زبان تبریزی، قطران تبریزی و اسدی طوسی و نگاهی به ادعاهای پان ترکیسم

یکی از پان ترکیستهای تحریف​گر ادعا میکند:

ناصر خسرو در سفرنامه خود تصريح مي‌کند ک«در تبريز قطران نام شاعري را ديدم، شعري نيک مي‌گفت، اما زبان فارسي نيک نمي‌دانست.(گزيده سفرنامه ناصر خسرو ص ۵). به زعم تاريخ نگاران رضاخاني، قطران تبريزي فارسي دري را نيک نمي‌دانسته و به زبان پهلوي تبريزي! حرف مي‌زده است.
علاوه بر وجود لغات ترکي در شعر قطران ميتوان به لغت فرس اسدي نيز در باب رواج زبان ترکي در آذربايجان استناد کرد. اسدي طوسي مولف لغت فرس اسدي که در قرن پنجم مي‌زيسته است لغات فارسي و ترکي رايج در خراسان را در کتاب خود گرآوري کرده است و علاوه بر آن به برخي از کلمات و لغات رايج در مناطق ديگر ايران نيز اشاره نموده است. وي در توضيح لغت پاليک مي‌نويسد: «پاي افزار بود، به آذربايجان چارق خوانند.»
(لغت فرس، ص۲۷۷)
عين لغت چارق که در قرن پنجم در آذربايجان استعمال ميشده است در ديوان لغات الترک محمود کاشغري نيز آمده است و از واژه‌هاي اصيل ترکي به شمار مي‌رود. کاشغري مي‌نويسد:
«جَرِقـْلادي
çarıqladı : اُلْ اَذاقِنْ جَرقْلاديol ažaqın çarıqladı يعني: او به پاي خود, چارق پوشيد. (جَرِقْلارْ- جَرِقْلاماقْ çarıqlar-çarıqlamaq).»
(ديوان لغات الترک، ترجمه فارسي ص۵۷۷)

(نگارنده​ی این مطلب قصد دارد که انشاءالله به تحریف واضح کتاب طبری و ابن خلدون و.. در زمان مناسب پاسخ دهد)

هرچند در مورد زبان پیشین آذربایجان به ادعاهای پان​ترکیستها بارها پاسخ داده شده است:

http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/azarimain.htm

ریشه های ایران ستیزی پان ترکیستان: پاسخی به اسناد جعلی ماشالله رزمی

پاسخ به مقاله های فرهاد قابوسی
بخش یک: نظرهای دیاکونوف و تحریفگری پان ترکیستها
بخش دو: زبان‌های ایلامی و آرانی قفقاز ترکی نیستند!
(اندکی نیز در رابطه با زبان فارسی و آثار فلسفی)

 ولی تحریف در مورد اسد طوسی و قطران تبریزی چیزیست تازه و بنابراین باز این بحث را دوباره باز میکنیم.  البته مشکل بزرگ پان​ترکیستها اینست که جهان علم برداشت منحرف آنها را از تاریخ جدی نمیگیرد.  اگر واقعیت برخلاف تاریخ رسمی جهان بود، به یقین کشورهای ترکیه/آران و غیره میتوانستند اسناد خود راه به دانشگاه​ها و مدارس جهانی بفرستند تا تاریخ​نگاری را به سبک پان​ترکیستها انجام دهند.  اما حالا که پان​ترکیستها از این کار برنمیتوانند بیایند، ناچار مطالبی تحریف​شده به فارسی یا ترکی مینویسند تا خوانندگان معدود خود را در گمراهی نگهدارند.

پیش از آنکه به تحریف نویسنده مذکور در مورد زبان آذربایجان پاسخ بدهیم خوب است نخست چند شواهد بر ایرانی بودن غیر ترکی بودن زبان پیشین آذربایجان به میان آوریم.  شواهد تاریخ بر آریایی بودن زبان پیشین آذربایجان فراوان است بویژه که هنوز زبانهای آریایی مانند کردی و تالشی و تاتی در آذربایجان و شروان و آران رواج دارند. 

نخست چندین سند دوباره در این مورد را مرور میکنیم:

 

http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/azarifarrkiyaani.htm

«ابن ندیم» در الفهرست از زبان «ابن مقفع» -كشته شده در 142ق. می‌نویسد:

(= ولی فهلوی(پهلوی) منسوب است به فهله(پهله) كه نام پنج شهر است: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان. و دری لغت شهرهای مداین است و درباریان پادشاه بدان زبان سخن می‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. ولی فارسی كلامی است كه موبدان و علما و مانند ایشان بدان سخن گویند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. ولی خوزی زبانی است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با ندیمان و حاشیت خود گفت‌وگو كنند. ولی سریانی آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند). همین گفته را «حمزه‌ی اصفهانی» و خوارزمی نیز بازگو كرده‌اند.

ابن نديم، محمد بن اسحاق: «فهرست»، ترجمه‌ي رضا تجدد، انتشارات ابن سينا، 1346

 

«مسعودی» (سده‌ی 4ق) در «التنبیه و الاشراف» می‌نویسد:

 

(= پارسیان(ایرانیان) قومی‌بودند كه قلمروشان دیار جبال بود از ماهات و جز آن و آذربایجان تا مجاور ارمنیه و اران و بیلقان تا دربند كه باب الابواب است و ری و تبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نیشابور است و هرات و مرو و دیگر ولایت‌ها خراسان و سیستان و كرمان و فارس و اهواز با دیگر سرزمین عجمان كه در وقت حاضر به این ولایت‌ها پیوسته است، همه‌ی این ولایت‌ها یك مملكت بود، پادشاهش یكی بود و زبان‌اش یكی بود، فقط در برخی واژه هل تفاوت داشتند، زیرا وقتی حروفی كه زبان را بدان می‌نویسند یكی باشد، زبان یكی است وگر چه در چیزهای دیگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوی و دری و آذری و دیگر زبان‌های پارسی/ایرانی).

مسعودي، علي بن حسين: «التنبيه و الاشراف»، به تصحيح عبدالله اسماعيل الصاوي، قاهره، 1357 ق.

 

"حمدالله مستوفي" مورخ اوايل سده‌ي هشتم ق. درباره‌ي زبان مردم "مراغه" مي‌نويسد: "زبان‌شان پهلوي مغير است" (ص 100)؛ و درباره‌ي زبان مردم "زنجان" مي‌گويد: "زبان‌شان پهلوي راست (= كامل) است" (ص 67)؛ و درباره‌ي زبان مردم"گشتاسفي" (ولايتي ميان اردبيل و باكو) اظهار مي‌دارد كه: "زبان‌شان پهلوي به جيلاني بازبسته است" (ص 107).

(مستوفي، حمدالله: "نزهةالقلوب"، به كوشش محمد دبيرسياقي، انتشارات طهوري، 1336) 

و اسناد دیگری که خوانندگان میتوانند از اینجا دریابند:

http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/azarifarrkiyaani.htm

 

اما زبان تبریزی:

الف)

کتاب سفینه تبریز که یکی از مهمترین کشفهای جهان ایرانی و اسلامی است و به وضوح نشان میدهد که زبان مردم تبریز در دوران ایلخانیان هنوز ترکی نبوده است.  نویسنده و گردآورنده​ی این اثر عظیم خودش تبریزی بوده است.

برای نمونه از عارفی به نام بابا فرج تبریزی در این کتاب نقل قول میشود:

"انانک قده‌ي فرجشون فعالم آندره اووارادا چاشمش نه پيف قدم کينستا نه پيف حدوث"

ترجمه فارسی (که خود درون این کتاب ترجمه اش را نوشته است):

چندانک فرج را در عالم آورده‌اند چشم او نه بر قدم افتاده است نه بر حدوث

چنانکه ملاحظه میشود زبان یک عارف بومی تبریزی همان فهلویات بوده است و نه زبان ترکی.

  در این کتاب نمونه های فراوانی از زبان پیشین تبریز وجود دارد.  جالب است بدانیم که مناطق کهن تبریز نیز سرخاب و چرانداب میباشند که هر دو نام غیرترکی و ایرانی میباشند.  یا منطقه​ی شادی​آداب که برخاست​گاه قطران تبریزی است.

 

در کتاب سفینهء تبریز نیز اشعاری به فهلویات آذربایجان مندرج شده است.  در میان این ابیات چهار بیت به زبان تبریزی است و 5 بیت دارای عنوان اورامنان و سه بیت دارای عنوان شروینان، دو بیت به زبان کرجی. چهار بیت مربوط به زبان تبریزی(که خود نویسنده​ی تبریزی این کتاب آن را زبان تبریزی مینامد) را در اینجا می​آوریم:

دَچَان چوچرخ نکویت مو ایر رهشه مهر دورش*** چَو ِش دَ کارده شکویت ولَول ودَارد سَر ِ یَوه

پَری بقهر اره میر دون جو پور زون هنرمند   *** پروکری اَنزوتون منی که آن هزیوه

اکیژ بحتَ ورامرو کی چرخ هانزمَویتی ***  ژژور منشی چو بخت اهون قدریوه

نه چرخ استه نبوتی نه روزو ورو فوتی *** زو ِم چو واش خللیوه زمم حو بورضی ربوه

بنگرید:

 

صادقی, علی اشرف 1379: چند شعر به زبان کرجی, تبریزی و غیره ... در مجله ی زبان شناسی, سال پانزدهم, شماره ی دوم, پاییز و زمستان

http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/zabankarajitabrizi.pdf

چنانکه مشاهده میشود، این کتاب که نویسنده​اش تبریزی است و اشعار و جملاتی از زبان تبریز نیز بیان کرده است، به وضوح نشانگر ایرانی بودن زبان تبریز در دوره​ی ایلخانیان است.  همین که پنج بیت بالا را نگارنده​ی کتاب سفینه​ی تبریز به عنوان «زبان تبریزی» معرفی میکند بیانگر این موضوع است که زبان تبریزی، حتی در دوران ایلخانیان ترکی نبوده است و یک نیم​گویش پارسی/ایرانی حساب میشود.

ب)

ملمعي از "همام تبريزي" (714-636 ق.) به فارسي و فهلوی-آذري:
بديذم چشم مستت رفتم اژ دست // كوام و آذر دلي كويا بتي مست // دل‌ام خود رفت و مي‌دانم كه روژي // به مهرت هم بشي خوش كيانم اژ دست // به آب زندگي اي خوش عبارت // لوانت لاود جمن ديل و كيان بست // دمي بر عاشق خود مهربان شو // كزي سر مهرورزي كست و ني كست // به عشق‌ات گر همام از جان برآيذ // مواژش كان بوان بمرت وارست // كرم خا و ابري بشم بويني // به بويت خته بام ژاهنام سرمست 

غزلي از "همام تبريزي" با اين مطلع: "خيالي بود و خوابي وصل ياران // شب مهتاب و فصل نوبهاران" كه بيت آخر آن به زبان آذري است: "وهار و ول و ديم يار خوش بي // اوي ياران مه ول بامه وهاران"

كارنگ، عبدالعلي: «تاتي و هرزني، دو لهجه از زبان باستان آذربايجان»، تبريز، 1333

 (انصاف‌پور، غلام‌رضا: «تاريخ تبار و زبان آذربايجان»، انتشارات فكر روز، 1377)

پ)

يك جمله از پير حسن زهتاب تبريزي خطاب به اسكندر قراقويونلو: "اسكندر! رودم كشتي، رودت كشاد" (= اسكندر! فرزندم را كشتي [خدا] فرزندت را بكشد) (رياحي خويي، ص 31).

رياحي خويي، محمدامين، «ملاحظاتي درباره‌ي زبان كهن آذربايجان»: اطلاعات سياسي - اقتصادي، شماره‌ي 182-181

http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/26.pdf

ت)

يك جمله از زبان تبريزيان در "نزهةالقلوب" حمدالله مستوفي (740 ق.): "تبارزه (= تبريزيان) اگر صاحب حُسني را با لباس ناسزا يابند، گويند "انگور خلوقي بي چه در، درّ سوه اندرين"؛ يعني انگور خلوقي (= انگوري مرغوب) است در سبد دريده" (ص 98).

