پاسخ
به برخی از دروغهای پان ترکیستها: بخش یک
در
این بخش به پنج دروغ پان ترکیستها پاسخ داده میشود. این
دروغها هستند:
1)
آیا
ایرانیان به ترکان ظلم کردند یا ترکان به ایرانیان؟!؟!؟ آیا ترکان حاکم زبان خودشان را تحمیل
کردند؟ حالا که به این پرسش پاسخ داده شد، پس چرا پان ترکیستان مظلوم
نمائی میکنند!؟
2)
نظر
پانترکگرایانه مرتضی نگاهی و رد نظر وی در
رابطه با اقلیت ستمدیده و بومی تالش و تات و کرد در آران
قفقاز.
3)
تعداد
افراد فرقه دموکرات که پس از سقوط فرقه به دست مردم تبریز و ارتش ایران
کشته شدند؟ کتاب سوزی؟
4)
آیا
لقب «ترک خر» را ایرانیان ساختند یا ترکهای عثمانی؟ همچنین آیا در کارتون روزنامهی
ایران توهینی به ترکزبانان ایرانی شدهاست؟
5)
اقتصاد
استانهای آذربایجان نسبت به سایر ایران و مظلوم نمائی
پان ترکیستها.
آیا ایرانیان به ترکان ظلم کردند یا ترکان
به ایرانیان؟!؟!؟ آیا
ترکان زبان ترکی را تحمیل کردند؟!؟ حالا که پاسخ داده شد، پس چرا پانترکیستها
مظلوم نمائی میکنند!؟
پاسخ
این پرسش برای هرکسی که تاریخ راستین را خوانده
است(و نه تاریخ پانترکیستی که خارج از مثلث پانترکیستی
آنکارا-تبریز-باکو در جهان خریداری ندارد)، روشن است. البته منظور ما از ترکان، آذربایجانیهایی
که خود را ایرانی میدانند و بر روند ترکزبان شدن آذربایجان
بخاطر حملات و سکونت ترکان آشنا هستند، نیست.
واژهی
ایرانیان را بکار میبریم تا تمامی مردمان ایرانیتبار
(که بسیاری از آنها نیز پارسی در متون تاریخی
خوانده شدهاند) و ایرانیزبان و ایرانیفرهنگ
حساب گردند. یعنی منظور ما
شهروند کشور ایران نیست بلکه مجموع تمدن ایرانیتباران(اشخاصی
که به زبانهای ایرانی-آریایی تکلم میکنند
و یا اشخاصی که با وجود پذیرفتن زبانهای دیگر بخاطر
جبر تاریخ، هنوز خود را ایرانی و وارث تمدن ایرانی-زردشتی
و ایرانی-اسلامی میدانند) هست.
برای
نمونه قطران تبریزی، شاعر دهقانتبار (طبقهای از ایرانیان
ساسانی)، میسراید:
بلبل
به سان مطرب بیدل فراز گل
گه
پارسی نوازد، گاهی زند دری
یا
ابوریحان بیرونی، ایرانیان آریاییتبار
خوارزمی را شاخهای از درخت استوار پارسیان میداند:
http://www.azargoshnasp.net/famous/biruni_khwarazmi/birunipasokhbehanirani.htm
مسعودي در التنبيه و الاشراف مينويسد:
فالفرس
أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغيرها وآذربيجان إلى ما يلي بلاد أرمينية وأران
والبيلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والري وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان
وابرشهر، وهي نيسابور، وهراة ومرو وغير ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس
والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم في هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة
ملكها ملك واحد ولسانها واحد، إلا أنهم كانوا يتباينون في شيء يسير من اللغات
وذلك أن اللغة إنما تكون واحدة بأن تكون حروفها التي تكتب واحدة وتأليف حروفها
تأليف واحد، وإن اختلفت بعد ذلك في سائر الأشياء الأخر كالفهلوية والدرية والآذرية
وغيرها من لغات الفرس.
(=
پارسيان قومي بودند كه قلمروشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا
مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط
و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايتهاي خراسان و
سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايتها
پيوسته است، همهي اين ولايتها يك مملكت بود، پادشاهاش يكي بود و زباناش يكي
بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مينويسند
يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري
و آذري و ديگر زبانهاي پارسي)
یا
در متون دوران قاجاریه، به اقوام کرد و لک لقب «فرس قدیم» را میدادند.
Shiel, Lady (Mary). Glimpses of Life and Manners in
Persia. London: John Murray, 1856.
برای نمونه در این کتاب میخوانیم:
The PERSIAN TRIBES The tribes are divided into three
races-Toorks, Leks and Arabs. The first
are the invaders from Toorkistan, who, from time 'immemorial, have established
themselves in Persia, and who still preserve their language. The Leks form the
clans of genuine Persian blood, such as the Loors, Bekhtiaris. To them might be added the Koords, as members
of the Persian family; but their numbers in the dominions of the Shah are
comparatively few, the greater part of that widely-spread people being attached
to Turkey. Collectively the Koords are so numerous that they might be regarded
as a nation divided into distinct tribes. Who are the Leks, and who are the
Koords? This inquiry I cannot solve. I never met anyone in Persia, either eel
or moolla, who could give the least elucidation of this question. All they
could say was, that both these races were Foors e kadeem,-old Persians. They
both speak dialects the greater part of which is Persian, bearing a strong
resemblance to the colloquial language of the present day, divested of its
large Arabic mixture. These dialects are not perfectly alike, though it is said
that Leks and Koords are able to comprehend each other. One would be disposed
to consider them as belonging to the same stock,. did they not both disavow the connection. A Lek will- admit that a Koord, like himself,
is an “old
Persian"(Foors-e-Qadim) but he denies that the families are identical, and
a Koord views the question in the same light.
یا
در کتاب مرزبان نامه ، که ترجمهای است از طبری کهن به دری،
وراوینی زبان طبری کهن را فرس-قدیم میخواند.
Kramers, J.H. "Marzban-nāma." Encyclopaedia of Islam. Edited by: P. Bearman , Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2007. Brill Online. 18 November 2007
بنابراین
مجموع مردمان ایرانیتبار و آریاییزبان
(شاخهی ایرانی زبانهای هندواروپایی) و
ایرانیفرهنگان(همچنین ی کسانی که
زبانشان ایرانیتبار نباشد ولی خود را ایرانی
و وارث تمدن ایرانی-زردشتی و ایرانی-اسلامی میدانند)،
در متونهایی به آنها پارسی نیز گفته میشود. در هر رو برای نمونه پان ترکیستی
مانند براهنی با مغرور شدن بیحد ادعا میکند که ترکان بر
ایران هزارسال حکومت کردند و زبانشان را تحمیل نکردند.
البته خود آقای رضا براهني هم ناآگاهانه اعتراف كرده است كه چه کسی در طول تاريخ بر دیگران ستم كرده است زيرا بقول
ايشان تركان
بر ايرانيان هزار سال حكومت كردند. پس ايرانيان دیگر و ايراني زبانان و فارسي زبانان در چهارده
قرن اخير نخست به مدت دو قرن نيم تحت سلطه تازيان مسلمان عرب زبان بودند و در اين مدت, فرمانروايي ايراني و فارسي
زبان بر ايران زمين حكومت نكرده
است. در يازده قرن و نيم اخير نيز به جز دوره كوتاهي همواره ايران و ايرانيان تحت ستم و سلطه قبايل
ترك زرد پوست و تاتاران بوده اند و فرمانرواياني ترك نژاد يا ترك زبان بر آنان حكومت مي كرده اند , و بارها
همين تركان سرزمينهاي آبادان ايران
را ويران و آثار تمدن را در اين كشور از بيخ و بن نابود كردند. همهي ايرانيان اسير دست تركان
بودند و در نتيجه اگر قرار باشد از ستم سخني به ميان آيد , بي
ترديد بايد از ستم «تركان» به «ايرانيان» سخن گفت به استناد شواهد بسيار و نه بر عكس آن!
حمله تركان نيمي از سرزمين ايراني را و بویژه
بخشهاي بزرگي از آسياي ميانه كه سغدي-ایرانی زبان بودند و شهرهاي بزرگ و بي نظير مرو و بلخ و نيشاپور را از ميان ببرد. در
نقاط دیگر هم ايرانيان
يا نابود گشتند يا زبانشان عوض شد و شواهد عيني زيادی نشان از حضور ايرانيان دارد، برای نمونه همين آتشكده هاي زردشتي، كه به فرهنگ ايرانيان تعلق دارد. یکی از نقاط کشور که زبان ایرانیان
عوض شد همین آذربایجان است و این درست برخلاف دروغی است
که جناب رضا براهنی می گوید و آن دروغ اینست که ترکان
حاکم هرگز زبانشان را تحمیل و جایگزین نکردند. اما این
دروغ درست برخلاف آنچه بر خوارزم و سغد و آذربایجان و آران و ترکیه
گذشته است و همه امروز می دانند که اولی و دومی و سومی
پیش از هجوم ترکان، اغلب ایرانی زبان بودند. مردم آذربایجان زبان ایرانی
خود را بخاطر همین ترکان حاکم از دست دادند. تازه ما می دانیم که ترکیه
ترکزبان نبود و امروز بجز مناطق کردنشین همه جا ترکزبان است. اما ایرانیان
تا حدوده قابل ملاحظه ای توانستند در طول این مدت همچنان هویت ایرانی
خویش را نگهدارند و برخلاف این می بینیم
که کشوری همانند مصر یا ترکیه نتوانستند فرهنگ پیشین
خود را حفظ کنند. اینکه ایرانیان توانستند هویت خود
را نگه دارند نکته مهمی است که بسیاری از تاریخ نویسان
به آن اشاره کردند. برای نمونه رنه گروسه درباره حمله های اقوام
ترک/مغول بیگانه و خونخواری تیمور می نویسد:
«برای ما تصور این نکته دشوار است که چگونه عمر تمدن ظریف ایرانی
، پس از چنین فاجعه هایی به سر نیامند»(رنه گروسه، ایران
و نقش تاریخی آن، ترجمه غلامعلی سیار-ص 105)
ما در این جا چند منبع فارسی و انگلیسی در
رابطه با ظلم ترکان بر ایرانیان معرفی میکنیم. البته خود این موضوع شاید چندین
کتاب باشد ولی قصد ما تنها آوردن چند سند بسنده و پاسخنده است.
دربارۀ
اغوز ها که پان ترکیستها آن را نیاکان آذربایجان میدانند؛
گریزی بزنیم به کتاب “راحة الصدور” راوندی: “… و مرو را
سه روز متواتر می غارتیدند […] پس روی به نیشابور نهادند.
اغلب زن و مرد و اطفال در مسجد جامع منیعی گریختند. غزان تیغ
درنهادند و چندان خلق را در مسجد کشتند که کشتگان در میان خون ناپیدا
شدند. چو شب آمد […] آتش در مسجدها زدند و مشعلها چندان ارتفاع گرفت که جمله شهر
روشن شد، تا روز بدان روشنی غارت می کردند و اسیر می
بردند… و اسیران را شکنجه می کردند و خاک در دهان می آگندند تا
اگر چیزی دفین کرده بودند می نمودند وگرنه می
مردند. مردم به روز در چاه ها و آهون ها و کاریزهای کهن می گریختند…” (راحة
الصدور؛ ص 181) حالا بپردازیم به روایت ابن اثیر در کتاب معتبر
الکامل، از ورود اغوزها به آذربایجان در سال 372 هجری قمری (یعنی
تنها 1000 سال
پیش نه به قول شما 7200 سال): “شمارشان نزدیک به دوهزار چادر بود (یعنی
کوچ نشین و بیابانگرد بودند نه شهرنشین و ساکن یک منطقۀ
خاص) که از قرار هر چادر هفت غز، بالغ بر چهارده هزار غز می شد”.
فردی
پانترکیست به نام ماشاءالله رزمی مینویسد:
«چینیها
، روسها ، اروپائیها ، عربها و فارسها هر یک بشیوه خود و
بدرجات مختلف، دارای اخلاق ترک ستیز هستند»
و به این فهرست می توان ارمنیان، یونانیان،
اسلاوها، آلبانیها و بسیاری از مردمان دیگر را
افزود. اما بیش از همه یونایان و ارمنیان از حاکمان
ترک آسيب دیدند زیرا تمام ارمنستان شرقی و یونان غربی
هویت خود را با قتل عامهای مکرر حاکمان ترک از دست دادند.
اما درباره ایرانیان شاید بهترین گواه
این حقيقت اشعار قطران تبریزی باشد. در زمان قطران
تبریزی روادیان و شدادیان کردتبار بر مناطق آران و آذربایجان
حکومت میکردند و زبان این منطقه به روایت سیاحان و
گردشگران در آن دوران ترکی نبود. اما عده ای از ترکان اغوز
از قلمرو غزنویان به این دو ناحیه گريخته و با بومیان
منطقه درگير شده بودند.
قطران تبريزی نيزدر بسياری از چکامه هايش
ترکان را شايسته سرزنش دانسته و انان را سخت نکوهش کرده است .
نمونه هايی از ان ابيات در ذيل می ايد :
اگر بگذشت از جيحــون گروه ترکمانـــان را // ملک محمـــــــود
کــاو را بود زابل کان در سنجر
....
زمانی تازش ايشان به شروان اندرون بودی //
زمانـــی حملـــه ايشان بــــه اذربايگــــان انــدر
نبود از تازش ايشان کسی بر چيز خود ايمن // نبود
از حمله ايشان کسی بر مال خود سرور (شهرياران
گمنام، 1377، ص۱۶۰)
شده چون خانه زنبور با غم از ترکان
// همی خلند به فرمان ما چو زنبورم (همان، ص۱۹۷)
قطران در يکی از سروده هايش به هنگام
ستايش يکی از فرمانروايان بومی اذربايجان عامل عدم پيشرفت کار او را
حضور ترکان برشمرده است :
گر نبودی آفت ترکان به گيتی
در پديد // بستدی گيتی همه چون خسروان باستان ( همان، ص۱۹۷)
قطران در بدگويی و مذمت ترک تباران
چنان سخن گفته که حتی انان را موجب ويرانی ايران زمين برشمرده و اين
مفهوم به روشنی از بيت زير که در ستايش اميری از اميران اذربايجان
سرايش يافته برمی ايد :
اگر چه داد ايران را بلای ترک ويرانی
// شود از عدلش ابادان چون يزدانش کند ياری (
همان، ص۱۹۷)
اين شاعر اذربايجانی در يکی
ديگر از چکامه هايش که در قالب قصيده سروده است ترکان را خونخوار و جرار
و غدار و مکار خوانده است :
کمــــر بستند بهــــر کيــن شه ترکان پيکاری
// همـــه يکـرو به خونخواری همه يکدل به جراری
يکی ترکان مسعودی به قصد خيل مسعودان //
نهاده تن به کين کاری و دل داده به خونخواری
....
