و کاوشهای
باستانی در
اين منطقه از
ايران ابزار
آن دوره، بلکه
بقايای انسانهای
آن زمان را
نيز ارائه میدهد.
زبان
زبان
بيشتر مردم
هرمزگان
پارسی است. در
برخی از نواحی
استان ، اهالی
به لهجههای
محلی مينابی،
بندرعباسی،
لاری، بلوچی و
همچنين زبان
عربی سخن میگويند.
شهرهای
اين استان
بندرعباس،
بندرلنگه،
ميناب، قشم
بندرعباس
از لحاظ
تاريخی قدمت
بسیاری دارد.
مورخان بر اين
باورند که اين
شهر در دورهی
هخامنشيان از
بنادر مهم
بوده است.
شهر
بندرعباس در
طول تاريخ
دارای نامهای
بسیاری بوده
است که
عبارتند از :
گمبرون، کميرون،
گامرون، گمبر
و گمرو. در اين
محل خرچنگهای
دريايی کوچکی
به نام گامبری
وجود داشته استو
بدين جهت نام
آن را گامبری
نهادند.
شاه
عباس صفوی در
سال 1622 ميلادی
پرتغالیها
را از اين شهر
اخراج کرد و
بندر نام برده
را به تصرف
درآورد و آن
را بندرعباس
ناميد.(4)
شهر
بندرعباس به
علت واقع شدن
در کنارهي
خليج پارس و
نزديکی با
تنگهي هرمز،
از لحاظ سياسی
و اقتصادی
حايز اهميت است.
از اين رو هميشه
مورد نظر
استعمارگران
بوده و به
عنوان گلوگاه
اقتصاد غرب
تلقی میشده
است. در
گذشته،
استعمارگرانی
چون پرتغال،
انگلستان،
هلند،
فرانسه،
بلژيک،
روسيه، اسپانيا
و در زمان
کنونی آمريکا
و... چشم طمع به اين
منطقه دوختهاند.
(5)
1-
بختياری،
مجيد.راهنمای
مفصل ايران،جلد22،
استان
هرمزگانةبرگ
59
2-
نفيسی،سعيد.جغرافيای
تاريخی خليج
پارس، سمينار
خليج پارس،
جلد2،ادارهی
کل انتشارات و
راديو، برگ 70
3-
رسايی،
دريابد فرج
الله.2500 سال
برروی
درياها، پيک
دريا، تهران،
1350، برگ 195
4- اتحاديهي
شهرداريهای
ايران.
سالنامهي
شهرداریها،
برگ 431
5- دبيران
گروههای
آموزشی
جغرافيای
استانها.جغرافيای
کامل ايران،
برگ 1242.
تاريخ
و تبار در
اراک (استان
مرکزی)
اين
استان زمانی
بخش بزرگی از
ماد بزرگ بوده
است. از خط و
نوشته دوران
ماد، در داخل
ايران چيز
زيادی باقی نمانده،
مگر نوشتههای
آشوری و بابلی
که بايد به
بیطرفی آن
نوشتهها شک
کرد. تنها سند
مهم، زبان
«تاتی» است که
از شاخههای
زبان مادی
بوده و اکنون
در بخشهایي
از استان
مرکزی و استان
قزوين با آن
سخن میگويند.
شهر
اراک از نظر
تاريخی نسبت
به ساير
شهرهای اين
استان از قدمت
چندانی
برخوردار
نيست، زيرا
زمان بنای شهر
به دوره قاجار
و سلطنت
فتحعلی شاه میرسد.*
اين
استان از دورهی
صفويه تا آخر
دوره قاجاريه
از استانهای
مهم به شمار
میرفت و به
ايالت عراق
عجم نامی بود.
از
سال 1339 خورشيدی
، طبق قانونی
که از مجلس
شورای ملی گذشت،
اين استان به
همراه استان
کنونی تهران
به علت اينکه
تقريبا در
مرکز ايران
واقع است،
مرکزی ناميده
شد.
در
زمان سلوکيان
در اين منطقه
شهری به نام
کره وجود
داشته که
نزديک اراک
کنونی بوده
است. دردورهی
اسلامی به
ناحيهی بين
همدان، ری و
سپاهان(اصفهان)
عراق نام نهادند.
عراق واژه
تازهای است
که معرب اراک
است. معنی
عراق، لب آب و
کرانهی
درياست.
سدههای
متمادی اين
منطقه عراق
نام داشت.
استاد نفيسی
در اين باره
نظر داده است
که چون
خواستند نام
قديم را زنده
کنند نام شهر
عراق را به
اراک تبديل
کردند.
حمدالله
مستوفی،
مولف نزههالقلوب
از عراق عجم
يادکرده است.
پس از حملهی
مغول نام
ايالت جبال به
ايالت عراق
عجم تغيير
کرد. احتمالا
تا اين دوره
حاکمنشين
عراق کره که
معرب آن کرج
می باشد. بوده
است.
پروفسور
هرتسفلد
آلمانی شکل
پارسی واژهی
عراق را اراک
به معنی
سرزمين
همواره
دانسته است.
حبيبالله
نوبخت، مولف
کتاب ديوان
دين، ذيل واژهی
ارائک مینويسد:
«ارائک جمع
اريکه است و
اريکه معرب است
از کلمهی
اراکه و اراک
به فتح کاف در
فارسی به
معنی تخت
پادشاهی است
در مرتبهی
اول، و به
معنای پايتخت
است.
در
مرتبهی دوم
به معنای
استانی است که
پايتخت
پادشاهان در
اوست در مرتبهی
سوم.»
مگر
اينکه عربها
اين کلمه را
در معنای سوم
به گونهی
عراق تعريب
کرده و اصمعی
که نام عراق
را در پارسی
دانسته و به
معنای
باغستان و نخلستان
گرفته است.
جغرافینگاران
ايرانی و عرب
از سدهی 2ه.ق
به بعد، از
سرزمين
تيسفون تا
بيستون تا اکباتان،
و از اکباتان
تا باتان را
ايالتها و
آبادیهای
پايتخت شمردهاند
و اين نواحی
را بهستون
توصيف کردهاند
و کلمهی
اراکه به معنی
شهرستان و لفظ
اراک به معنای
باغ و کاخ نيز
صوری از لغت
اراک هستند.
اين واژه به
گونهی آرايک
به فتح آخر در
اوستا به معنی
بارگاه، تختگاه،
سرير پادشاهی
به کار رفته
است.(1)
نژاد
مردم
استان اراک از
نژاد آريا و
ايرانی اصيل
میباشند و
همانند همهی
ايرانيان به
نگاهداری از
آداب و رسوم
باستانی خود
کوشا هستند.