مستوفي، حمدالله: «نزهةالقلوب»، به كوشش محمد دبيرسياقي، انتشارات طهوري، 1336

ث)

در کتاب صفوت الصفا ابن بزاز از زبان شیخ صفی الدین اردبیلی به زبان تبریزی میخوانیم: « «گو حريفر ژاته» (= سخن به صرف بگو، حريفت رسيده)؛».  جالب است که هاته در کردی همین معنی ژاته در زبان تبریزی را میدهد.  زبانهای ترکی فاقد آوای «ژ» میباشند. 

(كسروي، احمد: «آذري يا زبان باستان آذربايجان»، انتشارات جار، 2535)

  ج)

اشعار محلی به زبان تبریزی در کتاب جامع الاحان عبدالقادر مراغی وجود دارد که ما چند نمونه از آن را ذکر میکنیم:

(مجله​ی زبانشناسی شماره​ی 1 سال 9 (پیاپی 17) – بهار و تابستان 1371 – صفحه​ی 54 تا 64

که در اینجا نیز میتوانید آن را دریابید:

http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/AshrafSadeqiasharmahalimaraqi.pdf

برای نمونه:

همه کیژی نَهَند خُشتی بَخُشتی

 

بَنا اج چو کَه دستِ گیژی وَنیژه

 

همه پیغمبران خُو بی و چو کِی

 

محمدمصطفی کیژی وَنیژه

 

که این بیت از شاعر تبریزی و ابیاتی نیز به زبان تبریزی از این کتاب باز نشانگر ایرانی/پارسی بودن زبان مردمان تبریز است.

چ)

جالب آن كه در واژه‌نامه‌اي به نام «فرهنگ جهانگيري» (سده‌ي يازدهم ق.) به صراحت ميان زبان مردم آذربايجان و زبان تركي جدايي نهاده، نوشته شده است: «آژخ (= زگيل): به تركي "لوينك" و به زبان تبريز "سكيل" گويند» (كيا، ص 15). در ادامه، به نمونه‌هايي از اين واژگان آذري اشاره مي‌شود:
چراغله = كرم شب‌تاب (كيا، ص 11)؛ زوال = انگشت (همان، ص 14)؛ زيوال = شبنم (همان جا)؛ سودان = سار (همان، ص 16)؛ سور = لوچ (همان جا)؛ شفت = ناهموار (همان، ص 17)؛ شم = كفش (همان، ص 18)؛ نگ/ تگ = كام دهان (همان، 18 و 30)؛ كلاه‌ديوان = قارچ (همان، ص 21)؛ كنگر = جغد (همان، ص 3-22)؛ مشكين‌پر = خفاش (همان، ص 24)؛ مله = ساس (همان جا)؛ انين = نيزه (همان، ص29)؛ تيته = مردمك (همان، ص 31)؛ برز = بلندي (همان، ص 39)؛ كريوه = عقبه (همان جا)؛ سهراب = سرخاب (همان، ص 40).

كيا، صادق: «آذريگان؛ آگاهي‌هايي درباره‌ي گويش آذري»، تهران، 1354

 نمونه های قابل ملاحظه ای از فهلویات در مناطق آذربایجان وجود دارد که نمیتوان به همه آنها در این مقاله​ی فشرده اشاره کرد.  برای نمونه اشعار و جملاتی از مغربی تبریزی، ماماعصمت تبریزی، پیرزهتاب تبریزی و غیره. 

آذربایجان در این دوره​ی زمان دارای مردمان شافعی​مذهب بود و زبان این مردم از گویش​های پارسی/آریایی حساب میشد.

چندتن از اشعار فهوی را میتوان در اینجا دریافت:

http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/azarimain.htm 

حال به بخش نخست جملات نویسنده​ی پان ترکیست بنگریم:

ناصر خسرو در سفرنامه خود تصريح مي‌کند ک«در تبريز قطران نام شاعري را ديدم، شعري نيک مي‌گفت، اما زبان فارسي نيک نمي‌دانست.(گزيده سفرنامه ناصر خسرو ص ۵). به زعم تاريخ نگاران رضاخاني، قطران تبريزي فارسي دري را نيک نمي‌دانسته و به زبان پهلوي تبريزي! حرف مي‌زده است.

در رابطه با قطران تبریزی، همین نکته بس که او زبان پارسی و دری را دو زبان جدا از هم میداند و پارسی (یعنی آنچه امروز با نامهای آذری-فهلوی-تبریزی) زبان بومی قطران تبریزی است و دری(یا فارسی-دری( همان زبان بومی ناصرخسرو.  اینکه چند زبان و گویش را پارسی در کتابهای گوناگون پارسی میگفتند دچار شگفتگی نیست زیرا این زبانها از یک ریشه هستند و امروز این زبانها را دقیق​تر جزو خانواده​ی ایرانی حساب میبرند (مانند زبان تالشی و کردی و بلوچی و پارسی دری و غیره).  برای نمونه در متون قاجار به زبانهای کردی و لکی از عنوان "فرس قدیم" بکار میبرند چنانکه در ترجمه​ی مرزبان نامه، طبری کهن را فرس قدیم مینامند.  یا ابوریحان بیرونی مردم خوارزم و گویش ایرانی خوارزمی را شاخه​ای از زبان پارسی میداند که منظورش همان ایرانی/آریایی است و نه زبان دری.  برای نمونه زمانیکه کسی در غرب میگوید ترکی، در کل ترکی استانبولی مورد نظر است ولی زبان ایغوری و ترکمنی و ..نیز "ترکی" هستند.

 

در بيتی از قطران تبریزی هم كه «پارسی» را در برابر دری آورده، پارسی در مورد زبان آذربایجان به كار رفته، در برابر دري خراسان:


بلبل به سان مطرب بيدل فراز گل
گه پارسي نوازد، گاهي زند دری

رياحي خويي، محمدامين، «ملاحظاتي درباره‌ي زبان كهن آذربايجان»: اطلاعات سياسي - اقتصادي، شماره‌ي 182-181

http://www.azargoshnasp.net/languages/Azari/26.pdf

 

پس منظور ناصرخسرو همان زبان فهلوی-آذری است که غیر فارسی-دری است و ما نمونه هایی از فهلوی-تبریزی آوردیم که به یقین همان زبان قطران بوده است.   بویژه آنکه قطران به قول ناصر خسرو، پارسی-دری را میدانست ولی خوب خوب نمیدانست و این نشان میدهد که ما با یک زبان همریشه با پارسی کار داریم(که امروز میتوان برای نمونه به لری یا گیلکی یا تالشی و کردی اشاره کرد).  وگرنه زبان ترکی و زبان دری هیچ پیوندی بنیادینی با هم ندارد.

ناصر خسرو شرح شهری را كه آن را اخلاط میگفتند و نزدیك وان هست در سفر نامه اش آورده‌است :

«و از آنجا به شهر اخلاط رسیدیم هیژدهم جمادی‌الاولی بود. و این شهر سر حدّ مسلمانان و ارمنیان است. و از بركری تا اینجا نوزده فرسنگ است. و آنجا امیری بود او را نصر الدوله گفتندی. عمرش زیادت از صد سال بود و پسران بسیار داشت هر یكی را ولایتی داده بود.
و در این شهر اخلاط به سه زبان سخن گویند:‌تازی و پارسی و ارمنی- و ظن من آن بُوَد كه اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهاده‌اند.» ( سفر نامه ناصر خسرو به كوشش دكتر محمد دبیر سیاقی ص ۹ و ۱۰)

درباره​ی اخلاط(خلاط): « شهری واقع بر گوشه‌ی شمال غربی و مغرب دریاچه‌ی وان و در جنوب غربی ارجیش و شمال تا شمال شرقی شهر بطلیس و از شهرهای مهم ارمنستان بوده است. اخلاط قدیم در روزگار سلطان سلیمان عثمانی به دست شاه طهماسب صفوی در ۹۵۵ هجری ویران شد. آنگاه عثمانیان قلعه‌ای بدانجا بنا كردند كه تدریجاً تبدیل به شهری شد. خرابه‌های شهر قدیم نزدیك آن قرار دارد. اخلاط امروزه جزء كشور تركیه است.»(همان: نامهای كسان و جایها و قبیله‌ها و كتابها ص ۲۰۲)

منبع: سفرنامه اثر ناصرخسرو قبادیانی مروزی به كوشش دكتر محمد دبیر ساقی، چاپ ششم : تابستان ۱۳۷۵ انتشارات زوّار

و ما میدانیم منظور از ناصر خسرو از "پارسی" در شهر وان ارمنستان (ترکیه​ی کنونی) همان زبان کردی یا زازاکی باید باشد وگرنه بعید است که پارسی دری خراسانی در شهر اخلاط رواج داشته است.

 

اما در رابطه با تبار قطران تبریزی، چند نکته برای یادآوری بد نیست.

قطران از طبقه​ی مهم ایرانیان دهقان (همان طبقه​ی فردوسی) بوده است:

یکی دهقان بدم شاها شدم شاعر ز نادانی

مرا از شاعری کردن تو گرداندی به دهقانی

 

طبقه​ی دهقانان در دوران پس از اسلام هم​معنی ایرانی نیز شد چنانکه در شاهنامه هم به معنی ایرانی نیز آمده است و قطران تبریزی نیز آشنایی کامل با فرهنگ و اسطوره​های ایرانی داشته است. 

 

به علاوه​ی اینکه خود نیز میگوید که در شادی​آباد تبریز بدنیا آمده است و در آن زمان شهر تبریز و آذربایجان ترک​زبان نبوده است.  در زمان قطران، اغوزانی از خراسان و قلمرو غزنویان به آذربایجان حمله بردند و سلسله​های کردستانی یا کرد​شده(مانند روادیان که در اصل عرب بودند ولی در مرور زمان کردی شدند) مانند شدادیان و روادیان با این اغوزان تازه روبرو شدند و توانستند حملات آنها را دفع کنند. 

 

در زمان قطران تبریزی روادیان و شدادیان کردتبار بر مناطق آران و آذربایجان حکومت میکردند و زبان این منطقه به روایت سیاحان و گردشگران در آن دوران ترکی نبود.  اما عده ای از ترکان اغوز از قلمرو غزنویان به این دو ناحیه گريخته و با بومیان منطقه درگير شده بودند.

قطران تبريزی نيزدر بسياری از چکامه هايش ترکان را شايسته سرزنش دانسته و انان را سخت نکوهش کرده است .

نمونه هايی از ان ابيات در ذيل می ايد :

اگر بگذشت از جيحــون گروه ترکمانـــان را // ملک محمـــــــود کــاو را بود زابل کان در سنجر

....

زمانی تازش ايشان به شروان اندرون بودی // زمانـــی حملـــه ايشان بــــه اذربايگــــان انــدر

نبود از تازش ايشان کسی بر چيز خود ايمن // نبود از حمله ايشان کسی بر مال خود سرور (شهرياران گمنام، 1377، ص۱۶۰)

شده چون خانه زنبور با غم از ترکان // همی خلند به فرمان ما چو زنبورم (همان، ص۱۹۷)

قطران در يکی از سروده هايش به هنگام ستايش يکی از فرمانروايان بومی اذربايجان عامل عدم پيشرفت کار او را حضور ترکان برشمرده است :

گر نبودی آفت ترکان به گيتی در پديد // بستدی گيتی همه چون خسروان باستان ( همان، ص۱۹۷)

قطران در بدگويی و مذمت ترک تباران چنان سخن گفته که حتی انان را موجب ويرانی ايران زمين برشمرده و اين مفهوم به روشنی از بيت زير که در ستايش اميری از اميران اذربايجان سرايش يافته برمی ايد :

اگر چه داد ايران را بلای ترک ويرانی // شود از عدلش ابادان چون يزدانش کند ياری ( همان، ص۱۹۷)

اين شاعر اذربايجانی در يکی ديگر از چکامه هايش که در قالب قصيده سروده است ترکان را خونخوار و جرار و غدار و مکار خوانده است :

کمــــر بستند بهــــر کيــن شه ترکان پيکاری // همـــه يکـرو به خونخواری همه يکدل به جراری

يکی ترکان مسعودی به قصد خيل مسعودان // نهاده تن به کين کاری و دل داده به خونخواری

....

