در رابطه
با ایرانی
بودن فارابی
(با
سپاس از وبلاگ
شهربراز که
برخی از عبارتهای
آن وبلاگ در این
متن دیده میشود).
(این
مقاله فارسی یک
فشرده از یک
مقاله کاملتر
انگلیسی هست
که در اینجا یافت
میشود:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Farabiremarksonbackground.pdf
http://www.archive.org/details/SomeRemarksOnFarabisBackgroundIranicsoghdianpersianOraltaic
ما مقاله
دکتر مشکور را
نیز در این
مورد در پایان
مقاله میآوریم
ولی مقاله
دکتر مشکور دو
اشتباه در
رابطه با نام فارابی
و یکی از
واژگان داشته
است. در عین
حال دکتر
مشکور مقاله
محکمی در این
مورد نوشتهاند
که پس از پایان
این مقاله درج
میشود.
همچنین
بنگرید به
دانشنامه ایرانیکا
در رابطه با
بررسی تمامی
اسناد مستقیم
در مورد قومیت
فارابی(تمامی
سه اسناد مستقیم
برپایه سه متن
پس از سیصدسال
مرگ فارابی
هستند):
http://www.iranica.com/articles/abu-nasr-farabi
هرچند
دانشنامه ایرانیکا
میگوید که
منابع برای
قضاوت کردن
کافی نیست ولی
چندین اسناد
واضح (در ژرفنگری
به کار فارابی
و پیرو بزرگش
ابن سینا)
وجود دارند که
دانشنامه ایرانیکا
آنها را نادیده
گرفته است (و
در این مقاله
درج میشود).
http://www.iranica.com/articles/abu-nasr-farabi
البته
همانطور که
تاکید شده است
پژوهشگران باید
مقاله انگلیسی
زیر را در این
مورد بخوانند
زیرا مقاله
کنونی یک
فشرده از
آنست:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Farabiremarksonbackground.pdf
http://www.archive.org/details/SomeRemarksOnFarabisBackgroundIranicsoghdianpersianOraltaic
نخست باید
دانست که
منظور از ایرانی
بودن این شخصیتهای
تاریخی معنی
دقیقی دارد. یعنی
زبان اول و اصلی
این افراد یکی
از زبانهای
خانواده ایرانی(ایرانی-آریایی)
مانند سغدی و
پارسی و کردی
و خوارزمی و
سکایی و پارثی
و اوستایی و
بلوچی و پشتو
و گیلکی و دیلمی
و تالشی و
زازا و غیره
بوده است. این
زبانها را
جزو زبانهای
ایرانیتبار
میدانند. البته
در کشور کنونی
ایران، زبانهایی
نیز هستند که
جزو خانواده ایرانیتبار
در علم زبانشناسی
حساب نمیشوند
ولی زبان ترکی
تنها در دوران
صفویان در
آذربایجان
غالب میشود
(پیش از آن
زبانهای ایرانی
غالب بودند) و
زبان عربی نیز
در دوران پس
از اسلام کم
کم در خوزستان
جا میگیرد. در عین
حال افرادی
بودند که
تبارشان ایرانی
بوده است (یعنی
زبانهای ایرانی
زبان پدری/مادری
آنها بوده
است) که در
بغداد در صدر
اسلام فراوان
بودند.
مانند صوفیانی
چون جنید
بغدادی و شبلی
و ...
روزگاری
زبانهای ایرانیتبار
و مردمان ایرانیتبار
در آسیایهمیانه
اکثریت جمعیت
را دارا بودند
که از میان این
مردمان میتوان
به سغدیان و
خوارزمیان و
باختریان و
پارثیان و
البته پارسیان
(بویژه از
دوران ساسانیان)
نام برد.
امروز این
چهار زبان دیگر
نیستند و تنها
زبان پارسی
(که ادامه گویش
خراسانی پارسیمیانه
است با نفوذ
از سغدی و
پارثی) در
خراسان بزرگ دیده
میشود.
در کوههای
پامیر هنوز
چند بازمانده
اندک از زبان
ایرانی سغدی دیده
میشود ولی در
سدههای بعد
بویژه در
دوران سلجوقیان
و مغولان،
زبانهای ایرانی
و مردمان ایرانی
کم کم از این
مناطق حذف میشوند.
همچنین
زمانیکه ما میگوییم
ترک و دوران
هزارسال پیش
(اکنون سال دو
هزار ده میلادی
است) را در نظر
داریم هرگز
مردمان آذربایجان
و آران و ترکیه
را در نظر داریم
زیرا این سه
ناحیه
ترکزبان در آن
زمان نبودند و
بنابراین
مردمان (و
فرهنگ و قومیت)
ترکزبان
آذربایجانی یا
آرانی یا
آنوتولی در
زمان فارابی
وجود نداشتند(یعنی
عمده نیاکان این
گروهها به
زبانهای دیگر
تکلم میکردند
و مردمان
آذربایجان و
آران دارای
زبانهای ایرانی
بودند) و
بنابراین از
بحث ما خارج میباشند.
دانشمندان
و محققان غربی
مانند ادموند
بوسورث این
موضوع را تایید
میکنند که در
آسیایهمیانه
در صدر دوران
اسلام دارای
اکثریت ایرانی
بوده است.
According C.E. Bosworth,
"The Appearance of the Arabs in Central Asia under the Umayyads and the
establishment of Islam", in History of Civilizations of
Central Asia, Vol. IV: The Age of
Achievement: AD 750 to the End of the Fifteenth Century, Part One: The
Historical, Social and Economic Setting, edited by M. S. Asimov and C. E.
Bosworth. Multiple History Series. Paris: UNESCO Publishing, 1998. excerpt from
page 23: "Central Asia in
the early seventh century, was ethnically, still largely an Iranian land whose
people used various Middle Iranian languages.
C. Edmund Bosworth: "In
early Islamic times Persians tended to identify all the lands to the northeast of
Khorasan and lying beyond the Oxus with the region of Turan, which in the
Shahnama of Ferdowsi is regarded as the land allotted to Fereydun's son Tur.