چــه ارزد غـدر با دولت، چه ارزد مکـر با دانش //
اگـرچـه کــــار ترکان هست غــداری و مکــاری( همان، ص۱۷۲)
بنابراین چنان که ملاحظه گرديد، یک شاعر برخاسته از
آذربایجان در زماني پیش از ترک زبان شدن آذربایجان، حسي بسیار
منفی نسبت به ترکان اغوز آن دوران داشته است. حال به چه دلیلی
این بخش از تاریخ ایران و آذربايجان را جناب رزمی نادیده
می گیرد؟
سعدی
شيرازی که نزديک به سی سال سير و سفر در در اين سوی و ان سوی
سرزمينهای اسلامی کرده بود، علت خارج شدن خود از ايران زمين را
نا به سامانی های بر امده از خشونت ترکان بر شمرده است :
ندانی کــــه مـن در اقاليم غربت // چـــرا روزگاری
بــکـــــــردم درنــگــــی
برون رفتم از ننگ ترکان که ديدم //
جهان درهم افتاده چون موی زنگی
همــــه ادمی زاده بودند ليکــــــن // چـو
گرگــان بخونخوارگی تيزچنگی
چــو باز امـدم کشور اسوده ديدم // پـلـنگـــــان رهـــا
کرده خوی پلنگی (گلستان سعدی، ص۳۸)
انوری
ابیوردی درباره ترکان اغوز و ویرانی های آنان در
خراسان می نویسد:
بر سمرقند اگر
بگذري اي باد سحر
نامه اهل
خراسان به بر خاقان بر
نامه اي مطلع
آن رنج تن و آفت جان
نامه اي مقطع
او درد دل و سوز جگر
نامه اي بر
رقمش آه غريبان پيدا
نامه اي در
شكنش خون شهيدان مضمر
نقش تحريرش
از سينه مظلومان خشك
سطر عنوانش
از ديده محرومان تر
ريش گردد ممر
صوت از او گاه سماع
خون شود
مردمك ديده از او وقت نظر
تا كنون حال
خراسان و رعايا بوده ست
بر خداوند
جهان، خاقان، پوشيده مگر
...
كارها بسته
بود بي شك در وقت و كنون
وقت آن است
كه راند سوي ايران لشكر
باز خواهد ز
غزان كينه كه واجب باشد
خواستن كين
پدر بر پسر خوب سير
....
قصه اهل
خراسان بشنو از سر لطف
چون شنيدي ز
سر رحم در ايشان بنگر
اين دل افگار
جگر سوختگان مي گويند
كاي دل و
دولت و دين از تو به شادي و ظفر
خبرت هست كه
از اين زير و زبر شوم غزان
نيست يك تن ز
خراسان كه نشد زير و زبر
خبرت هست كه
از هر چه در او خير بود
در همه ايران
امروز نمانده ست اثر
بر بزرگان
زمانه شده دونان سالار
بر كريمان
جهان گشته لئيمان مهتر
بر در دونان
احرار، حزين و حيران
در كف رندان,
ابرار اسير و مضطر
شاد، الا به
در مرگ نبيني مردم
بكر جز در
شكم مام نبيني دختر
مسجد جامع هر
شهر ستورانشان را
پايگاهي شده،
ني نقشش پيدا و نه در
خطبه نكنند
به هر خطه غزان، از پي آنك
در خراسان نه
خطيب است كنون نه منبر
كشته فرزند
گراميش اگر نا گاهان
بيند از بيم
خروشيد نيارد مادر
بر مسلمانان
زان شكل كنند استخفاف
كه مسلمان
نكند صد يك از آن بر كافر...
رحم كن رحم
كن بر آن قوم (=ايرانيها) كه جويند جوين
از پس آن كه
بخوردند ز انبان شكر
رحم كن رحم
كن بر آن قوم كه نبود شب و روز
در مصيبتشان
جز نحوه گري كار دگر
رحم كن رحم
كن بر آنها كه نيابند نمد
از پس آن كه
ز اطلس شان بودي بستر.....
خاطرات نجم الدين رازي معروف به دايه نیز گواه خوبی در اين باره است. وي يکي از
رهبران مهم صوفيه و نثر نويس پخته اين روزگار است که تا سال 653 زنده بوده است. او
شاگرد نجم الدين کبري است که در حمله مغولان به خوارزم در ميدان جنگ کشته شده است.
مهم ترين اثر وي، کتاب مرصاد العباد است که راه هاي سلوک عرفاني را به زبان پارسي
دري شرح داده است. دربخشي از اين متن به حمله ترک و مغول و گريز خود اشاره کرده
است. با هم اين بخش را مي خوانيم:
«در تاريخ شهور سنۀ سبع و عشر و ستمائه (617) لشکر مخذول ِ کفار تتار استيلا
يافت بر آن ديار ، و آن فتنه و فساد و قتل و اسر و هدم و حرق که از آن ملاعين ظاهر
گشت، در هيچ عصر و ديار کفر و اسلام کس نشان نداده است و در هيچ تاريخ نيامده الا
انچه خواجه(پيغمبر) عليه الصلوة و السلام از فتنه هاي آخر الزمان خبر باز داده است
و فرموده: لا تَقومُ السٌاعة حتي تُقاتِلوا التٌُرک صغارَ الاعين حُمرَ الوجوه ذلف
الانوف کان وجوههم المجان المطرقة ، صفت اين کفار ملاعين کرده است و فرموده که ،
قيامت برنخيزد تا آنگاه که شما با ترکان قتال نکنيد، قومي که چشم هاي ايشان خرد
باشد و بيني هايشان پهن بود و روي هاي ايشان سرخ بود و فراخ همچون سپر پوست در
کشيده. و بعد از آن فرموده است: و يکثر الهرج، قيل: يا رسول الله! ما الهرج؟
قال:القتل ، القتل. فرمود که قتل بسيار شود. به حقيقت، اين واقعه آن است که خواجه
عليه الصلوة و السلام به نور نبوت پيش از ششصد و اند سال باز ديده بود. قتل ازين
بيشتر چگونه بود که از يک شهر ري که مولد و منشـأ اين ضعيف است و ولايت آن قياس
کرده اند ، کما بيش پانصد هزار آدمي به قتل آمده و اسير گشته. و فتنه و فساد آن
ملاعين بر جملگي اسام و اساميان از آن زيادت است که در حٌيز عبارت گنجد... عاقبت
چون بلا به غايت رسيد و محنت به نهايت و کار به جان رسيد و کارد به استخوان...اين
ضعيت از سهر همدان که مسکن بود به شب بيرون آمد با جمعي از درويشان و عزيزان در
معرض خطري هرچ تمام تر ، در شهور سنۀ ثمان عشر و ستمائه به راه اربيل و بر
عقب اين فقير خبر چنان رسيد كه كفار ملاعين..به شهر همدان آمدند و حصار دادند و
اهل شهر به قدر و وسع بكوشيدند و چون طاقت مقاومت نماند - كفار دست يافتند و شهر
بستند و خلق بسيار كشند و بسي اطفال را و عورات را اسير بردند و خرابي تمام كردند
و اقرباي اين ضعيف را كه به شهر بودند٬ بيشتر شهيد كردند.
باريد به باغ ما تگرگي
وز گلبن ما نماند برگي»
یکی
از ریشه تعبیر عرفانی مفهوم ترک (غارتگري) را می توان در
این چند بیت خواجه عبدالله انصاری جست:
عشق آمد و دل
كرد غارت
اي دل تو
بجان بر اين بشارت
تركي عجب است
عشق داني
كز ترك عجيب
نيست غارت
بنابراين مي توان
گفت كه تركان اصيل چنان به تاراجگري و ويرانگري شهره و انگشت نما بوده اند كه در
ادب و عرفان ايراني، تركان به نماد ويراني وتاراج مبدل مي شوند، به طوري كه در
زبان فارسي به تهاجم و غارتگري «ترك تازي» گفته مي شود.
حتی
عبدالرحمان جامی که یکی از شاعران بزرگ بوده است و در زمان سلاطین
ترک-تبار میزیسته، این شعر را سروده است:
این شنيدستي که
ترکي وصف جنت چون شنيد این
گفت با واعظ که انجا غارت و تاراج هست ؟
گفت ني ، گفت
بدتر باشد زدوزخ ان بهشت
کاندرو کوته
بود از غارت و تاراج دست
شاعري به نام
قاسم و متخلص به مادح كه حماسه جهانگيري را محتملا در پايان سده ششم هجري سروده درباره تركان غز مي گويد:
«همه پهن رويان كوتاه قد
همه رويشان
بود بي خط و خد
همه تنگ
چشمان بيني دراز
همه بد دهانان و دندان گراز
همه تندخويان
و با كين و خشم
به مال
يتيمان سيه كرده چشم
همه تيره راي
و همه بدگمان
كمر بسته در
غارت مردمان
...»
حمدالله مستوفي، مورخ نامدار سدهي هشتم قمري، در
منظومهي خود به نام «ظفرنامه» توصيفي گويا
از جنايتها و ويرانگريهاي مغول در زادگاه خود، شهر «قزوين» ارائه كرده است:
مغول اندر
آمد به قزوين دلير // سر همگنان آوريدند زير // ندادند كس را به قزوين امان // سر آمد سران را سراسر زمان // هر آن كس كه بود اندر آن
شهر پاك // همه كشته افكنده بُد در مغاك // ز خرد
و بزرگ و ز پير و جوان // نماندند كس را به تن در روان // زن و مرد هر جا بسي كشته شد // همه شهر را بخت برگشته شد
// بسي خوبرويان ز بيم سپاه // بكردند خود
را به تيره تباه // ز تخم نبي بيكران دختران // فروزنده چون
بر فلك اختران // ز بيم بد لشكر رزمخواه // نگون درفكندند خود را به چاه // به هم برفكنده به هر جايگاه // تن كشتگان را
به بيراه و راه // نماند اندر آن شهر
جاي گذر // ز بس كشته افكنده بيحد و مر // ز بيم سپاه مغول هر كسي // گريزان برفتند هر جا بسي // برفتند چندي به جامع درون //
پر اندوه جان و به دل پر ز خون // چو
بودند از آن دشمن انديشهناك // فراز مقرنس نهان گشت پاك // به مسجد، مغول اندر آتش فكند // زمانه برآمد به چرخ بلند // به
آتش سقوف مقرنس بسوخت // وز آن كار كفر و
ستم برفروخت.
رنه گروسه («ايران ونقش
تاريخی آن» ترجمه غلامعلی سيار - مجله هستی
- تابستان ۱۳۷۲، ص 105) نیز به حمله بیابانگردان آسیای
میانه به ایران اشاره می کند و در پايان نكته ي مهمي را نيز متذكر
مي گردد:
« ... لکن در سال ۱۳۸۳ ميلادی
تيمور لنگ با نقشه قبلی اين ايالت (= سيستان) را منهدم کرد، به اين طريق که
- بار ديگر تکرار می کنم- شبکه آبياری را که عامل باروری زمين
بود نابود ساخت و قنوات را کور کرد و در نتيجه، آنها به مرداب مبدل شدند و با برکندن
درختان و نيستانها و درختان گز که مانع پيشروی کوير در اراضی مزروعی
می شدند اين اراضی به شنزار مبدل نمود. هيات علمی هاکن(Hakckin) فيلمی که از ساروتار (Sar-Otar) برداشته نشان می دهد که چگونه تاتاران زمين را نابود کرده،
نهر آبی که آن را مشروب می کرد مسدود ساخته و آن منطقه را به صحرايی
بی آب و علف مبدل کرده اند...و بدين طريق يکی از انبارهای غله
ايران تهی از همه چيز گشت تا اين که بعدها قنوات سابق از نو تعبيه شوند.
برای ما تصور اين نکته دشوار است که چگونه عمر تمدن ظريف ايرانی، پس
از چنين فاجعه هايی به سر نيامد».
افلاکی شاگرد مولانا جلال الدین از زبان
مولانا نقل میکند:
همچنان حکايت مشهورست که روزي حضرت شيخ صلاح الدين
(منظورش صلاح الدين زرکوب است) جهت عمارت باغ خود مشاقان ترکي بمزدروي گرفته بود;
حضرت مولانا فرمود که افندي یعنی خدواند صلاح الدين در وقت عمارتي که
باشد مشاقان رومي بايد گرفتن و در وقت خراب کردن چيزي مزدوران ترک; چه عمارت
عالم مخصوص است بروميان و خرابي جهان مقصودست به ترکان; و حق سبحانه و تعالي
چون ايجاد عالم ملک فرمود ..گروه ترکان آفريد تا بي محابا و شفقت هر عمارتي که
ديدند خراب کردند و منهدم گردانيدند، و هنوز مي کنند و همچنان يوما بيوم تا قيامت
خراب خواهند کردن...
غم مخور از دي و غز و غارت
وز در من بين کارگزاري
(ديوان شمس)
آن غزان ترک خون ريز آمدند
بهر يغما بر دهي ناگه زدند
دو کسي از عيان ده يافتند
در هلاک آن يکي بشتافتند
(مثنوي)
در دیوان سلطان ولد از سلجوقیان ایرانی-شده
خواسته میشود که سلسله متعصب ترکان قرمانی را نابود کنند. سلسله
قرمانی که بر ترکیت خود تعصبات خاصی داشته زبان دربار خود را
ترکی کزده بودند و گویا با ادیبان و شاعران فارسی گوی
میانه ای نداشتند. از آثار مولانا و سلطان ولد و تمامی
نویسندگان طریق مولوی در نیمه اول قرن چهاردهم میلادی
(برای نمونه افلاکی) چنین بر میآید که آنان بکلی
مخالف عصیانهای ترکمنهای آناطولی بر علیه سلجوقیان
بودند. در مکتوبات مولانا و دیوان سلطان ولد و مناقب افلاکی، پیروان
مولویه نسبت به ترکمانان قرامان اوغلو و اشرف اوغلو دشمنی نشان داده و
آثار مختلف به جای گذاشتهاند.
بعد از مرگ محمدبیک قرامانلو و شکست ترکمانان،
سلطان غیاثالدین مسعود دوم به قونیه آمد و بر تخت نشست.
سلطان ولد سه منظومنه درباره جلوس و تهنیت او سروده و اظهار وجد و سرور کرده
است. او در یکی از منظومهها از سلطان درخواست میکند که
نسبت به ترکانی که از پیش سلطان فرار کرده و از ترس جان به کوهها و
غارها پناه بردهاند، ترحم نکند و جمله را به فصاص رسانیده و زنده نگذارد.
به دولت شاه شاهانی به صولت شیر شیرانی
همه ترکان ز بیم جان شده در غار و کُه
پنهان
چو نبود شیر در بیشه رود از گرگ اندیشه
پلنگ اکنون بشد موشی، چو آمد شیر حق غٌران
چو ماران رفته در کُهخا در آن بیشه به اندهها
همه چون روز میدانند که خواهی کوفت شرهاشان
همه در گریۀ ناله، بخون در غرق چون لاله
گهی بر موت خود گریان، گهی بر خوف خان
و مان
چو رنجوران بیدرمان بهشسته دستها از جان
به اومیدی طم کرده که بوک از شه رسد غفران
گذشت از حداین زحفت مکن شاها توشان رحمت
حیات خلق اگر خواهی بکن آن جمله را قربان
لکم اندر قصاص خلق حیات و این شنو از حق
قصاص چشم چشم آمد به داندان هم بود دندان
حیات اندر قصاص آمد جهانرا ازین خلاص آمد
نبودی هیچکس زنده برین گر نامدی
فرمان
خوارج را مهل زنده
اگر میرست اگر بنده
که خونی کشتنی باشد به شرع آیت قرآن
ولد کردست نفرینها برون از چرخ و پروینها
که یارب زین سگان بد ببر هم جان و هم ایمان
(لازم به ذکر است که فریدون نافذ اوزلوک مترجم دیوان
سلطان ولد به ترکی، در نخستین بیت منظومه فوق، به جای
«همه ترکان» لغت خوارج را گمارده است. ایشان به این اقدام بیمورد
تحرق آشکار، حس کینه و نفرت سلطان ولد را نسبت به ترکان پردهپورشی
کرده و از چشم خوانندگانی که فارسی نمیدانند پنهان داشته است).
