زرتشت و پانعربيسم
يكي از
سرسپردگان يا
دستياران
ناصر پورپيرار،
كه از نام مستعاري
كه برگزيده (ع. گلسرخي)
و شيوه و لحني
كه در پيش
گرفته، مرام و
مسلك كمونيستي
- تودهاي خود را
برملا ساخته است،
در جهت مجيزگويي
پيشواياش، پورپيرار،
به انكار وجود
شخصيت و دين زرتشت
پرداخته و آن را
حاصل جعل
محافل يهودي- شعوبي
دانسته است!! اين
فرد تودهاي، در
دسترس نبودن
متنهاي
اوستايي- زرتشتي
را از عصر ساساني،
دليل جعلي بودن
دين زرتشت ميانگارد،
اما وي
غافل از اين حقيقت
عيان است كه تا
پيش از اسلام،
در ايران هرگز
سنت و ضرورت
نگارش
متون ديني وجود
نداشته است تا
در نتيجهي آن
زرتشتيان بخواهند
به كتابت فراگير متون
ديني خود بپردازند.
اما پس از اسلام،
زرتشتيان، در تلاش
براي ايستادگي
و استواري
در برابر اسلام،
دين نوآمدهي حاكم،
به كتابت فراگير
متون ديني خود
روي آوردند، و
بدين گونه، اينك،
متوني زرتشتي بسياري
در دسترس است
كه هر چند پس از
اسلام
به رشتهي تحرير
درآمدهاند، اما
بازگو كننده و
ناقل سنتها و
آموزههاي
ديرين
و ديرپاي زرتشتي
هستند. بر اين اساس
و بدين قياس، آيا
بايد قرآن را كه
چند صد سال پس از
پيامبر به كتابت
درآمده (به گفتهي
پورپيرار: «خط قابل
نگارش عرب در آخر
قرن سوم
تدوين شده است»!)
دروغين، و محمد
را شخصيتي جعلي
پنداشت؟!
جداي از
اين كه فن نگارش
سنتي انحصاري و
غير عمومي در ايران
بوده، همان كتابهاي
محدود به نگارش
در آمده
در عصر ساساني
نيز به سبب ويرانيها
و آسيبهاي كه
بر اين كشور وارد
شده، "به تدريج"
از ميان رفته است؛
چنان كه مورخ بزرگ
عربتبار سدهي
چهارم هجري،
ابوالحسن
مسعودي، به اين
حقيقت تصريح دارد:
«به مرور زمان و
از حوادث پياپي،
اخبار ايشان (ايرانيان)
از ياد برفته و
فضايلشان فراموش
شده و آثارشان
متروك مانده و
فقط اندكي از آن
نقل ميشد» (التنبيه
و الاشراف، ترجمهي
ابوالقاسم پاينده،
انتشارات علمي و فرهنگي،
1381، ص 98).
درست است
كه به سبب محدوديت
و غيرفراگيري سنت
نگارش
در ايران، از دوران
پادشاهي هخامنشيان
و اشكانيان و ساسانيان
فعلاً متن دست
اولي در
دسترس نيست كه
در آن نام زرتشت
آمده باشد (به جز
متون مانوي؛ چنان
كه ماني در كتاب
"شاپورگان" خود
از زرتشت به عنوان
پيامبر راستين
پيش از خود كه در
ايران مبعوث شده
بود، ياد ميكند:
آثار الباقيه،
ابوريحان بيروني،
ترجمهي اكبر داناسرشت،
انتشارات
اميركبير، 1377، ص
308)، اما از عصر هخامنشي
تا دوران پس از
اسلام، انبوهي
از نويسندگان
يوناني و لاتيني
و سرياني و ارمني
و… از زرتشت و دين
او به تفصيل سخن
گفتهاند.
براي نمونه، «پلوتارك»،
مورخ يوناني سدهي
نخست ميلادي، مينويسد:
«بيشنيهي
مردم و خردمندترين
آنان اين ديدگاه
را دارند: آنان
به وجود دو خدا
باور دارند كه به
سان رقيب يكديگرند،
يكي آفرينندهي
نيكي و ديگري موجد
بدي. گروهي ديگر، آن
را كه بهتر است
خدا، و رقيباش
را شيطان ميخوانند؛
چنان كه، براي
نمونه، زرتشت مغ،
كه نوشتهاند پنج
هزار سال پيش از
نبرد تروا ميزيسته،
يكي را اورمزد
(Horomazes) و ديگري
را اهريمن (Areimanius) ميخواند،
و نيز او نشان داد
كه از ميان همهي
چيزهاي دريافتني
براي حواس، اورمزد
را ميتوان بيش
از همه به روشنايي
مانند
كرد، و اهريمن
را، برعكس، به
تاريكي و ناداني،
و در ميانهي اين
دو، ميترا (Mithres) وجود دارد.
