«مافياي
تاريخ ايراننگاري»
محمدرضا
قليزاده
(هفتهنامهي
فرهيختگان، 30
مرداد 1380، ص 8)
آن
چه در پي ميآيد،
طرحي است
مقدماتي براي
پاسخ به دو
اثر مكتوبي
كه به
فاصلهاي
اندك از يكديگر
به قلم
«ويراستاري» [= ناصر
پورپيرار] كه به
سرعت
پلههاي
ترقي را تا
قلههاي رفيع
نظريهپردازي
در كل تاريخ
ايران طي كرده،
به
چاپ رسيده
است. در اين
مختصر، قبل از
هر چيزي تلاش
بر اين خواهد
بود تا
با
تبعيت از زبان
نوشتاري
«دوازده قرن
سكوت!» و «پلي
برگذشته» به
عيارسنجي
تفكري
كه در پس آن
صفحات نهفته
است دست
يابيم.
واژهي
«متد» يا «روش»
اشاره به
اين امر دارد
كه هر كاري
روش خاص خود
را
دارد
و تا وقتي
انسانها از
آن روش پيروي
نكنند، در
انجام [دادن]
آن كار
با
مشكل مواجهاند.
تحقيق و پژوهش
در تاريخ
باستان، خاصه
تحقيق و پژوهش
در
«بنيان
تاريخ ايران»
(يعني ايران
باستان)، كاري
به غايت تخصصي
و مشكل است؛
چرا
كه محقق ميبايد
علاوه بر تسلط
بر زبانهاي باستان،
به ساخت و
بافت
جوامع
و اجتماعات
باستاني نيز
به خوبي آشنا
باشد و همچنين
لزوماً ميبايد
رويدادها
و وقايع
تاريخي و
رفتار سياسي- مذهبي
حكام و مردم
آن جوامع را
با
توجه
به همان مقطع
و دورهي
زمانيِ مورد
بحث، به پژوهش
و جستوجو
بگيرد.
به
عبارت ديگر،
هر واقعهي
تاريخي ميبايد
در ظرف زماني
و مكاني خاص
خود
مورد
ارزيابي قرار
گيرد. براي
مثال، نظامهاي
عصر باستان را
نميتوان بر
اساس
ساختار حكومتها
و نظامهاي
امروزي ارزشگذاري
كرد و يا
رفتار انسان
در
جوامع
مدرن امروزي
نميتواند
الگوي مناسبي
براي سنجش و
ارزيابي رفتار
انسانهاي
جوامع سنتي
عصر باستان
باشد؛ چرا كه
هنجارهاي
رفتاري انسانها
در
پويهي
تحولات
تاريخي
شديداً متحول
ميشوند. اهل تحقيق
به خوبي ميدانند
كه
با
نگاهي امروزي
و با روشهاي
بازي با بريدهها
و برداشتهاي
مطالعات
انجام شده
توسط صاحب
نظران بهنام
و چسب و قيچي
آنها در كنار
يكديگر
نميتوان
به برداشتي
درست، جامع و
كاربردي و
قابل اعتنا در
پژوهشهاي
تاريخي دست
يافت. پرداختن
به بخش و دورهاي
خاص در
مطالعات
تاريخي،
علاوه بر اين
كه
پژوهشگر
را صاحبنظر
ميسازد، به
او اين توان
را ميدهد كه
به
نظريهپردازي
نيز بپردازد.
توماس
هابز اعتقاد
دارد "اگر كسي
حرفهاي بيهوده
زياد ميزند،
بدان كه
روش
بلد نيست".
البته اين سخن
براي كساني است
كه ميخواهند
كار علمي كنند
اما
دانش و بضاعت
اندك دارند،
ولي امان از
هنگامي كه كسي
بضاعت اندك
داشته
باشد
و با انتخاب
گزينههاي
علمي درصدد
عقدهگشايي،
تصفيه حسابهاي
فكري و
ارائهي
مانيفيست و
اعلاميهي
نحله و گروهي
برآيد. مشكل
هنگامي مضاعف
ميشود
كه در اين راه
بازي با تاريخ
براي كسب
معروفيت دستمايه
قرار گيرد.