سلطان ولد در منظومۀ دیگر که ار پیروزی
سلطان مسعود بر ترکان سخن رانده است.
ترکان عالم سوز را از غار و کوه بیشهها
آورده در طاعت خدا چون شاه ما مسعود
شد
ناصر شمس معروف به کافرک غزنین:
تا ولایت به دست ترکان است
مرد آزاده بی زر و نان است
سنائی
غزنوی که بارها از طرف مولانا و سلطان ولد و پدر مولانا بهاالدین ولد
و یکی از دیگر آموزگاران برهان الدین ترمذی ستاییده
شده است در مورد ترکان میگوید:
مینبینید
آن سفیهانی که ترکی کردهاند
همچو
چشم تنگ ترکان گور ایشان تنگ و تار
بنگرید
آن جعدشان از خاک چون پشت کشف
بنگرید
آن رویشان از چین چو پشت سوسمار
سر به خاک
آورد امروز آنکه افسر بود دی
تن به دوزخ
برد امسال آنکه گردن بود پار
ننگ ناید
مر شما را زین سگان پر فساد
دل نگیرد
مر شما را زین خران بیفسار
پاسبانان تو
اند این سگ پرستان همچو سگ
هست مرداران
ایشان هم بدیشان واگذار
..
زشت باشد نقش
نفس خوب را از راه طبع
گریه
کردن پیش مشتی سگ پرست و موشخوار
اندر این
زندان بر این دندانزنان سگصفت
روزکی
چند ای ستمکش صبر کن، دندان فشار
تا ببینی
روی آن مردمکُشان چون زعفران
تا ببینی روی این
محنت کشان چون گل انار
گرچه آدم
صورتان سگصفت مستولیاند
هم کنون بینند
کز میدان دل عیاروار
جوهر آدم
برون تازد بر آرد ناگهان
از سگان آدمی
کیمخت خر مردم دمار
..
تا ببینی موری آن خس را که میدانی امیر
تا بینی
گرگی آن سگ را که میخوانی عیار
اغلب
سربازان امپراتور مغول، ترکتبار بودند و کشتار ایرانیان به دست
ترکان/مغولان بر همه روشن است.
Professor Ross Dunn remarks:
When Ibn Battuta made his
first excursion to Iraq and western Persia, more than a century had passed since
the birth of the Mongol world empire: For a Moroccan lad born in 1304 the story
of Genghis.Khan and the holocaust he brought down on civilized Eurasia was
something to be read about in the Arabic version of Rashid al-Din's History of
the Mongols. The Tatar storm blew closer to England than it did to Morocco and
had no repercussions on life in the Islamic Far West that Ibn Battuta’s great
grandfather was likely to have noticed. For the inhabitants of Egypt and the
Levant the Mongol explosion had been a brush with catastrophe, mercifully
averted by Mamluk victories but imagined in the dark tales told by fugitives
from the dead and flattened cities that were once Bukhara, Merv, and
Nishapur. For the Arab and Persian peoples of the lands east of the Euphrates
the terrible events of 1220-60 had been a nightmare of violence from which they
were still struggling to recover in the fourteenth century. "With
one stroke," wrote the Persian historian Juvaini of the Mongol invasion of
Khurasan., "a world which billowed with fertility
was laid desolate, and the regions thereof became a desert, and the greater
part of the living dead, and their skin.and bones crumbling dust; and the
mighty were humbled and immersed in the calamities of perdition."
The Mongols wreaked death and devastation wherever they rode from China to the
plains of Hungary but nowhere more so than in Persia, where most of the great
cities of the northern region of Khurasan were demolished and their inhabitants
annihilated, A modern historian estimates that the total population of
Khurasan, Iraq, and Azerbaijan may have dropped temporarily from 2,500,000 to
250,000 as a result of mass extermination and famine. The thirteenth-century
chronicler Ibn al-Athir estimated that the Mongols killed 700,000 people in
Merv alone. That figure is probably a wild exaggeration, but it suggests the
contemporary perception of those calamitous events. The Mongol terror did
not proceed from some Nazi-like ideological design to perpetrate genocide. Nor
was it a spontaneous barbarian rampage. Rather it was one of the cooly devised
elements of the greater Genghis Khanid strategy for world conquest, a
fiendishly efficient combination of military field tactics and psychological
warfare designed to crush even the possibility of resistance to Mongol rule and
to demoralize whole cities into surrendering without a fight. Once the armies
had overrun Persia and set up garrison governments, wholesale carnage on
the-whole came to an end. Even the most rapacious Tatar general understood that
the country could not be systematically bled over the long term if there were
no more people left. After about 1260, and in some regions much earlier, trade
resumed, fields were planted, towns dug themselves out, and remnants of the
educated and artisan classes plodded back to their homes. Some cities, such as
Tabriz, opened their gates to the invaders, and so were spared destruction.
Others, Kerman and Shiraz for example, were in regions far enough to the south
to be out of the path of the storm; they later acquiesced to Mongol
overlordship while preserving a degree of political autonomy.
And yet for the mass of
Arabic- or Persian-speaking farmers, on whose productive labor the civilization
of Mesopotamia and the Iranian plateau had always rested, the disaster was
chronic. Over the long run the military crisis was not so much an invasion of
Mongol armies at it was the last great trek of Turkish steppe nomads from
Central Asia into the Islamic heartland, a re-enactment and indeed a
continuation of the eleventh-century migrations that had populated parts of the
Middle East with Turkish tribes and put their captains in political control of
almost all of it. Genghis Khan could never have done more than found some
unremarkable tribal-state in Inner Asia were it not for his success at
incorporating into his war machine numerous Turkish clans inhabiting the
grasslands between Mongolia and the Caspian Sea. Turkish warriors trooped to
the flag of Genghis by the tens of thousands, partly because the Mongols had
defeated them, partly for the military adventure, partly because rain fell more
often and grass grew taller progressively as one moved west and south. Turks
far outnumbered, ethnic Mongols in the mounted armies that attacked Persia, and
they brought with them their wagons, their families, and their enormous herds
of horses and sheep, which fed their way through Khurasan and westward along
the flanks of the Alburz Mountains to the thick pastures of Azerbaijan.
Although many of the Turkish invaders had themselves been converted to Sunni
Islam in the preceding centuries as a result of contact with urban merchants
and missionaries from Khurasan, they joined eagerly in the violent dismembering
of Persian society, ridding the land of the farms, crops, irrigation works, and
cities that obstructed the free movement of their herds. Over several decades
thousands of Iranian peasants were killed, enslaved, and chased off their land.
To make matters worse, the early Mongol rulers, beginning with Genghis Khan's
grandson Hulegu in 1256, could not quite make up their minds, whether to carry
through policies designed to reconstruct the country and revive agriculture or
to treat the land as permanent enemy territory by taxing the peasants
unbearably and permitting commanders, tribal chiefs, and state
"messengers" to devour the countryside at the slightest sign of
agrarian health, Ghazan (1295-1304), the seventh Ilkhan (or "deputy"
of the Great Khan, as the Mongol rulers of Persia were called), made a
determined effort to improve the administrative and fiscal system in ways that
would lighten the peasants' tax load, relieve them of indiscriminate extortion
on the part of state officials, and restore their will to produce. The reforms
had modest success, but they did not -drive the economy decisively upward,
owing to the petulant resistance of officials and war lords and the failure of
Ghazan's successors to persevere with sufficient energy. The strength and
well-being of any civilized society depended on the prosperity of its
agriculture, and in this respect Persia and Iraq entered the fourteenth century
still dragging the chains of the Mongol invasion, "There can be no doubt
wrote the Persian historian Mustawfi in 1340, "that even if for a thousand
years to come no evil befalls the country, yet will it not be possible
completely to repair the damage, and bring back the land to the state in which
it was formerly,".( Dunn,
Ross E. (1986). The Adventures of Ibn Battuta. University of California Press. Pg 81-84)
در رابطه با حملات مغولها نیز
به اینجا بنگرید:
http://www.azargoshnasp.net/genocide/Moghol/mongoltatartorks.htm
در رابطه با قتل عامهای
تیمور در اصفهان و مازندران و سایر شهرهای ایران، نیازی
به سند نیست. برای نمونه یکی
از تاریخنگاران آن دوران مینویسد:«بعد از آن
صاحبقران کامکاری(یعنی تیمور) ساری و آمل را غارت و
تالان(تاراج) فرمود و قتل عام نمود و چنان ساخت که در تمامی ممالک مازندران
خروسی و ماکیانی نماند که باک کند و بیضه نهد»
در سال 789 هجری مردم
اصفهان که از مالیات های سنگین تیمور برای تامین
مخارج لشکریان او به ستوه آمده بودند شورش کردند. تیمور چنان خشمگین
شد که دستور داد تمام افراد لشکر از سپاهی و غیر سپاهی باید
هریک کله ی یکی از اهالی اصفهان را بیاوردند.
آنها که بدست خودشان نمی توانستند سر بزنند، کله می خریدند. در
اول روز قیمت هر کله 20 دینار بود و هنگام غروب از بس کشته بودند قیمت
به نیم دینار رسیده بود و هنوز می کشتند. به قولی
دویست هزار نفر از اهل اصفهان را کشتند. فقط 50 کله منار بالا برده بودند.
بنابراین
حملات ترکان غزنوی، سلجوقی، غزان، ترکان قراختائی، مغولها، تیمورها باعث نابودی مردمان ایرانیتبار
و ایرانیفرهنگ شد و بخشهای وسیعی که روزگاری
جزو تمدن ایرانیان حساب میشدند و ایرانیزبان
بودند(آذربایجان، خوارزم، سغد، مرو، ..) ترکزبان گشتند.
در
دوران اخیر هم میتوان به وحشیگری آغا ممدخان قاجار
در کرمان اشاره کرد.
برگرفته از:
http://www.kdmc.ir/fa/index.php?option=com_content&task=view&id=41&Itemid=203&lang=fa_IR
در سال (1209 هـ ق/1794 م) به علت چهارماه و نيم مقاومت دليرانهاش
در يورش سهمگين آقامحمدخان قاجار ، مورد تهاجم و تاخت و تاز سپاهيان آن حاكم ستمگر
و جبار قرار گرفت و به روايت تاريخ،ماموران وي هفت هزار و به روايتي ديگر، بيست
هزار جفت (هفت من و نيم) چشمان مردم بي گناه و ستمديده اين سرزمين را از حدقه
بيرون آوردند و به طور فجيعي آنان را به ديار نيستي فرستادند و گذشته از غارت
اموال عمومي حدود بيست هزار نفر از زنان و دختران را به اسارت بردندو خود آن خان
بي ايمان هشت هزار نفر آنها ره به سپاهيان خود بخشيد تا مورد تجاوز قرا رگيرند و
يا بهاسارت برده شوند. اگر هم تعدادي از هالي باقي ماندند، علت اين بود كه دست
جلادان از كثرت و شدت خونريزي،بازماند يعني ديگر ياراي كشتن مردم را نداشتند
وگرنه قطع عام به سبب ترحم بر كسي نبود.
بدون
شک از میان تمامی این هجومها، هجوم اتحادیه مغولان
(که غالبشان ترکتبار بودند) بدترین ضربهها را به تمدن ایرانی
زد و شهرهای بزرگی مانند نیشاپور و مرو و سرخش و غیره را
خاموش کرد.
بد
نیست مقالهای جامع در این مورد خوانده شود:
پيآمدهاي حملهي مغول به ايران
ي. پ. پتروشفسكي (*)
در سدههاي ميانه، تهاجمات جهانگشايان صحراگرد به نواحي آباد و متمدن معمولاً
باعث خرابي و ويراني اين نواحي ميگرديد. فتح ايران به دست سلجوقيان خصوصاً با
غارت و تخريب همراه بود (1). سرشت ويرانگرانهي تهاجم اغزهاي بلخ به خراسان در سالهاي
پنجاه سدهي ششم هجري/ دوازدهم ميلادي مشهور و انگشتنماست (2). اما فتح ايران به
دست مغولان در اين كشور نيز مانند سرزمينهاي ديگر آن چنان خرابي و انحطاطي را به
بار آورد كه قابل مقايسه با ويرانيهاي حاصل از تاختوتازهاي اغزها نيست. اين
ويراني بر اثر فتوح چنگيزخان كه بيشتر اقوام مغول و ترك و ديگر صحراگردان آسياي
ميانه را تحت فرمانروايي خويش متحد ساخته بود پيش آمد، و نه چندان با قساوت و
سبعيت ارتجالي، كه با امحاي منظم جمعيت غيرنظامي در مجموعهاي از شهرها (بلخ، مرو،
نيشابور، هرات، توس، ري، قزوين، همدان، مراغه، اردبيل و غيره) و باير و ويران كردن
كليهي نواحي همراه بود. اين كشتار عام نظامي كامل بود، به ابتكار و دستور
فرماندهان به اجرا گذاشته شد و هدف آن از ميان بردن از پيش انديشيدهي آن عناصر
جمعيت كه ميتوانستند در برابر مهاجمان درايستند، ترساندن بقيه و گهگاه، تهيهي
مراتع براي صحراگردان بود.
«ابن اثير» هجوم مغول را فاجعهي جهاني عظيمي ميداند (3). حتا «جويني» كه تاريخنگار
طرفدار مغولان است، دربارهي قتل عامهايي كه بر دست سرداران چنگيزخان صورت
گرفته، بدين نتيجه ميرسد كه: «… هر كجا كه صدهزار خلق بود … صد كس نماند» (4).
بيش از يك قرن پس از تهاجم مغول، يعني در سال 740 ق/40-1339م. حمدالله قزويني،
تاريخنگار و جغرافيانويس، «خرابي (زمان كنوني) را نتيجهي ظهور دولت مغول و قتل
عامي كه در آن زمان رفت» ميداند و ميافزايد كه: «و شك نيست كه اگر تا هزار سال
ديگر هيچ حادثه واقع نشدي، هنوز تداركپذير نبودي و جهان با آن حال اول نرفتي كه
پيش از آن واقع بود» (5). چنين است گواهي معاصران ايام تهاجم مغول.
بدين ترتيب در مورد زوال و انحطاط اقتصادي و فرهنگي ايران و نيز سرزمينهاي مجاور
ترديدي نميتوان كرد. اما تنها در صورتي ميتوانيم تصوير گويايي از اين انحطاط به
دست آوريم كه اطلاعات پراكنده و مختلفي را كه تاريخنگاران و جغرافيانويسان سدهي
هفتم و هشتم هجري/ سيزدهم و چهاردهم ميلادي به دست دادهاند، گردآوري كرده در كنار
هم بگذاريم و آنها را با آگاهيهايي كه از دورهي پيش از مغول داريم مقايسه كنيم.
