قوم آريايی
داریوش کیانی
الف)
واژهي «آريا»
به زبان
اوستايي
«ايريه / Airya»، به
پارسيباستان
«آريه / Ariya» و به
زبان سنسكريت
«آريه / Arya» ميباشد.
اين نام ــ
واژه به معناي
«نجيب و شريف و
آزاده و دوست»
است [فراي، ص 2 ؛
فروشي، ص 11 ؛
اسماعيلپور،
ص 79].
قوم «آريايي»
يا به تعبيري
ديگر
«هندوايراني»
شاخهي شرقي
قوم بزرگيست
به نام
«هندواروپايي»
كه در هزارهي
سوم پ.م. از
سرزمينهاي
واقع در دشتهاي
جنوب روسيه،
نواحي شرقي و
فرودست رود Dniepr ،
شمال قفقاز و
غرب اورال
برخاستند و به
تدريج بخشهاي
گستردهاي از
اروپا و آسيا
را به دست
آوردند
[گيرشمن، ص 9 و 4 ـ
52 ؛ دوشنگيمن
(1375) ، ص 21 ؛ بهار (1377) ،
ص 143 ؛ بهار (1376) ، ص6
ـ 385 ؛ بهار (1352) ، ص
هفده؛ فروشي،
ص پنج؛
اسماعيلپور،
ص 78].
هندوايرانيان
يا آرياييها
كه در منطقهي
تمدني
«آندرونو» Andronovo
(گسترهاي
شامل سرزمينهاي
واقع در سيبري
غربي تا
رودخانهي
اورال) ميزيستند،
در هزارهي
دوم پ.م. گروههايي
را به قصد
مهاجرت و كشف
مناطق جديد و
مطلوب، به سوي
جلگهي سند و
غرب آسيا
(آناتولي،
زاگرس و ميانْرودان)
روانه و رهسپار
كردند. اين
گروهها در
پيوند با
اقوام بومي
آسيايي مانند
كاسيها و
هيتيها،
توانستند
دولتهاي
نيرومند و
تمدنهاي
درخشاني را در
آن مناطق پديد
آورند [كمرون،
ص16 و 70 و 7ـ 106؛
گيرشمن، ص 52 ؛
بويس (1377) ، ص 64 ــ 58
؛ بويس (1376) ، ص 9ــ 28
؛ بويس (1375) ، ص 17؛
فراي، ص 3 ؛
دوشنگيمن (1375) ،
ص 22 ؛ اسماعيلپور،
ص 79].
گروه ديگري از
اقوام
هندوايراني
(آريايي) كه نياكان
ايرانيان
بعدي را تشكيل
ميدادند، در
هزارهي نخست
پ.م. از همان
خاستگاه، به
سوي نجد ايران
رهسپار
شدند و سرانجام
در دامنههاي
زاگرس متوقف
گرديدند و هر
كدام پس از
مدتها همزيستي
و همكاري و
درآميختن با
اقوام بومي
منطقه، حكومت
و تمدن
درخشاني را
پديد آوردند.
«ماد»ها و
«پارس»ها دو
گروه اصلي از
اين اقوام مهاجر
آريايي بودند
كه در غرب و
جنوبغرب نجد
ايران حكومت و
تمدن خويش را
بنيان نهادند
[كمرون، ص 107؛
بويس (1377) ، ص 68 ، 64 ؛
بويس (1375) ، ص 17؛
فراي، ص 112و 5 ــ 44
؛ گيرشمن، ص 64 ؛
هينتز، ص 164 ؛
هوار، ص 28 ؛
بهار (1376) ، ص 9ـ 388 ؛
بهار (1377) ، ص 143 ؛ زرينكوب،
ص 69 به بعد؛
اسماعيلپور،
ص 79].
آرياييان و در
كل،
هندواروپاييان
داراي آن گونه
خصوصيات و ويژگيهاي
انديشگاني،
اجتماعي،
زيستي و انسانشناختي
مشترك و واحدي
هستند كه در
مجموع، آنان
را از اقوام
متعلق به
نژادهاي ديگر
كاملاً مُنفك
و متمايز ميسازد
و لذا اطلاق
عنوان «قوم» را
به اين گروه،
كاملاً بديهي
و معقول مينمايد.