زبان
پيش
از پيدايی شهر
کنونی اراک،
در نقاط مختلف
اين سرزمين
لهجههای
گوناگونی
وجود داشت، از
جمله
لهجهی تاتی
در ناحيه وفس،
لهجهی مردم
شرا(چرا)،
کزاز و سربند
که هريک در
صوت و آوا
تفاوتهايی
با هم داشته و
دارند. ولی با
پيدايی رسانههای
گروهی و تسلط
زبان(لفظ قلم)
با لهجهی
تهرانی و زبان
رسمی کشور ،
گويش محلی
فراموش گرديد
و اکنون مردم
بیلهجه بوده
و کتابی سخن
میگويند. ولی
در روستاها،
محاورهی پير
مردان و
پيرزنان همان
لهجهی قديمی
است.
کردار
و منش
مردم
استان مرکزی
پاکانديش،
باسواد و سختکوش
هستند و به
نيکويی رفتار
مشهورند.مردم
اين استان به
سنن باستانی
خود به ويژه
کردار نيک ،
رفتارنيک،
گفتارنيک پايبنداند.
آثار
تاريخی و
شهرستانهای
اين استان
اراک:
آتشکدهي
برزو،
بازار، برج
شيشه، مدرسه
سپهدار،
گرمابهي
چهارفصل ،
بنای تاريخی
پيرمرادآباد
و ...
تفرش:
مسجد
جامع ششناو .
آرمگاه آقا
مومن تفرشی و ...
ساوه
:
آثار
شهر قديمی آوه
و...
محلات
:
آتشکدهی
آتشکوه و...
شهر
اراک در قديم
به نام سلطان
آباد مشهور
بوده است. اين
شهر در مرکز
انشعاب خطوط
مواصلاتی مهم
واقع گرديده
است.
بنای
نخستين آن در
سال 1231ه.ق به
دستور فتحعلیشاه
قاجار به
وسيلهی يوسفخان
گرجی
(سپهدار)،
فرماندهی
پادگان محل
بناگرديد و
بنام قلعهی
سلطان آباد
ناميده شد. (2)
در
سال 1316 خورشيدی
بر طبق
قانون
تقسيمات کشوری،
نام سلطانآباد
به اراک تغيير
داده شد و نيز
در سال 1365 خورشيدی
به عنوان مرکز
استان مرکزی
انتخاب و در
سال 1357 خورشيدی
رسما تشکيلات
استان مرکزی
در اين شهر
مستقر و به
کار اشتغال
ورزيدند.
هدف
از ساخت اين
شهر ، نخست
پايگاه نظامی
بوده تا
بتواند در
نگاهداری
منطقه موثر
واقه شود. به
همين جهت است
که ساختمان
نخستين شهر به
شکل قلعهای
بوده که چهار
دروازه داشته
است. (3)
*-
پرونده
گردشگری
*-
ايرج
افشار.سيمای
ايران437-446
1-
محتاط،
محمدرضا.سيمای
اراک، جلد
نخست، برگهای
13-23
2-
اتحاديه
شهرداريهای
ايران.
سالنامهی
شهرداريها،
برگ 47
3-
دبيران گروههای
آموزشی
جغرافيای
استانها.
جغرافيای کامل
ايران، جلد
دوم برگ 1196
تاريخ
و تبار در يزد
يزد
به معنی پاک و
مقدس است و
شهر يزد نيز
به مفهوم شهر
خدا و سرزمين
مقدس است.
تاريخ
نگاران ساخت
نخستين شهر
يزد را از
زمان اسکندر
مقدونی میدانند.
احمدبنحسينبنعلیکاتب
يزدی، مینويسد:
«هنگامی
که عدهای از
بزرگان ايران
در ری عليه
اسکندر
مقدونی به
مخالفت
پرداختند،
اسکندر
آنان
را دستگير و
همراه خود به
استخر فارس
برد، چون به
ناحيهی يزد
رسيد،
زندانيان را
درچاهی
محبوس
کرد و آن محل
را کِثَه (به
يونانی يعنی
زندان) ناميد.
پس از اينکه
اسکندر يزد را
ترک گفت،
نگهبانان به
کمک زندانيان
به آبادانی و
عمران يزد همت
گماشتند».(1)
برخی
از جغرافی
نگاران،
تاريخ ساخت
يزد را به يزدگرد
نخست ساسانی
نسبت میدهند
که وجه تسميه
يزد در ارتباط
با نام وی و واژه
يزش به معنای
ستايش و نيايش
در زبان فارسی
ميانه است.
پس
از پديدار شدن
اسلام و گرايش
گروهی از مردم
يزد به آيين
اسلام، نام
دارالعباده
نيز به اين شهر
اتلاق شد.
نژاد
يزدیها
مردمی آريايینژاد
و از ايرانيان
کهن و اصيل میباشند.
زبان
زبان
مردم استان
يزد پارسی است
که به گويش
شيرين بومی
خود سخن میگويند.
زرتشتيان
استان نيز به
زبان پارسی
دری سخن میگويند.
منش
و کردار
يزدیها
مردمانی پاک
انديش و سختکوش
هستند. مردم
اين استان
تمامی آداب و
رسوم باستانی
را نگاهداری
کردهاند. جشنهای
کهن چون سده و
مهرگان و سالروز
بهدنيا آمدن
زرتشت برگزار
میشود.
آثار
تاريخی و
جاهای ديدنی
اين
استان با
پيشينهی کهن
و باستانی
خود، فرهنگ
کهن و موقعيت
جغرافيايی
مرکزی آن،
آثار و بناهای
تاريخی باشکوه
و درخشانی از
دورههای پيش
و پس از اسلام
را در خود جا
داده است چون:
زندان
اسکندر که
بنای آن به
دورهی
اسکندر
مقدونی میرسد
و باغهای
دولت آباد و و
باشکوهترين
آنها که
ديرينهای
کهن دارد
آتشکدهی
يزدان است که
آتش مقدس
آتشگاه پارس،
حدود 700 سال است
در آن روشن
است.
استان
يزد بزرگترين
کانون
زرتشتيان
ايران میباشد
و حدود 1300 سال
است که جايگاه
بيشتر زرتشتيان
بوده و همواره
سرزمين مقدس
برای آنان به
شمار میآيد.