چندي
پيش دو كتاب
مربوط به
تاريخ ايران
به دستم رسيد.
يكي اثر
ارزشمند
پرفسور
"هايدماري
كخ" تحت عنوان
"از زبان داريوش"
ترجمهي
مترجم گرامي
آقاي
دكتر
پرويز رجبي، و
ديگري كتاب
وزين "شورشيان
آرمانخواه:
ناكامي چپ در
ايران"
به قلم مازيار
بهروز. آن چه
كه پيش از هر
چيز مرا به
مقايسهي اين
دو
اثر
واداشت،
مطالب و
نوشتارهاي
روي جلد اين دو
كتاب بود. بر
روي جلد اثر
ماري
كخ به جز نام
مترجم محترم،
در دو موضع نام
«ويراستار» [=
ناصر
پورپيرار]
آمده در حالي
كه بر روي جلد
اثر مازيار
بهروز حتا نام
مترجم هم نيامده
است
و تنها در
صفحهي سوم
است كه ميتوان
دريافت اين
اثر توسط
مترجم محترم
آقاي
مهدي پرتوي
ترجمه شده است
و اين تفاوت
براي من بسيار
غريب بود. لااقل
طي
نزديك به دو
دههي گذشته
كه با كتاب
سروكار دارم،
اولين بار است
كه نام
ويراستار
را روي جلد
كتاب آن هم در
دو موضع در كنار
نام مترجم و
صاحب اثر
ميديدم!
در «پيشسخن»
اين كتاب [= از
زبان داريوش]
مطالبي به قلم
«ويراستار»
[= پورپيرار]
آمده است كه
به جهت اهميت
مطالب فوق
براي وارد شدن
به
بحث
اصلي، به
همراه
خوانندگان،
«پلي بر گذشتهي»
ويراستار
صاحب قلم زده،
و
بخشهايي
از پيشسخن
ايشان به كتاب
خانم
هايدماري كخ
را مرور ميكنيم:
«به ايراني
بيانديشيم كه
سه هزاره است
تا به همت فرزندان
نخبهي خويش
به
جهان سربلند
زيسته است … به
خواست اهوره
مزدا، من چنينام
كه راستي را
دوست
دارم
و از
دروغ روي
گردانم. دوست
ندارم كه
ناتواني از حق
كشي در رنج
باشد.
همچنين دوست
ندارم كه به
حقوق توانا به
سبب كارهاي ناتوان
آسيب برسد. آن
چه
را درست است
من آن را دوست
دارم … اين است
بخشي از معتقدات داريوش كه
خود
در سنگنبشتهاش
اعلام ميكند.
چنين بيانيهاي
از زبان يك
شاه، در
سدهي
ششم پ.م. به
معجزه ميماند.
از بررسي دقيق لوحههاي
ديواني تخت
جمشيد
نتيجه
ميگيريم كه داريوش واقعاً
هم با مسائل
مردم ناتوان
همراه بوده است
…
فراز
فوق از كتاب
حاضر گواهي ميدهد
كه ايران از
نخستين اعلام
حضور خود در
تاريخ
تمدن بشري،
پيوسته مبشر
راستي بوده، برابري،
آزادي و عدالت
را ندا
داده
است. به راستي
كه بر اين
فراز از اين
كتاب كه نتيجهگيري
نهايي مؤلف
آن
از تحليل
بنيان تاريخ
ايران است،
نميتوان
چيزي افزود كه
احساس غرور
ايراني
بودن را در خواننده
بيشتر دامن
بزند … به يقين
ارزش كتاب در
بيان
تمامي
حقايق مربوط
به آن دوران
است و از خلال آن
پذيرفته ميشود
كه قدرت
مديريت
و سازماندهي
بنيان يك
امپراتوري و
نيز روابط ملي
به كمك خرد
جمعي،
چنان
مستحكم شد كه
هنوز
ايرانيان به
جهان با همان
ويژگيهاي ديرين
و نخستين
خود؛
يعني پندار و
كردار و گفتار
نيك شناخته ميشوند
كه از پس
اسلام تبلور
واقعي
آن آشكارتر
شده است» (امضا
ويراستار).