چــه ارزد غـدر با دولت، چه ارزد مکـر با دانش // اگـرچـه کــــار ترکان هست غــداری و مکــاری( همان، ص۱۷۲)

 

 

پیش از آنکه این مقاله را پایان دهیم، در پایان این مقاله، نوشتاری سودمند در رابطه با فرهنگ ایرانی و غیراغوزی/غیرترکی قطران تبریزی آورده میشود. 

نویسنده آن مقاله سپس میفزاید:

علاوه بر وجود لغات ترکي در شعر قطران

اما وجود لغت ترکی در زبان فارسی و همچنین وجود لغات فارسی در زبان ترکی هرگز نشانگر ترکی بودن زبان پیشین آذربایجان نیست.  زیرا قطران تبریزی اشعارش به پارسی دری است و به یقین این زبان با همسایگی با ترکان و بخاطر حکومتهای غزنوی و سلجوقی، واژگانی از زبان ترکی نیز پذیرفته است. البته تعداد این واژگان بسیار کم است و پان ترکیستها که ریشه​شناسی بلد نیستند، مبالغه میکنند، ولی برای نمونه اسدی طوسی میسراید:

سر ماه دادش کلاه و کمر

یکی مهر منجوق و زرین سپهر

که واژه​ی منجوق احتمالا ریشه​ی ترکی دارد.   و چندتا از لغت و نامهای اشرافی ترکی در کتاب تاریخ بیهقی نیز دیده میشود و همگی به این نکته اشاره میکنند که این واژگان اندک(که اغلب واژگان نظامی هستند یا سیاسی یا لقب (مانند خاقان)) بخشی از زبان پارسی دری پذیرفته شده​اند.

اما در رابطه با اسدی طوسی، نویسنده​ی پان ترکیست ادعا میکند:

ميتوان به لغت فرس اسدي نيز در باب رواج زبان ترکي در آذربايجان استناد کرد. اسدي طوسي مولف لغت فرس اسدي که در قرن پنجم مي‌زيسته است لغات فارسي و ترکي رايج در خراسان را در کتاب خود گرآوري کرده است و علاوه بر آن به برخي از کلمات و لغات رايج در مناطق ديگر ايران نيز اشاره نموده است. وي در توضيح لغت پاليک مي‌نويسد: «پاي افزار بود، به آذربايجان چارق خوانند.»
(لغت فرس، ص۲۷۷)
عين لغت چارق که در قرن پنجم در آذربايجان استعمال ميشده است در ديوان لغات الترک محمود کاشغري نيز آمده است و از واژه‌هاي اصيل ترکي به شمار مي‌رود. کاشغري مي‌نويسد:
«جَرِقـْلادي
çarıqladı : اُلْ اَذاقِنْ جَرقْلاديol ažaqın çarıqladı يعني: او به پاي خود, چارق پوشيد. (جَرِقْلارْ- جَرِقْلاماقْ çarıqlar-çarıqlamaq).»
(ديوان لغات الترک، ترجمه فارسي ص۵۷۷)

 

پیش از اینکه این ادعا را بررسی کنیم، بد نیست به یک دیگر نکته اشاره کنیم..

 جالب آن كه در واژه‌نامه‌اي به نام «فرهنگ جهانگيري» (سده‌ي يازدهم ق.) به صراحت ميان زبان مردم آذربايجان و زبان تركي جدايي نهاده، نوشته شده است: «آژخ (= زگيل): به تركي "لوينك" و به زبان تبريز "سكيل" گويند» (كيا، ص 15). در ادامه، به نمونه‌هايي از اين واژگان آذري اشاره مي‌شود:
چراغله = كرم شب‌تاب (كيا، ص 11)؛ زوال = انگشت (همان، ص 14)؛ زيوال = شبنم (همان جا)؛ سودان = سار (همان، ص 16)؛ سور = لوچ (همان جا)؛ شفت = ناهموار (همان، ص 17)؛ شم = كفش (همان، ص 18)؛ نگ/ تگ = كام دهان (همان، 18 و 30)؛ كلاه‌ديوان = قارچ (همان، ص 21)؛ كنگر = جغد (همان، ص 3-22)؛ مشكين‌پر = خفاش (همان، ص 24)؛ مله = ساس (همان جا)؛ انين = نيزه (همان، ص29)؛ تيته = مردمك (همان، ص 31)؛ برز = بلندي (همان، ص 39)؛ كريوه = عقبه (همان جا)؛ سهراب = سرخاب (همان، ص 40).

كيا، صادق: «آذريگان؛ آگاهي‌هايي درباره‌ي گويش آذري»، تهران، 1354

 

در لغتنامه​ی اسدی طوسی نیز، به چند واژه​ی ناب آذربایجانی برخورد میکنیم که هیچ کدام ترکی نیستند.  منبع ما در این مورد نسخه​ی 1589 کتابخانه​ی ترکیه است:

http://www.azargoshnasp.net/languages/Persian/zamime_fors.pdf

(فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ضمیمه​ی شماره​ی9، نامه​ی فرهنگستان، تهران، تیر 1379)

چند نمونه از واژگان ناب آذربایگان از این کتاب:

آروغ باد گوارش و به آذربايگان رجه خوانند.

دخ و دوخ گويند گياهي باشد که ازو حصير بافند و به آذربايگان ابلاه  خوانند و درمسجدها افکنند.

غنجار گلگونه باشد که زنان در روي مالند و به آذربايگان سهراب خوانند.

تکس آن دانه اندروني باشد از دانه انگور که برون افکنند و از شيره با] ز [ماند و غژم

يک دانه انگور باشد که به آذربايگان گله  خوانند.

(توضیح دکتر صادقی. اصل کله: این کلمه امروز در خراسان گله است و در آذربایجان گیله گفته میشود).

کربش) 136)جانوري است چون مار و نقطه ها )137 (دارد و چهار دست و پاي و در آذربايگان  ماردوست(138) خوانند و به خراسان ماربلاش(139).

(توضیحات:

136)اصل: کزنش

137) اصل: نطقه​ها

138)م: مارلوز.  توضیح دکتر کیا: «لوس و پیته​لوس در مازندران به خزنده​ی دیگری گفته می​شود که آن هم به مار ماننده است و شکم خود را برای شکار حشرات باز میکند».  ظاهراً ماردوست تصحیف ماردوست است.

139)

139))در م نيز ٬ ماربلاش؛ اما در لف ٬ چاپ هرن ٬ ذيل کربسه و کربش و در صحاح ذيل کربش و در برهان : مارپلاس. در ابر اهيم آباد قزوين به مارمورک خَرَتلاش گفته مي شود که احتمالاً با اين کلمه بي ارتباط نيست ٬ رک. ج. آل احمد ٬٬١٣٣٧ ص ١٤٠ .١)

 

چنانکه دیده میشود در زبان آذربایگان، واژگان اصیل ایرانی مانند مارلوز و سهراب و رجه (دهخدا: رجغک/رچک) دیده می​شوند که ترکی نیستند.

 

 

اما در رابطه با واژه​ی چارق، در این نسخه​ی فشرده چیزی نیامده است.  این واژه خیلی با ترکی جرق تفاوت لفظی و آوایی دارد.  دوم اینکه در برخی از نسخه​ها مانند نسخه​ی نامبرده این واژه نیامده است.  برای نمونه لفت​نامه​ی دهخدا مینویسد:

 پالیک . (اِ مرکب ) (شاید از «پا» بمعنی پای ، رِجل و«لیک » ادات نسبت باشد) شم . چارق . پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته . (لغت نامه ٔ اسدی ). پای افزار از چرم گاو و رشته ها در او بسته بموضع و در آذربایجان آنرا شم خوانند. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پای افزار بود، به آذربایجان چارق خوانند. (فرهنگ اسدی چ تهران ). پای افزار چرمین .

به گمان این نگارنده، اگر نسخه​ی نخجوانی درست نباشد(یعنی همبرابر این واژه در گویش کهن آذربایجان شم نباشد)، اصل این واژه شاید چیزی مانند ژالغ/جالغ/خالغ/چارخ یا یک واژه​ی ایرانی دیگر باشد که بخاطر شباهت آن با چارق (که روشن نیست که این واژه ربطی به جرق ترکی داشته باشد)، در نسخه​ها تحریف شده است.   یا این واژه در دوران ترکی​زبان شدن آذربایجان رواج یافته است و نسخا بجای واژه​ی شم یا یک واژه​ی ایرانی دیگر، آن را با یک لغت دیگر (که شاید ترکی باشد) تعویض کرده است.

اما این نکته هم گفتنی است که انواع کفش​های گوناگون همیشه در حال تجارت بوده است و بازرگانان ایرانی به مناطق دور دست نیز سفر میکردند و شاید واژه​ای ترکی برای پالیک/کفقش بخاطر تجارت مناطق ساسانی با خزرها در آذربایجان یا تجارت در دوران اسلامی رایج شده باشد.  یعنی وجود یک لغت ترکی در مقالبل چندین لغت ایرانی در زبان آذربایجان از لغتنامه​ی اسدی چیزی را نشان نمیدهد همانطور که وجود چند لغت ترکی در شاهنامه (قره​خان، خاقان..) نشانگر ترکی بودن زبان برخاست​گاه شاهنامه نیست. 

به علاوه​ی این،   در گرشاسپ نامه، اسدی طوسی در رابطه با ترکان مینویسد:

مزن زشت بیغاره از ایرانزمین

که یک شهر او به ز ماچین و چین

به هر شه بر از بخت چیز آن بود

که او در جهان شاه ایران بود

به ایران شود باژ یکسر شهان

نشد باژ او هیچ جای از جهان

از ایران جز آزاده هرگز نخاست

خرید از شما بنده هر کس که خواست

ز ما پیشتان نیست بنده کسی

و هست از شما بنده ما را بسی

وفا ناید از ترک هرگز پدید

وز ایرانیان جز وفا کس ندید

 

قطران نیز بارها نام ایران را آورده است و شکی نیست آذربایجان را بخشی از ایرانزمین میدانست، چنانکه خود او نیز در سفرش به آران، آذربایجان را جزو ایران و آران را جدا از ایران میداند:

تا به اران تویی، مدار عجب که به اران حسد برد ایران

 اسدی طوسی که با آثار قطران آشنا بوده است، ترکان را نکوهش کرده است و آنها را در ماچین و چین میداند و ایرانیان را مقابل ترکان میداند.  همجچنین میدانیم که گرشاسپ نامه​ی اسدی طوسی در آذربایجان و یا نخجوان سروده شده است و همین نکته بسنده است که مردم آذربایجان در آن دوران ترکزبان نبودند و  گرشاسپ​نامه هیچ پیوندی با فرهنگ ترکان/اغوزان ندارد.