همچنين زرتشت
آموخته است كه
مردم بايد به اورمزد
فديههاي نذري و پيشكشيهايي
براي شكرگزاري
تقديم كنند» (Isis and Osiris, 46). حال،
پورپيرار
و نوچگان مجيزگوي
او با اتكا به چه
دليل و مدركي چنين
اسناد پرشمار و
موثق و قابل فهمي
را جعلي ميخوانند؟
آيا تاكنون مدركي
علمي (اعم از نسخه
شناسي، سبك
شناسي
و…) از جانب پورپيرار
و عقبهي او براي
رد اصالت و اعتبار
اين متون عرضه
شده است؟ تاكنون
جز تكرار طوطيوار
«يهوديساخته»
بودن اين متون،
چيز ديگري را از
زبان پورپيرارها
نشنيدهايم.
اين سرسپردهي
تودهاي پورپيرار،
در جايي ديگر،
مدعي ميشود كه
در هيچ سند ايراني
و بومياي، سخني
از زرتشت و دين
او نرفته است. برخلاف
اين ادعاي
ناآگاهانه و جاهلانه،
سواي متون ايراني
مانوي، كمابيش
همهي آثار تاريخي
و حتا دينشناختي
(ملل و نحل) عصر اسلامي
ايران (يعقوبي،
طبري، بيروني،
مسعودي، حمزه، دينوري،
ابن قتيبه، مقدسي،
ثعالبي، ابناثير،
شهرستاني، مسكويه،
مرتضا رازي،
و…)، از
زرتشت و دين او
سخن گفتهاند؛
حال آن كه اين متون
آگاهي خود را دربارهي
دين زرتشت
از منابع انيراني
(يوناني و جز آن)
به دست نياوردهاند
و پيداست كه آنها
در اين
باره، به زرتشتيان
يا منابع زرتشتي
موجود دسترسي
داشتهاند. چنان
كه ابوالحسن
مسعودي، مورخ عربتبار
سدهي چهارم هجري،
مينويسد: «به سال
سيام پادشاهي
وي (ويشتاسپ)
زرادشت پسر پورشسب
پسر اسپيمان دين
مجوسي را به وي
عرضه داشت كه آن
را پذيرفت و مردم
ممالك خود را به
پذيرفتن آن وادار
كرد … زرادشت كتاب
معروف ابستا را
آورد …
ابستا بيست و يك
سوره داشت كه هر
سوره دويست ورق
بود و شمار حروف
و صداهاي آن شصت حرف
و صدا بود … اين خط
را زرادشت پديد
آورده بود و مجوسان
آن را ديندبيره
يعني نوشتهي
دين نامند … بعضي
از سورهها به
فارسي كنوني نقل
شده كه به دست دارند
و در نمازهاي
خويش ميخوانند
… زرادشت براي ابستا
شرحي نوشت و آن
را زند ناميد كه
به عقيدهي
ايرانيان كلام
خداست كه به زرادشت
نازل شده است» (التنبيه
و الاشراف،
ترجمهي
ابوالقاسم پاينده،
انتشارات علمي
و فرهنگي، 1381، ص87-85؛
بسنجيد با: همو،
مروج الذهب،
ترجمهي ابوالقاسم
پاينده، انتشارات
علمي و فرهنگي،
1370، ص 24-223).
چنان كه
ديدهايم، پورپيرار
و اتباع وي، به
راحتي از اين اسناد
گويا و شفاف و
معتبر
چشم ميپوشند و
هر جا كه امكان
چشم پوشي نباشد،
آن آثار را طبق
معمول، حاصل
جعل محافل
يهودي- شعوبياي
ميانگارند كه
تنها در تاريكخانهي
ذهن پوسيدهي آنان
موجوديت
دارند.