The denizens of Turan were held to include the Turks, in the first four
centuries of Islam essentially those nomadizing beyond the Jaxartes, and behind
them the Chinese (see Kowalski; Minorsky, "Turan"). Turan thus became
both an ethnic and a geographical term, but always containing ambiguities and
contradictions, arising from the fact that all through Islamic times the lands
immediately beyond the Oxus and along its lower reaches were the homes not of
Turks but of Iranian peoples, such as the Sogdians and Khwarezmians."( C.E. Bosworth, “Central Asia: The Islamic period
up to the Mongols” in Encyclopedia Iranica).
حالا میپردازیم
به موضوع
فارابی:
در مقدمهی
رسالهی «ما یصح
و ما لایصح من
احکام النجوم»
- که از نوشتههای
فارابی است -
نام او بدین شیوه
آمده است:
محمد بن محمد
الفارابی
الطرخانی. در
اسناد سیسصد
سال پس از
فارابی نام او
را تحریف
نمودهاند و
واژه "اوزلغ"
را به این نام
فزودند درحالیکه
این واژه در هیچ
متن اصلی کتابهای
فارابی دیده
نمیشود.
کهنترین
سند در مورد
فارابی به قلم
«ابن ابی اصیبیعه»
- در کتاب عیون
است که
او را ایرانی
(فارسی) میخواند:
«و اصله فارسی».
پانترکان به
نوشتهی ابنخلکان
استناد میکنند
که سیصد سال
پس از فارابی
بوده و و او
نام «اوزلغ» را
در نسبنامه
به نام فارابی
نیز داده است
و لقب «ترک» را
به او داده
است. اما شمسالدین
محمد
شَهرَزوری -
که خود از ایرانیان
کُرد بوده و
نزدیک زمان
ابنخلکان میزیسته
- میگوید که
ابونصر فارابی
از نژاد ایرانی
بوده است: «و
کان من سلالة
فارسیة».
هم چنین
نام «ترخان» یا
«طرخان» در نسب
فارابی نیز از
نامهای رایج
در میان ایرانیان
سغدی بوده
است.
نامهای دیگر
که به فارابی
پس از سیصد
سال از مرگ او
منسوب میشود
مانند
اولغ(هرچند در
زبانهای ایرانی
شرقی مانند
استی که با
سغدی همخانواده
است میتوان آن
را معنی کرد و
در مقاله انگلیسی
مورد اشاره ما
این واژه تا
حدی شناخته
شده است و در
ترکیه آن را
بدون هیچ سندی
به اوزلوق تبدیل
کردهاند در
حالیکه "غ" و
"ق" در زبانهای
عربی معنی
مختلفی
دارند)
مال سیصد سده
پس از فارابی
است.
بنابراین
نام او را باید
براساس کهنترین
متنها محمد به
محمد الفارابی
الطرخانی
دانست و ابن
ندیم هم همین
نام را بکار
برده است. واژه
طرخان در زبان
سغدی بسیار
بکار رفته است
و بسیاری از
زبانشناسان
مانند آبایف و
هارولد بیلی و
غیره این را یک
واژه ایرانی
شرقی میدانند(و
ترکشناسانی
مانند کلاسون
واژه طرخان را
غیرترکی میدانند)
و در واقع یک
لقب نظامی و
اشرافی بوده
است.
در این
رابطه بنگرید
به مقاله زیر:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Farabiremarksonbackground.pdf
http://www.archive.org/details/SomeRemarksOnFarabisBackgroundIranicsoghdianpersianOraltaic
بنابراین
نامد کامل او
بنابر اسناد
دست اول همان
محمد بن محمد
الفارابی و
لقب خانواده
او "طرخان"
بوده است.
فارابی نیز
ایرانی بود و
از قوم ایرانی
سُغدیان بود.
وی در کتاب «مدینهی
فاضله» خود
ترکان را از
قومهای بیتمدن
میداند که
تنها در سطحهای
پایین زندگی یعنی
رفع نیازهای
جسمانی هستند
و نشانی از
فرهنگ در آنان
نیست.
"Alfarabi
…counts the Turks among the pleasure-seekers and citizens of the base city. ".(Arthur
Hyman, “Maimonidean Studies”, Published by KTAV Publishing House, Inc., 1992.)
جالب است
که ابوعلی سینا
که بسیار نزدیک
به دوران
فارابی بوده
است نیز ترکان
را از اقوام بیتمدن
و تنها برای
بندگی در مدینه
فاضله میداند.
به قول
دکتر جواد
مشکور (مقاله
پیوست همین
نوشتار):
" شيخالرئيس
ابن سينا در
آخر الهيات
كتاب شفا با
ذكر جمله «المدينهالفاضله»
كه اشارهاي
به كتاب
المدينهالفاضله
فارابي و خود
اوست مينويسد:
«و انه لابد من
ناس يخدمون
الناس، فيجب
ان يك.ن هؤلا
يجبرون علي
خدمه اهل
المدينه
الفاضله، و
كذلك من كان
من الناس
بعيداً عن
تلقي الفاضيله
فهم عبيد‘’
بالطبع، نثل
الترك
والزنح، و
بالجمله
الذين نشأوا
في غير اقاليم
الشريفه التي
اكثر احوالها
ان ينشأفيها
حسنه الامزجه
صحيحه
القرايح و
العقول». حاصل
معني است كه
ابن سينا ميخواهد
بگويد تركان و
زنگيان آن عصر
كه طبعاً عبيد
و بنده بشمار
ميرفتند و
كساني كه در
سرزمينهاي
ناسازگار كه پرورنده
قريحه صحيح و
عقول سليم
نيست، زندگي ميكنند
از فضيلت
دورتند و
مجبور به خدمت
اهل مدينه
فاضله ميباشند
(تا چه رسد به
فضلايي مانند
ابونصر
فارابي كه او
را منسوب به
نژاد ترك
سازند.) "
و ابنسینا
که در آسیایهمیانه
بدنیا آمده
است و یک نسل
پس از فارابی
بوده است و
آثار او را
بدقت بررسی
کرده است و با
شاگردان فارابی
نیز آشنا بوده
است بهترین
سندی است که
فارابی نمیتوانسته
است ترک باشد
و در صد در صد
او را باید از
مردمان ایرانیتبار
(و چنانکه
نشان داده
خواهد شد : سغدی)
آسیایهمیانه
دانست.