اين ويژگيها
عبارتاند از:
1. پدرسالاري:
عنصر نرينه هم
در ايزدستان (Pantheon)
و هم در جامعهي
اين قوم چيرگي
دارد [فراي، ص 32
؛ بهار (1376) ، ص 50 ــ
449 ؛ پيرنيا، ص 164].
2. دامداري:
گلهداري و
دامپروري
كار و پيشهي
اصلي و عمدهي
اين قوم و
خصوصاً پرورش
اسب، ويژهي
آنان بوده است
[گيرشمن، ص 65 ،63 ؛
فراي، ص 39 ، 31 ؛
بهار (1376) ، ص 386].
3. زبان: تمام
اقوام
هندواروپايي
(از جمله، هندوايرانيان)
داراي زباني
با ريشه و
ساختار مشترك
هستند كه به
گروه زبانهاي
«پيوندي» تعلق
دارد؛ زبانهاي
گوناگون
هندواروپايي
داراي انبوه
واژگان مشترك
و همانند هستند
كه نشانهي
اصل و منشأ
واحد همهي
اين زبانها
ميباشد
[ميراث ايران،
ص 319 ؛ لغتنامهي
دهخدا، ص 9 ؛
پيرنيا، ص 34 ؛ http://iranianlanguages.com/indo-european.htm
؛ www.geocities.com/valentyn_ua/Tables.html].
4. جنگجويي و
سواركاري: اين
اقوام عمدتاً
جنگجوياني
اسبسوار
بودند كه كه
نيروي سوار و
ارابههايشان
ضامن پيروزي و
فتوح آنان بود
و از اين لحاظ
در دورههايي،
به عنوان
نيروي نظامي و
رزمي به خدمت
اقوام بومي
منطقه
درآمدند
[گيرشمن، ص 67 ، 65
؛ فراي، ص 32].
5. دين: كيهانشناسي
(Cosmology)، يزدانشناسي
(Theology) و انديشههاي
ديني ــ
اسطورهاي
اقوام
هندواروپايي
همسان و
مشترك است. در
ميان همهي
اقوام
هندواروپايي
اعتقادي واحد
و كهن به خداي
آسمان (با نام
اصلي: Deiwos) وجود
دارد [گيرشمن،
ص 53 ؛ الياده، ص 80
؛ بهار (1376) ، ص 450 ؛
فراي، ص 33]. و نيز
خداياني با
كاركرد
شهرياري ـ
دينياري،
جنگجويي، و
كشاورزي ـ
باروري در
يزدانشناسي
اغلب اين
اقوام موجود
است [ستّاري،
ص 41 ـ 1 ؛ دوشنگيمن
(1350) ، ص 73 به بعد].
اسامي و
كاركرد
خدايان هندي ودايي
و ايراني
باستان
عموماً همسان
و مشترك است
[بهار (1376) ، ص 87 ــ 452
؛ بهار (1352) ، ص
بيست و دو ـ بيست
و شش؛ اسماعيلپور،
ص 7 ـ 80 ؛ پيرنيا،
ص 163].
6. ريختار (morphous):
هندواروپاييان
و آرياييان
متعلق به نژاد
سفيد هستند و
اين امر آنان
را از سياهپوستان
و آلتاييكهاي
زردپوست جدا
ميكند. مشخصهي
ديگر
هندواروپاييان
داشتن جمجمههاي
مسطح است كه
آنان را از
اقوامِ ديگرِ
داراي جمجمهي
بيضي متفاوت
ميسازد
[گيرشمن، ص 65 ؛
پيرنيا، ص 30].
ب) در متون كهن
و نو زرتشتي،
نام ميهن
باستاني زرتشت
و خاستگاه و
سرزمين مقدس و
اجدادي آرياييان
(ايرانيان)
«ايرانويج»
دانسته شده
است. اين واژه
به زبان
اوستايي
«ايريانَه
وَاِجَهْ / Airyāna-vaējah»
و به پارسيميانه
(پهلوي) «اِرانوِج
/ Ērānvēj» است و به
معناي
«[خاستگاه]
تبار آريايي»
ميباشد. از
اين واژه در
اوستا بسيار
ياد شده است: يسنهي
9/14 ؛ هرمزديشت/21
؛ آبانيشت/104و 17
؛ درواسپيشت/25
؛ راميشت/2 ؛
ارتيشت/45 ؛ ويديوداد
1/2 ـ 1و 2/21 ؛ و ... (همچنين
نگاه كنيد به:
بُندَهِش، ص
152 ، 133 ، 106 ، 78 ، 76 ، و...).