جشنهای و
آيينهای
زرتشتيان در
اين آتشکده
انجام میشود
که باشکوهترين
آنها جشن
نوروز و
مهرگان و سده
و تولد زرتشت
است.
يزد
از شهرهای
بسيار کهن
ايران زمين
است. يزد سدهها
پيش از اسلام
وجود داشته و
در روزگار
باستانی
ايساتيس
خوانده میشد.
مردم
شهر در دوران
اسلامی جزيه
میدادهاند
و به همين جهت
است که آيین
زرتشتی در آنجا
نگاه داشته
شده است.
شهر
يزد در ادبيات
ايران ، شهرت
زندان سکندر يافته
است. در کتابهای
پهلوی، بانی
يزد را اردشير
پاپکان(بابکان)
نوشتهاند.(2)
آتشکده
زرتشتيان:
بنای آن مشهور
به آتش ورهرام
يزد، در آبانماه
سال 1313 و با
سرمايه
اهدايی انجمن
پارسيان هندی
با نظارت
ارباب جمشيد
به امانت
ساخته شد. بنا
به روايتی آتش
موجود در اين
آتشکده که زرتشتيان
آن را آتش
ورهرام مینامند،
حدود 1515 سال
پيش، از
آتشکده ناهيد
پارس به اين
مکان آورده
شده است.
شهرستانها
: ابرکوه،
اردکان،
بافق، ميبد،
مهريز، تفت،
يزد
1-
کاتب احمدبنحسينبنعلی.
تاريخ جديد
يزد، برگهای23و
24
2-
سيمای ايران
تاليف ايرج
افشار ،برگ 477
تا 488
گيلان (تاريخ
و تبار)
گيلانيان
مردمی آريايی
(=ايرانینژاد)
هستند .
مورخان
يوناني،گيلان
را به نامهای
کاسپی،کادوز
و کاتوش و گلای نام
بردهاند.
رابينو،مؤلف
کتاب ولايات دارالمرز
گيلان،بر اين
باور بود
که،گيلان از
واژه اوستايی
«وارنا»
که نام ناحيهای
در شمال کوه
البرز میباشد
،برگرفته شده
است.(1)
الکساندر
خودزکو در وجه
تسميهی
گيلان مينويسد:
«نام
اين ايالت که
ساکنانش گاهی
آن را گيل،زمانی
گيلان و گاهی
گيلانات مينامنددر
واقع معرف
سرزمينی
باتلاقی است.
در گويش بومی
مردم اين
سرزمين،گيل به معنای گِل به
کاربرده ميشود.
وگيلان و
گيلانات هردو
شکل جمع اين
اسم هستند.»(2)
علامت نسبت
در زبان فارسی
«ان» است که به
آخر نام اضافه
میشود مانند
خسرو قبادان،
بهمعنی
خسرو فرزند
قباد .
«گيلان»
که از «گيل» و
«ان»بوجود
آمده که نشان
دهندهی محل
منسوب به قوم
گيل ميباشد.
دکتر فريدون
جنيدی نيز بر
اين باور است :
که آرياييان
هنگام مهاجرت
از ايران هر
کدام ،از محل
وجای مشخصی در
ايران مهاجرت
کردند، نام آن
منطقه خود را
بر محلی که
ساکن شدند،
نهادند.
فرانسویها
که خود را از «گِل»ها میدانند
(«گيل»اند)،و
شباهتهای
زيادی که بین
بيان و گفتار
و نيز آداب و
رسوم روستائيهايشان
با گيلانيان
وجود دارد خود
گواه بر اين
مدعاست.(3)
گيلان در
دوران هجوم
تازیها
(اعراب)
دارالمرز
ناميده ميشد،زيرا
حدود متصرفات
اعراب در اين
نقطه پايان مييافت.(4)
سرزمين
گيلان قبل از
صفويه به دو
ناحيهی «بيهپيش»
و «بيهپس»
مشهور بود و
شهر رشت امروزی
از نقاط عمدهی
گيلان بيهپس
محسوب میگرديده
است.(5)
نژاد
ساکنان قديم
گيلان را دو
قوم «گِل»
يا «گيل» و
آمارد تشکيل
ميدادهاند
که در جلگههای
ساحلي درياي
مازندران و
دامنههای
جبال البرز ميزيستهاند
و زندگيشان
از راه زراعت
و پروش دام و
شکار و
بازرگانی ميگذشته
است،در مواقع
لازم به
کوهستانها و
اعماق جنگلها
پناه ميبردهاند
و از تعرض
دشمن ايمن ميماندند.(6)
اکساندر
خودزکو
که از سال 1849
تا 1850
کنسول روسيه
در گيلان بود
دربارهی
نژاد مردم
گيلان مينويسد:
«مردم
گيلان از دو
گروه نژادی
متفاوت تشکيل
يافتهاند:بوميان
و دستههایی که
به ارادهی
پادشاهان
ايران به
انگيزههای
سیاسی از
سرزمين اصلی
خويش جلای وطن
کرده و در اين
محدوده
دوباره اسکان
يافتهاند.»
« بوميان
سرزمين پست
گيلان،خود
خويشتن را گيلک مينامند.
ساکنان بخش
کوهستانی هر
يک به نام
ولايت محل
سکونت خويش
مانند ديلمی،تالش و از
اين قبيل
ناميده ميشوند.
در واقع مردم
دشتها و
کوهستانها
به يک ريشهی
نژادی واحد
تعلق دارند و
تمايزات بدنی
آنها را جز
به تأثير
مقتضيات محلی
هر يک از آنها
نمیبايد
منتسب دانست.»(7)
ترکيب و
استخوانبندي
گيلانیها
يکسان است و
مختصر
تفاوتشان از
لحاظ چهره و خلق
و خو،مربوط به
خصوصيات محلی
است.
گيلانيان
ساکن جلگهها
ميانه انداماند
و رنگ چهرهی
آنان زيتونی
يا مسی است و
اين در اثر
فعاليتهایی
است که در آب و
هوای مختلف
دارند.
زنان گيلان،
به ويژه زنان
شهرها،دارای
اندام متناسب
،سفيد،زیبا و
خوشگلاند.(8)
ساکنان کنونی
گيلان
عبارتند از: گيلکها،تالشها،گالشها،تاتهای
رودبار و کُردهای
عمارلو.
زبان
لهجهی مردم
گيلان از نام
ساکنان بومیاین
سرزمين گرفته
شده و به
گيلکی (يکی
از شعب زبان
پهلوی) مشهور
است. «که
واژههای
بسیار نزديکی
با کردی و لری
دارد».
