پانترکيسم؛ ريشهها و آموزهها
نوشتهي: داريوش كياني
آن چه از اسناد و آثار تاريخي و زبانشناختي و باستاني بر ميآيد، اين است كه
منطقهي كنوني آذربايجان، در نخستين ادوار تاريخي خود، مسكن و ماندگاه اقوام
«آسيانيك» تباري چون «اورارتو» و «مانا» بوده و پس از ورود آرياييان به نجد
ايران و سكونت قوم آريايي «ماد» در آذربايجان، قوميت و فرهنگ آريايي در اين
ناحيه، غالب و تثبيت گرديده و عناصر بومي را در خود مستحيل ساخته است. برخلاف
ادعاي نويسندگان نژادپرست پانتركيست، تاكنون هيچ گونه سندي به دست نيامده كه
نشان دهد تبار يا زبان ايرانيان سرزمين آذربايجان در اعصار پيش از اسلام، غير
آريايي و مثلاً «تركي» (شاخهاي از نژاد زرد) بوده است. به همين گونه، از عصر
هجوم اعراب به ايران تا روزگار صفويان، هيچ سند و اثري شناسايي نشده كه ثابت كند
تبار يا زبان مردم آذربايجان، غير ايراني و «تركي» بوده است. جالب آن كه پانتركيستها
معتقدند مردم آذربايجان از بدو تاريخ تاكنون به زبان «تركي» سخن ميگويند اما
آنان براي اثبات ادعاي پوچ خود تاكنون نتوانستهاند حتا يك سطر نثر يا يك بيت
نظم به زبان تركي و از عصر پيش از صفويان، در آذربايجان بيابند و عرضه كنند!!
بر پايهي اسناد و تصريحات تاريخي، ميدانيم كه با نفوذ و غلبهي قبايل و حاكمان
تركتبار به منطقهي آذربايجان در دوران حاكميت تركمانان و به ويژه صفوياني كه
از تركگرايي، بهرههاي سياسي و نظامي ميبردند، زبان تركي به عنوان زباني
حكومتي و غالب، زبان بومي آذربايجان، يعني «پهلوي آذري» را كه يكي از گويشهاي
كهن ايراني و بازماندهي زبان مادها بود، به تدريج متروك ساخت و بدين ترتيب،
زبان كنوني تركي كه زباني مركب از واژگان پارسي و عربي و تركي است كه با قواعد
دستوري زبان تركي تكلم ميشود، به جاي آن معمول گرديد.
با وجود چنين بديهياتي در بارهي تاريخ و فرهنگ آذربايجان، صرف شباهت زبان كنوني
ايرانيان آذري (يعني تركي) با زبان اقوام تركتبار ساكن قفقاز و آناتولي، شماري
از دولتهاي سلطهجو را در سالهاي آغازين قرن بيستم بدين انديشه انداخت كه با
بهرهگيري از همين شباهت ظاهري به عنوان حربهاي فرهنگي، به سلطهگري و گسترش
اراضي خود در بيرون مرزهايشان، روي آورند. روسيه و عثماني، دولتهاي سلطهجويي
بودند كه در آن عصر، براي اجراي اين توطئه، گامهاي مشابهي برداشتند. نظريهپردازان
اين دولتها با ناديده گرفتن اين حقيقت كه ايرانيان آذربايجاني، قوميت و مليت
«ايراني» دارند و صرفاً در پي حوادث تاريخي متأخري، به زبان ديگري (تركي) تكلم
ميكنند، چنين تبليغ و القا نمودند كه ايرانيان آذري از ابتداي تاريخ، به قوميت
و مليت تركي - مغولي، و نه ايراني تعلق داشتهاند و از اين رو، با تركمنها و
تاتارها و قزاقها و اغوزها و اسكيموها و ساير اقوام نژاد زرد، خويشاوند و همتبارند!!