مطلب
فوق از قلم
ويراستاري ترواش
ميكند كه
حدود سه سال
بعد با يك
چرخش
يكصد
و هشتاد درجهاي،
تصميم به شكستن
«دوازده قرن
سكوت» ميگيرد
و ضمن
«تأمل
در بنيان
تاريخ ايران»
كمر همت بر افشاي
«ماهيت واقعي
يك امپراتوري
بيگانهي
بر خون و از
خود برآمده»
بسته است و اين
همان
امپراتوري
است كه آن
چنان
كه پيشتر
ملاحظه شد،
"ويراستار
حكايت ما" دربارهي
آن ميگويد:
ايرانيان
با تكيه بر
دستاوردهاي
آن "با همان
ويژگيهاي ديرين
و نخستين خود؛
يعني
پندار و كردار
و گفتار نيك
شناخته ميشوند
كه از پس اسلام
تبلور واقعي
آن
آشكارتر شده
است".
به
هر روي به
دنبال شكسته
شدن «دوازده قرن
سكوت» توسط
ويراستار:
«فرض من
= ]ناصر
پورپيرار] اين
است كه يهوديان،
كورش را از
درون قبيلهاي
بينشان و
غيربومي،
اما خونريز،
با حمايتهاي
مادي و عقلي
تا مقام يك
امپراتور
بركشيدند
تا اسيران و
ثروت يهود را از
بابل آزاد كند
و تمدنهاي
چندگانه پرست
مزاحم
را از بين
النهرين
برچيند». او تأكيد
ميكند: «بايد
به صراحت بنويسم
كه داريوش در
كتيبهي
بيستون هر چند
كه بارها مينويسد
من راستي را
دوست
دارم،
تقريباً در خطوط
اصلي هيچ حرف
درستي نزده
است». او در
نهايت در دو
كتاب
خود اظهار ميدارد كه
«به معناي
درست، تاريخ
هخامنشيان
برگ تازهاي
از
تاريخ
يهود است».
"نظريهپرداز
حكايت ما" كه
با دعوي دفاع
و دادخواهي از
اقوام متمدن
ايران
ماقبل
آريايي - كه
البته نميدانيم
سرزمينشان
چه نام داشته
است - از
ميان خاكهاي
تپهي سيلك و
تپهي گيان و
اقوام بينالنهرين
برخاسته، بيش
و
پيش
از هر چيزي
در پي اين است
كه [به قول
خود،] اسطورهي
«اقوام شمالي
كه
شيوهي
عقب ماندهي
شاهنشاهي را
بنيان
گذاردند»
فروريزد. از
هر كس كه با
ذهن
مدرن
و امروزي ميانديشد
ميپرسيم به
راستي براي
شاهان دو هزار
پانصد سال
قبل
جهت ايجاد
سيستم و
ساختار سياسي
مطلوب چه پيشنهادي
ميتوان عرضه
داشت؟
آيا
هخامنشيان ميبايد با
ايجاد مجلس
شورا و اخذ
رأي از مردم ،
نظام
دموكراسي
و يا سوسيال
دموكراسي و يا
هر چيز ديگري
ايجاد ميكردند
تا بدين
ترتيب
با توطئهي
صهيونيسم
جهاني، كه بنا
داشت حكومت
عقب ماندهي
شاهنشاهي را
حدود
2500 سال پيش براي
ايران تجويز و تحميل
كند، همراه و
همگام
نميشدند؟!
راستي چه
مدرك، گواه و
گناهي بالاتر
از اين
كه نام كورش و
شاهان
هخامنشي
در
كتب مقدس يهود
وارد شده و
البته اين خود دليل
محكمي است بر
اين كه
مؤسسان
مطلع تاريخ
ايران،
مزدوران
صهيونيسم و
رژيم اشغالگر
قدس هستند!!
ابراز
اين گونه
نظرات در
تاريخ قطعاً ميبايد
متكي بر ستونهايي
مستحكم از
مطالعات
و اسناد
تاريخي باشد.