مردم گيلان
به گيلکی يا
يکی از لهجههای
فرعی آن
مانند:
گالشی،لاهيجی،املشی
و ... و گروهی نيز
به تالشی سخن
ميگويند. (که البته
گروه زيادی
(در حدود 5/1
ميليون نفر)
از تالشیها در آنسوی
مرز بعد از
مرزبندی
ننگين روسها
در جمهوری
ساختگی
آذربايجان
قرار گرفتهاند.)
گويش گيلکی
در غرب،شرق و
حوزههای
مرکزی گيلان
متفاوت است و
با هم اختلاف
دارد،به طوری
که حتا درکش
برای ساکنان
شهرستانهای
نزديک و
همجوار،مشکل
است.
بسیاری از
واژههای به
کاررفته
امروز، در اثر
آميختگی و
آميزش با واژههای
فارسی دگرگون
شده و سبب
متروک شدن
واژههای
قديمی شدهاند.
لهجهی
تالشی ويژه
ساکنان
غرب،شمال،شمالغرب
و جنوبغربی
گيلان است.
لهجهی
گالشی به مردم
کوهپايه
اختصاص دارد.
لهجهی
کرمانجی خاص
کردهای
عمارلوست.
لهجهی تاتی
ويژهی مردم
رودبار است.(9)
دين
مردم گيلان
پیرو دين
اسلام و مذهب
جعفری هستند،ولی
در کوههای
تالش گروهی
اهل سنت زندگی
ميکنند .
اسلام در
نيمهی دوم
سدهی 3 ه.ق در
اثر تبليغات
علويان رانده
شده از دستگاه
اموی و
عباسی،درسرزمين
گيل و ديلم
رخنه کرد و آن
هم به صورت
مذهب زيديه که
با معتزله نزديکی
داشت.
ازآن پس
گيلانيان
رفته رفته
شیعه شدند.
مدت زمانی هم ملاحدهی الموت،
از دوران داعی
بزرگ
اميد،نايب
حسن صباح،در گيلان
نفوذ مادی و
معنوی داشتند
و بنابراين مردم
گيلان در طی
چند سده از
نظر سنيّان مذهب
رسمی شاهان
قديم جزو
رافضيان
شمرده ميشدند.
اندک زمانی
يکی از اميران
فومن،مذهب
سنّی شافعی
داشت و جمعی
نيز به او
تأسی جسته
بودند.(10)
معرفی چند
پايگاه
دربارهی
استان گيلان:
۱-گيلان ۲ -گيلان
ميراث فرهنگی
۳- Iran Online Gilan Corner
.................................................................................................
1- رابينو،ه.ل
ولايات
دارالمرز
ايران
گيلان،ص3.
2--خودزکو،الکساندر.سرزمين
گيلان،ص73.
3-دکتر فريدون
جنيدی از کتاب
زندگی و مهاجرت
آريائيان ص176.
4-فخرایی،ابراهيم.
گيلان در
گذرگاه
زمان،ص20 .
5-طاهری،دکترابوالقاسم.گيلان،مازندران،آذربايجان
از نظر
جهانگردان،ص2.
6-فخرايي،ابراهيم.
گيلان در
گذرگاه
زمان،ص165 .
7-خودزکو،الکساندر.سرزمين
گيلان،ص73.
8-
فخرایی،ابراهيم.
گيلان در
گذرگاه زمان،ص169-170
.
9-
فخرایی،ابراهيم.
گيلان در
گذرگاه
زمان،ص201 .
10-کشاورز،کريم.گيلان،ص121
.
+منبع اصلی
کتاب سیمای
ايران.ايرج
افشار سیستانی.فصل18.
خلاصه شده از
ص387 تا402.
مازندران
که در قديم تبرستان
ناميده می
شد،«تبر
در گويش محلی
بهمعنی کوه
است و تبرستان
يعنی کوهستان»
ولی پيش از
ورود
آرياييان
يعنی مردم
کنونی مازندران
بهاين منطقه
مسکن بوميانی
بوده که آنها
را تاپور و
سرزمينشان
را تاپورستان
میناميدهاند
ولی بهمرور
تبرستان شده
است.(1)
ظاهرا
از سدهی7 ه.ق
همزمان
بافتنهی
مغول، نام تبرستان
بکار برده
نشدو
مازندران جای
آنرا گرفت.(2)
ياقوت
حموی (575-626، ه.ق)
نخستين مورخی
است که واژهی مازندران را
در نوشتههای
خود بهکار
برده و مینويسد:
«نشانی
از اين کلمه
در کتابهای
پيشين نيافته
و نمیداند که
اين واژه از
چه زمانی
ممعمول
شده
است.»
اما
پیش از ياقوت
و نيز در زمان
او واژهی مازندران
بهمعنی
سرزمين مشخص
رايج بوده و
از اين ناحيه
در اساطير
ايران بيش از
هر جا اسم
برده میشود،
زيرا
مازندران محل
نمايش بسیاری
از دلاوريهای
قهرمان
سيستانی يعنی
رستم است.
مازن
در اوستا
به ناحيهای
گفته شده که
بر کنارهی
دريای
مازندران
قرار داشته و
بعدها به مازندران
مشهور شده
است.(۳)
مازندرانی
که رامشگر
مازندرانی
هنگام آمدن به
نزد کاووس
توصيف کرده
است، گذشته از
زيادهرويهای
شاعرانه، با
طبيعت کنونی
اين سرزمين
نيز همانندی
دارد:
به
بربط چوبايست
بر ساخت رود
برآورد مازنــــدرانی
ســـــرود
که مازنـــدران
شــــهر ما
يـاد بـاد
هميشه بر بــومــش
آباد باد
که در
بوستانش
هميشه گُل
است
به کوه
اندرون لاله و
سنبل است
هوا خوشگوار
و زميــــن پر
نـــــــگار نه گرم
و نه ســرد و
هميشه بهار (۴).
از
اين رو میتوان
گفت که مازندران
بخشی از ايرانزمين
بوده و از خود
شاهی داشته
است.
به
گفتهی ابن
اسفنديار،
مازندران دز
اصل موزندران
بوده يعنی
سرزمين يا
ولايت درون کوه موز،
و موز نام
کوهی است که
از سرزمين
گيلان تا
نواحی
لار، قصران
و جاجرم
ادامه داشته
است.