نويسندگان و نظريهپردازان سفارشي روسيه و عثماني از مجموع اين تبليغات دروغين و
توطئهآميز، در جهت اهداف شوم خود چنين نتيجه ميگرفتند كه: «اينك هنگام آن شده
است كه همهي اقوام تركتبار (كه ايرانيان آذري نيز در اين نقشه، جزء آنان محسوب
شده بودند) متحد و يكپارچه شوند و زير پرچم واحدي درآيند!» و البته روشن است كه
اين «پرچم واحد» يا متعلق به دولت روسيه بود يا عثماني؛ كشورهايي كه چشم طمع به
خاك سرزمينهاي ديگر دوخته بودند. عثمانيها در جهت اجراي اين طرح امپرياليستي
خود (يعني گسترش مادي و معنوي قلمرو خويش به سرزمينهاي مجاور و به بهانهي وجود
اشتراكات قومي و فرهنگي) ايدئولژي «پان تركيسم» را با تحريكات اوليهي دولت
انگليس، پيش كشيدند و چنين تبليغ و القا نمودند كه همهي اقوام تركتبار و تركزبان
- از آناتولي تا آسياي ميانه - بايد از كشور و دولت خود جدا شوند و به حكومت
عثماني - كه پناهگاه و مأمن و آرمانشهر اين اقوام معرفي شده بود - ضميمه گردند.
در واقع عثمانيها با توسل به چنين حربهاي ميكوشيدند كه اقوام تركتبار و تركزبان
را نخست به لحاظ فرهنگي و تاريخي، از درون يكسان و همسان سازند و سپس اين توده
را از وجه سياسي نيز متحد كرده، به قلمرو خود بيافزايند. در جهت اجراي همين نقشهي
يكپارچهسازي فرهنگي، براي آن كه وانمود شود «ايرانيان آذري» تبار و منشأ و
قوميت تركي (آلتاييك) دارند، انبوهي نوشته و كتاب فراهم آمد كه در آنها، هويت و
اصالت «ايراني» آذريها انكار ميشد و هويت ديگري بدانان القا ميگرديد.
اما روسيهي تزاري، و سپس حكومت شوروي كه قصد داشت هر چه بيشتر سرزمينهاي آباد
و غني ايران را به قلمرو خود بيافزايد، به توطئهها و حربههاي فرهنگي مشابهي
روي آورد. در اين جهت، در سال 1918 ميلادي، نخست با مداخله و پشتيباني حكومت
عثماني و سپس تأييد دولت انگليس، و در سالهاي بعد با هدايت شوروي، سرزمين
«قفقاز» كه نام تاريخي و اصلي آن «اران» (Arran) بود، «آذربايجان» ناميده شد و
سرانجام به مركزيت «باكو»، دولتي در آن برقرار گرديد. حال آن كه عنوان
«آذربايجان» - از ابتداي پيدايش خود در عصر سلوكيان - به سرزمينهاي شمال غربي
ايران (واقع در جنوب رود ارس) تعلق داشت و اطلاق ميشد و نه به نواحي واقع در
شمال رود ارس (اران و شروان). عثمانيها و سپس شورويها با هدايت و تأييد اين
نامگذاري جعلي ميكوشيدند چنين القا كنند كه «جمهوري آذربايجان» (يعني همان
منطقه قفقاز و اران) و «آذربايجان ايران» در ابتدا سرزمين واحدي بوده و اصل و
منشأ مشتركي داشتهاند كه بعدها به علت دسيسه و زورگويي حاكمان ايران و روسيهي
تزاري، از يكديگر جدا افتادهاند و از اين رو هر چه زودتر بايد به هم بپيوندند
و سرزمين واحدي را تشكيل دهند!! در جهت تكميل همين نقشهي شوم، در تبيلغات روسها،
جمهوري آذربايجان، «آذربايجان شمالي» خوانده شد و آذربايجان ايران، «آذربايجان
جنوبي» ناميده شد تا بدين ترتيب، وحدت و اشتراكي ميان اين دو سرزمين القا گردد.
حال آن كه آذربايجان ايران و سرزمين قفقاز جز به لحاظ شباهت زباني مردمان آن -
كه بعدها حادث گشته بود - از نظر جغرافيايي و قومي و فرهنگي، در طول تاريخ، هيچ
گونه ارتباط و پيوندي با هم نداشتهاند.
روشن است كه هدف از اطلاق عنوان «آذربايجان» به منطقهي قفقاز (كه اينك متعلق به
شوروي بود) و سپس، تلاش براي ملحق كردن استان آذربايجان ايران به آن از طريق جعل
اشتراكات خاكي و قومي ميان آن دو، توسعهي هر چه بيشتر قلمرو روسيه/ شوروي به
داخل سرزمين ايران، پس از تصرف منطقهي قفقاز در عهد قاجاريه بوده است [براي كسب
آگاهيهاي بيشتر و دقيقتر در اين باره، نگاه كنيد به= دكتر عنايت الله رضا:
«چگونه نام آذربايجان بر اران نهاده شد؟»، مجلهي اطلاعات سياسي - اقتصادي،
شماره 182-181 (+)].