شناسايي آثار
باستانشناختي
متعلق به حدود
سدهي 15 پ.م. در
منطقهي
تمدني
آندرونُوُ (از
سيبري غربي تا
رود اورال) و
مطابقت آن با
توصيفات
گاهان و اوستاي
كهن از جامعهي
عصر زرتشت،
قرار داشتن
زادگاه زرتشت
و خاستگاه
آرياييان
(ايرانويج)
را در حوزهي
ياد شده و
مشخصاً در
«قزاقستان»
كنوني، آشكار
و ثابت ميكند
[بويس (1377) ، ص 49 به
بعد؛ بويس (1381) ،
ص 15 ؛ بهار (1376) ، ص 387
به بعد]. قبايل
آريايي
(نياكان
ايرانيان بعدي)
پس از مهاجرت
از اين منطقه
به سوي نواحي
جنوبيتر در
آسياي ميانه و
سپس به داخل
نجد ايران (سده
دهم پ.م.)،
سرزمين
اجدادي و
خاستگاهي خود
را كه در
گذشته ترك
كرده بودند،
به نام «ايرانويج»
ميشناختند و
ميخواندند.
گفتنيست كه
«زرتشت» ـ پيامبر
باستاني
ايرانيان ـ
چند سده پيش
از آغاز
مهاجرت
آرياييها
(نياكان
ايرانيان)، در
«ايرانويج»
ميزيسته است:
سدهي سيزدهم
پ.م. [بويس (1377)،
فصل دوم].
در اوستا (يشت13/4
ــ 143) قبايل
هندوايرانيتبار
ساكن ايرانويج
و پيرامون آن،
«ايريَه» Airya (قوم
خود زرتشت)،
«تورَ» Tura،
«سيريمَ» Sairima،
«سايني» Sāini، و
«داهي» Dāhi،
دانسته شده و
به روح مؤمنان
اين قبايل
درود فرستاده
شده است [بويس
(1377) ، ص 32 ؛ بويس (1376) ،
ص 144 ؛ فراي ، ص 8 ـ 67
؛ كريستنسن، ص
9 ــ 95 ؛ فروشي ، ص
5 ــ 13].
پ) در بارهي
مسير مهاجرت
اقوام آريايي
(ماد و پارس)
به داخل نجد
ايران، از
ديرباز دو
ديدگاه وجود
داشته است؛ در
ديدگاهي،
مدخل اين
مهاجرت قفقاز
پنداشته شده و
در ديدگاه
ديگر، ماوراءالنهر
و خراسان. اما
امروزه قطعيت
و درستي ديدگاه
دوم آشكار و
ثابت گرديده است؛
چرا كه اولاً،
به دست آمدن
انبوهي آثار باستانشناختي
از نواحي
مركزي ايران
(مانند سيلكِ
كاشان) كه
مربوط و متعلق
به مردماني
مهاجر و نورسيده
با ويژگيهاي
آرياييست،
نشان ميدهد
كه اين ناحيه
در مسير
مهاجرت اقوام
آريايي
(ايراني) قرار
داشته است
[بويس (1376) ، ص 41 ؛
بويس (1375) ، ص 19 ؛
بويس (1377) ، ص 66 و 64 ؛
گيرشمن، ص 1 ــ 60
، 67 به بعد؛
بهار (1376) ، ص 391 ، 389]؛
و ثانياً،
نزديكي و پيوستگي
زبان پارسيباستان
با زبانهاي
آريايي آسياي
ميانه (مانند
خوارزمي و سغدي)
بسيار بيشتر
است تا با
زبانهاي
آريايي ناحيهي
قفقاز مانند
«سَرمَتي»
[بويس (1375) ، ص 18 ؛
فراي، 79 و 74 ؛ هوار،
ص 28 ؛ استرابون
(پيرنيا، ص 160)] و
اين نكته نمودار
پيوند و
نزديكي افزونتر
اقوم ايراني
(ماد و پارس) با
ديگر اقوام
آريايي ساكن
ماوراءالنهر
و آسياي ميانه
است تا آرياييتباران
مقيم قفقاز.
بر پايهي آن
چه گفته شد،
آشكار است كه
مدخل مهاجرت
اقوام ايراني
(ماد و پارس)
ماوراءالنهر
و خراسان بوده
است.