برخی
از نويسندگان ماز را
بهمعنی
دربندها و
دژهای
مستحکمی میدانند
که بهدستور اسپهبد
مازيار پسر
قارن در
گذرگاهها و
نقاط سوق
الجيشی کوهستان
مازندران
ساخته شده و
واژهی
مازندران را
بهمعنی درون رشتهی
مازها
دانستهاند.
بعضی
نيز کلمهی
مازندران را
از واژهی مارد که
نام يکی از
قبايل معروف،
ساکن در آنجا
بوده، میدانند.
بهبيان
ديگر يعنی
سرزمين
ماردها و جايي
که مارد در آنجا
سکونت داشته
است.
بههر
حال تبرستان
بر تمام نواحی
کوهستانی و
زمينهای پست
ساحلی گفته میشد،
ولی واژهی
مازندران بر
نواحی پست
ساحلی که از
دلتای سفيدرود
تا جنوب شرقی
دريای
مازندران
امتداد دارد،
گفته میشده
تا سرانجام بر
تمام نواحی
کوهستانی و
ساحلی
مازندران
گفته شد(۵).
نژاد:
به
گفتهی
مورخان و
دانشمندان
دورههای پيش
از ميلاد،
ساکنان بومی
مازندران مردها «آمردها»
بودهاند.
مردها مردمی
چادرنشین و
کوچگر بودند
و در سرزمينی
زندگی میکردند
که نيمهی
شمالی آن دشتی
هموار بود،
نيمهی جنوبی
آن جنگلهای
انبوه داشت و
کوههای سنگی
که گذشتن از
آن دشوار
بود.زندگی
مردها در
چمنزارها،
لای درختان
کهنسال و شکاف
سنگها و
پناهگاههای
ديگری میگذشت.
اين مردم در
اثر نبرد
مداوم با
درندگان و
حيوانات
وحشی، روحيهای
خشن و تند و
سرکش داشته و
رام کردنشان
سخت دشوار بود
و آیين ويژهای
داشتند.
در
حدود 5000
سال پيش،
تودههای
گستردهای از
مردمان «هند
ـ اروپايي»
از شمال
يعنی سرزمين
ديرين خود به
سوي جنوب کوچ
کردند.
از
ميان
آرياها گروهی
به سرزمين
جنوب شرقی
رسيدند، «آرياهای
هند» و گروهی
به سمت هندوکش
و گروهی «آرياهای
ايرانی» به
سوی فلات
ايران
سرازير شدند.
سرزمين
خوارزم
و کرانهی
شرقی درياي
مازندران،
نخستين منطقهای
بود که دستهای
از آرياهای
ايرانی از
خاک ورگانا
«گرگان»
گذشته و بهسرزمين
مردها
رسيدند. طبيعت
سرسبز،
درختان،
جويبارهای روان،
پرندگان و
حيوانات
گوناگون اين
سرزمين مورد
پسند آنان
قرار گرفت و
در اين منطقه
سکونت اختيار
کردند. آريايهای
تازه رسيده در
دشتها جای
گرفتند و با
بوميان به
نبرد پرداخته
آنان را به
کوهستانهای
شمالی و مغرب
راندند.
آرياها،
مردها را بربر
«گريزان» و تور
«زمخت و خشن» و
دوا «پير و
اهريمن» میخواندند.
چندی نگذشت که
رطوبت هوا از
يکسو و
بيمارهای
بومی از سوی
ديگر به آرياييها
روآور شد و
تنبلی و مرگ و
مير بر آنان
چيره گشت و
ديگر نتوانستند
بدون همکاری و
کمک بوميان در
آن سرزمين بهسر
برند. از اين
جهت بهعلت
نياز بسیار به
مردمان بومی،
دست از درگيری
با آنان
برداشتند و در
جريان زندگی،
نوعی همسازی
و سازگاری
فرهنگ بوميان
و آرياييها
پديد آمد و بهتدريج
با گذشت زمان
و آميزش نژادی
و بستگی خونی
و خويشاوندي
سرانجام نژاد
نوين آريا ـ
مردی پديد
آمد.(۶)
استرابون
دربارهي
مردمان
مازندران مینويسد:
«در
بخشهای
شمالی رشتهی
البرز نخست گلها
و کادوسيها(اسلاف
گيلانيان و
ديلميان) و
آماردها جای دارند
و در برخی از
هيرکانيان و
سپس گروه پارتها
زندگی میکنند
و همهی بخشهای
شمالی اين
منطقه بارآور
است. بخشی که
بر شمال است،
اين بخشی
کوهستانی و
سرد است و
جايگاه کوهنشينانی
بهنام
کادوسیها و
آماردها و
تپورها و کورتهاو
جز ايشان است.
»(۷)
در
مازندران
علاوه بر
مردمانی که
داراي نژاد
آريا هستند،
مردمانی که
دارای نژاد
ترک و مغول
هستند در
سرزمينهای
گنبدکاووس و
بندرترکمن و
بندرگوميشان
ساکن شدند.
از
اواخر حکومت
ساسانی،
اقوام ترک و
مغول آسيا»
مرکزی، گروه
گروه بهنواحی
شمال خراسان
آمدند و به
مرور زمان
قلمرو مراتع ييلاقی
و قشلاقی دامهايشان
را گسترش
دادند و به
شهرهای ايران
نزديکتر
شدند و گروهی
از آنان به
زندگی
روستايي و شهر
نشينی نيز روی
آوردند.
مغولان
وترکان به
تدريج با تمدن
و فرهنگ اصيل ايران
و همچنين
کشورگشايي و
مملکتداري
نيز آشنا
شدند، چنان که
شاهان غزنوی و
سلجوقی از
اعقاب ترکان
چادرنشينی
بودند که از
طريق دامداری
امرار معاش میکردند.(۸)
زبان
و خط :
زبان
مازندرانی
بازماندهی
زبان
ايرانيان
قديم «پارسی
ميانه» است
که نسبت به
زبان فارسینو
ديرتر و کمتر
تحت تاثير
زبانهای
بيگانه چون
اعراب، مغول و
تاتار که مدتی
بر ايران
حکومت کردند،
قرار گرفتهاند.
تا
سدهی 5 ه.ق
واليان
طبرستان بهخط
پهلوی مینوشتند
و سکه میزدند.
دو کتيبه که
به خط پهلوی
در رسٍکت واقع
در دودانگه و
گنبد لاجيم
سوادکوه بهدست
آمده مؤيد آين
نظر است.
زبان
مازندرانی با
لهجههای
گوناگون در
اين سرزمين
متداول است.