این نقل
قول را نه
تنها دکتر
مشکور بلکه
محققان دیگر
از ابن سینا
آوردهاند. برای
نمونه:
Avicenna in the book of “The Healing: (Ash-Shifa) in Chapter
5 (Concerning the caliph and Imam: the necessity of obeying
them. Remarks on politics, transactions
and morals) states:
“…As for the enemies of those who oppose his laws, the legislator must decree waging war against them and destroying them, after calling on them to accept the truth. Their property and women must be declared free for the spoil. For when such property and women are not administered according to the constitution of the virtuous city, they will not bring about the good for which the property and women are sought. Rather, these would contribute to corruption and evil. Since some men have to serve others, such people must be forced to serve the people of the just city. The same applies to people not very capable of acquiring virtue. For these are slaves by nature as, for example, the Turks and Zinjis and in general those who do not grow up in noble climes where the condition for the most part are such that nations of good temperament, innate intelligence and sound minds thrive”(Chris Brown, Terry Nardin, Nicholas J. Rengger, “International Relations in Political Thought: Texts from the Ancient Greeks to the First World War”, Published by Cambridge University Press, 2002, pg 156-157).
بوعلی در
کتاب شفا چنین
میگوید:
«و انّه
لابُد مِن ناس
یخدمون
الناس، فَیُجب
ان یکون هؤلا یجبرون
علی خدمة اهل
المدینه
الفاضله، و
کذلک من کان
من الناس بعیداً
عن تلقی
الفاضله
فَهُم عبید
بالطبع، مثل
الترک و
الزنج، و
بالجمله الذین
نشأوا فی غیر
اقالیم الشریفه
التی اکثر
احوالها ان ینشأ
فیها حسنه
الامزجه صحیحه
القرایح و
العقول».
و
بنابراین
ترکان را "عبید
بالطبع" یعنی
"دارای طبع
بندگی"
دانسته است و
آنها را فاقد
"العقول". همین
نکته خوب نشان
میدهد که ابن
سینا که کهنترین
منبع در رابطه
با فارابی
(بجز خود آثار
فارابی) حساب
میشود به این
نکته واقف
بوده است که
فارابی ترک
نبوده است. وگرنه
مگر میشود
دانشمندی
مانند ابن سینا
که آثارهای
فارابی را خوب
بررسی کرده
است و تنها یک
نسل با او فرق
داشته است و
با شاگردان
فارابی بحث
کرده باشد و
هر دو از آسیایه
میانه باشند
چنین حرفی را
در مورد ترکان
بزند.
نام
دستگاههای
موسیقی که در
آثار فارابی
نام برده همگی
ایرانی و پارسی
است. هیچ گونه
نشانهای از
ترک بودن در
آثار او دیده
نمیشود. نام این
مقامها
هستند:
۱-رهاوی ۲- حسینی ۳- راست ۴- ابوسُلَیک ۵-زنگوله/زیرگونه ۶- عشاق ۷- حجاز ۸- عراق ۹- اصفهان ۱۰- نوا ۱۱- بزرگ ۱۲- زیرافکند
بنابراین
هیچکدام از این
نامها ترکی نیستند.
همانطور
که دکتر نصر و
امین رضوی در
رابطه با موسیقی
او میگویند:
Professor Seyyed Hossein Nasr and
Professor Mehdi Aminrazavi. “An Anthology of Philosophy in Persia, Vol. 1: From
Zoroaster to ‘Umar Khayyam”, I.B. Tauris in association with The Institute of
Ismaili Studies, 2007. Pg 135: “Morever, he was a master of music theory; his
Kitab al-Musiqa al-Kabir (The Great book on Music), known in the West as a book
on Arabic music, is in reality a study of the theory of Persian music of his day
as well as presenting certain great philosophical principle about music, its
cosmic qualities, and its influence on the soul”
این نکته
که نام دستگاهها
و آلات موسیقی
در کتاب موسیقی
الکبیر فارابی
ترکی نیست خوب
نشانگر آنست
که فارابی با
فرهنگ ایرانی
آشنایی کاملی
داشته است و
از میان این
فرهنگ میباشد.
شاید یکی
از بهترین
اسناد دیگر در
رابطه با ایرانی
بودن فارابی
کتاب الحروف او
باشد.
در این کتاب
واژگان پارسی
و یونانی و سریانی
و سغدی آورده
شده ولی حتی یک
واژه ترکی در
آن نیست.
همه جا فارابی
زبان این
واژگان را
مشخص کرده است
(برای نمونه میگوید
: "فی سغدیه.."
به قول
دکتر جواد
مشکور:
كتاب
الحروف
فارابي كه
نامش در فهرست
آثار او آمده
و نسخهاي خطي
معتبري در
كتابخانه
مجلس شوراي
ملي ايران وجود
دارد ما را به
زبانهايي كه
فارابي ميدانسته
آشنا ميكند و
آن زبانها غير
از عربي به
ترتيب بيشتر داني
او از قرار
ذيل است:
پارسي، سغدي،
يوناني،
سرياني. در
آغاز كتاب كه
سخن از ان و أن
به ميان ميآورد
ترجمه فارسي
آنرا «كه» و به
يوناني «أن و
اون» نوشته و
ميگويد آنها
در هر دو زبان
مانند عربي به
معني تأكيد
است.
در
فصل هشتم كتاب
الحروف
درباره نسبت
يا اضافه سخن
ميگويد و مينويسد
علامت نسبت در
فارسي و عربي
ياء است.
در جاي
ديگر بحث از
وجود و وجدان
و موجود و تعريف
و تقسيم او ميكند
و ميگويد
معني وجود در
زبان سغدي كه
از زبانهاي
ايراني است «فيرد
يا ويرد» است و
فيرد و يا
ويرد و به
معني موجود ميباشد.
سپس
درباره موضوع
و محمول و
نسبت و حكميه
منطقي يا حرف
ربط سخن ميگويد
و مينويسد كه
در زبان عربي
در جمله حرف
ربط وجود ندارد
و در عبارت «زيد
قائم» يعني
زيد ايستاده
است زيد محكوم
عليه و قائم
محكوم به هوي
محذوف رابطه
يا نسبت حكيمه
است در حالي
كه در زبان
فارسي اين
رابطه حكميه
آشكار است و
آن كلمه است
يا هست ميباشد
كه در يوناني «استين»
و در سغدي «استي»
است.