چنان كه پيشتر
نيز بيان شد، در
هر پژوهش و
نظريهپردازي
نياز به متد و
روش امري
بديهي است. به
همين لحاظ، ويراستار
و
نظريهپرداز
مورد بحث [=
ناصر
پورپيرار] نيز
با بهرهگيري
از متد و روش
سهلالوصول
لجنمال كردن
و تخطئه و
تخريب صاحب
نظران و
محققان
مطالعات تاريخ
ايران
باستان،
جملگي كساني
را كه پژوهشهاي
آنها [به قول
وي،] سد راه
«اثبات
[فرضيهي]
انقلابي [او]
در ادراك
تاريخ ايران و
شرق ميانه و
از جمله
تاريخ
معاصر» هستند،
به باد ناسزا
و استهزا ميگيرد.
براي نمونه
گزيدهاي
از
نظرات او را
دربارهي
محققان و
تحقيقات
ايرانشناسان
بزرگ غربي، در
زير
ميآوريم:
- بنيان
داستانها و
تصورات
دربارهي
كورش را هردوت
ريخته است كه ارزش
تاريخي
"تواريخ" او
از نقاليهاي
قهوهخانهها
هم عقب ميماند.
- اين كه هردوت
در آن سوي
جهان براي ثبت
تاريخ
هخامنشيان كه
در اسناد
يونان
"بربر" خوانده
شدهاند،
چنين
پرهياهويي
كرده، گمان
سفارشي بودن
نگارش
"تواريخ"
را دو چندان
ميكند.
- تاريخ دستساز
آقاي گيرشمن …
- گيرشمن از
آن جا كه خود
يهودي است …
- معلوم نيست
چرا اومستد
دربارهي
هخامنشيان،
موضوعي كه در
تخصص او نيست،
كتابي
چنين بيمايه
تأليف كرده
است.
- سه مجلد
نوشتههاي
احساساتي،
خام و بيارزش
خانم مري
بويس.
- "بريان"
ترديدهاي خود
را بدون نتيجهگيري
مشخص بر ميشمرد.
فضاي واهمهي
موجود
در مافياي
تاريخِ ايراننگاري،
چنان كه ذكر
خواهد شد،
تقريباً براي
هيچ
كس زَهرهي
ورود جدي و
نهايي بر
بنيان تاريخ
ايران باقي نگذارده
…
- سلسلهاي
از تاريخِ
ايراننگاران
يهود،
گيرشمن،
اشپولر،
ويسهوفر،
دارمستتر،
و به گونهاي
متفاوت
گلدزيهر،
استروناخ و
ديگران تاريخ
ما را چنان
بازسازي
مي كنند كه مبدأ
آن از
هخامنشيان
دورتر نرود و
اين مبدأ را
به غلط
چنين
پرافتخار ميآرايند.
- نمونههاي
فوق بيانگر
خيالبافيهاي
دور و دراز و
اغتشاشي است
كه
زبانشناسان
در ديرينشناسي
و در تاريخ به
وجود آوردهاند …
نظريهپرداز
حكايت ما، پس
از ضربهي فني
كردن تمامي خاورشناسان
نامي و
اثبات
بيدانشي و
مزدور بودن آنها
(!)، هنگامي كه
به ايرانشناسان
و استادان
برجستهي
وطني؛ يعني
برادران هموطن
و مسلماناش
كه تلاشهاي
فراواني نيز
در
فرهنگ و تاريخ
ايران با هدف
«پايان
پراكندگي و
برآمدن مردم»
داشتهاند،
عصبانيتر
از فقرات ذكر
شده در بالا،
قلم را تيزتر
كرده و از آن
خنجري
زهرآلود
ميسازد و يكيك
دانشوران
ايراني را با
برهان قاطع
خود مينوازد!
دكتر
زرينكوب،
دكتر
شاپورشهبازي،
دكتر رضا
شعباني و ديگران،
هر يك به نحوي
از
نيش قلم
«ويراستار» [=
ناصر
پورپيرار] بيبهره
نميمانند. ظاهراً
از
ميان
استادان بزرگ
ايراني كه در
تحقيقات ايران
باستان و
تاريخ ايران
آشناي
عام
و خاص هستند،
تنها كسي كه
كمتر مورد
تعرض واقع شده
مرحوم پيرنيا
است
البته
او هم مورد
التفات قرار
ميگيرد چرا
كه [به قول
پورپيرار،]
«آقاي
پيرنيا
مطالبي نيز از
خود به اسناد
افزودهاند
كه جاي سخن
بسيار دارد».
