ابن خلدون و تحریف پان​ترکیستها در مورد نام و سرزمین ایران

 

ابن خلدون بسیار زیبا و محکم در بخش نخست کتاب «مقدمه» خود مینویسد:

«باید دانست که فن تاریخ را روشی است که هر کس بدان دست نیابد»

(مقدمه​ی ابن خلدون، ترجمه محمد پروین گنابادی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345. جلد اول)

اما، نویسندگان پان​ترک منش که با فن تاریخ آشنایی ندارند و اخبار تاریخ را برای مقاصد قبیله​ای و سیاسی بکار میبرند ناچار برای جلوبردن اهداف شوم خود(برای نمونه بنگرید به نسل​کشی ارمنیان به دست حزب ترکان​جوان که یک نمونه گویا از دژمنش انسان​کش پان ترکیسم است) کتاب ابن خلدون را اینچنین جعل کردند:

« ابن خلدون که در جهان به پدر جامعه شناسي مشهور است و يکي از چهره‌هاي ارجمند جهان اسلام به شمار ميرود، در تاريخ معروف خود مي نويسد:
«و في الکتب ان ارض ايران هي ارض الترک …فاما علماء الفرس و نسابتهم فيابون من هذا کله: در کتابها هست که ايران سرزمين ترکان است اما دانشمندان و نسب شناسان فارس به کلي اين مسئله را انکار مي‌کنند.» (تاريخ ابن خلدون ج ۲ص ۱۵۴چاپ موسسه الاعلمی و ص ۱۸۱ انتشارات دارالفکر)

 فردوسي نيز به حضور ترکان در مرکز و شمال ايران اشاره کرده است. طبق نوشته‌ي تاريخ پژوه معاصر ناصر پورپيرار، شهرري يعني بخش جنوبي تهران و آمل، دو شهري هستند که شاهنامه آنها را شهرهاي توراني يعني شهرهاي ترکان قلمداد کرده است. وي مي نويسد:
«کز ايران اگر زال زر با دو مرد،
بيايند و جويند با او نبرد
گران مايه اغريرث نيک پي،
سپه واگذارد از آمل به ري»
اغريرث بنا بر متن شاهنامه، يک سردار توراني ـ خراساني است و زال زر، حاکم نشيني در سيستان، که فردوسي در مقاطعي مانند بيت بالا، آن را ايران نيز خوانده است، بدين ترتيب تصور فردوسي در اين ابيات از آمل و ري، دو شهر توراني است»

 

پیش از آنکه در رابطه با ابن خلدون(و در واقع حذف متن جمله​های ابن خلدون تا به یک جمله​ی من​درآودری رسیدن که به طبع  پان ترکیستها باشد) بنویسیم،  نخست در رابطه با تحریف متن شاهنامه به دست پان ترکیست​ها و پورپیرار ما پاسخ میدهیم.  هرچند نوشتاری که کسی مانند پورپیرار را تاریخ​پژوه میداند چندان اررزش پاسخ ندارد.  کسی که ده ها زبان و صدها شخصیت و ده ها سلسله​ی تاریخی را جعل یهودیان میداند! و پاسخ کافی به وی از طرف ایراندوستان داده شده​ است:

http://web.archive.org/web/20070927210231/http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/main.htm

اما جالب است که نویسند​ه​ی ترک​گرا چون آشنایی کافی به شاهنامه ندارد ناچار متن تحریف​شده​ی پورپیرار را مورد تحریف بیشتر قرار داده است.  پیش از اینکه به بحث اغریرث بپردازیم بد نیست به یک واقعیت مهم اشاره کنیم.  خارج از اینکه داستانهای شاهنامه اسطوره​ای هستند اما تورانیان متون ایرانی (اوستا و متون پهلوی و شاهنامه) نیز ترک​تبار و ترک​نژاد نیستند و امروز دانشمندان تورانیان را جزو اقوام ایرانی(آریایی) میدانند.   نام توران یک بار هم در هیچ متون کهن ترکی نیامده است.

بقول جلال ستاریان:

« ايرانيان و تورانيان

جلال ستارياز

 

اوستا و كليه‌ي كتب ديني پهلوي و داستان ملي و مورخين قديم ابدا شكي نمي‌ماند كه ايرانيان و تورانيان هر دو از يك نژاد بوده‌اند. بنا به سنت بسيار كهني ايرانيان و تورانيان هر دو از يك دودمانند، و سلسله نسب پادشاهي توران به فريدون پيشدادي پيوسته است، جز اين كه ايرانيان زودتر شهرنشين و داراي تمدن شدند و تورانيان به همان وضع بيابان نوردي و چادرنشيني خود باقي ماندند. و نيز از داستان ملي ما چنين برمي‌ايد كه تورانيان و ايرانيان پيش از ظهور زرتشت داراي يك دين بوده‌اند و جنگ ارجاسب‌شاه توراني با ايرانيان از اين رو بوده است كه كي گشتاسب از آيين‌ كهن روي گردانيده بدين نو درآمده بود و ايرانيان به سبب روي كردن به تمدن برزيگري و شهرنشيني به جاه و جلال خود افزوده محسود تورانيان شده بودند. بدين سبب ايرانيان شهرنشين و برزيگر هميشه دچار غارت و دستبرد تورانيان بيابان نورد و راهزن بودند و سراسر شمال و مشرق ايران ميدان تاخت و تاز آنان بود. رفته رفته پايه‌ي تمدن ايرنيان به جايي رسد كه تورانيان غارتگر را بيگانه خواندند.

دست‌اندازي اقوام بيگانه در سرزمين تورانيان درحدود سال 126 يا 140 پيش از مسيح روي داد. افتادن بلخ و سند به دست بيگانگان و متواري شدن ايراني‌نژادان آن سامان و يا در تحت فرمان خارجه درآمدن آنان، متدرجا امتياز و تشخيص را از ميان برد. ايرانيان كه از زمان قديم همسايگان شرقي خود را توراني و دشمن مي‌ناميدند، بعدها اقوام بيابان نورد و چادرنشين وحشي را كه به سرزمين قديم توران آمده به غارت و يغما پرداختند توراني نام دادند، اعم از اين كه آنان حقيقات توراني باشند يا از نژاد ديگر، سواحل جيحون و سيحون كه از يك قرن پيش از مسيح تا استيلاي مغول محل تاخت و تاز طوايف مختلف بوده هميشه به نظر ايرانيان داستان عهد كهن و ستيزه‌ي تورانيان اصلي و دشمنان ديرين را مجسم مي‌كرد. نوبه به نوبه هر قبيله‌ي مهاجر كه به آن سرزمين مي‌رسيد و بناي كشتار و غارت مي‌گذاشت، نزد ايرانيان از تورانيان به شمار مي‌رفتند، خواه آن قبيله آريايي بود خواه مغول و هيتال و ترك و تتار. در واقع مي‌توان گفت كه بعدها ايرانيان كلمه‌ي توررا مانند كلمه‌ي Barbaros يونانيان به كار برده‌اند؛ از اين رو در نوشت‌هاي متاخر مانند شاهنامه و كليه‌ي كتب تواريخ و كتب پهلوي قرون وسطي كه آبشخور همه‌ي آن‌ها روايات عهد ساساني است و همه متكي به سنت آن عهد است، تورانيان و ترك‌ها و چيني‌ها بدون امتياز در رديف هم شمرده شده‌اند. در اين كتب هر جايي كه سخن از ستيزه‌ي ايران و توران است بسا يك شخص گاهي توراني و گاهي ترك و چيني و پيغو خوانده شده است، در صورتي كه در كتب ديني و داستان ملي ما هر جايي كه از تورانيان ياد شده، سخن از عهدي است كه هنوز ترك‌ها و كليه‌ي مغول‌ها به سرزمين توران نرسيده بودند»

 

یکی دیگر از اقوامی که ​همه​ترک​انگاران در مورد آنها ادعای ترک بودن میکنند، اقوام تورانیان است.  امروز تمامی دانشمند  و اوستاشناسان یک​نظرند که تورانیان یکی از اقوام آریایی و نه آلتایی بودند.  بایست به این نکته اشاره کرد که در متون صفویان، عثمانیان را رومی و دولت روم میخواندند.  در حالیکه عثمانیان یونانی/رومی نبودند اما چون جغرافی آنجا از قدیم روم نامیده میشد، این نامگزاری بر سرزمین عثمانیان بین مسلمانان رواج داشت.  همچنین در این دوران، آسیای​میانه و دولت شیبانیان اوزبک را توران میخواندند.

تور (اوستايي Tura، پهلوي Toj/Toz) عنوان قوم يا قبيله‌‌ي مجاور و گاه متخاصم با آرياييان خاص (قوم زرتشت) در عصر اوستايي (آسياي مركزي سده‌ي 13پ.م.) بوده است كه از آن براي نخستين بار در اوستاي كهن (يشت13/4-143) ياد گرديده و به روان مؤمنان مزداپرست آن درود فرستاده شده است. از آن پس نيز نام "تور" و "توراني" صرفاً در روايات ايراني، و از طريق آن، در متون يوناني آشكار و شناخته مي‌شود. با اين حال، و با وجود اين كه در هيچ يك از منابع تركي پيش از اسلام نامي از "تور" و "توراني" نرفته و اساساً چنين قوم يا قبيله‌اي براي آن‌ها ناشناخته بوده است، نظريه‌پردازان نژادپرست پان‌تركيسم در قرن بيستم، براي پر كردن خلاء بي‌هويتي خود، به اسطوره‌سازي متوسل شده، توران را منشأ و خاستگاه تركان معرفي كردند و از وجود امپراتوري توران در عصر باستان دم زدند و از ضرورت احياي آن امپراتوري خيالي ترك از مرزهاي عثماني تا چين سخن راندند!
اما با توجه به آن چه از تورانيان كهن و حقيقي بر جاي مانده است، يعني شمار زيادي نام شخص و مكان، كه تنها در متون زرتشتي و ايراني ياد گرديده، و جملگي ريشه و معنايي ايراني دارند (مانند: پشنگ، افراسياب، گرسيوز، اغريرث، گُروي، كهرم، سپهرم، اندريمان، سرخه، شيده، فرنگيس، منيژه، ويسه، فرشيدورد، لهاك، هومان، پيران، بارمان، پيلسم، گلباد، نستيهن، سيامك، شواسپ، ارجاسپ، ويدرفش، نامخواست و…)، كاملاً آشكار و مسلم است كه تورانيان عصر اوستايي، قوم/ قبيله‌اي «ايراني» (آريايي به معناي عام) بوده‌اند. نام «تور» نيز خود واژه‌اي ايراني است و معناي «نيرومند و خشمگين» را دارد. از سوي ديگر، در عصر و گستره‌اي كه تورانيان مي‌زيستند (آسياي ميانه‌ي سده‌ي13پ.م.) هنوز پاي هيچ قوم و قبيله‌ي ترك‌زباني به آسياي ميانه گشوده نشده بود و اين مردمان هنوز در مرزهاي چين و مغولستان مي‌زيستند.
در عصر اشكاني و ساساني، پس از آن كه ياد و خاطره‌ي تورانيان كهن ديگر به اسطوره‌ها پيوسته و در دل حماسه‌ها جاي گرفته بود، با جاي‌گزين شدن هپتاليان و خيون‌ها در آسياي ميانه، و سپس در عصر اسلامي با ساكن شدن "تركان" در اين ناحيه، نام قوم/ قبيله‌ي فراموش شده و از ميان رفته‌ي «توران»، به ساكنان جديد و نوآمده‌ي اين منطقه، يعني هپتاليان و خيون‌ها و هون‌ها، و سرانجام «تركان» اطلاق گشت و با آنان منطبق شد. از اين روست كه در متون عصر اسلامي، گاه از اصطلاح تور و توران براي اشاره به تركان ساكن آسياي ميانه و ماوراءالنهر استفاده مي‌شود.
در اين باره نگاه كنيد به:

ولاديمير بارتولد: "سخنراني كوتاهي درباره قفقاز و آسياي ميانه"، ياد يار، دفتر اول، مؤسسه مطالعات تحقيقات فرهنگي، 1372، ص 175
 
گراردو نيولي: "زمان و زادگاه زرتشت"، ترجمه‌ي سيدمنصور سيدسجادي، انتشارات آگه، 1381، ص149 به بعد
مهرداد بهار:  "پژوهشي در اساطير ايران"، انتشارات آگه، 1376، ص 2-181، 390
 
