به
نام خداوند
جان و خرد
کزین
برتر اندیشه
برنگذرد
(فردوسی)
........
همه
عالم تن است ایران
دل
نیست
گوینده زین قیاس
خجل
(نظامی
گنجوی)
نظامی
گنجوی و پاسخهایی
به پانترکیستها
با سپاس
از وبلاگ
شهربراز که
برخی از عبارتهای
آن در این
مقاله بکار
رفته است.
برای پاسخ
مفصل و کامل
به ادعاهای
پانترکان
دربارهی
نظامی گنجوی
باید به کتاب
تازهی سیاوش
لرنژاد و علی
دوستزاده به
نشانی زیر نگاه
کرد:
http://archive.org/details/
http://www.kavehfarrokh.com/
http://azargoshnasp.net/
کتاب سیاوش
لرنژاد و علیدوستزاده
به زبان
انگلیسی
فراگیر است و
با حدود 240 منبع
و بررسی دقیق،
پاسخ کامل و
جامع به پانترکیستها
در رابطه با
نظامی گنجوی
هست و بطور
واضح نشان
میدهد که
نظامی یک ایرانیتبار
(گویشور
زبانهای
مربوط به خانواده
ایرانی بود) و
نه یک ترک
اغوز/قفچاق. خلاصه دوستان
برای پاسخ
مفصل باید
کتاب سیاوش
لرنژاد و علیدوستزاده
را بخوانند.
این کتاب که
نشانی آن در
پیوند فوق
آمده است به
زبان انگلیسی
میباشد:
سیاوش لرنژاد
و علی دوستزاده،
«دربارهی سیاسیسازی
شاعر ایرانی نظامی
گنجوی در دوران
نوین»، (مجموعهی
ایروان برای پژوهشهای
خاورشناسی جلد ١) ایروان
ارمنستان، مرکز
قفقازی ایرانشناسی،
اکتبر ٢٠١٢ / مهرماه
١٣٩١، ٢١۵ صفحه
خانم دکتر پائولا
اورساتی (Paola Orsatti)، استاد زبان
و ادبیات فارسی
در دانشگاه ساپینتزای
(Sapienza) شهر رُم،
دربارهی این کتاب
چنین مینویسد:
این کتاب فهرست
کاملی از تحریفهایی
را بررسی میکند
که به منظورهای
ناسیونالیستی
به وجود آورده
شدند و امروزه
در زمینهی پژوهشهای
مربوط به شاعر
بزرگ ایرانی، نظامی
گنجوی، رایج شدهاند.
این تحریفها از
زمانی آغاز شدند
که دولت شوروی
تصمیم گرفت هشتصدمین
سالگرد نظامی را
جشن بگیرد. نویسندگان
این کتاب با نگاهی
دقیق و انتقادی
استدلالهایی
را بررسی میکنند
که دانشمندان شوروی
و نیز به تازگی
نویسندگان جمهوری
آذربایجان دربارهی
نظامی مطرح کردهاند
تا او را به اصطلاح
«شاعر آذربایجانی»
بخوانند و آثار
او را جزو به اصطلاح
«ادبیات آذربایجانی»
بدانند. نویسندگان
این کتاب نادرست
بودن این ادعاها
را نشان میدهند.
گذشته از این
بخشهای انتقادی،
کتاب حاضر بخشهای
سازندهای هم دارد
و آن هم اطلاعات
و آگاهیهایی است
که نویسندگان از
منبعهای دست اول
از جمله از راه
بازخوانی دقیق
آثار نظامی و دیگر
شاعران همروزگار
او، و نیز منبعهای
تاریخی همزمان
او در پیش چشم ما
گذاشتهاند. این
کتاب پژوهشی جالب
و با دقت مستند
شده در زمینهی
ادبیات کلاسیک
فارسی است و نیز
به پرسشهایی دربارهی
وضعیت تاریخی و
قومنگاری و زبانی
منطقهی ارّان
و تراقفقاز پاسخ
میدهد.
ما باید از نویسندگان
این کتاب سپاسگزار
باشیم که به موضوع
مهم «کاربرد سیاستزدهی
فرهنگ» پرداختهاند،
موضوعی که اهمیت
آن به میزان زیادی
در چشم پژوهشگران
اروپایی دست کم
گرفته شده است.
اما پردهبرداری
از مجسمهای از
نظامی گنجوی در
شهر رُم با عنوان
«شاعر آذربایجانی»
باید ما را به خود
بیاورد تا در برابر
چنین تحریفهایی
واکنش نشان دهیم.
و همین موضوع،
اهمیت این کتاب
را دو چندان میکند.
در قدیم نیز دوست
گرامی دکتر علی
دوستزاده یک
مقاله نوشتند
اما کتاب فوق
کاملتر و
جامعتر است. مقالهی
قدیم دکتر علی
دوستزاده:
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history
http://www.archive.org/details/PoliticizationOfTheBackgroundOfNizamiGanjaviAttemptedDe-iranizationOf
http://www.kavehfarrokh.com/articles/pan-turanism/
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history
بنابراین
این مطلب
فشردهای از
کتاب فوق است.
با یک منبع
از شهر گنجه
آغاز کنیم.
و آن یک منبع
بسیار مهم در
رابطه با
مردمان گنجه
است. در
رابطه با این
منبع مهم، از
وبلاگ
شهربراز با هم
بخوانیم:
دوشنبه ۲۹/شهریور/۱۳۸۹ - ۲۰/سپتامبر/۲۰۱۰
به تازگی دوست
عزیز، دکتر علی
دوستزاده منبع
مهمی دربارهی
تاریخ
ارمنستان و
ارّان و شهر ایرانی
گنجه در قفقاز
را یافته است
و از من خواست
که آن را به دیگر
دوستان و
دوستداران
تاریخ و فرهنگ
ایران شناسایی
کنم.
این کتاب «تاریخ
ارمنیان» (History
of the Armenians)
نام دارد که
نوشتهی
کِراکوس گنجهای
(Kirakos Ganjakets'i)، تاریخنگار
ارمنی سدهی
هفتم ق. / سیزدهم
م. یعنی بسیار
نزدیک به
روزگار شاعر
بزرگ ایرانی
نظامی گنجهای
است.
کتاب کراکوس ۶۵ فصل
دارد که به
چند پاره بخش
میشود. پارهی
نخست (فصل ۱ تا ۱۰) به
تاریخ کلیسای
ارمنستان از
سدهی چهارم
تا دوازدهم میلادی
میپردازد و
بر پایهی
سرچشمههای دیگر
است که برخی
از آنان هنوز
وجود دارند.
بخش بعدی به
تاریخ سیاسی
ارمنستان
قفقاز و کلیکیه
و مدیترانه میپردازد.
فصل ۱۰ به تاریخ
آلبانیا (در
ارمنی: Aghbania یا
همان ارّان) میپردازد.
از فصل ۱۱ به
بعد به
رخدادهای مهم تاریخی
روزگار خویش
به ویژه تازش
مغولان میپردازد.
کراکوس در فصل
۳۳
وقتی از رخدادی
یاد میکند که
در سال ۱۲۴۱ م. / ۶۳۸ ق. / ۶۱۹ خ. بوده مینویسد
که من در آن
زمان کم و بیش ۴۰
ساله بودم.
بنابراین سال
زایش او بین ۱۲۰۰
تا ۱۲۱۰ م. است. زمانی
که سلطان جلالالدین
محمد
خوارزمشاه در
سال ۱۲۲۵ م. / ۶۲۱ ق. / ۶۰۳ خ. به شهر
خورنشات (Xoranashat) در
قفقاز حمله
کرد کراکوس و
استادش یووهانِس
واناکان (Yovhannes
Vanakan)
از آنجا گریختند.
سپس یازده سال
بعد یعنی در
سال ۱۲۳۶ م. / ۶۳۳ ق. / ۶۱۴ خ. مغولان
به قفقاز میتازند
و کراکوس را
به اسیری میبرند.
یووهانِس و
کراکوس چند
ماهی دبیری
مغولان را میکنند.
در این مدت
کراکوس زبان
مغولی را میآموزد
و در تاریخ
خود فهرستی از
واژگان مغولی
و برابرهای
ارمنی آنان را
آورده است. تا
این که مسیحیان
سَربَهای ()
واناکان را میپردازند
و او را آزاد میکنند.
در همان شب
کراکوس هم از
اسیری میگریزد.
به نوشتهی
تاریخنگار دیگر
ارمنی، گریگور
اکنرتسی (Grigor
Aknerts'i)،
کراکوس در سال
۱۲۷۱ یا ۱۲۷۲ م. درگذشت.
این کتاب را
آقای رابرت
بِدروسیان (Robert
Bedrosian،
بدروس گونهی
ارمنی پتروس یا
پیتر است) به
زبان انگلیسی
برگردانده
است و میتوانید
تمام
متن کتاب را
در پایگاه اینترنی
آقای بدروسیان
بخوانید.
رابرت بدروسیان
این کتاب را
در سال ۱۹۸۶ م. / ۱۳۶۵ خ. در نیویورک
به زبان انگلیسی
برگردانده
است.
کتاب کراکوس
گنجهای
دربرگیرندهی
آگاهیها و
اطلاعات بسیار
مهمی دربارهی
تاریخ
ارمنستان و
ارتباط آن با
ایران در
دوران ساسانیان
و پس از اسلام
نیز هست. از
جمله در فصل ۲۱ مینویسد
که شهر گنجه
به طور انبوهی
پر از ایرانیان(پارسیان
در ارمنی اصلی
و ایرانیان در
ترجمهی انگلیسی
و پارسیان در
ترجمهی روسی)
است و اقلیت
کوچک مسیحی نیز
در آن زندگی میکند.
و این یکی از بیشمار
مدرکهایی
است که دروغهای
پانترکان را
دربارهی ترک
بودن نظامی
گنجوی باطل میسازد.
باید توجه
داشت که کراکوس
بین ایرانی و
عربی و ترک و
مسلمان تفاوت
میگذاشته
است و وقتی در
متن خود
ساکنان شهر
گنجه را ایرانی
میخواند
منظورش ایرانی
است نه نام
عمومی برای
تمام
مسلمانان. او
برای مسلمان
از واژهی
«تاچیک» (Tachik همان
تاجیک یا تازیک
= تازی = عرب =
مسلمان)
استفاده میکند
و گاه عربان
را نیز تاچیک
میخواند. او
ترکان را
تئورک (T'urk) مینویسد.
برای نمونه در
فصل ۱۸ مینویسد
که «جلالالدین
محمد
خوارزمشاه
سپاهیان خود
را از میان ایرانیان
و تاچیکان و
تئورکان گرد
آورد.»
نخست باید
دانست که
منظور از ایرانی
بودن این شخصیتهای
تاریخی معنی
دقیقی دارد. منظور
ما شهرورند
کنونی کشور ایران
نیست.
بدیهی است که
هرکسی که در
کشور ایران
بدنیا آمده
باشد و
شناسنامه
دارد یک "ایرانی"
حساب میشود. ولی در
رابطه با بحث
تاریخ بویژه
تاریخ پیش از
دوران صفویه ایرانی
معنی تاریخی و
قومی دارد که
وابستگی به
مرز کشورهای
کنونی دارد. ایرانی یعنی
زبان اول و
اصلی این
افراد یکی از
زبانهای
خانواده ایرانی(ایرانی-آریایی)
مانند سغدی و
پارسی و کردی
و خوارزمی و
سکایی و پارثی
و اوستایی و
بلوچی و پشتو
و گیلکی و دیلمی
و تالشی و
زازا و غیره
بوده است. این
زبانها را
جزو زبانهای
ایرانیتبار
میدانند. البته
در کشور کنونی
ایران، زبانهایی
نیز هستند که
جزو خانواده ایرانیتبار
در علم زبانشناسی
حساب نمیشوند
ولی زبان ترکی
تنها در دوران
صفویان در
آذربایجان
غالب میشود
(پیش از آن
زبانهای ایرانی
غالب بودند) و
زبان عربی نیز
در دوران پس
از اسلام کم
کم در خوزستان
جا میگیرد. در عین
حال افرادی
بودند که
تبارشان ایرانی
بوده است (یعنی
زبانهای ایرانی
زبان پدری/مادری
آنها بوده
است) که در
بغداد در صدر
اسلام فراوان
بودند.
مانند صوفیانی
چون جنید
بغدادی و شبلی
و ...
در زمان
نظامی گنجوی
حتی یک بیت
ترکی از آران
و شروان وجود
ندارد و
مردمان آن دیار
پارسی/ایرانی/کرد
بودند چنانکه
کتاب نزهةالمجالس
بهترین سند در
این مورد هست
و داوری را در
این مورد تمام
میکند.
شما میتوانید
این کتاب را
از این نشانیها
بگیرید:
https://tarnama.org/library/Nozhat.al-Majales.pdf
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Nozhat_al_Majales.pdf
در آن
زمان ترکان
سلجوقی تنها
ناحیه گنجه را
فتح کرده
بودند (در
حدود 1080) در حالیکه
اجداد نظامی
گنجوی (یوسف
پسر زکی پسر
مؤید) مال
دوران پیش از
آن دوران
هستند و فرهنگ
دهقانی و
شهرنشینی در
آثار نظامی
گنجوی بسیار
متفاوت با
فرهنگ اقوام
بدوی و کوچگر
ترک دارد.
نزهةالمجالس
حاوی
مجموعهای از ۴۰۰۰
رباعی که توسط
جمال خلیل
شروانی در میان
سالهای ۶۲۲
تا ۶۸۳ هجری
قمری در ۱۷
فصل گردآوری
شدهاست. دکتر
محمدامین ریاحی،
مصحح کتاب،
درمورد آن مینویسد:
«نزهةالمجالس،
ارزندهترین
گنجینۀ ترانههای
ایرانی،
نغزترین
نمونههای
هنر شعر اصیل
ایرانی و
والاترین و
ژرفترین یادگارهای
اندیشهٓ ایرانی
است... مجموعۀ بیش
از چهارهزار
رباعی از نزدیک
به سیصد شاعر
تابناکترین
دورههای شعر
فارسی،
سدههای پنجم
و ششم و هفتم
است، که نام و یاد
و آثار بیشتر
سرایندگان آن
قرون از بین
رفته، و آنچه
مانده، غنیمتی
ارزنده و گرامیداشتنی
است...»
دکتر
محمدامین ریاحی
تعداد شعرای
ارانی و آذربایجانی
این مجموعه را
به این شرح
آوردهاست:
«از گنجه ۲۴
تن، از شروان ۱۸
تن، از هریک
از دو شهر تفلیس
و بیلقان ۵
تن، از باکو و
دربند از
هرکدام یک تن،
از یازده شهر
آذربایجان و
زنجان هم نام
و شعر شاعرانی
به این تعداد
آمدهاست:
مراغه ۷ تن،
تبریز ۵ تن،
ابهر ۳ تن، خوی،
زنجان و اهر
هرکدام یک تن،
اردبیل و اشنو
و سجاس و خونج
و اخلاط و
موصل هرکدام یک
تن. شعر دو
شاعر از گیلان
هم (طبعاً
بهسبب نزدیکی
به محل تألیف)
آمده که قدیمیترین
فارسیگویان
آن دیارند.»
این کتاب
ارزشمند، که
از این کانون
پررونق فرهنگ
ایرانی با بیش
از چهارهزار
رباعی زیبا
تدوین شده، مؤید
آن است که در
اران و آذربایجان،
زبان و ادب
فارسی، زبان
مردم کوچه و
بازار و دربار
بودهاست.
وجود این
تعداد شاعر که
در قرن ششم و
هفتم و هشتم
در شمالغرب ایران
قدم به عرصهٓ
هستی
گذاشتهاند و
در زبان همگانی
ایرانیان ـ
فارسی ـ شعر
سرودهاند،
نشانگر این حقیقت
مسلم است.
نفوذ زبان
پهلوی شمالی
در زبان
روزانهٓ مردم
در این کتاب دیده
میشود.
دانشنامه
ایرانیکا یک
مقاله کامل در
رابطه با این
کتاب دارد.
http://www.iranica.com/articles/nozhat-al-majales-an-anthology-of-some-4000-quatrains
ما یک نقل
قول مهم در اینجا
با هم میخوانیم:
In contrast to poets from other parts of Persia, who
mostly belonged to higher echelons of society such as scholars, bureaucrats,
and secretaries, a good number of poets in the northwestern areas rose from
among the common people with working class backgrounds, and they frequently
used colloquial expressions in their poetry. They are referred to as water
carrier (saqqāʾ),
sparrow dealer (ʿoṣfori),
saddler (sarrāj),
bodyguard (jāndār),
oculist (kaḥḥāl),
blanket maker (leḥāfi),
etc., which illustrates the overall use of Persian in that region
در کتاب
نزهةالمجالس
از افرادی از
آران و شروان
رباعی پارسی
نقل قول شده
است که شغلهایی
مانند سقاء(آبکش)
و عصفوری
(گنجشک فروشی)
و
اکاف(پالاندوز) و سراج(زینگر)
و جاندار
(پاسبان و
محافظهی تن یا
همان bodyguard
امروزی) و کحال و
لحافباف و
نقاش.. و غیره. یعنی
افرادی که
سواد زیادی
نداشتند. همچنین
بسیاری از
زنان شاعر نیز
در این اثر
نامآوری شدهاند. در کل این
اثر نشانگر
فرهنگ ایرانی
آران و شروان
در آن زمان
است در حالیکه
حتی یک بیت از
ترکی از آن
دوران وجود
ندارد.