سپس
درباره مصدر
اسمي سخن ميگويد
و مينويسد
هرگاه
بخواهند از
كلمه انسان
مصدري
بسازند، «ايت»
به آخر آن
افزوده
انسانيت ميگويند،
در حالي كه
زبان فارسي به
آخر آن طياي»
مصدري ميافزايند،
مثلاً به آخر
كلمه مردم
فارسي كه به معني
انسان است ياي
مصدري افزوده
مردمي ميگويند
كه به معني
انسانيت است.
اما شاید
آنچه دکتر
مشکور در دست نداشتند
متن انتقادی
کتاب الحروف
است.
واژه سغدی که
فارابی آن را
به کار برده
است به این
شکل است:
این "ف-سه
نطقه" یک آوای
خاصی است که
در زبانهای
ترکی و فارسی
و سریانی و
تازی وجود
ندارد و برای
همین در متنهای
تحریفی آن را
"فیرد" یا "بیرد"
خواندهاند. در حالیکه
حروف "ف سه
نطقه" یک آوای
خاصی است که
در زبانهای ایرانی
خوارزمی و سغدی
وجود داشته
است(بنگرید به
دانشنامه
اسلام-چاپ لیدن-زیر
مقاله زبان
خوارزمی و
دانشنامه ایرانیکا
زیر زبان
خوارزمی). در اینجا
به منبع مستدل
و مستند
دانشنامههای
لیدن چاپ
اسلام و
دانشنامه ایرانیکا
(به قلم دیوید
مکنزی) به
انگلیسی نیز
داده میشود:
The most interesting example of Soghdian is actually the
word mentioned “ḇ
iryd”. In the critical edition the word
is shown as:
The first letter of the following word is not present in either Arabic or Persian alphabets. Farabi mentions “Fi Soghdiyya” (In Soghdian) and then mentions the above word.
Farabi,
“Kitab al-Horuf” critical edition by Muhsin Mahdi. Beirutd Institut de letters orientales,
recherché. Vol. 46, Beirut (1970). Pg 111.
According to the Encyclopedia Iranica, the Chorasmian language (an Iranian language which was the closest relative of Soghdian):
“Orthography and phonology.
Apart from the Arabic emphatics ṭ, ḍ, ż, ṣ, ẓ and the postvelars q, ḥ, ʿ, the pronunciation of
which is unknown, it can be assumed that Chorasmian had the following consonant
phonemes: p, t, c (= ts), k; f, θ
(= ṯ), č, x; b, d, j (= dz),
g; β (= ḇ), ’ (= ḏ), ǰ, γ (= ḡ); m, n; s, š, z, `;
r, l; w, y. Beside the normal Persian additions
to the Arabic alphabet, β was written as a three-pointed f.”
The same information is mentioned in Encyclopedia of Islam under Chorasmia and the native Iranic Chorasmian scholar Biruni also uses this same three-pointed f. In the Encyclopedia of Islam, we read:
““Ḳutayba's
invasions may have ended the old scribal tradition, but the language itself
persisted, now written in the Arabic Alphabet but with several characters
modified to render the characteristic sounds of Ḵh̲wārazmian,
e.g. for
the labiodental fricative v or β”
این خود
گواهی استواری
برای ایرانی
بودن فارابی
است.
زبان ایرانی
سغدی بایستی
زبان مادری او
بوده است زیرا
برای یک غیرسغدی
زبان دانستن این
آواهای مخصوصی
سغدی و کاربرد
آن در خط
مخصوص بسیار
نادر است. هیچ نیازی
هم به زبان
سغدی در بغداد
نبوده است زیرا
زبانهای
حاکم در آنجا
همان تازی و
سپس پارسی و
سریانی بوده
است و سغدی هیچ
اعتباری در
بغداد نداشته
است. در
حالیکه فارابی
واژگان مخصوص
سغدی و حتی
آواهای مخصوص
آن (که هیچ
ترکزبان یا
عربزبان آن را
نمیدانسته
است) را میدانسته
و تلفظ درست
واژگان سغدی
را مکتوب کرده
است.
در اینجا
باز خواندن
مقاله زیر برای
پژوهگشران در
رابطه با این
موضوع توصیه میشود:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Farabiremarksonbackground.pd
http://www.archive.org/details/SomeRemarksOnFarabisBackgroundIranicsoghdianpersianOraltaic
و در پیوست،
ما مقاله دکتر
مشکور را نیز
میآوریم
هرچند یادآوری
میشود که نام
درست فارابی
همان محمد
فرزند محمد و
لقب خاندانش
هم طرخانی
بوده است و
نام "طرخان"
در سغدی و ایرانیشرقی
فراوان
کاربرد داشته
است (بنگرید
به پیوند زیر:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Farabiremarksonbackground.pd
http://www.archive.org/details/SomeRemarksOnFarabisBackgroundIranicsoghdianpersianOraltaic
) و ریشه ایرانی
دارد.
همچنین دکتر
مشکور متن
انتقادی کتاب
الحروف را
بدست نداشتند
تا بدانند که
فارابی حروف
مخصوص سغدی را
بکار برده است
که خود یکی از
بهترین گواهی
برای سغدی(ایرانی)
بودن او است.
مقاله ایرانیکا
نیز تمامی
اسنادی که
مستقیم به قومیت
فارابی اشاره
کردند را بررسی
کرده است و
تمامی این
اسناد پس از سیصد
سال پس از
فارابی نوشته
شده است و
تنها ابن
خلکان است که
بنا به قول دمیتری
گوتیاس با غرض
لقب "ترک" را
به فارابی
داده است در
حالیکه سند
کهنتر از ابن
خلکان فارابی
را ایرانی میداند.
http://www.iranica.com/articles/abu-nasr-farabi
اما در
مقاله فعلی که
فشرده مقاله زیر
است:
http://www.azargoshnasp.net/Pasokhbehanirani/Farabiremarksonbackground.pd
http://www.archive.org/details/SomeRemarksOnFarabisBackgroundIranicsoghdianpersianOraltaic
با اسناد
غیرمستقیم
مانند مقامهای
موسیقی کتاب
موسیقی الکبیر
و کتاب الحروف
(که فارابی هیچ
نام و نشانی
از ترکی نمیدهد
ولی از سغدی و
پارسی و سریانی
و یونانی میدهد)
و همچنین جایگاه
ترکان در نظر
فارابی/ابن سینا..نشان
داده شد که
فارابی نمیتوانسته
ترکتبار
باشد بلکه او
را بنابر تمامی
اسناد موجود
باید یک ایرانی
سغدیتبار
دانست و سغدیان
جزو فرهنگ
بزرگ تمدن ایران
هستند و
زبانشان نیز یک
زبان کهن آریایی
که امروز تنها
در کوههای
پامیر چند
بازمانده از
آن میتوان یافت
(مانند زبان
وخی و روشنی و یغنوبی
و...).