جليل دوستخواه: "اوستا"، جلد دوم، انتشارات مرواريد، 1375، ص 4-963
 
ذبيح‌الله صفا: "حماسه‌سرايي در ايران"، انتشارات فردوس، 1374، ص 586 به بعد
 
حسن پيرنيا: "تاريخ ايران باستان"، جلد سوم، انتشارات افراسياب، 1378، ص 5-1994
 
مري بويس: "تاريخ كيش زرتشت"، جلد يكم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس، 1376، ص 144
مري بويس: "چكيده‌ي تاريخ كيش زرتشت"، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات صفيعلي‌شاه، 1377، ص 4-23
عبدالحسين زرين‌كوب: "تاريخ مردم ايران"، جلد يكم، انتشارات اميركبير، 1373، ص 17،40
 
ريچارد فراي: "ميراث باستاني ايران"، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1377، ص 8-67
 
آرتور كريستنسن: "مزداپرستي در ايران قديم"، ترجمه‌ي ذبيح‌الله صفا، انتشارات هيرمند، 1376، ص 112، 6-95
 
احسان يارشاطر: "تاريخ ايران"، جلد سوم- قسمت اول، پژوهش دانشگاه كمبريج، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1380، ص 20-519
 
پرويز رجبي: "هزاره هاي گم‌شده"، جلد چهارم، انتشارات توس، 1381، ص 55-54
 
محمدامين رياحي خويي: "فردوسي"، انتشارات طرح نو، 1375، ص 51-47، 190
 
محمد معين: "فرهنگ فارسي"، جلد پنجم، انتشارات اميركبير، 1380، ص 399

- E. Yarshater, "Afrasiab": Encyclopaedia Iranica, vol. 2, 1987, p. 576
- C. E. Bosworth, "Central Asia IV. In the Islamic period up to the Mongos": Encyclopaedia Iranica, vol. 5, 1992, p. 169

(به نقل از http://prana.persianblog.com/1382_10_prana_archive.html) 

 

لازم به ذکر است که تمامی نامهای تورانیان در اوستا یک سره ایرانی/آریایی هستند و نه آلتایی.  خوب است اینجا نقل قولی از چند اوستاشناس و دانشمندان بزرگ دیگر را بیاوریم:

In early Islamic times Persians tended to identify all the lands to the northeast of Khorasan and lying beyond the Oxus with the region of Turan, which in the Shahnama of Ferdowsi is regarded as the land allotted to Fereydun's son Tur. The denizens of Turan were held to include the Turks, in the first four centuries of Islam essentially those nomadizing beyond the Jaxartes, and behind them the Chinese (see Kowalski; Minorsky, "Turan"). Turan thus became both an ethnic and a geographical term, but always containing ambiguities and contradictions, arising from the fact that all through Islamic times the lands immediately beyond the Oxus and along its lower reaches were the homes not of Turks but of Iranian peoples, such as the Sogdians and Khwarezmians.

)Encyclopædia Iranica, "CENTRAL ASIA: The Islamic period up to the mongols", C. Edmund Bosworth(

دیاکونوف نیز به این موضوع اشاره میکنند:

I. M. Diakonoff, The Paths of History, Cambridge University Press, 1999, pp 100 :

 Turan was one of the nomadic Iranian tribes mentioned in the Avesta. However, in Firdousi’s poem, and in the later Iranian tradition generally, the term Turan is perceived as denoting ‘lands inhabited by Turkic speaking tribes.

این موضوع که تورانیان ربطی به ترکان نداشتند از اوائل قران بیستم نیز روشن بود، چنانکه دانشمند روسی، بارتولد (با وجود اینکه اثرهای صدسال پیش شاید کهنه شده باشند ولی در این مورد نظر دانشمندان کنونی نیز همین است) مینویسد:

«نام توران در اوستا آمده است.  چنین به نظر می​رسد که تورانیان شاخه​ای از آریاییان بودند که از فرهنگ کمتری برخوردار شدند.  میان دو گروه ایرانیان و تورانیان دشمنی وجود داشت.  از سده​ی ششم میلادی که ترکان به آسیای میانه راه یافتند، شباهت این دو نام سبب شد که برخی نام توران را با نام ترکان یکی بدانند; حال آنکه رابطه​ای میان این دو نام نیست»(عنایت الله رضا،آران و آذربایجان، نشر هزار، تهران 1385)

همچنین هزارسال پیش، ابولحسن مسعودی نیز آنچه دانشمندان امروزی میداند را اعتراف میکند:

«مولد افراسیاب به دیار ترک بود و آن خطا که مؤلفان کتب تاریخ و غیر تاریخ کرده و او را ترک پنداشته​اند، از همین​جا آمده است»

(مسعودی، ابولحسن علی​بن حسین.  مروج الذهب و معادن الجوهر.  ترجمه​ی ابوالقاسم پاینده، جلد اول، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، 2536، ص 221).

 و میگوید که افراسیاب ترک نبوده است و تنها علتی که او را در برخی از متونها ترک میدانند بخاطر اینست که افراسیاب در سرزمین ترک بدنیا آمده است. 

البته برخی از مورخین، با  تصریح ایرانی بودن تورانیان، بر این باورند که نام قومهای آلتایی ترک برگرفته از نام تورانیان آریایی است و شاید این بخاطر سکونت تدریجی ترکان در آسیایه میانه و کم شدن بومیان پیشین ایرانی​تبار در این منطقه باشد.   برای نمونه ریچار فرای با پذیرفتن آریایی بودن اقوام تورانی، احتمال این نظر را میدهد:

“It is possible that in Islamic times the Turks were really equated with a Tur people of an earlier age, since the designation ‘Turk’ is probably a plural Tur-k, with the word ‘Tur’ designating some totem among the Ur-Turks of Central Asia.  Hence Turkic Tur-k would equal Iranian Tur-an, also plural.  The history of the word ‘Turan’, Scanty though it is, however, must be investigated.

Although the Tura in the Avestan Age were most probably Iranian, perhaps the memory of the struggles with aborigines played a part in the development of the epic.  Later, of course, the Turks conveniently took the role of the great enemies of Iran.  The extent of the influence of the Iranian epic is shown by the Turks who accepted it as their own history as well as that of Iran…

(R.N. Frye, The Heritage of Persia: The pre-Islamic History of One of the World's Great Civilizations, World Publishing Company, New York, 1963. Pg 40-41)

ولی در رابطه با شاهنامه، اگر نویسنده​ی ترک​گرا به در متن شاهنامه دقت میکرد حتما میدانست که اغریرث چون از توران به ایران پناه می​آورد ناچار سربازانش هم به ایران و من جمله آمل و ری پناه بردند و نه اینکه این مناطق جزو مناطق توران باشد!  چنانکه میدانیم بارها در شاهنامه مرز توران و ایران همان رود جیحون است.  شاهنامه هم در رابطه با کشتار اغریرث مینویسد:

سپهدار توران از آن بدتر است
کنون گاو پیسه بچرم اندرست
ندانی تو خوی بدش بی گمان
بمان تا برآید برین بر زمان
نخستین ز اغریرث اندازه گیر
که بر دست او کشته شد خیرخیر
برادر ز یک کالبد بود و پشت
چنان پرخرد بیگنه را بکشت

پیش از آنکه به متن ابن خلدون برسیم، خوب یک بررسی کوتاه ولی بسنده درباره نام ایران داشته باشیم.  چنانکه روشن است، نام ایران در هیچ متون کهن ترکی دیده نمیشود و در هیچ کتیبه​ی ترکی نیامده است.  بلکه این نام، یک نام ایرانی است و در متون ایرانی آمده است و منسوب به قوم ایرانی(آریا) است.

در این راستا از دو مقاله​ی خوب داریوش کیانی و دیوید مکنزی استفاده میکنیم:

قوم آريايی

الف) واژه‌ي «آريا» به زبان اوستايي «ايريه / Airya»، به پارسي‌باستان «آريه / Ariya» و به زبان سنسكريت «آريه / Arya» مي‌باشد. اين نام‌ ــ واژه به معناي «نجيب و شريف و آزاده و دوست» است [فراي، ص 2 ؛ فروشي، ص 11 ؛ اسماعيل‌پور، ص 79].
قوم «آريايي» يا به تعبيري ديگر «هندوايراني» شاخه‌ي شرقي قوم بزرگي‌ست به نام «هندواروپايي» كه در هزاره‌ي سوم پ.م. از سرزمين‌هاي واقع در دشت‌هاي جنوب روسيه، نواحي شرقي و فرودست رود
Dniepr ، شمال قفقاز و غرب اورال برخاستند و به تدريج بخش‌هاي گسترده‌اي از اروپا و آسيا را به دست آوردند [گيرشمن، ص 9 و 4 ـ 52 ؛ دوشن‌گيمن (1375) ، ص 21 ؛ بهار (1377) ، ص 143 ؛ بهار (1376) ، ص6 ـ 385 ؛ بهار (1352) ، ص‌ هفده؛ فروشي، ص پنج؛ اسماعيل‌پور، ص 78].
هندوايرانيان يا آريايي‌ها كه در منطقه‌ي تمدني «آندرونو»
Andronovo (گستره‌اي شامل سرزمين‌هاي واقع در سيبري غربي تا رودخانه‌ي اورال) مي‌زيستند، در هزاره‌ي دوم پ.م. گروه‌هايي را به قصد مهاجرت و كشف مناطق جديد و مطلوب، به سوي جلگه‌ي سند و غرب آسيا (آناتولي، زاگرس و ميانْ‌رودان) روانه و ره‌سپار كردند. اين گروه‌ها در پيوند با اقوام بومي آسيايي مانند كاسي‌ها و هيتي‌ها، توانستند دولت‌هاي نيرومند و تمدن‌هاي درخشاني را در آن مناطق پديد آورند [كمرون، ص16 و 70 و 7ـ 106؛ گيرشمن، ص 52 ؛ بويس (1377) ، ص 64 ــ 58 ؛ بويس (1376) ، ص 9ــ 28 ؛ بويس (1375) ، ص 17؛ فراي، ص 3 ؛ دوشن‌گيمن (1375) ، ص 22 ؛ اسماعيل‌پور، ص 79].
گروه ديگري از اقوام هندوايراني (آريايي) كه نياكان ايرانيان بعدي را تشكيل مي‌دادند، در هزاره‌ي نخست پ.م. از همان خاستگاه، به سوي نجد ايران ره‌‌سپار شدند و سرانجام در دامنه‌هاي زاگرس متوقف گرديدند و هر كدام پس از مدت‌ها هم‌زيستي و هم‌كاري و درآميختن با اقوام بومي‌ منطقه، حكومت و تمدن درخشاني را پديد آوردند. «ماد»ها و «پارس»ها دو گروه اصلي از اين اقوام مهاجر آريايي بودند كه در غرب و جنوب‌غرب نجد ايران حكومت و تمدن خويش را بنيان نهادند [كمرون، ص 107؛ بويس (1377) ، ص 68 ، 64 ؛ بويس (1375) ، ص 17؛ فراي، ص 112و 5 ــ 44 ؛ گيرشمن، ص 64 ؛ هينتز، ص 164 ؛ هوار، ص 28 ؛ بهار (1376) ، ص 9ـ 388 ؛ بهار (1377) ، ص 143 ؛ زرين‌كوب، ص 69 به بعد؛ اسماعيل‌پور، ص 79].
آرياييان و در كل، هندواروپاييان داراي آن گونه خصوصيات و ويژگي‌هاي انديشگاني، اجتماعي، زيستي و انسان‌شناختي مشترك و واحدي هستند كه در مجموع، آنان را از اقوام متعلق به نژادهاي ديگر كاملاً مُنفك و متمايز مي‌سازد و لذا اطلاق عنوان «قوم» را به اين گروه، كاملاً بديهي و معقول مي‌نمايد. اين ويژگي‌ها عبارت‌اند از:
1. پدرسالاري: عنصر نرينه هم در ايزدستان (
Pantheon) و هم در جامعه‌ي اين قوم چيرگي دارد [فراي، ص 32 ؛ بهار (1376) ، ص 50 ــ 449 ؛ پيرنيا، ص 164].
2. دام‌داري: گله‌داري و دام‌پروري كار و پيشه‌ي اصلي و عمده‌ي اين قوم و خصوصاً پرورش اسب، ويژه‌ي آنان بوده است [گيرشمن، ص 65 ،63 ؛ فراي، ص 39 ، 31 ؛ بهار (1376) ، ص 386].
3. زبان: تمام اقوام هندواروپايي (از جمله، هندوايرانيان) داراي زباني با ريشه و ساختار مشترك هستند كه به گروه زبان‌هاي «پيوندي» تعلق دارد؛ زبان‌هاي گوناگون هندواروپايي داراي انبوه واژگان مشترك و همانند هستند كه نشانه‌ي اصل و منشأ واحد همه‌ي اين زبان‌ها مي‌باشد [ميراث ايران، ص 319 ؛ لغت‌نامه‌ي دهخدا، ص 9 ؛ پيرنيا، ص 34 ؛
http://iranianlanguages.com/indo-european.htm ؛ www.geocities.com/valentyn_ua/Tables.html].
4. جنگ‌جويي و سواركاري: اين اقوام عمدتاً جنگ‌جوياني اسب‌سوار بودند كه كه نيروي سوار و ارابه‌هاي‌شان ضامن پيروزي و فتوح آنان بود و از اين لحاظ در دوره‌هايي، به عنوان نيروي نظامي و رزمي به خدمت اقوام بومي منطقه درآمدند [گيرشمن، ص 67 ، 65 ؛ فراي، ص 32].
5. دين: كيهان‌شناسي (
Cosmology)، يزدان‌شناسي (Theology) و انديشه‌هاي ديني‌ ــ اسطوره‌اي اقوام هندواروپايي هم‌سان و مشترك است. در ميان همه‌ي اقوام هندواروپايي اعتقادي واحد و كهن به خداي آسمان (با نام اصلي: Deiwos) وجود دارد [گيرشمن، ص 53 ؛ الياده، ص 80 ؛ بهار (1376) ، ص 450 ؛ فراي، ص 33]. و نيز خداياني با كاركرد شهرياري‌ ـ دين‌ياري، جنگ‌جويي، و كشاورزي‌ ـ باروري در يزدان‌شناسي اغلب اين اقوام موجود است [ستّاري، ص 41 ـ 1 ؛ دوشن‌گيمن (1350) ، ص 73 به بعد]. اسامي و كاركرد خدايان هندي ودايي و ايراني باستان عموماً هم‌سان و مشترك است [بهار (1376) ، ص 87 ــ 452 ؛ بهار (1352) ، ص بيست و دو ـ بيست و شش؛ اسماعيل‌پور، ص 7 ـ 80 ؛ پيرنيا، ص 163].
6. ريختار (
morphous): هندواروپاييان و آرياييان متعلق به نژاد سفيد هستند و اين امر آنان را از سياه‌پوستان و آلتاييك‌هاي زردپوست جدا مي‌كند. مشخصه‌ي ديگر هندواروپاييان داشتن جمجمه‌هاي مسطح است كه آنان را از اقوامِ ديگرِ داراي جمجمه‌ي بيضي متفاوت مي‌سازد [گيرشمن، ص 65 ؛ پيرنيا، ص 30].
ب) در متون كهن و نو زرتشتي، نام ميهن باستاني زرتشت و خاستگاه و سرزمين مقدس و اجدادي آرياييان (ايرانيان) «ايران‌ويج» دانسته شده است. اين واژه به زبان اوستايي «ايريانَه وَاِجَهْ /
Airyāna-vaējah» و به پارسي‌ميانه (پهلوي) «اِران‌وِج / Ērānvēj» است و به معناي «[خاستگاه] تبار آريايي» مي‌باشد. از اين واژه در اوستا بسيار ياد شده است: يسنه‌ي 9/14 ؛ هرمزديشت/21 ؛ آبان‌يشت/104و 17 ؛ درواسپ‌يشت/25 ؛ رام‌يشت/2 ؛ ارت‌يشت/45 ؛ وي‌ديو‌داد 1/2 ـ 1و 2/21 ؛ و ... (هم‌چنين نگاه كنيد به: بُن‌دَهِش، ص 152 ، 133 ، 106 ، 78 ، 76 ، و...).
شناسايي آثار باستان‌شناختي متعلق به حدود سده‌ي 15 پ.م. در منطقه‌ي تمدني آندرونُوُ (از سيبري غربي تا رود اورال) و مطابقت آن با توصيفات گاهان و اوستاي كهن از جامعه‌ي عصر زرتشت، قرار داشتن زادگاه زرتشت و خاستگاه آرياييان (ايران‌ويج) را در حوزه‌ي ياد شده و مشخصاً در «قزاقستان» كنوني، آشكار و ثابت مي‌كند [بويس (1377) ، ص 49 به بعد؛ بويس (1381) ، ص 15 ؛ بهار (1376) ، ص 387 به بعد]. قبايل آريايي (نياكان ايرانيان بعدي) پس از مهاجرت از اين منطقه به سوي نواحي جنوبي‌تر در آسياي ميانه و سپس به داخل نجد ايران (سده دهم پ.م.)، سرزمين اجدادي و خاستگاهي خود را كه در گذشته ترك‌ كرده بودند، به نام «ايران‌ويج» مي‌شناختند و مي‌خواندند. گفتني‌ست كه «زرتشت» ـ پيام‌بر باستاني ايرانيان ـ چند سده‌ پيش از آغاز مهاجرت آريايي‌ها (نياكان ايرانيان)، در «ايران‌ويج» مي‌زيسته است: سده‌ي سيزدهم پ.م. [بويس (1377)، فصل دوم].
در اوستا (يشت13/4 ــ 143) قبايل هندوايراني‌تبار ساكن ايران‌ويج و پيرامون آن، «ايريَه»
Airya (قوم خود زرتشت)، «تورَ» Tura، «سيريمَ» Sairima، «سايني» Sāini، و «داهي» Dāhi، دانسته شده و به روح مؤمنان اين قبايل درود فرستاده شده است [بويس (1377) ، ص 32 ؛ بويس (1376) ، ص 144 ؛ فراي ، ص 8 ـ 67 ؛ كريستنسن، ص 9 ــ 95 ؛ فروشي ، ص 5 ــ 13].
پ) در باره‌ي مسير مهاجرت اقوام آريايي (ماد و پارس‌) به داخل نجد ايران، از ديرباز دو ديدگاه وجود داشته است؛ در ديدگاهي، مدخل اين مهاجرت قفقاز پنداشته شده و در ديدگاه ديگر، ماورا‌ءالنهر و خراسان. اما امروزه قطعيت و درستي ديدگاه دوم آشكار و ثابت گرديده است؛ چرا كه اولاً، به دست آمدن انبوهي آثار باستان‌شناختي از نواحي مركزي ايران (مانند سيلكِ كاشان) كه مربوط و متعلق به مردماني مهاجر و نورسيده با ويژگي‌هاي آريايي‌ست، نشان مي‌دهد كه اين ناحيه در مسير مهاجرت اقوام آريايي (ايراني) قرار داشته است [بويس (1376) ، ص 41 ؛ بويس (1375) ، ص 19 ؛ بويس (1377) ، ص 66 و 64 ؛ گيرشمن، ص 1 ــ 60 ، 67 به بعد؛ بهار (1376) ، ص 391 ، 389]؛ و ثانياً، نزديكي و پيوستگي زبان پارسي‌باستان با زبان‌هاي آريايي آسياي ميانه (مانند خوارزمي و سغدي) بسيار بيش‌تر است تا با زبان‌هاي آريايي ناحيه‌ي قفقاز مانند «سَرمَتي» [بويس (1375) ، ص 18 ؛ فراي، 79 و 74 ؛ هوار، ص 28 ؛ استرابون (پيرنيا، ص 160)] و اين نكته نمودار پيوند و نزديكي افزون‌تر اقوم ايراني (ماد و پارس) با ديگر اقوام آريايي ساكن ماوراءالنهر و آسياي ميانه است تا آريايي‌تباران مقيم قفقاز.
بر پايه‌ي آن چه گفته شد، آشكار است كه مدخل مهاجرت اقوام ايراني (ماد و پارس) ماوراءالنهر و خراسان بوده است.
ت) در چند سال اخير، گروهي از نويسندگان تجزيه‌طلب، به منظور «اثبات موجوديت خود از طريق نفي هويت ديگران»، به ردّ و انكار قوميت «آريايي» روي آورده‌اند. اما تكاپوي باطل و بي‌‌ارزش اين عده كاملاً بي‌نتيجه است چرا كه انبوهي از اسناد و مدارك پيوسته‌ي تاريخي به موجوديت تمام عيار قومي به نام «آريايي» تأكيد و تصريح مي‌كند:
1. در تمام متون زرتشتي كهن و نو، قوميت ايرانيان «آريايي» دانسته شده است؛ مانند: اوستا (خرداد يشت/5 ؛ آبا‌ن‌ يشت/42 ، 49 ، 58 ، 69 ، 117 ؛ تير يشت/6 ، 36 ، 56 ، 58 ، 61 ؛ درواسپ‌ يشت/21 ؛ مهر يشت/4 ،13 ؛ فروردين‌ يشت/10 ،43 ، 44 ، 87 ، 143 ، 144 ؛ بهرام‌يشت/50 ، 53 ،60 ؛ رام‌يشت/32 ؛ ارت‌يشت/41 ، 43 ؛ اشتاديشت/1 ،2 ، 7 ، 9 ؛ زامياديشت/57 ، 59 ،60 ،62 ، 64 ، 69 ؛ و…) و نيز بن‌دهش، ص 72 ، 83 ، 109 و…
آيا مي‌توان باور و تأكيد هزاران ساله‌ي ايرانيان را به قوميت خود، آن چنان كه در متون مذهبي كهن و نو ايشان بازتاب يافته و به آشكارا «آريايي‌» خوانده شده، ناديده گرفت؟
2. داريوش و خشايار ـ پادشاهان هخامنشي ـ در پاره‌اي از متون بازمانده‌ي خود، خويشتن را «يك آريايي از تبار آريايي» (
Ariya:Ariyačiça) معرفي مي‌كنند (DNa, DSe, XPh). داريوش بزرگ در متن‌هايي ديگر، زبان‌اش را «آريايي» (DB.IV) و «اهوره مزدا» را نيز «خداي آريايي‌ها» اعلام مي‌دارد [بريان، ص 406 ؛ ويسهوفر، ص 11]. آيا اين بيان صريح و استوار پادشاهان هخامنشي را در باره‌ي اصالت قوم «آريايي» مي‌توان مردود دانست و از آن چشم‌پوشي كرد؟
3. شماري از مورخان باستان مانند هردوت [پيرنيا، ص 7 ــ 666]، استرابون [پيرنيا، ص 160] و موسا خورني [فراي، ص 4 ، 411] مادها و پارس‌ها را «آريايي» خوانده‌اند. آيا اطلاق روشن اين عنوان را از جانب مورخان مذكور مي‌توان ناديده انگاشت؟
4. اساساً نام كشور «ايران» خود به تنهايي گويا و مُبين تبار «آريايي» مردمان اين سرزمين است و نشانه‌ي آشكار اصالت و حقيقت قوم «آريايي». مي‌دانيم كه واژه‌ي «ايران» مركب است از: «اير» (= آريا) + «ان» (= پسوند مكان) و به معناي «جايگاهِ آرياييان» [فرهنگ فارسي، ج 5 ، ص 206 ؛ فروشي، ص 11].
آيا بعد از هزاران سال كه ايرانيان سرزمين و تبار خويش را «آريايي» خوانده و دانسته‌اند، مي‌توان منكر وجود اين «قوميت» شد؟
چكيده‌ي بحث آن كه، آريايي‌ها مردماني بوده‌اند با زبان، عقايد، فرهنگ و ريختار مشترك و هم‌سان كه هم خود و هم ديگران اين قوم را به روشني «آريايي» خوانده و ناميده‌اند. حال چه گونه مي‌توان اين گروه از مردمان را كه داراي چنان مشتركات و ويژگي‌هاي واحدي هستند، يك قوم مشخص و معين به شمار نياورد و در چارچوب يك «قوميت» تعريف و شناسايي نكرد و براي آنان «نامي» قائل نشد ـ نامي كه اين قوم از ديرباز بر خود داشته‌ است؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
كتاب‌نامه:
ـ اسماعيل‌پور، ابوالقاسم: «اسطوره، بيان نمادين»، انتشارات سروش، 1377
ـ الياده، ميرچا: «رساله در تاريخ اديان»، ترجمه‌ي جلال ستاري، انتشارات سروش، 1376
ـ بويس، مري (1375): «تاريخ كيش زرتشت»، جلد دوم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات توس
ـ بويس، مري (1376): «تاريخ كيش زرتشت»، جلد يكم، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارت توس
ـ بويس، مري (1377): «چكيده‌ي تاريخ كيش زرتشت»، ترجمه‌ي همايون صنعتي‌زاده، انتشارات صفيعلي‌شاه
ـ بويس، مري (1381): «زردشتيان؛ باورها و آداب ديني آن‌ها»، ترجمه‌ي عسكر بهرامي، انتشارات ققنوس
ـ بريان، پيير: «تاريخ امپراتوري هخامنشيان»، ترجمه‌ي مهدي سمسار، انتشارات زرياب، 1378
ـ «بن‌دهش»: نوشته‌ي فرنبغ دادگي، ترجمه‌ي مهرداد بهار، انتشارت توس، 1369
ـ بهار، مهرداد (1352): «اساطير ايران»، انتشارات بنياد فرهنگ ايران
ـ بهار، مهرداد (1376): «پژوهشي در اساطير ايران»، انتشارات آگه
ـ بهار، مهرداد (1377): «از اسطوره تا تاريخ»، نشر چشمه
ـ پيرنيا، حسن: «تاريخ ايران باستان»، انتشارات افراسياب، 1378
ـ دوشن‌گيمن، ژاك (1350): «زرتشت و جهان غرب»، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات انجمن فرهنگ ايران باستان
ـ دوشن‌گيمن، ژاك (1375): «دين ايران باستان»، ترجمه‌ي رؤيا منجم، انتشارات فكر روز
ـ زرين‌كوب، عبدالحسين: «تاريخ مردم ايران»، (ايران قبل از اسلام)، انتشارات اميركبير، 1373
ـ ستاري، جلال: «جهان اسطوره‌شناسي»، جلد چهارم، نشر مركز، 1379
ـ فراي، ريچارد: «ميراث باستاني ايران»، ترجمه‌ي مسعود رجب‌نيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1368
ـ فروشي، بهرام: «ايران‌ويج»، انتشارات دانشگاه تهران، 1374
ـ فرهنگ فارسي: دكتر محمد معين، انتشارت اميركبير، 1380
ـ كريستنسن، آرتور (1376): «مزداپرستي در ايران قديم»، ترجمه‌ي ذبيح‌الله صفا، انتشارات هيرمند
ـ كمرون، جرج: «ايران در سپيده‌دم تاريخ»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات علمي و فرهنگي، 1365
ـ گيرشمن، رومن: «تاريخ ايران از آغاز تا اسلام»، ترجمه‌ي محمود بهفروزي، انتشارات جامي، 1379
ـ «لغت‌نامه‌ي دهخدا»، مقدمه: زيرنظر دكتر محمد معين، 1337
ـ «ميراث ايران»: زيرنظر ا.ج. آربري، ترجمه‌ي احمد بيرشك و ديگران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346
ـ ويسهوفر، يوزف: «ايران باستان»، ترجمه‌ي مرتضا ثاقب‌فر، انتشارات ققنوس، 1377
ـ هوار، كلمان: «ايران و تمدن ايراني»، ترجمه‌ي حسن انوشه، انتشارات اميركبير، 1379
ـ هينتز، والتر: «دنياي گم‌شده‌ي ايلام»، ترجمه‌ي فيروز فيروزنيا، انتشارات علمي و فرهنگي، 1376