ع. گلسرخي،
ادعاي مضحكتر
و بيخردانهتري
را نيز به ميان
ميآورد
و ميگويد كه چون
شمار پيروان دين
زرتشت اندك است،
پس زرتشتيگري،
ديني جعلي و ساختگي
است!! همين سخن پوچ
و نامربوط گلسرخي،
بينياز به هر
بحث و پاسخي، به
خوبي سطح
و تراز علمي و عقلي
گويندهي آن را
برملا ميسازد
و نشان ميدهد
كه پورپيرار
و سرسپردگان قومپرست
وي، تا چه حد از
ذهن و انديشهاي
واپس مانده و
كودكانه
و رشد نيافته برخوردارند.
گلسرخي
در ادامه مينويسد
كه «از نظر تفكر
مذهبي
و احكام ديني،
دين زرتشت بيترديد
بي در و پيكرترين
آيين جهان است
[…] خود زرتشتي ها
نيز […] نه اوستا مي
توانند بخوانند،
نه ادعيه معلوم
و عمومي دارند،
نه مثل ساير اديان
سنت ديني مشخص
دارند، نه احكام
روزانه و ماهانه
مشخص (مانند نماز
خواندن،
كليسا رفتن و ... ) دارند
و نه بسياري از
ويژگي هاي طبيعي
اديان ديگر».
بيان چنين
ادعايي، در حالي
كه ميدانيم دين
زرتشت داراي مناسك
و آدابي مفصل و دقيق
و مؤكد است (نگاه
كنيد به كتاب ونديداد)،
آشكار ميسازد
كه مدعي اساساً
هيچ آگاهي
و دانشي از آن چه
كه در خيال خود
به نقد و رد آن كوشيده
(دين زرتشت)
ندارد
و آن چه به نگارش
درآورده، تنها
تكرار طوطيوار
و كوركورانهي
ياوههاي بيپايهي
پيشواي پانعرب-
كمونيست اوست،
كه همو نيز، جز
داستانپردازي
و خيالبافي،
چيز ديگر را به
خورد سرسپردگاناش
نميدهد.
اين نكته
كاملاً بديهي
است كه
پانعربيستهايي
چون پورپيرار و
نوچگاناش، وجود
پيامبري وحياني
و متفكري بزرگ و جهاني
چون زرتشت را در
ميان ايرانيان
بر نتابند و تحمل
نكنند و اين گونه،
به رد و انكار
وي بكوشند. و جالب
آن كه پانتركها،
از آن رو كه نتوانستهاند
از شخصيت بزرگ و انديشههاي
درخشان زرتشت چشم
طمع بپوشند، در
پي تركتبار نمودن
زرتشت برآمدهاند!!
بخشی از یک
نوشتار
درباره
پورپیرار:
اما وي
ظاهراً
اطلاعي ندارد
كه انبوهي از
مورخان (اعم
از يوناني،
لاتيني،
ارمني،
سرياني و …) در
سدهها و سالهاي
پيش از اسلام،
و قبل از پديد
آمدن اسلام و شعوبيگري،
از زرتشت و
دين او به
صراحت سخن
گفتهاند:
خانتوس
ليديايي (سدهي
5 پ.م.)، پليني
(سدهي يكم
ميلادي)،
تئوپومپوس
(سدهي 4 پ.م.)،
ارسطو (سدهي 4
پ.م.)، بازيل
(سدهي چهارم
ميلادي)،
موپسوستيا
(سدهي چهارم
ميلادي)،
ازنيك كلبي و
اليزه
وارداپت (سدهي
پنجم ميلادي)،
پلوتارك (سدهي
يكم ميلادي)،
آريستوگنوس
(سدهي 4 پ.م.)،
ديوجنس
لائرتيوس (سدهي
سوم ميلادي)،
آميانوس
مارسلينوس
(سدهي چهارم
ميلادي)،
پورفيريوس
(سدهي سوم
ميلادي)،
استرابون (سدهي
يكم ميلادي) و…
[رجبي، ص 86-539] و
البته با هيچ
تردستي و
شگردي نميتوان
شهادت بيش از
پنجاه و يك
مرجع مختلف را
جعلي و دروغين
قلمداد كرد.