این آثار
مانند
غزلها و رباعیهای
نظامی گنجوی هیچ
ربطی به دربار
نداشتند (برخی
از پانترکان
ادعا میکنند
که دربار تنها
آثار فارسی را
پرورش میداده
است ولی هیچ
پاسخی در
مقابل کتاب
نزهةالمجالس
ندارند).
در عین
حال هیچ نام و
نشانی از زبان
ترکی در گنجه
از زمان نظامی
گنجوی وجود
ندارد.
خود نام
"گنجه" و "شروان"
"دربند"
"باکو"
"لنکران"
"بردع" و عیره
همه ریشهی ایرانی
دارند.
فرهنگ ایرانی
و زبان پارسی
و گویشهای
فهلوی خوب از
آثار نزهةالمجالس
در آران و
شروان ثابت میشوند
ولی هیچ نوع
آثار هممانندی
به زبان ترکی
وجود ندارد زیرا
ترکان آن
دوران تنها از
زمان سلجوقیان
وارد این
منطقه شدند و
همگی آنها عشایر
کوچنشین و
مهاجر بودند و
مردمانان شهر
همه یکسره
پارسی بودند.
بنابراین
کتاب نزهةالمجالس
داوری را در
مورد زبان و
فرهنگ آران و
شروان آن دوران
تمام میکند و
پاسخ محکمی
است به یاوهگویانی
که زبان فارسی
را محدود به
"شعراء
دربار" میکردند
و به دروغ و
کلک ادعا میکردند
که زبان مردم
آن سامان در
زمان نظامی
گنجوی "ترکی"
بوده است و
نظامی چون
"زبان فارسی
زبان ادبی
بوده است" آن
را انتخاب
کرده است. جالب است
که حتی یک بیت
ترکی از دوران
نظامی گنجوی
از قفقاز دیده
نمیشود در حالیکه
مردمان کوچه و
بازار و صوفیان
و تمامی قشرهای
گوناگون زبان
بومیشان پارسی
و گویشهای
فهلوی بوده
است و آن را میفهمیدند
و میخواندند و
میسرودند:
https://tarnama.org/library/Nozhat.al-Majales.pdf
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Nozhat_al_Majales.pdf
در رابطه
با فرهنگ ایرانی
آران در آن
زمان و همچنین
ترکزبان شدن
آذربایجان و
آران و شروان،
خوانندگان میتوانند
به همان مقالهی
مهم دکتر
دوستزاده
رجوع کنند:
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history
http://www.archive.org/details/PoliticizationOfTheBackgroundOfNizamiGanjaviAttemptedDe-iranizationOf
http://www.kavehfarrokh.com/articles/pan-turanism/
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history
همچنین
چون مقالهی
بالا پاسخ
کاملی به همهترکانگاران
داده است ما
تنها فشردههایی
را در این
مقاله مینویسیم.
باید
دانست که ایرانیزدایی
چهرهی نظامی
گنجوی در
دوران شوروی یک
هدف سیاسی
داشته است و
دکتر سرگی
آقاجانیان این
موضوع را روشن
نموده است. کل
افسانهی ترک
و آذربایجانی
بودن نظامی از
زمان استالین
(۱۹۴۷ م/ ۱۳۲۶ خ) شروع شد
که میخواست
برای جمهوریهای
تازه تاسیس
اتحاد شوروی
هویتتراشی
کند. ن.ک نوشتهی
سرگئی آقاجانیان دربارهی
این داستان
http://www.azargoshnasp.net/famous/nezami/panjahomimsaalgartahrifnezami.pdf
دانشمند
شوروی در آن
دوران در
پروژه ملت-سازی
ناچار بودند
که دستوهای
استالین را پیروی
کنند و تنها
پس از فروپاشی
شوروی,
دانشمندان
روس امروز
اعتراف میکنند
که شوروی در
مورد نظامی
برای ملت-سازی
دروغ بافت.
پس،
به طور کلی،
کتاب نزهتالمجالس
به طور واضح
نشان میدهد که
زبان روزمره و
بازار مردمان
گنجه همان پارسی
بوده است. و یک
منبع همزمان
نظامی، یعنی
کراکوس گنجهای،
تاریخنگار
ارمنی،
مردمان گنجه
را دارای
"انبوهی از
پارسیان و اقلیتی
از مسیحیان" میداند. و در این
کتاب بارها بین
"پارسیان"(ایرانیان)
و "ترکان" و
"عربان"
تفاوت آورده
شده است.
موضوعهای
بحث همان تحریفهای
پانترکیستها
و ثابت شدن
فرهنگ و تبار
ایرانی نظامی
گنجوی است.
فهرست
موضوعها:
نظر چند
محقق
بیت مجعول
در رابطه با
گرگ!
ادعای
واژگان ترکی!
و ادعای ضرب
المثلهای
ترکی! و دیوان
مجعول ترکی!
شروانشاه
و مقدمهی لیلی
و مجنون و
دروغ پانترکیستها
واژه هندو
و ترک و رومی و
زنگ در دیوان
شاعرن آن
دوران (و نظامی
گنجوی)
مادر نظامی
گنجوی ایرانیتبار
کرد بود
پدرش نیز
ایرانیتبار
بوده است
نظامی
گنجوی و فرهنگ
ایرانی و
فردوسی
پایان
نظر چند
محقق:
ایگور میخائیلوویچ
دیاکانوف (نویسنده
کتاب ماد و
کتابهای تاریخی)
شرقشناس
معروف در آخرین
کتاب خود به نام
: "کتاب زندگینامه"
که زندگینامه
خود را نوشته
است و در سال 1995
چاپ شده است
به این نکته
مهم در
جشنواره
استالینی (در
هشتصد سالمین
سالگرد نظامی
گنجوی) اشاره
میکند(نشانی
کتاب):
http://www.srcc.msu.su/uni-persona/site/ind_cont.htm
http://www.srcc.msu.su/uni-persona/site/authors/djakonov/posl_gl.htm
Accessed
August 2006.
I.M.
Dyakonoff (1915- 1999)
Publisher: (European
House), Sankt Petersburg, Russia, 1995
ISBN 5-85733-042-4
Дьяконов,
Игорь Михайлович(1915-).
Книга
воспоминаний.
- СПб.: Фонд
регион.
развития
Санкт-Петербурга
и др., 1995.
- 765, [2] с.:
портр.+ 25 см. -
(Дневники
и
воспоминания
петербургских
ученых).
Изд.
совместно с
ООО “Европ.
дом”, Европ.
ун-том в
Санкт-Петербурге.
- ISBN
5-85733-042-4 (ООО “Европ.
дом”).
I.
Дневники и
воспоминания
петербургских
ученых (Загл.
сер.)
................................
Местонахождение(шифр):
NLR 96-7/890
The Book of Memoirs, Publisher: (European House), Sankt Petersburg, Russia,
1995 (Russian). excerpt pg 730-731: "There were
slight problems with Nizami - first of all he was not Azeri but Persian
(Iranian) poet, and though he lived in presently Azerbaijani city of Ganja,
which, like many cities in the region, had Iranian population in Middle Ages.
Russian:Перед
войной
отгремел
юбилей
армянского
эпоса Давида
Сасунского
(дата
которого
вообще-то
неизвестна) –
хвостик
этого я
захватил в 1939 г.
во время экспедиции
на раскопки
Кармир-блура.
А сейчас в
Азербайджане
готовился
юбилей
великого
поэта Низами.
С Низами была
некоторая
небольшая
неловкость:
во-первых, он
был не азербайджанский,
а персидский
(иранский)
поэт, хотя
жил он в ныне
азербайджанском
городе Гяндже,
которая, как
и
большинство
здешних городов,
имела в
Средние века
иранское.".
یعنی
او میگوید:
یک ایراد
بنیادی در این
سالگرد نظامی
وجود داشت. اول اینکه
نظامی گنجوی
آذربایجانی
نبود بلکه
شاعر پارسی(ایرانی)
بود، و هرچند
در شهر گنجه
در آذربایجان
میزیست ولی در
آن زمان مانند
بسیاری از
شهرهای آن
منطقه،
مردمان آنجا ایرانیتبار
بودند.(دیاکانوف-کتاب
یادداشتهای
زندگی-صفحه 730-731)
البته
منظور دیاکانوف
از آذربایجانی
همان
ترکزبانان
آران است و در
آن زمان چنین
قومیت وجود
نداشته است و
دیاکونوف به
طور صریح و
مستقیم اشاره
میکند که
مردمان گنجه
در آن دوران ایرانیزبان
و پارسی
بودند.
در زمان دیاکونوف
بود که شوروی
سعی کرد که
برای کشور نوین
آذربایجان یک
هویت بسازد و
نظامی گنجوی
را با فرمایشهای
شوروی یک ترک
آرانی معرفی
کند.
تمامی
دانشمندان
شوروی در آن
دوران مجبور
شدند که از استالین
پیروی کنند
(به مقاله
آقاجانیان و
دوستزاده با
اسناد فراوان
بنگرید) ولی
در دوران
فروپاشی شوروی
و نزدیک به آن
دوران این
دروغ کم کم
آشکار شد. دیاکونوف
هم پس از
فروپاشی شوروی
در آخرین اثر
خود نکات بالا
را برزبان
آورد و به خوبی
ایرانیتبار
بودن نظامی را
تایید کرد و
دروغ شوروی را
برملا کرد.
همچنین در
ساله 1988 نیز یکی
از دانشمندان
عالیقدر شوروی
به نام میخائیل
کاپوستین سعی
نمود حقایق
ماجرای نظامی
را در
روزنامهء پر
انتشار
سووتسکایا
کولتورا
(فرهنگ شوروی)
با خوانندگان
در میان
بگذارد.
او در مقالهی
«ترکیب خاک
گِل حاوی گِل
نیست» چنین
نوشت:
نظامی
گنجوی یکی از
بزرگترین
متفکران و
شاعران بزرگ
قرون وسطی که
از افتخارات
ادبیات فارسی
ایران میباشد،
هیچ ربطی با
فرهنگ آذربایجان
ندارد، و
آذربایجانیها
بیهوده تلاش میکنند
او را از آن
خود سازند و
آذربایجانیاش
معرفی نمایند. به این
دلیل که در
زمان نظامی در
آن دیار آذربایجانیها
وجود نداشتند(البته
لازم به ذکر
است که در
شوروی،
ترکزبانان
آران را آذربایجانی
خواندند).
برگرفته
از:
http://www.azargoshnasp.net/famous/nezami/panjahomimsaalgartahrifnezami.pdf
جالب است
که دیاکونوف،
در یک کتابی
که در زمان
شوروی نوشته
بود، ناچار
بود نظامی را
غیرایرانی
قلمداد کند ولی
پس از فروپاشی
شوروی، در آخرین
کتاب خود، که
همان زندگینامه
میباشد، نظر
شخصی و علمی
خود را اعلام
میکند.
همچنین میتوان
به منابع دیگری
اشاره کرد.
'''C. A. (Charles Ambrose) Storey and Franço de Blois (2004),
"Persian Literature - A Biobibliographical Survey: Volume V Poetry of the
Pre-Mongol Period.", RoutledgeCurzon; 2nd revised edition (June 21,
2004). Pg 363: "Nizami Ganja’i,
whose personal name was Ilyas, is the most celebrated native poet of the
Persians after Firdausi. His nisbah
designates him as a native of Ganja (Elizavetpol, Kirovabad) in Azerbaijan,
then still a country with an Iranian population, and he spent the whole of his
life in Transcaucasia; the verse in some of his poetic works which makes him a native of the
hinterland of Qom is a spurious interpolation."
این
دانشنامه ادبیات
پارسی در مورد
نظامی میگوید:
"نظامی
گنجوی زاده
شهر گنجه در
آذربایجان
کنونی بود که
در آن زمان
مردمان ایرانی
داشت"
میتوان به
دانشمندان
روسی و رئیس
بخش ایرانشناسی
دانشگاه سینت
پیتسربگ
اشاره:
''' The Russian philologist Ivan Mikhailovich Steblin-Kamensky,
Professor and the Dean of the Oriental
Department of Saint Petersburg
University comments("Oriental Department is ready
to cooperate with the West", Saint Petersburg University newspaper, № 24—25 (3648—49), 1 November
2003"). http://www.spbumag.nw.ru/2003/24/1.shtml):"Мы готовили
таких
специалистов,
но, как
показывает
наше с ними
общение, там очень
много
националистических
тенденций,
научных
фальсификаций.
Видимо,
это связано с
первыми
годами самостоятельности.
В их
трудах
присутствует
националистическое
начало, нет
объективного
взгляда, научного
понимания
проблем, хода
исторического
развития. Подчас –
откровенная
фальсификация.
Например,
Низами,
памятник
которому
воздвигнут
на
Каменноостровском
проспекте, объявляется
великим
азербайджанским
поэтом. Хотя
он
по-азербайджански
даже не
говорил. А
обосновывают
это тем, что
он жил на
территории
нынешнего
Азербайджана
– но ведь
Низами писал свои
стихи и поэмы
на
персидском
языке!
Translation:We trained such specialists, but,
as shown by our communication with them, there are a lot of nationalistic
tendencies there and academic fraud. Apparently it's related to the first years
of independence. Their works include nationalist beginnings. Objective
perspective, scientific understanding of the problems and timeline of
historical developments are lacking. Sometimes there is an outright falsification.
For example, Nizami, the monument of whom was erected at Kamennoostrovsk boulevard, is
proclaimed Great Azerbaijani poet. Although he did not even
speak Azeri. They justify this by saying that he lived in the territory
of current Azerbaijan, but Nizami wrote his poems in Persian language!".
ایشان میگویند:
"هنوز
دغل و تحریف
راوان است. برای
نمونه مجسمه
نظامی را در خیابانی
نصب میکنند و
او را شاعر
بزرگ آذربایجانی
معرفی میکنند. در حالیکه
نظامی حتی بلد
نبود که ترکی
آذربایجانی
صحبت کند. اینها
ولی بهانه میاورند
که نظامی در
سرزمین کنونی
آذربایجان میزیست
در حالیکه بایست
به این نکته
اشاره کرد که
تمامی آثار او
پارسی است و این
مجسمهسازی و
هویتسازیها
و جعل تاریخ ریشه
در ناسیونالیسم
دارد"
یکی از
استادان دیگر
در روسیه که
متخصص در
قومشناسی و هویتسازی
است در این
مورد میگوید:
Russian Shnirelman, Viktor A.
Memory Wars: Myths, Identity and Politics in Transcaucasia. Moscow:
Academkniga, 2003 ISBN 5-9462-8118-6. excerpt:: "К
этому
времени отмеченные
иранский и
армянский
факторы способствовали
быстрой
азербайджанизации
исторических
героев и
исторических
политических
образований
на
территории
Азербайджана.
В частности,
в 1938 г. Низами в
связи с его
800-летним
юбилеем был
объявлен
гениальным
азербайджанским
поэтом
(История, 1939. С.
88-91). На
самом деле он
был
персидским
поэтом, что и
неудивительно,
так как
городское
население в
те годы было
представлено
персами (Дьяконов,
1995. С. 731). В
свое время
это
признавалось
всеми энциклопедическими
словарями,
выходившими
в России, и
лишь Большая
Советская
Энциклопедия
впервые в 1939 г.
объявила
Низами
"великим
азербайджанским
поэтом" (Ср.
Брокгауз и
Ефрон, 1897. С. 58;
Гранат, 1917. С. 195;
БСЭ, 1939. С. 94). Translation
from Russian: "By that time, already mentioned Iranian and Armenian factors
contributed to the rapid azerbaijanization of historical heroes and historical
political entities on the territory of Azerbaijan. In particular, in 1938,
Nizami in connection with his 800-year anniversary was declared a genius(marvelous) Azerbaijani poet (History, 1939. Pp
88-91). In fact, he was a Persian poet, which is not surprising, because the
urban population in those years was Persian (Dyakonov, 1995. page. 731). At one
time it was recognized by all Encyclopedic Dictionaries of published in Russia,
and only the Big Soviet Encyclopedia for the first time in 1939, announced
Nizami as a "Great Azerbaijani poet" (Sr. Brockhaus and Efron, 1897.
page. 58; Garnet, 1917. page. 195 ; BSE, 1939. p.
94)".</small></ref> and others<ref>see external links below.
خلاصه:
تنها در
سال 1938 بخاطر
غرضهای سیاسی
اعلام کردند
که نظامی گنجوی
آذربایجان
بود.. پیش از آن
همه او را
شاعر پارسی میشناختند
و مردمان
شهرهای آن
دوران پارسی
بودند.
در یک زمان
تمامی
دانشنامهها
و لغتنامهها
در روسیه او
را پارسی و ایرانی
میدانستند و تنها
اول دانشنامه
بزرگ شوروی
بخاطر مقاصد سیاسی
دست به جعل
تحریف تاریخ
زد
بیت
مجعول در
رابطه با گرگ!
بیت
مجعول در
رابطه با گرگ! و دیوان
مجعول ترکی!
در
این رابطه یکی
از پانترکیستها
به نام محمد
رضا هیئت مینویسد:
« وی(نظامی) در
جای دیگری می
گوید:
پدر بر پدر
مرمرا ترک بود
به فرزانگی
هر یکی گرگ
بود
برخلاف دیگر
فرهنگ ها که
گرگ بیشتر به
معنی خونخوار
بکار برده می
شود، در فرهنگ
ترکی، گرگ
دارای مفهومی
بسیار مثبت
بوده و مجازا
به معنی فرد
آگاه و کسی که
زیاد می داند،
کاربرد دارد.
به همین دلیل
نظامی گنجوی نیز
در بیت فوق و
بر اساس فرهنگ
مادری اش
"گرگ" را با
"فرزانه"
مترادف
دانسته و اجداد
ترک خود را در
فرزانگی به
گرگ تشبیه می
کند.»