نتيجهي اولين تهاجم مغول، سقوط جمعيت عمدتاً شهري و روستايي به واسطهي قتل عام و
برده و اسير گرفتن مردم، فرار بقاياي جمعيت، و ترك مناطقي بود كه در گذشته از
جمعيت موج ميزدند. منابع عرب و ايراني، هنگامي كه از كشتار عامي كه در مجموعهاي
از شهرها و نواحي صورت گرفته ياد ميكنند، ارقامي گيج كننده به دست ميدهند. مثلاً
گويند كه در تصرف نيشابور در سال 617 ق/ 1220م. تنها يك ميليون و هفتصد و چهل و
هفت هزار مرد قتل عام شدند (6). به روايت ابن اثير، در تسخير مرو هفتصد هزار تن از
مردم شهر كشته شدند (7)، اما جويني رقم كشتگان را يك ميليون و سيصدهزار تن ذكر ميكند
(8). در اوايل سال 620 ق/ 1222م. كه هرات باري ديگر بر دست مغولان مسخر گشت، گويند
كه يك ميليون و ششصد هزار تن از اهالي شهر قتل عام گرديدند (9). حمدالله قزويني
شمار كشتگان بغداد در تسخير اين شهر بر دست هلاگو را ششصد هزار تن تعيين ميكند
(10). منابع در توصيف كشتارهايي كه در شهرهاي كوچكتر اتفاق افتاده، ارقام كمتري
به دست ميدهند: در نسا هفتادهزار تن به قتل رسيدند (11)؛ در ناحيهي بيهق (كه شهر
عمدهي آن سبزوار بود) هفتادهزار مرده شمارش كردند (12)؛ دوازده هزار تن در تون
(قهستان) به هلاكت رسيدند، و قس علي هذا (13).
البته نميتوانيم بپذيريم كه همهي اين ارقان كاملاً قابل وثوق باشند. حتا اگر
قبول كنيم كه اين ارقام ساكنان روستاهاي اطراف شهر را نيز شامل ميشوند، مع ذلك
قبول اين كه در يك اقتصاد فئودالي چنين [تعداد] نفوسي زندگي ميكردند دشوار است.
اگر چند در اين ارقام مبالغه رفته است، اما نبايد تصور كرد كه همهي آنها زاييدهي
خيال ميباشند. همين كه چنين ارقامي در منابع مختلف، خواه آنهايي كه سمت و سويي
مخالف مغولان داشتند، خواه آنهايي كه در جهت موافقت و هواداري از آنها ميرفتند،
آمده، حاكي از كشتار تودهي وسيعي ميباشد كه در مخيلهي معاصران اين وقايع تأثير
گذاشته بود. و نيز جاي انكار نيست كه شهرهايي نظير «ري» چنان از جمعيت خالي
گرديدند كه هرگز رونق گذشتهي خود را بازنيافتند و قرنها نامسكون و ويران باقي
ماندند. همچنين بايد در نظر داشت كه بساري از مردم را به اسارت و بردگي بردند، يا
بر اثر بيماريهاي واگير يا گرسنگي - كه ملازم طبيعي تهاجمات خراجي بودند - از پاي
درآمدند (14). با در نظر گرفتن همهي اينها، ترديدي نميتوان كرد كه ميان سالهاي
617 ق/ 1220م. و 656 ق/ 1258م. جمعيت ايران چندين بار تقليل يافت. و از اين حيث،
نواحي شمالي و شرقي ايران بيشترين صدمه را ديدند. متأسفانه منابع هيچ گونه ارقام
جامعي دربارهي جمعيت ايران پيش و پس از فتوح مغول به دست نميدهند.
خراسان بيش از بلاد ديگر آسيب ديد. ياقوت در دههي دوم سدهي هفتم هجري/ سيزدهم
ميلادي، از رونق و پيشرفت خراسان سخن ميگويد (15). بنابر روايت «نسوي»، در طي
تهاجم نخست مغولان به خراسان در سالهاي 20-617 ق/ 23-1220م. كليهي شهرها و قلاع
ويران گشتند و قسمت اعظم جمعيت، هم در شهرها هم در مناطق روستايي يا هلاك گرديدند
يا به بردگي گرفته شدند، در صورتي كه جوانان را براي عمليات شهربندان به حشر برده
بودند؛ فاتحان هيچ كس را آسوده نگذاشتند (16). جويني ميگويد كه «تولوي» در دو -
سه ماه بسياري از نواحي خراسان را چنان ويران ساخت كه آنها را «چون كف دستي»
[صاف] گردانيد (17). «سيفي» كه حدود سال 620 ق/ 1321م. مينوشت، به نقل از سالخوردگاني
كه شاهد عيني واقعهي تهاجم مغول به خراسان بودند، ميگويد كه در ناحيهي هرات «نه
مردمي باقي مانده و نه گندم و نه آذوقه و نه پوشاك» (18) و «از حدود بلخ تا حد
دامغان يك سال، پيوسته خلق، گوشت آدمي و سگ و گربه ميخوردند (19)، چه چنگيزخانيان
جمله انبارها را سوخته بودند» (20).
ميتوان از روي داستانهايي كه سيفي نقل ميكند، پي برد كه زندگي در ناحيهي هرات
چگونه بوده است: پس از قتل عام سال 617 ق/ 1220م. تنها شانزده نفر در هرات جان به
سلامت برده بودند، و اگر فراريان جاهاي ديگر را به آن بيافزاييم، شمار كساني كه
جان به در برده بودند از چهل تن تجاوز نميكند (21). و شمار نجات يافتگان روستاهاي
اطراف هرات از صد نفر بيشتر نبودند (22). سيفي با نقل خاطرات سالخوردگان، داستانهاي
تكان دهندهاي دربارهي شرايط زندگي چهل تن از نجات يافتگان روايت ميكند كه در
خرابهها و بيغولههاي شهر زندگي ميكردند (23): آنان نخست از لاشههاي جانوران و
انسانها تغذيه مينمودند، سپس به مدت چهار سال، اين مشتي مردمي كه اتفاقاً جان به
در برده بودند توانستند تنها با غارت كاروانهايي كه در جادهها آمد و شد ميكردند
به حيات خود ادامه دهند؛ و براي اين كار نيز گهگاه ناچار ميشدند از صد و پنجاه
تا هشتصد كيلومتر از هرات دور شوند. در سال 634 ق/ 1236م. كه خان بزرگ «اوگداي
قاآن» موافقت كرد كه شهر هرات را بازسازي كنند و برخي جامهبافاني را كه به اسارت
برده بودند به اين شهر بازگرداند، اينان ناچار گرديدند پيش از همه جويي را كه
انباشته شده بود پاك كنند و با بستن يوغ گاوآهن به خود، زمين را براي كاشتن غله
شخم بزنند، زيرا در روستاهاي اطراف هرات نه يك روستايي مانده بود و نه گاوي (24).
به روايت ياقوت (25)، ناحيهي بلخ در آغاز سدهي هفتم هجري/ سيزدهم ميلادي، پيش از
تهاجم مغول ثروت فراوان داشت، ابريشم توليد ميكرد و غلهاش چندان فراوان بود كه
انبار غلهي خراسان و خوارزم بود. از زندگي شاعر و عارف بزرگ ايران، جلالالدين
رومي فراميگيريم كه بلخ در سدهي ششم و اوايل سدهي هفتم هجري/ دوازدهم و اوايل
سيزدهم ميلادي، حدود دويست هزار سكنه داشت (26). سياحان و جهانگرداني كه از بلخ
گذشتند، نظير چانگچون، فيلسوف تائوگراي چيني (620 ق/ 1223م.)، ماركوپولو (نيمهي
دوم سدهي هفتم هجري/ سيزدهم ميلادي) (29)، و ابنبطوطه (سالهاي سي سدهي هشتم
هجري/ چهاردهم ميلادي) (30) به ما خبر ميدهند كه اين شهر و اطراف آن متروك و خالي
از سكنه بود.
پس از آن كه واحهي «مرو» سه بار بر دست مغولان ويران گرديد (20-618 ق/ 3-1221م.)،
كشاورزي و سد رودخانهي مرغاب از ميان رفت، گلههاي دام را به غارت بردند و غلههاي
آن را تاراج كردند. پس از آن، قتل عام مردم در پي آمد تا اين كه «در شهر و روستا
صد كس نمانده بود و چندان مأكول [= خوراك] كه آن چند معدود مغول را وافي باشد،
نمانده» (31). در تمامت شهر توس تنها پنجاه خانه مسكون ماند (32). نيشابور پس از
كشتار تمامي مردم شهر، به كلي از سكنه خالي و ويران گشت (33)؛ در شهر يك ديوار
سالم برجاي نماند و نواحي روستايي نيز دستخوش نهب و ويراني شده بودند (34).
«نزاري» شاعر ميگويد كه در سالهاي هفتاد سدهي هفتم هجري/ سيزدهم ميلادي بسياري
از روستاهاي قهستان هنوز از سكنه خالي بودند و شهر «قاين» هنوز آب نداشت (35)؛
دوازده هزار تن در «تون» كشته شده بودند؛ به فرمان هلاگو كليهي اسماعيليان قهستان
قتل عام گرديدند (36).
فتح طبرستان (مازندران) بر دست مغولان بر اين ولايت نيز ضايعات سنگيني وارد ساخت.
به گفتهي «ابناسفنديار» مورخ محلي اين ناحيه (آغاز سدهي هفتم هجري/ سيزدهم
ميلادي) «از دينار جاري تا به ملاط كه حد طبرستان است به طول و عرض كوهها كشيده از
ري و قومس تا ساحل دريا جمله معمور و ديهها به يكديگر متصل بود، چنان كه يك بدست
[= وجب] زمين خراب و بيمنفعت نيافتند» (37). و «جملهي زمين او رياض و حدايق كه
چشم، الا بر سبزه نيفتد» (38). و محصولات اين ولايت چنان بود كه در كل فصول سال
انواع گياهان تر و تازه و مقدار فراواني گندم، برنج، گاورس و انواع گوشت طيور و
وحوش وجود داشت (39)؛ و «هرگز در او درويشي مدقع چنان كه در ساير بلاد باشند، يافت
نشود» (40). همين مورخ ميگويد كه اوضاع ولايت پس از تصرف آن بر دست مغولان پريشان
گشت و در سراسر خراسان انبوهي از بردگان طبري به سر ميبردند كه آنان را از ولاياتشان
به اسارت برده بودند (41). مورخ محلي، ظهيرالدين مرعشي كه حدود سال 875 ق/ 1470م.
مينوشت، ميگويد كه تا زمان وي هنوز خرابهها و تلهاي خاكستر ايام تهاجم مغول به
اين ولايت باقي مانده است (42). ياقوت مينويسد كه گرگان - كه در مجاورت طبرستان
قرار دارد - در آغاز سدهي هفتم هجري/ سيزدهم ميلادي ناحيهاي غني و پر بركت بود و
محصولات گرمسيري و گندم و ابريشم فراوان از آن جا برميخاست. وي در ذكر نمونهاي
از ثروت اين ناحيه، از ضيعهاي ياد ميكند كه يك ميليون درهم قيمت داشت و
پانصدهزار درهم به اجارهاش داده بودند (43). اما حمدالله قزويني از ويراني گرگان
بر دست مغولان سخن ميگويد و مينويسد كه در روزگار وي (741 ق/ 1340م.) مردم اندكي
در آن جا زندگي ميكنند (44). در فرماني كه «غازان» در مورد كشت زمينهاي متروك
صادر كرد، به زوال شبكهي آبياري نيز اشاره نمود.
يادداشتها:
*) پتروشفسكي، ي. پ.، «اوضاع اجتماعي - اقتصادي ايران در دورهي ايلخانان»: تاريخ
ايران كمبريج، جلد پنجم، گردآورنده: ج. ا. بويل، ترجمهي حسن انوشه، انتشارات
اميركبير، 1379، ص 461-456
1) نگاه كنيد مثلاً به فخرالدين گرگاني، ويس و رامين (چاپ م. مينوي، 1314)،
ص 24-23 (پيشگفتار شاعر دربارهي ويراني روستاهاي واحهي اصفهان)؛ ابن بلخي، فارسنامه
(چاپ لسترنج و ر. نيكلسون، لندن، 1921)، ص 132، 134 (دربارهي ويراني شيراز).
2) ابن اثير، الكامل في التاريخ، چاپ تورنبرگ، ج 11، ص 117؛ راوندي،
راحةالصدور، از صفحهي 180 به بعد
3) ابن اثير، همان، ج 12، ص 235-233
4) تاريخ جهانگشا، (چاپ محمد قزويني، لندن - ليدن، 37-1912)، ج1 ، ص17،
ترجمهي بويل (منچستر، 1958)، ج1، ص25
5) نزهةالقلوب، ص 27؛ ترجمهي لسترنج، ص 34 (به كوشش دبيرسياقي، ص 28)
6) سيفي، تاريخنامهي هرات، (چاپ محمد زبيرالصديقي، كلكته، 1944)، ص 63.
اين رقم البته نامحتمل است.
7) اين اثير، ج12، 257
8) جويني، ج1، ص128. اين رقمي است كه مؤلف خود اختيار ميكند. وي با توجه به اين
كه شمارش اجساد كشتگان سيزده روز طول كشيد، و در شبانهروز شمارش صدهزار جسد ميسر
بود، بدين نتيجه ميرسد كه جمع كشتگان بايد يك ميليون و سيصدهزار تن بوده باشد.
نگاه كنيد به ترجمهي انگليسي بويل، ج1، ص164
9) سيفي، ص60؛ منابع ديگر نيز ارقام مشابهي به دست ميدهند. حمدالله قزويني به ما
خبر ميدهد كه در دورهي غوريان چهارصد و چهل هزار خانهي مردمنشين در هرات وجود
داشت (نزهةالقلوب، ص 152، به كوشش دبيرسياقي، ص187، چهارصد و چهل و چار
هزار خانه)، يعني دو ميليون سكنه در اين شهر زندگي ميكردند، زيرا هر خانه به معني
يك خانواده است. به روايت سيفي (ص 67) در غايلهي مغول صد و نود هزار تن در هرات و
ناحيهي آن سلاح برگرفتند؛ اگر مردان مناسب خدمات نظامي را ده درصد جمعيت در نظر
بگيريم، در مورد كل جمعيت و نواحي آن به رقم يك ميليون و نهصدهزار نفر ميرسيم.
10) تاريخ گزيده، ص 580 (به اهتمام عبدالحسين نوايي، ص589).
11) نسوي، ص 52 (به تصحيح مجتبا مينوي، ص77)
12) جويني، ج1، ص138؛ ترجمهي بويل، ج1، ص175
13) نزهةالقلوب، ص5-54؛ كلاويخو (Diary of visit to the court of Timur, 1881)، ويرايش ا.
اسرزنوسكي، ص187
14) بنابر ذيل نويس تاريخ سيستان (چاپ ملك الشعراي بهار، 1314، ص396)
كمابيش صد هزار آدمي از قحطي و درد پاي و دهان و دندان (فساد خون؟) در محاصرهي
سيستان (زرنگ) در سال 632 ق/ 5-1234م. هلاك شدند.