ت) در چند سال
اخير، گروهي
از نويسندگان
تجزيهطلب،
به منظور
«اثبات
موجوديت خود
از طريق نفي
هويت ديگران»،
به ردّ و
انكار قوميت
«آريايي» روي
آوردهاند.
اما تكاپوي
باطل و بيارزش
اين عده
كاملاً بينتيجه
است چرا كه
انبوهي از
اسناد و مدارك
پيوستهي
تاريخي به
موجوديت تمام
عيار قومي به
نام «آريايي»
تأكيد و تصريح
ميكند:
1. در تمام متون
زرتشتي كهن و
نو، قوميت
ايرانيان
«آريايي»
دانسته شده
است؛ مانند:
اوستا (خرداد
يشت/5 ؛ آبان
يشت/42 ، 49 ، 58 ، 69 ، 117 ؛
تير يشت/6 ، 36 ، 56 ، 58
، 61 ؛ درواسپ
يشت/21 ؛ مهر يشت/4
،13 ؛ فروردين
يشت/10 ،43 ، 44 ، 87 ، 143 ،
144 ؛ بهراميشت/50
، 53 ،60 ؛ راميشت/32
؛ ارتيشت/41 ، 43 ؛
اشتاديشت/1 ،2 ، 7
، 9 ؛
زامياديشت/57 ، 59 ،60
،62 ، 64 ، 69 ؛ و…) و نيز
بندهش، ص 72 ، 83 ،
109 و…
آيا ميتوان
باور و تأكيد
هزاران سالهي
ايرانيان را
به قوميت خود،
آن چنان كه در
متون مذهبي
كهن و نو
ايشان بازتاب
يافته و به آشكارا
«آريايي»
خوانده شده،
ناديده گرفت؟
2. داريوش و
خشايار ـ
پادشاهان
هخامنشي ـ در
پارهاي از
متون
بازماندهي
خود، خويشتن
را «يك آريايي
از تبار
آريايي» (Ariya:Ariyačiça)
معرفي ميكنند
(DNa, DSe, XPh). داريوش
بزرگ در متنهايي
ديگر، زباناش
را «آريايي» (DB.IV) و
«اهوره مزدا»
را نيز «خداي
آرياييها»
اعلام ميدارد
[بريان، ص 406 ؛ ويسهوفر،
ص 11]. آيا اين
بيان صريح و
استوار
پادشاهان
هخامنشي را در
بارهي اصالت
قوم «آريايي»
ميتوان
مردود دانست و
از آن چشمپوشي
كرد؟
3. شماري از
مورخان
باستان مانند
هردوت [پيرنيا،
ص 7 ــ 666]،
استرابون
[پيرنيا، ص 160] و
موسا خورني [فراي،
ص 4 ، 411] مادها و پارسها
را «آريايي»
خواندهاند.
آيا اطلاق
روشن اين
عنوان را از
جانب مورخان
مذكور ميتوان
ناديده
انگاشت؟
4. اساساً نام
كشور «ايران»
خود به تنهايي
گويا و مُبين
تبار «آريايي»
مردمان اين
سرزمين است و نشانهي
آشكار اصالت و
حقيقت قوم
«آريايي». ميدانيم
كه واژهي
«ايران» مركب
است از: «اير» (=
آريا) + «ان» (=
پسوند مكان) و
به معناي
«جايگاهِ
آرياييان»
[فرهنگ فارسي،
ج 5 ، ص 206 ؛
فروشي، ص 11].
آيا بعد از
هزاران سال كه
ايرانيان
سرزمين و تبار
خويش را
«آريايي»
خوانده و
دانستهاند،
ميتوان منكر
وجود اين
«قوميت» شد؟
چكيدهي بحث
آن كه، آرياييها
مردماني بودهاند
با زبان،
عقايد، فرهنگ
و ريختار
مشترك و همسان
كه هم خود و هم
ديگران اين
قوم را به
روشني «آريايي»
خوانده و
ناميدهاند.