اینان
با تحریف و
بدخوانی بیتهایی
از نظامی یا
حتا با جعل بیتهایی
بیمعنا و سست
و بستن آن به
نظامی گنجوی میخواهند
او را ترک
نشان دهند. برای
نمونه این بیت
سراپا هجو را
ساختهاند و
به نظامی میبندند!
حال
پانترکان به
پیروی از
رهبرشان «رفیق
استالین» ادعا
میکنند که
نظامی ترک
بوده و مجبور
شده به زبان
پارسی شعر بگوید.
یا این که میگویند
در آن زمان
پارسی زبان
ادبی بوده و
برای همین
نظامی شعرهایش
را به پارسی
سروده است.
برای تایید این
ادعای پوچ یک
بیتی هم در
سال ۱۹۸۰
م. ساختند که
بله نظامی
گفته است:
پدر
بر پدر مر مرا
ترک بود ----------- به
فرزانگی هر یکی
گرگ بود!
خود
این بیت نشان
میدهد که سرایندهاش
هیچ آشناییای
با ادب پارسی
به ویژه سخن
بلند نظامی
نداشته است. پیشتر
دربارهی این
ادعاها نوشتهام
و به ویژه
دربارهی این
بیت سست و بیمعنا
نگاه کنید به
نوشتهی
استاد جلال متینی
در سال چهارم
مجلهی ایرانشناسی.
گذشته
از قافیه کردن
کاف و گاف در
ترک و گرگ، و
نبودن این بیت
در هیچ یک از
نسخههای دستنویس
و چاپی پیش از
سال ۱۹۸۰
م / ۱۳۵۹
خ، لنگه (مصرع)
دوم اصلا در
ادبیات پارسی
معنایی ندارد.
شما هیچ شاعر
پارسیگویی
را نمیبینید
که گرگ را به
فرزانگی
ستوده یا توصیف
کرده باشد و
از آن بدتر،
خود و نیاکانش
را هم به گرگ
منسوب کرده
باشد! تنها
همهترکانگاران
و پیروان داستان
«گرگ خاکستری»
(بوز قورت) چنین
حرفهای بیپایهای
میگویند. برای
اطلاع بیشتر
ن.ک. نوشتهی
استاد دکتر
جلال متینی
دربارهی همین
بیت.
مقاله دکتر متینی
را میتوانید
در اینجا بیابید:
http://www.azargoshnasp.net/famous/nezami/nezami_gorg1.htm
تازه
برخلاف ادعای
محمدرضا هیئت
و همفکران
پانترکیستش
که دم گرگدوستی
در فرهنگ ترکی
را میزنند در
تمامی اشعار
راستین نظامی
گنجوی، گرگ یک
حیوان درنده و
موذی و پست
معرفی شده
است!
از آن بر
گرگ روبه راست
شاهی
که روبه دام بیند
گرگ ماهی.
یا:
به وقت
زندگی رنجور
حالیم
که با
گرگان وحشی در
جوالیم
یا:
پیامت بزرگست
و نامت بزرگ
نهفته مکن شیر
در چرم گرگ.
یا:
روباه ز گرگ
بهره زان برد
کین رای بزرگ
دارد آن خرد.
یا:
مردمانی بدند
و بد گهرند
یوسفانی ز گرگ
و سگ بترند.
یا:
پیامت بزرگست
و نامت بزرگ
نهفته مکن شیر
در چرم گرگ.
یا:
مردماني
بدند و بد
گوهرند
يوسفاني
ز گرگ و سگ
بترند
گرگ را
گرگ بند بايد کرد
رقص
روباه چند
بايد کرد
خاکياني
که زاده ز
ميند
ددگاني
به صورت آدميند
ددگان
بر وفا نظر
ننهند
حکم
را جز تیغ سر
ننهند
خوانده
باشی ز درس
غمزدگان
که
سیاوش چه دید
از ددگان
یا:
سوم
موبد چنان زد
داستان
که
با گرگي گله
راند شبانی
ربايد
گوسفندي گرگ
خونخوار
در
آويزد شبان با
او به پيکار
کشد
گرگ از يکي سو تا
تواند
ز
ديگر سو شبان
تا وارهاند
چو
گرگ افزون بود
در چاره سازی
شبان
را کرد بايد
خرقه بازی
تمامی
این اشعار
نظامی نشان میدهد
که نظامی گنجوی
ایرانی بوده
است وگرنه
بقول محمدرضا
هیئت: در
فرهنگ ترکی،
گرگ دارای
مفهومی بسیار
مثبت بوده و
مجازا به معنی
فرد آگاه و کسی
که زیاد می
داند، کاربرد
دارد.
بنابراین
پانترکیستها
برای اینکه
نظامی گنجوی
را ترک معرفی
کنند ناچار به
بیت خودساخته
و جعلی رو
آوردند.
ادعای
واژگان ترکی!
و ادعای ضرب
المثلهای
ترکی! و دیوان
مجعول ترکی!
بنابراین
پانترکیستها
برای اینکه
نظامی گنجوی
را ترک معرفی
کنند ناچار به
بیت خودساخته
و جعلی رو
آوردند.
محمد
رضاهیئت
ادامه میدهد:
« حکیم نظامی
اگرچه بیشتر
اشعار خود را
به فارسی که
زبان شعر رایج
آن دوران بود،
نوشته ولی
کلمات، ضرب
المثل ها و
مفاهیم ترکی
را با مهارت
خاصی در اشعار
خود بکار
برده، ترکها
را مورد ستایش
قرار داده و
بارها بر ترک
بودن خود تأکید
کرده است. »
همانطور
که دیدیم هیچ
جا نظامی گنجوی
برترک بودن
خود تأکید
نکرده است (و
خواهیم دید که
بر ایرانی کرد
بودن و پارسی
بودن خود تأکید
کرده است) و بیت
پانترکیستها
جعلی از آب
درآمد.
اما
پانترکیستها
دروغهای دیگری
نسبت به نظامی
گنجوی ساختهاند. برای
نمونه تمامی
اشعار نظامی
به فارسی است
ولی آنها به
دروغ ادعا میکنند
که "بیشتر"
اشعار نظامی
گنجوی به پارسی
هست. در
حالیکه حتی یک
بیت غیرفارسی
از نظامی گنجوی
وجود ندارد.
سپس
نویسنده پانترکیست
ادامه میدهد
که نظامی
"کلمات" ترکی
را بکار برده
است. در
حالیکه مروری
به آثار نظامی
گنجوی دستبالا
بیست (بدون
نامهای خاص
مانند خاقان و
غیره) واژه
ترکی را نشان
میدهد.
جواد هیئت که
در مقاله دیگر
این واژگان را
آورده است
فراموش کرده
است که این
واژگان بخشی
از زبان پارسی
شدهاند. برای
نمونه رهبر
پانترکیستها
یعنی محمدامین
رسولزاده
واژگانی
مانند یتاق و
تتق و بیرق و
طغرا و چاوش و
چند واژه دیگر
را به میان میاورند
که تمامی این
واژگان از
دوران غزنویان
به فارسی وارد
شده است و
وابستگی خاصی
به نظامی گنجوی
ندارد.
برای
نمونه چاوش:
گر حاجب
تو پوشد پیکار
را زره
ور چاوش
تو بندد پرخاش
را کمر
(امیر معزی)
چاوش
اوهام نتوان
رسیدن
تا کجا تا
آخرین صف رو
بارت
(انوری)
یا
طغرا:
طغرای
نکونامی و
منشور سعادت
نزد
ملک العرش به
توقیع تو بردم
(برهانی)
ز
فیض نقطهی
نام تو همچو
دریایی
محیط
گشت و چنین
نامدار شد
طغرا
(عطار)
و
در این بیت
خواجه حافظ:
صاحب دیوان
ما گوئی نمیداند
حساب
کاندر این
طغرا نشان
حِسْبةً لله نیست
(حافظ)
یا
بیرق:
به
حکمتی که خلل
اندرو نیابد
راه
ز
مهر و ماه
گشادند زان میان
بیرق
(انوری)
یا
تتق:
دل
خانه فروش نام
و ننگم زو
دلبر ز
تتق بدر نمی آید
)انوری(
ز اول که داشت
در تتق صنع
منزوی
ارواح را مشیت
و اشباح را
گهر
(انوری)
چون
تتق از آفتاب
چهره کنی دور
عقل
براندازی و
بصر بربایی
(عطار)
یا
یتاق:
معلوم
کرده بودند که
چند مرد به یتاق
رفتندی و جایگاهی
گروهی پایدار
بودی (سیر
الملوک نظام
الملک)
اگر
به آثار نظامی
گنجوی نگاه کنیم،
واژگان ترکی
بسیار کمتر از
فارسی امروزی ما
است. حتی
برای نمونه به
مقدمه و پایان
گنجها نگاه
کنیم یک واژه
ترکی دیده نمیشود. وازگان
ترکی از زمان
غزنویان و
سلجوقیان به
زبان فارسی
وارد شده
بودند ولی این
واژگان اغلب
برای مفاهیم
نظامی و ادارگی
و سلاحها
بکار گرفته میشدند
و این بخشی از
فارسی آن
دوران بود. با یک
تحقیق
گسترده، نشان
داده شده است
که واژگان یونانی
در آثار نظامی
نیز بسیار
اندک است. واژگان
ترکی در آثار
او نیز
کمتر از یک
چهارم یک درصد
(چه از لحاظ
تعداد کلی و
چه از لحاظ
درصد واژگان
او) میباشند
(این تحقیقات
گسترده
انشاءالله
بزودی در مجلهی
ایران و قفقاز
به زبان انگلیسی
یا جای دیگر
چاپ میشود)، یعنی
بسیار بسیار
کم هستند (یک
چهارم از یک
درصد).
حرف
پانترکیستها
مانند اینست
که چون نظامی
واژگان یونانی
مانند قلم و
اقلیم و اکسیر
و ارغنون و
سمندر و کلید
و زمرد و دفتر
و دیهیم را
بکار برده
است, پس یونانی
هست!
اگر
بخواهیم با
منطق پانترکیستها
جلو برویم پس
باید تمامی
شاعران ترکی
عثمانی را ایرانی
بدانیم زیرا
واژگان فارسی
در آثار آنها
حداقل بیست
درصد است در
حالیکه در
آثار نظامی
گنجوی حتی یک
درصد است.
برای
نمونه کهترین
نمونه شعر
زبان ترکی آذری
را بگیریم:
من اؤلسم سن
بت-ى شنگول،
صوراحى ائیله
مه غولغول!
نه غولغول!؟
غولغول-ى
باده. نه
باده!؟ باده-یى
احمر
باشیمدان
گئچمه دى هرگیز،
سنینله ایچدیییم
باده
نه باده!؟
باده-یى مستی.
نه مستی!؟ مستی-یى
ساغر!
شها! شیرین
سؤزون قیلیر،
میصیرده هر
زامان کاسید
نه کاسید!؟
کاسید-ى قیمت.
نه قیمت!؟ قیمت-ى
شکر!
یا
این نمونه از
شعر عثمانی
را:
صبحدم
بلبل نیاز ایدیکجه
گلدی نازه گل
راز عشقی
در میان ایتدی
آچیلدی تازه
گل
اولدی صحن
باغدا پیدا گل
افشانلارینه
حاصلی
دوندی چمن
بزمنده
آتشباز گل
اویمادی بیرگون
هوای بلبل شوریده
یه
میل ایدر
دائم نسیم صبح
ایله پروازه
گل
بیریره
جمع ایله-میش
اوراق ناز و شیوه-یی
رشته
جانندان ایتمیش
بلبلون شیرازه
گل
گوگلره ایرگوردی
باقی غلغل
عشقون سنون
سالمادین
روی زمینه حسن
ایله آوازه گل
در این
شعر واژگان
پارسی و سپس
عربی بیش از
واژگان ترکی
اند!
هیچ کدام
از اشعارهای
پنج گنج نظامی
واژگان ترکی
مانند این ابیات
بالا (که این
همه واژگان
فارسی دارند)
در آن دیده نمیشود.
بنابراین
پانترکیستها
حدود ده بیست
واژه که از
ترکی به فارسی
از دوران غزنویان
وارد شده است
را میخواهند
بهانهسازی و
سندی برای
"ترک بودن"
نظامی معرفی
کنند ولی واقعیت
اینست که
واژگان ترکی
در آثار نظامی
گنجوی حتی از
فارسی امروزی
کمتر است و در
اشعار او (اگر
تمامی لغتهای
او را بشماریم
و هر بیتی را
دارای ده لغت
بدانیم یعنی
حدود سیصد
هزار لغت (چه
تکراری چه
فرد)) حتی یک
درصد هم نمیشود. در کتاب
سیاوش لرنژاد
و علی
دوستزاده (بنگرید
به بالا) به
طور واضح نشان
داده شده است
که درصد
واژگان ترکی
نظامی گنجوی
حدود یک چهارم
یک درصد است.
همچنین
واژگان یونانی
نیز در آثار
نظامی دیده میشود
و باز باید
دانست که این
واژگان به
فارسی آن
دوران وارد
شده بودند. برای
نمونه واژگانی
مانند دیهیم و
اقلیم و لغت و
دفتر و زمرد و
کلید و قلم و
سمندر و
ارغنون و اکسیر
همگی یونانی
هستند ولی هیچ
کس ادعا نمیکند
که نظامی
بخاطر
کاربرد این
واژگان یک "یونانی"
است.
حالیکه
واژگان یونانی
در آثار نظامی
بیشتر از
واژگان ترکی
بکار رفته است
و واژگان ترکی
در آثار نظامی
نسبت به کل
آثار او ناچیز
است و همان
واژگان ترکی
را شاعران دیگری
مانند عطار و
انوری و ده ها
نمونه دیگر
ادبیات پارسی
آن دوران بکار
برده اند! پانترکیستها
چون حوصله
خواندن
شاعران و نویسندگان
ایرانی دیگر پیش
از نظامی را
ندارند و تنها
هدفشان این
بوده است که
نظامی را
"ترک" معرفی
کنند ناچار
آگاه نبودند
که چند واژه
جنگافزاری و
اداری و دیوانی
از زمان غزنویان
به فارسی
وارده شده
است.
حال میرسیم
به "ضرب المثلهای
ترکی"... جواد هیئت
برای فریب
دادن
خوانندگان
چند نمونه میآورد.
برای نمونه
این بیت نظامی
را به میان میاورد:
بیا تا کج
نشینم راست گویم
چه خواریها
کزو نامد برویم
و سپس
ادعا میکند که
این بیت مربوط
میشود به ضرب
المثل ترکی
آذربایجانی
(زبانی که در زمان
نظامی گنجوی هیچ
آثاری از آن
وجود ندارد و
حتی هنوز وجود
نداشته است):
گول آگری
اوتوراق دوز
دانشاق
در حالیکه
ما در لغتنامه
دهخدا به لغت
"کج نشین"
نگاه کردیم و
سپس یافتیم:
بیا
تا کج نشینم
راست گویم
که
کجی ماتم آرد
راستی سور
(انوری)
بر
جهان افکن نظر
پس کج نشین و
راست گو
کز
خوشی و خرمی
اندرخور
نظاره نیست
(انوری)
بنابراین
چنین زبانزدی
در فارسی پیش
از ترکی وجود
داشته است.
باز جواد
هیئت میگوید
که این قافیه
نظامی گنجوی:
که
مرگ خر بود سگ
را عروسی
مربوط به یک
زبانزد ترکی
است! در
حالیه قافیه
اول بیت را
حذف کرده است:
چه
خوش گفت آن نهاوندی
به طوسی
که
مرگ خر بود سگ
را عروسی
حال نه
نهاوند و نه
طوس ربطی به
ترکی و ترکی
آذربایجانی
دارد.
یا باز
جواد هیئت
ادعا میکند که
بیت:
کلاغی تک
کبک در گوش
کرد
تک خویشتن
را فراموش کرد
مربوط است
به زبانزد ترکی:
قارغا
ایستهدی کهلیک
یئرشی یئریسین
– اوءز یئریشینی
ده ایتیردی
در
حالیکه یک
نگاه به
لغتنامه
دهخدا نشانگر
آنست که این
زبانزد فارسی
است:
کلاغ
راه رفتن کبک
را بیاموزد
راه رفتن خود
را هم فراموش
کرد(امثال و حکم
دهخدا) (در اینجا
درست همان
پرندگان مورد
اشاره نظامی
بکار رفته
است).
باز
جواد هئیت
ادعا میکند که
بیت:
هرکسی
در بهانه تیز
هشست
کس
نگوید دوغ من
ترشست
مربوط
میشود به
زبانزد ترکی:
هیچ
کس اوز آیرینا
تورش دئمز
در
حالیکه در این
زبانزد
واژگان "هیچ
کس" و "ترش"
پارسی هستند و
این زبانزد در
فارسی پیش از
ترکی وجود
داشته است:
هیچ
کس به دوغ خود
ترش نمیگوید(امثال
و حکم دهخدا)
سپس
جواد هیئت
ادعا میکند که
عبارت "دل
دوختن" یک
عبارت ترکی
است در حالیکه
عطار میگوید:
پاره دل
زانم که در دل
دوختن
نرگش تو
پارهیی کار
آمدست
(عطار)
بنابراین
ترفندهای
آشکار میشود..