استادان
بهنام
ايراني متهم
به ارائهي
نظرات «عوامپسندانه
و پوچ و
احساسي
و عقبافتاده،
غيرواقعي و
نژادپرستانه»
ميشوند.
مرحوم دكتر
زرينكوب به
«رجزخوانيهاي
عوامانه» متهم
ميشود و
«ويراستار» به
برنامهسازان
]برنامهي
تلويزيوني]
«هويت» ايراد
ميگيرد كه در
مخدوش كردن و
ابطال زرينكوب بد
عمل
كرده و كمكاري
كردهاند!
استفاده
فراوان از
واژگان جهتدار
و به دور
از اهداف علمي
و نقد سالم،
همراه
با علامت تعجبهاي
پي در پي، بيش
از هر چيز
نشانگر
پنداربافيها
و
يادآور
مانيفيستهاي
فرقهاي و
گروهي است تا
پژوهش بر
اساس علم و به
دور از
غرضورزي
و جنجال و
هياهو.
شايان
ذكر است كه
دانش تاريخي
و مواد اوليه
و گزينههاي
علمي مورد
استفادهي
«ويراستار»
عمدتاً بر اساس
همان تتبعاتي
فراهم آمده كه
راجع به آنها
گفته
است غالباً
دروغ، عوامانه، پوچ،
بيمحتوا و
احساساتي ميباشند.
مازيار
بهروز در
كتابي كه پيش
از اين ذكر آن رفت،
يكي از دلايل
كجفهمي و
ارزيابي
غلط تفكر چپ [=
كمونيسم] در
ايران را كه سرانجام
به ناكامي آنها
منجر
شد، «توهم
توطئه» ميداند.
او در اين
مورد آورده است:
«براي بسياري
از
ايرانيان،
قطع نظر از
شرايط، توهم
توطئه روش
آسان و مناسبي
براي توضيح
مسائل
پيچيدهي ملي
و بينالمللي
بوده است. به
گفتهي آبراهاميان،
مبلغان
نظريهي
توطئه در اين
باور سهيماند
كه ايران صحنهي
بازي بزرگي
بوده كه
بازيگران
آن تقريباً به
طور كامل تحت
فرمان قدرتهاي
خارجي بوده و
هستند. بر
اساس
اين نظريه،
اين قدرتهاي
خارجي از قدرت
نامحدودي
برخوردارند و بر
امور
ايران تسلط
بنيادي دارند.
طرفداران
اين نظريه
تمام بدبختيهاي
ايران را
به
عوامل خارجي
نسبت ميدهند
و رهبران خود
را در مبارزه
با اين عوامل يا
چيره
شدن بر آنها
اساساً
ناتوان ميدانند.»
متأسفانه
روند بازي با
تاريخ و صهيونيستي
كردن تاريخ
اين مرز و بوم
با
نظرياتي
كه به خصوص طي
چهار - پنج سال گذشته
پيرامون
تاريخ معاصر
ايران بيان
شده
به شكلي منسجمتر
از قبل و تأمل برانگيزتر
گسترش يافته و
تبليغ
ميشود.
صهيونيستي
قلمداد كردن
نهضت مشروطه و نفوذ
لابيهاي
صهيونيسم در
واقعه
فتح
تهران توسط
قواي ملي و در
نهايت جلوس رضاخان
بر اريكهي
قدرت، مسائلي
نيست
كه بر اهل نظر
پوشيده باشد.
اكنون در اين آلوده
بازار،
ويراستار
حكايت
ما با گسترش و
تعميم نفوذ
صهيونيسم تا اعماق
تاريخ ايران،
با زرنگي و
موقعسنجي
در صدد ثبت و
مصادرهي اين
اكتشاف و
افتخار به نام خود
برآمده
است:
مدعي
گو لغز و نكته
به حافظ مفروش
/ كلك ما نيز زباني
و بياني
دارد