اشكانيان
و پانتركيسم
در
عصر
ناصرالدين
شاه قاجار،
نويسندهاي
به نام «محمدحسن
اعتمادالسلطنه»
با تأليف
كتابي به نام
«درر التيجان
في تاريخ بني
الاشكان» در
بارهي تاريخ
اشكانيان و
بيشتر بر
اساس نوشتههاي
تاريخي دوران
اسلامي،
كوشيد تا در
جهت اهداف
سياسي دولت
قاجار، با تركتبار
ساختن
اشكانيان و
پيوند زدن
دودمان تركتبار
قاجار
بدانان،
مشروعيتي
تاريخي و ملي
براي اين
قاجاريان در
اصل
غيرايراني فراهم
آورد، و البته
اشكانيان
بهترين سوژه براي
اين كار
بودند، چرا كه
دانستههاي موجود
در مورد آنان
بسيار اندك
بود و از اين
رو، جعل هويت
براي
اشكانيان
سادهتر مينمود.
اعتمادالسلطنه
با اين اقدام
خود، بعدها
خوراك مناسبي
را براي پانتركهاي شرور
و رواننژندي
كه در پي ترك
ساختن همهي
مردمان و
اقوام عالماند،
و سرانجام «پورپيرار»
ي كه قصد
تخريب تمام
تاريخ و گذشتهي
پرافتخار
ايران به نفع
اهداف پانعربيسم
دارد، فراهم
آورد.
شادروان
«محمدتقي ملكالشعراء
بهار»، اديب
بزرگ معاصر،
در يادداشتي
هر چند فشرده
و قديمي، اما
سخت ارزنده و
پرمحتوا،
پاسخ كوبنده و بُرندهاي
را بر ياوهسراييهاي
مضحك اعتماد
السلطنه داده
است كه آن را
در ادامه ميخوانيد.
يادداشتهاي
درون قلاب [] از
من است.
مرحوم
اعتماد
السلطنه در كتاب
"درر
التيجان" كه
اصرار زيادي
در توراني و
تاتار ساختن
اشكانيان
داشته، از قول «مالالا»
از مورخين
يوناني گويد
كه: پارث به لغت
ايراني همان
معني اسكيث يا
توراني را
دارد (جلد
اول، صفحه 53) و
باز در يكي دو
جاي ديگر از
همان جلد گويد
كه «پارث يا پارتي
به معني تبعيد
شده و فراري
است» [اين معنايابي
ساختگي، همان
است كه
پورپيرار با
دزديدن آن از
اعتماد
السلطنه، با
عنوان
ديدگاهي انقلابي
و بيسابقه،
از جانب و به
نام خود، براي
اشكانيان
مطرح ساخته
است!]، مخصوصاً
در صفحات 161 و 162
تحقيق عجيبي
كرده و ميگويد:
«علت ضبط
نكردن سوانح و
وقايع دوران
اشكانيان و
تاريخ ايشان نيز
يكي همان
خارجه بودن آنها
بوده [اين نيز
همان ديدگاه
پوچي است كه
پورپيرار با دزديدن
از اعتماد
السلطنه، در
كتاب اشكانيان
خود، به نام
خويش بازگو
كرده است!] و اسم
آنها گواهي
ميداده (؟)،
چه پارث چنان
كه پيشتر هم
ذكر نمودهايم،
در لغت اسكيث
و توراني به
معني نفي و
تبعيد است و
اگر پارث از
كلمهي
پارثواي
سنسكريت مشتق شده
باشد باز به
معني غريب
است. شك نيست
كه بعضي از
پادشاهان
اشكاني به اسم
سلاطين كياني
موسوم شده اما
برخي هم اسامي
توراني داشته
و آرساك و
سنيناك كه
مختوم به آك تركهاست
(؟) و [نام] ولوژز
كه به چنگيز و
قرقيز شباهت دارد،
تركستاني
بودن اشكانيان
را مدلل داشته
(!)…».
اگر
چه خود اين
عباراتِ بياساس،
واهي بودن آنها را
آشكار ميسازد،
معذلك ميگوييم
بر فرض اين كه
پارث در لغت
اسكيث و توراني
- كه معلوم
نيست چه لغتي
است، تركي است
يا مغولي؟ - به
معني نفي و
تبعيد شده
باشد و شكي هم
نباشد كه پارت
توراني همان
پرثواي مانحن
فيه ميباشد -
[كه] تازه گواه
ترك بودن اين
طايفه نيست -
ديگر ختم شدن
لغتي به الف و
كاف (اك) هم
دليل تركي
بودن آن نباشد] =نيست]،
چه تمام لغات
پهلوي كه به
الف ختم ميشود،
بعد از الف،
كاف دارد؛
مانند: نياك -
نيا، گيواك -
جا، اژيدهاك -
اژدها، پيداك
- پيدا، داناك -
دانا، و الي
آخر. همچنين
شباهت «ولوژز»
[در يوناني [Vologases نظر به آن كه
آخر آن زاي
معجمه است، با
چنگيز و
قرقيز، چه
دليلي است كه
ولوژز نام تاتاري
بوده است؟! پس
"پرويز" كه از "ولوژز" بيشتر
به قرقيز و
چنگيز شباهت
دارد بايستي
مغول يا ترك
باشد، يا آن
كه "تيمور"
تاتار چون با
"منصور" عرب
هموزن است
بايستي
اميرتيمور
عرب باشد! در
صورتي كه
"ولوژز"
ظاهراً همان
"ولخش"
اشكاني [به پارتي [Valgash
است
كه بعدها
"بلاش" و "پلاش"
شده و يكي از
ساسانيان هم
بدان نام بوده
و يوناني ها
«خش» [xsh-] را
«ايكس» (x) و
گاهي «ژز» تلفظ
ميكردهاند؛
مانند
«ارتخشثر» كه
«ارتگزرسس» و
«خشيرشا» كه« اگزرسس»
خواندهاند. و
تمام دست و
پاهايي كه
مرحوم اعتماد
السلطنه در
ترك و تاتار ساختن
اشكانيان
براي آن كه
قاجاريه را از
نسل آنها ميشمرده
است به كار
برده، از همين
قبيل است كه
ذكري از آن به
ميان آمد ور
نه، مورخين
اسلامي و
ايراني
عموماً آنها
را از نسل
كيان و يا از
تخمهي آرش -
تيرانداز
معروف ايراني
- شمردهاند و اسامي
آنها كه تمام
فارسي است و
آداب و خطوط
سكههاي
اواخر و ساير
اسنادي كه از آنها
به دست آمده
است، همه دال
بر ايراني
بودن اشكانيان
است و بويي از
اين كه آنها
از نژاد زرد و
از اجداد
تراكمه و مغول
باشند، نميدهد
و هر كس
بخواهد به اين معني
درست و با
اسناد مورخين
قديم پي ببرد،
به قسمت اخير
تاريخ "كنت
گوبينو" كه اتفاقاً
در عصر اعتماد
السلطنه
تأليف شده و به
"تاريخ ايران
باستان"
[پيرنيا] مراجعه
كند.*
* محمدتقي
بهار: «فردوسينامهي
بهار»، به
كوشش محمد
گلبن، مركز
نشر سپهر، 1345، ص
97، يادداشت1