شکی نیست که
زبانزدهای
منطقه چه فارسی
چه ترکی چه کردی
چه ارمنی چه
گرجی و یونانی
و عربی و چه
زبانهای دیگر
ایرانی (انواع
کردی و انواع
پارسی و گیلکی
و مازندرانی و
تالشی و تاتی
و لری و بختیاری
و پشتو...)همه با
هم داد و ستد
داشتند و بسیاری
نیز به قرآن و
انجیل و تورات
برمیگردند..
ولی هیچ سندی
از زبان ترکی
وجود ندارد که
نشان بدهد
عبارتهای
نظامی از ترکی
برگرفته شده
باشد در حالیکه
پانترکیستها
خودشان به
آثارهای فارسی
هیچ نگاهی
نکردهاند. یعنی
کلک این گروه
اینجاست که
عبارت نظامی
گنجوی را بگیرند
و سپس یک
زبانزد ترکی
نزدیک به آن
عبارت پیدا
کنند و در عین
حال تمامی آثار
فارسی و قرآن
و حدیث و
زبانزدهای
فارسی و حتی
سایر زبانها
را نادیده بگیرند.
در
حالیکه میتوان
به طور واضح
نشان داد که
نظامی
عبارتهای
شاعران ایرانی
دیگر را بکار
برده است:
بیا
تا کج نشینم
راست گویم
که
کجی ماتم آرد
راستی سور
(انوری)
بیا تا کج
نشینم راست گویم
چه خواریها
کزو نامد برویم
(نظامی)
فردوسی:
چنان دان
که شاهی و پیغمبری
دو گوهر
بود در یک
انگشتری
نظامی:
نزد
خرد شاهی و پیغمبری
چو
دو نگین است
در انگشتری
فردوسی:
جهان
را بلندی و
پستی تویی
ندانم
چی ای هر چه
هستی تویی
نظامی:
همه
نیستند آنچه
هستی تویی
پناه
بلندی و پستی
تویی
فخرالدین
اسعدی گرگانی:
شوم
خود را بیندازم
از آن کوه
که
چون جشنیبود
مرگ بانبوه
نظامی:
سخنگو
سخن پاکیزه
راند
که مرگ
بانبوه را جن
خواند
فردوسی:
ز
تاج بزرگی چو
موی از مخیر
برون
آمدی مهترا
چارهگیر
نظامی:
بر
سر مویی سرمویی
مگیر
ورنه
برونآی چو موی
از خمیر
و یا
عبارتهای
قرآن و حدیث و
معارف ایرانی
را:
در
کتاب کشف
المجحوب آمده:
«شیخ
ابولحسن
سالبه گفتی مرید
را در حکم
گربهای بودن
بهتر از انچه
اندر حکم خود،
از آنچه صحبت
با غیر بودن
از برای خدا
بود، و صحبت
با خود از برای
پروردن هوا
بود»
در
کتاب مرصاد
العباد:
«و
مشایخ از آنجا
گفتهاند در
تصرف گربهباشی
به از آنکه در
تصرف خود باشی»
نظامی:
در
عشق گربه گر
خود چیرباشی
از
آن بهتر که با
خود شیر باشی
در
کتاب کیمیای
سعادت:
"..از باران حَذر کردن و در زير ناودان نشستن"
کنون
در خطرهای جان
آمدیم
ز
باران سوی
ناودان آمدیم
فتبارکاالله
احسن الخالقین(قرآن)
نظامی:
بر
صورت من ز روی
هستی
آرایش
آفرین تو بستی
انا
نحن نحیی و نمیت
و الینا المصیر(قرآن)
نظامی:
پدید
آور خیل عالم
تویی
تو
میرانی و زنده
کنهم تویی
نگارنده که
به زبان انگلیسی
آشنایی دارد میتواند
ده ها نمونه
از زبانزدهای
نزدیک بهم و
گاهی مانند هم
میان فارسی و
انگلیسی را
نشان بدهد.
دیگ
به دیگ میگه سیاه
The pot is calling the kettle black.
دو
صد گفته چو نیم
کردار نیست
Action
speaks louder than words
سراپا
گوش بودن
To be
all ears
هرچه
باد بادا
Be it
so
بالاتر
از سیاهی رنگی
نیست
Black
will take no hue
این
نیز بگذرد
This too shall pass.
از آب گلآلود
ماهی گرفتن
They are fishing in muddy waters
با وجود این
تشابهات پس هیچ
حالا کار
پانترکیستها
مانند اینست
که بگوییم
هرکسی این
زبانزدهای
انگلیسی را
بکار برده است
یک فارسیزبان
ایرانی است در
حالیکه این
زبانزدها در
دو جغرافیای
مختلف شکل
گرفتهاند و
شاید اندکی از
آنها به ادیان
سامی برگردند.
همانطور
که گفته شد،
نظامی گنجوی
تمامی آثارش
به فارسی است
و هیچ مححق و
نظامیشناسی
آثاری غیر از
آثار پارسی او
نمیشناسد. همانند
بیت جعلی "پدر
گرگ" که بحثش
را کردیم، پانترکیستها
چند سال پیش دیوان
شاعری به نام
نظامی قونوی
را سعی کردند
که به نام
نظامی گنجوی
ثبت کنند. این
دروغگویی و
جعل تاریخ و
سوءاستفاده
از شباهتهای
نامی نمونهی
دیگری دارد و
آن انتشار دیوان
شعرهای ترکی
نظامی قونیهای
(قونوی) است به
نام دیوان
شعرهای ترکی
نظامی گنجهای
(گنجوی). یعنی
باز یک اثر
ترکی در سدههای
دیرتر در سرزمین
عثمانی را به
شاعری ایرانی
در قفقاز نسبت
دادهاند تا
برای زبان ترکی
در قفقاز تاریخ
جعلی بسازند.
در رابطه با
این دیوان
نظامی قونوی
که هیچ ربطی
به دیوان نظامی
گنجوی ندارد،
علاقهمندان
میتوانند به این
دو لینک
بنگردند:
دیوان
به اصطلاح ترکی
نظامی گنجوی!
محمد
علی کریم زاده
تبریزی
http://www.azargoshnasp.net/famous/nezami/DiwanbeestelahTorkiNezami.pdf
و در
دانشنامه ایرانیکا
دیوان نظامی
قونوی از یک
محقق ترک بررسی
شده است:
http://www.iranica.com/articles/nezami-qunavi
خلاصه پانترکیستها
که فکر میکردند
نسخهی دیوان
ترکی نظامی
گنجوی را در
کتابخانهی
خدیوه مصر
کرده بودند
ناچار نمیدانستند
که این دیوان
نظامی قونوی
بود و پنجاه
سال پیش نسخههایی
از این دیوان
نظامی قونوی پیدا
شده بود:
نظامی قونوی
صدها سال پس
از نظامی گنجوی
میزیست و کار
پانترکیستها
مانند اینست
که آثار هرکس
که نامش نظامی
باشد را به
نظامی گنجوی
نسبت دهند!
در واقع نه
دانشنامه
اسلام چاپ لیدن
و نه هیچ نظامی
شناس بزرگ غربی
هیچ آثاری بجز
آثار فارسی از
نظامی را نمیشناسند
و حتی در کتاب
قیاس الغتین
نوایی به طور
واضح نظامی
گنجوی را شاعر
پارسی و پارسیگوی
دانسته است و
هیچ آثار ترکی
از او یاد
نشده است. زیرا
نظامی گنجوی
نه ترک بود و
نه ترکزبان
بود و در زمان
وی، همانطور
که در مقدمهی
مقاله نشان
دادیم، زبان
شهرهای
مردمان آران و
شروان همان
پارسی بود.
شروانشاهان
و مقدمهی لیلی
و مجنون
یکی از
دروغهای پانترکیستها
و شوروی در
رابطه با نظامی
گنجوی در مورد
مقدمهی
داستان لیلی و
مجنون است. در
مقالهی انگلیسی
دکتر علی دوستزاده
این موضوع در
حدود دهها
صفحه شکافته
شده است ولی
در اینجا
فشردهای از
پاسخها به این
دروغ را میاوریم.
نخست به
مقدمهی لیلی
و مجنون بنگریم:
روزی
به مبارکی و
شادی
بودم
به نشاط کیقبادی
ابروی
هلالیم گشاده
دیوان
نظامیم نهاده
آیینه
بخت پیش رویم
اقبال
به شانه کرده
مویم
صبح
از گل سرخ
دسته بسته
روزم
به نفس شده
خجسته
پروانه
دل چراغ بر
دست
من
بلبل باغ و
باغ سرمست
بر
اوج سخن علم
کشیده
در
درج هنر قلم
کشیده
منقار
قلم به لعل
سفتن
دراج
زبان به نکته
گفتن
در
خاطرم اینکه
وقت کار است
کاقبال
رفیق و بخت یار
است
تا
کی نفس تهی گزینم
وز
شغل جهان تهی
نشینم
دوران
که نشاط فربهی
کرد
پهلو
ز تهی روان تهی
کرد
سگ
را که تهی بود
تهی گاه
نانی
نرسد تهی در این
راه
برساز
جهان نوا توان
ساخت
کان
راست
جهان که با
جهان ساخت
گردن
به هوا کسی
فرازد
کو
با همه چون
هوا بسازد
چون
آینه هر کجا
که باشد
جنسی
به دروغ بر
تراشد
هر
طبع که او
خلاف جویست
چون
پرده کج خلاف
گویست
هان
دولت گر
بزرگواری
کردی
ز من التماس
کاری
من
قرعه زنان به
آن چنان
فال
واختر
به گذشتن اندر
ان
حال
مقبل
که برد چنان
برد رنج
دولت
که دهد چنان
دهد گنج
در
حال رسید قاصد
از راه
آورد
مثال حضرت شاه
بنوشته
به خط خوب خویشم
ده
پانزده سطر
نغز بیشم
هر
حرفی از او
شکفته باغی
افروختهتر
ز شب چراغی
کای
محرم حلقه
غلامی
جادو
سخن جهان نظامی
از
چاشنی دم سحرخیز
سحری
دگر از سخن
برانگیز
در
لافگه شگفت
کاری
بنمای
فصاحتی که داری
خواهم
که به یاد عشق
مجنون
رانی
سخنی چو در
مکنون
چون
لیلی بکر اگر
توانی
بکری
دو سه در سخن
نشانی
تا
خوانم و گویم
این شکربین
جنبانم
سر که تاج سر بین
بالای
هزار عشق نامه
آراسته
کن به نوک
خامه
شاه
همه حرفهاست این
حرف
شاید
که در او کنی
سخن صرف
در
زیور پارسی و
تازی
این
تازه عروس را
طرازی
دانی
که من آن سخن
شناسم
کابیات
نو از کهن
شناسم
تا
ده دهی غرایبت
هست
ده
پنج زنی رها
کن از دست
بنگر
که ز حقه تفکر
در
مرسله که میکشی
در
.ترکی صفت
وفای مانیست
(نسخه: ترکانه
صفت وفای ما نیست)
ترکانه
سخن سزای ما نیست
آن
کز نسب بلند زاید
او
را سخن بلند
باید
چون
حلقه شاه یافت
گوشم
از
دل به دماغ
رفت هوشم
نه
زهره که سر ز
خط بتابم
نه
دیده که ره به
گنج یابم
سرگشته
شدم دران
خجالت
از
سستی عمر و
ضعف حالت
کس
محرم نه که
راز گویم
وین
قصه به شرح
باز گویم
فرزند
محمد نظامی
آن
بر دل من چو
جان گرامی
این نسخه چو دل نهاد بر دست
در
پهلوی من چو
سایه بنشست
داد
از سر مهر پای
من بوس
کی
آنکه زدی بر
آسمان کوس
خسروشیرین
چو یاد کردی
چندین
دل خلق شاد
کردی
لیلی
و مجنون ببایدت
گفت
تا
گوهر قیمتی
شود جفت
این
نامه نغز گفته
بهتر
طاووس
جوانه جفته
بهتر
خاصه
ملکی چو شاه
شروان
شروان
چه که شهریار
ایران
نعمت
ده و پایگاه
سازست
سرسبز
کن و سخن
نوازست
این
نامه به نامه
از تو درخواست
بنشین
و طراز نامه
کن راست
گفتم
سخن تو هست بر
جای
ای
آینه روی آهنین
رای
لیکن
چه کنم هوا دو
رنگست
اندیشه
فراخ و سینه
تنگست
دهلیز
فسانه چون بود
تنگ
گردد
سخن از شد
آمدن لنگ
میدان
سخن فراخ باید
تا
طبع سواریی
نماید
این
آیت اگرچه هست
مشهور
تفسیر
نشاط هست ازو
دور
افزار
سخن نشاط و
ناز است
زین
هردو سخن
بهانه ساز است
بر
شیفتگی و بند
و زنجیر
باشد
سخن برهنه دلگیر
در
مرحلهای که
ره ندانم
پیداست
که نکته چند
رانم
نه
باغ و نه بزم
شهریاری
نه
رود و نه می نه
کامکاری
بر
خشکی ریگ و
سختی کوه
تا
چند سخن رود
در اندوه
باید
سخن از نشاط
سازی
تا
بیت کند به
قصه بازی
این
بود کز ابتدای
حالت
کس
گرد نگشتش از
ملالت
گوینده
ز نظم او پر
افشاند
تا
این غایت نگفت
زان ماند
چون
شاه جهان به
من کند باز
کاین
نامه به نام
من بپرداز
با
این همه
تنگی مسافت
آنجاش
رسانم از
لطافت
کز
خواندن او به
حضرت شاه
ریزد
گهر نسفته بر
راه
خوانندهاش
اگر فسرده
باشد
عاشق
شود ار نه مرده
باشد
باز
آن خلف خلیفه
زاده
کاین
گنج به دوست
درگشاده
یک
دانه اولین
فتوحم
یک
لاله آخرین
صبوحم
گفت
ای سخن تو
همسر من
یعنی
لقبش برادر من
در
گفتن قصهای
چنین چست
اندیشه
نظم را مکن
سست
هرجا
که بدست عشق
خوانیست
این
قصه بر او نمک
فشانیست
گرچه
نمک تمام دارد
بر
سفره کباب خام
دارد
چون
سفته خارش تو
گردد
پخته
به گزارش تو
گردد
زیبا
روئی بدین
نکوئی
وانگاه
بدین برهنه
روئی
کس
در نه به قدر
او فشانده است
زین
روی برهنه روی
مانده است
جانست
و چو کس به جان
نکوشد
پیراهن
عاریت نپوشد
پیرایه
جان ز جان
توان ساخت
کس
جان عزیز را نینداخت
جان
بخش جهانیان دم
تست
وین
جان عزیز محرم
تست
از
تو عمل سخن
گزاری
از
بنده دعا ز
بخت یاری
چون
دل دهی جگر شنیدم
دل
دوختم و جگر
دریدم
در
جستن گوهر ایستادم
کان
کندم و کیمیا
گشادم
راهی
طلبید طبع
کوتاه
کاندیشه
بد از درازی
راه
کوتهتر
از این نبود
راهی
چابکتر
از این میانه
گاهی
بحریست
سبک ولی رونده
ماهیش
نه مرده بلکه
زنده
بسیار
سخن بدین
حلاوت
گویند
و ندارد این
طراوت
زین
بحر ضمیر هیچ
غواص
برنارد
گوهری چنین
خاص
هر
بیتی از او چه
رستهای در
از
عیب تهی و از
هنر پر
در
جستن این متاع
نغزم
یک
موی نبود پای
لغزم
میگفتم
و دل جواب میداد
خاریدم
و چشمه آب میداد
دخلی
که ز عقل درج
کردم
در
زیور او به
خرج کردم
این
چار هزار بیت
اکثر
شد
گفته به چار
ماه کمتر
گر
شغل دگر حرام
بودی
در
چاره شب تمام
بودی
بر
جلوه این عروس
آزاد
آبادتر
آنکه گوید
آباد
آراسته
شد به بهترین
حال
در
سلخ رجب به
ثی و
فا دال
تاریخ
عیان که داشت
با خود
هشتاد
و چهار بعد
پانصد
پرداختمش
به نغز کاری
و
انداختمش بدین
عماری
تا
کس نبرد به سوی
او راه
الا
نظر مبارک شاه
پانترکیستها
ادعا میکنند:
حکیم نظامی
گنجوی در
مقدمه منظومه
لیلی و مجنون
می نویسد که می
خواستم لیلی و
مجنون را به
ترکی بنویسم.
ولی پیامی از
سوی آخستان یکی
از حکمداران
خاندان شیروانشاه
آمد و خواست
تا این اثر را
به فارسی و یا
عربی بسرایم.
حکیم نظامی
که خود و
زبانش مورد
اهانت و تمسخر
قرار گرفته
بود، از این
درخواست حاکم
سخت ناراحت و
غمگین می شود
و در برابر این
سخن شاه خود
را بی یار و
همدم می یابد.
ولی به خواهش
پسرش محمد بار
دیگر به دنبال
یافتن گوهرهای
گرانقیمت می
رود و سرانجام
این منظومه زیبا
را می آفریند.
برخلاف
نظر پانترکیستها..نظامی
گنجوی در
رابطه با نامهی
شروانشاه میگوید:
هر
حرفی از او
شکفته باغی
افروختهتر
ز شب چراغی
دوم
نظامی گنجوی
تنها گلهاش
از خود داستان
است:
نه
باغ و نه بزم
شهریاری
نه
رود و نه می نه
کامکاری
بر
خشکی ریگ و
سختی کوه
تا
چند سخن رود
در اندوه
باید
سخن از نشاط
سازی
تا
بیت کند به
قصه بازی
این
بود کز ابتدای
حالت
کس
گرد نگشتش از
ملالت
یعنی
نظامی میگوید
که این داستان
چون بزم ندارد
و در خشکی ریگ
و سختی کوه
قرار میگیرد و
داستان غمگینی
است ... و بقول او:
"تفسیر نشاط
هست ازو دور"
و همچنین
بخاطر پیر
بودن، چندان
رغبت به سرودن
آن نداشته
است.