علاوه بر آن
لهجههای
گيلکی در غرب
و لهجههای
مهاجران
سیستانی،
بلوچ،
سمنانی،
شاهرودی و
خراسانی در
شرق مازندران
رواج دارد.(۹)
رفتار
و آداب مردم
مازندران:
مردم
مازندرن
دلير، جنگجو و
هوشياراند.
اهالی اين
سرزمين از
ديرباز در کسب
شناخت و آگاهی
و دانش کوشا بودهاند.
مازندرانیها
در دوستی ثابتقدم
و دربرابر
گرفتاریها
سختکوش و بیباکاند.
از
ديرباز زنان
با مردان برای
ادارهی
کارهای
زندگانی خود
همکاری میکنند.
اهالی
مازندران بهروشنايي
و يا نور
خورشید سوگند
ياد کرده و میگويند:
«به اين
آفتاب خسته»
و يا «اجاق گرم»
و «اين سوی
سليمان قسم.»از
آداب کهن اين
سرزمين
که از هزاران
سال پيش همچنان
پابرجاست،
گرامیداشتن نوروز وآتش
افروزی شبچهارشنبه
سوری است.
**********
ترکمانان
مازندران،
ساده،
مهربان، سختکوش،
رشيد وميهماننواز
هستند. در
دوستی صادق و
هرگز
دوستانشان را فراموش
نمیکنند.ترکمن
هيچ وقت بهخدا
قسم نمیخورد
و بهندرت
سوگند ياد میکند.
از ويژگیهای
زندگی آنان:اسب،
تفنگ، قالی، و
آلاچيق است.
**********
از
شهرهای مهم مازندران
: آمل،
بابل، بهشهر،
ساری، سوادکوه،
کردکوی، گرگان،
گنبدکاووس،
علی آباد کتول
میباشد.
ساری:
ساری
از شهرهای
باستانی
مازندران است.
بناي شهر را
به توس پسر
نوذر نسبت میدهند.
آرمگاه
ايرج، سلم و
تور، فرزندان
فريدون را در
ساری ياد کردهاند.
منوچهر، شاه
پيشدادی به
خونخواهی
پدر خود ايرج،
عموهايش سلم
و تور را کشت
و آنان را در
کنار آرمگاه
پدرش در ساری
دفن کرد.
در
شاهنامهی
فردوسی نيز
مناسبتهايي
نام ساری بهميان
میآيد.
فردوسی بزرگ
در آگاه شدن زال از
مرگ نوذر
میگويد:
«چو
گردان سوی
کينه
بشتافتند // به ساری
سران آگهی
يافتند»
روايت
کردهاند که
هنگامیکه
رستم زال از
چنگ اکوان ديو
که او را بهدريا
افکنده بود،
رهايي يافت،
با فرزندش سهراب
ه جهان را در
پی پدر گشته
بود، روبرو شد
و ناشناس او
را بهقتل
رسانيد و چو
بر او روشن شد
که پسر او ميباشد،
نخست خواست
کالبد فرزندش
را به سيستان برد،
ولی بهعلت
گرمی هوا، او
را در سازی در
محلی مخصوص بهنام
قصرتوس
نهاد، تا
حرارت هوا
کمتر شود و
بعد گويا سهراب
در همان جا
مدفون شد. ولی
فردوسی گفته
است که رستم
کالبد سهراب
را به
زابلستان
برده است.
از
روايتهای
دورهی
اسلامی بر میآيد
که ساری در
دورهی سپهبد
فرخان بزرگ که
در سدهی نخست
هجری قمری، بر
تبرستان فرمانروايي
داشت، بنا
گرديد و بهنام
فرزندش سارويه،
ساری
نام گرفت.
کسروی
بر اينباور
بود که نام ساری در
اصل ساروان
بود و ساروان
ترکيبی از دو
واژهی سار
که نام پرندهای
است و وان که
در زبان
ارمنی بهمعنی
جايگاه و
آبادی است.
بنابراين
ساروان بهمعنی
جای سار يا شهر سار است
و چگونگی اين
گزينش
بسیاربودن سار در
اين شهر بوده
است.
يزيدبنمهلب
سردار تازی
«عرب» بهشهر
ساری، حمله
کرد و ان را
ويران ساخت.
پس از آن شهر
اندکاندک
آبادی گرفت،
تا اينکه در
حدود سال 124،ه.ق
ساری بهدست
ابوالخصيب
مرزوق سندی
گشوده شد و
تمام شکوه باستانی
و ايرانی آن
را نابود
ساختند و بهجای
آتشکدهی
زرتشتيان
ساری،
مسجدجامعی که
اکنون
پابرجاست،
بنا کردند.«همانند
آتشکدهی
زرتشتيان در بروگرد
(بروجرد) که
جاي آن را هم
مسجد جامع
بروگرد گرفت.»
از
آن پس ساری
نيز همانند
آمل مرکز
فرمانروايي
نمايندگان
خلفای عباسی و
خاندانهای
محلی چون سوخراييان
و سادات زيديه
و مرعشی بود.
در
سال 260 ه.ق يعقوب
ليث صفاری، ساری را
فتح کرد و در
سال 280 ه.ق امير
اسماعيل سامانی
بر آن چيره
گشت. اين شهر
زمانی چند،
ميدان تاخت و
تاز آلزيار
و آلبويه
بود، تا اينکه اسپهبدان
باوند بر
آن دست
يافتند. پس از
باونديان،
سادات مرعشی
تا سال 795 ه.ق
حکومت کردند.
شاه عباس که
از سوی مادر
با مرعيشیها
خويشاوند بود
بهساری توجه
کرد و بندر
فرحاباد که
در شرق ساری
قرار دارد و
راه شاه عباسی
که از ساری میگذرد،
از بناهای
اوست.
ساری
در زمان
قاجاريه حاکمنشين
بود. در جنبش
مشروطيت نيز
ساری سهمی
داشت. مستبدان
ساری به جانبداری
از محمدعلی
شاه در کنار
رود تجن با
مشروطهخواهان
جنگ کردند و
شهر ساری به
دست هواداران محمدعلیشاه
افتاد.
در
دورهی
پهلوی، ساری
مرکز استان
دوم «مازندران» شد و رو به
آبادی گذاشت.
و رشد بسیار
چشمگيری پيدا
نمود. از جمله
اينکه در
مسير راهآهن
سراسری ايران
قرار گرفت.(۱۰)
----
*کتابنامه اصلی،
کتاب سيماي
ايران، تأليف
ايرج افشار
سيستانی برگ417-436
.