15) معجم البلدان، (چاپ ف. وستنفلد، لايپزيك، 70-1866)، همه جا، تحت اسامي
شهرها و نواحي خراسان؛ در اين جا از جمله شمار روستاهاي نواحي نيز به دست داده
شده. تنها در ناحيهي توس حدود هزار روستا وجود داشت (همان كتاب، ج3، ص560).
16) نسوي، ص 4-52 (تصحيح مجتبا مينوي، ص 81-77).
17) جويني، ج1، ص119؛ ترجمهي بويل، ج1، ص152
18) سيفي، ص83
19) 618 ق/ 21-1220م.
20) سيفي، ص87
21) سيفي، ص83
22) همان، ص183-182
23) همان، ص90-89. براي جزيات بيشتر نگاه كنيد به: ي. پتروشفسكي، كشاورزي و
مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، ترجمهي كريم كشاورز، ج1، ص128
24) سيفي، ص111-110
25) معجم البلدان، ج1، ص713
26) افلاكي، مناقب العارفين (ترجمهي هوار، 1918)، ج1، ص15
27) جويني، ج1، ص5-103؛ ترجمهي بويل، ص 133-130
28) چانگچون، ص111
29) ماركوپولو، ترجمهي يول، ج1، ص158
30) ابن بطوطه، ج3، ص58 (ترجمهي محمدعلي موحد، ج1، ص431)
31) جويني، ج1، ص132-125؛ ترجمهي بويل، ج1، ص 168-159
32) همان، ج2، ص238؛ ترجمهي بويل، ج2، ص501
33) همان، ج1، ص140-133؛ ترجمهي بويل، ج1، ص178-169
34) معجم البلدان، ص3، ص230؛ ج4، ص859
35) نزاري، كليات، نسخهي خطي در انستيتو زبان و ادبيات آكادمي علم جمهوري
شوروي سوسياليستي تاجيك، شماره100 (دستنويس 972 ق/ 5-1564م.) I292a.
36) جويني، ج3، ص227؛ ترجمهي بويل، ج2، ص724
37) تاريخ طبرستان، ويرايش عباس اقبال، 1320، ج1، ص74
38) همان، ج1، ص74
39) همان جا
40) همان، ج1، ص81
41) ابن اسفنديار، تاريخ طبرستان، ترجمهي خلاصه شدهي انگليسي ادوارد
براون، انتشارات اوقاف گيب، (ليدن- لندن، 1905)، ص 258
42) ظهيرالدين مرعشي، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، (چاپ ب. دورن، سنپترزبورگ،
1850)، ص264
43) معجم البلدان، ج1، ص49
44) نزهةالقلوب، ص159 (به كوشش دبيرسياقي، ص 197).
در
مورد ظلم امروزی میتوان به ظلم به ایرانیتباران و
ایرانیزبانان در آران یعنی تالشها، کردها، تاتها در
آران و ظلم به تاجیکان اوزبکستان و ظلم به ایرانیتباران
کرد/زازا در ترکیه اشاره کرد.
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/talysh/talesh/taleshvartan.html
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/talysh/talyshmain.htm
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/kistitabarkhordeh.htm
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/pan_turkist_philosophy/tajikanbadbakhtuzbekistan.htm
البته
بحث قتل عام ارمنیان و آسوریان و یونانیان به دست پان ترکیستها
خارج از این بحث است.
با
این همه کشتاری که از ایرانیان شده است، روشن است که این
ترکان بودند که بر ایرانیان در تاریخ ظلم کردند و نه
برعکس. البته خوب است که هیچ فردی
کینهی تاریخی نداشته باشد، اما چه میتوان
کرد زمانیکه امروز پان ترکیستها مظلوم نمائی میکنند و یادشان
میرود که روزگاری آذربایجان(نام آذربایجان خودش یک
نام ایرانی است و برمیگردد به سردار پارسی آن آترپات) و
بخشهای وسیعی از آران و اوزبکستان و ترکمنستان و حتی فرای
جیهون دارای مردمان ایرانیتبار و ایرانیزبان
بودند که امروز چیزی از آنها بجز گورستان نمانده است؟
حال
چرا پانترکیستها امروز مظلوم نمائی میکنند؟ به نظر
نگارنده، در جهان امروزین، پانترکیستها برای امتیاز
گرفتن بیشتر (نفت، منابع دیگر زیرزمینی، سرزمین
دیگران، امتیازهای اقتصادی) کمتر میتوانند خشونت را
بکار ببرند، زیرا عقل بشر امروز خشونت را مردود میشمرد و هرچند خشونت
هنوز وجود دارد، ولی مشروعیت بخشیدن به خشونت روز به روز سختتر
خواهد شد. ناچار پان ترکیستها
خودشان را مظلوم مینمایند تا دوباره بلاهایی که تیمور
و مغول و غزان بر ایرانیان آوردند را جور دیگر تکرار کنند (یعنی
غصب سرزمینهای باستان ایرانیان، امتیازهای
نفتی و اقتصادی و غیره).
همچنین
در این مقاله اشارهای به حملات ترکان پیش از اسلام به ایران
نشده است. در این راستان همین
بس که ساسانیان برای جلوگیری از کشت و کشتار گروههای
مختلف ترکان، دیوارهایی در قفقاز و طبرستان و نقاطر دیگر
ایران ساختند. چنانکه چینیها
نیز ناچار شدند دیوار چین را در مقابل هجومهای
اقوام آلتایی بنا کنند.
نظر پانترکگرایانه مرتضی نگاهی و
رد نظر وی در رابطه با اقلیت ستمدیده و بومی تالش
و تات و کرد در آران قفقاز.
یکی
از پان ترکیستهای چندچهره به نام مرتضی نگاهی در دفاع از
جمهوری قلابی آران قفقاز و حقوق ضایع شدهء تالشها به یکی
از ایراندوستان آذربایجانی منتقد حکومت آران قفقاز مینویسد:
«آن اقلیت
تالشی که شما پیراهن عثمان کرده اید چندین هزاری بیش
نیستند که در برهه ای یک سرهنگ آذربایجانی (از عمال
جمهوری اسلامی) به راه انداخت و کسی هم جز مطبوعات جمهوری
اسلامی متوجه آن نشد!
در
قانون اساسی آذربایجان هم - تا آنجایی که من می
دانم - تمام شهروندان با حقوق برابر تعریف شده اند و یک لزگی و
کرد و ارمنی و روس و تالش همان قدر حق و حقوق دارد که یک آذربایجانی.
فساد در همه زمینه ها بیداد می کند اما مانند ایران خودی
و ناخودی و شورای نگهبان و تشخیص مصلحت و غیره نداریم.»
نخست
بایست نوشت که اگر جمهوری اسلامی میخواست تالشستان شمالی
(لنکران و آستارا و لریک و جلیلآباد) را در دوران جنگ کاراباغ
بدست آورد، به آسانی میتوانست اینکار را انجام دهد. زیرا در آن زمان، دولت ایلچی
بیگ و علیوف روز به روز شکست سختی از ارمنیان کاراباغ میخوردند
و زمانیکه آنها نمیتوانستند با ارمنیان کاراباغ مقابله کنند،
هرگز با کشور ایران نیز نمیتوانستند مقاومت کنند. در رابطه با جمهوری خودمختار تالشستان
جنوبی، میتوان در این پیوندها چیزهایی یافت:
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/talysh/talesh/taleshvartan.html
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/talysh/talyshmain.htm
آنچه
که در این مقاله خوب است به آن اشاره شود، نسلکشی خاموش ایرانیتباران
(کردان و تالشها و تاتهای) جمهوری آران قفقاز است. مرتضی نگاهی ادعا میکند که
تنها چندین هزار تالشی در تالشستان شمالی (زیر اشغال آران
قفقاز) وجود دارد. اما بهتر است به چند
منبع موثق بنگریم:
Svante, Cornell, who is pro-Azerbaijan republic source and biased
towards this republic and consults for oil consortiums states:
In Azerbaijan, the Azeri presently make up over 90 per cent; Dagestani peoples form over 3 per
cent, and Russians 2.5 per cent. 6 These figures approximate the official
position; however, in reality the size of the Dagestani Lezgin community in
Azerbaijan is unknown, officially put at 200,000 but according to Lezgin
sources substantially larger. The Kurdish population is also substantial,
according to some sources over 10 per cent of the population; in the south
there is a substantial community of the Iranian ethnic group, of Talysh,
possibly some 200,000 –400,000 people.
…
Where as officially the number of Lezgins registered as such in Azerbaijan is around 180,000 the Lezgins claim that the number of Lezgins registerd in Azerbaijan is much higher than this figure, some accounts showing over 700,000 Lezgins in Azerbaijan. These figures are denied by the Azerbaijani government, but in private many Azeris acknowledge the fact that the Lezgins – for that matter the Talysh or the Kurdish-population of Azerbaijan is far higher than the official figures…
For the Lezgins in Azerbaijan, the existence of ethnic kin in Dagestan is of high importance. Nariman Ramazanov, one of the Lezgin political leaders, has argued that whereas the Talysh, Tats, and Kurds of Azerbaijan lost much of their language and ethnic identity, the Lezgins have been able to preserve theirs by their contacts with Dagestan, where there was naturally no policy of Azeri assimilation. …. The Lezgin problem remains one of the most acute and unpredictable of the contemporary Caucasus. This said, the conditions for a peaceful resolution of the conflict are present. No past conflict nor heavy mutual prejudices make management of the conflict impossible; nor has ethnic mobilization taken place to a significant extent. Hence there are no actual obstacles to a de-escalation of the conflict at the popular level. At the political level, however, the militancy of Sadval and the strict position of the Azeri government give cause for worry, and may prevent the settlement of the conflict through a compromise such as a freetrading zone. The Lezgin problem needs to be monitored and followed in closer detail, and its continued volatility is proven by the tension surrounding a recent Lezgin congress in Dagestan.
(Cornell, Svante E. Small Nations and Great Powers : A Study of Ethnopolitical Conflict in the Caucasus . Richmond, Surrey, , GBR: Curzon Press Limited, 2000.)
نبابراین این دانشمند طرفدار جمهوری
آذربایجان میگوید که شمار تالشها و کردها چندصد هزار است و نه
چندین هزار که مرتضی نگاهی ادعای آن را میکند.
According to Professor Douglass Blum:
Finally,
Azerbaijan presents a somewhat more ambiguous picture. It boasts a
well-established official national identity associated with claims of a unique
heritage based on an improbable blend of Turkism,
Zoroastrianism, moderate Islam, and its historical function as 'bridge' between
Asia and Europe along the Silk Road. At the same time there remain strong local
allegiances and ethnic distinctions, including submerged tensions between
Azeris, Russians, and also Lezgins and Talysh (besides Armenians), as well as
stubborn religious cleavages (roughly two thirds of the Islamic population is
Shi'ite one third Sunni). This persistence of parochialism is hardly surprising
inasmuch as there has been little historical basis for national identity
formation among Azeri elites, who were significantly affected by russification
and are still generally lukewarm in their expressions of pan-Turkism.
)Doِuglass Blum, ‘’Contested national identities and weak state structures in Eurasia ’’(pp in Sean Kay, S. Victor Papacosma, James Sperling, Limiting institutions?: The Challenge of Eurasian Security Governance, Manchester University Press, 2003.).
این منبع به این نکته اشاره میکند که لزگیها (از اقوام بومی و غیرترک آران) و تالشها هویت پانترکیستی آران را نمیپذیرند.
According to Thomas de Waal:
Smaller indigenous Caucasian nationalities,
such as Kurds, also complained of assimilation. In the 1920s, Azerbaijan's
Kurds had had their own region, known as Red Kurdistan, to the west of Nagorny
Karabakh; in 1930, it was abolished and most Kurds were progressively
recategorized as "Azerbaijani." A Kurdish leader estimates that there
are currently as many as 200,000 Kurds in Azerbaijan, but official statistics
record only about 12,000.
…
Although there are no discriminatory policies against them on the personal level, the Lezghins campaign for national-cultural autonomy is vehemently rejected by the Azerbaijani authorities. Daghestani Lezghins fear that the continued existence of their ethnic kin in Azerbaijan as a distinct community is threatened by what they consider Turkic nationalistic policies of forceful assimilation. Inter-ethnic tensions between Lezghins and Azeris spilled over from Azerbaijan to Daghestan also. They started in 1992 when the Popular Front came to power in Azerbaijan, but reached a peak in mid-1994, the time of heavy losses on the Karabakh front. In May that year violent clashes occurred in Derbent (Daghestan), and in June in the Gussary region of Azerbaijan.
(Thomas de Waal. Black Garden: Armenia and Azerbaijan Through Peace and War. , New York: New York University Press, 2003)
این منبع به نسلکشی
خاموش کردهای ایرانیتبار در آران قفقاز اشاره میکند.
According to the 1998 book “Linguistic Minorities in Central and Eastern Europe:
In 1993 there was an attempt officially to restore the Latin script; very few people advocated the Arabic script. Kryzi and Khinalug speakers, as well as most Tsakhurs, are bilingual and tend to assimilate with the Azeris. The same is true of the Tat speakers, and slightly less about the Talysh. At least there is no official recognition, teaching or publishing in these languages in any form. Lezghins in Azerbaijan are struggling very determinedly for their linguistic revival, but with little success. Generally there is a prevailing policy of forceful assimilation of all minorities, including the Talysh, Tat, Kurds and Lezgins. There is little or no resistance to assimilation from the Kryzi, Khinalug, Tsakhurs or Tat, and not much resistance from the Talysh. There are some desperate efforts of resistance from the Udin, stubborn resistance from the Kurds, and an extremely active struggle from the Lezgins, who want to separate Lezgin populated districts both from Dagestan and Azerbaijan in order to create an autonomous republic with Lezgin as the state language.( Christina Bratt (EDT) Paulston, Donald Peckham (eds.), Linguistic Minorities in Central and Eastern Europe, Multilingual Matters publisher, 1998. pg 106)
این منبع به نسلکشی خاموش اقوام تالش و
تات و کرد و لزگی اشاره میکند.
According to
Hema Kotecha:
The suppression of Talysh identity (predominant in the south) during the Soviet period led to a situation in which the Talysh ethnicity is unquantifiable (yet the population with the largest growth rate in the country). This is also partly due to a reluctance to claim Talysh identity (influenced by a stigma against publicly pronouncing non-Azerbaijani identity) and the diminishing use of Talysh language, except in places which are relatively remote and unintegrated. Nationalists seem fairly marginalised.
...
The identification of people with their Talysh ethnicity was strongly suppressed under the Soviets, however, an apparently small cadre of so-called ‘nationalists’ seek to preserve and re-introduce the Talysh language and are demanding ‘cultural rights’.
The Talysh language is Indo-Persian; ‘Talysh people’ cover a region straddling the Iranian border. According to the Talysh Cultural Centre in Lenkoran, 60% of Masalli is Talysh, only two villages in Lenkoran are Turkic, Astara is entirely Talysh and in Lerik only two villages are ‘Turkic’. There are also several Talysh-speaking settlements in Baku and on the Absheron peninsula as in the 19th century they migrated for employment in the oil industry and fisheries (according to the Lenkoran Talysh Cultural Centre a third of Sumgait is also Talysh).