اسناد
غربی هم این
نکته را تأیید
میکنند:
As
noted by the Encyclopedia of Islam:
In 584/1188 Niẓāmī of Gand̲j̲a
composed at the request of the S̲h̲irwān-S̲h̲āh
Ak̲h̲sitān the mat̲h̲nawī Laylī u Mad̲j̲nūn
in the metre hazad̲j̲-i musaddas-i ak̲h̲rab-i maḳbūḍ-i
maḥd̲h̲ūf with about 5,000 bayt s. This was the
third part of the set of poems known as the Ḵh̲amsa [q.v.].
The theme was chosen for the first time as the subject of a Persian narrative
poem, but the precedent of the treatment of a similar subject of Arabic origin
existed in ʿAyyūḳī's Warḳa u Guls̲h̲āh. Niẓāmī states in the
introduction to his poem that he accepted the assignment with some hesitation.
At first, he doubted whether this tale of madness and wanderings through the
wilderness would be suitable for a royal court (ed. Moscow 1965, 41 ff.). He adapted the disconnected stories to
fit the requirements of a Persian romance. They were joined together into a
coherent narrative which describes the development of a frantic love affair
from the scene of the first meeting of the two lovers till the death of Mad̲j̲nūn
at the grave of Laylī. In some respects, the Bedouin setting of the
original has been changed under the influence of urban conditions more familiar
to the poet and his audience: the young lovers become acquainted at school; the
generous Nawfal is a prince in the Iranian style rather than an Arab official.
Niẓāmī added a second pair of lovers, Zayn and Zaynab, in whom
the love between the main characters is reflected. It is Zayn who in a dream
sees Mad̲j̲nūn and Laylī united in paradise at the end of
the romance.
Several other features mark this new
adaptation of the romance. Specimens of nature poetry were used to emphasise,
symbolically, important points in the development of the plot: a description of
a palm bush in spring where Laylī sits in the flower of her youth; of the
night at the moment of Mad̲j̲nūn's deepest despair; of autumn at
the time of Laylī's death. Much attention is given to Mad̲j̲nūn's
rôle as a poet. In several places, g̲h̲azal s are quoted in
the text, which in metre and rhyme are adjusted to the prosodic characteristics
of the mat̲h̲nawī . It is quite evident that, to Niẓāmī,
the subject matter was not least interesting because of its emblematic
possibilities. His poem is, therefore, a didactic work as well as a narrative.
The former quality is noticeable in the frequent asides
containing reflections on such themes as ascetism, the vanity of this world,
death and, of course, love in its various aspects, including its
transformation into mystical love. Didacticism is also the main element of the
introduction and the epilogue. (Pellat, Ch.;
Bruijn, J.T.P. de; Flemming, B.; Haywood, J.A. "Mad̲j̲nūn
Laylā." Encyclopaedia of
Islam, Second Edition. Edited by: P. Bearman ,
Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2009. Brill
Online.)
Colin Turner who also translated the poem states in his
foreward: “The Persian poet Nizami was commissioned
to write Layla and Majnun by the Caucasian ruler, Shirvanshah in AD
1188. In his original preface to the
poem, Nizami explains that the messenger from Shirvanshah arrived and gave him
a letter written in the Kings own hand.
Extolling Nizami as ‘the universal magician of eloquence’, Shirvanshah
asked the poet to write a romantic epic based on a simple Arab folktale: the
age old tale of Majun, the ‘love-mad’ poet, and Layla, the celebrated desert
beauty. Since the dawn of Islam some
five hundred years before, the legend of Layla and Majnun had been a popular
theme of love songs, sonnets and orders of the Bedouins in Arabia. Majnun was associated with a real-life
character, Qays ibn al-Mulawwah, who probably lived in the second half of the
seventh century AD in the desert of Najd in the Arabian peninsula. By Nizami’s time there were many variations
on the Majnun theme circulating throughout the region, and no doubt Shirvanshah
approached Nizami with a view to the creation of something ‘special’.
Initially, Nizami was loate to accept the
commission, as he felt the story offered ‘neither gardens nor royal pageants
nor festivities, neither streams nor wine nor happiness’, all of which are
staples of classical Persian poetry. But
eventually, at his son’s insistence, he relented. Less than four months later, Nizami’s Layla
and Majnun, which comprises in the original some 8000 lines of verse, was
completed” Colin Turner (translator and
scholar), Layla and Majnun: The Classic Love Story of Persian Literature
[ILLUSTRATED] (Hardcover), “John Blake; illustrated edition edition
(June 1, 1997)”.
This
is also mentioned by Dr. Gohrab:
“Neẓāmi initially doubted that this simple story
about the agony and pain of an Arab boy wandering in rough mountains and
burning deserts would be a suitable subject for his cultured audience. It was
his son who persuaded him to undertake the project, saying: “wherever tales of
love are read, this will add spice to them.””(A.A.
Seyed-Gohrab, “Leyli O Majnun” in Encyclopedia Iranica)
پس
نظامی نامهی
شروانشاهان
را میستاید
اما در رابطه
با اینکه میتواند
یک گنج از
داستان خشک لیلی
و مجنون بیافریند
اولش دودلی
نشان میدهد و
سپس فرزندش او
را تشویق میکند.
در
رابطه با بیت:
در
زیور پارسی و
تازی
این
تازه عروس را
طرازی
پانترکیستها
ادعا میکنند
که پادشاه از
نظامی خواسته
است که شعر را
به پارسی یا
تازی سراید! در حالیکه
اینجا "زیور
پارسی و تازی"
گفته شده است و نه در
"زیور پارسی یا
تازی". و بنابر
تحقیقات
محققان واقعی
در لیلی و
مجنون ، چون این
داستان در اصل
عربی بوده
است، نظامی
نمادها و
زبانزدها و
اصطلاحات عربی
فراوانی در آن
بکار برده است
ولی در عین
حال به این
داستان یک روح
پارسی بخشیده
است و از زبانزدها
و فرهنگ و
منابع پارسی نیز
استفاده کرده
است. پس
"زیور" هیچ
ربطی به
"زبان"
ندارد، زیرا
ما زبانی به نام
"پارسی و تازی"
نداریم و خود
داستان تنها
به زبان
پارسی (که نظامی این
زبان را دری و
در دری خوانده
است) هست.
دکتر علی
اصغر سید غراب
به این نکته
به خوبی اشاره
کرده است:
In composing his romance, Neẓāmi used many of the
Arabic anecdotes and considered several key
elements of theʿUḏri genre. He refers explicitly to his sources
seventeen times, at the beginning of each episode, but none of the sources can
be identified with certainty: these references are probably a narrative device
to emphasize the romance’s outlandish origin to his Persian readers
(Seyed-Gohrab, 2003, pp. 55-57). Neẓāmi adds a strong Persian
flavor to the legend. For example, the Nowfal episode is developed into a
completely different event, hardly resembling the original Arabic account. The
Arabic sources portray Nowfal as an official, but Neẓāmi’s Nowfal is
a chivalrous Persian chieftain (javānmard) ready to risk his life
to bring the two lovers together. Neẓāmi threads the scattered
anecdotes about Majnun’s love into a finely woven narrative with a dramatic
climax. Persian verse romances are commonly about princes, and characters are
usually related to courtly circles. Likewise, Neẓāmi portrays the
lovers as aristocrats. He also urbanizes the Bedouin legend: Majnun does not
meet Leyli in the desert amongst the camels, but at school with other children.
Other Persian motifs added to the story are the childless king, who desires an
heir; nature poetry, especially about gardens in spring and autumn, and sunset
and sunrise; the story of an ascetic living in a cave; the account of the king
of Marv and his dogs; the Zeyd and Zeynab episode; Majnun’s supplication to the
heavenly bodies and God; his kingship over animals, and his didactic
conversations with several characters.
(A. Seyed-Gohrab, “Leyli O Majnun” in Encyclopedia Iranica)
و
همچنین
دانشنامهی
اسلام چاپ لیدن:
This
is also alluded to by the Encyclopedia of Islam:”
He adapted the disconnected stories to fit the requirements of a Persian
romance”
(Pellat, Ch.;
Bruijn, J.T.P. de; Flemming, B.; Haywood, J.A. "Mad̲j̲nūn
Laylā." Encyclopaedia of
Islam, Second Edition. Edited by: P. Bearman ,
Th. Bianquis , C.E. Bosworth , E. van Donzel and W.P. Heinrichs. Brill, 2009. Brill
Online.)
بنابراین،
"پارسی و تازی"
هرگز به معنی
زبان نیست و زیور
پارسی و تازی
هیچ ربطی به
زبان پارسی و
تازی ندارد.
نظامی
داستان را به
پارسی دری سراییده
است و نه زبانی
به نام "پارسی
و تازی"(یعنی
"واو" که جمع
است در حالیکه
ما زبانی به
نام پارسی و
تازی در هیچ دیده
نمیشود و نظامی
بارها زبان
خود را دری
گفته است)!
چناکه
نظامی نیز فرق
پارسی و تازی
را میدانست:
تازی
و پارسی و یونانی
یاد
دادش مغ
دبستانی
و
اشعار خود را
بارها "در دری"
خوانده است و
نه حتی پارسی
(زیرا پارسی
برای نظامی به
معنی زبان بومی
خودش بوده است
و دری به معنی
پارسیدری یعنی
پارسی ادبی). و
هیچ بیتی از
نظامی پیش از
لیلی و منجون
و پس از لیلی و
منجون به زبانی
بجز پارسی دری
وجود نداشته
است که کسی از
او بخواهد به
زبان دیگری
بسراید و هیچ
شاعری در آن
دوران زبانی
به نام "پارسی
و تازی" نمیشناخته
است. پس
"زیور" هیچ
ربطی به
"زبان"
ندارد.
این بخش
(مقدمه کتاب)،
که پس از
سرودن کل
داستان لیلی و
مجنون تکمیل
شد، اشاره به
این نکته هست
که داستان لیلی
و منجنون نظامی
(پس از تکمیل
شدن)، آمیختهای
هست از فرهنگ
و زبانزدها و
اشارات و
تمثالهای
فرهنگ و ادب
پارسی و تازی. یعنی چیزی
هست که هم
فرهنگ و زبانزد
و تمثال و
استعارهها
و منابع پارسی
و هم فرهنگ
تازی در آن آمیخته
شدهاند و نیز
اشاره به
منابع نظامی
در مورد این
داستان
دارند.
چنانکه در
بخشی از
داستان از یک
منبع تازی
استفاده میکند:
تاریخنویس
عشقبازی
گوید
ز نوشتههای
تازی
و در
بخش دیگر،
اشاره به خودش
و فرهنگ پارسی
خود میکند:
دهقان
فصیح پارسیزاد
از
حال عرب چنین
کند یاد
و این
داستان آمیختهای
هست از روایتهای
پارسی و تازی
در مورد لیلی
و مجنون (که در
آن زمان پیش
از سرودن نظامی
نیز خود اشاره
میکند که آیتی
هست مشهور). اگر به
تعبیت پانترکیستها،
"زیور پارسی و
تازی" را به
عنوان "زبان"
بگیریم، باز این
امر (که تعبیر
نادرستی هست)
هرگز ثابت نمیکند
که نظامی گنجوی
ترکی میدانسته
است. حد
اکثرش تنها به
این معنی (با
تعبیر نادرست)
میشود که
پادشاه از
نظامی گنجوی
خواسته است که
این داستان در
اصل عربی را
به پارسی
برگرداند.
بنابراین،
از همان آغاز
بدون نامه
شروانشاه
روشن بود که
شاعری که تنها
پارسی سروده
است، برای
پادشاهانی که
خود را ایرانی
و غیرترک میدانند،
هرگز به زبانی
به جز پارسی
نمیسروده
است. حتی
یک بیت به
زبان ترکی از
قفقاز از
دوران نظامی
گنجوی وجود
ندارد و هیچ
سندی وجود
ندارد که حتی
نظامی گنجوی
زبان ترکی میدانست. زیرا در
اشعارش به
زبانهای
پهلوی و پارسی
و تازی و دری و
غیره اشاره کرده
است ولی هیچ
سندی وجود
ندارد که زبان
ترکی (انهم
روشن نیست ترکی
شرقی یا غربی یا
اغوزی یا
قفچاقی..) میدانستهاست.
در
رابطه با ابیات
زیر:
دانی
که من آن سخن
شناسم
کابیات
نو از کهن
شناسم
تا
ده دهی غرایبت
هست
ده
پنج زنی رها
کن از دست
بنگر
که ز حقه تفکر
در
مرسله که میکشی
در
ترکی
صفت وفای مانیست
(نسخه: ترکانه
صفت وفای ما نیست)
ترکانه
سخن سزای ما نیست
آن
کز نسب بلند
زاید
او
را سخن بلند
باید
این
خود بهترین
گواه برغیر
ترک بودن نظامی
است. زیرا
نظامی این ابیات
را خود سروده
است
(شروانشاهان
تنها یک نامه
به نثر به او
دادهاند و
نظامی آن نامه
اینگونه توصیف
میکند:
هر
حرفی از او
شکفته باغی
افروختهتر
ز شب چراغی
)
و
حالا فرقی
ندارد که این
ابیات از نظامی
باشند یا
برداشت او از
نثر
شروانشاه، زیرا
در دو حالت،
تمامی نامه را
شکفته باغی و
افروختهتر
از شب چراغی میداند. یعنی به
هر حال با
وجود "ترکانه
سخن" و "ترکی
صفت" و پست
دانستن این
دو، نظامی
گنجوی که خود
این ابیات را
سروده است (زیرا
نامهی
شروانشاه به
سطر/نثر بوده
است)، آن نامه
را شکفته باغی
و افروختهتر
از شب چراغی میداند
(یعنی آن نامه
را ستاییده
است).
همچنین
برخلاف نظر
پانترکیستها،
هیچ چیزی از
زبان ترکی در
این ابیات نیست. بلکه از
"ترکانه سخن"
گفته شده است و
ترکانه سخن یعنی
سخن پست و هجو
و بیادبانه. برای همین
آن را در
مقابل "سخن
بلند" آورده
است.
چنانکه
خاقانی شروانی
میگوید:
آشنای
دل بیگانه مشو
آب
و نان از در بیگانه
مخور
نان
ترکان مخور و
بر سرخوان
با
ادب نان خور و
ترکانه مخور
)خاقانی(
ترکانه
خوردن یعنی بیادبانه
خوردن..
ترکانه سخن یعنی
سخن هجو و
دشنام.
ماجرا
برمیگردد به
داستان محمود
غزنوی و فردوسی..
در زمان نظامی
گنجوی این
داستان وجود
داشته است که
محمود غزنوی
مزد فردوسی را
برای سرودن
شاهنامه
نداده است و
سپس سزایش
همان هجونامه
(سخن ترکانه و
پست است).
اما، من که
شروانشاه
هستم، مزد تو
را میدهم و
سخن پست و
ترکانه لایق
من نیست.
اما
در رابطه با
"ترکی
صفت وفای ما نیست"
اشاره
به بیوفایی
ترکان به طور
و بیوفایی
محمود غرنوی
به طور خاص در
ادبیات پارسی
است.
ما
خود ز تو این
چشم نداریم ازیراک
تو
ترکي و هرگز
نبود ترک
وفادار
(سنائی)
وفا
نايد از ترک
هرگز پديد
وز ايرانيان
جز وفا کس
نديد
(اسدی
طوسی)
و خود نظامی
در
اسکندرنامه نیز
به این بیوفایی
اشاره میکند:
به
نفرین ترکان
زبان برگشاد
که
بی فتنه ترکی
ز مادر نزاد
ز
چینی به جز چین
ابرو مخواه
ندارند
پیمان مردم
نگاه
سخن
راست گفتند پیشینیان
که
عهد و وفا نیست
در چینیان
همه
تنگ چشمی پسنیده-اند
فراخی
به چشم کسان دیده-اند
وگر
نه پس از
آنچنان آشتی
ره
خشمناکی چه
برداشتی
در
آن دوستی جستن
اول چه بود
وزین
دشمنی کردن
آخر چه سود
مرا
دل یکی بود و پیمان
یکی
درستی
فراوان و قول
اندکی
خبر
نی که مهر شما
کین بود
دل
ترک چین پر خم
و چین بود
اگر
ترک چینی وفا
داشتی
جهان
زیر چین قبا
داشتی
(بخش
نامهی
اسکندر به
خاقان)
و اشتباه
نشود منظور از
چین در
شاهنامه و اسکندرنامه
همان بخشی از
آسیایه میانه
و غرب چین
بوده است که
در زمان نظامی
مردمان آن دیار
ترکزبان
بودند...
در اینجا
پاسخ فرهیختگان
ایرانی به
بدخوانی قومگرایانه
پانترکیستها
و نژادگرایان
استالینی درج
میشود.
وحید
دستگردی مینویسد:
معنی بیت اینست
که وفای ما چون
ترکان و عهد
ما چون سلطان
محمود ترک نیست
که شکسته شود
پس آنگونه سخن
که سزای
پادشاهان
ترکست برای ما
ناسزاوار است.
دکتر بهروز
ثروتیان در
چاپ قدیمی
خسرو و شیرین
اول در رابطه
با تعبیر
قومگرایانه
شوروی تامل
کرد ولی در
چاپ تازهی لیلی
و مجنون مینویسد:
نگاه کن و بیندیش
که از حقهی
اندیشه خودت
در گردنبند چه
کسی مروارید
به رشته میکشی؟ یعنی من
قدر و بهایی
دارم و
شعرشناس هستم.