1-
کيهان، دکتر
مسعود.
جغرافيای
مفصل ايران،
جلد دوم، برگ281.
2-
لسترنج، گای.
جغرافيای
تاريخی
سرزمينهای
خلافت شرقی،
برگ394.
۳-طاهری،
دکتر
ابولقاسم.
جغرافيای
تاريخی گيلان،
مازندران،
آذربايجان،
برگ1
۴-
شاهنامه
فردوسی، جلد
نخست، کلالهی
خاور، برگ252.
۵-
لسترنج،
گای.جغرافيای
تاريخی
سرزمينهای
خلافت شرقی،
برگ394.
۶-
محمودزاده،
سرهنگ کمال.
شناخت دريای
مازندران و
پيرامون آن،
برگ206.
۷-
محمودزاده،
سرهنگ کمال.
شناخت دريای
مازندران و
پيرامون آن،
برگ206.
۸-
افشار
سيستانی،
ايرج. مقدمهای
برشناخت ايلها،
چادرنشينان و
طوايف عشايری
ايران،
جلد
دوم، برگ1035.
۹-
دبيران گروههای
آموزشی
جغرافيای
استانها.
جغراٰيای
کامل ايران،
جلد دوم، برگ1132.
۱۰-
محمودزاده،
سرهنگ کمال.
شناخت دريای
مازندران و
پيرامون آن. برگ214-212.
***********
تاریخ
و تبار
خوزستان
واژه
خوزستان برگرفته
شده از کلمه ی
خوز به معنی
سرزمین خوزها
است. خوزستان
چندین بار در
سنگ نبشته های
داریوش
هخامنشی (هُووجه)
و خوزستانی (هُووجیه)
نامیده شده
است. این واژه
در فارسی هوز
شده و به جمع
عربی اهواز
گردیده است .
اگر می بینیم
حرف هاء به
خاء تغییر
یافته در زبان
های باستانی
ایران و زبان
فارسی مانند
آن بسیار دیده
شده است مانند
(هووجه)(
اووجه) همان
واژه ی هو
می باشد که در
فرهنگ های
فارسی به معنی
خوب یاد
گردیده و در ادبیات
ما به کار
رفته است. (1)
شوشتری،
مؤلف کتاب
تاریخ
جغرافیایی
خوزستان بر
این باور بود
که اهواز محرف
اواز یا
اواجا می
باشد که در
کتیبه ی
هخامنشی
بیستون آمده است
. (2)
نام عیلام که
در تورات و در
کتیبه های
بابلی به
خوزستان داده
شده بابلی است
. بابلی ها
قسمت مرتفع
سرزمین را که
در شرق
کشورشان قرار داشت
المتو یا الام، ایلامتو
یعنی کوهستان
یا کشور طلوع
خورشید می
نامیدند و
همین کلمه در
تلفظ یونانی
الیمائیس
شده است و
ظاهرا این هر
سه نام از
واژه ی الامو گرفته
شده و ریشه این
کلمه را آسوری
نیز دانسته
اند.(3)
در 6000 سال پیش ،
قدیمی ترین
تمدنهای بشری
در شوش پدید
آمد. هزار سال
بعد،دولت
مقتدر عیلام
در شوش پایه
گذاری شد و 3000
سال پیش از
میلاد،دولت
عیلام توسط
آشوریها
منقرض شد.
خوزستان در
دوران
هخامنشیان
،اشکانیان و
ساسانیان
گسترش یافت و
شهرهایی در آن
ایجاد شد.
خوزستان در
دوران بعد از
اسلام نیز
آباد بود. با
انقراض صفویه
، به دست
افغانها
افتاد. در دوران
کریم خان زند
و نادرشاه
دوره ی فترت
را گذارند، در
دوره قاجاریه
به وسیله محمد
علی میرزا پسر
فتحعلی شاه
ضمیمه ی
کرمانشاهان
شد.(4)
نژاد :
ساکنین
اولیه ی
خوزستان
عیلامیها
بوده اند که
هزاره ی چهارم
قبل از میلاد.
در فلات ایران
می زیسته اند،
ولی دیولافو و
دومرگان بر
این باور
بودند که قبل
از عیلامیها
مردمان دیگری
که از نژاد
سیاه بودند در
خوزستان
زندگی می کردند.
کشف تخته سنگ
معروف نرمسین
در حفاریهای
شوش نیز این
باور را تایید
می کند، زیرا
نقوش برجسته ی
این سنگ، شکل
پادشاهی را
نشان می دهد
که رهبری عده
ای سیاه
پوستان را
داشته که به
پیروزی رسیده
اند.(5)
پس از آمدن
پارس ها
،عیلامیها در
اثر اختلاط و
آمیزش در آنان
مستهلک شدند و
نژاد واحدی به
وجود آمد که
بعد ها مبانی
و ریشه های
اقوام ایرانی
را بوجود
آورد. و تیره
هایی از همین
اقوام بودند که
در تاریخ
ایران به نام
خوزی توصیف
شده اند.
در حال حاضر
ساکنان
خوزستان را
لرها، کردها،و
تعدای از
اعراب و
ایرانیان
دیگر و بقایای
نژادهای
باستانی و ....
تشکیل می
دهند.
زبان :
در سال 1312 ه.ش
هنگام
خاکبرداری در
تخت جمشید در
میدان کاخ
آپادانا و کاخ
سد ستون ،
کتیبه های زیادی
به دست آمده
که تماما به
خط میخی خوزی
و زبان خوزی
نوشته شده بود
.
بنابراین می
توان گفت زبان
خوزی در زمان
هخامنشی
اهمیت و رواج
کامل داشته و
این زبان تا زمان
سقوط خوزستان
بدست اعراب،
زبان رسمی مردم
خوزستان بوده
و همین زبان
است که مقدسی
جغرافی نگار
سده ی چهار ه.ق
از آن نام
برده است.(6)
در حال حاضر
مردم خوزستان
با لهجه های
مخصوص محلی
مانند: دزفولی،
شوشتری،
بهبهانی،
رامهرمزی،
آبادانی و ...
تکلم می کنند .
دین :
بر اساس آمار
سرشماری 1365 ه.ش
بیشتر مردم
خوزستان ،
مسلمان
و بقيه
پیروان ادیان
دیگر زرتشتی
،کلیمی،مسیحی،و...می
باشند.(7)
فرهنگ مردم
خوزستان:
مردم
خوزستان
فرهنگ و آیین
های ایران کهن
از دوره های
عیلامی،
هخامنشی،اشکانی،ساسانی
و.... را نگاه
داشته اند.