The ‘territory’ on which the Talysh are considered indigenous is described by one website as bounded by the river Viliash in the north, the river Sefidrud in the south and the west frontier, the Talysh mountains. They also state that the Talysh came under Turkish influence during the Middle Ages, but established a khanate (presumably headed by a Talysh) in the 17th century, with the capital first in Astara and later in Lenkoranon territory that was later divided along the Arexes between Russia and Iran in the early 19th century. In 1918 Lenkoran was the centre of a Russian military base which was created separate from the rest of the country on the sensitive border with Iran. Those who speak of ‘separatism’ describe this as its first instance, as the first Russian-sponsored autonomous region.
In the early Soviet period there were Talysh-medium schools, a newspaper called ‘Red Talysh’, and several hundred Talysh language books published. By the end of the 1930s these schools closed and the ethnicity did not appear in official statistics; nationality was officially ‘Azerbaijani’. Representatives of the Talysh intelligentsia that were repressed (as were many through the Soviet Union) are remembered. During Elchibey’s short presidency each ‘rayon’ had its own Talysh cultural centre which are now almost all dissolved.
....
According to a 1926 census, there were 77,039 Talysh in Azerbaijan SSR. From 1959 to 1989, the Talysh were not included as a separate ethnic group in any census, but rather they were included as part of the Turkic-speaking Azerbaijani's, although the Talysh speak an Iranian language. In 1999, the Azerbaijani government claimed there were only 76,800 Talysh in Azerbaijan, but this is believed to be an under-representation given the problems with registering as a Talysh. Some claim that the population of the Talysh inhabiting the southern regions of Azerbaijan is 500,000.
(Hema Kotecha, Islamic and Ethnic Identities in Azerbaijan: Emerging trends and tensions, OSCE, Baku, July 2006
http://www.osce.org/documents/ob/2006/08/23087_en.pdf)
این منبع میگوید
که در جمهوری آذربایجان در آمار 1926 (که آنهم تازه شمار تالشان را کم
شمرده بود) حدود 77039 تالش وجود داشت.
اما در سال 1999، مقامات جمهوری آذربایجان تنها 76800 تالش
شمردند. در حالیکه شمار ترکزبانان
در این جمهوری از سال 1926 شش برابر شده است، شمار تالشان کاهش یافته
است. در هر حال، بسیاری از
متخصصین آران قفقاز بر این امر واقفاند که شمار واقعی
تالشها میتواند به پانصدهزار نفر برسد، چنانکه چندتن از این اسناد به
آن اشاره کردند. جالب است که در آمار
1921، باز شمار کردها را بسیار کم کردند (اصولا کردهای آران قفقاز
برخلاف کردهای ارمنستان، بدست پانترکیستها و شوروی به سبیری
و آسیایهمیانه تبعید شدند و بسیاری نیز
نابود شدند) و 32760 میشمرند اما
مقامات این جمهوری، در سال 1999، تنها 13200 کرد میشمرند. در حالیکه شمار کردان با رشد طبیعی
بایست دویست هزار باشد و چندتن از متخصصین حتی حدود کردها
در آران قفقاز را چهاصدهزار میشمرند.
گروه دیگری که نیز نابود شد، لزگیها هستند. لزگیها از بومیان قفقاز هستند و که
هزارانها سال پیش از ورود ترکان به این مناطق، تمدن آلبانیای
قفقاز را دائر کردند. در هر حال، شمار لزگیان
در سال 1921 به قول مقامات شوروی 109332 بود (و آنهم کم شمردند) ولی
امروز جمهوری آران قفقاز ادعا میکند که تنها 178000 لزگی در این
جمهوری وجود دارد! در حالیکه
با رشد طبیعی، حدود لزگیها بایستی هفتصد هزار باشد.
همچنین پارسیزبانان قفقاز
که به آنها تات نیز گفته میشود، در قرن نوزدهم، دستکم 120000 نفر بودند.
“In the nineteenth century
the Tats were settled in large homogeneous groups. The intensive processes of
assimilation by the Turkic-speaking Azerbaijanis cut back the territory and
numbers of the Tats. In 1886 they numbered more than 120,000 in Azerbaijan and
3,600 in Daghestan. According to the census of 1926 the number of Tats in
Azerbaijan (despite the effect of natural increase) had dropped to 28,500,
although there were also 38,300 “Azerbaijanis”with Tat as their native
language.”
(World Culture Encyclopedia: “Tats”,http://www.everyculture.com/Russia-Eurasia-China/Tats-Orientation.html
accessed Dec, 2007)
(Natalia G. Volkova “Tats”in Encyclopedia of World Culture,
Editor: David Publisher, New York: G.K. Hall, Prentice Hall International,
1991-1996).
The Great Soviet Encyclopedia counts 150,000 Tats in
Azerbaijan SSR in the 1930s (volume 53, page 669, 1937).
یعنی آمار روسها در قرن 19،
120000 پارسیزبان
در قفقاز شمردهاند. با رشد طبیعی
امروز این حدود بایست هفتصد هزار باشد. همچنین در سال 1921، با آمار تقلبی،
تنها 28443 را تات شمردند. اما باز
دانشنامهی شوروی مجبور شد که اقرار کند در سال 1930 حدود 150000 پارسیزبان در
آران وجود دارد. با این همه، مقامات
دروغنویس آران قفقاز در سال 1999 تنها 10900 تات میشمرند. جالب است بدانیم که در قرن نوزدم، بسیاری
از محلهای مهم پارسیزبان بودند و در این راستا، از یک
سند دستاول نقل قول میکنیم:
در كتاب «گلستان ارم» نوشته عباسقلي آقا
باكيخانوف (مترجم ژنرال پاسكويچ و عباس
ميرزا در گفتگوهاي مربوط به پيمان تركمانچاي)، كه شرح تاريخ شروان و داغستان از عهد باستان تا
بسته شدن پيمان ننگين «گلستان» ميباشد و به سال
1257 قمري
(1841 ميلادي) نوشته شده است.
موارد
بسياري را از دورههاي تاريخي
اين سرزمين ميتوان يافت كه نشان دهنده جدا بودن ولايات آن سوي ارس از آذربايجان ميباشند كه
در اينجا به آوردن دو مورد كوتاه از دوره قاجار بسنده ميشود.
صفحه
174...«بعد از وفات اين اميركبير [كريم خان زند] آقامحمدخان
به استرآباد رفته، يوما فيوما [روز بروز] بر مراتب حشمت و تهيه اسباب سلطنت افزود و بر
زنديه غالب و به تدريج ولايات عراق و فارس و طبرستان و گيلان و آذربايجان را مسخر نمود و در سنه 1209
ق (1795 م) هزار و
دويست و نه به عزم تسخير قرهباغ، پل خداآفرين را – كه ابراهيم خان قراباغي براي منع عبور
لشكر ايران ويران كرده بود – تعمير و بر سر قلعه پناهآباد – كه شوشي گويند – آماده، در منزل توپخانه
نزول و به محاصره پرداخت.»(31(
صفحه
189... «در اين اثنا نايبالسلطنه [عباس ميرزا] از راه اصلاندوز و قراباغ عزيمت شيروان و جمعيت كنار
[رودخانه] «كر» را كه مصطفي
خان براي منع عبور لشكر ايران تعيين كرده بود، پريشان و ايلات شريان و مرادخاني و غيره را ...
به مغان كوچانيده... خود را به اتفاق حسينقلي باكويي وارد حضور گشته مراجعت نمود. بعد از چندي كه
مدعاي [خواستهي] نايب السلطنه
در شيروان به حصول نيانجاميد... پيرقلي خان را از قبه احضار و به توقيف مغان مامور داشته
خود به آذربايجان مراجعت نمود.»(32(
كتاب
ديگري كه
به آن پرداخته ميشود «رياضالسياحه» نوشته ميرزا العابدين شيرواني به سال 1237 قمري است،
شيرواني كه غير از «رياضالسياحه» كتابهاي «بستانالسياحه»
و «حدايقالسياحه» را نيز نگاشته است، در اين كتاب به شرح ولايات ايران و ولايات كشورهاي پيرامون پرداخته و با
نوشتن مرزهاي هر ولايت،
مختصري نيز درباره تاريخ و فرهنگ و باورهاي مردمان و بزرگان آنها شرح داده است.
شيرواني
در «رياضالسياحه» از آذربايجان در گلزار اول، از شيروان در گلزار سوم و از اماكن موغان كه قراباغ و
گنجه را نيز در تركيب
آن مينويسد در گلزار پنجم ياد كرده و به شرح آنها پرداخته است، كه در اينجا مختصري از هر يك
آورده ميشود.
گلزار
اول در گفتار ديار آذربايجان
- «آذربايجان دياري است معروف... داراي هفده شهر آباد و بيست و نه قصبه خجسته بنياد...
محدود است از طرف شمال به ولايت موغان و شيروان و جبال البرز [قفقاز] و از سمت جنوب به عراق عجم و كردستان
و از جانب مشرق به
ديار خلخال و گيلان و طالش و ديلم، و از جهت مغرب به بلاد ارمن و گرجستان.» شيرواني از
شهرهاي آذربايجان شرهاي مراغه، تبريز، خلخال، اردبيل و خوي را ياد كرده است.(33(
گلزار
سوم در بيان بقاع شيروان -
«... مملكت
شيروان دياريست معروف... محدود است از طرف شمال به جبال البرز [قفقاز] و ملك داغستان و از جانب جنوب به رود كر و موغان
و از سمت مشرق به درياي
خزر و از سمت مغرب به گرجستان، محتويست بر هفت مدينه مشهوره، ده قصبه معمور و هشت قلعه
محكم و سه بندر متانت توام...»، شيرواني از شهرهاي شيروان، بنادر بادكوبه و ساليان و شهر شماخي را ياد كرده
است.(34(
گلزار پنجم در تبيان اماكن موغان
- «... آن ولايت محدود است از طرف شمال به شيروان و از جنوب به آذربايجان و از مشرق به طالش و
درياي خزر و از مغرب به
گرجستان و اران... گنجه و قراباغ و بيلقان و بردع از موغانست...» مخفي نماند كه بعضي از اصحاب
تاريخ، شهر گنجه و قراباغ را از ولايت موغان محسوب نميدارند و داخل بلاد اران ميشمارند.(35(
هر
چند گزارش شيرواني از موغان
و اران و ارمينيه صغري در برابرسازي با گزارشهاي پيشين جغرافيايي آشفته مينمايد ولي آنچه
مسلم است جدايي اين ولايتها از آذربايجان است.
از
نوشتههاي باكيخانوف و شيرواني به روشني پيداست كه هيچ يك از شهرهاي آن سوي ارس از
آذربايجان نبودهاند.
31ـ باكيخانوف، عباسقليآقا، گلستان ارم، به
تصحيح عبدالكريم علي اوغلي عليزاده، نشر علم نشرياني، باكو، 1970 م، ص174
32ـ
همان ص 189
33ـ
شيرواني، ميرزا زينالعابدين، رياض السياحه به تصحيح اصغر حامد رباني، انتشارات سعدي،
تهران 1361ش، ص 95 – 56 – 34 – 25
34ـ
همان 121 – 119 – 116
35ـ
همان 139 –138
بنابراین
افرادی مانند مرتضی نگاهی، به کم شدن جمعیت تالشها خوشنودی
میکنند زیرا مانند همهی پان ترکیستها، نابودی
بومیان ایرانی مورد شادمانی پانترکیستها میباشد. در هر رو، آمارهای غیررسمی،
شمار تات و کرد و تالش و لزگی را بسیار بیشتر میشمرد. بیخود نیست که ارمنیان آران
ناچار شدند که از این کشور جدا شوند، وگرنه آنها نیز مانند این
اقوام داشتند نابود میشدند.
تعداد افراد فرقه دموکرات که پس از سقوط فرقه به دست مردم تبریز
و ارتش ایران کشته شدند؟ کتاب سوزی؟
یکی
از ادعای پانترکیستان و نویسندگان دروغنویس پانترکیست،
مسئلهی سقوط فرقهی دموکرات و کشته شده شدن برخی
از این اعضا پس از سقوط فرقه است.
مبالغه در شمار آمار کشتهشدگان برای پانترکیستان
یکی امر معمولی است (اصولا این جماعت به راستگویی
پایبند نیست) و از این طریق، مردمان ناآگاه را احساساتی
میکنند و در رشد ایرانستیزی میکوشند. البته نیازی به ذکر نیست که
محمدرضاشاه خودش بیش از نیمی از ایرانیان آذربایجانی
بوده است و بسیاری از افراد (چه ارتش و چه دولت) که فرقه را سکوت
کردند از ایرانیان آذربایجانی بودند. اما در رابطه با آمارهای دروغین
پانترکیستها، چند سند بیطرف و بیگانه و ایرانی
در این مورد معرفی خواهد شد.
همچنین به ادعای کتابسوزی بر ماهیت قومیت نیز
پاسخی داده خواهد شد. اما نخست بد نیست
بدانیم که پیشهوری که بازیچهی دولتهای
بیگاه بود، چنانکه اسناد دست اول و فرمانهای استالین این
موضوع را روشن ساختند:
http://www.azargoshnasp.net/recent_history/Azarbaijan.htm
از
شخصی به نام میرجعفر باقراف فرمان میگرفت و در نامههای
رسمی فرقه دموکرات، او را «پدر عزیز مهربان »(ترکی: aziz
ve mehrabaan aataami)
خطاب میکرد. لازم به ذکر است که میر
جعفر باقراف مخالفین خودش را در اتاق کارش به دار میآویخت
و بقول یک منبع طرفدار جمهوری آذربایجان:
By 1940 an estimated 70,000 Azeris had died as a result
of purges carried out under Baghirov. The
intelligentsia was decimated, broken, and eliminated as a social force and the
old guard Communist elite was destroyed.)Historical Dictionary of Azerbaijan,
Asian/Oceanian Historical Dictionaries; No. 31 by Swietochowski, Tadeusz
Publication: Lanham, Md. Scarecrow Press, 1999(
یعنی
میرجعفر باقراف که رهبر پیشهوری بود و پیشهوری
او را پدر خلق آذربایجان خطاب میکرد، هفتاد هزار نفر را قتل عام کرده
بود. حالا این چه فرقهای
است که گردانندگانش از هر حکومت ایران در قرن بیستم چندین مرتبه
بیشتر کشتار کردند!؟
اما
در رابطه با آمارهای دروغین پانترکیستها
نخست
به مقالهای از دکتر حمید احمدی در این مورد نگاه
کنیم:
دولت مدرن و اقوام ایرانی:
شالودهشکنی پارادایمهای رایج- نویسنده:
دکتر حمید احمدی
«در ادبیات گروههای قومگرا و در نوشتههای
سیاسی آنها، از قلع و قمع گروههای قومی در برخی
برهههای تاریخی ایران به عنوان یکی از
عمده تجلیت عمده ستم قومی از سوی دولت مدرن یاد میشود. این نوع دعاوی در بحث گروههای
قومگرای تجزیهطلب یا خودمختاریخواه
و به هنگام شرح اقدامات دولت مدرن علیه گروهها قومی بارها مطرح
شده است. به ادعای ادبیات این
گروهها، در جریان سرکوب شورشها، یا به گفته آنها قیام
گروهها و نخبگان قومی، نظیر سرکوب شیخ خزعل در 1302،
سرکوب دوست محمدخان بلوچ در 1307، سرکوب اسماعیل آقاسیمکو در کردستان
در 1302 و نیز در جریان آزادسازی آذربایجان از سلطه اتحاد
جماهیر شوروی و فرقه دموکرات آذربایجان و رهاسازی کردستان
از نیروی مسلح حزب دموکرات کردستان و نیز در جریان حوادث
کردستان در اوایل انقلاب در سالهای 58-62، دولت مدرن تحت سلطه
«فارس» به قتل عام و کشتار گروههای قومی نظیر اعراب،
کردها، ترکها، بلوچها و دیگران دست زدهاند.