حال چه گونه
ميتوان اين
گروه از
مردمان را كه
داراي چنان
مشتركات و
ويژگيهاي
واحدي هستند،
يك قوم مشخص و
معين به شمار
نياورد و در
چارچوب يك
«قوميت» تعريف
و شناسايي
نكرد و براي
آنان «نامي» قائل
نشد ـ نامي كه
اين قوم از
ديرباز بر خود
داشته است؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتابنامه:
ـ اسماعيلپور،
ابوالقاسم:
«اسطوره، بيان
نمادين»، انتشارات
سروش، 1377
ـ الياده،
ميرچا: «رساله
در تاريخ
اديان»، ترجمهي
جلال ستاري،
انتشارات
سروش، 1376
ـ بويس، مري (1375):
«تاريخ كيش
زرتشت»، جلد
دوم، ترجمهي
همايون صنعتيزاده،
انتشارات توس
ـ بويس، مري (1376):
«تاريخ كيش
زرتشت»، جلد
يكم، ترجمهي
همايون صنعتيزاده،
انتشارت توس
ـ بويس، مري (1377):
«چكيدهي
تاريخ كيش
زرتشت»، ترجمهي
همايون صنعتيزاده،
انتشارات
صفيعليشاه
ـ بويس، مري (1381):
«زردشتيان؛
باورها و آداب
ديني آنها»،
ترجمهي عسكر
بهرامي،
انتشارات
ققنوس
ـ بريان،
پيير: «تاريخ
امپراتوري
هخامنشيان»، ترجمهي
مهدي سمسار،
انتشارات
زرياب، 1378
ـ «بندهش»:
نوشتهي
فرنبغ دادگي،
ترجمهي
مهرداد بهار،
انتشارت توس،
1369
ـ بهار،
مهرداد (1352):
«اساطير
ايران»،
انتشارات بنياد
فرهنگ ايران
ـ بهار،
مهرداد (1376):
«پژوهشي در
اساطير
ايران»، انتشارات
آگه
ـ بهار،
مهرداد (1377): «از
اسطوره تا
تاريخ»، نشر
چشمه
ـ پيرنيا،
حسن: «تاريخ
ايران
باستان»،
انتشارات
افراسياب، 1378
ـ دوشنگيمن،
ژاك (1350): «زرتشت و
جهان غرب»،
ترجمهي
مسعود رجبنيا،
انتشارات
انجمن فرهنگ
ايران باستان
ـ دوشنگيمن،
ژاك (1375): «دين
ايران
باستان»،
ترجمهي رؤيا
منجم،
انتشارات فكر
روز
ـ زرينكوب،
عبدالحسين:
«تاريخ مردم
ايران»،
(ايران قبل از
اسلام)،
انتشارات
اميركبير، 1373
ـ ستاري،
جلال: «جهان
اسطورهشناسي»،
جلد چهارم،
نشر مركز، 1379
ـ فراي،
ريچارد:
«ميراث
باستاني
ايران»، ترجمهي
مسعود رجبنيا،
انتشارات
علمي و فرهنگي،
1368
ـ فروشي،
بهرام: «ايرانويج»،
انتشارات
دانشگاه
تهران، 1374
ـ فرهنگ
فارسي: دكتر
محمد معين،
انتشارت اميركبير،
1380
ـ كريستنسن،
آرتور (1376):
«مزداپرستي در
ايران قديم»،
ترجمهي ذبيحالله
صفا،
انتشارات
هيرمند
ـ كمرون، جرج:
«ايران در
سپيدهدم
تاريخ»، ترجمهي
حسن انوشه،
انتشارات
علمي و
فرهنگي، 1365
ـ گيرشمن،
رومن: «تاريخ
ايران از آغاز
تا اسلام»،
ترجمهي
محمود
بهفروزي،
انتشارات
جامي، 1379
ـ «لغتنامهي
دهخدا»،
مقدمه: زيرنظر
دكتر محمد
معين، 1337
ـ «ميراث
ايران»:
زيرنظر ا.ج.
آربري، ترجمهي
احمد بيرشك و
ديگران،
بنگاه ترجمه و
نشر كتاب، 1346
ـ ويسهوفر،
يوزف: «ايران
باستان»،
ترجمهي
مرتضا ثاقبفر،
انتشارات
ققنوس، 1377
ـ هوار،
كلمان: «ايران
و تمدن
ايراني»،
ترجمهي حسن
انوشه،
انتشارات
اميركبير، 1379
ـ هينتز،
والتر: «دنياي
گمشدهي
ايلام»، ترجمهي
فيروز
فيروزنيا، انتشارات
علمي و
فرهنگي، 1376