در نهایت یک مقاله​ی محققانه و پربار از فرهنگ و منش ایرانی قطران تبریزی پیشکش خواننده میشود(در حالیکه حتی یک بار به یک نماد فرهنگ ترکی در اشعار قطران دیده نمیشود):

 

 نخستين سند ادبي ارتباط آذربايجان و شاهنامه فردوسی بزرگ

نویسنده: سجاد آیدئلو

 (اصل مقاله در اینجا نیز دریافت میشود:

http://www.azargoshnasp.net/languages/Persian/shahnamehqatran.pdf

)

قطران تبريزي، نخستين سخن‌سراي آذربايجاني است كه اشعار وي به دست ما رسيده و از اين روي، ديوانش اولین و كهن‌ترين سند ادبي مربوط به آذربايجان  محسوب مي‌شود كه مي تواند از جنبه‌هاي گوناگون مورد پژوهش قرار بگيرد. تلميحات و اشارات متعدد ديوان قطران بخوبي نشان مي‌دهد كه اين شاعر با «فرهنگ شاهنامگي«کاملا آشنا بوده و به استناد برخي دلايل و قراين مي‌توان تقريباً مطمئن بود كه وي در اين‌باره غير از منابع ديگر، از شاهنامه فردوسي نيز بهره گرفته و به احتمال بسيار اثر فردوسي در دو دهه آغازين عمرش (حدوداً تا 420 ﻫ.ق) به دست وي رسيده است اما اين كه چگونه در اين فاصله زماني كوتاه و در دوره اي كه سياست شاهنامه ستيزي در خراسان رايج بوده، دست نويسي از شاهنامه مسافت دور خراسان تا آذربايجان را درنورديده و به تبريز رسيده است، موضوعي است كه تنها با حدس و احتمال مي‌توان در آن باره سخن گفت. در اين يادداشت ، ضمن توجه به نشانه‌هاي دسترس قطران به شاهنامه ، تلميحات شاهنامه‌اي قطران و احتمالات مربوط به چگونگي انتقال نسخه‌اي از شاهنامه به آذربايجان ، كاربردهاي احترام‌آميز و معتدل شخصیتهای شاهنامه اي در مدايح اين شاعر و دلايل آن نيز طرح وبررسي و در مجموع ، چند و چون ارتباط نخستين سند ادبي آذربايجان با حماسه ملي ايران نشان داده شده است.

كليد واژه: شاهنامه ، ديوان قطران ، آذربايجان ، فرهنگ شاهنامگي ، ‌شخصيتهاي شاهنامه اي.

كهن‌ترين اشاره‌اي كه تا امروز درباره رواج شعر پارسي در آذربايجان به دست آمده، اين خبر تاريخ طبري از محمد بن بعيث است كه: « حدثني... انه انشدني بالمراغه جَماعه من اشياخها اشعاراً لابن البعيث بالفارسيه و يذكرون ادبه و شجاعته و له اخبار و احاديث» (الطبري: 170و171) بر همين بنياد برخي از پژوهشگران ، «محمد بن بعيث» را نخستين پارسي سراي آذربايجان دانسته‌اند كه نمونه‌اي از اشعار او باقي نمانده است (ß كسروي 1377: 136، فقيه 1346: 208، انصاف پور1377: 152) البته مشروط بدين كه مراد از «الفارسيه» در تاريخ طبري همان پارسي دري باشد (ß‌مرزآبادي 1353: 236-246) نه زبان متداول در آذربايجان آن روزگار يعني آذري (ß نخجواني1371: 25و26) يا به تعبير دكتر رياحي ، فهلوي (ßرياحي 1367: 1919)، به دليل همين اشاره كوتاه و نيز نبودن اثري از محمد بن بعيث ، در نزد شماري از صاحب نظران ، قطران تبريزي قديم ترين شاعري است كه در آذربايجان به زبان پارسي دري شعر سروده (ß‌فروزانفر1369: 494، صفا 1373: 423، زرين كوب 1374: 107و108) و خود نيز در بيتي ـ اگر از نوع مبالغات و خودستاييهاي شاعرانه نباشد ـ به اين موضوع اشاره كرده است.(1) قطران زاده شادي آباد تبريز بوده(2) و از آن جايي كه ديوان اشعار وي ، خوشبختانه از گزند حوادث هزارساله در امان مانده و به دست ما رسيده است، نخستين و كهن ترين «سند و متن ادبي» مربوط به آذربايجان در عرصه فرهنگ و ادب ايران محسوب مي‌شود كه مي تواند از جنبه هاي گوناگون مورد بررسي قرار بگيرد.

جستار در چند و چون ارتباط نخستين سند ادبي آذربايجان با شاهنامه(3) ـ كه يكي از پرتأثيرترين آثار در متون نظم و نثر پس از خود است ـ موضوع قابل توجهي است چرا كه به ياري ديوان قطران، در نهايت، كهن ترين و اولين نشانه هاي تأثير حماسة ملي ايران بر فضاي فكري ـ ادبي اين ناحيه آشكار مي‌شود و شايسته است كه در باب ديگر اقاليم جغرافيايي ايران غير از خراسان، مانند: شيراز و اصفهان و ... نيز بررسي شود كه نخستين سند / متن ادبي مرتبط با فردوسي و شاهنامه اثر كدام شاعر يا نويسنده و كميّت و كيفيّت اثرپذيري آن چگونه است.

درباره موضوع توجه مستقيم و دسترس قطران به شاهنامه فردوسي، پرسشها و موانعي است كه نخست بايد بدانها پرداخت ، از جمله اين كه قطران، احتمالاً در اوايل دهه نخست سال (400ﻫ.ق) به دنيا آمده و از بيست و چندسالگي (حدود 420-430ﻫ.ق) شعرسرايي و به اصطلاح زندگاني ادبي خويش را آغاز كرده است (ß‌كسروي 1356: 494) از سوي ديگر تدوين دوم شاهنامه در سال (400) يا چند سال بعد به پايان رسيده است، لذا با توجه به اين فاصله زماني اندك ميان پايان شاهنامه و آغاز شاعري قطران و نيز بعد مكاني خراسان و آذربايجان و شرايط دشوار و زمان گير استنساخ متون ـ آن هم به حجم و تفصيل شاهنامه ـ و انتقال آنها در آن روزگار آيا مي‌توان پذيرفت كه دست‌نويسي از شاهنامه به دست قطران رسيده باشد؟ اين نكته هنگامي پيچيده‌تر و تأمل برانگيزتر مي‌شود كه به دو موضوع ديگر نيز توجه شود، نخست اين كه محقّقاني ـ شايد به همان دلايل پيش گفته ـ معتقدند كه اثر فردوسي تا مدتها پس از نظم، معروف نبوده است براي نمونه شادروان استاد مينوي نوشته‌اند: «يقين نمي‌توان داشت كه تا حدود 430، شاهنامه فردوسي آن قدر مشهور شده باشد كه شعراي ديگر به وقايع آن و اشخاص آن اشاره نمايند.» (مينوي 1372: 135و136) و دكتر محمود اميد سالار هم بر اين نظرند كه: « شاهنامه تا اواخر قرن پنجم گويا تنها بر ادباي طوس يا كساني كه در حدود طوس زندگي مي‌كرده‌اند شناخته بوده است تازه آن هم شايد معروفيتي محدود و منحصر به اهل سخني كه به داستان هاي حماسي ارادت داشته اند مانند اسدي توسي» (اميد سالار1381 الف: 216 و نيز : اميدسالار1381ب: 196) ثانياً پس از مقبول نيفتادن اثر فردوسي در دربار محمود غزنوي ، تا تقريباً دو قرن، ستيز با شاهنامه و سياست خاموشي و تغافل عمدي ـ مصلحتي درباره آن در درگاه فرمان روايان زير نفوذ خلافت بغداد و حتي بيشتر متون ادبي و تاريخي آن دو سده ، رايج بوده (ß‌رياحي 1372: 65-70، رياحي 1375: 160-168) و بديهي است كه در اين اوضاع، كتابت و توزيع شاهنامه ـ حداقل در دربارها و از سوي ارباب قدرت كه بيشترين امكانات چنين كارهايي در آن روزگار در دست آنها بوده است ـ سخت كم اقبال و طبعاً در اختيار داشتن نسخه اي از آن دشوار بوده است ، بويژه در آن برهه اي كه به احتمال بسيار قطران با شاهنامه آشنا شده است (حدوداً تا 420) سلطان محمود و  سپس مسعود بر سر كار بوده اند و در نتيجه اين مخالفت و سكوت با شدّت بيشتري ادامه داشته است.(4) بر اين اساس، پژوهشگران، راه يافتن شاهنامه به آذربايجان و دسترس قطران بدان را سزاوار توجه و تحقيق دانسته (ß‌سجادي 1357: 64، نوريان 1371: 132) و حتي بعضي، امكان بسيار اندك توجه قطران به شاهنامه فردوسي و احتمال بهره‌گيري او از منابع ديگر را مطرح كرده اند (ß‌محجوب: 233، شميسا 1378: 15) اما با اين همه در ديوان قطران قراين تقريباً انكارناپذيري وجود دارد كه ثابت مي كند وي با شاهنامه فردوسي آشنا بوده است، مهمترين دليل دو بيتي است كه در قصيده ستايش «امير ابوالحسن و امير ابوالفضل» آمده است:

هميشه همي گفت پور رستم آن سهراب                 چو سوي ايران آورد لشكر توران

كه من پسر بوم و رستمم پدر باشد                         دگر چه باشد ديهيم دار در كيهان (قطران 1362: 285)

كه بيت دوم دقيقاً برگرفته از اين بيت فردوسي در داستان رستم و سهراب است:

چو رستم پدر باشد و من پسر                                نبايد به گيتي يكي تا جور(فردوسي 1369: 127/124)

با توجه به اين كه قطران پيش از سال 430 ﻫ.ق (بين 420 تا 430) در خدمت امير ابوالحسن لشكري بوده است (ß فروزانفر 1369: 498، صفا 1373: 423، زرين كوب 1374: 109و110) مي توان نتيجه گرفت كه قبل از آن سالها و هم چنان كه اشاره شد، در بيست سال نخست عمر خويش شاهنامه را در اختيار داشته است. البتّه درباره استفاده دقيق و آشكار قطران از بيتي در داستان رستم و سهراب دو احتمال را هم بايد در نظر داشت، يكي اين كه شايد فردوسي اين داستان را پيش از آغاز نظم شاهنامه (حدود 370ﻫ.ق) سروده و در اين چند ده سال نسخه اي از آن به آذربايجان رسيده است و ديگر اين كه چه بسا روايت رستم و سهراب در تدوين نخست شاهنامه (پايان يافته در 384ﻫ .ق) بوده و تا پايان تدوين دوم شاهنامه، دست نويسهايي از آن تهيه و توزيع شده بوده است، (ßرياحي 1372: 50، فردوسي1379: ده (مقدمه)) پس لزومي ندارد كه اين داستان را حتماً مربوط به متن نهايي شاهنامه بدانيم تا آشنايي قطران با آن از نظر زماني ـ ومسائل ديگر كه گفته شد ـ پرسش سازو ابهام آميز باشد. قطران در قصيده اي، خطاب به ابونصر مملان مي گويد:

به نام نيك فكندي ز جود بنياني                   چگونه بنيان كش بيم ز ابر وباران نيست(ص48)

مرحوم دكتر محجوب (ß‌محجوب:544) معتقدند كه اين بيت به تأثير از آن سخن نامبردار فردوسي است كه:

پي افگندم از نظم كاخي بلند                     كه از باد و باران نيابد گزند(فردوسي 1373: 173/67)

در دو جا از ديوان قطران تلميحاتي به داستان بيژن و منيژه آمده است (ß‌صص148و150) و چون به نظر بيشتر شاهنامه پژوهان، اين داستان از رواياتي است كه فردوسي پيش از شروع شاهنامه و براساس منبع مستقلي به نظم درآورده، (براي نمونه ß صفا 1363: 177-179، مينوي1372: 66-70، خالقي مطلق1381: 393، 400-402) احتمال اين كه مأخذ مستقيم قطران در اين اشارات اثر فردوسي ـ حال چه نسخه جداگانه داستان همچون نمونه رستم و سهراب و چه، متن كامل شاهنامه ـ باشد، بيشتر است و اين گمان كه شايد قطران نيز بسان شاعران معاصر فردوسي مانند فرخي و ... اين تلميح را از منبعي جز از نظم فردوسي گرفته باشد، سخت ضعيف است زيرا تفصيل داستان بيژن و منيژه خارج از شاهنامه در متون ديگر ديده نمي شود و اگر در آن دوران نيز وجود داشته است ـ مثلا در يكي از شاهنامه هاي منثور يا به صورت دفتري ويژه ـ براي ادباي حوزه خراسان بيشتر و بهتر در دسترس بوده تا قطران در آذربايجان(5) چون معمولاً متون نثر در مقايسه با اشعار و منظومه ها،‌ آن هم شاهكارهايي از نوع سروده هاي فردوسي كمتر دست به دست مي شود. افزون بر اين موارد، در يكي از اشارات قطران مي خوانيم :