در بررسی این گونه ادعاهای مربوط به نقش دولت
مدرن در به اصطلاح کشتار گروههای قومی در ایران باید
به چند نکته اساسی اشاره کرد:
1)
بسیاری از این ادعاها مبتنی بر دادههای
مستند و تاریخی نیست و با مطالعه نوشتههای قومگرایانه
نمیتوان به درستی درک کرد که این کشتارها و قتلعامهای
قومی چگونه و در چه مقطعی رخ داده و نام و نشان افراد کشته شده یا
مفقودی چیست. اکثر این
دعاوی یا بر حدس و گمان اطلاعات نادرست استوار است و یا نویسندگان
آنها به بیپایه بودن چنین حوادثی واقفاند
اما به دلایل سیاسی و استراتژیک یعنی به
منظور بسیج احساسات افراد متعلق به گروههای قومی به این
کار دست میرنند. گاه دامنه
ضد و نقیض گویی این گونه نوشتهها و دعاوی سیاسی
آن چنان گسترده است که از مقایسه آنها میتوان به بیاساس
بودن آنها و عدم اطلاع خود مطرح کنندگان دعاوی از چنین حوادثی پیبرد. برای نمونه نشریات پان ترکی
در بحث پایان حضور فرقه دموکرات آذربایجان در ایران، ادعاهای
ضد و نقیضی در مورد کشتار مردم تبریز از سوی ارتش ایران
مطرح کردهاند و بدون این که مدرک و دلیلی ارائه دهند یا
منابع معتبری مرجع آنها باشد، از کشتار سه هزار نفر گرفته(ر.ک: عیسی
نظری، «میگویند ترک نیستید تا راحتتر
اهانت کنند»، نوید آذربایجان، شماره 217، 25 اسفند 1380، ص 8) تا
بیست و پنج هزار(یکی از نشریات پانترک مدعی
شده بود که در این ماجرا حدود 25000 نفر توسط ارتش ایران «اعدام»
شدند!(که البته چنین ادعایی ضرفاً شعار پردازی است و نه
واقعیت).ر.ک:یول، ویژهنامه پنجاه و شش شالگرد 21
آذر، 11 آذر 1381، ص 11.) و حتی گاه هشتاد هزار(یکی از سایتهای
اینترنتی پان ترکیستی اخیراً (اوایل 1383)
مدعی قتل عام هشتار هزار(!) توسط ارتش ایران شده است. ر.ک: http://www.azerbaijani-congress.com) سخن گفته و آن را نمونهای از
ستم فارسها بر ترکها قلمداد میکنند. این در حالی است که در منابع بیطرف
و مستند، به چنین کشتارهای گروهی از سوی ارتش ایران
اشارهای نشده و نام و نشانی از کشته شدگان به دست نیامده
است. گذشته از این، برخی
منابع موثق و شواهد عینی، چه ایرانی و چه خارجی،
ذکر کردهاند که اصولاً قبل از ورود ارتش ایران به تبریز و
زنجان، مردم شهر علیه بقایای دموکراتها قیام کردند
و به قتل برخی از آنها اقدام نمودند
(در این مورد ر.ک:
Skyes Christopher, “Russia and
Azerbaijan”, Sounding, feb 1947, P. 51-52
(
آیت الله مجتهدی روحانی برجسته تبریز و
شاهد عینی آن حوادث و کریستوفر سایکس خبرنگار و دیپلمات
آمریکایی در تبریز از جمله این افراد هستند که مدعیاند
مردم عادی شهرها و روستاهای آذربایجان پس از فرار فرقه و رهبران
آن به دنبال خروج شوروی، شخصیتها و اعضای فرقه دموکرات
را مورد حمله قرار دادند، و ارتش ایران چند روز بعد وارد منطقه شد.
در مورد کردستان نیز اصولاً باید به این واقعیت
اشاره کرد که جز درگیریهای اندک مسلحانه میان نیروهای
ارتش و برخی افراد مسلح وابسته به حزب دموکرات کردستان بارزانی، خونریزی
دیگری در کردستان سال 1325 روی نداد و ارتش ایران بدنبال
مذاکرات میان فرماندهان نظامی و نخبگان مهاباد، با آرامش وارد این
شهر شد. تنها پس از مدتی قاضی
محمد، برادرش و چند تن دیگر به اتهام خیانت به ایران و همکاری
با نیروهای اشغالگر شوروی، به دار آویخته و اصولاً هیچ
گونه کشتار و قتلی در کردستان صورت نگرفت.
2)
بسیاری از درگیریهای مسلحانه
میان دولت مدرن و گروههای قومی در واقع چیزی
جز برخود نخبگان نبود و مردم عادی یا تودههای اقوام، نقشی
در این درگیریها نداشتند. نخبگان قومگرای ایرانی
در طول دهههای پس از جنگ اول به مسلح ساختن خود و طرفدارانشان دست
زده ولی برخورد آنها به عرصه تودهها و مردمان عادی کشیده
نشد به عبارت دیگر، درگیریهای مسلحانه میان
نیروهای نظامی دولت مدرن و نیروهای مسلح گروههای
قومگرا روی میداده است. مفهوم کشتار و قتل عامهای قومی
مردم عادی و غیرنظامی، همانند کشتارهای ارامنه در ترکیه
یا کشتار کردها در این کشور و یا در عراق، هرگز در ایران
روی نداده است و هیچ مدرک و نشان متعبری در این مورد وجود
ندارد.
3)
بسیاری از درگیریهای میان
نیروهای دولت مرکزی مدرن و گروههای قومی، به
نوعی ماهیت جنگ داشته است. یعنی
رویارویی دو نیروی مسلح که در آن احتمالاً افراد زیادی
از دو طرف کشته میشوند. برای
نمونه نبرهای نظامی محدود میان نیروهای مسلح دولت
مدرن با نیروهای اسماعیل آقاسیمکو در آذربایجان غربی
در 1301-1303، نبرد میان ارتش مرکزی با دوست محمدخان بلوچ، یا نیروهای
فرقه دموکرات آذربایجان در قافلانکوه در اطرف زنجان را نمیتوان
کشتار قومی دانست، بلکه نوعی رویارویی مسلحانه و
جنگد قلمداد میشوند. در این
سه مورد، نیروهای مسلطح وابسته به نخبگان و جریانات قومی
در برابر نیروهای مسلح دولت مدرن ایران ایستادگی
کردند و اتخلاف به نبرد مسلحانه انجامید.
4) گاه محرک این گونه درگیریهای
مسلحانه، نه نیروهای نظامی دولت مدرن بلکه گروههای
مسلح قومگرا بودهاند. برای
نمونه مسلح شدن نیروهای حزب دموکرات کردستان و گروه کومله در سال 1357
و حمله آنها به پایگاههای ارتش در شهرهای کردستان و تن
ندادن آنها به هشدارهای نیروهای مسلح ارتش برای حضور در این
بخشهای ایران، به درگیریهای مسلحانه
سال 1358 و سالهای پس از آن منجر شد. به همین ترتیب نیروهای
مسلح فرقه دموکرات آذربایجان موسوم به فدائیان که با حمایت ارتش
سرخ شوروی و سلاحهایی که از آنها تحویل گرفته
بودند، به پادگانها و مراکز نظامی ارتش در شهرهای آذربایجان
حملهور شدند و بسیاری را نیز در جریان این
حملات کشتند(در این رابطه ر.ک.: دفتر سپاسپی سپاه پاسداران انقلاب
اسلامی، کردستان: امپریالیسم و گروههای وابسته، و
مصطفی چمران، کردستان).
5)
در بحثها و دعاوی جدلی گروههای
قومگرا، هرگز به کشتار نیروهای مسلح دولت مرکزی و یا
مردم عادی از سوی گروههای مسلح قومگرا اشاره نمیشود. از جمله آنها میتوان به قتل و
غارتهای گسترده شرهای آذربایجان غربی مثل ارومیه
و شهرهای کردنشین ایران توسطح نیروهای تحت رهبری
اسماعیل آقاسیمکو و خشونتهای گسترده وی علیه
شیعیان، ترک و فارس، ارامنه و آشوریها اشاره کرد(در این
رابطه و برای شرح دقیق حوادث ارمیه ر.ک.: رحمت الله خان معتمد
الوزراء، ارومیه در محاربه عالم سوز: از مقمده نصارا تا بلوای اسماعیل
آقا 1298-1300، به کوشش کاوه بیات).
نیروهای مسلح سیمکو در جریان درگیری
با نیروهای ژاندارمری دولت مرکزی چند صد نفر از این
نیروها را به قتل رساندند. به همین
ترتیب میتوان به کشتارها و قتل و غارتهای انجام
شده دوست محمدخان بلوچ در بلوچستان ایران و نواحی همجوار فارسزبان
اشاره کرد(ر.ک: محمود زند مقدم، حکایت بلوچ، کتاب دوم، ص 86-90). حمله به
مناطق خراسان و کرمان، کشتار مردمان شهرها و روستاها و به اسارت بردن زنان و
کودکان این مناطق توسط طوایف بلوچ در سیاری از منابع تاریخی
و خارجی ذکر شده است(در این رابطه ر.ک.: سرلشکر ریجنیالد
دایر، مهاجمان سرحد: شرح رویارویی نظامی انگلستان
با سرداران بلوچ ایرانی، ترجمه حمید احمدی.).
وقوع این تحولات باعث شد تا باعث شد تا بسیاری
از مردمان بومی منطقه، برای نمونه طوایف بلوچ مخالف دوست
محمدخان یا طوایف کرد مخالف سیمکو و حزب دموکرات، متقاضی
اعزام نیروهای مسلح ارتش مرکزی و همکاری با آن در سرکوب
رؤسای مسلح ایلات شوند(ر.ک: محمود زندم مقدم، حکایت بلوچ،
485-487). چنین وضعی در جریان
حملات فدائیان فرقه دموکرات به مراکز ارتش و ژاندارمری ایران در
آذربایجان روی داد و قبل از هرگونه تخاصم از سوی ارتش، دهها
نظامی از سوی فدائیان فرقه دموکرات قتل عام شدند. برای نمونه میتوان از قتل بیرحمانه
حدود سیصد نیروی ژاندارمری ایران توسط فدائیان
فرقه دموکرات نام برد، که تأسف بسیاری از اهالی تبریز و
آذربایجان را برانگیخت و برخی از شاهدان عینی حوادث
به آن اشاره کردهاند(ر.ک.: آیت الله میرزاعبدالله مجتهدی،
بحران آذربایجان،(خاطرات آیتالله مجتهدی تبریزی)،
به کوشش رسول جعفریان، ص 138-238).
همچنین کشتار مردم زنجان از سوی غلام یحیی
دانشیان فرمانده فرقه دموکرات در این شهر زبانزد همه است(در
رابطه با حوادث زنجان ر.ک.: همان، ص 62-63 و 301-302). در کردستان بعد ازانقلاب نیز نیروهای
ملطح وابسته به گروههای کرد و گروههای چپگرای
مارکسیست ایرانی در شهر پاوه به کشتار گسترده نیروهای
نظامی و شبه نظامی (که در حال دفاع از شهر بودند) دست زدند و همین
مسئله باعث بسیج افکار عمومی علیه انها و اعزام نیرو به
کردستان شد(در مورد حوادث پاوه کردستان ر.ک.: مصطفی چمران، کردستان، ص
88-106). این گونه کشتارها توسطه نیروهای
مسلح وابسته به حزب دموکرات و کومله در سالهای 1358 به بعد بارها و
بارها گزارش شده است(ر.ک: همان و دفتر سیاسی، سپاه پاسداران انقلاب
اسلامی،همان).
گرچه باید این واقعیت را پذیرفت که در جریان
درگیریهای نظامی میان ارتش مردن و
گروههای مسلح قومگرای گریز از مرکز، برخی
از بیرحمیها، نظیر گزارش مربوط به کشتار تعدادی
از روستاییان بلوچستان به دستور سرگرد البرزی، روی
داد(ر.ک.: ایرج افشار سیستانی، مقدمهای بر شناخت ایلها،
چادرنشینان و طوایف عشایری ایران، ص 257 و محمود
زندم مقدم، حکایت بلوچ، ص 494-495)، اما این نوع حوادث را نمیتوان
در مقایسه با کشتار ارامنه و کردها در ترکیه و عراق مقایسه کرد
و به آنها ماهیت کشتارهای قومی داد.»
یکی
از نکتهی جالب در مقالهی فوق اینست:
چنین وضعی در جریان حملات فدائیان فرقه
دموکرات به مراکز ارتش و ژاندارمری ایران در آذربایجان روی
داد و قبل از هرگونه تخاصم از سوی ارتش، دهها نظامی از سوی
فدائیان فرقه دموکرات قتل عام شدند.
برای نمونه میتوان از قتل بیرحمانه حدود سیصد
نیروی ژاندارمری ایران توسط فدائیان فرقه دموکرات
نام برد، که تأسف بسیاری از اهالی تبریز و آذربایجان
را برانگیخت و برخی از شاهدان عینی حوادث به آن اشاره
کردهاند(ر.ک.: آیت الله میرزاعبدالله مجتهدی، بحران
آذربایجان،(خاطرات آیتالله مجتهدی تبریزی)،
به کوشش رسول جعفریان، ص 138-238).
همچنین کشتار مردم زنجان از سوی غلام یحیی
دانشیان فرمانده فرقه دموکرات در این شهر زبانزد همه است(در
رابطه با حوادث زنجان ر.ک.: همان، ص 62-63 و 301-302).
اما
حالا بد نیست به چند آمار و منبع بیگانه در این مورد نگاه کنیم
و ببینیم چندتن از ارتشیان فرقه کشته شدند. زیرا میدانیم که پانترکیستها
در دروغ گفتن، هیچ شرم و حیا ندارند.
منابعی که ما میآوریم، حتی مورد تایید
قومگرایان افراطی آرانی هست بویژه آثار پروفسور سوچویسکی.
Swietchowski
notes:
“As it turned out, the
Soviets had to recognize that their ideas on Iran were premature. The issue of
Iranian Azerbaijan became one of the opening skirmishes of the Cold War, and,
largely under the Western powers' pressure, Soviet forces withdrew in 1946. The
autonomous republic collapsed soon afterward, and the members of the Democratic
Party took refuge in the Soviet Union, fleeing Iranian revenge.. In Tabriz, the crowds that had just recently applauded
the autonomous republic were now greeting the returning Iranian troops, and
Azerbaijani students publicly burned their native-language textbooks. The mass
of the population was obviously not ready even for a regional self-government
so long as it smacked of separatism”. (Swietochowski,
Tadeusz 1989. "Islam and the Growth of National Identity in Soviet
Azerbaijan", Kappeler, Andreas, Gerhard Simon, Georg Brunner eds. Muslim
Communities Reemerge: Historical Perspective on Nationality, Politics, and
Opposition in the Former Soviet Union and Yugoslavia. Durham: Duke University
Press, pp. 46-60.)