یادداشت-این
سه بیت از
نژادپرستی
شاه اخستان و
نظامی شاعر
سرچشمه میگیرد
که دور از
حکمت و خدادانی
شاعر است و
هرگز به عقل
راست نمیآید
که عارف و حکیمی
چون نظامی این
سخنان را بر
زبان آورد و
خود نداند که
در تعصبات خاص
و زمان و مکان
لای چرخ
افتاده و در
عصر حکومت
ترکان سلجوقی
در سراسر خاک
ایران، تحت
تأثیر
احساسات تعصب
انگیخته چنین
سخنانی را
برزبان قلم
جاری میکند:
صفت وفای ما
ترکی نیست و
ما همانند ترکان
بیوفا نیستیم
و سخن ترکانه
و سرسری گفتن
سزاوار ما نایست.
یعنی من شاه
اخستان
همانند محمود
غزنوی از نژاد
ترک نیستم که
عهدی با فردوسی
بسته بود و
وفا نکرد. من از
نژاد ایرانی
هستم و به عهد
خود وفا خواهم
کرد و رنج و
زحمت تو را
پاداش خواهم
داد.
طالع عقربی
است با قوسی
بخل محمد و
بذل فردوسی
(هفت پیکر)
آن کسی که از
نسب و نسل
بلند بزاید باید
او را سخنی از
دست بلند بیاوری
و لیلی و
مجنون را به
هنر آراسته،
در نهایت
توانایی و
چابکدستی به
رشتهی نظم
بکشی.
یادداشت-«سخن
از دست بلند
برای نسب و
نژاد بلند» یک
اندیشهی بیپایه
و بیاساس به
نظر میآید!
دکتر
عبدالعلی
کارنگ نیز مینویسد:
سپس
مي گويد چون
فرمان شاه را
دريافتم به
انديشه
فرورفتم، چه
از يک طرف
«سستي عمر و
ضعف حالت» (سرگشته
شدم بدان
خجالت- از
سستي عمر و
ضعف حالت)
مانع اجراي
امر بود، و از
طرق ديگر از
انجام آن گزيري
نداشتم، شرح
حال با يگانه
محرم اسرار خود،
فرزندم محمد
نظامي نهادم،
او با نهايت
مهر و ادب بر
تنظيم ليلي و
مجنونم
ترغيب، و
اضهار نمود که
دريغ است
پادشاه «نعمت
ده و سخن
نوازي» (خاصه
ملکي چو شاه
شيروان - شيروان
چه، که شاه
ايران- نعمت
ده و پايگاه
ساز است - سرمايه
ده و سخن نواز
است) چون
شروانشاه، از
تو به نامه
خواهشي کند و
تو نپذيري;
اين گفتار در
من کارگر
افتاد، و من
تنگي ميدان
سخن و فقدان
نشاط و انبساط
جواني را
ناديده
انگاشتم، و گفتم:
«چون
شاه جهان همي
کند ساز
کاين
نامه به نام
من بپرداز
با
اين همه
تنگي مسافت
آنجاش
رسانم از
لطافت
کز
خواندن او به حضرت شاه
ريزد
گهر نسفته بر
راه
خواننده
اش گر فسرده
باشد
عاشق
شود ار نمرده
باشد»
جگر گوشه ي من
چون اين سخن
بشنيد بيش از
پيش مرا
اميدواري داد
تا اين داستان
شاهوار که بيش
از چهار هزار
بيت است، در
مدتي کمتر از
چهار ماه به
رشته ي نظم
درآورد و
تقديم خدمت
شاه نمودم.
چنانکه
ملاحظه مي شود
نظامي از اين
لحاظ که شاه
از «صفت
ترکانه»
بيزاري جسته،
هيچگونه
اظهار کدر و
ملال خاظر
ننموده است،
بلکه بيم آن
داشته که
«سستي عمر و
ضعف حالت» و
«تنگي دهليز افسانه»
(دهليز فسانه
چون بود تنگ - گردد سخن از
شد آمدن لنگ - ميدان سخن
بلند بايد – تا
طبع سوارائي
نمايد) مايه ي
خجلت وي را
فراهم سازد، و
اصلا موضوع
زبان ترکي در
ميان نيست، چه
«ترکي صفتي و
ترکانه
سخن”(ترکي
صفتي و ترکانه
سخن کنايه اي
از داستان جفا
و بي مهري و
غدر سلطان
محمود غزنوي
در حق حکيم
ابوالقاسم
فردوسي است و
وحيد دستگردي
نيز در حاشيه
ص 26 نامه ليلي و
مجنون چاپ 1313 به
اين معني
اشاره کرده
است) به معني
غدر و بيوفائي
است نه معني
«زبان ترکي» و
«سخن بلند» به
معني سخن پر معني
و بخردانه است
و نه به معني
«زبان فارسي»، و
شايد اشتباه
يک عده در اين
باره از
مطالعه ي
ترجمه ي کتاب
ليلي و مجنون
نظامي به شعر
سيلابيک ترکي
ناشي شده باشد،
زيرا مترجم
کتاب مزبور و
در خيلي جاها
مفاد اشعار، و
معاني لغات را
نيک
درنيافته، و
ترجمه اي به
تخمين کرده
است* (عبدالي
کارنگ)
و در نهایت
سخن کوبندهی
شادروان زریابخوئی
میخ آخر در
تابوت اندیشههای
استالینگرایانه
و پانترکگرایانه
میباشد:
نویسنده
روزنامه
آذربایجان از
شعر: ترکی صفت
وفای ما نیست-
ترکانه سخن
سزای ما نیست-
می خواهد
استدلال کند
که نظامی می
خواسته است
شعر ترکی بگوید
و شروانشاه
مانع گردیده
است و پیغام
داده است که
«ترکی صفت وفای
ما نیست…الخ» و «او را
سخن بلند باید…الخ»
ولی
نویسنده
اشتباه کرده
است، چه، اگر
مقصود از «ترکی» زبان
ترکی بود، ربطی
به صفت وفای
شروانشاه
نداشت تا در
نامه ای که به
نظامی نوشته
است بگوید:
«ترکی صفت وفای
ما نیست»،
بلکه مقصود از
«ترکی» معنی
مصدری است، یعنی
ترک گری و ترک
بودن، و این
تعبیر در ادبیات
فارسی سابقه زیادی
دارد. چنان که
می گفتند: «ترکی
تمام شد» یعنی
نوبت هرج و
مرج گذشت، و
ترک گری به
معنی بی رحمی
و قساوت و بی
ادبی و خشونت
آمده است.
چنان که سنایی
می فرماید:
می نبیند آن
سفیهانی که
ترکی کرده اند
همچو چشم
تنگ ترکان،
گور ایشان تنگ
باد
و در
زبان فرانسه
هم «تورکری» به
معنی زمختی و
شدت استعمال
شده است. پس
معنی مصرع اول
چنین است که:
ترکی، یعنی
ترک گری و بی
وفایی صفت وفای
ما نیست، چنان
که در بعضی
نسخ هم «ترکی
صفتی، وفای ما
نیست» ضبط شده
است و مرحوم وحید
دستگردی در
کتاب لیلی و
مجنون نظامی
نظامی که به
تصحیح ایشان
طبع شده است،
در زیر این بیت
همین معنی را
می کنند و آن
را اشاره و
تلمیحی به قصه
سلطان محمود
غزنوی که نسبت
به فردوسی بی
وفایی کرده
است می دانند.
و چنان که
معلوم است،
ترکان در آن
زمان به بی
وفایی و عهد
شکنی معروف
بوده اند.
و نظیر
این معنی در
اشعار شعرای
بزرگ فراوان
است. چنان که
اسدی گوید:
وفا
ناید از ترک
هرگز پدید
از ایرانیان
جز وفا کس ندید
و سنایی
گوید: ما خود ز
تو این چشم
نداریم. ازیراک- ترکی تو و
هرگز نبود ترک
وفادار- و
کسانی که مایل
به تفصیل باشند
به کتاب امثال
و حکم دانشمند
معظم آقای
دهخدا، زیر
مثل «اترک
التروک و
لوکان
اباک”مراجعه
کنند. و مصرع
دوم بیت:
«ترکانه سخن
سزای ما نیست»
معنی اش این
است که: سخن
پست و رکیک
سزای ما نیست.
زیرا در آن
عهد ترکان به
بددهنی معروف
بودند و موید
این ادعا، بیت
بعدی است که می
گوید: «آن کز
نسب بلند زاید-
او را سخن
بلند باید»
چنان که می بینیم،
ترکانه سخن را
در مقابل سخن
بلند قرار
داده است که
معنی آن سخن
پست و رکیک
است و تعبیر
«ترکانه
سخن”هرگز به
معنی «ترکی
سخن گفتن» نمی
باشد. (عباس زریاب
خوئی)
بهترین
دلیل در رد
نظر بطلان پانترکیستها
نیز دلایل تاریخیست:
یک)
شروانشاهان
خود را از
تبار ساسانیان
میدانستند و
ترک نبودند. اگر
نظامی ترکی
بلد بود و میخواست
ترکی بنویسد،
برای
پادشاهانی
مانند
اتابکان
آذربایجان و
سلجوقیان و
اتابکان
مراغه و غیره
ترکی مینوشت و
نه برای
پادشاهانی که نه
ترک بودند و
نه ترکزبان. در حالیکه
خسرو و
شیرین و هفت پیکر
که
بهپادشاهان
ترکتبار تقدیم
شد همه پارسی
هستند و جالبتر
که برخلاف لیلی
و مجنون، خود
نظامی این دو
داستان ساسانی
را برای چامهسرایی
انتخاب کرد. یعنی
سلجوقیان و
اتابکان
مراغه تنها از
او درخواست
کردند که گنجی
نیز به آنها
تقدیم کند و
خود نظامی
داستانهای این
گنجها را از
فرهنگ غنی
پارسی/ایرانی
برگزید.
اگر نظامی
ترکی بلد بود
و میخواست ترکی
بنویسد، میرفت
برای یکی از
سلسلههای
ترک منطقه
ترکی مینوشت و
نه
شروانشاهان ایرانیشده
و پارسیزبان
که خود را از
نسل ساسانیان
میدانستند. در
سرتاسر
داستان لیلی و
مجنون، نظامی
گنجوی همیشه
شروانشاهان
را ستاییده
است.
اگر نامهی
"شکفته باغی"
شروانشاهان
مورد شکایت
نظامی بود،
هرگز او آنها
را نمیستایید
و این حماسه
را به آنها
تقدیم نمیکرد.
دو)
حتی یک بیت
ترکی در این زمان
(یعنی دوران
نظامی گنجوی)
از منطقه
قفقاز وجود
ندارد. یعنی
اصولاً سنت
ادبی ترکی حتی
وجود نداشته
است که کسی
بخواهد برای
پادشاهانی که
ترکی نیدانند
و خودش نیز
ترک نبود
(نظامی ترک
نبود)، ترکی
بسراید.
حالا از یک بیت
رفتن و به
حماسه رسیدن
خود صدها سال
طول میکشد. اما حتی یک
بیت از هیچ
شاعر و نویسنده
به ترکی از آن
زمان در قفقاز
وجود نداشته
است (مقایسه
کنید با نزهت
المجالس که
نشان میدهد
صدها+ شاعر از
منطقه پارسی
سرودهاند و
ربطی به دربار
نداشتند) و این
خود سند محکمی
است که تعبیر
قومگرایانه
پانترکیستها
از مقدمهی لیلی
و مجنون باطل
است.
سه)
خود نظامی نه
تنها پنج گنجش
را بلکه غزلهایش
(که تقریبا هیچکدام
ربطی به دربار
ندارند) را به
فارسی سروده
است و این
نشانگر
دلبستگی شاعر
به زبان قومی
و ملی خود
(پارسی) میباشد.
واژه
هندو و ترک و
رومی و زنگ در
دیوان شاعرن
آن دوران (و
نظامی گنجوی)
یکی از
ترفندهای
قومگرایان اینست
که معانی
اصطلاحات شعر
و مضامین و
تشبیهات آن
دوران را
وارنه نشان
دهند.
برای
نمونه واژهی
ترک در ادبیات
عطار و حافظ و
نظامی و
مولانا و غیره
به چند معنی
مثبت و منفی
تعبیر شده است
که هیچ کدام
معنی قوم ترک
را نمیدهند. برای
نمونه: زیبارو،
معشوق،
سلحشور/سرباز/پادشاه،
سپید(یعنی
زردپوست و
روشن) و در عین
حال برخی
وقتها بیوفا
و غارتگر و غیره...
رومی: سپید
و روشنی و زیبایی
و خورشید
زنگی: سیاهی،
پریشانی، و
خوشخویی..
هندو:
دزدی، زشتی،
بردگی و در عین
حال جوانمردی...
برای
نمونه به این
بیت از خسرو و
شیرین اشاره میشود:
و
گر چشمم ز ترکی
تنگیای کرد
به
عذر آمد چو
هندوی
جوانمرد
یا چند
نمونه دیگر:
مهی ترک
رخساره هندو
سرشت
ز هندوستان
داده شه را
بهشت
نه هندو که
ترک خطائی به
نام
به دزدیدن دل
چون هندو تمام
ز رومی رخ
هندوی گوی او
شه رومیان
گشته هندوی او
یا:
کرد را
بود دختری با
جمال
لعبتی ترک
چشم و هندوخال
مهی ترک
رخساره هندو
سرشت
ز
هندوستان
داده شه را
بهشت
یا:
سیاهان
حبش ترکان چینی
چو شب
با ماه کرده
همنشینی
یا:
ترکی
از نسل رومیان
نسبش
قرة
العین هندوان
لقبش
در بخش
مقالهی انگلیسی
دکتر علیدوستزاده:
Persian poetry images and symbols: Turk,
Hindu, Rum, Zang/Habash
حدود صد
صفحه در رابطه
با این موضوع
بحث شده است و
چنین تشبیهات
خاص ادبیات
پارسی بودند و
عطار و سنائی
و خاقانی و
صدها سخنور دیگر
از این نوع
تشبیهات بکار
بردند....
برخی از
پانترکیستها
چنین بیتی از
زبان پیرزن را مورد
استناد قرار میدهند:
دولت
ترکان چون
بلندی گرفت
مملکت
از داد پسندی
گرفت
در حالیکه
در همین
داستان،
ترکان و سلطان
سنجر بخاطر بیدادگری
مورد عتاب
قرار گرفتند و
میتوان این را
با داستان فریدون
و آهو یا نوشیروان
و وزیر در
مخزن الاسرار
مقایسه کرد.
یا چنین
بیتی را آورد:
نژاده منم دیگران
زیردست
نژاده کیان
را که یارد
شکست
همین
افراد با
بدخوانی و
بدمعنی کردن این
بیت را معرفی
میکنند:
ترکیام
را در این حبش
نخرند
لاجرم
دوغبای خوش
نخورند..
میگویند
«ایناهاش!
نظامی گفته
شعرهای ترکیام
را کسی نمیخرد!
برای همین شعر
پارسی گفته!»
با این
استدلال پس
نظامی این شعر
را در حبشه
گفته و در حال
فروش دوغبا
هم آن را
سروده است! در واقع
این بیت در
بخش "نصیحتها"
آمده است و اینجا
"ترکی" به معنی
"سرودههای
معنوی و نورانی هست" بر
مخالف "حبش" به
معنی تاریکی.
هرکس که
با ادبیات
پارسی آشنایی
داشته باشد میداند
که حبش در
مقابل ترک
بارها بکار
رفته است و
معنی قومی نمیدهد. چنانکه
خود نظامی میگوید:
تا
نزد بر ختن
طلایه زنگ
شه
ز شادی نکرد میدان
تنگ
یا
ناز
تو گر به جان
بود بکشم
گر
تو از خلخی من
از حبشم
و یا
حتی خودش را
در غزل زیر
حبشی میخواند
(که یک
استعاره و
نماد پرمعنی
در محتوای ادبیات
عرفانی پارسی
هست):
ختی
جمالی ای مه،
حبشی چه نام
داری؟
بجز
از خطی و خالی،
ز حبش کدام
داری؟
حبشی
منم، که در
تن همه سوختست
خونم
ختنی
تویی، که در
بر همه سیم
خام داری
حبشیست
جعد مویت، ختنیست
رنگ رویت
ز میان
این دو کشور
بکجا مقام داری؟
حبشی
سپید نبود،
ختنی نمک
ندارد
تو
سپید با حلاوت
نمک تمام داری
ز
حبش سخن رها
کن، ز ختن علم
برآور
که
هزار چون نظامی
حبشی غلام داری (بنگرید
به دیوان و
قصاید و غزلیات
نظامی گنجوی –
تهران – به اهتمام
سعید نفیسی-صفحه
331)
بنابراین،
اگر کسی به آن
بخش آن بیت
(حبش-ترک-دوغبا)
توجه کند، نام
آن بخش هست:
ستایش
سخن و حکمت و
اندرز
و در
آن بخش نظامی
گنجوی
اندرزهای
فراوانی داده
است و زیبایی
اندرزهای خود
را با نماد
ترک (یعنی زیبارو
و روشنی در
ادبیات پارسی)
معرفی کرده
است و این بخش
هیچ مفهوم قومی
ندارد و
بدخوانی پانترکیستها
کاملا از
محتوای این
بخش خارج است. چنانکه
نیز حتی یک بیت
ترکی از هیچ
شاعری در سدهی
نظامی گنجوی
از قفقاز وجود
ندارد زیرا
ترکان در آن
زمان جزو
مردمان شهرنشین
عامی گنجه
نبودند.