با حاكم شده كمونيستها بر روسيه، نقشهها و توطئههاي سلطهجويانهي دولت شوروي
براي تصرف سرزمين آذربايجان، شكل آشكارتر و مستقيمتري به خود گرفت. در جهت
اجراي برنامههاي جديد شوروي، با هدايت و حمايت مسكو و باكو، گروهكي كمونيستي به
نام «فرقهي دموكرات آذربايجان» به رهبري «جعفر پيشهروي» شكل گرفت. اين گروه در
سال 1324 خورشيدي، بر اساس طرحهاي از پيش برنامهريزي شدهي استالين (رهبر
شوروي) و باقراف (نخستوزير جمهوري آذربايجان) با حمايت و حضور ارتش شوروي - كه
از زمان جنگ جهاني دوم در استان آذربايجان مستقر بود - كودتاوار، «دولتي
خودمختار» را در استان آذربايجان تشكيل داد و جدايي آن را از ايران اعلام داشت
و پيشهوري به مقام نخستوزيري اين دولت خودخواندهي كمونيستي منصوب شد. اما پيش
از آن كه دولت شوروي بتواند آذربايجان را رسماً به صورت يكي از كشورهاي اقماري
خود درآورد، در سال 1325، در پي فشارهاي امريكا به شوروي و تلاشهاي هوشمندانهي
«قوام» (نخستوزير ايران)، آن كشور نيروهاي نظامي خود را از آذربايجان خارج
نمود. پس از اين حادثه، دولت خودخواندهي پيشهوري كه فقط با اتكا به نيروي
شوروي برقرار بود، بيدرنگ و به سرعت فرو پاشيد و نابود شد و سران خائن و وطنفروش
آن، متواري يا اعدام شدند. بدين ترتيب، تومار دولت و خود فرقهي دموكرات كه
صرفاً سناريوي از پيش طراحي شدهي مسكو - باكو براي گسترش نفوذ سياسي و اقتصادي
آنان، و در نهايت جداسازي آذربايجان از خاك ايران و الحاق آن به اتحاد جماهير
شوروي در قالب «آذربايجان واحد» بود، در هم پيچيده شد.
امروزه، پانتركيستهاي داخلي كه كاملاً زير فرمان سركردهها و آمران خود در
جمهوري آذربايجان و تركيهاند و از ادبيات و بياني كمونيستي بهره ميبرند، در
قالب فرقهاي نژاد پرست و سياسي - كه در اصل، خواهان و جوياي تجزيهي استان
آذربايجان از ايران و الحاق آن به جمهوري آذربايجان است و به علت ضعف عميق و
بنيادين تئوريك، ايدئولژي آن صرفاً به مجموعهاي از خرافهها و جعليات خودساخته
و عوام فريبانه استوار شده است - جهت برآوردن اهداف شوم و ضدايراني خود، در
تبليغات و القائات خويش برآناند كه: 1- براي مردم آذربايجان (يعني ايرانيان
تركيگو) «هويتسازي» كنند. بدين معنا كه ميكوشند با جعل و تحريف تاريخ، براي
ايرانيان آذري هويت و اصالتي غيرايراني بجويند و بسازند و آنان را با اقوام نژاد
زرد، يعني تركها و مغولها، خويشاوند و همتبار جلوه دهند و در واقع، ريشهها و
پيوندهاي آنان را از مليت و سرزمين ايران بگسلند و بدين طريق، به مليتها و
سرزمينهاي تركتباران درآويزند. 2- ميكوشند از طريق «قهرمانسازي»، براي حركتهاي
سياسي خود، سابقهي تاريخي بتراشند و الگوي مبارزاتي بسازند و با مصادره كردن
قهرمانان ملي ايران به نام خود (تركها)، وجهه و منزلتي براي خويش فراهم كنند.