فاراب
و فارابي دكتر
محمد جواد
مشكور رايزن
فرهنگي
سفارت
شاهنشاهي-دمشق
زادگاه
فارابي: از
حيات مادي
فارابي چيز
بسياري نميدانيم
و از سير
تحصيلات او
خبر چنداني
نداريم،
همينقدر
ميدانيم كه
مردي آرام و
بيهياهو
بود و زندگي
دراز خود را
وقف انديشههاي
فلسفي كردو
تحت حمايت
بعضي از
پادشاهان قرار
گرفت و
سرانجام به
لباس اهل
تصوف درآمد.
گديند كه پدر
فارابي
سردار لشكر و
اصلاً ايراني
بود و فرزندش
ابونصر در
دهكده وسيح
قراء فاراب
در حدود سنه 260
هجري بدنيا
آمد و در
هشتاد سالگي
در سنه 339 در
دمشق درگذشت
و در همانجا
به خاك سپرده
شد(1). اصل و نسب
او: محمد
ابن اسحاق
النديم (متوفي
380 ه) در كتاب
الفهرست خود
مينويسد: «ابونصر
محمد بن
طرخان اصله
من فاراب من
ارض خراسان»(2). السمعاني
(متوفي در 562 ه)
در كتاب
الانسان مينويسد:
«الفارابي
هذهالنسبه
الي فاراب و
هي بلده فوق
اشاش قريبه
من بلاساغون»(3). ابن
ابي اصيبه (متوفي
در 668 ه) نام و
نسب او را
چنين مينويسد:
«هو ابونصر
محمد بن محمد
بن اوزلغ بن
طرخان مدينته
فاراب و هي
مدينه من
بلاد الترك
في ارض خراسان
و كان ابوه
قائد جيش و هو
فارسي… و توفي
بالحلب في
رجب سنه 339 عند
سيفالدوله
عليبن
حمدان في
خلافه
الراضي و صلي
عليه سيفالدوله
في خمسه عشر
رجلا من
خاصته»(4). ابن
خلكان (متوفي
در 681 ه) مينويسد:
«ابونصر
محمدبن
طرخان بن
اوزلغالفارابي
التركي
الحكيم توفي
في سنه 339 سيفالدوله
في اربعه من
خواصه و
قدناهز
ثمانين سنه و
دفن بظاهر
دمشق خارج
الباب
الصغير رحمهالله
تعالي و
الفارابي
هذهالنسبه
الي فاراب و
تسمي
هذاالزمان
اطرار و قد
غلب عليه
هذالاسم و هي
مدينه فوقالشاش
قيبه من
مدينه
بلاساغون و
جيع اهلها علي
مذهبالامام
الشافعي و هي
قاعده من
قواعد الترك»(5). فاراب: فاراب
منطقه كوچكي
در دو طرف
سيحون وسطي
بوده و در سمت
راست مصب رود
اريس كه از
اسپيجات
جاري ميشده
قرار داشته
است. همچنين
نام مركز اين
منطقه را
فاراب ميخواندهاند.
در
حدودالعالم
منالمشرق
اليالمغرب
تأليف سال 372
هجري نام اين
منطقه با باي
فارسي به
صورت «پاراب»
آمده است.
الاصطخري از
دانشمندان
قرن چهارم
هجري (ص364) از
اين منطقه به
دو صورت
باراب و
فاراب ياد كردهاند.
بنا به گفته
المسعودي (متوفي
در 345) در كتاب
التنبيه و
الاشراف (ص 366)
اين منطقه هر
سال در آخر
كانون
الثاني از
سيل فروپوشانده
ميشود و رفت
و آمدهاي
محلي دشوار
ميگردد و جز
با زورق رفت و
آمد نتوان
كرد. بنا به
گفته اصطخري
مركز اين
ناحيه كه
كدرياكدير
نام داشته
داراي مسجدي
بزرگ بوده و
آن شهر در نيم
فرسنگي مشرق
سيحون واقع
بوده است.
مركز ديگر
اين منطقه كه
فاراب نام
داشته بنا به
گفته
المقدسي (ص 262-273)
داراي هفتاد
هزار آدمي
بوده است كه
اكثر ايشان
بقول
السمعاني (ورق
415) شافعي مذهب
بودهاند و
آن شهر داراي
يك مسجد و يك
قلعه و يك
بازار بوده
است. در
منطقه فاراب
بايستي از
دهكده وسيح
نام برد كه
ينا به گفته
ابن حوقل از
دانشمندان
قرن چهارم در
كتاب صورهالرض
قريهاي سمت
چپ رود سيحون
و در فاصله
اندكي از مصب
رود اريس قرار
داشته است و
اين دهكده
زادگاه حكيم
معروف الفارابي
مي باشد.
ياقوت حموي
مينويسد: «
فاراب ولايه
وراء نهر
سيحون في
تخوم بلاد
الترك و هي
ابعد من
الشاش قريبه
من بلاساغون…
و هي ناحيه
سبخه لها
غياض و لهم
مزارع في
غربي الوادي
يأخذ من
نهرالشاش»(6). فاراب در
دوره اسلامي: دين
اسلام در
اوايل قرن
سوم هجري بعد
از فتح مسلمين
در اسفيجاب
در سال 227 بدين
ناحيه راه
يافت(7). از آن
تاريخ تا مدت
درازي تا
حوالي سال 349
يعني تا
زماني كه
تركان غز
قبول اسلام
نكرده بودند،
ناحيه فاراب
در مرز شمال
شرقي اسلام و
ترك قرار
داشت و راهي
كه از طريق
خشكي به كشور
ترك كيماك ميپيوست
از فاراب ميگذشت.