همي به فخر بخوانند جنگ بيژن و گيو]بيژن گيو؟[                    كه او ميان گرازي بزد به يك خنجر(ص150)

و اين با بيتي از داستان در شاهنامه مطابقت دارد كه :

بزد خنجري بر ميان بيژنش                                                 به دو نيم شد پيل پيكر تنش (فردوسي 1371: 312/114)

قطران از فريدون با صفت يا لقب «فرخ» ياد كرده است و از آن جايي كه اين عنوان براي فريدون ، در منابع مقدّم بر شاهنامه ديده نمي شود (ßصديقيان1375: 194) مي توان چنين پنداشت كه از اين منبع در شعر قطران راه يافته است(6):

چو بر بالاي ميمون او، به رزم اندر نهديون او                           بود فرخ فريدون او عدو ضحاك بد اختر(ص106)

در ديوان قطران،‌ «سرو كاشمر» قبله گاه زردشتيان دانسته شده است:

گر به كشمر بود قبله چند گه سروسهي                               شايد ار من دل نهم جاويد بر سرو روان(ص345)

طبري و مورّخان ديگر از اين سرو نامي نبرده اند (ßحاكمي 1372: 645-652) و ظاهراً كهن ترين منبع در اين باره پيش از قطران،‌اشاره دقيقي در هزار و چند بيت بازمانده او در شاهنامه است(7) (ßمعين 1362: 55و56) لذا باز مي توان گفت كه منبع شاعر تبريزي در اين جا شاهنامه فردوسي است مگر اين كه احتمال دهيم «گشتاسپ نامه» دقيقي به طور جداگانه و مثلا از راه ديوان اشعار دقيقي كه قطران در اختيار داشته ـ و به اين موضوع اشاره خواهد شد ـ به دست او رسيده و وي موضوع سرو كاشمر را از آن جا گرفته است، قطران ، مازندران را «جادوستان» خوانده و اين تعبيري است كه در شاهنامه نيز براي آن منطقه به كار رفته است: (8)

آن كجا كاووس كرد او نیت جادوستان                                    وان كجا محمود كرد او نیت هندوستان(ص252)

مجموع اين قراين ـ خصوصاً اشاره مربوط به بيت داستان رستم و سهراب ـ و برخي از تلميحات قطران به كسان و مضامين شاهنامه اي كه در گستره ادب پارسي بسيار اندك استعمال شده اند، تقريباً هر پژوهشگري را مطمئن مي كند كه اين شاعر با شاهنامه فردوسي مأنوس بوده و در همان اوان جواني از آن مايه ها اندوخته است تا سپستر در مدايح خويش به كار برد. اين كه قطران در قصايد مدحي خود، بدون هيچ گونه توضيح و تفصيلي از تلميحات شاهنامه اي گوناگون بهره مي گيرد، نشان مي دهد كه ممدوحان و شنوندگان اشعارش از اين اشارات ( اعمّ از كسان يا داستانها ) آگاهي داشته اند و از اين جا مي توان نتيجه گرفت كه شخصیتها، مضامين و عناصر حماسي ـ اساطيري يا اصطلاحاً «فرهنگ شاهنامگي»(9) ـ حال چه از راه شاهنامه فردوسي و چه به واسطه شاهنامه ها و مآخذ پيش از آن ـ در آذربايجان و سرزمينهاي مجاور آن (اران و نخجوان و گنجه) كه از قلمرو جغرافيايي نقل و تحرير اين گونه داستانها (ادب حماسي) يعني خراسان، فاصله بسياري دارد، ‌آشنا و معروف بوده است چنان كه در همان زمان زندگي قطران (حدود سال 455) ابودلف شيباني ـ كه قطران بين سالهاي 420 تا 430 او را مي ستوده است ـ و دستور وي‌، با ذكر نام فردوسي و شاهنامه از اسدي توسي مي خواهند كه منظومه اي به شيوه كار همشهري خويش بسرايد و حاصل اين تشويق و حمايت، گرشاسب نامه است(10) كه خود اين موضوع به تنهايي دامنه نفوذ حماسه ملي ايران و گرايش بدان را در شمال غرب ايران مي نماياند. پس ديوان قطران نه تنها نخستين سند ادبي پيوند آذربايجان و شاهنامه است بلكه گسترش روايات حماسي ـ اساطيري ايران در مناطق پيراموني مانند: گنجه، نخجوان، و اران را نيز ـ به همان دليل اطّلاع مخاطبان يعني فرمانروايان اين نواحي از آن داستانها ـ بخوبي باز مي تاباند. با روي كرد به رواج فرهنگ شاهنامگي در آذربايجان و اطراف آن كه به احتمال فراوان غير از اثر فردوسي، از راه منابع و متون ديگر هم (مانند: شاهنامه هاي منظوم و منثور پيش از فردوسي   و... )صورت گرفته بوده است، اين گمان كه شايد قطران در كنار شاهنامه فردوسي از مآخذ ديگر نيز استفاده كرده باشد، بر خطا نخواهد بود همچنان كه خود وي در قصيده اي، داستان هفت خان اسفنديار و گشودن رويين دژ را به كتاب «هزار افسان» ارجاع داده است:

هزار ره صفت هفت خوان]خان[ و رويين دژ                             فزون شنيدم و خواندم من از هزار افسان(ص312)

هزار افسان به استناد الفهرست ابن نديم (ß ابن نديم 1381: 540) و مروج الذهب مسعودي (ßتفضلي 1376: 297و298) نام كتابي بوده است درباره شهريار همسركش و شهرزاد و در واقع همان متني است كه هسته و ساختار اصلي هزار و يك شب را تشكيل مي دهد،‌از اين جهت «هزار افسان» مذكور در شعر قطران كه شامل داستان هفت خان اسفنديار هم بوده است، هيچ ارتباطي با مجموعه ياد شده ندارد. غير از الفهرست و مروج الذهب، در مقدّمه به تعبير مرحوم علّامه قزويني، اوسط شاهنامه ـ كه در بعضي از دست نويسهاي شاهنامه به دنبال مقدّمه شاهنامه ابومنصوري آمده است ـ «هزار افسانه» نام  كتاب  كاراسي ، شاهنامه خوان  محمود غزنوي، است   : «و كاراسي شاعر كه هزار  افسانه  تصنيف  اوست  ،  خدمت او ] محمود[  كردي و نديم او بودي.»(رياحي 1372: 194) دكتر رياحي در اين باره نوشته اند: « شايد بتوان حدس زد كه كاراسي نديم كتابي به اين نام داشته و هنگام تحرير مقدّمه هنوز در دست بود، در حالي كه در منابع متأخّر موجود نام و نشاني از آن نيست.» (همان، 190) بر اين اساس درباره «هزار افسان» مورد اشاره قطران ، چاره اي جز طرح چند گمان و احتمال نيست، نخست اين كه : شايد مراد قطران،‌ همان تصنيف كاراسي ـ به شرط اعتبار مطلب مقدّمه شاهنامه ـ است كه چه بسا به سبب شاهنامه خوان بودن مصنّف ، روايت هفت خان اسفنديار نيز در آن بوده است. يا اين كه قطران به ضرورت قافيه و با توجه به اين كه در بيت بعد، اين داستان (هفت خان) را شگفت انگيز و باور نكردني مي داند(11)،  تركيب «هزار افسان» را خود ساخته ـ يا به تأثير از نام كتابي كه بنياد هزار و يك شب است به كار گرفته ـ تا بر جنبه افسانه اي بودن هفت خان اسفنديار بيشتر تأكيد كند. احتمال سوم اين است كه وي اين تعبير را براي شاهنامه فردوسي استعمال كرده است، حال يا از روي اشتباه (ßمحجوب : 233) يا به منظور دروغين نمودن درونمايه و داستانهاي آن در برابر كارهاي واقعي ممدوح و يا به معناي كلّي افسانه ها و روايات باستاني و پهلواني بدون در نظر داشتن روابط دقيق واژه ها (در تركيب) يا بار تعريض آميز و منفي(12). قطران در جاي ديگري نيز اين تركيب را در ارتباط با بلبل به كار گرفته است كه باز تصريح لازم را ندارد و دقيقاً معلوم نيست كه منظور او نام كتابي ويژه است يا معنايي بسان مثلا: «نغمه هاي گوناگون و دلفريب»:

سمن لؤلؤ نماينده، سرشك از گل گراينده                              به باغ اندر سراينده هزار آوا هزار افسان(ص308)

با پذيرش توجه قطران به شاهنامه فردوسي و احتمال بهره مندي او از متون حماسي ـ‌اساطيري ديگر، نكته بسيار مهم و شايان بحث اين است كه چگونه و از چه راههايي اثر فردوسي و ساير منابع احتمالي در آن مدّت زمان تقريباً كوتاه و با دشواريهاي نسخه نويسي و انتقال آثار، مسافت بسيار دور خراسان تا آذربايجان را در نورديده و در تبريز به دست قطران رسيده است؟ بر پايه روي دادهاي تاريخي، اصلي ترين عامل ارتباط مردم خراسان و آذربايجان در آن روزگار پيروزيهاي سلجوقيان و گسترش محدوده فرمان روايي آنها از خراسان به عراق و آذربايجان است كه پيوندهاي فرهنگي ـ اجتماعي و تأثير و تأثّرات ميان مردمان اين نواحي را موجب مي شود (ßبهار 1375: 65و66، زرين كوب 1375: 266) پيش از اين، به دليل وجود حكومتهاي مستقل كوچك و بزرگ در سرزمينهاي مختلف ايران ، ارتباطات محدودتر بوده (ßخليل شرواني 1375: 18(مقدمه)) و از هنگام درگذشت مسعود غزنوي (432ﻫ.ق) تا تثبيت رسمي سلجوقيان نيز دوران آشفتگي و فترت در ايران حاكم بوده است اما قطران در همين اوضاع نامنسجم و پيش از آن كه سلاجقه قدرت واحدي را ايجاد كنند با شاهنامه فردوسي آشنا شده و اين موضوع را نمي‌توان با تبعات پيش روي و استقرار سلسله سلجوقيان مرتبط دانست، بر اين اساس و با عنايت بدين كه تاريخ آذربايجان از سال (370ﻫ.ق) يعني زمان تقريبي آغاز سرايش شاهنامه در توس تا سال (420ﻫ.ق) - كه محتملاً قطران قبل از آن شاهنامه را در اخيار گرفته است(13) ـ در تاريكي و ابهام است (ß‌كسروي 1377: 116،115و144، مادلونگ 1372: 205) چاره اي جز دست يازي به احتمالات نيست، از آن جمله اين كه: چه بسا در آشفتگيهاي آن سالها و حتي شايد قبل از آن ، افرادي از خراسان به آذربايجان مهاجرت كرده يا گريخته و مثلا نسخه‌اي از شاهنامه را نيز با خود آورده باشند. در تأييد اين موضوع، دست كم يك نمونه در خور اعتماد و توجه موجود است و آن كوچ اسدي توسي است از خراسان به آذربايجان كه معمولاً در حدود سال (447ﻫ.ق) تصور مي شود ولي دكتر خالقي مطلق به سبب نزديكي بسيار اسدي به وزير ابودلف در نخجوان و سالهاي درازي كه براي پديد آمدن چنين تقرّبي ـ كه شاعر و وزير بزم خصوصي باده گساري بر پا كنند ـ لازم است و نيز سكوت نظامي عروضي (چهار مقاله‌) و عوفي (لباب الالباب)‌درباره سخنوري مانند اسدي، معتقدند كه وي سالها پيش از (447ﻫ.ق) و حتي در آغاز جواني و قبل از اشتهار، خراسان را براي يافتن ممدوح به سوي آذربايجان و شمال غرب ايران ترك كرده است (ß هرن1356: سي و نه (يادداشت مترجم)(Khaleghi Motlag      :      لذا بعيد نيست كه او آگاهيها و شايد اسناد ميراث ادب حماسي ايران (مانند دست نويسي از شاهنامه) را با خود بدان مناطق برده و در گسترش فرهنگ شاهنامگي مؤثر بوده باشد به گونه اي كه چندين سال بعد (455ﻫ.ق) مهتران نخجوان، آشكارا از فردوسي و شاهنامه و منظومه هاي پهلواني سخن مي گويند. در اين بيت قطران كه پيشتر هم ذكر شد:

هزار بار صفت هفت خان و رويين دژ                                     فزون شنيدم و خواندم من از هزار افسان(ص312)

اگر «شنيدم» بر پايه حقيقتي استوار باشد، مي توان گفت كه خواندن داستانهاي پهلواني و ملي يا همان «شاهنامه خواني» بدان هنگام در آذربايجان و سرزمينهاي شمال غرب ايران متداول بوده و ممكن است كه يكي از راههاي انتقال و نشر شاهنامه و داستانها و كسان آن در اين بخش از ايران همين شاهنامه خوانان بوده باشند. شاهنامه خواني در معناي عام ـ و نه صرفاً شاهنامه فردوسي ـ از همان عصر محمود غزنوي رايج بوده و كاراسي نام يا لقب معروف ترين شاهنامه خواني است كه از آن دوران به ما رسيده و گويا اصطلاح «شهنامه خوان» نخستين بار در ادب پارسي در شعر فرخي آمده است (ß‌‌لسان 1357: 418-420) جالب اين كه به گفته فردوسي در ديباجه شاهنامه، مدتي متن منثور شاهنامه ابومنصوري نيز در جمع خوانده مي شده است،(14) ناصر خسرو در سفرنامه روايت مي كند كه در سال (438ﻫ.ق) با قطران در تبريز ديدار كرده و قطران : «ديوان منجيك و ديوان دقيقي بياورد و پيش من بخواند و هر معني كه او را مشكل بود از من بپرسيد.» (ناصر خسرو 1373: 9) اين نكته نشان مي دهد كه قطران، پيش از سال (438ﻫ.ق) با ديوان دو تن از شاعران ديگر خراسان، دقيقي توسي و منجيك ترمذي، كه تقريباً هم روزگار فردوسي بوده اند، آشنا و مأنوس بوده است و خود همين موضوع نيز مانند چگونگي رسيدن شاهنامه آذربايجان قابل تأمّل است. مرحوم استاد ملك الشعراي بهار انتقال اين ديوانها را نتيجه سرزمين گشاييهاي طغرل و آلب ارسلان سلجوقي و ارتباط خراسانيان و آذربايجانيان مي دانند (ß‌بهار 1375: 65و66) و روان شاد دكتر سجادي هم احتمال داده اند اين زمان، در فاصله سالهاي (420تا 430ﻫ.ق) باشد (ß‌سجادي 1357: 72) اما مسأله دسترس قطران به ديوان دقيقي و منجيك ـ‌ و حتي فرخي كه به دليل شباهت سبك قطران به اشعار او،‌ احتمالاً ديوان وي را نيز در دست داشته است ـ با شاهنامه دو تفاوت مهم دارد،‌ نخست اين كه ديوان آن شاعران ـ و به گمان بسيار از آن منجيك كه تا امروز باقي نمانده است ـ در مقايسه با شاهنامه بسيار كم حجم است و طبعاً استنساخ و جابجايي آنها آسانتر بوده، دو ديگر و مهم تر: موضوع مخالفت با شاهنامه و سياست تغافل و سكوت درباره آن در مقطع زماني مورد بحث است كه كتابت و انتقالش را محدود مي كرده در صورتي كه اشعار منجيك و دقيقي و فرخي چنين منع و محدوديتي نداشته اند، از اين روي شايد به رغم بي توجهي زمامداران و درباريان و نيز متون رسمي ادبي و تاريخي به شاهنامه، وارثان و حافظان اصلي حماسه ملي ايران يعني مردم،‌ علاوه بر خواندن و نگه داشتن دست نويسهايي از شاهنامه در خانه، چه بسا در تكثير و توزيع آن نيز مي كوشيدند و به پايمردي آنها بوده است كه شاهنامه اي به تبريز و نزد قطران رسيده است. با وجود همه اين گمانهاكه برخاسته از  عدم اشارات روشنگر در منابع مربوط به آن عصر و ابهام‌آميز بودن تاريخ آذربايجان (از 370-420 ﻫ.ق)و آگاهيهاي بسيار اندك از دو دهه آغازين سرگذشت قطران است، در اين كه قطران با شاهنامه فردوسي و بطور كلي فرهنگ شاهنامگي، آشنايي دقيق و گسترده اي داشته است، بسختي مي توان ترديد كرد كه در اين جا براي تأييد و آگاهي بيشتر، باز شواهد ديگري از اشارات و تلميحات او آورده مي شود:

بيور اسپ:

ابر تاريك اندر آمد چون روان بيو اسپ                                    باغ و بستان را چو روي و راي افريدون كند(ص82)

فرجام كار جمشيد:

نيك خواهان تو را باد از جهان انجام نوح                                 بدسگالان تو را باد از جهان انجام جم(ص237)

در شاهنامه جمشيد پس از صد سال زندگي نهاني، به دست ضحاك گرفتار و با اره دو نيم مي شود.(15)

تقسيم كردن فريدون جهان را ميان پسران:

همچو افريدون بگيرد ملك عالم سر بسر                                وانگهي تدبير ملك خيل فرزندان كند(ص87)

وفاداري ايرج:

وفاي ايرج و فرهنگ سلم و فرّ افريدون                                   زبان زال و سهم سام و دست رستم دستان(ص325)

اين تركيب (وفاي ايرج) اشاره دارد به برخورد نيك و فروتنانه ايرج با برادران بدسگال خويش در شاهنامه.(16)

سام ، نريمان و گرشاسپ:

سوارشان همه هر يك چو سام بن گرشاسف                                    پياده شان همه هر يك چو رستم دستان(ص329)

به مردي نيست كم از پور دستان                                         سياست را بود پور نريمان(ص488)

سپيد مويي زال:

زال زر اندر ازل زلزال شمشير تو ديد                          در ازل شد خنگسار از هول آن زلزال ، زال(ص438)

كشواد و گودرز:

گر چه از گودرز و گشوات گهر، يك موي تو                              بهتر از هفتاد گودرز و ز گشواد آفريد(ص66)

كشواد پدر گودرز است و نام وي و فرزندش از تلميحات بسيار نادر در ادب پارسي است.

نوذر:

دوري ز بند و دستان، با راي  و هوش دستان                                     با زور پور دستان، با فر و يال نوذر (479)

نام اين پادشاه نيز در ادب پارسي، سخت اندك آمده است.

توس:

اي مير به جنگ كافران رفتي                                               با مير بسان طوس بن نوذر (ص 482)

اين نام هم از اشارات كم كاربرد است.

پور پشنگ:

دوستان را از اب بد]ابد؟[ پابنده چون پور ملك                         صاعقه بر دشمنان بارنده چون پور پشنگ (ص 196)

اي به هنگام سخا كردن چون پور قباد                                   وي به هنگام سخن گفتن چون پور پشن (ص289)

پدر افراسياب در شاهنامه، پشنگ نام دارد و محتملاً (پشن) در شاهد دوم، صورت مخفف آن است ( ßرستگار فسايي1379:‌ 250)

تهمتن:

گر بديدي تهمتن يك حمله تو روز رزم                                    پيش تو هرگز نبردي نام مردي تهمتن(ص316)

رستم و نبرد مازندران:

نكرد  رستم دستان ز بهر كي كاووس                                   به روز قهر مازندران نبرد چنين(ص338)

رستم و سهراب:

امير جستان گيتي گشا چو كاووس است                              ابوالمعالي رستم مخالفان سهراب(ص37)

رستم و گنگ:

بدين زودي ظفر كو يافت بر محكم دژي چونين                        نه رستم بر گنگ و نه حيدر يافت بر خيبر(ص129)

اين اشاره محتملاً ناظر است بر حضور رستم در نبردي كه كيخسرو، گنگ دژ را كه افراسياب در آن پناه گرفته است، مي‌گشايد. در شاهنامه چند بار از رستم در اين جنگ نام رفته است، براي نمونه:

به رستم بفرمود تا همچو كوه                                 بيامد به يك سوي دز با گروه(فردوسي 1373: 252/1281)

بدانگه كجا رزمشان شد درشت                              دو تن رستم آورد از ايشان به مشت (فردوسي 1373: 256/1340)

رخش:

نكردي رخش را رستم خطر گر سير او ديدي                           نه مر شبديز را پرويز و نه شبرنگ را نعمان (ص324)

آسمان پيمايي كاووس:

نه كاووس از فزون جستن ز چرخ افتاد بر ساحل                      نه نمرود از فزون جستن ز ابر افتاد بر صحرا(ص3)

چهره سياوش:

اگر داد و نشاط و جود چون بهرام دادي تو                               به ديدار سياوشيّ و فرّ كيقبادي تو (ص499)

زيبايي چهره سياوش موضوعي است كه در شاهنامه بارها آمده است.(17)

پيران:

نپايد با تو بر جايي كس از توران و از ايران                              كه هم پيران توراني و هم جاماسب ايراني (ص359)

گيو:

همه به تيغ چو گيو و به نيزه چون بيژن                                 هم به حمله چو رستم به حيله چون دستان (ص340)

نام اين پهلوان هم بسيار كم در نظم و نثر پس از شاهنامه ديده مي شود.

بيژن و منيژه:

گر چه از چه كشيد بيژن را                                                  رستم از دست تور دختر تور (ص148)

كيخسرو و افراسياب:

همچون فراسياب كهن بود و جان بداد                                   بر شهريار پور سياوش به نارنو (ص498)

گشتاسپ:

ز كفّت زرّ و سيم ارزان ز تو قارون هنرورزان                             فلك بر جان تو لرزان چو گشتاسب بر برزين (ص283)

اسفنديار رويين تن:

رويين سفنديار نكردي به جنگ راي                                      گر روز جنگ، تيغ تو ديدي سفنديار (ص136)

اسكندر و قيدافه:

نه دختري به بر تخت ملك چهرآراست                                   كه بر بساطش بوسيد گوهر اسكندر (ص480)

شايد اين بيت درباره آن بخش از داستان اسكندر در شاهنامه باشد كه وي به هيأت قاصدان به درگاه قيدافه، ز‌ن ـ پادشاه اندلس، مي رود و:

بر مهتر آمد زمين داد بوس                                      چنان چون بود مردم چاپلوس (فردوسي 1374: 7/50/792)

جالب است كه زمين بوسي كهترانه دقيقاً در بيت قطران نيز آمده است. قطران در چيستاني در قالب رباعي به «جنگ هفت خان» اشاره كرده است اما بدرستي معلوم نيست كه مراد وي نبرد رستم است يا اسفنديار:

آن بت كه بهين لفظ بود دشنامش                           از حسن لطافت است هفت اندامش

آن بد كه نموده بنده را با دامش                               بنمود به جنگ هفت خوان ]خان[هم نامش (ص532)

در ديوان قطران يك بار نيز از «جام جم» ياد شده كه گويا پس از تركيب «ساغر جم» در قصيده اي از منجيك ترمذي(18)، كهن ترين منبعي است كه به انتساب «جام» به جمشيد اشاره كرده و بي گمان مأخذي غير از شاهنامه فردوسي داشته، چون در شاهنامه «جام»‌جهان نما از آن كيخسرو است (ßفردوسي 1371: 344/544و545) و همين نكته بخوبي ثابت مي كند كه قطران در تلميحات حماسي ـ اساطيري خويش از منابع ديگر هم سود جسته است:

ايا به جام جم و سهم سام و زهره زال                      ايا به چهر منوچهر و فرّ افريدون (ص280)

قطران، افزون بر نمونه هايي كه ذكر شد به اين شخصیتها و مضامين شاهنامه اي نيز تلميح داشته است: آرش كمانگير، داستانها و موضوعات ديگر مربوط به اسكندر، بهمن ،‌جاماسپ، جمشيد (مضامين گوناگون)،‌ تور، سلم، ضحاك،‌درفش كاويان، دستان (لقب زال)، چند موضوع ديگر مربوط به فريدون، منوچهر، كيقباد، هوشنگ و ببر بيان (در معناي جانور درنده كه در شاهنامه هم به كار رفته است) پربسامدترين شخصیتهای شاهنامه اي در ديوان قطران به ترتيب فريدون و اسفنديار است، دو شخصيتي كه در شاهنامه جايگاه ويژه اي دارند و نظر به اهميّت خاص آنها در حماسه ملّي ايران، ‌محتملاً جلوه درخشانشان در آثار ادب ايران زير تأثير شاهنامه است. فريدون يكي از نمونه هاي شهريار آرماني و رستم نيز جهان پهلوان بي همال فرهنگ و ادب ايران كه نامداري و اعتبارش را مديون فردوسي است.