آنان اصیل می
باشند، در
دوستی ثابت
قدم، دربرابر
مشکلات شجاع و
مقاوم هستند.
مردم
خوزستان
دارای هوش و
ذکاوت سرشار
می باشند.
میهمان
نوازی، آزاد
منشی از ویژگی
های این مردم
سخت کوش است.
آثار تاریخی
خوزستان:
شوش : شهر
باستانی شوش
که از لحاظ
قدمت و اهمیت
آثار به چهار
بخش جدا،
مانند:
آکروپیل
(گورستان
دوران اور) ،
شهر
شاهی،آپادانا
و بخش پیشه
وران تقسیم شده
است.
بقعه دانیال
پیامبر یا
مقبره بهارم
گور و...از آن
جمله است.
چغا زنیبل
از زمان
عیلامیان ، از
آثار تاریخی
هفت تپه می
باشد.
از
آثار تاریخی
دزفول
،چغامیش(3400 ق.م) ،
اتاق آقامیر،
حمام
کرناسیون،ایوان
کرخه،بند
بالارود،اسیو
آی رعنا، پل
قدیمی دزفول،
پل
کرخه،هورمس،و....
آثار
تاریخی شوشتر:
شهر تاریخی
دستووا،قلعه
سلاسل، بند
والرین(بند
میزان)،پل
شادروان، بند
برج عیار و....
آثار
تاریخی مسجد
سلیمان و ایذه :
صفه سلیمان
سرمسجد، پل
اوسر ، نقشهای
کول فره و
اشکف سلیمان
و....
آثار
تاریخی
رامهرمز:
طاق نصرت
ساسانی،گور
هرمز
ساسانی،تل
برمی یاتل
برمک،قلعه
داو(داودختر)قلعه
یزدگرد،اکفت
کموترگرد،
شهر مختارک و....
آثار
تاریخی
دوگنبدان و
بهبهان :
آثار جلگه
تشون
بازمانده ی
ویرانه های
شهر به گواذ،
آثار ارجان و
ارگان، قلعه
ارجان و...
دانشگاه
گندی شاپور :
در حدود 271
میلادی شاپور
اول شه ساسانی
شهر گندی
شاپور را در
محل شهری
بسیار قدیمی
که در زمان
ساکنان
آریایی
نخستین آن
بنام جنتا
شپیرتا که به
معنی باغ
زیبا بود
دوباره
بازسازی نمود.
در دانشگاه
گندی شاپور
ساختمانهای
بزرگی برای
بیمارستان، مدرسه
پزشکی و
کتابخانه و
نیز رصدخانه
ای ومدارسی
برای آموزش
ریاضیات و
نجوم ساخته
شد. و یکی از
هسته های فعال
علمی در جهان
باستان بشمار
می رفت.(8)
شهر
اهواز:
اهواز در
قدیم هرمزشهر
نام داشته و
درنسخه های
خطی به
صورتهای هرمزداوشیر
و
هرمزداردشیر
که نام فارسی
اش می باشد،
آمده است.
بانی و تاریخ
بنای شهر
اهواز به
درستی معلوم نیست،
ولی ممکن است
که عيلامیان
آن را ساخته
باشند، زیرا
در روزگار
عيلامیان
شهری به نام اکسین در
حدود اهواز
بنا شده بود.
برخی از
مورخان شهر
اهواز را باشهر آگنییس
که استرابون
از آن نام
برده منطبق
دانسته اند،
ولی احتمال
دارد که اهواز
در محل شهر
قدیم
تاریانا که نئارخوس
یونانی در
مسافرت خود به
خلیج
فارس در
کنار
آن لنگر
انداخت،قرار
گرفته باشد،و اردشیر
اول ساسانی، تاریانا را
از نو بنا
نهاد و آن را هرمزداردشیر
نام کرد .
در دوران
ساسانی این
شهر علاوه بر
نام یاد شده،
بنام های : رام
شهر، شهررام،
هرمشیر و
خوزستان
بازار خوانده
می شد. عربها
هنگامی که آن
را تسخیر
کردند بر آن
نام سوق
الاهواز را
نهادند و از
زمان ناصر
الدین شاه به
بعد ناصری
و ناصریه
نامیده شد. در
سال 1308 ه.ش .نام بندر
ناصری به نام
باستانی
اهواز تبدیل
شد.
اردشیر
ساسانی، سد
بزرگی بر
کارون احداث
کرد وو در
دوران وی و
جانشینانش
رونق و اعتبار
بسیار داشت و
به جای شوش
پایتخت سوزیانا
یا خوزستان
شد.
شهر اهواز در
زمان امویان و
عباسیان
اعتبار و رونق
داشت و مرکز
کشت نیشکر
بود، ولی
اواخر سده ی 3
ه.ق رو به
انحطاط گذاشت.
بعدها برای
عمران و آبادی
آن کوششها شد،
ولی در اثر
خراب شدن سد
بزرگ آن ،دیگر
آباد نشد.
مؤلف
حدودالعام
درباره اهواز
می نویسد:
"شهری
است سخت خرم و
اندر خوزستان
شهری نیست از
این خرم تر با
نعمتهای
بسیار و نهادی
نیکو و ...."
در سال 1306ه.ق
.درکنار خرابه
های اهواز
قدیم،شهری
جدید به نام
بندر ناصری،
پاسگاه،عمارت
دولتی و
تعدادی مغازه
در پایین سد
ساخته شد و
برای نگاه
داشتن امنیت
آنجا
سربازخانه و
قلعه مستحکمی
بنیان نهاد .(9)
**************
1:
امیری،مهراب.
خوزستان،برگ
14 .
2:
شوشتری.تاریخ
جغرافیاییخوزستان.برگ
94.
3:سایکس،سرپرسی.تاریخ
ایران،جلد
اول ،برگ 63 .
4:دبیران
گروههای
آموزشی
جغرافیای
استانها. جغرافیای
کامل ایران.
جلد اول.برگ 663.
5:فیلد،دکتر
هنری.مردم
شناسی
ایران.برگ 150.
6:امیری،مهراب.خوزستان
برگ های 71،72.
7:مرکز آمار
ایران، برگ4،39.
8:تاریخ علم در
ایران جلد دوم
.دکتر مهدی
فرشاد.برگ 804.
9:
صفایی،ابراهیم.رهبران
مشروطه ،دوره
ی دوم، برگ 20.
****