بنا به اكثر
منابع
اسلامي
بعدها شهر
اترار به جاي
فاراب قرار
گرفت و ديگر
از فاراب
نامي به ميان
نميآمد.
خرابههاي
اين شهر يعني
اترار كه
جايگزين
فاراب بود
اكنون در
قزاقستان
شوروي در ده
كيلومتري رود
سيحون باقي
است(8). نبايد
فاراب مولد
ابونصر
فارابي را با
فارياب كه
شهري مشهور
به خراسان
قديم و از
اعمال جوزجان
و نزديك بلخ و
در مغرب
جيحون است
اشتباه كرد.
خرابههاي
شهر اخير به
نام خيرآباد
هنوز در
افغانستان باقي
است. قوميت و
زبان مردم
فاراب: چنانكه
گفتيم فاراب
معرب پاراب
است كه به پارسي
به معني زمين
زراعتي است
كه به آب چشمه
و رودخانه و
مانند آن
آبياري شود،
برخلاف ديم
كه به آب
باران مشروب
گردد(9).
بطوريكه
گذشت لشكر
اسلام در سال 227
فاراب را فتح
كرد و در سال 349
يعني 123 سال بعد
تركان غز
اسلام آورده
و خق ورود
بدان شهر
مرزي و بلاد
اسلام را
يافتند. مردم
اين شهر تا
قبل از ورود
تركان غز از
اقوام
ايراني
بودند و
زبانشان از
انواع زبان
ايراني
مانند سغدي و
يغنابي
بشمار ميرفت.
هنگاميكه
يزگرد سوم
آخرين
شاهنشاه
ساساني از پيش
لشكر اسلام
ميگريخت، با
گروهي انبوه
از درباريان
و لشكريان
خود از
تيسفون (مدائن
كسري) در سال 17
هجري بدين
نواحي آمد و
دربار خود را
در مرو از شهرهاي
بزرگ خراسان
قرار داد، و
تا سنه 31 هجري
كه سال مرگ او
است در اين
نواحي حكومت
ميكرد. در اين
مدت 15 سال زبان پارسي
دري به سبب
وجود دربار
شاهي در آن
نواحي در
خراسان و
ماوراءالنهر
رواج يافت و
جاي لهجههاي
ايراني محلي
مانند
خوارزمي و
سغدي و بلخي و
هروي و طخاري
را گرفت. لشكر
عرب پس از دست
يافتن بر
مدائن كسري
كمكم با
زبان دري
آشنا شدند و
با
ايرانياني
كه اسلام
پذيرفته
بدين زبان
سخن ميگفتند.
اين سپاه عرب
و ايراني
زبان دري را
در فتوحات خود
بسوي مشرق
برده و در
ماوراءالنهر
حتي
سرزمينهايي
كه در آن سوي
جيحون تعلق
به ساسانيان
نداشت گسترش
دادند، و
زبان ادبي آن
مردم ساختند. آمدن
تركان غز به
ماوراءالنهر:
مردميكه
اكنون به نام
ترك خوانده
ميشوند پيش
از قرن ششم
ميلادي به
اسمهاي
مختلف سياسي
و قبيلهيي
شناخته ميشدند.
در نيمه اول
قرن ششم
ميلادي
گروهي از
اقوام ترك
آلتايي از
مساكن خود
مهاجرت كرده
به اتفاق بعضي
از قبائل
همسايه خويش
امپراطوري
عظيمي تشكيل
دادند كه
قلمرو آن بين
سرزمين
مغولستان و
درياي سياه
بود. بنيانگذاران
اين
امپراطوري
بزرگ نخست
عنوان ترك را
براي خود
برگزيدند كه
در زبان
ايشان به
صورت توروك Turuk به
معني قوي
بكار ميرفت. اقوام
متشكل اين
امپراطوري
ترك در سال 582
ميلادي به دو
دسته تركان
شرقي و غربي
تقسيم شدند.
مرمز اداري
تركان شرقي،
در جايي به
نام اورخون Orkhon در
سرزمين
مغولستان و
مركز تركان
غربي در سميرچي
Semirechy
واقع
بود. هر دو
مملكت شرقي و
غربي ترك،
برتري و
سيادت فغفوران
چين را بر خود
پذيرفتند. در
سال 742 ميلادي (124
هجري)
اتحاديه
اويغورها كه
از قرلوق (خلوخ،
خلخ) و بسميل Basmil تشكيل
شده بود،
دولت تركان
شرقيرا
منقرض
ساختند. در
قرن هشتم
ميلادي در
قسمت سفلاي
سير دريا (رود
سيحون)،
اوغوزها از
تركان غربي
حكومتي
تشكيل دادند.
اين
چادرنشينان
ترك به
لشكركشيهاي
منظم نميپرداختند
و فقط به
جنگهاي
چريكي و
حملات نابهنگام
به شهرهاي
ماوراءالنهر
ميپرداختند.
در
قرن چهارم
هجري مساكن
غزان از
سواحل شرقي بحر
خزر و شمال
گرگان تا
حدود پاراب (فاراب)
و ناحيه دستكند
و اسپيجاب در
سواحل غربي
رود سيحون
امتداد مييافت
و از اين حدود
مرزهاي غز و
خرلخ با هم
درآميخت. تا
اواخر قرن
چهارم هجري
در بعضي از
مرزهاي
خوارزم و
ماوراءالنهر
ديوارها و
سدهايي در
برابر تركان
وجود داشت كه
بيشباهت به
ديوار چين در
برابر قبائل
زردپوست مغول
نبود. از جمله
اين سدها يكي
ديوار
عبدالله بن
حميد معروف و
حائط القلاص
بود كه در
ناحيهاي
ميان مصب رود
جيحون و
سيحون از
شمال بيكند
آغاز ميشد و
تا حدود شهر
طراز امتداد
مييافت(10). تركان
تا قرن پنجم
هجري كه تمام
نواحي
ماوراءالنهر
و شمال
خراسان را
اشغال كرده
بودند نتوانستند
خط و زباني
ادبي براي
خود اختيار
نمايند، و
قبائل
گوناگون
آنها هريك به
لهجهاي خاص
گفتگو ميكردند.