Swietchowski
(again a pro-Azerbaijani republic source) also notes:
“Addressing the troops entering Azerbaijan, General ‘Ali
Razmara proclaimed that they were restoing the soul of Iran to the nation, and
henceforth the anniversary of the event would be celebrated by a military
parade. By all accounts the population’s enthusiatic welcome of the
Iranian army was genuine. Among the elated throngs were many who barely a
year ago had also enthusiastically greeted the rise of the Pishevari
government; the change of heart was due not only to disenchantment with the
Democrats but also the uncontrollable violence being meted out at the
sympathizers of the faller regime. Rossow conservatively estimated 500
killed during the lawless interregnum that preceded the coming of the Iranian
troops. Hundreds of others were tried and jailed, and scores were hanged.
”( Tadeusz Swietochowski,
Russia and Azerbaijan: A Borderland in Transition. New York: Columbia. University Press, 1995. pg 154)
According to
Professor. Gary R.
Hess:” On December 11, an Iranian force entered Tabriz
and the Peeshavari government quickly collapsed. Inded the Iranians were
enthusiastically welcomed by the people of Azerbaijan, who strongly preferred
dominination by Tehran rather than Moscow. The Soviet willingness to forego its
influence in (Iranian) Azerbaijan probably resulted from several factors,
including the realization that the sentiment for autonomy had been exaggerated
and that oil concessions remained the more desirable long-term Soviet Objective.”( Gary. R. Hess
Political Science Quarterly, Vol. 89, No. 1 (March., 1974))
Finally, Dr.
Touraj Atabaki cites the following in his book.
“A
British source cited by the US Embassy in Tehran gives the number of killed
Democrats as 421. The American Embass’s report has been classified under
wash. Nat. Arch. 891.00/1-1547, 15 January 1947”( Touraj Atabaki, Azerbaijan:
Ethnicity and the Struggle for Power in Iran, [Revised Edition of Azerbaijan, Ethnicity and
Autonomy in the Twentieth-Century Iran] (London: I.B.Tauris, 2000. pg 227).
در
پاسخ به پانترکیسی که نوشته بود:
«قوای تهران که به بهانه نظارت بر انتخابات روانه آذربایجان
شده بود در قالب ارتشی تجاوزگر در 21 آذر 1325 موجب سقوط حکومت ملي
آذربایجان شد که بر اساس آمار ارتش 25000 اعدام و 70000 مهاجر و آواره و زخمی
بر جای گذاشت.»
یکی از ایرانیان وطندوست
و اهالی آذربایجان مینویسند:
دائی من که هنوز در قید حیات
هستند به عنوان کسی که در جبهه توده ای ها و شاید هم فرقه چی
های تبریز بوده و هنوز هم پشیمان نشده که شاید واقعیت
را وارونه سازد، کاملا ضد این حرف را میگوید ! کل خشونت از طرف
مردم عوام پیش آمد (ایشان حتی خانواده هایی را که
دست به خشونت بر ضد فرقه چی ها زدند را هم نام میبرند!) ارتش ایران
تنها مدتی در قافلانکوه درنگ کرد - شاید برای اینکه درگیری
پیدا نکند – و تاخیر منجر به حمله مردم بر ضد فرقه چی ها شد.
بعد از ورود ارتش حتی بعضی از مقامات به اصطلاح دولت محلی ابقا
شدند (مثلا دکتر جاوید) و بر عکس دائی من از بد نامی و خشونت
افرادی از قبیل غلام یحیی شکایت داشتند که
آدم شقه میکرد و دست و پای ژاندارمها را اره کرده بود و مثلا وزیر
جنگ فرقه بود. بیسوادی غلام یحیی هنوزهم معروف است.
همچنین
پانترکیستها در این پنجاه سال میتوانستند قبر
صدهزار یا هفتادهزار یا بیست پنج هزار نفری که به ادعاهای
دروغینشان کشته شدند، در این مدت معرفی کنند و نامهایشان
را جمعآوری کنند. اما هرگز
چنین کاری نکردند و اگر در صدسال آینده پانترکیستها
به دروغ همین ادعاها را تکرار کنند، هرگز واقعیت نخواهد یافت.
بنابراین
شکی نیست که فرقهی دموکرات اول ارتشیان بیگناه
ایرانی را کشت. شکی نیست
که پس از فرار فرقه از ایران (آنهم در عرض یک روز)، مردم و شاید
برخی از ارتشیان ایران، به جون فرقه ریختند و شاید
هم خشونتهایی انجام شد(که همگی طرفداران و سربازان فرقه بودند و
نه مردم عادی)، ولی تعداد کشتهشدگان فرقه در آمار همان حدود
پانصد نفر در منابع بیطرف ذکر شده است. تقریبا تمامی اعضای فرقه به
آران قفقاز و رهبرشان استالین/باقراف فرار کردند. جالب است که طرفداران فرقه هیچ اشارهای
به کشتهشدگان ارتشیان بیگناه ایران در دوران حکومت فرقه
نمیکنند. آنها ناچارند برای
فرار یکروزهی فرقه (پس از پایان اشغال شوروی)
داستانها بسازند تا فروپاشی فرقه را جوری توجیه کنند.
در
رابطه با کتابسوی نیز بایست گفت که کتابهایی
که سوخته شدند، تنها بخاطر تبلیغات تجزیهطلبی و کمونیستی
سوخته شدند. نه بخاطر زبانشان. چنانکه در دوران پهلوی حتی، کتابهای
ترکی مانند حیدربابای شهریار و غیره چاپ شد و صدها
آثار ترکی در کتابخانههای ایران موجود است و هیچکدام
مفقود الاثر نشدند. این برخلاف عملهای
پانترکیستی و کتابسوزی کتابهای زبان فارسی
(در آران (بنگرید به مقالهء دکتر احمدی) و اوزبکستان (بنگرید به مقالههایی
که در رابطه با تاجیکهای اوزبکستان آورده شد) و) و تالشی (بنگرید
به مقالهی وارتان گریگوریان که پیوندش نیز
آورده شد))هست که تنها بخاطر زبانشان آنها را در آتش انداختند.
حکومت
فرقه چنانکه مورد طرد آذربایجانیها بود که خود دانشجویان و
مردمان آذربایجان خواستند این دورهی تاریک را
فراموش کنند و دانشجویان آذربایجانی، کتابهای دوران فرقه
را سوزاندند، چنانکه نویسندهای مانند پرفسور سوچیسکی
نیز به این امر اعتراف میکنند:
Swietchowski
notes:
“As
it turned out, the Soviets had to recognize that their ideas on Iran were
premature. The issue of Iranian Azerbaijan became one of the opening skirmishes
of the Cold War, and, largely under the Western powers' pressure, Soviet forces
withdrew in 1946. The autonomous republic collapsed soon afterward, and the
members of the Democratic Party took refuge in the Soviet Union, fleeing
Iranian revenge.. In Tabriz, the crowds that had just
recently applauded the autonomous republic were now greeting the returning
Iranian troops, and Azerbaijani students publicly burned their native-language
textbooks. The mass of the population was obviously not ready even for a
regional self-government so long as it smacked of separatism”. (Swietochowski, Tadeusz 1989. "Islam and the
Growth of National Identity in Soviet Azerbaijan", Kappeler, Andreas,
Gerhard Simon, Georg Brunner eds. Muslim Communities Reemerge: Historical
Perspective on Nationality, Politics, and Opposition in the Former Soviet Union
and Yugoslavia. Durham: Duke University Press, pp. 46-60.)
آیا لقب «ترک خر» را ایرانیان ساختند یا
عثمانیان؟ همچنین آیا
در کارتون روزنامهی ایران توهینی شده است به ایرانیان
ترکزبان؟
پان
ترکیستها ادعا میکنند که پهلویهای برای ترکزبانان
جوکهای تحقیر آمیز ساختند. نخست اینکه در ایران برای بسیاری
از سایر مردم ایران و ایرانیتبارها (لرها و رشتیها
و قزویهیها و مشهدیها و اصفهانیها)
نیز جوک ساخته میشود. همچنین
در اغلب جامعههای پرتنوع برای شهری یا گروهی
این نوع قبیل جوکها رواج دارد و هرچند نگارنده نه آن را محکوم
و نه آن را تایید میکند، ولی اصولا چنین روندی
اختصاص به ایران ندارد و در اغلب کشورها وجود دارد. اما در رد نظر پانترکیستها کافی
است تنها به خاطرات ادوارد براون انگلیسی در ایران نگاه کرد تا
دید پیش از دوران پهلویها، این نوع افکار در ایران
قاجاریه وجود میداشت.
در
این مورد خوب است مقالهی دکتر فیروز منصوری نخست
مطالعه شود زیرا همین نوع افکار نیز در قلمرو عثمانیان
وجود داشت:
نظریات عثمانیان درباره ترک و زبان
ترکی
دکتر فیروز منصوری
حالا
به چند منبع انگلیسی نیز اشاره میکنیم:
Ziya Gokalp a prominent
pan-Turkist writes:
http://www.gencturkhaber.com/v1/haber.php?id=110106
Bu
konuda Ziya Gökalp’ın ifadesi çok daha serttir, çünkü ona göre
Osmanlı her zaman Türk’e yönelik olarak “eşek Türk” sözünü
kullanırmış (Gökalp, 1990: 33, 43)
Ziya
Gokalp's saying about this(negative view about Turks
in Ottomon empire)is more fierce. He thought that every time the Ottoman's
wanted to mention the Turks, they used the title "donkey Turks".
In the book Organised Crime In
Europe: Concepts, Patterns and Control Policies in the European Union and
Beyond By Cyrille Fijnaut, Letizia Paoli(Published
2004, Springer, pg 206), this matter is also pointed to:
“The third structural problem had to
do with the ethnic hierarchy that prevailed throughout the empire (Ottomon empire). In the
Seljuq periods, the authorities viewed Georgians. Iranians and Slavs as the top ranking peoples,
and Turks and Turkmens as the lowest. Turkish was a language
only to be spoken by people of humble descent, and it is not difficult to find offensive and racist
comments in the writings of Seljuq authors: 'Bloodthirsty Turks [...] If they get the chance, they plunder, but as
soon as they see the enemy coming,
off they run'.' Matters were not much different in the Ottoman period, even though the empire was governed by a small elite at the court, which was Turkish itself. According to Cetin Yetkin,
one of the major Turkish authors on
the Seljuq and Ottoman periods. 'In the
According
to Turkish history Handan Nezir Akmeshe, who describes the attempt to ingrain
self-conscioussness to Turks of the Ottomon empire prior to WWI ( Handan
Nezir Akmeşe, The Birth Of Modern Turkey: The Ottoman Military And The
March To World War I, I.B.Tauris, 2005. pg 50):
(One consequence was to reinforce these officers sense of their Turkish
nationality, and a sense of national grievance arising out of die contrast
between the non-Muslim communities, with their prosperous, European-educated
elites, and "the poor Turks [who] inherited from the Ottoman Empire
nothing but a broken sword and an old-fashioned plough." Unlike the
non-Muslim and non-Turkish communities, they noted with some bitterness, the
Turks did not even have a proper sense of their own national identity, and used
to make fun of each other, calling themselves “donkey Turk”)
According
to Alfred J. Rieber and Alexei Miller( Alfred J. Rieber, Alexei Miller,Imperial
Rule, Central European University Press, 2005. pg 33: (In the Ottoman Empire
the very name 'Turk' was even rather insulting and was used to denote
backwoodsmen, bumpkins, illiterate peasants in Anatolia ' etraki-bi-idrak in an
Ottoman (Arabic) play on words 'the stupid Turk'.)
Ozay Mehmet in his book Islamic Identity and Development:
Studies of the Islamic Periphery mentions,(Ozay
Mehmet, Islamic Identity and Development: Studies of the Islamic Periphery,
Routledge, 1990. pg 115) (The ordinary Turks
did not have a sense of belonging to a ruling ethnic group. In particular, they
had a confused sense of self-image. Who were they: Turks, Muslims or Ottomans?
Their literature was sometimes Persian, sometimes Arabic, but always courtly
and elitist. There was always a huge social and cultural distance between the
Imperial centre and the Anatolian periphery. As Bernard Lewis expressed it:
‘’in the Imperial society of the Ottomans the ethnic term Turk was little used,
and then chiefly in a rather derogatory sense, to designate the Turcoman nomads
or, later, the ignorant and uncouth Turkish-speaking peasants of the Anatolian
villages.’’(Lewis 1968: 1) In the
words of a British observer of the Ottoman values and institutions at the start
of the twentieth century: The surest way to insult an Ottoman gentleman
is to call him a 'Turk'. His face will straightway wear the expression a Londoner's
assumes, when he hears himself frankly styled a Cockney. He is no Turk, no
savage, he will assure you, but an Ottoman subject of the Sultan, by no means
to be confounded with certain barbarians styled Turcomans, and from whom
indeed, on the male side, he may possibly be descended. (Davey 1907: 209((
An Ottomon poet by the name of
Faqiri writes:
ندر کملر درر بلد نمی رومی
قیل حاصل ظرافته علومی
کمی منشی در ایله
کمی شاعر
ظرافتدن قلرلر سحر ساهر
ولی ایتدو کجه صحبت اتفاقی
چله لر بر بوینه نفاقی
Translation:
Do you know who in this world is a Turk?
He does
not know religion nor faith nor virtue
He does
not wash his face, does not wash himself for prayer or cleanliness
The
people of religion have this expression:
O God,
please protect us from oppressive and pain brining shepeard
The phrases like “Stupid Turk”
were common during the Ottomon era. An excellet overview of the viewpoint
of Ottomons on Turks and Turkish language is given here:
نظریات عثمانیان درباره ترک و زبان
ترکی
دکتر فیروز منصوری
در رابطه با کارتون ایران نیز پاسخ کافی در این
مورد در نشانی زیر داده شده است:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/SuskhaavaPanturkisthaa.htm
اقتصاد استانهای ترکزبان ایران نسبت به سایر
ایران و مظلوم نمائی پان ترکیستها.
هرچند
پانترکیستها ادعا میکنند که دولت ایران اقتصاد آذربایجان
را عقب نگهداشته است ولی تنها کافی است کسی به ایران سفر
کند و شهرهای تبریز و اردبیل و زنجان را با شهرهای پارسیزبان
مانند بوشهر و مناطقه کرمان (چنانکه در زلزلهی بم دیدیم)،
خراسان جنوبی و سیستان و یزد و کرمان و کازرون و غیره مقایسه
کند. یا مناطق کردنشین آذربایجان
غربی با مناطق ترکزبان آن مقایسه شود. البته در مقالهی دکتر احمدی،
به مظلوم نمائی پانترکیستها با ارقام در این مورد پاسخ
داده شده است و نیازی به پرداختن به این موضوع بیشتر نیست.
دولت مدرن و اقوام ایرانی:
شالودهشکنی پارادایمهای رایج- نویسنده:
دکتر حمید احمدی