 

ایرانشهر

نوشته‌ي: ديويد مكنزي
ترجمه‌ي: داريوش كياني
واژه‌ي «ايران» (Eran) براي نخستين بار در سنگ‌نوشته‌هاي اردشير يكم - بنيان‌گذار دودمان ساساني - گواهي شده است. وي در برجسته‌نگاري تفويض شاهنشاهي‌اش [از سوي اورمزد] در نقش رستم استان فارس، و سپس در سكه‌هاي‌اش، Ardashir shahan shah Eran (به پارسي ميانه) و Shahan shah Aryan (به پارتي) "= اردشير، شاه شاهان آريايي‌ها" خوانده شده است. پسرش شاپور يكم، ضمن استفاده از همان لقب براي پدرش، به خود با عنوان Shahan shah eran ud aneran (به پارسي ميانه) و Shahan shah aryan ud anaryan (به پارتي) "= شاه شاهان آريايي‌ها و غيرآريايي‌ها" اشاره كرده است. همين شكل و شيوه، مورد استفاده‌ي شاهان بعدي ساساني، از «نرسه» تا «شاپور سوم» بود. سنگ‌نوشته‌ي سه زبانه‌ي شاپور يكم در كعبه‌ي زرتشت در استان فارس - كه در اين موضوع فقط نسخه‌هاي پارتي و يوناني‌اش محفوظ مانده، اما نسخه‌ي پارسي ميانه‌ي آن نيز با اطمينان، بازسازي‌پذير است - براي نخستين بار حاوي واژه‌ي پارسي ميانه‌ي «ايران‌شهر» EranShahr (به پارتي: Aryanshahr) است. بيان پادشاه مذكور در اين زمينه، چنين است: «an … eranshahr xwday hem» (به پارسي ميانه) / «az … aryanshahr xwday ahem» (به پارتي) / «ego … tou Arianon ethnous despotes eimi» (به يوناني) "= من سرور پادشاهي (در نسخه‌ي يوناني: ملت) آرياييان هستم" (SH.K.Z, Mid. Pers. [1], Parth . 1., Gk. 1.2). اين قاعده‌سازي، به دنبال لقب «شاه شاهان آريايي‌ها»ي شاپور يكم، اين نكته را به نظر بسيار پذيرفتني مي‌سازد كه واژه‌ي «ايران‌شهر» به درستي، «شاهنشاهي» (empire) معني مي‌گرديده، ضمن اين كه واژه‌ي Eran هنوز مطابق با ريشه‌شناسي‌اش (از واژه‌ي ايراني كهن: aryanam*)، به عنوان حالت جمع اضافي نام قومي «اير» (Er) (پارتي:Ary؛ از ايراني كهن: -arya؛ = آريايي) به معناي «-ِ ايرانيان» فهميده مي‌شده است. شكل مفرد اين واژه را شاپور در اشاره به پسرش «نرسه» مورد استفاده قرار داده است: Er mazdesn Narseh, shah Hind, Sagestan … (به پارسي ميانه) / ary mazdezn Narseh … (به پارتي)، يعني: «آريايي مزداپرست نرسه، شاه هند و سيستان و…».
از ديگر شاهان ساساني، بهرام دوم نيز منحصراً، در برخي سكه‌هاي‌اش، اين واژه را به صورت يك پيشوند به سكه‌نوشته‌هاي معياري كه از زمان اردشير يكم مورد استفاده بوده، افزوده است: «(آريايي) مزداپرست، خدايگان (بهرام)، شاه شاهان آريايي‌ها (و غير آريايي‌ها)».
تركيب «اريانام خشثره» -aryanam xshathra* [= شهرياري آريايي‌ها] در هيچ يك از سنگ‌نوشته‌هاي پارسي باستان هخامنشي يافته نشده است. در اين زمينه، در يشت‌هاي متأخر اوستا، تنها ذكر Airiia و Anairiia danghawo "= سرزمين‌هاي آريايي" و "غيرآريايي" وجود دارد. بنابراين اصطلاح «ايران‌شهر» برساخته‌ي ساسانيان بوده است.
فهرست كشورهاي فرمان‌بُردار شاپور، در نسخه‌ي پارسي ميانه‌ي سنگ‌نوشته‌اش، تقريباً به كلي آسيب ديده است و تنها به گونه‌ي ناقص در در نسخه‌هاي پارتي و يوناني اين سنگ‌نوشته‌ي سه زبانه محفوظ و باقي مانده است. البته اين سياهه را به ياري فهرست كوتاه ايالت‌هاي ايران‌شهر (به معناي خاص) در سنگ‌نوشته‌هاي پارسي ميانه‌ي نقش رستم و نيز با توجه به سنگ‌نوشته‌ي شديداً آسيب ديده و هوازده‌ي «كردير» (Kerdir)، روحاني برجسته‌ي عصر جانشينان شاپور، مي‌توان بازسازي نمود. فهرست يادشده شامل اين نام‌هاست: «پارس (فارس)، پهلو (پارت)، خوزستان، ميشان، آسورستان (سوريه)، نودشيرگان (Nodshiragan = آديابِنه)، آدوربايگان (آذربايجان)، سپاهان (اصفهان)، * ري، كيرمان (كرمان)، سگستان (سيستان)، گورگان (گرگان)، مرو، هريو (هرات)، اَبَرشهر (خراسان)، تورستان (توران)، مَكوران (مكران)، و كوشان‌شهر تا پَشكبور (پيشاور)». شاپور نام چند كشور ديگر را نيز افزوده است، شامل: ماي (ماد)، هيند (هند)، و مَزون‌شهر (عمان) "در كنار دريا" و ديگران؛ يعني «ارمن (ارمنستان)، ويروزان (گرجستان)، آلان (اران)، و بلاسگان تا كافكوف (قفقاز) و دروازه‌ي آلانان»، كه كردير اين كشورهاي را صريحاً در داخل «انيران‌شهر» (aneranshahr)، يعني "شهرياري غير آريايي‌ها"، امپراتوري روم تا غرب و سرزمين‌هاي قفقاز، قرار داده است.
با وجود تداول و كاربرد اصطلاح «ايران‌شهر» در سنگ‌نوشته‌هاي سلطنتي، به شاهنشاهي ساساني، پيش از اين، با شكل كوتاه شده‌ي «ايران» (Eran) اشاره مي‌شد، و به غربِ رومي نيز متقابلاً و زودتر، با عنوان «انيران» (Aneran). هر دوي اين اصطلاح‌ها، در متني تقويمي به قلم ماني پيامبر - كه احتمالاً، نخست در زمان اردشير يكم نوشته شده - يافته مي‌شود. در ديگر متون پارسي و پارتي مانوي، اصطلاح «ايران‌شهر» ديده نشده است. همين شكل كوتاه (Eran)، در نام‌هاي شهرهايي كه شاپور يكم و جانشينان‌اش بنيان نهاده بودند، آشكار مي‌شود؛ مانند: Eran-xwarrah-Shabuhr (= شكوه ايران از شاپور)، Eran-asan-kard-Kawad (= كواد ايران را آرام كرد). همچنين، اين اصطلاح در عنوان‌هاي برخي از مأموران بلندپايه‌ي اداري و فرماندهان نظامي دوران ساسانيان متأخر به برجستگي نشان داده مي‌شود؛ مانند: «ايران- آمارگر» Eran-amargar (رييس كل امورمالي كشور)، «ايران- ديبيربد» Eran-dibirbad (رييس دبيران كشور)، «ايران- دروست‌بد» Eran-drustbad (رييس پزشكان كشور)، «ايران- همبارگ‌بد» Eran-hambaragbad (سرپرست كل انبارهاي كشور)، «ايران- سپاه‌بد» Eran-spahbad (فرمانده كل سپاه كشور).
در كتاب‌هاي پهلوي سده‌ي سوم هجري/ نهم ميلادي، اصطلاحات كهن ساساني، آشكارا محفوظ مانده است. براي نمونه، در «كارنامه‌ي اردشير بابكان» اصطلاح Eran تنها در عبارت shah-i eran (شاه ايران) و لقب eran-spahbad (ايران- سپاه‌بد) استفاده گرديده است. وگرنه، كشور [ايران] همواره «ايران‌شهر» خوانده شده است. همين موضوع در كتاب «ارداويراز نامه» نيز صدق مي‌كند كه در آن جا عبارت eran dahibed "= فرمان‌‌‌رواي آريايي‌ها" صرفاً در مفهومي فراتر از نام جغرافيايي «ايران‌شهر» آشكار مي‌شود. در «دين‌كرد» هفتم نيز، عموماً همان تفاوت ميان [مفهوم] «ايران» و «ايران‌شهر» (و نيز با aneran، يعني: غيرآريايي) گذارده شده است. در اين جا، عبارت er deh (جمع: eran dehan) از ترجمه‌ي پهلوي يشت‌ها، گهگاه براي رساندن مفهوم «سرزمين‌هاي آريايي» استفاده شده است. البته، اين حقيقت كه اصطلاح «ايران» Eran عموماً به صورت جغرافيايي نيز فهميده مي‌شد، با ساخت صفت eranag "= ايراني"، كه نخست در كتاب «بن‌دهش» و آثار معاصر آن گواهي گرديده، نشان داده شده است.
در آثار كهن فارسي نو، به ويژه آن‌هايي كه وابسته به منابع پارسي ميانه‌اند، شكل «ايران‌شهر» با «شهر ايران» جاي‌گزين مي‌شود (مانند: تاريخ سيستان، ص 7-6). فرخي سيستاني شاعر (درگذشته‌ي 429 ق.)، يا شايد نسخه‌نويس بعدي اشعارش، هنوز اين اصطلاح را در تقابل با «توران» (سرزمين تورانيان) استفاده مي‌كند. با اين حال، قلمرو ايران‌شهر در اين زمان، محدود و منحصر به بخش غربي پيشين امپراتوري [ساساني] شده بود. در "تاريخ سيستان" چنين گفته شده است كه: «كل ناحيه‌ي كشور به چهار بخش تقسيم شده بود: خراسان، ايران (خاوران)، نيمروز، و باختر؛ هر آن چه در جوار مرز شمالي واقع گرديده، "باختر" خوانده شده؛ و هر آن چه در نزديكي مرز جنوبي واقع بوده، "نيمروز" ناميده شده است؛ و ناحيه‌ي مياني به دو بخش تقسيم گرديده: آن چه در جوار مرز شرق واقع شده، "خراسان" خوانده شده، حال آن كه آن چه در غرب واقع است، "ايران‌شهر" ناميده شده است». حتا در «نزهة القلوب» حمدالله مستوفي ( به نقل از اصطخري) گزارش گرديده كه «عراق عربي عادتاً دل ايران‌شهر خوانده شده است». به هر حال، عنوان عمومي سرزمين ايرانيان از اين زمان، «ايران»، و [عنوان] اهالي‌اش، «ايراني» بود.