قطران شاعري مديحه سراست و در مدايح ادب پارسي غالباً سنت بر اين است كه شخصیتها و عناصر شاهنامه اي را براي مقايسه ممدوح با آنها و بيشتر ترجيح وي بر اين كسان و عناصر به كار مي گيرندو اين البته رسمي است كه در ستايش سروده هاي پيش از نظم شاهنامه فردوسي نيز ديده مي شود. طبعاً قطران هم در اشعار خويش از اين شيوه پيروي كرده اما مواردي كه ممدوح را به شخصيت هاي شاهنامه اي تشبيه كرده بسيار بيشتر از برتري دادنهاي مبالغه آميز است (ßشفيعي كدكني 1378: 543و544، مولايي1379: 145) براي نمونه:

تو چون جمشيد دانايي چو افريدون توانايي                            به دانش همچو بهرامي به مردي همچو زال زر (ص130)

به فرّ و فال فريدوني و سياست سام                                                به مهر و چهر منوچهري و جلالت جم (ص232)

و در اين بيت طبق باورهاي تناسخي ، ممدوح «امير شمس الدين» را خود فريدون مي داند:

دهد خواهندگان را هديه پاسخ                                            فريدون آمد از كيش تناسخ (ص451)

آن جا هم كه ممدوح را بر كسان شاهنامه اي برتري مي دهد، ترجيحاتش عموماً معتدل و احترام آميز است:

رويين سفنديار نكردي به جنگ راي                                      گر روز جنگ تيغ تو ديدي سفنديار(ص136)

نه چونين سور افريدون و جم كرد                                         نه چونين سور سام و روستم كرد (ص449)

گر روستم نيي چه زيان روزگار را                                          بر دشمنان ستم بتر از روستم كني (ص517)

اين در حالي است كه مديحه سرايان خراسان مانند شاعران دربار غرنوي و سلجوقي بيشتر جانب ترجيحات چاپلوسانه و گاه خوار داشت شخصيت هاي شاهنامه اي را گرفته اند كه يكي از مهمترين نمونه هاي آن در همان حدود عصر قطران، قصيدهاي است از معزی نيشابوري كه به چند بيت آن اشاره مي شود:

گفت فردوسي به شهنامه درون چونان كه خواست                 قصّه‌هاي پرعجايب فتحهاي پر عبر

... من عجب دارم ز فردوسي كه تا چندان دروغ                       از كجا آورد و بيهوده چرا گفت آن سمر

... گرچه او از روستم گفته است بسياري دروغ                       گفته ما راست است از پادشاه نامور( امير معزی 268:1318)

شايد يكي از علل اصلي اين تفاوت در چگونگي به‌ كارگيري كسان شاهنامه‌اي، تأثير شرايط اجتماعي و سياسي بر سخنوران باشد، در خراسان، محيط آلودة سياست مخالفت با شاهنامه بوده و ادارة امور نيز در دست فرمانروايان ترك‌نژاد بوده است و شاعران مدّاح هم كه در پي رعايت مصالح، پسندها و دلبستگيهاي ممدوح در شعر بوده‌اند، بيشتر به سوي ترجيح و بعضاً تحقير مي‌گراييده‌اند، در صورتي كه آذربايجان و سرزمينهاي پيرامون آن از محدودة جغرافياييِ شاهنامه ستيزي بسيار دور بوده و مخاطبان قصايد قطران نيز هم با فرهنگ شاهنامگي آشنا بوده‌اند و هم به رغم نژاد انيراني برخي از آنها (19)، در طول ساليان دراز در فضاي فرهنگ ايراني پرورده و باليده بوده‌اند و همين، شايد در نوع نگرش آنها به عناصر شكوهمند و سزاوار احترام اين فرهنگ و ادب و به تبع آن، اشعار ستايندگانشان بي‌تأثير نبوده است. دربارة ارتباط شرايط فكري محيط زندگي ـ خصوصاً ممدوحان و درباري كه شاعران بدان وابسته است ـ با شيوة برخورد وي با شخصيتهاي شاهنامه‌اي، مي‌توان نمونه‌هاي ديگري نيز از زمان زندگي قطران ذكر كرد. از آن جمله: ازرقي هروي، سخن سراي معاصر قطران چون در بارگاه سلجوقيان بوده، بسان معزی ممدوح را بسيار بيشتر، برتر از كسان حماسي ـ اساطيري دانسته است(ß مولايي 144:1379) اما مسعود سعد، ديگر شاعر تقريباً هم‌روزگار قطران، به سبب وابستگي به غزنويان هندوستان ـ كه ظاهراً شاهنامه را با احترام و عنايتي افزونتر از نياكان خويش مي‌نگريستند(20) ـ ممدوح را اغلب به پادشاهان و پهلوانان شاهنامه تشبيه كرده و اعتدال را در اين زمينه به كار بسته است چون به هر روي:«برداشت و طرز تلقّي شاعران از اسطوره‌ها ... از نظر تاريخي به جوّ سياسي و اجتماعي و محيط زندگي ايشان بستگي دارد.» ( شفيعي كدكني 242:1378) نكتة مهم ديگر اين است كه قطران به اشارة خويش از «دهقانان» بوده است:

يكي دهقان بدم شاها شدم شاعر ز ناداني                          مرا از شاعري كردن تو گرداندي به دهقاني ( ص 401)

در اين جا اگر «دهقان» را به مفهوم اصطلاحي آن در سده‌هاي چهار و پنج هجري بدانيم (ßTafazzoli       )(21) و فرض كنيم كه قطران نيز در آذربايجان همچون دهاقين خراسان ـ كه فردوسي نيز از ‌آنان بوده است ـ با داستانهاي ملي و پهلواني آشنا و بدانها علاقه‌مند بوده است، مي‌توان موضوع تأثير انديشه و علايق دهقاني وي را در گرايشش به شاهنامة‌فردوسي و استفادة‌ معتدل و محترم از كسان و داستانهاي آن مطرح كرد. در آغاز يكي از دست‌ نويسهاي لغت فرس، از زبان اسدي توسي از فرهنگي كه قطران تأليف كرده بود، سخن رفته است:« ... و قطران شاعر كتابي كرد و آن لغتها بيشتر معروف بودند.» (اسدي توسي 4:1365) حاجي خليفه هم در كشف الظنون از آن با نام «تفاسير في لغه الفرس» ياد كرده است (ß فروزانفر 497:1369، صفا 422:1373) در كتابخانة مدرسه سپهسالار تك نسخه‌اي از يك فرهنگ فارسي موجود است كه به قطران نسبت داده شده و كمتر صفحه‌اي از آن است كه در شاهد واژگان، بيتي از فردوسي نياورده باشد، به احتمال قريب به يقين اين فرهنگ از قطران تبريزيِ شاعر نيست و بين سالهاي ( 5-744 ﻫ .ق) تا (933 ﻫ .ق) تأليف شده است( ßفرهنگ فارسي 14:1380) اما به استناد انس و آشنايي قطران با شاهنامه، به گمان بسيار در آن فرهنگي كه تأليفش به وي نسبت داده شده و تا امروز نشاني از آن به دست نيامده، شواهدي از شاهنامه فردوسي بوده است و اين تصور مبتني بر قياس و قرينه را نيز مي‌توان سند احتمالي ديگري از ارتباط محيط فرهنگي ـ ادبي آذربايجان با شاهنامه دانست، با اين توضيح كه چون قطران به نوشتة ناصر خسرو، در شعر دقيقي و منجيك با دشواريهايي روبرو بوده و آنها را از ناصر خسرو پرسيده است، پس  مي‌توان  حدس زد كه شايد در  خواندن شاهنامه هم به مشكلاتي از اين نوع در برخي واژگان و تعبيرات برخورده است.(22)

 

يادداشتها:

(1)گر مرا در شعرگويان جهان رشك آمدي                   من در شعر دري بر شاعران نگشادمي ( قطران 429:1369)

(2) خدمت تو هم به شهر اندر كنم بر جاي غم            گرچه ايزد جان من در شادي آباد آفريد ( قطران 66:1362)

(3) ارتباط آذربايجان و شاهنامه به ديرسالي داستانهاي اثر فردوسي و منابع آن است و بحث جايگاه آذربايجان در شاهنامه موضوعي است در خور مقاله‌اي مستقل، آن چه در اين يادداشت بررسي مي‌شود، نخستين متن ادبي به جاي مانده از اين ناحيه است كه از حماسة ملّي ايران تأثيراتي پذيرفته است.

(4) اين نكته را بايد افزود كه درميان شاهنامه پژوهان، دكتر محمود اميدسالار موضوع توطئة سكوت دربارة شاهنامه در حوزة ادبي خراسان را نمي‌پذيرند(ßOmidsalar 1381 :p.     )

(5) دكتر رياحي ارتباط تلميح به اين داستان با بهره‌گيري مستقيم شاعر از شاهنامه فردوسي را در بررسي شعر حافظ مطرح كرده‌اند.(ßرياحي 193:1374)

(6) براي نمونه از شاهنامه:

درود فريدون فرخ دهم                                             سَخُن هر چه پرسي تو پاسخ دهم (فردوسي 93:1368/72)

(7) همه نامداران به فرمان اوي                                سوي سروكشمر نهادند روي

پرستشكده گشت از آن سان به پشت                      ببست اندر او ديو را زردهشت(فردوسي1375 :84/82 و 83)

(8) پديد است نامت به هندوستان                            به روم و به چين و به جادوستان (فردوسي 1375 :324/393)

(9) اين تعبير را نگارنده بطور شفاهي از دكتر شفيعي كدكني شنيده و استفاده كرده است.

(10) به گزارش اسدي توسي، وزير ابودلف و برادر وزير، در مجلس بزمي پس از تعظيم فردوسي و شاهنامه بدو مي‌گويند:

تو هم شهري او را هم پيشه‌اي                                            هم اندر سخن چابك انديشه‌اي

بدان همره از نامة باستان                                       به شعر آر خرم يكي داستان( اسدي توسي 1317 :14/20 و 21)

و ابودلف نيز پيام مي‌فرستد كه: اگر زان كه فردوسي اين را نگفت            تو باگفتة خويش گردانش جفت(همان، 21/33)

(11) نه عقل كرد باور از شگفتي اين                                     نه راي ديد همي در خور از عجيبي آن (ص 312)

(12) يكي از پژوهشگران معتقد است كه قطران داستان رويين دژ را بطور شفاهي شنيده و براي «خالي نبودن عريضه» آن را به هزار افسان(يعني هزار و يك شب) مستند كرده است(ß شميسا 15:1378)

(13) اين كه نگارنده بر آشنايي قطران پيش از سال (420 ﻫ .ق) تأكيد مي‌كند. بر دو قرينه استوار است، اول: قصيده‌اي كه وي در ستايش ابوالحسن لشكري سروده و در بيتي از آن دقيقاً از بيت فردوسي در رستم و سهراب متأثر شده است و چون قطران بين سالهاي (420 تا 430) در دربار او بوده، پس پيش از اين ايّام شاهنامه را در دست داشته است، دوم اين كه آغاز شاعري قطران از حدود (420) به بعد است و بديهي است كه وي قبل از اين تاريخ در مايه‌اندوزي و كسب آگاهي مي‌كوشيده است تا سپس با آمادگي كامل در تبريز و سرزمينهاي پيرامون آذربايجان در جستجوي ممدوح برآيد و آنها را با قصايد مبتني بر اين اندوخته‌ها از جمله به‌كارگيري كسان و داستانهاي شاهنامه‌اي بستايد.