نخستين
كتابي كه
درباره بان
تركي در
اسلام نوشته
شده كتاب
ديوان لغات
ترك محمودبن
الحسين بن
محمد
الكاشغري
است كه آن را
در سال 466 هجري
در دولت آل
سلجوق به
رشته تحرير
آورده است
چنانكه گويد: «اما
بعد فقد قال
العبد
محمدبن
الحسين بن
محمد لنا
رأيت ام الله
تعالي قد
اطلع شمسالدوله
في بروجالاتراك….
و جعلهم ملوك
العصر … و اعز
من انتمي
اليهم…. و
لاذريعه
لديهم احسن
منالتراطن
بلسانهم لا
صغائهم اليه
اسماعهم…و
لقد سمعت ان
ثقه من ائمه
بخارا و امام
آخر من اهل
نيسابور كلا
هما رويا
باسناد لهما
عن رسولالله(ص)
انه لما ذكر اشراط
الساعه و فتن
آخرالزمان و
خروج الترك
الغزيه فقال «تعلمو
السان الترك
فان لهم ملكا
طوالا» فاني
نقبت بلادهم
و فيافيهم .
اقتبست
لغاتهم و
قوافيهم … حتي
استقام عندي
لغه كل طائفه
منهم احسن
قوام … و وضعت
كتابي هذا
مستعيناً
بالله تعالي
موسماً
بديوان لغات
الترك»(11). مليت
واقعي
ابونصر: بنابراين
فاراب در قرن
سوم و چهارم و
زمان حيات
ابونصر جزو
كشور
سامانيان
بوده مه
تركان، و شهري
مرزي در ثغر
بلاد ترك
بشمار
ميرفته و براي
حفظ و حمايت
مرز
سامانيان
گروه بسياري
از ايرانيان
در آنجا مقيم
بودند و
ابونصر
فارابي و ديگر
كسانيكه در
آنجا
ميزيستند از
قوم و نژاد
ايراني بودند،
نه ترك.
چنانكه محمد
بن اسحاقالنديم
كه معاصر
فارابي بوده
اصلاً به ترك
بودن او
اشارهاي
ندارد و پس از
وي سمعاني
ذكري از
تركيت محل و
فارابي
نكرده است، و
نيز ابن ابي
اصيبعه (متوفي
668 ه) و محمد بن
محمود
الشهرزوري
كه در 687 زنده
بود ابونصر
را از نژاد
ايراني
دانستهاند
و شهرزوري ميگويد:
«و كان من
سلاله
فارسيه» يعني
از خانوادناي
ايراني است.
با تصريح اين
دو مورخ و
هنري توماس
صاحب كتاب بزرگان
فلسفه و ديبور
صاحب تاريخالفلسفه
فيالاسلام
و حنا
الفاخوري
صاحب تاريخالفلسفه
العربيه از
مورخان
معصر،
ايراني بودن
شهر فاراب در
زمان فارابي
شكي باقي نميماند
كه ابونصر از
نژاد ايراني
است و به
قرينه اسم و
لباس كه هيچ
يك دليل نژاد
نيست نميشود
او را به غير
نسبت داد.
درباره نام
پدرش طرخان
نيز شك است،
زيرا در مقدمه
رساله «ما يصح
و ما لايصح من
احكام
النجوم» كه از
تأليفات
فارابي است
اسم او
بدينطريق ضبط
شده است: «محمدبن
محمدالفارابي
الطرخاني».
بنابراين
روايت طرخان
از كلمات
نسبت است و معرف
فارابي و
چنانكه در
پيش گفتيم
محمدبن اسحاقالنديم
نام جد او را
محمد طرخان
نوشته كه
طرخان در
اينجا صفت و
نسبت محسوب
ميشود، و
متحمل است
فارابي به جد
خود منسوب
شده يا اصلاً
كلمه طرخاني
لقب عمومي
اين خاندان باشد.
از اين جهت
قول ابن
خلكان در ترك
دانستن فارابي
و مورخان بعد
كه روايت ابن
خلكان را حجت
قرار دادهاند
درست نيست.
كليه اين
اشتباهات از
زماني پيدا
شده كه تركان
غز به دين
اسلام
درآمده و از
اواسط قرن
چهارم بر
فاراب مسلط
شدند. چون از
اين تاريخ
فاراب از
مساكن تركان
بشمار ميرفت
بنابراين به
اعتبار
مايكون نه به
اعتبار
ماكان مردمي
را كه در آن
سرزمين ميزيستند
با اينكه اصل
ايشان
ايراني بود
ترك خواندهاند.
ظاهراً
گفتگو
درباره ترك
بودن يا
ايراني بودن
ابونصر از
زمان ابن
سينا زبانزد
فضلا بوده
است، از اين
جهت شيخالرئيس
ابن سينا در
آخر الهيات
كتاب شفا با
ذكر جمله «المدينهالفاضله»
كه اشارهاي
به كتاب
المدينهالفاضله
فارابي و خود
اوست مينويسد:
«و انه لابد من
ناس يخدمون
الناس، فيجب
ان يك.ن هؤلا
يجبرون علي
خدمه اهل
المدينه
الفاضله، و
كذلك من كان
من الناس
بعيداً عن
تلقي الفاضيله
فهم عبيد‘’
بالطبع، نثل
الترك
والزنح، و
بالجمله
الذين نشأوا
في غير
اقاليم
الشريفه
التي اكثر
احوالها ان
ينشأفيها
حسنه
الامزجه
صحيحه
القرايح و
العقول». حاصل
معني است كه
ابن سينا ميخواهد
بگويد تركان
و زنگيان آن
عصر كه طبعاً
عبيد و بنده
بشمار ميرفتند
و كساني كه در
سرزمينهاي
ناسازگار كه
پرورنده
قريحه صحيح و
عقول سليم
نيست، زندگي
ميكنند از
فضيلت
دورتند و
مجبور به
خدمت اهل مدينه
فاضله ميباشند
(تا چه رسد به
فضلايي
مانند
ابونصر
فارابي كه او
را منسوب به
نژاد ترك
سازند.) كتاب
الحروف
فارابي: كتاب
الحروف
فارابي كه
نامش در
فهرست آثار
او آمده و
نسخهاي خطي
معتبري در
كتابخانه
مجلس شوراي
ملي ايران
وجود دارد ما
را به
زبانهايي كه
فارابي ميدانسته
آشنا ميكند
و آن زبانها
غير از عربي
به ترتيب
بيشتر داني
او از قرار
ذيل است:
پارسي، سغدي،
يوناني،
سرياني. در
آغاز كتاب كه
سخن از ان و أن
به ميان ميآورد
ترجمه فارسي
آنرا «كه» و به
يوناني «أن و
اون» نوشته و
ميگويد
آنها در هر دو
زبان مانند
عربي به معني
تأكيد است. در فصل
هشتم كتاب
الحروف
درباره نسبت
يا اضافه سخن ميگويد
و مينويسد
علامت نسبت
در فارسي و
عربي ياء است. در
جاي ديگر بحث
از وجود و
وجدان و
موجود و تعريف
و تقسيم او ميكند
و ميگويد
معني وجود در
زبان سغدي كه
از زبانهاي
ايراني است «فيرد
يا ويرد» است و
فيرد و يا ويرد
و به معني
موجود ميباشد.