 



(1) David N. MacKenzie, "Eran, Eranshahr": Encyclopaedia Iranica, vol. 8, Costa Mesa, Calif., 1997.

 

شاید بهترین گواه برای نام ایران، از قرن سوم پیش از میلاد است. 

The name of Ariana is further extended to a part of Persia, and of Media, as also to the Bactrians and Sogdians on the north; for these speak approximately the same language, with but slight variations.

(استرابو، جغرافی، دفتر پانزدهم، بند هشتم)

ترجمه: سرزمین آریانا به علاوه​ی این، فراگیرنده​ی بخشهایی از سرزمین پارس و ماد و همچنین بلخیان(باختریها) و سغدیها در شمال  میباشد، زیرا این مردمان با اندکی کم تفاوت، با یک زبان سخن میرانند.

برگرفته از:

The Geography of Strabo: With an English Translation by Horace Leonard Jones. Based in Part Upon the Unfinished Version of John Robert Sitlington Sterrett

Translated by Horace Leonard Jones

Published by Harvard University Press, 1966

جالب است که استرابو یک بار هم نام ترکان را در کتابش نیاورده است.  با اینکه وی حتی به بخشهایی از آسیایه میانه نیز رسیده است ولی حتی یک بار واژه ترک در این کتاب گسترده نیامده است و خود این امر نشان میدهد که ترکان در دوران میلاد از سرزمین ایران و حتی سرزمین آسیایه میانه دور بوردند.  استرابو، که در قرن اول پیش از میلاد می​زیسته است، از Eratosthenes که در قرن سوم پیش از میلاد میزیست، مفهوم سرزمین آریانا را نقل قول کرده است.  بنابراین در قرن سوم میلادی، آریانا، یعنی سرزمین سغدیان و بلخیان و بخشهایی از پارس و ماد.  از خواننده خواسته میشود که جمله بالا استرابو که پس از اوستا کهنترین جاییست که نام آریانا در آن آمده است را به یاد داشته باشند.

سكه ها و كتيبه هاي ساساني اند كه اسنادي خدشه ناپذير به شمار مي آيند و در آن ها بارها نام ايران گواهي شده است.

براي نمونه، بر سكه هاي اردشير پاپكان اين عبارت به چشم مي خورد:

"اردشير، شاهنشاه ايران" (Ardashi shahan shah eran)

http://www.grifterrec.com/coins/sasania/sas_rs/ard_I/i_sas_ardI_10_rs_o4.jpg

 

http://www.grifterrec.com/coins/sasania/sas_rs/ard_I/i_sas_ardI_10_rs_o4.jpg

كرتير، روحاني برجسته عصر ساساني در سنگ نبشته خود آورده است: "آتش ها و مغان بسياري را در امپراتوري ايران ... كامياب ساختم".

http://www.sasanika.com/pdf/NAQSH.pdf

پیوند ایران و فارس نیز در متون کهن بارها گواهی گردیده است، چنان که حمزه اصفهانی می نویسد (تاریخ پیامبران و شاهان، ترجمه جعفر شعار، انتشارات امیرکبیر، 1367، ص 2): «آریان که همان فرس است در میان این کشورها قرار دارد و این کشورهای شش گانه محیط بدان اند، زیرا جنوب شرقی زمین در دست چین، و شمال در دست ترک، میانه جنوب در دست هند، رو به روی آن یعنی میانه شمالی در دست روم و جنوب غربی در دست سودان و مقابل آن یعنی شمال غربی در دست بربر است.»

 

حال برگردیم به تحریف جمله​ی ابن خلدون به دست نویسند​ه​ی ترک​گرا.  نویسنده​ی ترک​گرا مینویسد:

« ابن خلدون که در جهان به پدر جامعه شناسي مشهور است و يکي از چهره‌هاي ارجمند جهان اسلام به شمار ميرود، در تاريخ معروف خود مي نويسد:
«و في الکتب ان ارض ايران هي ارض الترک …فاما علماء الفرس و نسابتهم فيابون من هذا کله: در کتابها هست که ايران سرزمين ترکان است اما دانشمندان و نسب شناسان فارس به کلي اين مسئله را انکار مي‌کنند.» (تاريخ ابن خلدون ج ۲ص ۱۵۴چاپ موسسه الاعلمی و ص ۱۸۱ انتشارات دارالفکر)

نخست نویسند​ه​ی قبیله​گرا بخشی از متن ابن خلدون را حذف کرده است تا به نتیجه​ی قبیله​گرایانه خود برسد.  ما اول کل متن ابن خلدون را می آوریم و سپس به اصل مطلب یعنی همان جایگاه سرزمین فارس و سرزمین ایران و یکی بودن یا نبودن این دو ادامه میدهیم.  ابن خلدون در زیر بخش پارسیان (ایرانیان) یا در اصل عربی «الفرس» مینویسد:

الفرس الخبرعن الفرس وذكر أيامهم ودولهم وتسمية ملوكهم وكيف كان مصير أمرهم إلى تمامه وانقراضه‏.‏ هذه الأمة من أقدم أمم العالم وأشدهم قوة وآثاراً في الأرض وكانت لهم في العالم دولتان عظيمتان طويلتان الأولى منهما الكينية ويظهر أن مبتدأها ومبتدأ دولة التبابعة وبني إسرائيل واحد وأن الثلاثة متعاصرة‏.‏ ودولة الكينية هذه هي التي غلب عليها الإسكندر والساسانية الكسراوية ويظهر أنها معاصرة لدولة الروم بالشام وهي التي غلب عليها المسلمون‏.‏ وأما ما قبل هاتين الدولتين فبعيد وأخباره متعارضة‏.‏ ونحن ذاكرون ما اشتهر من ذلك‏.‏ وأما أنسابهم فلا خلاف بين المحققين أنهم من ولد سام بن نوح وأن جدهم الأعلى الذي ينتمون إليه هو فرس‏.‏ والمشهور أنهم ن ولد إيران بن أشوذ بن سام بن نوح وأرض إيران هي بلاد الفرس‏.‏ ولما عربت قيل لها إعراق‏.‏ هذا عند المحققين‏.‏ وقيل‏:‏ إنهم منسوبون إلى إيران بن إيران بن أشوذ‏.‏ وقيل إلى غليم بن سام‏.‏ ووقع في التوراة ذكر ملك الأهواز كردامر من بني غليم‏.‏ فهذا أصل هذا القول والله أعلم‏.‏ لان الأهواز من ممالك بلاد فارس‏.‏ وقيل‏:‏ إلى لاوذ بن إرم بن سام وقيل إلى أميم بن لاوذ وقيل إلى يوسف بن يعقوب بن إسحاق‏.‏ ويقال إن الساسانية فقط من ولد إسحاق وأنه يسمى عندهم وترك وأن جدهم منوشهر بن منشحر بن فرهس بن وترك‏.‏ هكذا نقل المسعودي هذه الأسماء وهي كما تراه غير مضبوطة‏.‏ وفيما قيل‏:‏ إن الفرس كلهم من ولد إيران بن أفريدون الآتي ذكره وأن من قبله لا يسمون بالفرس والله أعلم‏.‏ وكان أول ما ملك إيران أرض فارس‏.‏ فتوارث أعقابه الملك ثم صارت لهم خراسان ومملكة النبط والجرامقة‏.‏ ثم اتسعت مملكتهم إلى الإسكندرية غرباً وباب الأبواب شمالاً‏.‏ وفي الكتب أن أرض إيران هي أرض الترك وعند الإسرائيليين أنهم من ولد طيراس بن يافث وإخوتهم بنو مادي بن يافث وكانوا مملكة واحدة‏.‏ فأما علماء الفرس ونسابتهم فيأبون من هذا كله وينسبون الفرس إلى كيومرث ولا يرفعون نسبه إلى ما فوقه‏.‏ ومعنى هذا الاسم عندهم ابن الطين وهو عندهم أول ابن الطين وهو عندهم أول النسب‏.‏ هذا رأيهم وأما مواطن الفرس فكانت أول أمرهم بأرض فارس وبهم سميت‏.‏ ويجاورهم إخوانهم في نسب أشوذ بن سام وهم فيما قال البيهقي الكرد والديلم والخزر والنبط والجرامقة‏.‏ ثم صارت لهم خراسان ومملكة النبط والجرامقة وسائر هؤلاء الأمم‏.‏ ثم اتسعت ممالكهم إلى الإسكندرية‏.‏ وفي هذا الجيل على ما اتفق عليه.

لطبقة الأولى تسمى البيشدانية والطبقة الثانية تسمى الكينية والطبقة الثالثة تسمى الأشكانية والطبقة الرابعة تسمى الساسانية ومدة ملكهم في العالم على ما نقل ابن سعيد عن كتاب تاريخ الأمم لعلي بن حمزة الأصبهاني وذلك من زمن كيومرث أبيهم إلى مهلك يزدجرد أيام عثمان أربعة آلاف سنة ومائتا سنة ونحو إحدى وثمانين سنة‏.‏ وكيومرث عندهم هو أول ملك نصب في الأرض ويزعمون فيما قال المسعودي‏:‏ أنه عاش ألف سنة وضبطه بكاف أول الاسم قبل الياء المثناة من أسفل والسهيلي ضبطه بجيم مكان الكاف والظاهر أن الحرف بين الجيم والكاف كما قدمناه‏.

ترجمه​ای این بخش را نیز می​آوریم:

ایرانیان(الفرس)

خبر از ایرانیان(پارسیان) و ذکر وقایع و دولت​هایشان و نام​های پادشاهانشان و چگونگی فرمانروائیشان تا زمان انقراض آن

این امت یکی از کهن​ترین امت​های عالم است، از همه​ی امت​ها نیرومندتر و آثارش در روی زمین از همه فزونتر است.  ایرانیان)پارسیان) را در جهان دو دولت بزرگ و دراز مدت بود: نخستین، دولت کیانی که آغاز آن با آغاز دولت​ تبع​ها و بنی اسرائیل یکی است.  این سه دولت معاصر هم بوده​اند.  مسلمانان بر دولت ساسانی غلبه یافتند.  اما این که بگوئیم پیش از این دو دولت، دولتی دیگر وجود داشته است، بعید مینماید.  البته اخبار در این باب متعارض است و ما آنچه مشهورتر است می​آوریم.  در باب نسبشان، میان محققان در این خلافی نیست که آنان از فرزندان سام پسر نوح​اند و نام پسر آشور پسر سام پسر نوح​اند.  برخی از محققان میگویند سرزمین ایران همان بلاد فارس است که چون معرب شد آن را اعراق خواندند. و برخی گویند که ایرانیان به ایران پسر آشور نسبت دارند و برخی گویند عیلام/غلیم پسر سام.