(14) چُن از دفتر اين داستان‌ها بسي                                    همي خواند خواننده بر هر كسي(فردوسي 1368 :13/126)

(15) به ارّه‌ش سراسر به دو نيم كرد                          جهان را از او پاك پر بيم كرد(فردوسي1368 :52/186)

(16) مرا با شما نيست جنگ و نبرد                          دلت خود نبايد به من رنجه كرد

زمانه نخواهم از آزارتان                                           وُ گر دور مانم ز ديدارتان

جز از كهتري نيست آيين من                                    مباد آز و گردنكشي دين من(فردوسي 1368 :120/490-492)

(17) براي نمونه: ترا پاك يزدان چنان آفريد                   كه مهر آورد بر تو هركت بديد(فردوسي 1369 :213/147)

نگويي مرا تا نژاد تو چيست                                     كه بر چهر تو فرّ چهر پريست(فردوسي 1369 :220/257)

(18) من نه خاقانم كز كاسة فغفور خورم                                من كجا حوصلة ساغر جمشيد كجا(مدبّري 219:1370)

(19) براي نمونه ابومنصور وهسودان، در اصل از تبار روّاديان بود كه از مهاجران عرب بودند و نياي آنها، روّاد بن مثنّي الازدي، در دورة خلافت ابو جعفر منصور عباسي به حكومت تبريز رسيده بود، امير ابودلف نيز به استناد گرشاسب نامه اسدي گويا از نژاد عرب و شيباني بوده است(ß كسروي 1377 :133 ،152 و 192، صفا 1373 :44، فروزانفر 454:1369)

(20) از قراين اين التفات و علاقه، يكي اين است كه به گفتة مسعود سعد، خواجه بونصر پارسي، از سپهسالاران غزنويان هند، در مجلس شاه:

طيبتي طرفه در ميان افگند                                      بيت شهنامه در زبان افگند( مسعود سعد 762:1364)

و اگر قول عوفي معتبر باشد، مسعود سعد، گزيده‌اي از شاهنامه را در همان‌جا تدوين كرده است(ß عوفي 520:1361)

(21) براي ترجمة فارسي اين مقاله، رك: تفضّلي، احمد: دهقان، ترجمة ابوالفضل خطيبي، نامة فرهنگستان، شمارة 9، بهار 1376، صص 148-155

(22) دكتر جلال متيني در يك پژوهش جالب، گروهي از واژگاني را كه احتمالاً در نظر شاعران آذربايجان وارانِ آن دوران، دشوار مي‌نموده است، با استفاده از لغت فرس اسدي، مشخص كرده‌اند. رك: دقيقي، زبان دري و لهجة آذري، زبان فارسي در آذربايجان، گردآوري: ايرج افشار، تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار 1371، ج2، صص 405-418

 

منابع:

ابن نديم.(1381). الفهرست، ترجمة محمد رضا تجدّد، تهران، انتشارات اساطير با همكاري مركز بين‌المللي گفتگوي تمدّنها

 

اسدي توسي.(1317). گرشاسپ نامه، تصحيح حبيب يغمايي، تهران، كتابفروشي بروخيم

اسدي توسي.(1365). لغت فرس، به تصحيح و تحشية: فتح‌الله مجتبايي ـ علي اشرف صادقي، تهران، انتشارات خوارزمي

الطبري، ابو جعفر محمد بن جرير: تاريخ الطبري، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دارالتراث، ج 7، بي تا

اميد سالار، محمود.(1381 الف). مسعود سعد سلمان و شاهنامة فردوسي، جستارهاي شاهنامه شناسي و مباحث ادبي، تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار

اميد سالار، محمود.(1381 ب). هفت خان رستم، بيژن و منيژه و نكاتي دربارة منابع و شعر فردوسي، جستارهاي شاهنامه شناسي و مباحث ادبي، همان

امير معزی.(1318). ديوان، به اهتمام عبّاس اقبال، تهران، كتابفروشي اسلاميّه

انصاف پور، غلامرضا.(1377). تاريخ تبار و زبان مردم آذربايجان، تهران، انتشارات فكر روز

بهار، محمد تقي.(1375). سبك شناسي، تهران، انتشارات امير كبير،ج 2، چاپ هشتم

 

تفضلّي، احمد.(1376). تاريخ ادبيّات ايران پيش از اسلام، تهران، انتشارات سخن

حاكمي، اسماعيل.(1372). سرو كاشمر در شعر و ادب فارسي، مجلّة دانشكدة ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد، شمارة 102-103، پاييز و زمستان.

خالقي مطلق، جلال.(1381). نگاهي به هزار بيت دقيقي، سخن‌هاي ديرينه، به كوشش علي دهباشي، تهران، نشر افكار

خليل شرواني، جمال.(1375). نزهه المجاس، تصحيح و تحقيق: دكتر محمد امين رياحي، تهران، انتشارات علمي، چاپ دوم

رستگار فسايي، منصور.(1379). فرهنگ نامهاي شاهنامه، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، چاپ دوم

رياحي، محمد امين.(1367). ملاحظاتي دربارة زبان كهن آذربايجان، ناموارة دكتر محمود افشار، تهران، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، ج 4

رياحي، محمد امين.(1372). سرچشمه‌هاي فردوسي شناسي، تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي

رياحي، محمد امين.(1374). گلگشت در شعر و انديشة حافظ، تهران، انتشارات علمي، چاپ دوم

رياحي،محمد امين.(1375). فردوسي، تهران، طرح نو

زرين كوب،عبدالحسين.(1374). با كاروان حلّه، تهران، انتشارات علمي، چاپ نهم

زرين كوب، عبدالحسين.(1375). از گذشتة ادبي ايران، تهران، انتشارات بين‌المللي الهدي

سجّادي، ضياالدين.(1357). بحثي دربارة شعر قطران تبريزي، مجموعه سخنرانيهاي ششمين كنگر‌ة تحقيقات ايراني، تبريز، انتشارات دانشگاه آذرآبادگان، ج 3

شفيعي كدكني، محمد رضا.(1378). صور خيال در شعر فارسي، تهران، انتشارات آگه، چاپ هفتم

شميسا، سيروس.(1378). فرهنگ تلميحات، تهران، انتشارات فردوس، چاپ ششم

صديقيان، مهين دخت.(1375). فرهنگ حماسي ـ اساطيري ايران، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، ج 1

صفا، ذبيح الله.(1363). حماسه سرايي در ايران، تهران، انتشارات امير كبير، چاپ چهارم

صفا، ذبيح الله.(1373). تاريخ ادبيّات در ايران، تهران، انتشارات فردوس و مجيد، چاپ سيزدهم، ج 2

عوفي، محمد.(1361). لباب الالباب (از روي چاپ پروفسور براون با مقدمه و تعليقات علامه محمد قزويني ونخبة تحقيقات استاد سعيد نفيسي)، به قلم: محمد عباسي، تهران، كتابفروشي فخر رازي

فردوسي.(1368). شاهنامه، به كوشش دكتر جلال خالقي مطلق، تهران، انتشارات روزبهان، دفتر يكم

فردوسي.(1369). شاهنامه، به كوشش دكتر جلال خالقي مطلق، كاليفرنيا و نيويورك، بنياد ميراث ايران با همكاري بيبليوتكاپرسيكا، دفتر دوم

فردوسي.(1371). شاهنامه، به كوشش دكتر جلال خالقي مطلق، كاليفرنيا و نيويورك، بنياد ميراث ايران، دفتر سوم

فردوسي.(1373). شاهنامه، به كوشش دكتر جلال خالقي مطلق، كاليفرنيا و نيويورك، بنياد ميراث ايران، دفتر چهارم

فردوسي.(1375). شاهنامه، به كوشش دكتر جلال خالقي مطلق، كاليفرنيا و نيويورك، بنياد ميراث ايران، دفتر پنجم

فردوسي.(1374). شاهنامه (بر اساس چاپ مسكو)، به كوشش دكتر سعيد حميديان، تهران، نشر قطره

فردوسي.(1379). شاهنامة فردوسي همراه با خمسه نظامي، با مقدمة دكتر فتح‌الله مجتبايي، تهران، مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي

فروزانفر، بديع الزمان.(1369). سخن و سخنوران، تهران، انتشارات خوارزمي، چاپ چهارم

فرهنگ فارسي مدرسة سپهسالار منسوب به قطران.(1380). تصحيح دكتر علي اشرف صادقي، تهران، انتشارات سخن

فقيه، جمال الدين.(1346). آذربايجان و نهضت ادبي، تهران، شركت سهامي چاپ و انتشارات كتب ايران

قطران تبريزي.(1362). ديوان (از روي نسخة مرحوم محمد نخجواني)، تهران، انتشارات دنياي كتاب

كسروي، احمد.(1356). قطران شاعر آذربايجان، كاروند كسروي، به كوشش يحيي ذكا، تهران، شركت سهامي كتابهاي جيبي با همكاري مؤسسة انتشارات فرانكلين، چاپ دوم

كسروي، احمد.(1377). شهرياران گمنام، تهران، نشر جامي، چاپ ششم

لسان، حسين.(1357). شاهنامه خواني، مجموعه سخنرانيهاي ششمين كنگرة تحقيقات ايراني، تبريز، انتشارات دانشگاه آذرآبادگان، ج 3

مادلونگ،و. (1372) سلسله هاي كوچك شمال ايران، تاريح ايران (پژوهش دانشگاه كمبريج) گردآورنده: ر.ن. فراي، مترجم: حسن انوشه، تهران، انتشارات اميركبير، ج4، چاپ دوم

محجوب، محمد جعفر: سبك خراساني در شعر فارسي، تهران، انتشارات فردوسي و جامي، بي تا

مدبّري،‌محمود. (1370). شرح احوال و اشعار شاعران بي ديوان در قرنهاي 3و4و5، تهران ، انتشارات پانوس

مرزآبادي، غلامحسين. (1353). سابقه زبان دري در آذربايجان، چهره  آذرآبادگان در آيينه تاريخ ايران، تبريز،‌انشارات دانشگاه آذرآبادگان

مسعود سعد.(1364). ديوان، به تصحيح و اهتمام دكتر مهدي نوريان، اصفهان، انتشارات كمال

معين، محمد.(1362)،‌ مزديسنا و ادب پارسي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ج2

مولايي، محمد سرور.(1379). اين كه در شهنامه‌ها آورده‌اند...،...ز دفتر نبشته گه باستان(دربارة تناور درخت داناي توس)، به كوشش گروه رجال و مفاخر مركز خراسان شناسي، مشهد، مركز خراسان شناسي

مينوي، مجتبي.(1372)، فردوسي و شعر او، تهران، انتشارات توس، چاپ سوم

ناصر خسرو،(1373)، سفرنامه، به كوشش دكتر محمد دبير سياقي، تهران، كتابفروشي زوّار، چاپ پنجم

نخجواني، محمد.(1371)، محمد بن البعيث و زبان آذري، زبان فارسي در آذربايجان، گردآوري: ايرج افشار، تهران بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، ج2

نوريان، مهدي.(1371). آفرين فردوسي از زبان پيشينيان، فصل نامه هستي، اسفندماه

هرن، پاول.(1356). اساس اشتقاق فارسي، ترجمه دكتر جلال خالقي مطلق، تهران، بنياد فرهنگ ايران، ج1

Khleghi Motlag, Jalal. (1987). Asadi Tusi, encyclopaedia Iranica, edited by. Ehsan Yarshater, New York, Vol.2

Omidsalar, Mahmoud. (          ). Could Al-Thaalibi have used the Shahnama as a source ,              
 جستارهاي شاهنامه شناسي و مباحث ادبي ، تهران ، بنياد موقوفات دكتر محمود افشار

Tafazzoli, Ahmad.(1994). Dehqan, encyclopaedia Iranica, ibid, Vol.7