ستایش
سخن و حکمت و
اندرز:
آنچه
او هم نوست و
هم کهن است
سخن
است و در این
سخن سخن است
ز
آفرینش نزاد
مادر کن
هیچ
فرزند خوبتر ز
سخن
تا
نگوئی
سخنوران
مردند
سر
به آب سخن فرو
بردند
چون
بری نام هر که
را
خواهی
سر
برآرد ز آب
چون ماهی
سخنی
کو چو روح بیعیب
است
خازن
گنج خانه غیب
است
قصه
ناشنیده او
داند
نامه
نانبشته او
خواند
بنگر
از هرچه آفرید
خدای
تا
ازو جز سخن چه
ماند به جای
یادگاری
کز آدمیزاد
است
سخن
است آن دگر
همه باد است
جهد
کن کز نباتی و
کانی
تا
به عقلی و تا
به حیوانی
باز
دانی که در
وجود آن چیست
کابدالدهر
میتواند زیست
هر
که خود را
چنانکه بود
شناخت
تا
ابد سر به
زندگی افراخت
فانی
آن شد که نقش
خویش نخواند
هرکه
این نقش خواند
باقی ماند
چون
تو خود را
شناختی به درست
نگذری
گرچه بگذری ز
نخست
وانکسان
کز وجود بی
خبرند
زین
در آیند و زان
دگر گذرند
روزنه
بیغبار و در
بیدود
کس
نبیند در
آفتاب چه سود
هست
خشنود هر کس
از دل خویش
نکند
کس عمارت گل
خویش
هرکسی
در بهانه تیز
هش است
کس
نگوید که دوغ
من ترش است
بالغانی
که بلغه کارند
سر
به جذر اصم
فرو نارند
صاحب
مایه دوربین
باشد
مایه
چون کم بود چنین
باشد
مرد
بامایه را گر
آگاهست
شحنه
باید که دزد
در راهست
... و الی
آخر این بخش
اما
جاهایی در
رابطه با قوم
ترک نوشته شده
است که مستقیما
به همین قوم (و
نه تشبیهات)
اشاره میکند. در نبرد
اسکندر و
ترکان (و جالب
است که نظامی
نیز نیک میداند
که ترکان مال
منطقه ایران نیستند
و آنجا را بخشی
از حکومت کیانیان
ایرانی میداند):
به نفرین
ترکان زبان
برگشاد
که بی
فتنه ترکی ز
مادر نزاد
ز چینی
بجز چین ابرو
مخواه
ندارند پیمان
مردم نگاه
سخن راست
گفتند پیشینیان
که عهد و
وفا نیست در چینیان
همه تنگ
چشمی پسنیده-اند
فراخی به
چشم کسان دیده-اند
وگر نه پس
از آنچنان آشتی
ره خشمناکی
چه برداشتی
در آن
دوستی جستن
اول چه بود
وزین دشمنی
کردن آخر چه
سود
مرا دل یکی
بود و پیمان یکی
درستی
فراوان و قول
اندکی
خبر نی که
مهر شما کین
بود
دل ترک چین
پر خم و چین
بود
اگر ترک چینی
وفاد داشتی
جهان زیر
چین قبا داشتی
یا در اینجا
که ترکان و
روسها را از
زبان اسکندر
دو زهر میخواند:
اگر چه نشد
ترک با روم خویش
هم از
رومشان کینه
با روس بیش
به پیکان
ترکان این
مرحله
توان ریخت
بر پای روس
آبله
بسا زهر کو
در تن آرد
شکست
به زهری
دگر بایدش باز
بست
..
شنیدم که
از گرگ روباه
گیر
به بانگ
سگان رست
روباه پیر
دو گرگ
جوان تخم کین
کاشتند
پی روبه پیر
برداشتند
دهی بود در
وی سگانی بزرگ
همه تشنهی
خون روباه و
گرگ
یکی بانگ
زد روبه چاره
ساز
که بند از
دهان سگان کرد
باز
سگان ده
آواز
برداشتند
که روباه
را گرگ
پنداشتند
زبانگ
سگان کامد از
دوردست
رمیدند
گرگان و روباه
رست
سگالندهی
کاردان وقت
کار
ز دشمن به
دشمن شود
رستگار
اگر چه مرا
با چنین برگ و
ساز
به هم پشتی
کس نیاید نیاز
در چاره بر
چاره گر بسته
نیست
همه کار با
تیغ پیوسته نیست
یا:
ز
بس کاوردهام
در چشمها نور
ز ترکان
تنگچشمی
کردهام دور
یا:
که از بیم
قفچاق وحشی سرشت
درین مرز
تخمی نیاریم
کشت
یا در
شکست خوردن
ترکان از
بهرام گور
ساسانی:
تیغ از
اینسان و تیر
از انسان بود
شاید از
خصم ازو
هراسان بود
ترک از این
ترکتاز ناگه
او
وآنچنان
زخم سخت بر ره
او
همه را
در بهانه گاه
گریز
تیغها
کند گشت و
تکها تیز
آهن شه
چو سخت جوشی
کرد
لشگر
ترک سست کوشی
کرد
شه
نمودار فتح را
به شناخت
تیغ میراند
و تیر میانداخت
درهم
افکندشان به
صدمه تیغ
گفتی
او باد بود و ایشان
میغ
...
لشگر
ترک را ز دشنه
تیز
تا به
جیحون رسید
گرد گریز
یا:
فرس میخواست
بر شیرین
دواند
به ترکی
غارت از ترکی
ستاند
یا:
ترکی صفت
وفای ما نیست
ترکانه
سخن سزای ما نیست
آن که ز
نسب بلند زاید
او را سخن
بلند آید
و
بنابراین
نظامی واژه
ترک را به معنی
منفی نیز بکار
برده است...
در عین
حال در رابطه
ایران و پارسیان
نیز سخنهای
ستایش آمیزی
دارد:
در حال و
هوای ایران
باستان و بقولی
اشاره به
خورد:
دهقان فصیحِ
پارسیزاد
از حال عرب چنین
کند یاد.
در ستایش
از همین ایران
کهن (خسرو و شیرین):
چنین گفت
آن سخنگوی
کهنزاد
که بودش
داستانهای
کهن یاد
کهنکاران
سخن پاکیزه
گفتند
سخن بگذار
مروارید
سفتند
سخنهای کهن
زالی مطراست
وگر زال زر
است انگار
عنقاست.
در
شرفنامه:
درین فصل
فرخ ز نو تا
کهن
ز تاریخ دهقان
سرایم سخن.
همان پارسی
گوی دانای پیر
چنین گفت
و شد گفت او
دلپذیر
یا حتی در
مورد زنگیان و
رومیان:
بیا
ساقی آن میکه
رومی وشست
به
من ده که طبعم
چو زنگی خوشست
مگر
با من این بی
محابا پلنگ
چو
رومی و زنگی
نباشد دو رنگ
یا
واژه هندو در
اینجا:
و
گر چشمم ز ترکی
تنگیای کرد
به
عذر آمد چو
هندوی
جوانمرد
خلاصه
کتابها در
رابطه با
واژگان
ترک/حبش/زنگی/هندو/رومی
در ادبیات
پارسی و معانی
مختلف این
واژگان نوشته
شده است...و برای
نمونه ترک
خواندن شیرین یا
لیلی یا
اسکندر یا
حضرت محمد و غیره
معنی قومی نمیدهد
بلکه این واژه
به معنی معشوق
و زیبارو و
جهانگیر و غیره
بکار رفته
است.
وگرنه از
واژه "ترک" در
نزد نظامی
مقدس بود آن
همه ابیات منفی
در مورد همین
واژه که آن را
با بیوفایی،
تنگچشمی و بینوری،
غارتگری، وحشی
سرشتی و غیره
بکار برده است
هرگز وجود نمیداشت.
علاقهمندان
به این موضوع
میتوانند به
همان مقالهی
انگلیسی زیر
بخش:
در بخش
مقالهی انگلیسی
دکتر علیدوستزاده:
Persian poetry images and symbols: Turk, Hindu, Rum, Zang/Habash
رجوع
کنند:
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history
http://www.archive.org/details/PoliticizationOfTheBackgroundOfNizamiGanjaviAttemptedDe-iranizationOf
http://www.kavehfarrokh.com/articles/pan-turanism/
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history
مادر
نظامی گنجوی ایرانیتبار
کرد بود
دانشمندان
محتدالقول
هستند که مادر
نظامی گنجوی یک
کرد بود چنانکه
خودش میگوید:
گرد مادر
من رئیسهی
کرد
مادر
صفتانه پیش من
مرد
و به
علاوه ایرانیانی
مانند دکتر
برات زنجانی و
وحید دستگردی
و سعید نفیسی
و غیره، میتوان
به محققان
بزرگ خارجی
مانند مینورسکی
اشاره کرد:
Vladimir Minorsky writes (V. Minorsky, Studies
in Caucasian History, Cambridge University Press, 1957.
pg 34):
“The author of the collection of
documents relating to Arran Mas’ud b. Namdar (c. 1100) claims Kurdish
nationality. The mother of the poet Nizami of Ganja was Kurdish (see
autobiographical digression in the introduction of Layli wa
Majnun). In the 16th century there was a group of 24 septs of Kurds
in Qarabagh, see Sharaf-nama, I, 323. Even now the Kurds of the USSR are
chiefly grouped south of Ganja. Many place-names composed with Kurd are found
on both banks of the Kur”
Also Vladimir Minorsky writes (G. H. Darab, Makhzan al-Asrar, 1945 (reviewed by Minorsky,
BSOAS., 1948, xii/2, 441-5)):
Whether Nizami was born in Qom or in Ganja is not quite
clear. The verse (quoted on p. 14): “I am lost as a pearl in the sea of Ganja,
yet I am from the Qohestan of the city of Qom “, does not expressly mean that
he was born in Qom. On the
other hand, Nizami’s mother was of Kurdish origin, and this might point to
Ganja where the Kurdish dynasty of Shaddad ruled down to AH. 468; even now
Kurds are found to the south of Ganja.
Professor Julia Scott Meysami also states the
same:
“His father, who had migrated to Ganja from Qom in north
central Iran, may have been a civil servant; his mother was a daughter of a
Kurdish chieftain; having lost both parents early in his life, Nizâmî was
brought up by an uncle. He was married three times, and in his poems laments
the death of each of his wives, as well as proffering advice to his son Muhammad.”
(Nizami
Ganjavi, The Haft Paykar: A Medieval Persian
Romance. Translated with introduction and notes by Julia
Scott Meysami. Oxford and New York: Oxford University Press, 1995.)
We
will discuss the Qom theory and his forefather in a later section. For now,
this section is concerned with Nizami’s mother.
Jan Rypka (Rypka, Jan. ‘Poets and Prose Writers of the Late Saljuq and Mongol Periods’, in The Cambridge History of Iran, Volume 5, The Saljuq and Mongol Periods, ed., Published January 1968. pg 578):
“As the scene of the greatest flowering of the panegyrical
qasida, southern Caucasia occupies a prominent place in New Persian literary
history. Hakim Jamal al-din Abu Muhammad Ilyas b. Yusuf b. Zaki b. Mu’ayyad
Nizami a native of Ganja in Azarbaijan, is an unrivalled master of thoughts and
words, a poet whose freshness and vigour all the succeeding centuries have been
unable to dull. Little is known of his life, the only source being his own
works, which in many cases provided no reliable information. We can only deduce
that he was born between 535 and 540 (1140-46) and
that his background was urban. Modern Azarbaijan is exceedingly proud of its
world famous son and insists that he was not just a native of the region, but
that he came from its own Turkic stock. At all events his mother was of
Iranian origin, the poet himself calling her Ra’isa and describing her as
Kurdish.”
و خود
نظامی میگوید:
گر
مادر من رئیسه
کرد
مادر
صفتانه پیش من
مرد
از
لابهگری کرا
کنم یاد
تا پیش
من آردش به فریاد
غم بیشتر
از قیاس خورد است
گردابه
فزون ز قد مرد
است
زان بیشتر
است کاس این
درد
کانرا
به هزار دم
توان خورد
با این
غم و درد بیکناره
داروی
فرامشیست
چاره
ساقی پی
بار گیم ریش
است
می ده
که ره رحیل پیش
است
آن میکه چو شور در سرآرد
از پای
هزار سر برآرد
پدرش
نیز ایرانیتبار
بوده است
هرچند پدر
نظامی در
خردسالی شاعر
رخ از جهان
برمیبندد، و
خال (یعنی
برادر مادر
نظامی که کرد
میباشد) او
خواجه عمر
سرپرست او
هست، اما نظامی
در رابطه با
پدرش میگوید:
گر شد پدرم به
نسبت جد
یوسف پسر زکی
مؤید
با وجود اینکه
نظامی گنجوی
شهرنشین بود و
پسر یوسف و یوسف
پسر زکی و زکی
پسر مؤید، میتوان
گفت که این
خاندان پیش از
ورود سلجوقیان
به قفقاز در این
منطقه بودند...
چنانکه میبینم،
این نامها هیچ
ربطی به نامهای
ترکان نووارد
سلجوقی و
اتابکان
آذربایجان
مانند ایلدنیز
و طغرق و سنجر
و آق سنقر و غیره
ندارند.
برخی
از اسناد پدر
او را حتی از
قم میدانند
(هرچند فرقی
از لحاظ قومیت
ندارد زیرا
مردمان شهرنشین
آن زمان گنجه
ایرانیتبار
و پارسیزبان
بودند چنانکه
در مقدمه با
کتاب نزهت المجالس
این موضوع
بخوبی ثابت
شد).
وحید
دستگردی میگوید:
«برای
اثبات این
مطلب که آیا
زاد و بوم
نظامی همان
شهر گنجه است یا
آنکه در عراق
متولد و در
زمان کودکی با
پدر به گنجه
رفته، دلیلی
در اشعارش نیست،
ولی تقریباً
تمام تذکره نویسان
مینگارند که
در گنجه متولد
شده است، اما
عراقی الاصل
بودن وی مسلم
استن.
بدین دلیل که
در همه جا
عراق را ستایش
و همواره به دیدار
عراق و مسافرت
بدین صوب
اضهار شوق
کرده است و از
آن جمله
است(مخزن
الاسرار ص 179):
گنجه
گره کرده گریبان
من
بیگرهی
گنج عراق آن
من
بانگ
برآورده جهان
کای غلام
گتجه
کدام است،
نظامی کدام؟
(خسرو و
شیرین ص 361):
عراقیوار
بانگ از چرخ
بگذاشت
به آهنگ
عراق این بانگ
برداشت
شرفنامه(ص
53)
عراق دل
افروز باد
ارجمند
که
آوازهی فضل
از او شد بلند
دلیل قمی
و تفرشی بودن
نظامی نزد
تذکره نویسان
این دو بیست
از اقبالنامه
ص (29):
چه در
گرچه در بحر
گنجه گمم
ولی از
قهستان شهر
قمم
به تفرش
دهی هست "تا"
نام او
نظامی
از آنجا شده نام
جو
این دو
بیت به ابیات
نظامی هرچند
شباهت تام
دارد ول زبان
همان زبان
است، اما در
نسخ کهن سال
ما این دو نیست،
بعلاوه در جایی
واقع شده است
که ارتباطی با
مطلب ندارد و
رشتهی معنی
را قطع میکند،
یعنی میانهای
این دو بیت:
نظامی ز
گنجینه بگشای
بند
گرفتاری
گنجه تا چند
چند
برون آر
اگر صیدی
افکندهای
روان کن
اگر گنجی
آکندهای
(اقبالنامه ص 29):
این دوبیت
کمال ارتباط
معنوی و لفظی
را با هم
دارند و صاحب
ذوق سلیم میداند
که جای دو بیت
تفرش و قم در میان
این دو بیت نیست،
پس باآنکه
عراقی بودن
نظامی مسلم
است و پدر و نیاکانش
اهل عراق عجم
بودهاند دلیل
مسملی برقمی و
تقرشی بودن وی
در دست نیست و
این دو بیت به
دلیل عدم
تناسب مکان و
نبودن در نسخ
کهنسال شاید
الحاقی باشد»
در مقالهی
انگلیسی به
اسناد دیگری
در رابطه با ایرانی
بودن نظامی
گنجوی اشاره
شده است.
برای
نمونه به این
بیت در لیلی و
مجنون میتوان
اشاره کرد که
نظامی به
صراحت خود را
دهقان فصیح
پارسیزباد مینامد:
در
لیلی و مجنون:
دهقان
فصیح پارسی
زاد
از
حال عرب چنین
کند یاد
کان
پیر پسر به
باد داده
یعقوب
ز یوسف
اوفتاده
و دکتر
بهروز ثروتیان
در این باره مینویسد:
دهقان
فصیح پارسی
زاد: نظامی
گنجهای
عرب:مجنون
و پدر او
یادداشت-
سرآغاز بندهای
لیلی و مجنون
همه به توضیحی
کنایی آراسته
است و شاعر
بالکنایه
اشاره میکند
که این بخش از
خود اوست یا
در داستان اصلی
و به زبان عربی
آمده است.
بیت اول
بند 36 از اهمیت
به سزایی از
نظر تاریخ تحقیق
در زندگی و
آثار نظامی
برخوردار است
و آن اینکه
شاعر شغل و
موقعیت
اجتماعی خود
را که «دهقان»
بوده است و
همچنین نژاد
او که خود را
«پارسی زاده» مینامد،
به تصریح بیان
داشته و هیچگونه
تردیدی در صحت
بیت و مطلب نیست
و با تحقیق
دربارهی
دهقانان قرن
ششم در آذربایجان
و بررسی "پارسی"
که آیا نظر او
«ایرانی» است یا
زبان «پارسی» و یا
هر دو، گوشهای
از حیات و
موقعیت
اجتماعی شاعر
آشکار میگردد.