در تورات از پادشاه اهواز یاد شده است که او کدرلاعومر از فرزندان عیلام است. و این ریشه​ی این سخن است – و الله اعلم – زیرا اهواز از ممالک سرزمین ایران است.  بعنی نیز گویند که ایرانیان از نسل لود پسر ارام پسر سام​اند، و بعضی گویند به امیم پسر لود منسوبند و بعضی گویند به یوسف پسر یعقوب پسر اسحاق.  و بعضی گویند که تنها ساسانیان از فرزندان اسحاق​اند و اینان اسحاق را، ویرک گویند و نیایشان منوشهر پسر مشجر پسر فریقس پسر ویرک است.  مسعودی این نامها را بدین گونه آورده است و چنانکه می​بینی همه​ی آنها غیر مظبوط​اند.  و نیز گویند ایرانیان(پارسیان) فرزند ایران پسر فریدون​اند.  و ما در آتیه در این باب سخن خواهیم گفت.  و آنان که پیش از او بوده​اند بدین نام خوانده نمی​شده​اند-والله اعلم- و او نخستین کسی بوده که بر ایران-سرزمین فارس-پادشاهی کرده است و اعقاب او به توراث پادشاهی یافته​اند.  سپس خراسان و مملکت نبطی​ها و جرامقه در تصرف آنان درآمده و قلمروشان از جانب غرب تا اسکندریه و از جانب شمال تا باب الابواب گسترش یافته است و در کتب آمده است که سرزمین ایران، همان سرزمین ترکان است.  اسرائیلیان می​گویند که ایرانیان از فرزندان طیراس پسر یافث​اند و آنان را با برادرشان فرزندان مادای پسر یافث یک مملکت بوده است.

اما علما و نسب​شناسان ایرانی(پارسی)، هیچ یک از این اقوال را نمی​پذیرند و می​گویند که ایرانیان فرزند گیومرث هستند و فراتر از او نسبی نمی​شناسد.  گیومرث در نزد آنان به معنی فرزند گل است و او نخستین فرزند خاک است و نسب از او آغاز می​شود. 

امام سرزمینی که ایرانیان در آنها سکونت داشتند، در آغاز سرزمین فارس بود و بدین جهت آنان را فرس (فارسیان) خوانده​اند و در همسایگی آنان برادران نسبی​شان فرزندان آشور پسر سام ساکن بودند و آنان چنانکه بیهقی گوید: کردها و دیلم​ها و خزرها و نبطی​ها و جرامقه هستند.  آنگاه خراسان و کشور نبطی​ها و جرامقه و دیگر این امت​ها را در تصرف آوردند.  پس قلمرو فرمانشان تا اسکندریه کشیده شد.

در این نژاد، چنانکه مورخان آورده​اند چهار طبقه​اند: طبقه​ی اول را پیشدادیان گویند و طبقه دوم را کیانیان و طبقه​ی سوم را اشکانیان و طبقه​ی چهارم را ساسانیان.  مدت پادشاهی اینان چنانکه ابن سعید از کتاب تاریخ امم علی بن حمزه​ی اصفهانی نقل کرده، از زمان گیومرث نیای​شان تا کشته شدن یزدگرد در ایام عثمان چهارهزار و دویست و قریب هشتاد و یک سال بوده.  ایرانیان می​گویند، گیومرث نخستین کسی است که در روی زمین پدید آمده و به روایت مسعودی هزارسال زیسته است.  مسعودی کیومرث را با کاف پیش از یاء دو نطقه تختانی ظبط کرده و سهیلی به​جای کاف جیم آورده و به نظرمی​رسد حرفی میان جیم و کاف باشد(=گ).

(العبر تاریخ ابن خلدون، ترجمه: عبدالمحمد آیتی، در 6 جلد، چاپ سوم، 1383، ناشر: پشوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. ) (167-168، جلد اول)

دروغ​نویسی و  برداشت نادرست و حذف متن از سوی نویسنده​ی قبیله​گرا مشهود است.  وی ده ها قول را که نسب​شناسان ایرانی (که منظور ابن خلدون از این نسب​شناسان بایست زردشتیان و ایرانیان باورمند به شاهنامه و کتابهای زردشتیان است) نمی​پذیرند را نادیده گرفت است و تنها به یک جمله تکیه داده است.  در واقع نویسنده​ی پان ترکیست دو جمله​ی جدا از هم را از یک متن چیده است و کنار هم گذاشته است تا به مقصد قومگرایانه خود برسد.  هچنین نویسنده پان‌ترکیست، "سرزمین ترک" (ارض الترک) را به طور غلط به "سرزمین ترکان" ترجمه کرده است.  در حالیکه در نزد ابن خلدون، سرزمین ترک (الارض ترک) همان آسیایه میانه وبالای فرارودان و حدود آن است، و سرزمین فارس همان ایران کنونی به علاوه بخشهایی از خراسان بزرگ و عراق و قفقاز هست.   و از همه بدتر، نویسنده‌ی پان‌ترکیست منظور ابن خلدون را نفهمیده است.  ابن خلدون دارد میگوید که سرزمین فردی به نام ایران (که پارسیان نسبشان به وی میرسد) یا در بلاد فارس هست یا در برخی از کتابها، در ارض ترک.  یعنی ابن خلدون در اینجا، نام کشور ایران را نمیگوید! بلکه دارد سرزمین فردی به نام "ایران" را توصیف میکند.

برای نمونه یکی از سخنهایی که ابن خلدون آورده است همینست:

« برخی از محققان میگویند سرزمین ایران همان بلاد فارس است که چون معرب شد آن را اعراق خواندند»

(در اینجا نیز منظور ابن خلدون اشاره به فردی به نام ایران از نوادگان نوح(ع) هست)

خوب چرا نویسند​ه​ی پان​ترکیست این جمله را حذف کرده است؟  برای اینکه برای مقصد قومگرایانه وی کارا نیست.  در هر حال، خوب است ببینیم که منظور ابن خلدون از سرزمین فارس کدام و سرزمین ترک کدام است.  چنانکه خواهیم دید، برای ابن خلدون سرزمین فارس و سرزمین ترک، دو منطقه متافوت هستند، و سرزمین فارس شامل ایران کنونی میشود.  بلکه آنچه برای ابن خلدون ثابت نیست و در رابطه با آن بحث میکند، سرزمین فردی به نام ایران است (نه کشور ایران) و ابن خلدون روشن نمیداند که سرزمین چنین فرد افسانه‌ای در سرزمین پارس (که ایران کنونی بخشی از آن است بنابر تعریف ابن خلدون که در زیر میخوانیم) هست یا در سرزمین ترک مناطق فراتر از خراسان بزرگ).

ابن خلدون در کتاب مقدمه​ی خود مینویسد:

«کشور ایران(پارس، اصل عربی: ملک فارس) از کشور بنی اسرائیل بدرجات عظیم​تر و پهناورتر بود، بدلیل اینکه بختصنر بر بنی اسرائیل غلبه یافت و بلاد آنرا بلعید و فرمانروائی را از آنان بازستد و بیت​المقدس پایتخت مذهبی و پادشاهی آنانرا ویران ساخت، در صورتیکه بختنصر یکی از کارگزاران کشور ایران بوده و گویند وی مرزبان مرزهای غربی ایران بشمار می​رفت.  ممالک ایران در عراق عجم و عرب و خراسان و ماوراءالنهر و ابواب بدرجات از ممالک اسرائیل پهناورتر و بیشتر بود، و با همه​ی اینها شماره​ی سپاهیان ایران هرگز باین میزان و حتی نزدیک بآنهم نرسیده است و بزرگترین لشکرهایی که در قادسیه فراهم آوردند صد و بیست هزار تن بود که بنا بنقل سیف همه​ی آنان سلاح​دار و همراه داشتند.»

(گنابادی، مقدمه، صفحه​ی 15)

اصل عربی:

و لقد كان ملك الفرس و دولتهم أعظم من ملك بني إسرائيل بكثير يشهد لذلك ما كان من غلب بختنصر لهم و التهامه بلادهم و استيلائه على أمرهم و تخريب بيت المقدس قاعدة ملتهم و سلطانهم و هو من بعض عمال مملكة فارس يقال إنه كان مرزبان المغرب من تخومها و كانت ممالكهم بالعراقين و خراسان و ما وراء النهر و الأبواب أوسع من ممالك بني إسرائيل بكثير و مع ذلك لم تبلغ جيوش الفرس قط مثل هذا العدد و لا قريباً منه و أعظم ما كانت جموعهم بالقادسية مائة و عشرين ألفاً كلهم متبوع على ما نقله سيف

چنانکه ملاحظه میشود، ابن خلدون سرزمین فارس را همان ایران کنونی  و عراق میداند به علاوه​ی بخشهایی از خراسان بزرگ (افغانستان ..) و قفقاز (دربند) و فرارودان.   در عبارت بالا، ابن خلدون به واضح سرزمین فارس را نه استان فارس بلکه تمامی این مناطق میداند و کشور کنونی ایران نیز جزو آنست.  پس نویسنده‌ی پان‌ترکیست این جمله‌ها را نادیده گرفته است.

همچنین خوب است بدانیم که سرزمین ترک در نظر ابن خلدون با سرزمین فارس فرق دارد.  چنانکه ابن خلدون پاسخ کوبنده​ای به یکی از ادعاهای پان ترکیستها در مورد جنگ سرزمین یمن و ترکان داده است و غیرممکن بودن چنین اخباری را نشان داده است (این خبر اسطوره​ای که در کتاب التیجان نیز آمده است بازیچه​ای شده است برای پان ترکیستان در حالیکه اسطوره با علم تاریخ بسیار فرق دارد و نه تورانیان و نه افراسیاب را میتوان ترک یا حتی غیراسطوره دانست).

ابن خلدون در کتاب مقدمه باز مینویسد:

«دیگر از اخبار سست و بی​اساس که همه​ی مورخان درباره​ی سرگذشت تبابعه(جمع تبع(بضم «ت» و فتح «ب» مشدد) از سلسله​های ملوک یمن، و کسی را بدین لقب میخوانند که حضرموت و سباً و حمیر در تصرف وی باشد))، پادشاهان یمن  و جزیرة العرب، روایت کرده​اند این​ است که پادشاهان یمن از قلمرو فرمانروایی خویس بسرزمین افریقیه و بربر از ممالک مغرب رهسپار شده​ و با آنان پیکارها کرده​اند و افریقیش بی صیفی از بزرگترین شاهان نخستین روزگار فرمانروایی آنان، که همرزمان موسی (ع)، یا کمی پیش از وی میزیسته، بافریقیه لشکر کشید و تا وسط بربرها پیش رفت و باآنان به نبردهای خونین شدیدی دست یازید، و هم او کسی است که این قوم را بدین نام خوانده است چه هنگامیکه سخن گفتن آنانرا بزبان عجمی میشنود و میگوید: این بربره چیست؟  و از آن روزگار لفظ بربر از این گفتار گرفته شده است و آنانرا بدین نام خوانده​اند و او وقتی از مغرب بازگشته چند قبیله از حمیر(بکسر «ی» و فتح «ی» موضعی است در جانب غربی صنعاء یمن و حمیر بن سباً بن یشحب پدر قبیله ایست از یمن) را برای پاسبانی در آنجا سالخو گذاشته است و آنان در آن سرزمین رحل اقامت افکنده و با مردم آن ناحیه آمیختگی و اختلاط یافته​اند و صنهاجه و کتامه از آن گروه​اند.  و از اینجاست که طبری و جرجانی و مسعودی و ابن الکلبی و بیهقی برآنند که صنهاجه و کتامه از قبیله​ی حمیر هستند ولی نژاد شناسان بربر این انتساب را نمی​پذیرند و درست هم همین است.  و هم مسعودی آورده است که ذوالاذعار از ملوک یمن پیش از افریقیش فرمانروایی داشته و در روزگار سلیمان، ع، با مردم مغرب پیکار کرده و بر آن بلاد استیلا یافته است و نظیر همین واقعه را درباره​ی یاسر پسر وی که جانشین پدر بوده نیز یاد کرده است و گوید: او بناحیه​ای از ممالک مغرب بنام وادی الرمل رسیده و بسیاری از ریگ راهی نجسته و باز گشته است.  همچنین در خصوص تبع دیگر یمن، اسعد ابو کرب، مورخان گویند وی معاصر گشتاسپ پادشاه سلسله​ی کیانی ایران بوده و بر موصل و آذربایجان تسلط یافته است، با ترکان روبرو شده و باآنان بنبردی خونین پرداخته و آنها را شکست داده، سپس دو سه بار دیگر هم با ترکان جنگیده است و او پس ازین وقایع سه تن از پسران خود را برای پیکار به کشور ایران و بلاد سغد در ممالک ترکان و ماوراءالنهر، و کشور روم گسیل کرده است.  پسر نخستینش نواحی سمرقند را متصرف گردیده و از فلات گذشته و بچین رسیده است، در انجا برادر دوم خود را یافته است که پس از جنگ با مردم سمرقند بر وی سبقت جسته و بچین تاخته است، این دو برادر در کشور چین جنگهای خونینی میکنند و غنایم بسیار بچنگ میآورند و با یکدیگر به یمن باز میگردند و هنگام بازگشت قبایلی از حمیر در کشور چین وادار بسکونت میکنند که تا این روزگار در این کشور بسر میبرند.