آقاي
پورپيرار - كه
در طرح اين
ادعا، دچار
سادهانگاري
مفرط است -
توضيح نميدهد
كه چگونه ميشود
مشتي به
اصطلاح شعوبي
(در چارچوب
نقشههاي
يهود) در سدهي
چهارم هجري آن
چنان دانش و
بينش و
امكانات عظيمي
داشته باشند
كه بتوانند
ديني چون آيين
زرتشت را با
آن فقه و
مناسك و يزدانشناسي
و كيهانشناسي
و فرجامشناسي
اصيل و گستردهي
خود، و با آن
ريشهها و
مشتركات
آشكار
هندوايرانياش،
و با آن زبان
كهناش، يك
شبه از خود
بسازند و
بگسترند؟! آيا
بزرگترين
دانشمندان
سدهي چهارم هجري،
در چنان پايهاي
از دانايي و
آگاهي بودند
كه بتوانند
گردهم آيند و
با آگاهي از
اصول و ساختار
و دستور زبانهاي
هندواروپايي،
زبان كهن
اوستايي را
بسازند و با
آگاهي از
الاهيات
هندوايراني و
نظام اجتماعي
و عقيدتي
مردمان دامدار
و روستانشين
اوايل عصر
برنز سرزمينهاي
سرد شمالي،
آموزهها و
انديشههاي
زرتشتي را با
آن مشخصات و
ويژگيها،
بسازند و
ترويج دهند؟!
شگفتا كه آقاي
پورپيرار
لحظهاي با
خود
نيانديشيده
است كه آخر
جعل و تحريفي
به وسعت و
عظمت تمام
تاريخنوشتههاي
عهد اسلامي و
پيش از آن - كه
از زرتشت و
ديناش سخن
گفتهاند -
چگونه ممكن
است، بي آن كه
حتا احدي هم
متعرض و متذكر
چنين توطئهي
عظيمي شود؟!
جالب آن كه
آقاي
پورپيرار با
رد اصالت و
قدمت زرتشت و
ديناش، حتا
قرآن را كه در
آن به مجوس
(زرتشتيگري) به
عنوان ديني
شناخته شده،
اشاره رفته
[سورهي حج،
آيهي 17]
ناديده ميگيرد.
البته نظريهپردازيهاي
آقاي
پورپيرار در
اين زمينه، از
اين حد هم
فراتر ميرود
و مدعي ميشود
كه: «سازندگان
اوستاي پس از
اسلام، ديگر به
گنجينهي لغت
كافي، از طريق
آشنايي با
زبان عرب دست
يافتهاند و
در اثر گسترش
فرهنگ و
ارتباطات
اسلامي، به
طور كامل با
متون بودايي،
كنفوسيوسي،
توراتي،
انجيلي، قرآني
آشنا شدهاند
و به سهولت ميتوانند
با وام از اين
منابع، كتابي
را براي دين
تازهساز خود
تدارك
ببينند، چنان
كه تدارك
ديدند» [پورپيرار،
1380، ص 135]. اما آقاي
پورپيرار
اشاره نميكند
كه بر اساس
مندرجات كدام
كتاب يا تومار
يا رسالهاي،
چنين دقيق
مطلع شده است
كه محفلي
جاعل، متون
مذهبي دينهاي
ديگر را پيش
روي خود
گذاشته و بر
اساس محتويات
آنها، به
ساخت و تدوين
دين زرتشت و
متون آن پرداخته
است. همچنين،
وي در بارهي
موارد و
مصاديق وامگيري
زبان اوستايي
از زبان عربي،
و نمونههاي
اقتباس آموزههاي
اوستايي از
عقايد بودايي
و توراتي و
انجيلي و
قرآني، هيچ
سخني نميگويد.
بديهي است،
نظريهاي كه
بر هيچ سند و
مدرك در دسترس
و شناخته شدهاي
استوار
نباشد، يكسره
باطل و مردود
است.
روش آقاي
پورپيرار در
طراحي نظرياتاش،
همواره چنين
است كه سادهانگارنه
و به راحتي از
همهي اسناد و
آثاري كه
برخلاف آراي
وي هستند، چشمپوشي
ميكند و از
كنارشان به
آهستگي ميگذرد
و هر جا كه
امكان گريز
نباشد، آن
آثار و اسناد
را حاصل جعل و
تحريف يهود
توصيف ميكند
و خود را از
پذيرش سنديت
آنان فارغ ميسازد
و در نهايت، نظرياتاش
را بر بنايي
از تخيلات و
تصورات شخصي
خويش بنيان مينهد.
با چنين روشي
است كه او حتا
وجود ماني، مزدك،
سلمان فارسي،
ابومسلم،
بابك و هر كسي
را كه نامي
براي ايران
جُسته است،
منكر ميشود و
انبوه اسناد و
آثار مربوط
بدانان را ساختگي
و دروغين ميخواند.