سپس
درباره
موضوع و
محمول و نسبت
و حكميه منطقي
يا حرف ربط
سخن ميگويد
و مينويسد
كه در زبان
عربي در جمله
حرف ربط وجود
ندارد و در
عبارت «زيد
قائم» يعني
زيد ايستاده
است زيد
محكوم عليه و
قائم محكوم
به هوي محذوف
رابطه يا
نسبت حكيمه
است در حالي
كه در زبان
فارسي اين
رابطه حكميه
آشكار است و
آن كلمه است
يا هست ميباشد
كه در يوناني «استين»
و در سغدي «استي»
است. سپس
درباره مصدر
اسمي سخن ميگويد
و مينويسد
هرگاه
بخواهند از
كلمه انسان
مصدري بسازند،
«ايت» به آخر آن
افزوده
انسانيت ميگويند،
در حالي كه
زبان فارسي
به آخر آن
طياي» مصدري
ميافزايند،
مثلاً به آخر
كلمه مردم
فارسي كه به معني
انسان است
ياي مصدري
افزوده
مردمي ميگويند
كه به معني
انسانيت است. فارابي
در كتاب
الحروف خود
درباره حرف
ربط يا نسبت
حكميه منطقي
به تفسير
ميپردازد و
به لفظ هست
فارسي و
استين
يوناني مكرر
اشاره ميكند
و مثالهايي
منطقي به
فارسي و
يوناني ميزنند.
از اينجا ميتوان
حدس زد كه
فلسفه و منطق
يوناني در
زمان فارابي
به زبانهاي
پارسي دري و
سغدي وجود
داشته و او
پيش از آنكه
زبان عربي را
بياموزد
منطق را به
زبان فارسي
يا سغدي در
مسقطالرأس
خود يعني
فاراب
خوانده بوده
است، چنانكه
ترجمه منطق
ارسطو به
پهلوي تا بعد
از زمان ابنالنقفع
آن كتاب را از
پهلوي به
زبان عربي
ترجمه كرده و
نسخه آن هنوز
در كتابخانه
حضرت علي بن
موسيالرضا
در مشهد
عاصمه
خراسان
كوجود است و
شايد، همين
اصل پهلوي
منطق ارسطو
بوده كه
ترجمهاي
ديگر غير از
عربي به
پارسي دري
داشته است و مورد
استفاده
دانشمندان
خراسان چون
فارابي قرار
گرفته باشد. فارابي
غير از فارسي
و سغدي و
يوناني و
عربي از زبان
ديگر كه
سرياني باشد
سخن به ميان
ميآورد و
معلوم ميشود
وي اين
زبانها را
بيش و كم ميدانسته
ولي سكوت او
را درباره
زبان تركي
نميدانيم
بايد بر چه
امري حمل
كرد؟ بديهي
است كه در
زمان حيات او
يعني تا
اواسط قرن
چهارم هجري
هنوز تركان
غز به آن شهر
مرزي راه
نيافته بودند
و آشنائي او
با اين زبان
هرگز چيزي
نبوده كه
بتواند از
زبان تركي
ذكري به ميان
آورد(12). اينها
همه سخن از
زادگاه و
زبان مادري
فارابي بود
كه از مسقطالرأسي
ايراني
برخاست ولي
فارابي
فيلسوف تنها
متعلق به
ايران نبود
بلكه به عالم
اسلام تعلق
داشت و از
بركت قرآن و
دين محمد به
اين مقام رسيد.
از اينجهت هه
دانشمنداني
كه در اينجا
گرد آمدهاند
او را يك
دانشمند
مسلمان
متعلق به
عالم انسانيت
ميدانند و
كاري به تركي
و فارسي و
عربي بودن او
ندارند. پاورقيها:
1-
ديبور:
تاريخ
الفلسفه في
الاسلام،
ترجمه و
تعليق الدكتر
محمد
عبدالهادي
ابوريده ص 196.
2-
الفهرست،
طبع طهران ص 321.
3-
الانساب،
ورق 416.
4-
عيون
الانباء في
طبقات
الاطباء،
طبع بيروت 1965 ص 603.
5-
ابن
خلكان، طبع
ايران 1284 ه، ج 2 ص 191-193.
6-
ياقوت
حموي معجمالبلدان
ج 3، ص 833-834.
7-
فتوحالبلدان
بلاذري ص 422.
8-
دائرهالمعارف
اسلام، طبع
فرانسه ج 2 ص 797.
9-
لغتنامه
دهخدا. 10-دكتر
مشكور: تركان
قز و مهاجرت
ايشان به
ايران ص 1-8. 11-ديوان
لغات الترك،
طبع
استامبول 1333، ج 1
صفحه 3. 12-نشريه
دانشكده
ادبيات
دانشگاه
آذرآبادگان،
شماره مسلسل 113
زبان فارسي
در آثار
فارابي، و
رساله
الحروف طبع بيروت
1970 تحقيق محسن
مهدي ص 16، 111، 112، 113،
114. |