برادر سوم به قسطنطنیه میرسد و آن شهر را واژگون میسازد و برکشور روم چیره میشود و سپس برمیگردد. 

همه​ی این اخبار از صحت دور و براساس وهم و غلط مبتنی است و بافسانه و داستانهای ساختگی بیشتر شباهت دارد، زیرا تبابعه در جزیرة العرب سلطنت داشته​اند و پایتخت و مقر فرمانروائی آنان در صنعاء یمن بوده است و جزیرة العرب را از سه سوی دریاره احاطه کرده است: از جنوب دریای هند، و از مشرق دریای فارس که از دریای هند بطرف بصره منشعب می​شود و از مغرب دریای سوئز که هم از دریای هند به شهر سوئز از نواحی مصر میرود چنانکه در نقشه​ی جغرافی دیده میشود.  و تنها راهی که از یمن به بلاد مغرب می​رود راه میان دریای سوئز و دریای شام است که مسافت آن باندازه​ی دو روز راه یاکمتر از آن است.  و بعید بنظر میرسد که پادشاهی عظیم با سپاهیان فراوانی از این راه بگذرند بی​آنکه آن نواحی جزء متصرفات او گردد.  چنین پیش​آمدی بر حسب عادت ممتنع است، چه در نواحی خط سیر او عمالقه و کنعانیان در شام و قبطیان در مصر سکونت داشته​اند و عمالقه مصر و بنی اسرائیل شام را در حیطه​ی اقتدار و تصرف خویش درآوردند، در صورتیکه هرگز مورخان اخباری روایت نکرده​اند که تبابعه​ی یمن با هیچ​یک از این ملتها جنگیده یا یکی از این نقاط را متصرف شده باشند.  گذشته از این مسافتی که باید از یمن تا مغرب پیمود بسیار دور است و سپاهیان به آذوقه و علوفه و توشه​های بسیار نیازمند میباشند، بنابراین اگر  وی ممالک و نواحی سر راه خود را تصرف نکرده باشد و بخواهد از آنها بگذرد ناگریز باید از طریق غارت و دستبرد بمزارع و دهکده​های پیرامون راه بسیج سفر و آذوقه​ی سپاهیان خود را بدست آورد و بنابر عادت چنین روشی برای تأمین کند و اگر بگوییم که این سپاهیان بی​جنگ و خونریزی از بلاد مزبور گذشته و توشه​ی خود را از طریق مسالمت بدست آورده​اند، این فرض از همه​ی شقوق دشوارتر و ممتنع​تر است و باورکردنی نیست، پس واضح است که این اخبار سست و بی​اساس و ساختگی است، اما وادی الرمل، یا سرزمینی که از کثرت ریگ راهگذر را از پیمورد راه عاجز کند، سرتاپا جعل است، زیرا چنین نامی در آن سرزمین هیچگاه شنیده نشده و با اینکه همواره مسافران بسیاری بمغرب میروند هیچکدام چنین نامی در آن خطه نشنیده​اند و کاروانیانی که راههای گوناگون مغرب را پیموده و دهکده​ها و منزلگاه​های آنها را دیده​اند در هیچ عصری از چنین ناحیه و جایگاهی نام نبرده​اند، ولی چون مطلب غریب و شگفت است (و مطالب عجیب انگیزه​ی نقل فراوان است) از اینرو مردم آنرا بسیار حکایت میکنند.

و اما جنگیدن تبابعه با ممالک شرق و سرزمین ترکان، هرچند راه آن ناحیه از راه​های سوئز پهناورتر است، ولی از یمن تا نواحی مزبور مسافت دورتری است و ملتهای ایران(پارس) و روم در سر راه رسیدن بناحیه​ی ترکان متعرض مهاجم میباشند و کسیکه بخواهد بسرزمین ترکان برسد باید پیش از تصرف اراضی آنان با ایران(پارس) و روم بجنگد، در صورتیکه هیچ مورخی روایت نکرده که تبابعه ممالک ایران(پارس) یا روم را تصرف کرده باشند، بلکه آنچه در تاریخ آمده اینست که این قوم در مرزهای کشور عراق و بین بحرین و حیره و جزیره و نواحی دجله و فرات با ایرانیان نبرد کرده​اند و این جنگ میان ذوالاذعار پادشاه یمن و کیکاوس پادشاه کیانی روی داده است.     و هم گویند  تبع اصغر ابوکرب نیز با گشتاسپ پیکار کرده است، ولی با بودن ملوک طوایف پس از کیانیان و پس از آنها ساسانیان در سرزمین ایران، گذشتن از این کشور برای جنگ با ترکان و رسیدن بتبت و چین امری است که بنابرعادت محال بنظر میسرد، چه جنگیدن با مللی که در سر راه چین قرار دارند بسیار سخت است و هم نیازی فراوان بعلوفه و آذوقه و دیگر وسایل سفر پیدا میشود و بادوری مسافت چنانکه یادکردیم چنین سفری دشوار و ناشدنی است.  بنابراین خبرهای مربوط باین قضیه نیز نادرست و واهی است و جعلیست و برفرض که مأخذ نقل اینگونه اخبار درست باشد این انتقادات و عیوب بر آنها وارد است و چگونه ممکن است درست باشد در صورتیکه اخبار مزبور از منابع درستی هم روایت نشده است؟   و در گفتار ابن اسحق در خبر یثرب و اوس و خزرج که تبع دیگری با مجاهده و سختی بسیار بجانب مشرق رفته است نیز عراق و ایران منظور است ولی جنگ آنان با ترک و تبت بهیچرو درست نیست چنانکه بثبوت رسانیدیم.  پس درین باره بهرچه برمیخوریم نباید بدان اعتماد کنیم و باید در اخبار بیندیشیم و آنها را با قوانین صحیح عرضه دهیم تا آنها را با بهترین وجه دریابیم و صحیح را از سقیم بازشناسیم. 

و خدا راهنمای انسان براستی است.

(مقدمه، جلد اول، گنابادی، صفحه 16-21)

بنابراین ابن خلدون به وضوح سرزمین که با نام/کشور "ایران" کنونی(سال 1387 مطابق با 2008 میلادی) شناخته میشود را جزوی از سرزمین فارس میداند و سرزمین ترکان را بالای سرزمین ایران میداند.  در متن بالا نیز، بایست توجه کرد که برای ابن خلدون، سرزمین فارس (ایران کنونی نیز جزو آن است)  و سرزمین ترک ثابت است.  آنچه ثابت نیست، سرزمین فردی به نام ایران است که ابن خلدون در رابطه با آن مینویسد:

البته اخبار در این باب متعارض است و ما آنچه مشهورتر است می​آوریم.  در باب نسبشان، میان محققان در این خلافی نیست که آنان از فرزندان سام پسر نوح​اند و نام پسر آشور پسر سام پسر نوح​اند.  برخی از محققان میگویند سرزمین ایران همان بلاد فارس است که چون معرب شد آن را اعراق خواندند. و برخی گویند که ایرانیان به ایران پسر آشور نسبت دارند و برخی گویند عیلام/غلیم پسر سام.

در واقع، ابن خلدون نمیداند که سرزمین اصلی این فرد به نام "ایران" (پسر آشور پسر سام پسر نوح(ع)- اگر قبول کنیم که چنین فردی افسانه نیست که به نظر ما افسانه می‌‌نماید) در فارس (یعنی ایران کنونی و بخشهایی از خراسان برزگ و قفقاز و عراق عرب چناکه خود سرزمین فارس را تعریف کرده است) هست یا در ارض ترک (منطقه دوردست آسیایه میانه)! 

جالب است که باز آنچه ابن خلدون به نام سرزمین ترکان در برخی جاها می​آورد، در واقع دارای مسکن اقوام ایرانی/آریایی (سغدی  و خوارزمی) است.  چنانکه خود ابن خلدون نیز میگوید:

« بلاد سغد در ممالک ترکان و ماوراءالنهر»

(صفحه 18، مقدمه، گنابادی)

«در کرانه​​ی خاوری رود در اینجا سرزمین سغد و اسروشنه در ممالک ترکان دیده می​شود»

(صفحه 118، مقدمه، گنابادی)

از آنجا که اسروشنسه تاجیکستان کنونی است و سرزمین سغد یک سرزمینی ایرانی بوده است، شکی نیست که منظور ابن خلدون از ممالک ترکان را نمیتوان با مناطقی که ترکان در آنجا سکونت دارند یکی دانست بلکه سغدیها/خوارزمیان ایرانی، زیر سلطه ترکان قرار گرفته بودند و کم کم در تاریخ نیز پس از سلطه طولانی ترکان حذف شدند (البته یک گویش زبان سغدی در پامیر تاجکیستان هنوز رواج دارد که گویندگانشان حدود پنجاه هزار تن میباشند). 

البته این نکته فراموش نشود که واژه‌ی "ترک" در میان مورخان اعراب یعنی ساکنیان مناطق آسیایه میانه و در بسیاری از متون عرب، این واژه حتی معنی قومی نمیدهد:

بنگرید به مقاله‌ی:

http://azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/vaajeyehtork.htm

شکی نیست که سرزمین سغد و اسروشنه جزوی از ممالک هخامنشیان بوده است و همچنین جزوی از مناطق پارثیان و حتی دورانی نیز زیز سلطه ساسانیان.  و استرابو آن را جزو سرزمین آریانا میداند:

«سرزمین آریانا به علاوه​ی این، فراگیرنده​ی بخشهایی از سرزمین پارس و ماد و همچنین بلخیان(باختریها) و سغدیها در شمال  میباشد، زیرا این مردمان با اندکی کم تفاوت، با یک زبان سخن میرانند. »

در کتاب استرابو یک بار هم نام گروهی از ترکان نیامده است و همانطور که گفته شد، نام ایران یک بار هم در هیچ متن کهن ترکی نیامده است.  البته در اواخر ساسانیان، ترکان راهشان به آسیایه میانه باز میشود ولی هنوز بیشینه​ی مردم آسیایه میانه، ایرانی​تبار بودند چنانکه دانشمند مشهور، sir Edmond bosworth مینویسد:

In early Islamic times Persians tended to identify all the lands to the northeast of Khorasan and lying beyond the Oxus with the region of Turan, which in the Shahnama of Ferdowsi is regarded as the land allotted to Fereydun's son Tur. The denizens of Turan were held to include the Turks, in the first four centuries of Islam essentially those nomadizing beyond the Jaxartes, and behind them the Chinese (see Kowalski; Minorsky, "Turan"). Turan thus became both an ethnic and a geographical term, but always containing ambiguities and contradictions, arising from the fact that all through Islamic times the lands immediately beyond the Oxus and along its lower reaches were the homes not of Turks but of Iranian peoples, such as the Sogdians and Khwarezmians.