چنان كه در تبليغات پانتركيستها، «بابك» كه رهبر خيزش ايرانيان در سدهي دوم
هجري عليه سلطهي اعراب بود، با ادبياتي كمونيستي «قهرمان ملي تركها در مبارزه
با اسلام و بردگي و فئوداليسم» معرفي ميشود! و يا «ستارخان» كه سركردهي مشروطهخواهان
شمال غرب ايران عليه استبداد قاجار (دودماني كه خود نيز تركزبان بود) به شمار
ميآمد، در سخنان پانتركيستها - به ويژه باكو نشينان - «قهرمان ملي خلق آذربايجان
عليه سلطه فارس» !!! توصيف ميگردد. 3- در حالي كه در ايران امروز و در بسياري
از كشورهاي جهان چيزي به نام «قوميت» معنا و موضوعيت ندارد و همهي مردم
شهروندان يك قلمرو سياسي واحد (دولت - ملت) محسوب ميشوند، پانتركيستها شديداً
ميكوشند تا هويتي قومي براي مردم آذربايجان جعل و توليد كنند و آنان را به صورت
عناصري منفرد و منزوي و متمايز از ملت ايران جلوه دهند. اما اين هويتسازي صرفاً
بر مبناي «زبان» قرار گرفته و بر اساس آن، تلاش ميشود كه مردم ايران به صورت دو
قوم متمايز و حتا متعارض «فارس» و «ترك» تقسيم شوند. حال آن كه زبان فارسي
(پارسي دري) در ابتدا يكي از گويشهاي ايراني رايج در شمال شرق ايران بوده كه در
سدههاي پس از اسلام به تدريج در سراسر ايران عموميت و رسميت يافته و گويشهاي
ايراني مناطق ديگر را در خود مستحيل ساخته است؛ و زبان تركي نيز رهاورد حاكمان
تركتبار سرزمين آذربايجان بوده كه سرانجام جانشين زبان ايراني و بومي آن ناحيه
گرديده است. بنابراين، فارسيگويي و تركيگويي نميتواند معيار و ملاك تفاوت
قومي يا داشتن هويت قومي خاص و مشخصي باشد. اما پانتركيستهايي كه توان فهم اين
نكته را ندارند، با خلق مفهوم «قوميت» از فارسيگويي و تركيگويي، ميكوشند از
زبان فارسي و ايرانيان فارسيگو، زير عنوان يك «قوم» غالب و سلطهگر، غولي غاصب
و ستمگر بسازند و در مقابل، خود را زير عنوان «قوم» هميشه مظلوم ترك، بردهي تحت
ستم فارسها (!) نشان دهند و از اين طريق، احساسات عمومي را عليه يكديگر تحريك
كنند و با ايجاد تنش و اغتشاش در جامعه، جدايي آذربايجان را از ايران، موجه و
ضروري نشان دهند؛ و از سوي ديگر تلاش ميكنند كه براي اثبات موجوديت خود از طريق
نفي هويت ديگران، اصالت و هويت ايرانيان، يعني تبار آريايي آنان را انكار و
تخريب كنند. درست در همين جاست كه پانتركيستها با فردي مانند «ناصر پورپيرار»
همسو مي شوند و بدو متوسل ميگردند. هر چند پورپيرار تلاش ميكند كه با نفي و
تخريب هويت ملي ايرانيان و اصالت و تمدن آنان، عربيت را به كرسي بنشاند، اما هدف
هر دو در ضديت و دشمني با ايران و ايراني، در نهايت يكي است. پانتركيستها در
ادامهي سياست هويتسازي خود، از آن جا كه آشكار است تبار ترك هيچ گاه سابقه و
اصالتي در سرزمين ايران نداشته است، براي پوشاندن اين خلاء عظيم و خلق اصالت و
هويت كهن براي خود در داخل اين منطقه، به طور مضحكي تلاش ميكنند كه تمام اقوام
بومي خاورميانه مانند سومر، ايلام، اورارتو، مانا، گوتي و… را تركتبار معرفي
كنند و تمدن آنان را به حساب خود (قوم ترك) بگذارند!!! از نگاه آنان، نژاد زرد
(كه تركهاي حقيقي، شاخهاي از آن هستند) برترين نژاد بشري و صاحب نخستين و عاليترين
تمدنها و فرهنگهاي جهان است! 5- پانتركيستها از طريق گسترش ادبيات «حسرت و
اشتياق»، يعني اشعار، رمانها و مقالاتي كه در آنها با آه و ناله و درد و دريغ،
نخست از پيوند و يگانگي و خويشي مردم استان آذربايجان (كه در جهت اين القائات،
آذربايجان جنوبي خوانده ميشود) و جمهوري آذربايجان (كه در اين راستا، آذربايجان
شمالي ناميده ميشود) و نيكبختي و سعادت اوليهي آنان سخن ميرود و سپس، جدايي
اين دو بخش باعث شوربختي و فلاكت مردم آذربايجان دانسته شده، تلاش آذريها براي
برداشتن اين فاصله و جدايي فرضي و پيوستن هر چه زودتر به جمهوري آذربايجان به
جهت تشكيل دوباره سرزمين نخستين مادري و دستيابي به سعادت و خوشبختي پيش از
جدايي، خواسته ميشود!!!