و در پشتیبانی
این موضوع،
نظامی گنجوی
شاعری برتر از
خود (شاید بجز
فردوسی) نمیدانسته
است و همه جا
خود را فصیح و
دارای فصاحت میداند:
در سحر
سخن چنان
تمامم
کایینه غیب
گشت نامم
شمشیر
زبانم از فصیحی
دارد سر
معجز مسیحی
و
در لافگه
شگفت کاری
بنمای
فصاحتی که داری
و میتوان
به ابیات زیر
در رابطه با
اولین زن خود
(که یک هدیه و پیشکش
از حاکم دربند
بخاطر مخزن
الاسرار بود و
این هدیه گویا
از ترکان قفچاق
بود که به
نظامی داده
شد):
تو کز
عبرت بدین
افسانه مانی
چه پنداری
مگر افسانه
خوانی
درین
افسانه شرطست
اشک راندن
گلابی تلخ
بر شیرین
فشاندن
به حکم آن
که آن کم
زندگانی
چو گل بر
باد شد روز
جوانی
سبک رو
چون بت قفچاق
من بود
گمان
افتاد که خود
آفاق من بود
همایون پیکری
نغز و خردمند
فرستاده
به من دارای
دربند
پرندش درع
و از درع آهنینتر
قباش از پیرهن
تنگ آستینتر
سران را
گوش بر مالش
نهاده
مرا در
همسری بالش
نهاده
چو ترکان
گشت سوی کوچ
محتاج
به ترکی
داده رختم را
به تاراج
اگر شد
ترکم از خرگه
نهانی
خدایا ترکزادم
را تو دانی
و چنانکه
دیده میشود،
نظامی نژاد این
بانوی قفقاچی
را مشخص میکند
(زیرا اگر خود
ترک بود نیازی
به مشخص کردن
آن نبود) و سپس
لقب فرزندش را
"ترکزاد" میاورد...
چنانکه میدانیم
نظامی گنجوی
با شاهنامه
آشنایی کامل
داشت... در
شاهنامه و ادبیات
آن دوران،
واژهی ترکزاد
برای کسانی
بکار میرفت که
از پدر ایرانی
و مادری ترکتبار
بدنیا آمده
باشند.
یک نمونه
هرمز ترکزاد
پسر انوشیروان
و دختر خاقان
چین (ترکان) میباشد.
بهرام
آذرمهان به سیمابرزین
در رابطه با
هرمز:
که این
ترکزاده
سزاوار نیست
به شاهی
کس او را خریدار
نیست
که خاقان
نژادست و
بدگوهرست
به بالا و
دیدار چون
مادرست
تو گفتی
که هرمز به
شاهی سزاست
کنون زین
سزا مر ترا این
جزاست(شاهنامه)
بهرام به
هرمز:
بدو گفت
بهرام کای ترک
زاد
به خون ریختن
تا نباشی تو
شاد
تو خاقان
نژادی نه از کیقباد
که کسری
تو را تاج بر
سر
نهاد(شاهنامه)
یلان-سینه
به گردیه:
سخن بس کن
ز هرمزد
ترکزاد
که اندر
زمانه مباد آن
نژاد(شاهنامه)
و همچنین
در داستان
فرود که مادرش
تورانی است
(البته امروز
ثابت شده است
که تورانیان هیچ
ربطی به ترکان
ندارند):
جریره به
فرود:
بدو
داد پیران مرا
از نخست
وگر
نه ز ترکان همی
زن نجست
نژاد
تو از مادر و
از پدر
همه
تاجدار و هم
نامور
طوس به
بهرام:
چنین
داد پاسخ
ستمکاره طوس
که
من دارم این
لشکر و بوق و
کوس
ترا
گفتم او را
بنزد من آر
سخن
هیچگونه مکن
خواستار
گر
او شهریارست
پس من کیم
برین
کوه گوید ز
بهر چیم
یکی
ترکزاده چو
زاغ سیاه
برین
گونه بگرفت
راه سپاه
نبینم
ز خودکامه
گودرزیان
مگر
آنک دارد سپاه
را زیان
بترسیدی
از بیهنر یک
سوار
نه
شیر ژیان بود
بر
کوهسار(شاهنامه)
در مقالهی
انگلیسی به
اسناد دیگری
در رابطه با ایرانی
بودن نظامی
گنجوی اشاره
شده است و شاید
بهترین موضوع
همان فرهنگ نظامی
گنجوی که در
آثارش تجلی میکند.
نظامی
گنجوی و فرهنگ
ایرانی و
فردوسی
(با سپاس از
شهربراز)
سهشنبه
۲۷/اسفند/۱۳۸۷
- ۱۷/مارچ/۲۰۰۹
فردوسی توسی بیگمان
چکاد ادبیات
رزمی و حماسی
ایران است.
نظامی گنجوی نیز
چکاد ادبیات
بزمی و عشقی
ما است. نظامی
در تمام کتابهای
خود به فردوسی
توجه فراوانی
داشته و پیوسته
او را پیش چشم
داشته است. به
ویژه آن که
آخرین کار خویش
یعنی
اسکندرنامه
را در همان
بحر متقارب
(بحر شاهنامه) - یعنی
بر وزن فعولن
فعولن فعولن
فعول - سروده
است. در زیر
کتابهایش را
به ترتیب
سرودن برمیرسم:
- کتاب یکم:
مخزن الاسرار
این کتاب بیشتر
در حکمت و حکایت
و نکتههای
اخلاقی است و
نظامی آن را
در جوانی
سروده است.
هنوز آن را به
منظور اشارهی
مستقیم به
فردوسی برنرسیدهام.
اما در آن حکایتهایی
از جمشید (در
نکوهش دورویی)،
فریدون (در فضیلت
آدمی)، و نوشیروان
(در باب عدل)
هست که نشان
از توجه نظامی
به تاریخ و نیز
استورههای پیشااسلامی
ایران دارد.
- کتاب دوم:
خسرو و شیرین
در بخش «سابقهی
نظم کتاب»
نظامی به
داستان محمود
و فردوسی
اشاره میکند
و میگوید شاه
به من گفت: اگر
مانند محمود
با تو ناساز باشیم
و مزدت را ندهیم
تو هم میتوانی
مانند فردوسی
دستمزد ما را
برای خرید
فُقاعی [=آبجو]
بدهی.
چنین فرمود
شاهنشاه عالم
---------- که عشقی نو
برآر از راه
عالم
گرت خواهیم
کردن حقشناسی
---------------- نخواهی
کردن آخر
ناسپاسی
و گر با تو دم
ناساز گیریم
-------------- چو فردوسی
ز مزدت باز گیریم
توانی مُهر یخ
بر زر نهادن
----------------- فقاعی را
توانی سر
گشادن
(مهر یخ بر زر
نهادن: زر را
بخشیدن)
- کتاب سوم: لیلی
و مجنون
نظامی در دیباچهی
این کتاب آرزو
و دعا میکند
که پسرش بدان
حد از رشد و
هوشیاری برسد
که سعادت بیابد
و شاهنامهخوانی
کند:
دارم به
خدا امیدواری
------------ کز غایت ذهن
و هوشیاری
آنجات رساند
از عنایت ---------------
کآماده شوی به
هر کفایت
هم «نامهی
خسروان» بخوانی
--------------- هم گفتهی
بخردان بدانی
(نامهی
خسروان:
شاهنامه)
- کتاب
چهارم: هفت پیکر
در بخش «سبب
نظم کتاب» این
داستان - که
داستان بهرام
گور ساسانی
است - نظامی
دوباره به
داستان محمود
و فردوسی
اشاره میکند
و خود را به جای
فردوسی میگذارد:
در سخا و
سخن چه میپیچم
--------- کار بر طالع
است و من هیچم
نسبت عقربی
است با قوسی -----------
بُخل محمود و
بذل فردوسی
(عقرب و قوس:
کژدم و کمان
دو صورت فلکی)
- کتاب پنجم:
اسکندرنامه
اسکندرنامه
دو بخش دارد: یکی
اقبالنامه
است که مربوط
است به بخش
اول زندگی
اسکندر که بخت
و اقبال یاور
او میشود و
همه جا را میگشاید.
بخش دوم را
شرفنامه یا
خردنامه
خواندهاند زیرا
اسکندر به خرد
و افتخار و
شرف دست مییابد.
در آغاز اقبالنامه
- بخش اول
اسکندرنامه -
در داستان
سرودن کتاب میگوید
خضر پیامبر را
دیدم که به من
گفت: شنیدهام
میخواهی
داستان خسروان
را بگویی.
دانای پیشینه،
که منظور
فردوسی توسی
است، دُر این
کار را سُفته
است. تو همان
حرفهای او را
مزن که در یک
دُر شایسته نیست
دو سوراخ
باشد.
شنیدم
که در نامهی
خسروان -------------- سخن
راند خواهی چو
آب روان
مگوی آنچه
دانای پیشینه
گفت -------------- که دَر
دُر نشاید دو
سوراخ سفت
بالاخره آن که
نظامی در
خردنامه - بخش
دوم
اسکندرنامه -
که آخرین کتاب
شعر اوست
دوباره به
داستان فردوسی
اشاره میکند
و این بار
آشکارا خود را
وارث فردوسی میداند.
در «خطاب زمینبوس»
میگوید تو در
سخا و بخشش
وارث محمود
غزنوی هستی و
من در سخن
وارث فردوسیام.
محمود مدیون و
وامدار فردوسی
بود. امیدوارم
که تو - که وارث
محمودی - وام
او را به من - که
وارث فردوسی
ام - بدهی.
ز کاس
نظامی یکی طاس
می ---------------- خوری هم
به آیین کاوس
کی
ستانی بدان
طاس طوسی نواز
--------------- حق
شاهنامه ز محمود
باز
دو وارث شمار
از دو کان کهن
--------------- تو را در
سخا و مرا در
سخن
به وامی که
ناداده باشد
نخست ---------------- حق
وارث از وارث
آید درست
(طاس: کاسه)
بنابراین
کسانی که میکوشند
نظامی را غیرایرانی
بدانند و
بخوانند و
وانمود کنند
که به زور به زبان
پارسی میسرود
همان اندازه
کار بیهوده و
عبثی میکنند
که بخواهند
بگویند فردوسی
غیرایرانی
بوده و به زور
شاهنامه را به
زبان پارسی
سروده است.
و به
علاوه آنچه
شهربراز
نوشته است، میتوان
به این مفاهیم
و اسطورهها و
نامداران
شاهنامه در
آثار نظامی
اشاره کرد (در
حالیکه هیچ
نوع نشانی از
قوم اغوز و
اسطورههای
آن وجود ندارد
و لازم به ذکر
است که تورانیان
هرگز جزو
اسطورهی
ترکان نبودهاند
و هرچند برخی
از پانترکیستها
به فردی به
نام آلپ تنگرا
اشاره میکنند
ولی این فرد
ربطی به افراسیاب
اوستا ندارد و
پیوندی بین
افراسیات و آلپ
تنگرا اسطورهی
ترکان وجود
ندارد زیرا
مردمان اوستا
مردمان ایرانیتبار
و نه ترک
بودند).
این بخش
از مقالهی
انگلیسی مورد
نظر ما
برگرفته شده
است:
Farr(فره),
For example on Farr, the
eminent Professor Gheraldo Gnoli writes:
“FARR(AH),XᵛARƎNAH, literally, “glory,” according to the most
likely etymology and the semantic function reconstructed from its occurrence in
various contexts and phases of the Iranian languages. In all Iranian dialects
the form had initial f-, except Avestan and Pahlavi, in which we find
initial xᵛ- (hṷ-): xᵛarənah- and xwarrah
(cf. NPers. ḵorra, below).
(Encyclopedia
Iranica, “Farr(ah)”, Gherado Gnoli)
Each of these names and concepts has a deeply rooted
historical or
philosophical meaning in Iranian civilization and are mentioned
in Nezami’s work:
Simorgh (Mythical Iranian bird
mentioned in Avesta),
Rustam (The most famous
Iranian Hero in Shahnameh),
Fariborz (The son of Rustam)
Darafsh Kawiyaani (The flag
of Kaveh, symbol of Iranian nation),
Fereydun(legendary
ancestor of Iranians),
Anushirawan (Famous Sassanid King),
Esfandyaar (Great legendary Hero of Avesta and Shahnameh,
see also the section under Nezami’s mother where we delved into a verse of
Nezami),
Zand/Avesta
(Zoroastrian holy texts attributed to Zoroaster),
Zahak (Bivarasb
the villian in Shahnameh),
Zardosht(Prophet),
Siyavash(Iranian
Martyr),
Sikandar(Alexander
mentioned extensively in the Shahnameh),
Siamak (The son of Kayumarth
who was killed by Deamons/Divs) ,
Div (“Demons”),
Bahram Gur (celebrated
Sassanid King),
Bahram Chubin (Celebrated
Sassanid General),
Afrasiyab (Famous villain in
the Shahnameh of Turanian origin (an Iranian tribe), he is also mentioned in
the Avesta),
Zaal (the father of Rustam
who was abandoned by Saam but saved by the Simorgh and later on reclaimed by
Saam),
Saam(the Father of Zaal),
Shirin (Armenian/Christian
princess according to later poets but also mentioned in the Shahnameh as a
beloved of Khusraw and a historical figure in Sassanid court),
Farhad (a legend both in the
Shahnameh and in Iranian history from the Sassanid time who falls in love with
Shirin),
Kayanids (Royal Iranian
dynasty),
Parviz(victorious and another name
of Khusraw),
Nard (Backgammon whose
history is given in the Shahnameh and is considered to be of Iranian origin),
Magi (Zoroastrian Priest),
Kisra/Khusraw (Sassanid
Kings),
Kayumarth(the Adam of Zoroastrianism
and the first King in Shahnameh),
Kay-Qubad (first Kayanid
King),
Kay-Khusraw(great
mystic/hero/king of the Shahnameh),
Kay-Kavus(father
of Siyavash and a Kayanid King),
Jamshid(great mythical King in the
Shahnameh and Zoroastrian texts),
Iraj(Father of Iranians in
Shahnameh and one of the sons of Fereydun.),
Giv(a famous hero in the Shahnameh),
Gushtasp(famous hero and legendary
ancestor of Rustam),
Dehqan (Iranian),
Darius/Dara (name of several
Kayanid/Achaemenid kings),
Bistun(the famous point in
Kermanshah),
Bahman (Zoroastrian and
Shahnameh King and son of Esfandyar),
Artang (the art work of
Mani), Ardeshir Babakan (founder of Sassanids),
Arash (famous Iranian Hero
and archer who gave up life for Iran),
Barbad (famous Sassanid
musician),
Nakisa (famous Sassanid
musician),
Kalila o Demna (famous
stories brought by the Vizir of Anushirawan from India and expanded by Persian
stories).
…
انوشیروان،
کلیله و دمنه،
نکیسا،
باربد،آرش،ارتنگ،بهمن،بیستون،دارا،دهقان،
گشتاسپ،گیو،
ایرج،جمشید،
کی خسرو، کی
قباد، کی
کاووس، کیومرث،
خسرو، نرد،
پرویز، کیانیان،
فرهاد، شیرین،
سام،زال،افراسیاب،بهرام
چوبین، بهرام
گور، دیو، سیامک،
سکندر، سیاوش،
زردشت، ضحاک،
زند، اوستا،
اسفندیار، فریدون،
درفش کاویانی،
فریبرز،
رستم، سیمرغ و
غیره...
پس نظامی
گنجوی نه تنها
داستانهایش
را از شاهنامه
برگرفته است
(بجز لیلی و
مجنون که ان
را شروانشاه
از او درخواست
کرد ولی
داستانهای دیگر
را خود
داوطلبانه
انتخاب کرد)
بلکه در کل ایرانیفرهنگ
بوده است.
پایان
پس نظامی
گنجوی نه تنها
داستانهایش
را از شاهنامه
برگرفته است
(بجز لیلی و
مجنون که ان
را شروانشاه
از او درخواست
کرد ولی
داستانهای دیگر
را خود
داوطلبانه انتخاب
کرد) بلکه در
کل ایرانیفرهنگ
بوده است. خدمتش
را به زبان
پارسی کرده
است و قومیتش
هم ایرانی
پارسی و ایرانی
کرد بوده است. خود را
وارث فردوسی میدانسته
است و در کل هیچ
ربطی به فرهنگ
ترکان ندارد و
پانترکیستها
بیهوده میکوشند
که او را ترک
معرفی کنند زیرا
نه شعرهای
نظامی گنجوی
قابل ترجمه هستند
(شاید جزو سختترین
شاعرانی باشد
که ترجمه شوند
و در ترجمه
معنی پیدا
کند) و
نه قومیت او
(که از ابیات و
مهمتر فرهنگ
آثار او مشهود
است) ترک بوده است. بلکه
ترک خواندن
نظامی گنجوی
تنها اهداف سیاسی
برای ملتسازی
شوروی داشته
است و این
موضوع چنانکه
در اول گفتیم،
در مقالهی زیر
(به انگلیسی)
به طور دقیق
روشن شده است:
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history
http://www.archive.org/details/PoliticizationOfTheBackgroundOfNizamiGanjaviAttemptedDe-iranizationOf
http://www.kavehfarrokh.com/articles/pan-turanism/
http://sites.google.com/site/rakhshesh/articles-related-to-iranian-history