Encyclopedia Iranica, “Central Asia: The Islamic period up to the Mongols”, C.E. Bosowrth

خلاصه:

یک)

پس نویسنده​ی ترک​گرا، دو جمله بسیار جدا از هم را از دو پاراگراف مختلف بریده است و به هم جوری وصل کرده است که به نتیجه​ی قوم​گرایانه برسد و چنین جمله​ای که در کتاب ابن خلدون وجود ندارد را جعل کند: " در کتابها هست که ايران سرزمين ترکان است اما دانشمندان و نسب شناسان فارس به کلي اين مسئله را انکار مي‌کنند.»".

 همچنین این نویسنده پان‌ترکیست "ارض الترک" (سرزمین ترک) را به "سرزمیان ترکان" ترجمه کرده است.  در حالیکه "سرزمین ترک" نام یک سرزمین است و نه نام کسانی که در آن سرزمین زندگی میکنند.  همچنین ابن خلدون هرگز چنین جمله‌ی بریده از هم و سپس چسپانده به دلخواه را ننوشته است و نویسنده​ی پان​ترکیست دو جمله​ی مختلف ابن خلدون را بریده است و بهم وصل کرده است.   بلکه ابن خلدون نوشته است:«

و نیز گویند ایرانیان(پارسیان) فرزند ایران پسر فریدون​اند.  و ما در آتیه در این باب سخن خواهیم گفت.  و آنان که پیش از او بوده​اند بدین نام خوانده نمی​شده​اند-والله اعلم- و او نخستین کسی بوده که بر ایران-سرزمین فارس-پادشاهی کرده است و اعقاب او به توراث پادشاهی یافته​اند.  سپس خراسان و مملکت نبطی​ها و جرامقه در تصرف آنان درآمده و قلمروشان از جانب غرب تا اسکندریه و از جانب شمال تا باب الابواب گسترش یافته است و در کتب آمده است که سرزمین ایران، همان سرزمین ترکان است.  اسرائیلیان می​گویند که ایرانیان از فرزندان طیراس پسر یافث​اند و آنان را با برادرشان فرزندان مادای پسر یافث یک مملکت بوده است.  برخی از محققان میگویند سرزمین ایران همان بلاد فارس است که چون معرب شد آن را اعراق خواندند. و برخی گویند که ایرانیان به ایران پسر آشور نسبت دارند..(یک جمله) و در کتب آمده است که سرزمین ایران، همان سرزمین ترکان است (یک جمله).... .  اسرائیلیان می​گویند که ایرانیان از فرزندان طیراس پسر یافث​اند و آنان را با برادرشان فرزندان مادای پسر یافث یک مملکت بوده است.  اما علما و نسب​شناسان ایرانی(پارسی)، هیچ یک از این اقوال را نمی​پذیرند و می​گویند که ایرانیان فرزند گیومرث هستند و فراتر از او نسبی نمی​شناسد.  گیومرث در نزد آنان به معنی فرزند گل است و او نخستین فرزند خاک است و نسب از او آغاز می​شود.  ».  

چرا نویسنده​ی ترک​گرا این بخش را حذف کرده است:

« برخی از محققان میگویند سرزمین ایران همان بلاد فارس است که چون معرب شد آن را اعراق خواندند.»

و نویسنده پان‌ترک حتی جرات آن را ندارد که به خواننده​ی خود بگوید که تنها جاییکه نام ایران به عربی در کتاب ابن خلدون آمده است، در بخش "پارسیان" در کتاب تاریخ ابن خلدون است و در هیچ بخشی که مربوط به ترکان باشد، نام ایران نیامده است.

دو)

ابن خلدون سرزمین پارس را در مقدمه این چنین توصیف میکند::

«کشور ایران(پارس، اصل عربی: ملک فارس) از کشور بنی اسرائیل بدرجات عظیم​تر و پهناورتر بود، بدلیل اینکه بختصنر بر بنی اسرائیل غلبه یافت و بلاد آنرا بلعید و فرمانروائی را از آنان بازستد و بیت​المقدس پایتخت مذهبی و پادشاهی آنانرا ویران ساخت، در صورتیکه بختنصر یکی از کارگزاران کشور ایران بوده و گویند وی مرزبان مرزهای غربی ایران بشمار می​رفت.  ممالک ایران در عراق عجم و عرب و خراسان و ماوراءالنهر و ابواب بدرجات از ممالک اسرائیل پهناورتر و بیشتر بود، و با همه​ی اینها شماره​ی سپاهیان ایران هرگز باین میزان و حتی نزدیک بآنهم نرسیده است و بزرگترین لشکرهایی که در قادسیه فراهم آوردند صد و بیست هزار تن بود که بنا بنقل سیف همه​ی آنان سلاح​دار و همراه داشتند.»

بنابراین سرزمینی که در سال 1387 خورشیدی هجری یا 2008 میلادی که نامش ایران است، در زمان ابن خلدون نیز جزو ممالک پارسیان(ایرانیان) حساب شده است.

و سپس در مقدمه میگوید:

ملتهای ایران(پارس) و روم در سر راه رسیدن بناحیه​ی ترکان متعرض مهاجم میباشند و کسیکه بخواهد بسرزمین ترکان برسد باید پیش از تصرف اراضی آنان با ایران(پارس) و روم بجنگد، در صورتیکه هیچ مورخی روایت نکرده که تبابعه ممالک ایران(پارس) یا روم را تصرف کرده باشند

بنابراین ناحیه‌ی ترکان را فراتر از خراسان و دربند (در آران قفقاز) میداند.

افسوس که نویسنده​ی ترک​گرا به هیچ کدام از این حقایق اشاره نمیکند.

سه)

در رابطه با سرزمین سغد و حتی بلخ، جایی ابن خلدون آن را از ممالک ترک میداند.

« بلاد سغد در ممالک ترکان و ماوراءالنهر»

(صفحه 18، مقدمه، گنابادی)

«در کرانه​​ی خاوری رود در اینجا سرزمین سغد و اسروشنه در ممالک ترکان دیده می​شود»

(صفحه 118، مقدمه، گنابادی)

در حالیکه زبان سغدیان و بلخیان قدیم هر دو زبانهای ایرانی بوده است و در علوم جهانی، این دو زبان را به عنوان زبان Bactrian و Soghdian میشناسند و آثار فروانی از این دوست.  به تازگی، یکی از متون زبان بلخی(باختری،Bactrian) در افغانستان کشف شده است و به طور واضح، نام این زبان را "آریان" خوانده است.  بنگرید برای نمونه به:

Sims-Williams, Nicholas. 1998. "Further notes on the Bactrian inscription of Rabatak, with an Appendix on the names of Kujula Kadphises and Vima Taktu in Chinese." Proceedings of the Third European Conference of Iranian Studies Part 1: Old and Middle Iranian Studies. Edited by Nicholas Sims-Williams. Wiesbaden. 1998, pp. 79-93.

http://web.archive.org/web/20070226030736/http://www.azargoshnasp.net/languages/Sogh/Kanishkainscription.pdf

شکی نیست که سرزمین سغد و اسروشنه جزوی از ممالک هخامنشیان بوده است و همچنین جزوی از مناطق پارثیان و حتی دورانی نیز زیز سلطه ساسانیان.  و استرابو آن را جزو سرزمین آریانا میداند:

«سرزمین آریانا به علاوه​ی این، فراگیرنده​ی بخشهایی از سرزمین پارس و ماد و همچنین بلخیان(باختریها) و سغدیها در شمال  میباشد، زیرا این مردمان با اندکی کم تفاوت، با یک زبان سخن میرانند. »

The name of Ariana is further extended to a part of Persia, and of Media, as also to the Bactrians and Sogdians on the north; for these speak approximately the same language, with but slight variations.

بنابراین این مناطق که نامشان آریانا(ایران) بوده است، در دوران اسلامی جزو "سرزمین ترک" با گسترش ترکان و نابودی تدریجی خوارزمیان/سغدیان ایرانی​تبار بدست ترکان قرار میگیرند و در دوران ابن خلدون، جزو حکومتهای ترک/مغول​تبار میباشند.  و کتاب استرابو همان کتابهای قدیم است.   در واقع آنچه ابن خلدون(در حالت افسانه با نام بردن فردی به نام ایران که نیاکان پارسیان هست) نیز نشان میدهد، نظر دانشمندان امروزی است و آن اینست که ممالک ترکان پیش از ورود ترکان جزو آریانا و ایرانشهر بوده است.  خلاصه شکی نمیماند که ابن خلدون، سرزمین که نام کنونی ایران را دارد، جزو ممالک پارسیان و نه ترکان میداند و شکی نیست که بخشی از "سرزمین ترک" در جغرافیای ابن خلدون، در قدیم بخشی از آریانا بوده است، چنانکه در قرن نخست پیش از میلاد، استرابو نقل قولی از Eratosthenes (قن سم پیش از میلاد) آورده است.

بنابراین این مناطق که نامشان آریانا(ایران) بوده است، در دوران اسلامی جزو سرزمین ترک با گسترش ترکان و نابودی تدریجی سغدیان و خوارزمیان میشود. 

 

در دو جمله:، برای ابن خلدون ارض الفارس و الرض الترک منطقه‌ی ثابتیست.  آنچه ابن خلدون نقل میکند، مکان فردی به نام "ایران" یکی از نوادگان نوح (ع) هست و او نمیداند که سرزمین این فرد، در بلاد فارس (که ایران کنونی جزو تعریف آن در آثار ابن خلدون هست) یا در بلاد ترک (یعنی آسیایه میانه) قرار گرفته است!  همین.  اما نویسنده‌ی پان‌ترک چندین جمله را بریده است و ترجمه‌ی غلط کرده است، مطالب بخشهای دیگر ابن خلدون را نیز نادیده گرفته است، و سپس یک نتیجه‌ی قومگرایانه گرفته است.  

 

چهار)

حال که بحث ابن خلدون است، چندگاهی است که پان​ترکیستها با یکی از احادیث نبوی در رابطه با ایرانیان کینه می​ورزند و آن را ساخته​ی جمهوری اسلامی میدانند.  در حالیکه ابن خلدون (و البته کتابهای کهن حدیث مانند بخاری) خیلی پیش از جمهوری اسلامی این حدیث نبوی و مبارک را نقل کرده​ است و دوران شکوه تمدن ایرانی-اسلامی را، گواهی راستین بر راست بودن این حدیث میداند. 

و همچنین در باره​ی خدمت ایرانیان(پارسیان) به علوم و تمدن ایرانی-اسلامی میگوید:

«از شگفتی های که واقعیت دارد این است که بیشتر دانشوران ملت اسلام، خواه در علم شرعی و چه در دانش های عقلی بجز در مواردی نادر غیر عرب اند و اگر کسانی از آنان م یافت شوند ه از حیث نژاد عرب اند از لحاظ زبان و مهد تربیت و مشایخ استادان عجمی هستند...چنانکه صاحب صناعت نحو، سیبوبیه، و پس از او فارسی و دنبال آنان زجاج بود و همه ی آنها از لحاظ نژاد ایرانی به شمار میرفتند...آنان زبان را در مهد تربیت آمیزش با عرب آموختند و آن را به صورت قوانین و فنی در آوردند که آیندگان از آن بهره مند شوند..و همه ی عالمان اصول فقه چنانکه می دانی و هم کلیه علمای علم کلام همچنین بیشتر مفسران ایرانی بودند و بجز ایرانیان کسی به حفظ تدوین علم قیام نکرد و از این رو مصداق گفتار پیامبر (ص) پدید آمد که فرمود: «اگر دانش به گردن آسمان در آویزد قومی از مردم فارس بدان نایل می آیند و آن را به دست می آورند». اما علوم عقلی نیز در اسلام پدید نیامد مگر پس از عصری که دانشمندان و مولفان آنها متمیز دند و کلیه این دانشها به منزله ی صناعتی مستقر گردید و بالنتیجه به ایرانیان اختصاص یافت و تازیان آنها را فرو گذاشتند و از ممارست در آنها منصرف شدند.. مانند همه ی صنایع.. در این دانشها همچنان در شهر متدوال بود تا روزگاری که تمدن و عمران در ایران و بلاد آن کشور مانند عراق و خراسان و ماوراء النهر مستقر بود.

(مقدمه​ی ابن خلدون، ترجمه​ی محمد پروین گنابادی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345، جلد دوم. 1148-1152)