امروزه فرقهي سياسي و نژادپرست «پان تركيسم» كه پيروان آن در اوج تحجر و ناداني
و عصبيت و خودفروختگي به سر مي برند، با وجود ارتزاق پيوسته از دلارهاي حيدر علياف،
به علت درماندگي و انحطاط شديد تئوريك، هر چه بيشتر به سوي فاشيسم، يعني بهرهجويي
از خشونت كلامي - فيزيكي براي به كرسي نشاندن آرمانهاي خود ميگرايد و ماهيت
خويش را به عنوان جرياني كاملاً سياسي، ايرانستيز و وابسته به بيگانگان، به
خوبي آشكار ميسازد؛ چنان كه پانتركيست شوربختي به نام Tabrizli در بخش پيامهاي
وبلاگ پورپيرار مينويسد: «ما آذربايجانيها بايد فكراً و در جمع پشتيبان تركيه
و آذربايجان شمالي بوده و از موضع آنها در هر جا دفاع كنيم چرا كه از ايران و
ايراني تا به حال جز فلاكت و زور و عقبماندگي چيزي نصيب مردم آذربايجان نشده و
روز به روز بدتر نيز ميشود. زنده باد اتحاد تركهاي دنيا»!! همين فرد در جاي
ديگري مينويسد: « آذربايجان جنوبي نيز از ايران مزخرف جدا خواهد شد و با شمال
[= جمهوري آذربايجان] يكي ميشود. زنده باد آذربايجان واحد. نابود باد ايران»!!
اما ترديدي نيست كه همين وابستگي و بيهويتي جريان پانتركيسم، سرانجام منجر به
فروپاشي و سقوط اين فرقهي نژادپرست خواهد شد؛ هر چند كه بيشينهي مردم
آذربايجان و ايرانيان تركيگو، با آگاهي كامل به اصالت و هويت ايراني خود، كمترين
اعتنا و توجهي به فريبكاريها و القائات پانتركيستهاي وطنفروش نكرده و همهي
نقشههاي شوم آنان را در طول يك سدهي اخير، عقيم گذاشتهاند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابشناسي
براي آگاهي از ماهيت جريان پانتركيسم و فرقهي دموكرات آذربايجان، نگاه كنيد
به:
* دكتر عنايت الله رضا: «آذربايجان و اران»، انتشارات ايرانزمين، 1360
* دكتر حميد احمدي: «قوميت و قومگرايي در ايران»، نشر ني، 1379
* دكتر حميد احمدي: «در آذربايجان چه گذشت؟»، مجلهي اطلاعات سياسي - اقتصادي،
شماره 182-181 [+]
* لوييس فاوست: «ايران و جنگ سرد» (بحران آذربايجان 25-1324)، ترجمهي كاوهي
بيات، دفتر مطالعات سياسي و بينالمللي وزارت امور خارجه، 1373
* دكتر انور خامهاي: «پان توركيسم و ارزش علمي و تاريخي آن»، مجلهي اطلاعات
سياسي - اقتصادي، شماره 182-181 [+]
* روبرت روسو: «بحران آذربايجان در 1324»، مجلهي اطلاعات سياسي - اقتصادي،
شماره 182-181 [+]
* David B. Nissman: the sovite union and iranian Aaerbaijan, the use of
nationalism for political penetration (Boulder and London: westview
press), 1987
براي آگاهي از چگونگي تاريخ و فرهنگ و زبان آذربايجان، نگاه كنيد به:
* احسان يارشاطر: «آذري»، در "دانشنامهي ايران و اسلام"، زير نظر
احسان يارشاطر، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1354، جلد يكم
* و. مينورسكي: «آذربايجان»، در "دانشنامهي ايران و اسلام"، همان.
* دكتر جمالالدين فقيه: «آتورپاتكان و نهضت ادبي»، شركت سهامي چاپ و انتشارات
كتب ايران
* غلامرضا انصافپور: «تاريخ تبار و زبان مردم آذربايجان»، انتشارات فكر روز،
1377
* K. Schippmann, "History of Azerbaijan; pre-islamic": Encyclopaedia
Iranica, vol. III, London-NewYork, 1989
* C. Bosworth, "History of Azerbaijan; islamic period to 1941": Encyclopaedia
Iranica, vol. III, London-NewYork, 1989
* E. Yarshater, "Iranian language of Azerbaijan": Encyclopaedia
Iranica, vol. III, London-NewYork, 1989, p. 238-245
|